03 12 1986 3259448 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 280(1365/09/12)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (۱۶۳)

اجمالي از ادلّه توحيد

توحيد الهي را از باب توحيد رب مي‌توان اثبات كرد و وحدت رب را از راه وحدت خالق و وحدت خالق را از راه وحدت ذات. ادعاي قرآن كريم اين است كه خداي سبحان اله واحد است يعني معبود واحد است؛ احدي استحقاق عبادت ندارد مگر خداي سبحان. اين معنا را گاهي به صورت ادعا ذكر مي‌كند گاهي با دليل مطرح مي‌كند. گاهي مي‌فرمايد: الوهيّت شاهد بر وحدت است [يعني] خدايي با دوتايي سازگار نيست؛ گاهي مي‌فرمايد كه شرك قابل برهان نيست؛ گاهي هم به مشركين مي‌فرمايد: ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ[1]؛ گاهي هم از راه وحدت نظم وحدت ناظم را كه همان معبود و رب است اثبات مي‌كنند؛ گاهي از راه قياس خلف وحدت را نتيجه مي‌گيرند [و] گاهي از راه قياس مستقيم، اينها ادلّه گوناگون قرآن كريم است. گاهي مستقيماً از راه نظم ثابت مي‌كنند كه اله واحد است؛ گاهي مي‌فرمايند اگر اله متعدد باشد مستلزم محذوري است [و] چون آن محذور باطل است پس تعدد اله باطل است.

ناسازگاري الوهيت با تعدّد

در اين آيه محل بحث فرمود: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ نفرمود «و الهكم واحد» چون هر موجودي بالأخره واحد است، هرچه سهمي از هستي دارد از آن جهت كه موجود است واحد است. اگر ما گفتيم درخت موجود است وحدت هم بر آن صادق است، درخت واحد است انسان واحد است آسمان واحد است و مانند آن. اگر بگوييم اله واحد است چون هر موجودي هم واحد است اين دلالت بر نفي شريك ندارد؛ ولي اگر گفته شد: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ يعني اصولاً الوهيّت با تعدد سازگار نيست؛ خداي شما الهي است كه اين اله واحد است. وحدت اله هم يك صفت عرضي نيست نظير وحدتهاي ساير موجودات، بلكه مفهوماً غير از ذات است و مصداقاً عين ذات. اگر گفته شد: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ يعني اله شما ذاتي است كه وحدت عين ذات اوست؛ مثل اينكه «موجودٌ» براي اله ذاتي است وحدت هم براي اله ذاتي است.

نفي شرك مشركان با استفهام انكاري در قرآن

مراحلي كه يكي پس از ديگري قرآن مطرح مي‌كند بعضي از آن مراحل گذشت. اما در بعضي از مراحل ديگر خداي سبحان به مشركين اعلام مي‌كند مي‌فرمايد كه شما برهانتان را اقامه كنيد، اگر براي الله شريكي هست برهان اقامه كنيد؛ در سورهٴ «نمل» آيهٴ 64 اين‌چنين است كه ﴿أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ آيا با الله كه وجودش مسلَّم است و مفروغ‌عنه است اله ديگري وجود دارد؛ ﴿أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. اين ﴿أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ﴾ در جمله موجبه مشابه «لا اله الا الله» است در جمله سالبه، چون آنجا الاّ به معناي غير است و همان معنايي را افاده مي‌كند كه اين جمله مثبِت و موجب افاده مي‌كند. اين جمله‌اي كه موجبه است مفادش اين است كه با الله كه وجودش مسلّم و مفروغ است الهِ ديگري نيست، گرچه قضيه قضيهٴ موجبه است اما چون [همزه] همزهٴ استفهام انكاري است روحش روح سلب است ﴿أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ﴾ يعني الله كه وجودي مفروغ‌عنه است آيا با [اين] الله اله ديگري هست؟ كه اين استفهام انكاري نتيجه‌اش آن است كه غير از الله كه وجودش پذيرفته شد ديگري نه؛ وجود ندارد، « لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» هم همين معنا را تفهيم مي‌كند يعني «لا اله غير الله» غير از الله كه وجودش مسلَّم است ديگران نه. آن‌گاه فرمود: ﴿أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ[2] اگر در دعواي شرك صادقيد اين دعوا را با برهان مستدلّ كنيد، اين يك مرحله است. مشابه اين در آيات ديگر هست كه مي‌فرمايد شما برهانتان را اقامه كنيد اگر صادقيد: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ[3]. در سورهٴ «انبياء» بعد از اينكه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ[4] آن‌گاه فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً[5] آيا غير از الله كه وجودش مورد اتفاق همه است و پذيرفته‌ شدهٴ عقل و فطرت است (آيا غير از الله) آلهه‌اي را اتخاذ كرده‌اند؟ ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ دليلتان را بر شرك اقامه كنيد. آن‌گاه فرمود: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي[6] يعني دعوت به توحيد و ادعاي نفي شريك و برهان‌ خواستن هم حرف من است هم حرف پيروان من هم حرف انبياي گذشته است؛ همه انبيا حرفشان وحدت حق است (نفي شريك است) و اينكه اگر مدعي شرك دليلي دارد اقامه كند.

پرسش ...

پاسخ: «لا» بالأخره خبر مي‌خواهد، «الاّ» اگر به معناي غير شد مي‌شود صفت، مي‌شود «لاَ إِلهَ غير اللّه».

پرسش ...

اجمال اقوال در خبر محذوف «لا» در كلمهٴ طيبه

پاسخ: اصلاً اصولي در اينجا بحث مستقيم ندارد يك بحث استطرادي است، لذا ملاحظه مي‌كنيد بعضي از اين اصوليّيني كه سعي كردند اصول را مقداري پيراسته كنند حرفهاي استطرادي را طرد كنند اصلاً اينها را مطرح نكردند مثل مرحوم شهيد صدر(رضوان الله عليه)، اصلاً اين مسئله را نبايد مطرح بكنند. آن كه مسئله را مطرح كرده است خواست يك مقدار اصول يك مقدار غير اصول ببافد، وگرنه مسئله مسئلهٴ اصولي نيست، اصل اين مسئله مسئلهٴ اصولي نيست نبايد دخالت بكنند. آن‌گاه آنهايي هم كه [در «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»] «الاّ» را به معناي غير گفته‌اند [در رابطه با نظر آنها] حرف مرحوم آقاي مشكيني(رضوان الله عليه) در حاشيه كفايه بايد يادمان باشد؛ اين بزرگوار مي‌فرمايد كه بر فرض ما «الا» را به معناي غير بگيريم باز مشكل خبرخواهي هست، در هر دو حال ما بايد خبر ذكر بكنيم. آن اصولي محقّق گرچه مي‌داند سمت او نيست و شغل او نيست ولي وقتي كه وارد شد مي‌گويد «الاّ» چه به معني غير باشد چه نباشد ما خبر مي‌خواهيم؛ حالا اگر «الاّ» به معني غير شد مي‌شود صفت، « لاَ إِلهَ غير اللّه» خب موجودٌ اَوْ ممكنٌ؟ جمله بالأخره خبر مي‌خواهد. اشكالي در مسئله اين است كه مرحوم آخوند اله را به معناي واجب گرفته [كه] سه اشكال بر ايشان بود اما اگر اله را به معناي مستحق عبوديت بگيريم هيچ اشكالي هم ندارد؛ مستحق عبوديتي موجود نيست «الا الله».

برهان نابذيري شرك

بنابراين اين حرف ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ حرف همه انبياست يعني همه انبيا داعيه توحيد دارند همه انبيا مشركين را به اقامه برهان دعوت مي‌كنند، پيروان آنها هم اين‌چنين‌اند فرمود: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي[7]. آن‌گاه در سورهٴ «مؤمنون» ـ همان آيه‌اي بود كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد كه ـ خداي سبحان مي‌فرمايد اصلاً چون «شريك‌الله» «ممتنع‌الوجود» است [و] ممتنع ذات ندارد، برهان‌پذير نيست لذا در پايان سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ[8]. چون شريك‌الباري ذات ندارد مثل دو دوتا پنج‌تا ذات ندارد و محال است، لازمه محال‌بودن بي‌برهاني است مثل همان مثالي كه آن‌ روز عرض شد [كه] اگر كسي بگويد دو دوتا پنج‌تاست كه دليل ندارد «فجزائه كذا».؛ ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ كه ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾، اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ جمله در محل نصب است تا صفت باشد براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾؛ ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾. پس اول دعوت مي‌كند به اقامه برهان مي‌فرمايد: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ[9]، بعد مي‌فرمايد كه هر چه هم تلاش بكنيد نمي‌توانيد براي شريك‌الباري برهان اقامه كنيد.

ـ ناتواني بشر از آوردن كتابي مانند قرآن

مشابه همين دليل در مسئله وحي و رسالت هم هست؛ در وحي و رسالت اول تحدّي مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ[10]، بعد هم مي‌فرمايد كه مطمئن باشيد مثل قرآن آوردني نيست خودتان را زحمت ندهيد: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ[11]؛ يا در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً[12]. اول تحدّي مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ[13] يا ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ[14] يا ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ و مانند آن، بعد مي‌فرمايد خودتان را خسته نكنيد اين كتابي نيست كه مثيل داشته باشد، اين آيت خدايي است كه ﴿لا شَرِيكَ لَهُ[15] كلام خدايي كه ﴿لا شَرِيكَ لَهُ﴾، «لا شريك له» است نظير كتابهاي ديگر و كلامهاي ديگر نيست كه شريك و مثيل فرض بشود. اين كتاب مثل ندارد خودتان را خسته نكنيد چون كلامِ بي‌مانند بي‌مانند، است؛ هم درباره توحيد اين‌چنين چند مرحله سخن فرمود، هم درباره وحي و رسالت اين‌چنين سخن فرمود.

تفاوت سطح ادلّه اثبات توحيد

بعد براي اينكه فقط جنبه نفي نداشته باشد ادلّه اثبات توحيد را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند [كه] اين ادلّه چند قسمت [دارد] و به چند درجه تقسيم مي‌شود.

ـ الف: شهادت الوهيت مطلقه بر وحدانيت

براي اوحدي از انسانها كه آنها بالاتر از آسمان و زمين فكر مي‌كنند مي‌فرمايد كه اگر شما الوهيّت را بشناسيد الوهيّت همتا برنمي‌دارد: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ[16] فرشتگان به وحدانيّت شهادت مي‌دهند آن فرزانگان از بشر به وحدانيّت شهادت مي‌دهند، چون الوهيّت همتا برنمي‌دارد. موجودي كه وحدت عين ذات اوست، هستي عين ذات اوست، خالقيت به ذات او متكي است، ربوبيّت به ذات او متكي است، [براي] او شريك و مثيل فرض ندارد چون او محدود نيست كه ديگري بيايد آن خلأ را پر كند. اگر حقيقتي نامحدود شد جا براي غير نمي‌گذارد، فرض شريك‌الباري محال است. آنها كه اله را مي‌شناسند ديگر نيازي به [ادله] نظم آسمان و زمين ندارند. و همچنين سورهٴ مباركهٴ «توحيد» و مانند آن [آياتي است كه مناسب حال فرزانگان است] اين حديث شريف را هم مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كافي نقل كرد هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرد كه امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود: چون خداي سبحان مي‌دانست كه «أنه يكون في آخر الزمان أقوام متعمقون» مردان عميق‌فكر مي‌آيند، خداي سبحان «فأنزل الله تعالي قل هو الله أحد و الآيات من سورة الحديد الي قوله [تعالي] ﴿وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾»[17] اين حديث شريف را از امام سجاد(سلام الله عليه) هم كافي نقل كرد هم مرحوم ابن بابويه در توحيد يعني خداي سبحان مي‌دانست كه مردان عميق‌انديش و عميق‌فكري در آخرالزمان مي‌آيند لذا خداي سبحان سوره مباركه «توحيد» و اين شش آيه اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» را نازل كرده است. اين ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ[18] اين سطحش نظير سطح ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ ... لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[19] نيست؛ يا آيات اوايل سورهٴ «حديد»: ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ[20] يا ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ[21] اين سطحش نظير سطح ﴿وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[22] نيست. فرمود آن يك سطح ديگر است اين يك سطح ديگر؛ براي اوحدي از انسانهاي متفكر آن قسم از آيات لازم است، براي اوساط از انسانها اين آياتي كه نظم جهان و هماهنگي آسمان و زمين را مطرح مي‌كند لازم است.

ـ ب: برهان تمانع

آن‌گاه فرمود كه اگر دو خدا در عالم باشند فساد در عالم پيدا مي‌شود يعني شيرازه هستي گسيخته مي‌شود؛ اين را به صورت قياس استثنايي بيان كرد كه مقدمه شرطي‌اش در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است مقدمه حملي‌اش در سورهٴ مباركهٴ «ملك» است، مجموع اين دو مقدمه نتيجه‌اش اين است كه غير از ذات اقدس الهي احدي اله و رب و خالق نيست زيرا اگر دو خدا در عالَم مي‌بود عالَم فاسد مي‌شد، چون فساد در عالَم نيست و تالي باطل است «فالمقدم مثله». بطلان تالي روشن است چون ما هر چه در عالم مي‌بينيم نظم است؛ اما تلازم مقدم و تالي مقداري روشن نيست، چرا ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا[23]؟

ـ شبههٴ ناتمام بودن برهان تمانع

اين همان شبهه‌اي است كه بعضي از اهل كلام دارند و در نوشته‌هاي ديگران هم كم و بيش راه پيدا كرده. خلاصه آن شبهه اين است كه اگر دو خدا باشند و هر دو مطابق نفس‌الامر عالَم را اداره‌ كنند و هيچ اختلاف، تزاحم و درگيري هم بين آنها نباشد چرا عالَم فاسد مي‌شود؟ اگر در اثر تعدد مدير و مسئول، منطقه مسئوليت فاسد مي‌شود براي آن است كه اين مسئولها يا مطابق با واقع آگاهي ندارند و نفس‌الامر و واقع را درست درك نمي‌كنند يا اگر واقع و نفس‌الامر را درست درك مي‌كنند اِعمال سليقه و نظر شخصي باعث آن بي‌نظمي خواهد شد، اگر ما فرض كرديم دو مبدأ كه هر دو به حقيقت و نفس‌الامر آگاه بودند و هيچ‌ كدام هم اِعمال سليقه و نظر شخصي نكرده چون هر دو منزّه از نقص، عيب و غرض‌ورزي‌اند، اگر دو خداي اين‌چنين داشته باشيم چگونه عالَم فاسد مي‌شود؟ [نه تنها فاسد نمي‌شود] بلكه هر دو برابر نظم و هماهنگي اين كار را مي‌كنند. اين است كه برهان تمانع را احياناً ناتمام مي‌دانند و برهان تمانع را سعي مي‌كنند به برهان توارد علّتَيْن منتهي كنند.

ـ نقد شبهه

محال بودن خلق نفس الامر واحد از دو منشأ مستقل

در حالي‌ كه برهان تمانع مستقل است و تامّ، برهان توارد علّتَيْن هم مستقل است و تامّ. بيان‌ُ ذلك اين است كه در برهان تمانع اگر دو مبدأ باشد و دو اله باشد بخواهند عالم را بيافرينند، اين‌چنين نيست كه نفس‌الامري، واقعي، حقيقت پيش‌ساخته‌اي باشد كه اين دو مبدأ كار خود را برابر با آن واقع يا نفس‌الامر يا حقيقت تنظيم بكنند، اگر دو مبدأ جداي از هم است هر مبدأ منشأ پيدايش يك نفس‌الامر، يك حقيقت [و] يك واقعيت خواهد بود. اگر اين دو مبدأ مثل دو امام يا دو پيغمبر بودند كه كارها را مطابق با نفس‌الامر و واقع انجام مي‌دادند محذوري در بين نبود؛ ولي سخن در اين است كه اينها دو خدايند غير از اينها هم چيزي نيست مگر عدم محض، اگر نفس‌الامر است تازه اينها بايد بيافرينند، اگر واقعيت است تازه اينها بايد خلق كنند، اگر نظم خارجي است تازه اينها بايد بسازند [و] چون دو حقيقت‌اند هر حقيقت يك اثر خاص دارد، محال است كه دو حقيقتي كه اثر جداگانه دارند كارها را مطابق با يك واقعيت انجام بدهند چون واقعيت كار آنهاست چون خدا كه طبق واقعيت كار نمي‌كند، آن‌ كه طبق واقعيت كار مي‌كند ممكن است نه واجب، واجب و خداي سبحان مبدئي است كه واقعيت از كار او نشئت مي‌گيرد. الآن ما موظفيم كه كارهاي خود را مطابق با نظام عالم انجام بدهيم، مطابق با آنچه حق است انجام بدهيم، مطابق با نفس‌الامر انجام بدهيم؛ چه پيغمبر چه امام چه هر انسان ديگري موظف است كه كار را مطابق با نفس‌الامر انجام بدهد. نفس‌الامر چيست؟ نفس‌الامر كه واجب‌الوجود نيست، نفس‌الامر مخلوق واجب‌الوجود است. حالا اگر دو واجب دو خالق دو رب و دو اله خواستند كار انجام بدهند فرض ندارد كه اين دو مطابق با واقع كار انجام بدهند چون واقعي در كار نيست، اولين واقع را اينها بايد بيافرينند، نفس‌الامر را اينها بايد بيافرينند و چون دو حقيقت‌اند دو ذات‌اند دو واقعيت‌اند هر كدام واقعيت خاص خواهد داشت كه آيت او باشد چون كار هر خدايي آيت همان خداست (نشانه و علامت همان خداست) چون دو حقيقت فرض شد بايد دو واقعيت و دو نفس‌الامر باشد [و] دو نفس‌الامر هرگز هماهنگِ هم نخواهند بود. لذا فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ﴾ اين مقدم، ﴿لَفَسَدَتَا[24] اين تالي، «لكن التالي باطل» چرا؟ براي اينكه ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ[25] و هيچ تفاوتي نيست، ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ[26] پس «فالتالي باطل فالمقدم مثله». برهان تمانع برهان تامي است و هرگز به برهان توارد علّتَيْن برنمي‌گردد، مرز اينها هم جداست.

تحليل دقيق علامه طباطبايي از برهان تمانع

اينكه گفته مي‌شود تفسير الميزان تفسيري است كه در طي چند قرن چنين آدمي بايد بسازد براي اينكه چنين حرفهايي در آن هست. شما اين حرفها را در كتابهاي ديگران هم ببينيد در كتابهاي فلسفي كلامي ببينيد در تفسيرهاي گذشته ببينيد مي‌بينيد، در تحليل برهان تمانع مي‌مانند و اگر هم خواستند حل كنند به برهان توارد علّتَيْن برمي‌گردانند. مفسري كه در طي مثلاً چند قرن چنين آدمي پيدا مي‌شود نه براي خاطر آن است كه ﴿و لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ[27] را دارد معناي عميقي مي‌كند، در آن‌ گونه از موارد متوسط خب يك معناي متوسطي است اما وقتي كه [به] جاهاي حساس مي‌رسد بالأخره نبوغ روشن مي‌شود. برهان تمانعي كه به‌ وسيله قرآن در كتابهاي فلسفي و كلامي راه پيدا كرد چون آنها خوب به زبان قرآن آشنا نبودند درست نتوانستند حل كنند؛ مگر آن حكمايي كه خوب به زبان قرآن آشنا بودند، برهان تمانع را برهان تمانع دانستند برهان توارد علّتَيْن را برهان توارد علّتَيْن دانستند (اينها را باهم مخلوط نكردند). و بالاتر از اين تعبيري كه الآن هست يعني بازتر از اين، همان تعبيري است كه سيدالشهداء(عليه السلام) از آيه مباركه استفاده كرده و در دعاي شريف عرفه هست كه «لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا و تفطرتا»[28] يعني «كان»ي تامّهٴ اينها به هم مي‌خورد نه «كان»ي ناقصه يعني اينها سر از «ليس»ي تامّه در مي‌آورند نه سر از «ليس»ي ناقصه؛ نه يعني هستند و فاسد مي‌شوند بلكه از ريشه نابود خواهند شد براي اينكه اگر دو خدا باشند دو نفس‌الامر و دو واقعيت مي‌خواهد.

پرسش ...

پاسخ: خيلي خوب؛ دو حقيقت دو كار دارد، دو حقيقت دو نفس‌الامر دارد. اينها خيال كردند دو خدا مثل دو پيغمبرند كه مي‌نشينند كارهايشان را هماهنگ مي‌كنند [و] مطابق با نفس‌الامر كار مي‌كنند!

پرسش ...

پاسخ: آن هم توارد علّتَيْن است و محال است. آنجا يك لازم عام دارند آنجا قدر مشتركشان سهيم است. و عندالاشتراك هر كدام مي‌شوند جزءالعله نه تمام‌العله و عندالاستقلال تمام‌العلة‌اند، اگر جمع شدند كلّ واحد مي‌شود جزءالعلة.

پرسش ...

پاسخ: اين حقيقت جداي از آن حقيقت است، اگر يك حقيقت جامع داشته باشند كه اينها مندرج تحت [آن] جامع‌اند پس آن جامع خداست، اگر اين دو حقيقت جامع ندارند «الف» حقيقتي است «باء» حقيقتي ديگر. «الف» كه حقيقت است نفس‌الامري كه از «الف» توليد مي‌شود مطابق آن است، «باء» كه حقيقت ديگري است نفس‌الامري كه از آن متولد مي‌شود آيت آن است.

مخلوق بودن نفس الأمر

پاسخ ...

پرسش: خارج و ذهن بعداً بايد خلق بشود، خارجي نداريم ما، واقعي نداريم ما. اين دو حقيقت است نه واقعي است نه خارجي است نه نفس‌الامري است، «او ما شئت فسمه» هيچ چيز نيست (عدم محض است) اين دو تازه مي‌خواهند شروع به كار بكنند، چون دو حقيقت‌اند دو گونه كار مي‌كنند و ممكن نيست كارهاي اينها هماهنگ باشد. لذا درآيهٴ 91 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين معنا را با لسان ديگر بيان كرد فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ فرمود: خدا ولد اتخاذ نكرد و الهي هم با خدا نيست، ﴿وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ چرا؟ [چون] ﴿إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ اگر بيش از يك اله بود هر اله مخلوق خودش را جداگانه مي‌برد؛ ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ يعني هر الهي با مخلوق خود در ارتباط بود. اين مخلوقها از هم گسيخته بودند، اين آلهه از هم جدا بودند، اين اله از مخلوق آن بريده بود آن اله از مخلوق اين منقطع بود، اصلاً ارتباط باهم نداشتند. دو حقيقت دو گونه كار مي‌كنند و اگر دو حقيقت شد تازه شروع كردند به آفرينش، خارج و ذهن است واقع و نفس‌الامر است «او ما شئت فسمه»، دو گونه خواهد بود: ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾. ديگر نمي‌شود گفت كه اين آلهه بنشينند تصميم بگيرند هر طوري كه مصلحت است [عمل كنند]، تازه مصلحت را آنها بايد خلق كنند (نمي‌شود گفت كه اين دو نفر بنشينند هماهنگي كنند مطابق با آنچه مصلحت است خلق كنند).

خداي سبحان محكوم چيزي نيست

آن‌ كه مطابق با مصلحت خلق مي‌كند كه خدا نيست، آن ‌كه كار خود را بر مصلحت تطبيق مي‌كند او انسان كامل است نه خدا، خدا مصلحت‌آفرين است، مصلحت نيست تا خدا كار را مطابق با «ما هو الواقع» انجام بدهد. ما هر چه با انگشت اشاره به سقف بكنيم مي‌بينيم انگشت و اشاره و سقف كار اوست. اين درباره انسانها يا فرشته‌ها درست است؛ مثلاً مي‌گويند فرشته‌ها كارشان هماهنگ است، چرا؟ چون همه مطابق با «ما هو الواقع» كار مي‌كنند، اينجا مي‌شود اشاره كرد با انگشت به واقع (درست است) واقعي هست، نظمي هست، مصلحتي هست و اينها هم كه آگاه‌اند و اِعمال سليقه و غرض نمي‌كنند، مطابق «ما هو الواقع» فرمان خدا را تدبير مي‌كنند (مدبرات امر هم زيادند بإذن الله). اما اگر دو خدا شدند نمي‌شود گفت اين دو مطابق با آنچه مصلحت است [عمل كنند]، آنچه مصلحت است را اين تازه بايد خلق كند، پس فرض ندارد. لذا فرمود: اگر بيش از يك اله فرض شد ﴿إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ[29] هر كدام مخلوق خود را به سمت خود مي‌كشد، آن وقت شيرازه به هم  مي‌خورد.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ چون مختار است مطابق با حقيقت خود مي‌آفريند، چيزي مي‌آفريند كه آيت او باشد، آن يكي هم چون يك حقيقت جداست چيزي مي‌آفريند كه آيت او باشد. اين دو بنشينند توافق كنند بر چه چيزي، بر عدم؟ اين فرض ندارد لذا فرمود: ﴿إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ[30]. اين گوشه‌اي از براهين توحيد الهي و توحيد ربوبي [بود]. براهين ديگر را همين آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» و ساير سور به عهده دارند كه ﴿ولَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ[31] كه مطالعه مي‌فرماييد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 64.

[2] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 64.

[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.

[4] ـ سورهٴ انبياء، آيات 22 و 23.

[5] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 24.

[6] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 24.

[7] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 24.

[8] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 117.

[9] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 64.

[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.

[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[12] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.

[13] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.

[14] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.

[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[16] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 18.

[17] ـ (سورهٴ حديد، آيهٴ 6)، كافي، ج 1، ص 91.

[18] ـ سورهٴ توحيد، آيات 1 و 2.

[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 164.

[20] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[21] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 164.

[23] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[24] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[25] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 3.

[26] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 4.

[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[28] ـ مفاتيح الجنان، دعاي عرفه امام حسين(عليه السلام).

[29] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.

[30] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.

[31] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق