16 10 1986 3232000 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 256(1365/07/24)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151)﴾

نعمت ارسال رسول

در طي شمارش بعضي از نعمتهاي الهي به مهمترين نعمت كه مسئلهٴ رسالت و نبوت است اشاره كرد [و] فرمود: همان طوري كه ما نعمتمان را در جريان قبله، (كعبه را قبله قرار دادن) اتمام كرده‌ايم، با فرستادن پيامبري كه برنامه‌هايش مبسوطاً بيان مي‌شود نعمتها را هم همچنان بر شما ادامه خواهيم داد: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً﴾ يعني همان طوري كه «أتممنا نعمتنا عليكم، أرسلنا فيكم رسولاً».

 

ـ عدم وجود مانع پذيرش رسالت پيامبر اكرم(ص)

وجود مبارك پيغمبر را خداي سبحان به يك سلسله اوصافي ستود كه بحثش قبلاً گذشت، فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً ٭ وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً[1]، و ساير أوصاف كريمه‌اي كه براي حضرت ذكر فرمود، اما در اين كريمه و آيات مشابه اين برنامهٴ آسماني آن حضرت را ذكر مي‌كند [و] مي‌فرمايد به اينكه ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا﴾؛ از اين جهت كه پيغمبر در بين شماست [و] بيگانه نيست، سوابق او براي شما مشهود است و از آن جهت كه از جنس شماست [و] از قوم شماست [و] از متن مردم برخاست، پس عاملي براي تعرض و نپذيرفتن نيست.

چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ جمعه هم حضرت را به عنواني كه در بين أمّيّين به سر مي‌برد معرفي مي‌كند [و] مي‌‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الأُمِّيِّينَ رَسُولاً[2]. اين توصيف حضرت نشانه آن است كه در بين أمّيّين يك انسان الهي مبعوث بشود معجزه است. اگر اين امّي تنها وصف پيغمبر قرار مي‌گرفت، ممكن بود انسان بگويد او چون علوم را از أم الكتاب آموخت منسوب به أم الكتاب است، ولي فرمود در بين أمّيّين پيامبري با اين نشانه مبعوث شد كه خود بعثت پيغمبر در بين أميين معجزه است.

اينها اوصافي است كه به شخص وجود مبارك پيغمبر برمي‌گردد.

 

ـ راز تعبير از «كلام الله» به «آيات»

اما برنامه‌ها را كه تفصيلاً بيان مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا﴾؛ نه اينكه كلام را و كتاب را بخواند، آيات ما را مي‌خواند؛ نفرمود كلام ما را [بلكه] فرمود: آيات ما را يعني اين كلمات به خوبي ما را نشان مي‌دهد، نشانهٴ ماست. اگر كسي نشانه شناس باشد، مي‌فهمد اين سخنان كلمات حق است، چون اينها آيات‌اند يعني علامت‌اند و اگر كسي اين كلمات را بررسي كرد و پي به خدا نبرد او نشانه‌شناس نيست، فرمود: هر كدام از اينها نشانهٴ ماست.

سرّ اينكه از جمله‌هاي قرآني و از كلمات قرآني به عنوان آيات تعبير مي‌شود، چون همهٴ اينها نشانهٴ حق است. و اگر كسي أهل نشانه‌شناس باشد با تأمل در آيات جزم پيدا مي‌كند كه اينها كلمات الله‌اند.

 

ـ راز تقديم و تأخير «تزكيه» و «تعليم»

﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ﴾؛ شما را تطهير مي‌كند، بعد تعليم مي‌كند. در تقديم تزكيه بر تعليم يك نكته همان بود كه قبلاً به عرض رسيد كه تزكيه هدف است و تعليم وسيله، اگر خداي سبحان تزكيه را قبل از تعليم ذكر مي‌كند، براي اينكه هدف مقدم است و وسيله موخَّر و اگر در خلال سخنان ابراهيم(سلام الله عليه) تعليم قبل از تزكيه ذكر شد، براي آنكه تعليم مقدمهٴ تزكيه است و وسيله است و تقدم طبيعي دارد نه تقدم ذاتي.

 

وجه ديگر در تقديم تزكيّه بر تعليم

اما نكته‌اي كه الآن به عرض مي‌رسد آن است كه رسول خدا اول اينها را از شرك تطهير مي‌كند، مؤمن مي‌كند، بعد تعاليم الهي را مبسوطاً به اينها ياد مي‌دهد. اول مي‌فرمايد: بگوييد: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» تا پاك بشويد،[3] بعد احكام الهي را تدريجاً به اينها مي‌آموزاند؛ اول اينها را از شرك تطهير مي‌كند، چون شرك را قرآن رجس مي‌داند، مشرك را نجس مي‌داند، بعد از اينكه اينها را از شرك به در آورد [و] اينها را با توحيد تطهير كرد، آن گاه احكام الهي را يكي پس از ديگري به اينها ياد مي‌دهد [و] تنها احكام ياد نمي‌دهد، حكمت را هم ياد مي‌دهد، اسرار احكام را هم ياد مي‌دهد كه بفهمند كه چرا به اين احكام بايد عمل كنند و آن اسرار متقن را هم ياد انسانها مي‌دهد تا انسان در ضمن آشنا شدن به فروع و احكام، به آن اصول و حِكَم هم آشنا بشود، پس ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾.

پرسش ...

پاسخ: چرا هم آن نشانه‌هاي تكويني، آيات‌اند و هم اين جملات نوراني، آيات‌اند؛ اينها نشانهٴ حق‌اند كه اين جمله‌هاي قرآن با جملات كتابهاي ديگر فرق مي‌كند. اگر كسي نشانه‌شناس باشد، همين كه به اين جمله‌ها برخورد كرد پي به خدا مي‌برد.

پرسش ...

پاسخ: نه، چرا تعبير شده است از اين كلمات به آيات؟ براي اينكه اينها نشانهٴ حق‌اند. اگر مي‌فرمود: كلمات ما را مي‌خوانند، آن نكته را در برنداشت، اما فرمود: آيات ما را مي‌خوانند يعني اين جمله‌ها طوري است كه اگر تدبر بشود انسانها را به خدا آشنا مي‌كند.

 

عقل و وحي

ـ ضرورت و دوام نياز به وحي

عمده اين جمله است كه فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ (اين را تكرار كرد)؛ فرمود: چيزي به ياد شماها مي‌دهم كه شما آن نبوديد كه بدانيد. يك وقت قرآن مي‌فرمايد: پيغمبر چيزي به انسانها ياد مي‌دهند كه انسانها قبلاً نمي‌دانستند، يك وقت مي‌فرمايد: پيغمبر چيزي ياد انسانها مي‌دهند كه جوامع انساني آن نبودند كه از پيش خودشان ياد بگيرند. اين دو تعبير با هم فرق مي‌كنند. اگر بفرمايد «پيغمبر چيزي ياد انسانها مي‌دهد كه انسانها نمي‌دانستند»، ممكن است كسي بگويد «انسانها با پيشرفت علم اگر كامل شدند [و] اطلاعات علمي پيدا كردند. ممكن است آشنا بشوند و ممكن است روزي بشر از پيغمبر بي‌نياز بشود» چرا؟ چون روزي كه جهل حاكم بود و مردم آگاهي نداشتند، أنبيا آمدند چيزي به آنها آموختند كه بشر نمي‌دانست، ولي با پيشرفت علوم ممكن است بشر به جايي برسد كه كار أنبيا را بكند [و] ديگر نيازي به أنبيا نداشته باشد، ولي وقتي بفرمايد: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني أنبيا به شما بشرها چيزي ياد مي‌دهند كه مقدور شما نبود كه ياد بگيريد يعني هر چه هم علم پيشرفت بكند ياد نمي‌گيريد؛ اين جزء علوم تجربي نيست كه شما با پيشرفت صنايع و حِرَف و علوم تجربي ياد بگيريد، أنبيا چيزي ياد انسانها مي‌دهند كه مقدور انسانها نيست كه ياد بگيرند.

 

عدم دسترسي پيامبر به معارف الهي بدون وحي

اين معنا را اولاً خدا با خود پيغمبر در ميان گذاشت بعد با انسانها. به خود پيغمبر(عليه آلاف التحية والثناء) فرمود: ما چيزي به تو ياد داديم كه تو ممكن نبود از پيش خود ياد بگيري: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[4]، اين را به پيغمبر مي‌فرمايد يعني تو با هم استعدادهايي كه داري با همهٴ آن روحيه علمي كه در تو هست، اگر وحي نبود، نمي‌توانستي به اين مراحل برسي. يك وقت خدا مي‌فرمايد «ما معلم انسانها هستيم به وسيلهٴ أنبيا انسانها را آگاه مي‌كنيم». ممكن است كسي توهم كند با پيشرفت علوم بشر هم مي‌تواند كار أنبيا را انجام بدهد، اما يك وقت خدا به خود پيغمبر مي‌فرمايد: ما به تو چيزي ياد داديم كه تو آن نبودي كه از پيش خود ياد بگيري يعني اين وحيي كه به تو رسيد علمي آورد كه در مكتب أحدي نيست و به ذهن أحدي هم نمي‌رسد، حتي توي پيغمبر، بنابراين اول به خود پيغمبر مي‌فرمايد: اين علم در دسترس عادي احدي نيست حتي تو و اگر وحي به تو نمي‌رسيد، تو به اين علوم آشنايي پيدا نمي‌كردي، بعداً به انسانها مي‌فرمايد به اينكه پيغمبر چيزي يادتان مي‌دهد كه مقدور شما نبود و نيست كه ياد بگيريد. علم هرچه پيشرفت بكند به جاي وحي نمي‌نشيند؛ نه از غيب با خبر است، نه از مرگ به بعد مستحضر است. مطالبي كه أنبيا مي‌گويند براي هميشه بكر است و براي هميشه جايش خالي است و هرگز عقل جاي وحي نمي‌نشيند.

 

ـ شبهه كفايت عقل براي هدايت

و اين شبهه‌اي كه بين براهمه است و در كتب كلامي ملاحظه فرموديد كه مي‌گويند: ما نيازي به وحي و رسالت أنبيا نداريم براي اينكه أنبيا حرفشان يا موافق عقل است يا مخالف عقل، اگر موافق عقل بود كه عقل كافي است و اگر مخالف عقل بود كه مردود است؛ بنابراين بشر نيازي به وحي و رسالت أنبيا ندارد.[5] قرآن پاسخ مي‌دهد [و] مي‌فرمايد: آنجا كه عقل مي‌فهمد، وحي أنبيا آن فهم را شكوفا مي‌كند، تاييد مي‌كند، تكميل مي‌كند [و] تتميم مي‌كند، آنجا كه عقل نمي‌فهمد، وحي أنبيا عقل را آگاه مي‌كند. وحي چيزي بر خلاف عقل نمي‌آورد، ولي آنجا كه عقل نمي‌فهمد عقل را آگاه مي‌كند، آنجا هم كه عقل مي‌فهمد عقل را تأييد مي‌كند.

پس اينكه گفته‌اند يا مخالف عقل است يا موافق عقل، در صورتي كه عقل بفهمد در بسياري از امور كه عقل نمي‌فهمد و نظر ندارد، حكم ندارد تا ما بگوييم «وحي پيغمبر يا مخالف با عقل است يا موافق با عقل»، موافق و مخالف بودن در صورتي است كه عقل در ريز و درشت مسئلهٴ جهان‌بيني آگاه باشد و حكم داشته باشد در حالي كه عقل در بسياري از مسائل مي‌گويد: «لا أدرى» وقتي كه گفت: «لا ادرى» يعني من حكم ندارم يعني من ميزان ندارم تا وحي را با اين ميزان بسنجيد ببينيد موافق است يا مخالف. در بعضي از امور حكم دارد، در اصول كلي البته حكم دارد. آنجا كه حكم دارد عقل را شرع تأييد مي‌كند و آنجا كه حكم ندارد عقل را شرع تعليم مي‌كند. پس خداي سبحان اولاً به خود پيغمبر فرمود: اين مطلبي نيست كه تو پيش خود مي‌توانستي به او برسي، بعد به همهٴ انسانها مي‌فرمايد: پيغمبر چيزي به شماها مي‌آموزاند كه در دسترس فكر شما هرگز نبود و شما آن نبوديد كه پيش خودتان ياد بگيريد.

 

بازگشت به بحث: عدم دسترسي پيامبر به معارف الهي بدون وحي

دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر در سورهٴ شوري آيهٴ 52 اين چنين فرمود: ﴿وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَلاَ الإِيمَانُ﴾، نفرمود «و ما دريت»؛ تو نمي‌دانستي [بلكه] فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِى﴾ اين «كان»ي منفي براي آن است كه بگويد: تو آن نبودي كه از پيش خود بداني، ما با وحي تو را آگاه كرديم؛ تو با همهٴ آن استعدادي كه داري از پيش خود آگاه نمي‌شدي: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ﴾.

يك وقت انسان چيزي به كسي ياد مي‌دهد كه اگر او مقداري فكر مي‌كرد آگاه مي‌شد، يك وقت چيزي به او ياد مي‌دهد كه مقدورش نبود ياد بگيرد، بعد به او مي‌گويد «آنچه را كه من گفتم تو هرگز ممكن نبود به آن برسي» در اين موقع مي‌گويد: «مَا كُنتَ تَدْرِى»، نمي‌گويد «ما دريت»؛ تو نمي‌دانستي [بلكه] مي‌گويد: «مَا كُنتَ تَدْرِى» يعني تو آن نبودي كه بداني، از تو نبود كه ياد بگيري: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَلاَ الإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِى بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِى إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾، باز در موارد ديگر به وجود مبارك پيغمبر خطاب مي‌كند: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[6]، اينكه به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾، اين «كان» ي منفي هم همان معنا را تبيين مي‌كند يعني تو از نزد خود آگاه نمي‌شدي اين جملهٴ ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[7]، همين خصيصه را مي‌فهماند. سورهٴ مباركهٴ نساء آيهٴ 113 اين است، فرمود: ﴿وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾، اين ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ يعني تو آن نبودي كه از نزد خود ياد بگيري، هر چه هم مطالعه مي‌كردي، هر چه هم فكر مي‌كردي. اين كاري نيست كه در دسترس فكر بشر عادي باشد.

 

گمراهي دائمي بشريت در صورت عدم نزول وحي

وقتي به پيغمبر(عليه آلاف التحية والثناء) اين چنين فرمود، تكليف مردم روشن است. آن گاه براي باز كردن همين معنا در آيهٴ 164 سورهٴ آل عمران به انسانها خطاب مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ يعني اگر ما اين آيات را نمي‌فرستاديم ممكن نبود شما از اين ضلالت بيرون بيائيد و اين مخصوص أعراب جاهلي نيست، چون قرآن «يجرى ... كما يجري الشمس والقمر»[8] هر روز تازه است، الآن هم بر همهٴ جوامع بشري خوانده مي‌شود، هر روز به انسانها مي‌گويند «اگر ما اين احكام را نگفته بوديم شما ﴿لفى ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بوديد»، با پيشرفت همهٴ صنايع و علوم هر روز قرآن به اين حرف ناطق است يعني ما چيزي ياد شما داديم كه اگر ما اين حرفها را يادتان نمي‌داديم شما ﴿لفى ضَلاَلٍ مُبِينٍ[9] بوديد، گرچه همه‌ شما هم با سفينه‌هاي فضانوردي به آسمانها برويد. آنجا هم برويد تازه خوي درندگي شما تيزتر مي‌شود. ما چيزي يادتان داديم كه اگر ما يادتان نمي‌داديم ﴿لفى ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بوديد اين قرآن نسبت به گذشته سخن نمي‌گويد، نسبت به هر انسان در هر حال نسبت به گذشته‌اش سخن مي‌گويد. مي‌گويد: با همهٴ پيشرفتهاي علوم ما چيزي يادتان داديم كه اگر ما نبوديم شما ﴿لفى ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بوديد.

همان معنا را در آيهٴ محل بحث تلاوت مي‌كنيد يعني آيه‌اي كه در سورهٴ مباركه بقره است محل بحث است، فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، اين اختصاصي به گذشته ندارد؛ چون قرآن هر لحظه تازه است، هر روز اين ندا را دارد و ادعا را، مي‌گويد: ما چيزي يادتان داديم كه شما آن نبوديد كه پيش خودتان ياد بگيريد، پس عقل انسان به تنهايي كافي نيست، [و] اين اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر خاتم ندارد اين حرف نبوّت عامه است، نه نبوّت خاصه يعني پيغمبران چيزي به ياد انسانها مي‌دهند كه فهم آنها ميسور انسانها نيست، منتها رسول خاتم(عليهم آلاف التحية والثناء) بهتر و بيشتر.

 

ـ دليلي ديگر بر عدم كفايت عقل براي هدايت

در سورهٴ مباركه نساء آيهٴ 165 بعد از اينكه فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيماً[10]، فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ[11]؛ ما أنبيا را با اين جناح تبشير و انذار ارسال كرديم تا مردم در روز قيامت احتجاج نكنند: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ يعني بعد از اينكه أنبيا اعزام شدند [و] براي هدايت مردم مبعوث شدند، ديگر مردم حجت ندارند و در قيامت نمي‌گويند «چرا براي ما پيغمبر نفرستادي؟» خب اگر عقل كافي بود، اگر عقل براي رهبري انسانها، كافي بود خداي سبحان مي‌توانست بگويد «من به شما عقل دادم ديگر چه حاجت به پيغمبر». معلوم مي‌شود عقل يك بال قضيه است وحده (به تنهايي) كافي نيست و اگر أنبيا نمي‌آمدند، انسانها در قيامت كه روز احتجاج است حجت داشتند [و] به خدا مي‌گفتند «چرا براي هدايت ما پيغمبر نفرستادي؟» خب، اگر عقل كافي بود، خدا مي‌فرمود من به شما عقل دادم.

 

تبيين معناي حجت بودن عقل و وحي

اين «ان لله علي الناس حجتين»[12]؛ نه يعني هر كدام مستقل است؛ اين دوتا حجتي كه در بيانات امام معصوم(سلام الله عليه) است (در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد) يكي به منزلهٴ سراج است، ديگري به منزلهٴ صراط؛ يكي چراغ است، يكي راه [و] با هيچ كدام به تنهايي نمي‌شود به مقصد رسيد. دين منهاي عقل راهگشا نيست؛ براي اينكه اگر عقل نباشد كسي دين را نمي‌فهمد و نمي‌شناسد. مدعيان دينهاي دروغ و ساختگي در عالم فراوان‌اند، أرقام متنبّيان از رقم أنبيا اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست. دين صراط مستقيم خوبي است، اما عقل يك چراغ و نور افكن قوي است؛ انسان با آن عقل اين راه را مي‌بيند و با چراغ هرگز انسان به مقصد نمي‌رسد. خُب، اگر چراغ در بيابان به دست انسان باشد، هر جا را نشان مي‌دهد بيراهه است. اگر يك راهي نباشد، چراغ به چه درد مي‌خورد. چراغ براي آن است كه انسان در شعاع او راه را از بيراهه تشخيص بدهد وحي و دين آن صراط مستقيم است و عقل آن نورافكن قوي كه به وسيلهٴ او انسان راه را مي‌شناسد، أنبيا را مي‌شناسد به دنبال آنها حركت مي‌كند اين است كه فرمودند: «ان لله علي الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة»[13]؛ نه اينكه هر كدام بالاستقلال حجت الهي‌اند و هر كدام بالاستقلال كافي‌اند، اين چنين نيست. اگر عقل نباشد، انسان دين را تشخيص نمي‌دهد و اگر عقل باشد وحده [و] ديني نباشد، راهي را نمي‌بيند تا طي كند، لذا در اين كريمه فرمود: ما أنبيا را فرستاديم تا مردم بر خدا احتجاج نكنند، نگويند «چرا پيغمبر نفرستادي؟». خُب. اگر عقل كافي باشد و وحده بتواند راهگشا باشد. چه نيازي به پيغمبر؟ و چگونه انسانها در قيامت مي‌توانند بر مولايشان احتجاج كنند [و] بگويند «چرا پيغمبر نفرستادي؟»، خب جوابش اين است به شما عقل داديم، عقل كافي بود. فرمود: عقل وحده مثل چراغ است كه منهاي دين انسان را به مقصد نمي‌رساند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[14]، بعد از اينكه انبيا آمدند. آن‌گاه ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ[15]، از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[16].

 

حجت داشتن مردم بر خداوند در صورت عدم ارسال رسل

در سورهٴ مباركهٴ طـٰه آيهٴ 134 همين مضمون به صورت ديگر بيان شده است: ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾؛ اگر ما مردم را همين طور بي وحي رها مي‌كرديم، اينها به دنبال تباهي و گناه حركت مي‌كردند [و] مستحق عذاب ما مي‌شدند، ما بر آنها عذاب نازل مي‌كرديم اينها مي‌توانستند احتجاج كنند [و] بگويند «خدايا! مي‌خواستي پيغمبر بفرستي، حلال و حرام را براي ما مشخص كند، ما را راهنمايي كند [و] ما راه را طي كنيم، چرا بدون پيغمبر ما را به عذاب مبتلا كردي؟»، معلوم مي‌شود عقل وحده كافي نيست، خب، اگر عقل به تنهايي كافي بود خدا نمي‌فرمود به اينكه ما اگر پيغمبر اعزام نمي‌كرديم و تبهكاران را معذّب مي‌كرديم، آنها احتجاج مي‌كردند؛ زيرا جوابش اين بود كه ما به شما عقل داديم [و] عقل براي تشخيص كافي بود.

 

عدم امكان نيل به معارف و احكام دين بدون راهنمايي وحي

معلوم مي‌شود عقل خطوط كلي را تشخيص مي‌دهد، نه خطوط جزئي را. بسياري از حلال و حرام است كه عقل نمي‌فهمد. تازه آنجا كه حلال و حرام را نشان عقل دادند [و] گفتند به اينكه در تعبديات مبادا با فكر خودت حركت كني و از راه قياس و استحسان جلو بروي؛ چون آنچه كه به دست انسان نيست و به فكر انسان نمي‌رسد همين تعبديات است. فرمودند: همان طوري كه دست انسان به ستاره‌هاي آسمان نمي‌رسد، عقل انسان به فروعات جزئيه نمي‌رسد: «إنّ دين الله لا يصاب بالعقول»[17]. آنچه كه مي‌توانيد در بحثهاي عقلي بيانديشيد. دربارهٴ اصول دين است. اگر ثابت شد ذات اقدس اله ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ[18] است و حكيم محض است و اگر ثابت شد انسان يك راه ابد در پيش دارد و اگر ثابت شد مرگ به بعد اسراري دارد كه حلّش براي انسانها روشن نيست و اگر ثابت شد مرگ به بعد، يك سلسله اموري لازم دارد كه در دسترس ما نيست به نام احكام الهي، از آن به بعد بايد «سمعاً و طاعةً» با تعبديت و رقيّت محضه انسان احكام دين را بپذيرد، لذا فرمود: «إنّ دين الله لا يصاب بالعقول»؛ چيزي دورتر از فكر مردم از تعبديات نيست: «ان السنة اذا قيست مُحِق الدين»[19]، و مانند آن، لذا فرمود: ما اگر قبل از ارسال أنبيا مردم را معذّب مي‌كرديم، آنها احتجاج مي‌كردند [و] مي‌گفتند به اينكه ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ[20] يعني قبل از ارسال پيغمبر، ﴿لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً﴾؛ پروردگارا! چرا پيغمبر نفرستادي كه ما آيات تو را تبعيت كنيم: ﴿فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي﴾.

معلوم مي‌شود عقل وحده كافي نيست و چاره‌اي جز وحي نخواهد بود، اين معنا را خود عقل مي‌گويد، لذا در سورهٴ مباركهٴ بينه فرمود به اينكه رسالت بشريت را رها نمي‌كند [و] ممكن نيست در يك روزي بشر بي پيغمبر زندگي كند و نبوت رخت بر بندد.

پرسش: ...

پاسخ: همين را وحي مي‌آيد تأييد مي‌كند، مي‌گويد «خوب فهميدي، براي اينكه تو مسافري و هدف داري و راه را نمي‌داني، خوب فهميدي كه راهنما مي‌خواهي»، تأييدش مي‌كند.

پرسش: ...

پاسخ: وحي عقل را تأييد مي‌كند عقل مي‌گويد: من مسافرم، مسافر مقصدي دارد، راه مي‌خواهد [و] من راه را نمي‌دانم. وحي مي‌گويد: خوب فهميدي كه خدايي هست، مسافري، مقصد داري، راهي هست [و] راه را نمي‌داني، خوب فهميدي. يك راهنمايي مي‌خواهي. خوب فهميدي عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد و در اين فهم هم معصوم است، هيچ اشتباه نمي‌كند، هيچ احتمال اشتباه در اين فهم نمي‌دهد. در مسائل ديگر ممكن است اشتباه بكند، امّا در اينكه مي‌فهمد كه نمي‌فهمد اشتباه نمي‌كند.

پرسش: ...

پاسخ: مي‌فهمد كه نمي‌فهمد.

پرسش: ...

پاسخ: بسيار خوب چون جزئيات را نمي‌داند از غيب خبر ندارد، از احكام بي‌خبر است، يك راهنما مي‌خواهد. پس مي‌فهمد كه احكام الهي را نحوهٴ عبادت را، نحوهٴ پرستش حق را نمي‌داند چگونه عبادت كند؟

 

نتيجه: ضرورت و دوام نياز به وحي

در سورهٴ مباركه بيّنه، آيهٴ اول، خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ[21] يعني ضرورت وحي و رسالت بشريت را رها نمي‌كند، ممكن نيست وحي بشر را رها بكند منفك، نيست. بشريت از نياز ضروري به وحي ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾ يعني اينها را كسي رها نمي‌كند، مگر اينكه به آنها بيّنه بدهد؛ مثل اينكه شما اگر خواستي كودكي را به جايي بفرستي هرگز اين كودك را رها نمي‌كني، مگر اينكه يك راهنما همراهش بفرستي، در اين كريمه فرمود: خدا بشريت را رها نمي‌كند، اين بشر منفكّ و جداي از وحي نخواهد شد، اين طور نيست بشر را يله و رها كند: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾؛ تا پيغمبر نيايد [و] آيات الهي را بر اينها تلاوت نكند، اينها را به حال خودشان رها نمي‌كنند. بعد از اينكه حجت تمام شد، آن گاه مي‌گويند: ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ[22]؛ آن وقت آزادند (از قبل از اين آزاد نيستند و رها نيستند) پس طبق آيهٴ سورهٴ نساء كه ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[23]، ضرورت وحي تثبيت شده است و اينكه عقل وحده كافي نيست، طبق آيهٴ سورهٴ طـٰهٰ كه ﴿لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَي[24]، معلوم مي‌شود عقل، عقل وحده كافي نيست. طبق آيهٴ سورهٴ بيّنه معلوم مي‌شود عقل به وحده كافي نيست، طبق آيهٴ محل بحث معلوم مي‌شود عقل وحده كافي نيست، فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾؛ أنبيا چيزي به شما ياد مي‌دهند كه شما آن نيستيد كه از خودتان ياد بگيريد، نه تنها در گذشته گرچه اين «لم» وقتي بر فعل ماضي وارد شد آن را تبديل مي‌كند به ماضي منفي، وقتي بر مضارع وارد شد او را تبديل مي‌كند به ماضي منفي، اما هر روز اين حرف هست، هر روز خدا به پيغمبر مي‌گويد: تا كنون شما آن نبوديد كه ياد بگيريد، اين حرف چون حرف ابدي است، هر لحظه علم پيشرفت بكند اين حرف تازه است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 [1] ـ سورهٴ احزاب ، آيات 45 ـ 46.

 [2] ـ سورهٴ جمعه ، آيهٴ 2.

[3]  ـ بحار، ج 18، ص 202؛ «رأيت النبي(ص) ... هو يقول: يا ايّها الناس! قو لوا لا اله الا الله تفلحوا».

 [4] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 113.

[5]  ـ كشف المراد، ص 348.

 [6] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 113.

 [7] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 113.

[8]  ـ بحار، ج 35، ص 404؛ «... إن القرآن حى لم يمت وإنه يجرى كما يجري الليل والنهار و كما يجري الشمس والقمر...».

 [9] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 164.

 [10] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 164.

 [11] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 165.

 [12] ـ كافي، ج1 ، ص16.

 [13] ـ كافي، ج1 ، ص16.

 [14] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 165.

 [15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 149.

 [16] ـ سورهٴ انفال ، آيهٴ 42.

 [17] ـ بحار، ج2 ، ص303 ؛ كمال الدين، ج 1، ص 324.

 [18] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 29.

 [19] ـ كافي ، ج1 ، ص57 .

 [20] ـ سورهٴ طـه ، آيهٴ 134.

 [21] ـ سورهٴ بينه ، آيات 1 ـ 3.

 [22] ـ سورهٴ كهف ، آيهٴ 29.

 [23] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 165.

 [24] ـ سورهٴ طـه ، آيهٴ 134.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق