18 10 1986 3232242 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 257(1365/07/26)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ (152)﴾

عقل و وحي

ـ ضرورت و دوام نياز به وحي

در ضرورت رسالت وحي و نبوّت أنبيا (عليهم الصلاة وعليهم السلام) خداي سبحان اين چنين فرمود كه أنبيا عموماً و وجود مبارك خاتم (عليه آلاف التحية والثناء) خصوصاً برنامه‌هاي آنها تلاوت آيات الهي و تزكيهٴ نفوس و تعليم نفوس است، آن گاه فرمودند: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني وجود مبارك پيغمبر مطالبي به شما انسانها مي‌آموزاند كه درك آن مطالب مقدور خود شما نبود و نيست. شما نمي‌توانيد بدون واسطه وحي به آن معارف برسيد. اين چنين نيست كه پيغمبر وجودش مقطعي لازم باشد يا وجودش در حد يك تأييد نسبي باشد، بلكه وجود پيغمبر امري است ضروري و دائمي؛ در حقيقت نبوّت براي بشر ضروري است و دائمي. در تمام جوامع بشري وجود وحي ضروري است؛ زيرا پيغمبر چيزي به انسانها مي‌آموزاند كه رسيدنِ به آن معارف مقدور انسانها نيست. در حالي كه رسيدن ضروري و لازم است. يك وقت ممكن است كسي چيزي به ياد ديگران بدهد كه ديگران بدون او ياد نگيرند، ولي وجود و عدم آن علوم سواء باشد [و] ضرورتي براي فراگيري آن علوم نباشد. يك وقت كسي چيزي به ديگران ياد مي‌دهد كه نيل به آن علوم براي انسانها ضروري است اولاً و بدون اين معلّم به آن دسترسي ندارند ثانياً، قهراً وجود يك چنين معلّمي و وجود يك چنين تعليمي ضروري خواهد بود.

خداي سبحان مي‌فرمايد: وجود مبارك پيغمبر چيزي به انسانها ياد مي‌دهد كه براي انسانها ضروري است و بدون وجود پيغمبر هم انسانها به او دسترسي ندارند.

 

ـ ضرورت و دوام نماز به مبدأ در امور تكويني

اين تعبير ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ در مسائل تشريعي نظير آن است كه در مسائل تكويني در سورهٴ مباركه كهف، اين چنين فرمود كه خداي سبحان باران نازل مي‌كند به وسيلهٴ باران درخت مي‌روياند كه اگر خدا نمي‌بود و باران نمي‌باريد رويش درخت مقدور انسانها نبود. فرمود: خدا باراني مي‌فرستد به وسيلهٴ بارش باران شجر براي شما مي‌روياند كه ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا[1] يعني براي شما مقدور نبود كه اگر ما باران نمي‌باريديم، درخت برويانيد. همان طوري كه رويش درخت و رشد درخت مقدور شما نيست [و] بايد باران ببارد تا گياه رشد كند و درخت به بار بنشيند، رسيدن به علوم و معارف بدون وحي و رسالت ميسّر نيست. اين شجرهٴ طوبا را أنبيا مي‌رويانند، اين درخت را آنها به ثمر مي‌رسانند. اين تعبير ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ در مسائل اعتقادي و ديني مانند تعبيرِ ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا﴾ در مسائل تكويني است يعني اگر خدا باران نمي‌فرستاد براي شما مقدور نبود كه درختكاري كنيد و از ميوهٴ درخت استفاده كنيد. الآن هم اگر خداي سبحان با وحي و رسالت انسانها را تربيت نكند، ممكن نيست جوامع بشري بتوانند راه سعادت را طي كنند و تزكيه بشوند.

 

ـ علوم وحياني

امّا آن علومي كه خداي سبحان به وسيلهٴ أنبيا ياد انسانها مي‌دهد كه اگر أنبيا نمي‌بودند، دسترسي به آن علوم ميسور انسانها نبود؛ آن علوم قسمت مهمّش راجع به معاد و احكام دين است. دربارهٴ معاد (مرگ به بعد) بسياري از مسائل هست كه عقل دسترسي ندارد ممكن است، عقل اجمالاً بفهمد [كه] مبدئي كه حكيم است و عالم را آفريد براي انسانها روز حسابي قرار داد تا تبهكار و پرهيزكار يكسان نباشد، امّا قبر چيست؟ خصوصيات قبر چيست؟ برزخ يعني چه؟ مواقف برزخ چيست؟ قيامت چگونه منعقد مي‌شود؟ مشاهد قيامت چيست؟ بهشت چگونه است؟ جهنم چگونه است؟ صدها مسائل است كه اصلاً عقل راه ندارد [و] هيچ ممكن نيست كه انسان منهاي وحي به آن مسائل برسد. اينها اموري است كه اگر وحي نبود، هرگز فهم آنها مقدور عقل نبود. و چون جريان معاد و مسائل بعد از مرگ امري است يقيني «ممّا لا ريب فيه» است و وضعش براي عقل روشن نيست، قهراً عقل نمي‌داند براي آن نشئه چه فراهم بکند. اجمالاً مي‌داند كه بايد انسان خوبي باشد، مي‌داند كه بايد خدا را بپرستد، امّا چگونه بپرستد كه در آن نشئه راحت باشد، مقدور عقل نيست، چگونه عبادت كند؟ چگونه نماز بخواند؟ چگونه روزه بگيرد؟چگونه كعبه را زيارت كند؟ مانند آن. مسائل ديني تعبّديات دين مقدور عقل نيست كه اينها را بفهمد. فقط عقل مي‌فهمد كه بايد خدا را عبادت كرد و بس. غير خدا را نپرستيد، امّا چگونه خدا را بپرستد مقدور عقل نيست.

پس مسائل بعد از مرگ آن قدر پيچيده است كه به استثناي خطوط كلي و اصول كلي‌اش را عقل درك نمي‌كند و صدها مسائل پيچيدهٴ جزئي براي بعد از مرگ هست كه فهمش مقدور انسانها نيست و براي رهايي از خطرات مواقف قيامت بايد طوري عبادت كرد كه به درد آن نشئه بخورد، اين را هم عقل نمي‌داند، لذا احكام را خدا ياد انسانها داد كه اگر نبود مسئله وحي و رسالت، كيفيت نيل به اين احكام مقدور انسانها نبود. جريان برزخ و عوالم بعد از مرگ را وحي ياد انسانها مي‌دهد كه هرگز بدون وحي نيل به آنها ميسور انسانها نيست. نحوهٴ شناخت خدا؛ گرچه بعضي از مسائل كلي مربوط به توحيد و خداشناسي را عقل بالاستقلال درك مي‌كند، ولي بسياري از مسائل دقيق را هم، دربارهٴ مبدأ شناسي شرع به عقل راهنمايي مي‌كند. قهراً بسياري از علوم و معارف است كه وحي به عقل مي‌آموزاند كه اگر وحي و رسالت نمي‌بود، فهم آنها مقدور انسانها هرگز نبود و نخواهد بود، لذا فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، همان تعبيري كه دربارهٴ تكوين بود.

 

ياد متقابل و تلطّف آميز الهي

چون اهميت وحي و عظمت رسالت و نبوّت را بازگو كرد، آن گاه فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِى وَلاَ تَكْفُرُونِ﴾؛ اين نعم را كه شمرد: مسئلهٴ قبله بود كه كيان اسلام در قبله است، عظمت كعبه بود، عظمت وحي و رسالت بود، عظمت تزكيه و تعليم بود، اين گونه از نعم را كه شماره كرد، آن گاه فرمود: پس به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم. من كه نعمم را ديده‌ايد وقتي به ياد شما هستم كه شما هم به ياد من باشيد؛ به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم.

پرسش ...

پاسخ: براي اهميت مسئله است؛ ذكر خاص بعد از عام يكي از بهترين نكاتش همان اهميت مسئله است.

﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِى وَلاَ تَكْفُرُونِ﴾، خداي سبحان به عنوان تلطّف و مهر با انسانها در حدّ يك داد و ستد كننده سخن مي‌گويد، گاهي مي‌گويد: به عهد من وفا كنيد تا من به عهدم نسبت به شما وفادار باشم: ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ[2]، در آيهٴ 40 همين سورهٴ مباركهٴ بقره كه بحثش گذشت، اين‌چنين فرمود: ﴿يَا بَنِى إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّاىَ فَارْهَبُونِ﴾؛ فرمود: به ياد نعمم باشيد، عهد مرا وفا كنيد من هم به عهد شما وفا مي‌كنم. خداي سبحان تعهد كرد كه اگر كسي اهل ايمان و عمل صالح بود او را به بهشت ببرد، بركات دنيايي اعطا كند و مانند آن. خود را از باب «دانٍ في علوّه»[3]، آن قدر نزديك انسانها مي‌كند تا با انسان پيمان مي‌بندد، گاهي پيمان تجاري مي‌بندد، گاهي پيمان اجاره‌اي مي‌بندد، گاهي سخن از أجر است، گاهي سخن از بيع و شرا است ومانند آن

 

ـ تفاوت افراد در ياد خدا

امّا گاهي مي‌فرمايد: به ياد نعمم باشيد، گاهي مي‌فرمايد: به ياد خودم باشيد؛ تعبير ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِىَ﴾، غير از ﴿فَاذْكُرُونِى﴾، است اين چنين نيست كه در ﴿فَاذْكُرُونِى﴾ حتماً نعمت در تقدير باشد يعني «اذكُروا نعمتي» چون قرآن مأدبهٴ خداست و همهٴ انسانها را در كنار اين غذاي آماده فرا مي‌خواند؛ هم انسانهاي متوسط را دعوت مي‌كند، هم انسانهايي كه جزء أوحدي از بندگان‌اند. آنها كه جزء متوسطين از بندگان‌اند آنها به ياد نعم‌اند، آنها را به ياد نعمت دعوت مي‌كند تا نعمت آنها را افزوده كند كه ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ[4]، آنها كه جزء أوحدي از انسانها هستند و بهترين نعمت براي آنها لقاي حق و ياد حق است، آنها را به ياد خود دعوت مي‌كند. در مناجات امام سجاد (سلام الله عليه) آمده است كه: «يا نعيمى و جنّٰتى و يا دنياى و آخرتى يا ارحم الرّاحمين» [5] يعني اگر ديگران به فكر «جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِها الأَنْهَارُ»،‌اند من به فكر «جنة اللقاء»ام؛ تو جنّت مني، تو دنياي مني، تو آخرت مني، تو نعيم مني و اگر فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ﴾ يعني به ياد من باشيد، تا من هم به ياد شما باشم. گاهي انسان به ياد نعم است مانند أوساط از اهل ايمان، گاهي به ياد منعِم است مانند أوحدي از اهل ايمان. آنها كه مي‌گويند: ما خدا را نه براي ترس از جهنم و نه براي شوق به بهشت عبادت مي‌كنيم، آنها به ياد حق‌اند نه به ياد نعم حق، مي‌دانند خدا آنها را از نعم برخوردار مي‌كند، ولي خدا را مي‌طلبند، نه نعم او را، گرچه مي‌دانند خدا همهٴ اين خواسته‌هاي آنها و نخواسته‌هاي آنها را هم به اينها خواهد داد پس اينكه فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى﴾ سطحش بالاتر از آن است كه فرمود: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِىَ[6]، و اگر كسي به ياد خدا بود خدا هم به ياد اوست.

پرسش ...

پاسخ: خطاب به عموم هست، منتها مستمعيني كه به اين خطاب مخاطب‌اند برداشتهاي گوناگون دارند آن‌كه متوسط است وقتي گفتند: به ياد خدا باش، او به فكر نعم خداست. او همين كه گفتند: به ياد خدا باش ديگر «جنة اللقاء» به ذهن او نمي‌آيد، مي‌گويند «ياد نعم خدا هم، به ياد خداست» و آن‌كه جزء أوحدي از انسانهاست، مثل امام سجاد (سلام الله عليه) كه عرض مي‌كند: «يا نعيمى و جنّٰتى و يا دنياى و آخرتى»[7]، او از اين كريمهٴ ﴿فَاذْكُرُونِى﴾ همان ﴿فَاذْكُرُونِى﴾ مي‌فهمد.

 

اثر ياد تشريفي خداوند

امّا اينكه فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ﴾؛ به ياد من باشيد، تا من به ياد شما باشم؛ منظور اين ياد خاص خداست و گرنه خدا هرگز فراموش نمي‌كند؛ چون فرمود: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً[8]؛ نسيان براي كسي كه علم محض است مستحيل است و (خدا علم محض است، علم نسيان پذير نيست، چون علم جهل پذير نيست). اگر علم نسيان بپذيرد، يعني نقيضين با هم جمع شده‌اند. ممكن است يك انسان فراموش كند اما يك موجودي كه عين شهود و عين حضور است او اگر نسيان بپذيرد، يعني شهود شده ذهول و غفلت، علم شده غفلت. و اگر ذاتي عين العلم بود، مستحيل است كه نسيان بپذيرد، لذا فرمود: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾؛ خدا اهل نسيان نيست.

 

ـ محروميت تبهكار از ياد تشريفي خداوند

امّا آن ياد تشريفي را ندارد؛ خدا به ياد همه است تا مؤمنين را به پاداششان برساند و مجرمين را هم به كيفرشان بنشاند كه فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ[9]، امّا همين خدايي كه به ياد مجرم است، براي آن است كه بگويد و مي‌گويد: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾، همين خدا دربارهٴ مجرمين و تبهكاران مي‌فرمايد: ما شما را فراموش كرديم، شما به ياد ما نيستيد: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي[10]؛ عده‌اي كه در قيامت كور محشور مي‌شوند به خدا عرض بكنند «ما را چرا كور محشور كردي؟»: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً[11]، جواب مي‌آيد كه تو آيات ما را فراموش كردي، امروز فراموش مي‌شوي، امروز ما به ياد تو نيستيم. خدايي كه به ياد اوست و با او سخن مي‌گويد و به عنوان انتقام از مجرم او را كور كرده است، مي‌گويد: تو به ياد ما نيستي يعني آن ياد تشريفي و ياد عنايت كه باعث بينش و بينايي انسانهاست، ما آن ياد را نسبت به تو روا نمي‌داريم. معلوم مي‌شود اگر كسي به ياد خدا باشد، خدا به ياد اوست و او بينا مي‌شود و اگر كسي به ياد خدا نباشد، خدا به ياد او نيست او نابينا مي‌شود. اثر سوء نسيانِ خدا آن است كه انسان نابينا مي‌شود، به كورهاي قيامت مي‌فرمايد: شما آيات ما را فراموش كردي امروز فراموشمان شدي، ما تو را از يادمان برديم، چه اينكه نسبت به منافقين مي‌فرمايد: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ[12]؛ اينها خدا را فراموش كردند، خدا [نيز] اينها را فراموش كرد. خدا اينها را فراموش كرد يعني ديگر آن توفيق بينش را به اينها نداد، قلبشان شده كور. پس هم در جنبهٴ اثباتي فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ﴾، هم در جنبهٴ سلب فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ[13]، هم بين يادها تلازم هست، هم بين نسيانها. فرمود: چون منافقين خدا را فراموش كردند، فراموش شدند.

شما به ياد خدا باشيد تا خدا به ياد شما باشد و اثر ياد خدا هم بينش قلب است كه انسان را بينا مي‌كند، چه اينكه اثر سوء نسيان هم كوري دل هست، فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ﴾.

 

تناسب كلام انبياء با عقل مخاطب

پرسش ...

پاسخ: نه، خداي سبحان مي‌فرمايد: به ياد من باشيد، منتها هر كسي به اندازهٴ خود از اين آيه استفاده مي‌كند؛ چون اين آيه براي همه است، مثل وجود مبارك پيغمبر كه فرمود: « إنّا معاشر الأنبياء نكلّم الناس علي قدر عقولهم »[14]؛ نه اينكه بعضي از حرفها را به بعضي مي‌گوييم [و] بعضي از حرفها را به بعضي نمي‌گوييم. فرمود: نه، ما با مردم به اندازهٴ عقل آنها حرف مي‌زنيم يعني حرفمان كشش دارد [و] هر كسي به اندازهٴ عقلش مي‌فهمد، ما در اين امر جامع استعمال كرديم [و] آن جامع درجاتي دارد، هر كسي به اندازهٴ درجهٴ ايماني‌اش از آن معنا طرفي مي‌بندد، چون ﴿لهم درجات[15]، وگرنه اين چنين نيست كه ما بعضي از اسرار را بگوييم [و] بعضيها را نگوييم، ما حرف مي‌زنيم [و] هر كسي به اندازهٴ عقلش از حرف ما استفاده مي‌كند: « إنّا معاشر الانبياء نكلّم الناس علي قدر عقولهم »[16]، آيات هم همين طور است.

 

ـ مراتب ياد خدا

فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ﴾. آن‌كه كشش ندارد، مي‌گويد «حتماً در اينجا مضاف مقدّر است»، ﴿فَاذْكُرُونِى﴾ يعني «فاذْكُرُوا نِعْمَتِىَ» ، آن‌كه كشش و كوشش دارد مي‌گويد «وقتي «جنة اللقاء» در پيش است، خُب ما به ياد حق‌ايم» چرا بگوييم مضاف مقدر است؟ خب به ياد خدا بودن و برتر از بهشت انديشيدن يك راهي است، آن‌كه مي‌گويد «من خدا را عبادت مي‌كنم، نه براي ترس از جهنم، نه براي شوق بهشت، بلكه براي اينكه او را محبوب مي‌دانم و اهل محبت و عبادت مي‌دانم»، آن‌كه ديگر نمي‌گويد: ﴿فَاذْكُرُونِى﴾ يعني «فاذكُروا نعمتي»، مضاف مقدر است، ولي وقتي به دست تودهٴ مردم بدهيد چه اينكه نوع مفسرين در اين حدّاند آنها مي‌گويند: ﴿فَاذْكُرُونِى﴾ يعني «فاذكروا نعمتي»، آن‌كه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنة»[17]، به ياد حق است وقتي گفتند: به ياد خدا باش، [او] به فكر بهشت است يا به فكر ترس از جهنم است، امّا آن‌كه مي‌‌گويد: «هبني صبرت علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر الي كرامتك »[18]، او مي‌گويد: ﴿فَاذْكُرُونِى﴾، همان ﴿فَاذْكُرُونِى﴾ است؛ نه «فاذكروا نعمتي» يا «فاذكروا عذابي» و مانند آن.

 

ـ تلازم يادها

امّا اينكه فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ﴾، براي آن است كه انسان را بينا كند و اين ياد را هم به نحو قضيهٴ في الجمله اكتفا نكرده است، بلكه ما را به بالجمله دعوت كرده است؛ نه اينكه فرمود: گاهي به ياد من باشيد، گرچه امر مفيد تكرار نيست، گرچه امر مفيد طبيعت ساريه نيست، گرچه امر مستوعب نيست، امّا فرمود: اگر بخواهي من به ياد شما باشم، شما به ياد من باش، يعني اگر يك لحظه به ياد حق بودي يك لحظه خدا به ياد شماست. اگر خواستي دائماً مذكور خدا باشي و به ياد حق باشي، خب دائماً خدا را متذكر باش. اين ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ﴾ براي بيان تلازم بين دو ذكر و دو نسيان است، فرمود: اگر فراموش شدن پيش خدا بد است، پس هرگز خدا را فراموش نكن. اگر مذكور شدن پيش خدا خوب است، پس همواره به ياد حق باش.

 

ـ دوام ياد حق در همهٴ حالات و شئون

در سورهٴ مباركهٴ اعراف، آيهٴ 205 سوره أعراف كه تقريباً يك آيه مانده به پايان سوره، فرمود: ﴿وَاذْكُر رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ﴾؛ فرمود: به ياد حق باش چه در جان، چه در لب (چه ياد خدا در دل چه نام خدا بر زبان) دائماً به ياد خدا باش و تنها ذكر زباني كافي نيست؛ براي اينكه فرمود: با تضرع و خيفه انجام بده كه صفت قلب است و براي اينكه زبان هم به اين نعمت برسد، فرمود: به ياد حق باش، اما ﴿وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ[19]؛ خيلي لازم نيست با صداي جهر و آشكار به ياد حق باشي و در بامداد و شامگاه به ياد حق باش (در آغاز روز به ياد حق باش، در آغاز شب هم به ياد حق باش) در اول روز به ياد حق باش كه روزت به ياد حق بگذرد، در اول شب به ياد حق باش كه شبت به ياد حق بگذرد. آصال همان پايان روز است كه آغاز شب به حساب مي‌آيد. اينكه فرمود: ﴿بِالْغُدُوِّ والآصَالِ﴾، به نحو تنازع متعلق به هر دو جمله خواهد بود. يعني «وَاذْكُر رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ . بِالْغُدُوِّ والآصَالِ»، «وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ»، يعني ياد خدا در دل در بامداد و شامگاه باشد نام خدا بر لب در بامداد و شامگاه باشد آن گاه براي اينكه مبادا كسي خيال كند دو طرف روز اگر به ياد خدا بود كافي است مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ﴾، خب اين ﴿وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ﴾، كه نهي است دربارهٴ امر گفتند مفيد تكرار نيست [اما] دربارهٴ نهي كه گفتند مفيد تكرار است براي اينكه از غفلت نهي كرده است خب اگر كسي وسط روز خواست غافل باشد ﴿وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ﴾، او را مي‌گيرد در بين بامداد و نيمروز خواست غافل باشد، ﴿وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ[20] او را مي‌گيرد، بين ظهر و آصال خواست غفلت كند، ﴿وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ﴾ مي‌گيرد، قهراً كل شبانه روز را با مجموع امر و نهي تثبيت كرد كه دائماً به ياد حق باشيد.

پس اگر فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ﴾ در سورهٴ مباركهٴ اعراف كل اوقات را با ذكر حق و با ياد حق تأمين كرد، فرمود: هرگز غافل نباش.

خب گاهي انسان دارد كاري را انجام مي‌دهد [و] نمي‌تواند ذكر بگويد، اما اگر آن كار، كار عبادي باشد يقيناً ذكر خداست. انسان وقتي گرفتار دنيا شد خدا را فراموش كرد. امّا اگر دارد كار آخرت انجام مي‌دهد ولو به صورت دنياست، اين ياد خداست. اگر كسي دارد كشاورزي يا دامداري مي‌كند كه به اين مردم فداكار خدمت كند لله تعالي، اين ياد خداست ولو زباني دارد با ديگري مذاكره مي‌كند كه چقدر به اين درختها آب بده، دارد به آن مسئول آبياري درختها دستور مي‌دهد [و] مي‌گويد: اين قدر آب بده، ولي اين ياد، ياد خداست. اين كار، كار خداست. اگر كسي لله قدم برداشت، اين عمل به حمل شايع ياد خداست و مصداق ذكر الله است.

 

نماز، بهترين ياد خدا

البته بهترين و برجسته‌ترين ياد خدا نماز است مخصوصاً نماز جمعه كه فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِىَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾ [21]؛ از نماز مخصوصاً نماز جمعه عنوان ذكر خدا ياد كرده است و در آغاز وحي‌يابي موسي كليم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِى[22]، نماز از برجسته‌ترين آثار ذكر خداست، اين درست است اما اينكه فرمود: بامداد و شامگاه به ياد حق باش، صبح و شام غفلت نكن، معلوم مي‌شود اگر كسي در راه اطاعت خدا قدم بردارد، به ياد خداست و معلوم مي‌شود چيزي كه مانع ياد خداست همان سرگرمي دنياست.

 

هواپرستي و دنياطلبي مانع ياد خدا

[خداي سبحان] هم موجبات ياد خدا را ذكر كرد، هم موانع ياد خدا را، در سورهٴ مباركهٴ كهف آيهٴ 28 اين چنين فرمود: ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾؛ فرمود: با مرداني كه بامداد و شامگاه به ياد حق‌اند صابر باش، با اينها بساز. مبادا چشمت از اينها منصرف بشود به سراغ كسي حركت كند كه از مظاهر طبيعت برخوردارند: ﴿وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا﴾؛ فرمود: مبادا حرف كسي را بپذيري كه قلبش را ما از ياد خودمان غافل كرديم، معلوم مي‌شود اساس ذكر قلب است نفرمود «آن‌كه زبانش به ياد ما گويا نيست، او را نپذير، پيشنهاد او را نپذير»، فرمود: كسي كه قلبش را از ياد خودمان غافل كرديم پيشنهادش را نپذير؛ اساس كار ياد قلب است و اگر قلب متذكر بود همهٴ جوارح واعضا متذكراند، يكي از آنها هم زبان است ﴿وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾؛ انسان هوا پرست كه به شهادت صدر آيه اهل دنياست، او به ياد خدا نيست، پس ميل به هوا مانع از ياد خداست چه اينكه ياد خدا هم مانع از هوا پرستي است؛ اينها موانع ياد خداست و اگر كسي احياناً فراموش كرد (چون خداي سبحان دستور داد دائماً به ياد حق باش)، بايد اين نسيانش را جبران كند. در همين سورهٴ كهف آيهٴ 24 فرمود: ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَي أَن يَهْدِيَنِ رَبِّى لأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً[23]؛ اگر هم يك وقتي نسيان شد، فوراً آن را با ياد حق ترميم كن و جبران كن.

 

ـ دنيا طلبي دام غفلت حاجيان در منا

پس هر اندازه كه انسان به ياد حق باشد، خداي سبحان به ياد انسان است و ياد آوري خدا اثرش اين است كه انسان هم در دنيا بيناست، هم در آخرت. بعضيها كه دنيا مي‌طلبند به ياد خدا نيستند؛ فرمود به اينكه شما وقتي در مكه شركت كرديد [و] آن مراسم عرفات و مشعر را انجام داديد: ﴿فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنْتُمْ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ[24]، آن گاه در آيهٴ 199 همين سورهٴ بقره مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾، آيهٴ 200 اين چنين است. فرمود: ﴿فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً﴾؛ چون در منا جمع مي‌شدند [و] به فكر مفاخر گذشته بودند، فرمود: به ياد خدا باشيد آن طوري كه به ياد پدرانتان هستيد، بلكه شديدتر. اين شدت به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) وصف ذكر قلبي است، نه ذكر لساني؛[25] ذكر لساني را نمي‌گويند شديد، ممكن است جهر و إخفات صفت ذكر لساني باشد، امّا شدّت وصف ذكر قلبي است؛ مثل اينكه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ[26]، اين شدت صفت امر قلبي است، فرمود: شديداً به ياد خدا باشيد: ﴿أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً[27].

آن گاه فرمود: مردم چند دسته‌اند: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْيَا﴾؛ بعضيها فقط دنيا مي‌خواهند، اينها به ياد خدا نيستند؛ اينها دنيا مي‌خواهند نه دنياي حلال، دنيا مي‌خواهند هرچه شد: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْيَا﴾، ديگر نمي‌گويند ﴿آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾[28]، مي‌گويند: ﴿آتِنَا فِى الدُّنْيَا﴾، اين ﴿يَقُولُ﴾؛ نه يعني زباني مي‌گويند [بلكه] منطق آنها اين است، حرف آنها اين است. حرف بعضيها اين است كه خدايا به ما دنيا بده، هر چه شد: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْيَا﴾ همين، چه حلال، چه حرام. نمي‌گويند ﴿آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾، همينها كه مكه رفتند، همينها كه از اعمال عرفات و مشعر فراغت پيدا كردند [و] در مِنا گرد هم آمدند گرچه به حسب ظاهر مكه رفتند به ياد خدا هستند، اين لبيك به ياد خداست [و] ذكر الله است به حمل اوّلى و غفلت از خداست به حمل شايع؛ مثل نماز خواندن خيلي از ماها اين نمازي كه ما بانيّت مي‌گوييم مثلاً «چهار ركعت نماز ظهر» اين نيّت است به حمل اوّلي و غفلت است به حمل شايع؛ براي اينكه نه مي‌دانيم چه مي‌كنيم و نه مي‌دانيم در طي نماز با چه كسي حرف مي‌زنيم؛ اين به حسب حمل اوّلى نيّت است [و] به حسب حمل شايع غفلت است (مصداق غفلت است). در اين كريمه هم فرمود: بعضيها مي‌گويند: خدايا! به ما دنيا بده، هر چه شد: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِى الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ[29]؛ خلاق يعني نصيب، امّا ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ[30]؛ حرف عدهٴ ديگر اين است كه خدايا! به ما دنياي حلال بده، آخرت حلال بده! حرف بعضيها اين است كه خدايا به ما دنياي حلال بده؛ در دنيا حسنه بده در آخرت حسنه بده! اين منطق عده‌اي است، اينها به ياد حق‌اند. اينكه فرمود: وقتي كارهاي شما تمام شد [و] در منا گرد هم آمديد به ياد خدا باشيد، ياد خدا اين است.

پس كسي كه دنيا طلب است به ياد خدا نيست: ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ٭ أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 60.

 [2] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 40.

 [3] ـ مصباح الكفعمي، ص353.

 [4] ـ سورهٴ ابراهيم ، آيهٴ 7.

 [5] ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات مريدين.

 [6] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 40.

[7]  ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات مريدين.

 [8] ـ سورهٴ مريم ، آيهٴ 64.

 [9] ـ سورهٴ سجده ، آيهٴ 22.

 [10] ـ سورهٴ طه ، آيهٴ 126.

 [11] ـ سورهٴ طه ، آيهٴ 125.

 [12] ـ سورهٴ توبه ، آيهٴ 67.

[13]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 67.

 [14] ـ مستدرك الوسائل ، ج11 ، ص208 ؛ محاسن برقي، ج 1، ص 195.

 [15] ـ سورهٴ انفال ، آيهٴ 4.

 [16] ـ مستدرك الوسائل ، ج11 ، ص208 ؛ محاسن برقي، ج 1، ص 195.

 [17] ـ وسائل الشيعة، ج 1، ص 62.

 [18] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

 [19] ـ سورهٴ اعراف ، آيهٴ 205.

 [20] ـ سورهٴ اعراف ، آيهٴ 205.

 [21] ـ سورهٴ جمعة ، آيهٴ 9.

 [22] ـ سورهٴ طه ، آيهٴ 14.

 [23] ـ سورهٴ كهف ، آيهٴ 24.

 [24] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 198.

[25]  ـ الميزان، ج 1، ص 339 ـ 340 «فالشدة إنما يتصف به المعني دون اللفظ».

 [26] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 165.

 [27] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 200.

 [28] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 201.

 [29] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 200.

 [30] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 201.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق