07 12 1986 3260722 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 282(1365/09/16)

دانلود فایل صوتی

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (163) إنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)

توحيد و ادله آن در آيه

در آيه اوليٰ ادعاي وحدت اله مطرح شد كه اله شما همان اله واحد است و متصف است به رحمت عامّه و خاصّه كه او رحمانِ رحيم است. در آيه ثانيهٴ هم دليل توحيد ياد مي‌شود و هم ادله رحمت حق سبحانه و تعالي؛ هم ثابت مي‌شود كه خدايي هست و واحد است و هم ثابت مي‌شود كه آن خداي سبحان رحمان و رحيم است كه اين ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ﴾ به منزله علت آن مدعاست. مدعا هم توحيد است، هم رحمت رحمانيه و رحمت رحيميه. خداي سبحان بعد از شمارش چندين چيز فرمود: اينها آيات‌اند براي كسي كه اهل تعقل‌اند يعني اگر كسي بدون تعصب درست بينديشد به وحدت اله و رحمانيت و رحيميت او پي مي‌برد.

معناي واژه «آيه» و اقسام آن

در بحثهاي قبل، آيه تا حدودي روشن شد كه يعني چه. آيه يعني علامت و نشانه [و] نشانه دو قسم است: يا نشانه اعتباري و قراردادي است، يا نشانه حقيقي و تكويني.

ـ الف: اعتباري

نشانه اعتباري و قراردادي طبق اختلاف اعتبار و قراردادها فرق مي‌كند؛ مثل اينكه پرچم هر كشوري نشانهٴ استقلال آن كشور است. اين پارچه‌هاي رنگارنگ مختلف، هر كشوري براي خود يك پرچم خاص دارد، يا اين فلزهاي مخصوص اگر بر بالاي دوش افراد در شرايط خاص نصب بشود، نشانهٴ درجهٴ آنهاست مثلاً در ارتش و مانند آن. اينها امور قراردادي و اعتباري است كه هم در داخلهٴ يك كشور قابل تغيير و تحول است و هم به اختلاف ملتها و قوميتها و مليتها عوض مي‌شود. اينها نشانه‌هاي اعتباري است كه از بحث بيرون است. اينها آيتهاي اعتباري‌اند.

ـ ب: حقيقي

اما آيت و علامت حقيقي و تكويني آن است كه به اختلاف زمان و مكان در اثر اعتبار فرق نمي‌كند، همه ملتها در برابر آن يكسان‌اند، همه اقوام و صاحبان نژادهاي گوناگون در برابر آن يكسان‌اند؛ مثل اينكه وقتي يك‌جا سبز است، سبز بودن يك منطقه نشانه وجود آب است يا دود نشانه آتش است و امثال ذلك. اگر درختي جايي سبز شد، اين درخت علامت آب است به عنوان يك نشانه تكويني و حقيقي، نه نشانه اعتباري و قراردادي، لذا به اختلاف معتبرين هم عوض نمي‌شود و در شرايط گوناگون هم دگرگون نخواهد شد. اين علامتها را علامتهاي تكويني مي‌گويند كه از اين علامتهاي تكويني در كتابهاي منطق به عنوان دلالتهاي طبيعي ياد مي‌كنند؛ نه دلالت لفظي. اين قسم دوم كه آيت و علامتْ تكويني و حقيقي باشد، نه اعتباري و قراردادي.

ـ اقسام آيت حقيقي

اين قسمِ دوم، به دو قسم منقسم مي‌شود: قسم اول آن است كه يك موجودي كه علامت و نشانه است براي يك شيء گرچه تكويناً و حقيقتاً نشانه است ولي در محدوده خاص نشانه است. مادامي كه در اين حدّ خاصّ وجودي است علامت است. اگر اين حد خاص وجودي از آن گرفته شد، ديگر علامت نيست يعني درخت مادامي كه سبز است نشانهٴ آب است، وقتي پژمرده شد به صورت هيزم درآمد و سوخت و به صورت خاكستر شد [ديگر] خاكستر نشانه آب نيست يا اگر ذراتش در هوا پراكنده شد آن ذراتِ مبثوث في الهواء نشانهٴ آب نيست و مانند آن. يا اگر دود نشانه آتش است، مادامي است كه به هوا تبديل نشود ولي اگر به هوا تبديل شد ديگر نشانه آتش نيست و مانند آن. پس اين علامتهاي تكويني در مقطع خاص نشانه‌اند، گرچه به اختلاف زمان و مكان فرق نمي‌كنند ولي مادامي كه در اين حد خاص وجودي قرار دارند دلالت مي‌كنند [و] همين كه از اين حد به در رفتند علامت و نشانه نيستند.

قسم دوم اين قسمِ دوم كه در حقيقت قسمِ سوم مجموع خواهد بود، آن است كه يك شيء علامت باشد براي صاحبش براي ذي‌العلامة در تمام تطورات وجوديش نشانه باشد اين طور نيست كه در يك مقطع نشانه باشد و اگر صفتي را از دست داد يا صورتي را از دست داد، نشانه نباشد و باز اين قسم سوم كه يك شيء در تمام اطوار وجودي آيت و علامت است در همهٴ تطوراتي كه در پيش دارد يا ادواري را كه پشت سر گذاشت نشانه است، الان هم هر چه دارد نشانه است يعني الآن يك ذاتي دارد، يك صفتي دارد، يك ظاهري دارد، يك باطني دارد، يك صدري دارد، يك ذيلي دارد، يك قشري دارد، يك لُبّي دارد همهٴ اين امور نشانه است بر خلاف آن قسم قبلي؛ قسم قبلي ممكن است اين درخت مادامي كه سبز است نشانه است، اما همين درختي كه سرسبز است اگر جلد آن را كندند و به دور انداختند و او طراوت و سرسبزي‌اش را از دست داد، آن ديگر نشانه آب نيست.

قسم سوم [يعني قسم دوم آيت حقيقي] آن است كه نه تنها در طي اين ادوار و اطوارِ وجودي علامت و نشانه است، الآن هم كه نشانه است با همه خصوصيتهاي وجودي نشانه است؛ نه اينكه صفتش نشانه باشد ولي ذاتش نشانه نباشد؛ نه اين است كه ظاهرش علامت باشد ولي باطنش علامت نباشد، اين‌طور نيست بلكه ظاهرش و باطنش ذاتش و صفتش هستي‌اش و عوارضش و اعراضش و اوصافش (چه اعراض لازم چه اعراض مفارق) همه و همه نشانه‌اند.

آيت بودن عالم امكان در تمام ادوار و شئون هستي نسبت به خداي سبحان

اين قسم سوم تنها دربارهٴ ذات اقدس الهي با موجوداتِ جهانِ امكان فرض دارد. قرآن كريم اشيا را كه آيات الهي مي‌شمارد از اين قبيل و قسم سوم مي‌داند؛ يعني اگر زمين آيه حق است و آسمان علامت و نشانه قدرت و وحدت حق است در تمام ادواري كه پشت سر گذاشت يا اطواري كه در پيش دارد آيت و علامتِ حق‌اند، الان هم كه موجودند در تمام شئون ذاتي و عرضي آيت و علامت حق‌اند يعني يك شجر در تمام حالاتي كه پشت سر گذاشت يا در پيش دارد، نشانه حق است [و] الان هم كه سر سبز است ذاتش و صفتش اعراضش و عوارضش، درونش، بيرونش، همه و همه نشانه حق است. چيزي در جهان نيست كه از يك حيث خدا را نشان ندهد و از يك جهت آيت حق نباشد؛ زيرا اگر چيزي در جهان فرض بشود كه از بعضي از جهات آيات حق باشد ولي از بعضي از جهات ديگر ولو يك جهت آيت و علامت حق نباشد، لازمه‌اش آن است كه در آن جهتْ مستقل باشد و نشانِ حق نباشد. اگر نشان حق نبود يا نشان نيست يا نشانِ ديگري است، يا لازمه‌اش استقلال است يا لازمه‌اش آن است كه نشانه و آيت يك مبدأ ديگر است و هر دو محال است.

اما قسم اول كه استحاله‌اش ظاهر است يعني يك موجود ممكن ذاتاً به هيچ چيز مرتبط نباشد، آيت و علامت براي هيچ [چيز] نباشد؛ زيرا همين چيزي كه هستي را از غير دريافت كرد [و] معلول غير است و مسبَّب غير است، يقيناً سبب خود را نشان مي‌دهد.

اما دوم محال است براي برهان توحيد؛ چون خداي سبحان واحد است و شريك ندارد پس هيچ موجودي نمي‌تواند آيت غير حق باشد. از اين بيان استفاده مي‌شود كه چيزي براي جهان نمي‌ماند كه از آن جهت علامت نباشد، سراسر جهان عالَم است يعني علامت است

پرسش: ...

پاسخ: الآن كه نيستند، ولي وقتي به آن صور مصوَّر شدند در آن ظرف هم آيت و علامت حق‌اند.

جهان آفرينش آيت محض و فراگير الهي

بنابراين چيزي در جهان نيست كه مصداق شيء باشد و از جهتي از جهات آيت و علامت حق نباشد، قهراً چيزي براي خود جهان نمي‌ماند چيزي براي جهان نمي‌ماند، مگر مثل صورت مرآتيه كه كلّ جهان خدا را نشان مي‌دهد. اين تعبير قرآن كريم يعني قرآن كريم چيزي را موجود نمي‌داند كه مصداق آيه نباشد يا از جهتي از جهات آيت و علامت حق نباشد، قهراً استقلال را از هر موجودي مي‌گيرد، حتي فكر، حتي انديشه، حتي انديشمند همه و همه آيات و نشانه‌هاي اوصاف الهي‌اند. براساس اين بيان وقتي كه آيتها را مي‌شمارد مي‌فرمايد به اينكه انسان اگر بخواهد غير خدا را بپرستد بيراهه مي‌رود؛ زيرا خودش آيت حق است جهاني كه در آن زندگي مي‌كند نشانهٴ حق است؛ رابطه بين او و جهان آيت حق است؛ سودي كه او از جهان مي‌برد آيت حق است؛ جهان كه اجزاي آن با هم مرتبط‌اند آيت حق‌اند [و] چيزي در جهان نيست كه خدا را نشان ندهد، لذا به انسان مي‌فرمايد كه ﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ شما اگر خدا را براي سود و نفعتان مي‌پرستيد، خداي شما همان خداي جهان است كه هم تك تك موجودات را آفريد [و] هم هر موجودي را با نظم خاص آفريد و هم كل را هماهنگ كرد. گاهي مي‌فرمايد: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[1] يعني هرچه مصداق شيء است مخلوقِ الله است. چيزي مصداق شيء نيست كه خالقيت اله آن را نپوشانده باشد. پس هرچه مصداق شيء است مخلوق خداست.

گاهي مي‌فرمايد هر چه را خدا خلق كرد با نظم خلق كرد يعني نظام دروني آن را تأمين كرد كه ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي[2] يعني هر چيزي را با نظام دروني‌اش خلق كرد بعد آن را به راه كمالش راهي كرد و هدايت كرد. اين ناظر به نظام داخلي تك تك اشياست.

بعد درباره هماهنگ بودن كل نظام سخن گفت [و] فرمود: آسمانها و زمين و رابطه آسمان و زمين، انساني كه در زمين زندگي مي‌كند، سحابي كه مسخر بين الارض و السماء است، رياحي كه متصرف مي‌شوند از جايي به جايي، كل اين دستگاه هماهنگ را خدا تنظيم كرده است. اين هم وحدت نظم و هماهنگي حاكمِ بر كل جهان و انسان است. آن هم آفرينش تك تك موجودات است. آن هم برقراري نظمِ تك تك موجودات.

پس اين سه بخش را قرآن كريم جداي از هم ذكر كرد:

يكي آفرينش هر موجودي، آن را به عنوان ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[3] بيان كرد.

يكي نظم داخلي هر موجودي، آن را به عنوان ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي[4] بيان كرد.

يكي هم نظم همگاني و عمومي كه آن در سورهٴ مباركهٴ «ملك» بود كه بحثش گذشت و مقداري هم در همين آياتي است كه محل بحث است كه مي‌فرمايد: در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شبانه روز و ساير اموري كه در آسمان و زمين است، همه و همه نشانه‌هاي حق‌اند؛ نه يعني در بعضي از امور نشانه‌اند و در بعضي از امور نشانه نيستند، بلكه در كل امور نشانه‌اند.

هستي آيت مرآتي خداي سبحان

آن وقت اگر نشانه بودن فراگير شد، ما درباره عالَم دوباره وقتي كه خواستيم نگاه بكنيم مي‌بينيم چيزي براي عالَم نمي‌ماند. اگر ما يك مرآتي داشتيم كه فقط صورت بود، آن‌ وقت چيزي براي خود مرآت نمي‌ماند.

ـ مراد از «مرآت» در كتب عقلي

مرآتي را كه در كتب عقلي مي‌گويند منظور اين آينه‌اي نيست كه انسان به بازار مي‌رود و آينه مي‌خرد، آن يك آينه عرفي است كه مسائل مالي به دنبال آن است. اينكه در كتابهاي عقلي و در كتابهاي علمي مي‌گويند مرآت، مرآت يعني آن صورت كه وسيله رؤيت صاحب صورت است؛ نه آن شيشه، نه آن جيوه، نه آن قاب، نه آن قطر، نه آن مكعب شكل بودن. اينها هيچ كدام مرآت نيستند اينها مقدمات بعيدهٴ رؤيت‌اند. مرآت يعني وسيله رؤيت ما اگر خواستيم صورت خودمان را ببينيم به وسيله اين صورت در آينه مي‌بينيم اين صورت در آن شيشه‌اي كه پشتش جيوه است، آن صورت را مي‌گويند: مرآت. چون ما به وسيله آن صورت خودمان را مي‌بينيم؛ نه آن شيشه، نه آن جيوه آنها هيچ كدام مرآت نيستند. و آنكه مرآت حقيقي است همان صورتي است كه در درون آينه است. وقتي درون آينه را نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم چيزي در آينه نيست. چون هيچ چيز در آينه نيست اين نور وقتي به سطح اين جرم شفاف رسيد بر مي‌گردد، ما خودمان را در آن زاويهٴ عطف مي‌بينيم خيال مي‌كنيم در آن شيشه يا در آن جرم چيزي است. هيچ چيزي در درون آينه نيست و آينه هم به خوبي نشان مي‌دهد و دروغ نمي‌گويد در حالي كه هيچ ندارد.

ـ تفاوت مرآت با سراب

حل اسرار مرآت جزء كارهاي آسان نيست و مرآت هم غير از سراب است؛ سراب دروغ مي‌گويد [اما] صورت مرآتي راست مي‌گويد اما با اينكه هيچ نيست راست مي‌گويد. خيلي از حكما مي‌گويند: ما در مسئله مرآت مانديم و عين القضاة همداني مي‌گويد: «اگر فايده خلقت آهن جز اين نبود كه از آن آينه بسازند، انسان اين معنا را درك كند كه صورتي در آينه پيدا مي‌شود كه صاحب صورت را نشان مي‌دهد با اينكه چيزي در آينه نيست، كافي بود كه خداي سبحان بفرمايد كه ما آهن را خلق كرديم: ﴿فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ[5] خب اگر يك عارف بخواهد از اين آيه به عنوان يك لطيفه برداشت كند به اين فكرهاست ديگري هم به فكر تير آهن است [و] هر دو منفعت است كه فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ[6]. هم تير آهن منفعت است، هم اينكه از آهن آينه مي‌سازند كه واقعْ آيت حق است. چيزي در درون آينه نيست ولي راست مي‌گويد. اين بزرگان مي‌خواهند بگويند چيزي براي جهان نمي‌ماند. ولي راست مي‌گويند [و] خدا را به خوبي نشان مي‌دهند. وقتي خداي سبحان گوشه‌اي از اين اسرار را بر مي‌دارد مي‌فرمايد: وقتي قيامت فرا مي‌رسد ما بساط سلسله جبال را آن چنان حركت مي‌دهيم كه ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً[7]؛ اين سلسله جبال سراب مي‌شود يعني يك قدري كه جلوتر رفتيد مي‌بينيد سلسله جبالي نبود. حل اين معنا كه چطور سلسله جبال سراب مي‌شود كار آساني نيست آن تعبير كه ما جبال را مي‌كوبيم: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً[8]؛ ما اين كوهها را مي‌كوبيم، دره‌هاي ناهموار را هموار مي‌كنيم سرزمين قيامت صاف خواهد بود عوج و اَمتي ندارد اين تا حدودي قابل فهم است ﴿وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ[9] اين قابل فهم است. ما ذرات پراكنده آن را در فضا پخش مي‌كنيم؛ اينها تا حدودي قابل فهم است، اما انسان وقتي به اين آيات مي‌رسد واقع گير مي‌كند كه جبال سراب مي‌شود، نخواهد توجيه كند: ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾؛ يعني چيزي از كوه نمي‌ماند. خب وقتي كه چيزي از جبال نماند از در و ديوار هم نمي‌ماند. اما اينها در عين حال كه چيزي از خود ندارند، واقعْ حق را نشان مي‌دهند. ما مرتب هر روز با آينه در ارتباط‌ايم و حقيقتاً مي‌دانيم چيزي در آينه نيست، ولي يك شيئي را به عنوان يك آيت صادقه احساس مي‌كنيم. اگر كسي توانست مسئلهٴ مرآت را حل كند، مسئله آيت بودن اشيا نسبت به خداي سبحان هم تا حدودي براي او حل مي‌شود (البته تا حدودي)؛ چون همان طوري كه خداي سبحان ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ[10]، معرفتش هم اين‌چنين است، آيت بودن او هم اين‌چنين است و مانند آن. امّا از باب نزديك كردن معقول به محسوس يك شواهد گويايي هم در اين زمينه هست.

پرسش: ...

پاسخ: اصلاً در كتابهاي علمي كه مي‌گويند: ما به ينظر، ما فيه ينظر؛ نظير مرآت. آن صورت مرآتيه مراد است، نه آن شيشه كه در بازار آينه فروشان مي‌گويند بحثهاي علمي را كه به عرف مراجعه نمي‌كنند.

پرسش: ...

پاسخ: امور اعتباري همان اول سراب است، اما امور تكويني بعد از تحليل. سراب غير از مرآت است بالأخره، سراب دروغ مي‌گويد [و] آب نماست و آب نيست و اما صورت مرآتيه واقعاً راست مي‌گويد.

نشانه بودن، ذاتي اشيا

چيزي در جهان نيست كه خدا را نشان ندهد، فرض ندارد اگر شيئي در جهتي از جهات خدا را نشان ندهد مي‌شود مستقل؛ مثلاً اگر براي درخت شما ملياردها جزء فرض كرديد، يكي از آن اجزا اگر آيت و نشانه خداي سبحان نباشد (در شأني از شئون) لازمه‌اش آن است كه مستقل باشد و جنس و فصل اشيا اين است كه اينها آيات الهي‌اند. هيچ چيزي براي اشيا نيست مگر نشانهٴ حق. آن وقت اگر كسي با ديدن اشيا به خدا پي نبرد، خب يقيناً نابيناست. اين است كه در بيانات حضرت سيد الشهداء (سلام الله عليه) آمده است كه «عميت عين لا تراك عليها رقيباً»[11]، اين نفرين نيست يعني كور بشود يعني اين كور است؛ كسي كه تو را با اين وضوح نبيند كور هست، نه كور باد. كور است «عميت عين لا تراك عليها رقيباً.

پرسش: ...

پاسخ: آيت بودن ذاتي آنهاست، پس ديگر چيزي نيست كه «شيءٌ ثبت له الآية»؛ نظير زوجيت اربعه نيست، چون زوجيت ذاتي اربعه نيست. در مقام ذات اربعه كه كمّ است زوجيت كه كيفيت است راه ندارد. زوجيت لازمهٴ اربعه است و هر لازمي هم از مرتبه ملزوم متأخر است؛ در مرتبه ملزوم نيست. اربعه در درون ذات خود زوج نيست زوجيت صفت لازم اوست، چون زوجيت كيفيت است و اربعه كمّ. آيت بودن براي اشيا نظير زوجيت اربعه نيست، بلكه نظير ناطقيت انسان است، نظير دو دوتا بودن خودِ اربعه است كه مقوّم آن است. آن وقت چيزي براي اشيا نمي‌ماند.

پرسش: ...

پاسخ: همهٴ اين مراتب آيات الهي‌اند.

عالم هستي، آيت الهي

آن‌گاه خداي سبحان با اين ديد كه در قرآن كريم همهٴ اشيا را آيت الهي مي‌شمارد، مي‌فرمايد به اينكه همان طوري كه اينها ذاتشان آيت ذات حق است، صفاتشان آيت صفات حق است، هماهنگي و وحدت نظم آنها هم آيت وحدانيت حق است، لذا به انسانها مي‌فرمايد به اينكه ﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾، شما اگر بخواهيد از فضا مدد بگيريد، ربّ فضا و رب شما يكي است. بخواهيد از دريا مدد بگيريد، رب دريا و رب شما يكي است. بخواهيد از آسمان مدد بگيريد، رب آسمان و رب شما يكي است. ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ﴾ يعني در آفرينش آسمانها و زمين (هم اصل پيدايش آنها و هم صفاتي كه خداي سبحان به آنها داد) آسمان را يعني آن فضا را با طبقات گوناگونش آفريد، اين منظومه‌هاي شمسي را زيور آسمانها قرار داد كه فرمود: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الكَوَاكِبِ[12] يا ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ[13] و درباره زمين هم [خداي سبحان] زمين را آفريد در درون آن معادن را متكوّن كرد، آن را با خصوصيتهاي خاص كه بتواند مواد غذايي انسانها را فراهم بكند آفريد و مانند آن. پس تك تك آسمانها و فضاهاي آسماني و خود زمين و تك تك اجزاي زمين و ارتباط زمين با آسمان كه در برخورد اين ارتباط شبانه روز پيش مي‌آيد، به نام ليل و نهار و همچنين اختلاف ليل و نهار اينها همه آيات الهي‌اند.

ـ شب و روز و آمد و شد آنها، دو آيت حق‌تعالي

اصل شبانه روز و نظم شبانه روز اينها همه آيات الهي است، گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً[14] اين در سورهٴ «اسراء» است يعني شب هم آيت حق است، روز هم آيت حق است، منتها شب يك آيت تاريك است و روز يك آيت روشن. آن در تاريكي‌اش نشانه حق است و اين در روشني‌اش نشانه حق است. گاهي از اختلاف ليل و نهار سخن مي‌گويد؛ اختلاف يعني رفت و آمد يعني يكي خَلَف و پشتِ سر ديگري باشد، خليفه ديگري باشد. شب مي‌رود و روز مي‌آيد حالا يا دير مي‌رود و آن يكي دير مي‌آيد؛ مثل مناطق قطبي كه يك شب و يك روز بيشتر ندارد يعني سالش كه 365 روز ماست، يك شبانه روز است براي قطب (شش ماهش شب است و شش ماهش روز) بالأخره ليل خليفهٴ نهار است و نهار خليفهٴ ليل. اين اختلاف و خلفه قرار گرفتن طبق يك نظم است گاهي هم مي‌فرمايد: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً[15] يعني نهار خلفهٴ شب است، از پشت سر شب مي‌آيد، اگر بعضي از عبادات را انسان شب انجام نداد، روز مي‌تواند قضا انجام بدهد كه گفتند: همين نشانهٴ آن است كه صلاة الليل را مي‌شود در روز غذا انجام داد؛ چه اينكه در بعضي از تعبيرات ديني هم به همين آيه مباركه استشهاد شده است[16].

پس اصل ليل و نهار را خدا آيه قرار داد، اختلاف ليل و نهار را هم آيه قرار داد يعني يكي پس از ديگري با نظم حركت مي‌كنند. اين‌طور نيست كه عامل اين ليل و نهار بتوانند آن حركتشان را عوض كنند؛ چون ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ[17] اينها چون ليل سايه است و سايه به دنبال آن نهار كه روشن است حركت مي‌كند، نه شمس جلو مي‌افتد و نه ليل جلو مي‌افتد: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾؛ ليل هميشه دنبال نهار است؛ چون ليل سايه است يعني وقتي اين آفتاب در حركت وضعي‌اش كه حركت مي‌كند آن چهرهٴ زمين كه روبه‌روي آفتاب است، آن مي‌شود نهار و چون مرتب دارد حركت مي‌كند، آن نقطه مقابلش مي‌شود ليل، اين ليل يك سايه‌اي است كه اين نهار را تعقيب مي‌كند يعني اصل نهار است و ليل به دنبال اين نهار حركت مي‌كند، لذا فرمود: ليل نمي‌تواند نهار را جلو بزند: ﴿وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ[18].

پرسش: ...

پاسخ: اين چهره زمين مطابق با آفتاب است، نور مي‌گيرد، گرما مي‌گيرد، نباتات رشد مي‌كند [و] آثار تكويني دارد. آن چهره‌اش رشد نمي‌كند، سرد است، افسرده است، يخ مي‌زند [و] آثار تكويني دارد. اينها آثار تكويني دارند.

وجوه گوناگون رفت و آمد شب و روز

 اختلاف ليل و نهار گاهي به اين است كه اصل ليل و اصل نهار دو چهرهٴ حركت زمين‌اند در حركت وضعي به دور خود كه هر چهره‌اي كه مطابق با آفتاب است، نور مي‌گيرد كه آن نصفِ به علاوه مختصري است و هر چهره‌اي كه روبه‌روي آفتاب نيست، آن نور نمي‌گيرد و شب است آن يك مقدار كمتر از نصف است.

يكي هم مسئله اختلاف ليل و نهار است به معناي طول و قِصَر ليل و نهار؛ اين طول و قِصَر ليل و نهار را تعبير مي‌كند به ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ[19]؛ اين ايلاج ليل في النهار مربوط به حركت انتقالي زمين است كه به دور شمس حركت مي‌كند و فصول چهارگانه و ماههاي دوازده‌گانه را ترسيم مي‌كند. اين ايلاج الليل في النهار يا ايلاج النهار في الليل عبارت از آن است چون زمين در اثر حركت وضعي به دور خود مي‌گردد يك چهره‌اش روبه‌روي آفتاب است مي‌شود روز، چهره ديگرش روبه‌روي آفتاب نيست مي‌شود شب، ولي چون حركت انتقالي هم دارد اين شبانه‌روز يكسان نيست، گاهي قوس الليل بيشتر از قوس النهار است، گاهي به عكس گاهي هم متعادل‌اند. در اين منطقه‌هايي كه ماها به سر مي‌بريم سالي دو بار اين قوس الليل با قوس النهار مطابق است، همان اول فروردين و اول مهر تقريباً و نه تحقيقاً، اين همان است كه گفته‌اند: «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار»[20] يعني قوس النهار با قوس الليل يكسان باشد. قوس النهار هم دوازده و قوس الليل هم دوازده ساعت كه جمعاً بشود 24 ساعت. گاهي هم ايلاج الليل في النهار است كه ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾؛ اين از اول پاييز شروع مي‌شود اين ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ يعني قوس الليل كه دوازده ساعت بود، از دو طرف پايين مي‌آيد. اولج يعني ادخل، يولج يعني يُدْخل، يُدْخل الليلَ في النهار. اين قوس الليل كه تاريك است هم از طرف بامداد جلوتر مي‌آيد و هم از طرف شامگاه جلوتر مي‌آيد مي‌بينيد قوس الليل خيلي بيش از قوس النهار شد. هم صبح دير مي‌شود و هم شب زود فرا مي‌رسد. پاييز اين‌چنين است كه از دو طرف دو لبه اين قوس الليل وارد دو دهنه قوس النهار مي‌شود، لذا شب طولاني و روز كوتاه [مي‌شود] وقتي پاييز به پايان رسيد و زمستان كم كم شروع شد، قوس الليل دارد به سمت خود مي‌رود دوباره وقتي بهار شروع شد از اولِ بهار به بعد قوس النهار داخل در قوس الليل مي‌شود، اين همان ﴿وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ[21]، لذا هم زود صبح مي‌شود و هم دير شب مي‌شود. قوس النهار بيشتر از قوس الليل است.

پس اصل ليل و نهار و اختلاف ليل و نهار و ايلاج الليل في النهار و ايلاج النهار في الليل همه و همه آيات الهي‌اند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[2] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.

[3] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[4] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.

[5] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[6] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[7] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 20.

[8] ـ سورهٴ طه، آيات 105 ـ 107.

[9] ـ سورهٴ قارعه، آيهٴ 5.

[10] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.

[11] ـ مفاتيح الجنان، دعاي عرفه امام حسين (عليه‌السلام).

[12] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.

[13] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 5.

[14] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.

[15] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 62.

[16] ـ تهذيب، ج2، ص275؛ «عن عنبسة العابد قال: سألت أباعبدالله(عليه السلام) عن قول الله عزوجل ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ قال: قضاء صلاة الليل بالنهار وقضاء صلاة النهار بالليل».

[17] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 40.

[18] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 40.

[19] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.

[20] ـ كليات سعدي، بخش مواعظ، ص867.

[21] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق