أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (163) إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)﴾
راز تأكيد بر توحيد ربوبي و عبادي
اساس تعليم انبيا عموماً و خاتم انبيا (عليهم آلاف التحيّة و الثّناء) خصوصاً، مسئله توحيد است. اگر توحيد ربوبي و الهي خوب روشن بشود، همه مسائل و معارف هم به دنبال توحيد تأمين است. آنها كه منكر معادند در حقيقت مبدأ را نشناختند و همچنين آنها كه منكر وحي و رسالت و نبوتاند، مبدأ را نشناختند. اگر خداي سبحان با اسماي حسنايش شناخته شود، هم مسئله معاد حل خواهد شد، هم مسئله وحي و رسالت، لذا خداي سبحان دربارهٴ منكران قيامت يا منكران وحي و رسالت ميفرمايد: اينها خدا را نشناختند؛ ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[1].
ـ مفروغ عنه بودن توحيد ذات و توحيد خالق
و آنچه هم كه قرآن بر او اصرار دارد. مسئلهٴ توحيد ربوبي و توحيد الهي است. اما توحيد ذات و توحيد خالق تقريباً مفروغ عنه است يعني در اصل اين مسئله كه ذاتِ واجب الوجود محقّق هست، اين را قرآن مفروغ عنه ميگيرد و اينكه خداي واجب خالق همهٴ موجودات است، اين را هم مفروغ عنه ميگيرد. در توحيد خالق يا در توحيد ذات خيلي بحث نيست، البته در توحيد خالق بحث هست كم و بيش امّا در توحيد ذات و اصل ذات بحثي نيست.
عمده بحثي كه در قرآن كريم است راجع به توحيد ربوبي و توحيد عبادي است. اصل وجود واجب را قرآن مفروغ عنه ميگيرد و اينكه آن واجب شريك ندارد آن را هم مفروغ عنه ميگيرد و اينكه آن واجب خالق همه موجودات است و در خالقيت هم رقيب و شريك ندارد تا حدودي آن را هم مفروغ عنه ميداند، البته نه مانند مطلب اول و دوم. عمدهٴ بحثهاي قرآن دربارهٴ توحيد ربوبي و توحيد عبادي است. براي اثبات اينكه پرورندهٴ هر موجودي، همان خداي آفريدگار است و معبود هر انساني هم بايد خداي واحد باشد. اين دو مسئله است كه خيلي مهم است.
ـ پندار تفويض توسط مشركان
چون نوعاً مشركين اصل وجود مبدأ را قبول داشتند كه ذات واجب، موجود است و قبول داشتند كه ذات واجب خالق آسمانها و زمين و انسان و رابطه انسان و طبيعت است، اما نميپذيرفتند كه ربوبيّت اين موجودات به خدا سپرده باشد. اينها قائل به تفويض بودند [و] ميگفتند هر موجودي براي خود يك رب جدايي دارد كه او را ميپروراند؛ براي آسمان ربي است، براي زمين ربي است، براي انسان ربي است و مانند آن. و چون در ربوبيت مشرك بودند مبتلا به شرك عبادي هم شدند، لذا آن ارباب دروغين را ميپرستيدند.
ـ برهان توحيد ربوبي در قرآن كريم
و قرآن كريم اول مسئله توحيد ربوبي را حل ميكند بعد به توحيد عبادي ميپردازد، ميفرمايد: چون رب العالمين خداست و غير از خدا احدي سمت ربوبيت ندارد؛ پس عبوديت هم فقط در برابر خداست. معبود هم غير از خدا احدي نيست. آنچه كه نوع انبيا با او سخن ميگفتند و با مرداني متّصف به وصف مقابل روبهرو بودند، همان شرك عبادي و شرك ربوبي بود. در سورهٴ مباركهٴ «حمد» ملاحظه فرموديد كه توحيد ربوبي را آيات آن سوره مبسوطاً بيان ميكند كه خدا رب العالمين است، چيزي در جهان نيست كه در تحت تدبير خداي سبحان نباشد؛ نه به اين معنا كه خدا رب الارباب است و فرشتگان يا انسانهاي عظيم مثل انبيا(عليهم السلام) اينها ربوبيت را در سطح نازل به عهده دارند و خودشان در تحت تدبير اللهاند، ولي موجودات ديگر در تحت ربوبيت آنهاست. به اين معنا نيست، بلكه ربوبيت بالاصاله مستقيم هر موجود را خدا به عهده دارد ديگران مجاري فيضاند و مظاهر لطف حقاند.
در اين كريمهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ﴾ اين مدّعا را با ادلّه بعدي اثبات ميكند. آيهٴ 164 مشتمل بر چند دليل است كه از اين ادلّه به عنوان آيات ياد ميشود كه ﴿لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ و اين آيهٴ 163 مدعاست، ميفرمايد: ﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾، پس آن مدعا، اين هم ادله. آيه دليل است و آن توحيد الوهي و ربوبي مدعاست.
اينكه فرمود: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ گاهي ميفرمايد به اينكه ﴿وإِلهُنَا وَإِلهُكُمْ وَاحِدٌ﴾[2]، گاهي ميفرمايد به اينكه ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ يا ﴿ لاَ إِلهَ إِلاَّ الله﴾[3]، گاهي ميفرمايد به اينكه ﴿تَعَالَوْا إِلَيٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ﴾[4] و مانند آن.
پذيرش عمومي توحيد خالق
آنچه كه در اين زمينه قرآن كريم سخن ميگويد توحيد ربوبي است و توحيد الوهيت يعني معبودي غير از خدا نيست؛ چون ربّي غير از خدا نيست و توحيد ربوبي را به توحيد خالق استناد ميكنند. چرا ربي غير از خدا نيست؟ براي اينكه خالقي غير از خدا نيست. در مسئلهٴ اينكه چرا خالقي غير از خدا نيست؟ ديگر بحث نميشود چون نوعاً پذيرفتند [و] اين مطلب هم حق بوده آنها هم قبول دارند كه خالقي غير از خدا نيست، لذا خداي سبحان ميفرمايد: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاّرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[5] يا ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾[6] و مانند آن. چون توحيد خالقي را نوعاً ميپذيرفتند، توحيد ربوبي و توحيد الهي محل بحث بود.
نفي توحيد ربوبيت، روح سخن زرتشتيان
و حتّي زرتشتيان هم گرچه به حسب ظاهر در توحيد خالقي سخني دارند، اما روح سخن آنها ظاهراً به توحيد ربوبي برميگردد؛ نه توحيد خالقي يعني اگر اختلافي دارند در توحيد ربّ اختلاف دارند؛ نه در توحيد خالق. چون يزدان و اهرمن را زير پوشش تدبيري اهورا مزدا ميدانند. آن اهورا مزدا مرادف يزدان نيست؛ يزدان در مقابل اهرمن، اهرمن در مقابل يزدان و هر دو تحت تدبير اهورا مزداست. روح سخن وثنيين از زرتشتيان به شرك در ربوبي برميگردد؛ نه شرك در اصل خلقت. گرچه به اينها در كتابهاي عقلي شرك در خلقت و خالقيت را اسناد دادند [و] گفتند «مذهب زرتشتيان اين است كه خيرات را يزدان ميآفريند و شرور را اهرمن ميآفريند» اهرمن را مبدأ براي شرور ميدانند، همانطوري كه يزدان را مبدأ براي خير ميشمارند، ولي ظاهراً روح سخن آنها در ربوبيت است؛ نه در خالقيت يعني تدبيرهاي سودمند به عهده يزدان است و تدبيرهاي زيانبار به عهده اهرمن است و اين يزدان و اهرمن هر دو در تحت تدبير اهورا مزداست.
توحيد فطري
فقط قرآن كريم در قبال اين مشركين ملحدين را نام ميبرد كه آنها اصلاً مبدئي را معتقد نيستند. آنها كه ملحدند و ميگويند: ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾، مقال آنها را عليحده نقل ميكند و رد ميكند و آنها كه در توحيد ربوبي مبتلا به شركاند، مقالات آنها را مفصل نقل ميكند و رد ميكند. چون مبتلايان به الحاد در اصل ذات بسيار كماند، لذا بسياري از آيات قرآن كريم مربوط به توحيد در ربوبيت و الوهيت است. توحيد در ذات يا اصل ذات را كمتر مطرح ميكنند. فقط آياتي نظير ﴿نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[7] اينگونه از آيات است كه ناظر به ردّ توهم ملحدان است وگرنه بقيهٴ آيات براي اثبات توحيد ربوبي است. گذشته از اينكه اصل ذات را خداي سبحان فطري ميداند، او را غني از بحث ميشمارد و اگر هم بعضي از آيات مسئلهٴ فطرت را بازگو ميكنند به عنوان تنبّه است؛ نه استدلال: ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[8] يعني اگر شما درست بينديشيد، خدا قابل شك نيست. نميشود دربارهٴ اصل هستي و مبدأ هستي انسان ترديد كند. بنابراين چون ابتلاي انبيا به توحيد ربوبي و توحيد عبادي بود. لذا آيات بيشتر در آن سياق است، خواه آياتي كه قصص انبياي پيشين را نقل ميكند(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و خواه آياتي كه احتجاجات رسول اكرم(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) را نقل ميكند.
پرسش ...
پاسخ: آيات ميفرمايد كه اگر از اينها سؤال بكنيد كه آسمانها و زمين را چه كسي آفريد؟ ﴿لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[9].
بازگشت به بحث: نفي توحيد ربوبيت، روح سخن زرتشتيان
پرسش ...
پاسخ: وثني يعني بتپرست. ثنويين غير از وثنيين است. ثنويين هم در ربوبيت مشكل دارند؛ گفتار آنها را كه شما درباره يزدان و اهرمن و ارتباط يزدان و اهرمن تحت تدبير اهورا مزدا كه ملاحظه بفرماييد ميبينيد اهورا مزدا مقابل هيچ كدام نيست. اهورا مزدا غير از يزدان است؛ يزدان هم جمع است گرچه در تعبيرات فارسي ما مفرد است (به يك نفر ميگوييم يزدان) ايزد مفرد است، يزد هم مفرد است، يزدان جمع است يعني آلههٴ مبدأ خير [در اعتقاد] زرتشتيان و اين در تعبيرات فارسي كم كم مفرد استعمال شده [است][10] آنها كه مقابل هماند، اهرمن در مقابل ايزد است و اهرمن و ايزد كه از او به عنوان يزدان تعبير ميكنيم در تحت تدبير اهورا مزداست، اهورا مزدا غير از يزدان است، حالا اينها را به مقالاتشان مراجعه بفرماييد.
همساني همه مشركان
چون اصل ذات را قرآن كريم مفروغ عنه ميداند، لذا دربارهٴ اصل ذات سخن نميگويد. مشركين (خواه اهل كتاب خواه غير اهل كتاب) آنها در توحيد الوهي و در توحيد ربوبي لنگ بودند. تفاوتي كه داشت در قلت و كثرت اين آله دروغين بود وگرنه در اصل شرك اينها همساناند. مسيحيت مبتلا شد به تثليث و يهوديت هم مبتلا شد به تثنيه و مانند آن، مشركين حجاز مبتلا شدند به تعدد آلهه و ارباب متفرقون؛ نه يكي نه دوتا؛ چون جنبه اشرافيت پيدا كرد هر كه تواناتر بود يك بت اختصاصي هم در منزل داشت، گذشته از آن بتكدهٴ عمومي كه بتهاي همه آنجا جمع بود و بتي كه مورد تقديس همگان بود آنجا جمع ميكردند، هر كدام كه متمكنتر بودند يك خداي جدايي هم براي خود ميبافتند و ميساختند، لذا در بعضي از جنگها فرزندان اباسفيان گذشته از اينكه از كنار كعبه آمدند از آن بتها و صنمها مدد گرفتند، دوباره رفتند در خانههاي خودشان از آن بتهاي اختصاصي هم استمداد كردند، بعد دست به شمشير كردند. اين توهم جاهلي بود، لذا دربارهٴ وثنيين حجاز سخن از دو خدا و سه خدا نيست.
ـ داعيهٴ «خدايگاني» فرعون و بتپرست بودن او
و همچنين وثنيين مصر آن وقتي كه يوسف(سلام الله عليه) به زندان افتاد در آن روزگار هم مصر مبتلا بود به تعدد آلهه حتي خود فرعوني كه ادعاي ربوبيت انسانها ميكرد بتپرست بود و درباريان او به او گفتند كه اگر به موساي كليم(سلام الله عليه) امان بدهي ﴿وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[11]؛ تو و آلهه تو را و خدايان تو را به باد فنا ميدهد، خلاصه. معلوم ميشود آل فرعون هم مانند ساير مردم مصر مبتلا به وثنيت و بتپرستي مخصوصاً گاوپرستي بودند و در برابر همان آلهه دروغين خضوع داشتند گرچه خود داعيه ربوبيت داشتند و ميگفتند: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[12] يا ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَيٰ﴾[13] و مانند آن. اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾ را در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه بيش از اين حد معنا نداشت كه قانون سعادتبخش شما را من بايد تدوين كنم، همين: نه يعني بايد من را بپرستيد يا آسمان و زمين را من خلق كردم يا شما را من آفريدم يا روزي شما به دست من است، اينطور نبود. ميگفت: شما اگر بخواهيد سعادتمند بشويد، خير ببينيد [و] از خيرات برخوردار بشويد، بايد به قانون من عمل كنيد. همين حرفي كه طاغوتيان امروز هم ميگويند. همين حرفي كه در رژيم گذشته به پهلوي ميگفتند «خدايگان»، بيش از اين فرعون داعيهاي نداشت وگرنه از نظر قداست ديني خودش هم در برابر يكي از اين بتها به نام گاو يا غير گاو خضوع ميكرد، لذا به او گفتند: ﴿وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[14]. اينكه اينها داعيه ربوبيت داشتند ميگفتند: خير شما، سعادت شما در اين است كه مطيع دستورات ما باشيد. ما معتقديم كه خير ما سعادت ما در اين است كه مطيع دستورات الله ـ سبحانه و تعالي ـ باشيم و اين دستورات را بوسيله رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) بايد دريافت كنيم [و] مدعيان دروغين بشر حرفشان اين است كه سعادت مردم در اين است كه به قانون ما عمل كنند، تمام اختلاف در اين است وگرنه در خالقيت و توحيد واجب و امثال ذلك بحثي نداشتند؛ چون آن محل ابتلا نبود.
عموميت ابتلا به شرك ربوبي
اكثري مردم مبتلا هستند به شرك در الوهيت و ربوبيت؛ چون اكثري مردم روي زمين خدا را قبول دارند. الآن بيش از سه ميليارد مردم روي زمين به خدا و وحي و رسالت و فرشته و اينها معتقدند يعني مجموع مسلمانها و مسيحيت و يهوديت بيش از سه ميليارد هست؛ هميشه هم همينطور بوده است. و آنها اگر فشار را بردارند بقيه اين معاني و مبادي را قبول دارند. ميماند يك سلسله توهّمات آنها را هم آياتي كه ميگويد: ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[15] حل ميكند.
و مسئله نظم اگر توحيد ربوبي را اثبات بكند؛ از توحيد ربوبي ميتوان، توحيد خالقي و توحيد واجب را اثبات كرد. لذا قرآن كريم طوري سخن گفت كه آنچه كه مشكل نوع مردم است آن را حل كند و آنچه كه مشكل اقلّي مردم است آن را هم حل كند و طرزي مشكل اكثري را حل كرد كه مشكل اقلي هم حل ميشود؛ زيرا اگر با آياتِ نظم توحيد ربوبي اثبات بشود، هم پايينتر از توحيد ربوبي كه توحيد الهي است اثبات ميشود، هم بالاتر از توحيد ربوبي كه توحيد خالقي است اثبات ميشود و اگر توحيد خالقي اثبات شد، اثبات ذات واجب آسان خواهد بود؛ چون اوّل ذات واجب است، بعد وصف خالقيت است، بعد وصف ربوبيت است، بعد وصف الوهيت يعني معبوديت.
شركت بتپرستان
قرآن كريم وقتي سخن از توحيد به ميان ميآورد براي او از اين جهت فرقي ندارد، غير خدا را اگر كسي شريك خدا قرار بدهد سخني باطل گفته است، خواه ثنوي بشود (مبتلا به دو خدا بشود)، خواه قائل به تثليث باشد، خواه قائل به آلههٴ متعدده بدون عدّ و حساب، لذا گاهي ميفرمايد: ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾[16]، گاهي ميفرمايد: نگوييد ﴿ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ﴾[17] سخن از تثليث به ميان نياوريد. گاهي هم از دوتا و سه تا ميگذرد ميفرمايد: آلهه متعدد قائل نشويد. چون در اين جهت فرقي نيست. چون هر موجودي (خواه فرشته، خواه پيغمبر) عبد داخر و خاضع خداست؛ در اين جهت فرقي نيست كه يك وثني حجاز، چوبي را عبادت كند يا يك ترسا، مسيح را عبادت كند يا يك يهود، عزير را در حد عبادت گرامي بشمارد؛ در اين جهت فرقي نيست؛ چون همه و همه عبد محضاند منتها وثنيين كه به اين چوبها يا آن سنگهاي تراشيده شده احترام ميگذاشتند، در حقيقت يك تمثالي بود براي معبودان آنها، اينها مجسمه آن آلهه بود يا مجسمه ستاره بود يا مجسمه ملك بود يا مجسمه انسانهاي برجسته بود و مانند آن. كم كم خود اين مجسمهها را عبادت ميكردند، لذا آنهايي كه اول اين مجسمهها را ساختند نه به عنوان اينكه معبودشان و ربّشان همين مجسمه است [بلكه] ربّشان آن فرشته بود و مانند آن و اين مجسمهها را به عنوان يادبود و تمثال آن فرشتهها ميساختند و قرآن كريم دربارهٴ فرشتهها با وثنيين حجاز بحث ميكند كه اينها ﴿عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[18]؛ شما چرا فرشته را ميپرستيد؟! فرشته كه بندهٴ خداست. كم كم وقتي كار به دست جهلهٴ از آنها افتاد، خود اين سنگها و چوبها معبود شدند.
اختلاف موحدان با مشركان
در سورهٴ مباركهٴ «ص» آيهٴ پنجم اين است كه ﴿أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ﴾؛ حرف مشركين حجاز اين بود كه اين كسي كه داعيهٴ نبوت دارد ميگويد كه هيچ خدايي در عالم نيست مگر اله واحد، چون اولين حرف رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) اين بود كه «لا اله الا الله» بعد هم فرمود كه «نه من سخني به عظمت لا اله الا الله آوردم و نه هيچ انسان كاملي از انبيا و اولياي سلف كلمهاي به عظمت «لا إله إلاّ الله» آورده است: «ما قلت و لا قال القائلون قبلي كلمة أفضل من مثل لا إله إلاّ الله»[19] اين احاديث شريف را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم توحيد در همان باب ثواب الموحدين نقل كرده است[20] فرمود: نه من حرفي بالاتر از «لا إله إلاّ الله» آوردم؛ نه قبل از من احدي به عظمت «لا إله إلاّ الله» و بالاتر از «لا إله إلاّ الله» سخني براي مردم آورد. چون همه معارف به توحيد برميگردد و چون اولين حرف رسول خدا مسئله توحيد بود مشركين گفتند به اينكه اين آمده آلهه متعدد را يكي كرده است، اين قائل به توحيد است ما قائل به تكثيريم. حرف در توحيد و تكثير بود (در وحدت و كثرت بود) رسول خدا فرمود: الله واحد است، آنها ميگفتند: كثير است، اين حرف هم از دو گروه گفته ميشد (مخالفت از دو گروه شروع ميشد)، هم در مسئله توحيد، هم در مسئله معاد، هم در مسئله وحي و رسالت دو گروه مخالف بودند: يك عده جزء افراد عادي و عامي بتبرستان بودند، عدهاي ديگر به اصطلاح جزء محققين ايشان بودند. الآن هم همينطور است.
كلام مغالطهآميز محققان و جاهلان از مشركان
الآن هم در كشورهاي مبتلا به شرك اينچنين است؛ يك عده آن مسائل فكريشان را به عهده دارند، يك عده افراد ساده لوحاند كه به دنبال آنها راه افتادند. حرف اين جهله از وثنيين همه جا حفظ آثار باستاني بود، در توحيد، در نبوت، در معاد و امثال ذلك حرفشان اين بود كه پدران ما اين كار را ميكردند [و] ما ادامه ميدهيم. وقتي درباره توحيد سخن به ميان ميآيد حرف آنها اين است كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَيٰ أُمَّةٍ﴾[21]، وقتي درباره وحي و رسالت و معاد سخن به ميان ميآيد ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ﴾[22] حرف جهلهٴ از وثنيين در همه موارد اين است كه ما از نياكانمان غير از اين نشنيديم و همين راه نياكانمان را ادامه ميدهيم. اما محقّقين ايشان اينچنين حرف نميزنند، شبهه آنها در قرآن كريم آمده آنها يك قياس استثنايي به زعم خود تشكيل دادند گفتند كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[23] كه يك قياس مغالطهآميز قوي و عميقي است. هم اينك هم محققين از وثنيين هند و چين و ژاپن و كشورهاي ديگر يك شبهه قوي دارند [و] ميگويند: «آن خداي نامحدود را كه ما نميشناسيم تا عبادت كنيم؛ پس كسي را بايد عبادت كنيم كه بشناسيم»، اينچنين نيست كه اينها فقط براساس تعصب جاهلي سخن بگويند.
قرآن كريم هم ادلّه مغالطهآميز محققينِ اهل وثنيّت را نقل كرد و هم حرف جهلهٴ اينها را، منتها حرف جهلهٴ اينها بيشتر بود در موارد بيشتر نقل كرد [و] حرف محققين ايشان چون كمتر بود در موارد كمتر نقل كرد. آن يك قياس مغالطي عميقِ لطيفي است كه قرآن پرده از مغالطه برداشت. هم اينك هم بوداييها و بسياري از اين مبتلايان به شرك يك مغالطهاي دامنگيرشان شده كه قرآن هم اكنون هم آن مغالطه را برميدارد.
ـ استبعاد و تعجب نهايت حد كلام بيبرهان مشركان
اين يك حرف مشتركي بود كه ميگفتند كه ﴿أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ﴾[24]؛ يك چيز شگفتانگيزي است. اينها حرفشان يا در حد تعجب بود يا در حد استبعاد؛ اين گروه برهاني اقامه نميكردند. دربارهٴ معاد دليلي بر استحالهٴ معاد اقامه نكردند، فقط حرفشان استبعاد بود، ميگفتند به اينكه ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[25]؛ چه طور ممكن است مرده دوباره زنده بشود؟! مرده بخواهد زنده بشود امر مستبعدي است، بعد ميگفتند: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[26]؛ ما نميتوانيم به حرف شما يقين پيدا كنيم. حرفِ نوع وثنيين دربارهٴ مبدأ كه داعيه كثرت داشتند و وحدت را نميپذيرفتند، ميگفتند: توحيد يك چيز عجيبي است دربارهٴ معاد كه حيات بعد مرگ را نميپذيرفتند، ميگفتند: ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾[27]، اينكه شما ميگوييد: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[28]، اينچنين نيست ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾ يعني مستبعَد. برهان عقلي بر نفي معاد اقامه نكردند؛ چه اينكه برهاني هم بر نفي وحدت اقامه نكردند. در حد تعجب و استبعاد و امثال ذلك بود.
سر منشأ استبعاد و تعجب مشركان
خب اگر كسي فكرش فكر عادي و عرفي است او در مسائل عقلي هم گرفتار همان تعجب بودن و مستبعد بودن است و اما اگر با برهان عقلي مأنوس باشد كه ديگر جا براي تعجب نيست، جا براي استبعاد نيست. نميشود گفت «اين چون دور از اذهان است (اين بعيد است) لفظ آن را نميگيرد» كاري با لفظ و ظهور و شمول كلي و اندراج جزئي نيست تا مستبعَد و عجيب بودن در اينجا نقش داشته باشد. كار با برهان عقلي است. لذا ميفرمايد كه جا براي تعجب نيست و جا براي استبعاد نيست.
در اين زمينه سخن معاصران يوسف(سلام الله عليه) هم همين طور بود؛ چه اينكه يوسف صديق(سلام الله عليه) هم با اينها درباره ارباب متفرقين سخن گفته است. سخن از دو خدا و سه خدا نيست، سخن از كثرت است.
وحدت قاهرهٴ خداوند
در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 39 اين است كه ﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾[29]؛ شما به ربهاي گوناگون مراجعه ميكنيد، در حالي كه خدا واحد قهار است. اين واحد قهار به تعبير سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) دوتايي، معناي احد را ميرسانند.[30] احد به تنهايي معنايي را در بر دارد كه «واحد قهار» آن معنا را در بر دارد. واحد قهار يعني وحدت او قاهره است. اگر خدا واحد قهار است و وحدتش قاهره است، جا براي غير خدا نميگذارد؛ نه قهار يعني جبار وگرنه در مقام دعوت انسان را بايد به خداي رحمان دعوت كنند فرمود: خدا واحدش، واحد قاهره است هر موجودي كه باشد تحت پوشش خداي سبحان است. اين چون نوري است كه همه را تحت شعاع قرار ميدهد، ديگر شريك ندارد. ديگران مقهور وحدت قاهره حقاند: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾[31]؛ اين واحدِ قهار مثل «واحد لا شريك له» است؛ دوتايي را كه كنار هم ضميمه كنيم مثل «احد» است كه واحد قهار يعني واحدي كه وحدتش قاهره است. اين تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليت است. اگر خدا واحدش قاهر هست وحدتش وحدت قاهره هست، ديگر جا براي ارباب ديگر نميماند: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾.
شرك اهل كتاب
اما درباره اهل كتاب كه آنها هم به شرك مبتلا شده بود (به بعض انحاي شرك) خداي سبحان ميفرمايد: چه دو خدايي باشيد، چه سه خدايي باشيد مثل مشركين هستيد، لذا در نوع اين مواردي كه سخن از توحيد است اهل كتاب مبتلاي به تثنيه يا تثليث را در كنار مشركين ذكر ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 73 به بعد اين است كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾؛ فرمود: آنها كه خدا را ثالث ثلاثه قرار دادند اينها كافرند يعني سه موجود باشد در عرض هم؛ شما از هر طرف شروع بكنيد، يكي اولي است و يكي دومي است و يكي سومي. ثالث ثلاثه هيچ ميزي بين اينها نيست يعني سه موجودي هستند در عرض هم، از هر طرف شروع بكنيد سومي ميشود خدا. بيان ذلك اين است كه ما يك ثالث ثلاثه داريم كه كفر است يك رابع ثلاثه داريم كه توحيد است. رابع ثلاثه را در سورهٴ «مجادله» فرمود: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَيٰ ثَلاَثَةٍ إلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ﴾[32]؛ رابع ثلاثه توحيد ناب است [و] ثالث ثلاثه كفر است. ثالث ثلاثه يعني سه موجودي كه در عرض هماند همساناند رديف هماند از هر جا شما شروع بكنيد او ميشود اولي و كنارياش ميشود دومي و آخري ميشود سوّمي؛ مثل خامس آلعبا. خامس آلعبا شما از هر كدام شروع بكنيد آن پنجمي ميشود خامس. گاهي خامس آل عبا وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) است؛ چون پنج موجودند در عرض هم، منتها حالا از بزرگتر كه شروع شده وجود مبارك سيد الشهدا(سلام الله عليه) شده خامس آلعبا وگرنه اين پنج نفر زير كسا كه جمع شدند شما از هر كجا شروع كنيد او ميشود اوّلي، اول آلعبا كنارياش ميشود ثاني آلعبا، سومياش ميشود ثاث آلعبا، آن كنارياش ميشود رابع آلعبا، آن پنجمي ميشود خامس آلعبا. اينها در عرض هماند بشرند مخلوقاند [و] ممكناند و قابل شمارشاند قابل سرشمارياند، واحدي هستند كه ثاني دارند. آنها كه مبتلا بودند ميگفتند: اب و ابن و روح القدس اينها در عرض هماند. يكي اب است و يكي ابن است و يكي روح القدس. از هرجا شروع بكنيم سوّمي آن خداست، ميفرمايد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[33] و خدا يك موجودي نيست كه در عرض ديگر موجودات قرار بگيرد. خدا اگر با سه نفر هست، نظير موجودات ديگر نيست اگر سه انسان در كنار هم باشند، اولي ديگر در دومي و سومي نيست. دومي در اولي و سومي نيست. سومي با اولي و دومي نيست. سومي جاي خودش را دارد. دومي جاي خودش را دارد. اولي هم جاي خودش را دارد. اما سه نفر كه دارند نجوا ميكنند، خدا رابع ثلاثه است؛ نه رابع اربعه اگر سه نفر دارند توطئه ميكنند با خدا چهار نفر نيستند كه خدا بشود رابع اربعه. خدا رابع ثلاثه است يعني يك موجودي است كه مشرف است بر همه با اولي هست، با دومي هست، با سومي هست، بين اوّلي و دوّمي را احاطه كرده، بين دومي و سومي را احاطه كرده، بين اولي و سومي را احاطه كرده [و] با همه اينها هست (درون اينها هست بيرون اينها هم هست) چنين موجودي در عرض اينها نيست تا با سرشماري حل بشود، لذا در سورهٴ «مجادله» ميفرمايد: هر سه نفري كه يك جا نشستهاند دارند نجوا ميكنند، خداي سبحان رابع ثلاثه است؛ نه رابع اربعه. نميشود گفت اينها سه نفرند كنار هم نشسته است، اين هم خدا چهارمي. خدا به عدّ و شمارش در نميآيد و ديگراناند كه قابل سرشمارياند. آنها كه به كفر مبتلا شدند براي آن است كه غير خدا را در عرض خدا و خدا را هم در عرض غير خدا قرار دادند [و] گفتند: ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾، لذا خداي سبحان ميفرمايد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 91.
[2] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 46.
[3] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 35.
[4] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 64.
[5] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[6] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 9.
[7] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.
[8] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.
[9] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[10] ـ ر . ك: لغت نامه، دهخدا، ج 3، ص 3709؛ ج 15، ص 23769.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.
[12] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[13] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.
[15] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.
[16] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 51.
[17] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 171.
[18] ـ سورهٴ انبياء، آيات 26 ـ 27.
[19] ـ مكارم الاخلاق، ص 311.
[20] ـ توحيد شيخ صدوق، ص 18.
[21] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[22] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 24.
[23] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[24] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 5.
[25] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 3.
[26] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 32.
[27] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 3.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[30] ـ ر . ك: تفسير الميزان، ج 11، ص 176.
[31] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[32] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[33] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.