29 09 1986 3230506 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 246(1365/07/07)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَمَا جَعَلْنَا القِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مِن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَي عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَي الَّذِينَ هَدَي اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَحِيمٌ  (۱٤۳) قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ المَسْجِدِ الحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (۱٤٤)﴾

راز تغيير قبله

در جريان قبله وقتي خداي سبحان به رسولش دستور مي‌دهد كه از بيت المقدس به كعبه برگردند، زمينهٴ اين دستور را قبلاً فراهم مي‌كند. مي‌فرمايد به اينكه اگر دستور برسد كه از بيت المقدس به كعبه برگرديد چند سؤال مطرح است:

سؤال اول اينكه اگر قبلهٴ حقيقي كعبه بود چرا خداي سبحان از همان اولين بار ما را به كعبه متوجه نكرد؟ ساليان متمادي به طرف بيت المقدس نماز خوانديم، الآن ما را به كعبه متوجه كرد.

 سؤال دوم اين است كه تكليف نمازهايي كه تاكنون به غير قبله خوانده شد چيست؟

 

ـ الف. آزمون الهي تغيير قبله

 اين سؤالها و امثال اين سؤالها را در اين كريمه مطرح مي‌كند و جواب مي‌دهد، مي‌فرمايد به اينكه اين قبله‌اي كه قبلاً شما متوجه بوديد و الآن به سمت كعبه برمي‌گرديد؛ اين نه براي آن بود كه جهتها فرق مي‌كند يا خداي سبحان داراي اختلاف جهات است و مانند آن، گاهي در سمت كعبه است و گاهي در سمت بيت المقدس اين چنين نيست، او غيبتي ندارد. او «بكل شيء شهيد» است و ﴿علي كل شيء شهيد[1] او همان ‌طوري كه به هر چيزي شاهد است، مشهود هرچيز هم هست. اين ﴿علي كل شيء شهيد﴾ در قرآن كريم در موارد گوناگون با معاني گوناگون بيان شده است: يكي اينكه خداي سبحان «بكل شيء شهيد» است يعني هر چيزي مشهود اوست. يكي هم اينكه خداي سبحان ﴿علي كل شيء شهيد﴾ است؛ اين ﴿علي كل شيء شهيد﴾ به اين معناست كه بالاي هر چيزي خدا مشهود است، ما قبل از اينكه اشياي ديگر را ببينيم خدا را مشاهده مي‌كنيم، منتها نمي‌دانيم كه خدا مشهود است. چون خدا فوق كل شيء مشهود است پس غيبتي ندارد؛ نه جهات با هم فرق مي‌كند چون ﴿لله المشرق والمغرب[2]؛ نه براي خدا تفاوتي هست چون ﴿علي كل شيء شهيد.

پس اينكه قبله گاهي بيت المقدس است، گاهي كعبه است فقط براي آزمون است. لذا مي‌فرمايد: آن قبله‌اي كه قبلاً شما داشتيد يعني بيت المقدس الآن برمي‌گرديد به طرف كعبه، ما آن قبلهٴ قبلي را فقط براي امتحان قرار داديم، چون براي أعراب خيلي سخت بود كه به سمت بيت المقدس رو بياورند و به سمت كعبه متوجه نباشند. پس اين قبلهٴ قبلي جهت آزمون دارد: ﴿و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الاّ لنعلَم﴾ يعني اينكه ما قبلاً شما را امر كرده بوديم به بيت المقدس متوجه باشيد هدف اين امر امتحان بود وگرنه براي خداي سبحان فرقي ندارد چون﴿لله المشرق والمغرب[3]

 

ـ مبارزه با تعصب جاهلي اعراب

 اعراب حجاز به سمت بيت المقدس رو كنند براي اينها خيلي دشوار است، چون كعبه مورد تكريم تعصّبي اينها بود و اگر ما كعبه را قبله قرار مي‌داديم به آساني مي‌پذيرفتند، ولي بيت المقدس را كه قرار داديم به سختي مي‌پذيرند؛ براي اينكه با تعصب اينها سازگار نيست. ولي ما اين کار را براي امتحان كرديم و اين امتحان هم براي اين است كه معلوم بشود چه كسي به راه است و چه كسي مرتجع.

 

عقبگردي و دوري روز افزون از هدف

﴿لنعلَم من يتبع الرّسول ممّن ينقلب علي عقبيه﴾، گاهي در آزمون تعبير به طيّب و خبيث مي‌شود، فرمود: ﴿ليميز الله الخبيث من الطيّب[4]، گاهي تعبير به اتباع و انقلاب مي‌شود يعني آن‌كه مؤمن است به سمت حق دارد حركت مي‌كند (رو به رو دارد حركت مي‌كند) و آن‌كه غير مؤمن است به عقب برگشت منتها نمي‌داند و روزي مي‌فهمد كه اين همه راه را به عقب برگشته است و هر چه رفته است دور شده است كه ﴿اولئك ينادون من مكان بعيد[5]؛ عده‌اي به خداي سبحان نزديكند [و] عدّه‌اي هر چه تلاش مي‌كنند در راه بُعد از خداي سبحان است.تعبير اينكه فرمود: ﴿لنعلم من يتّبع الرّسول ممّن ينقلب علي عقبيه﴾ نشان مي‌دهد اگر كسي تابع باشد، در پيشاپيش اولاً حركت مي‌كند و اگر كسي تابع نباشد به عقب برگشته و نمي‌داند. اين مرتجع و منقلب ﴿علي عقبيه﴾ است و نمي‌داند و خيال مي‌كند كه دارد پيشرفت مي‌كند، لذا دربارهٴ كفار فرمود: ﴿ولا يحسبنّ الذين كفروا سبقوا[6]؛ فرمود: اينها خيال نكنند كه جلو افتادند؛ كفار نپندارند كه سبقت گرفتند. اينها در حقيقت مرتجع‌اند: ﴿الاّ لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه﴾.

 پس هدف امتحان الهي است وگرنه خصيصه‌اي براي ذات جهت، دون جهتي نيست.

 

احتمالات موجود در﴿لنعلم﴾ در آيه

 امّا از اينكه فرمود: ﴿الاّ لنعلم﴾ قبل از اينكه به آن مطلب دوم بپردازيم بايد اين ﴿الاّ لنعلم﴾ روشن بشود. در بسياري از موارد خداي سبحان مي‌فرمايد: ما اين كار را كرديم تا بدانيم. چون از آن طرف خدا به جميع أشيا عالم است [و] علم هم عين ذات است: ﴿بكل شيء عليم[7] است، ﴿و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرةٍ في الأرض ولا في السّماء[8] «عالم اذ لا معلوم»[9]، بنابراين بايد اين علمي كه در موارد امتحان ذكر شده است كه ما اين كار را كرديم تا بدانيم، توجيه بشود.

 

ـ وجه اوّل: اسناد علم حادث شدهٴ مأموران الهي به خداي سبحان

 نوعاً توجيهي كه ذكر كردند اين است كه خداي سبحان علمي كه براي مأموران اوست و بوسيلهٴ امتحان پيدا مي‌شود اين علمِ حادث را به خودش نسبت مي‌دهد از باب اينكه بزرگان و ملكان كارهاي مأموران را به خود نسبت مي‌دهد؛ نظير « فتح الأمير البلد»، در حالي كه جُند [سربازان] فتح كردند نه امير. اينجا هم علمِ حادث مال مأموران الهي است، نه مال خداي سبحان، ولي خدايِ تعالي علم حادثي كه براي مأموران حادث است به خود نسبت مي‌دهد، لذا به صيغهٴ متلكم مع الغير تعبير كرد [و] فرمود: ﴿إلاّ لنعلَم﴾ و يا ﴿ليعلَم الله[10] از اين قبيل در قرآن كريم فراوان است.

 

تعبيرهاي مشابه ﴿لنعلم﴾ در قرآن

نمونه اول

 در سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران آيهٴ 141 و 142 اين است كه فرمود: ﴿وَلِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ ٭ أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ﴾؛ فرمود: كه شما خيال كرديد كه وارد بهشت مي‌شويد. ولي هنوز خدا ندانست كه مجاهد كيست و صابر كيست، يعني هنوز امتحان نشده خيال مي‌كنيد اهل بهشت‌ايد؟ اين آيه البته در مدينه نازل شد؛ در مدينه عده‌اي بودند كه فكر مي‌كردند بهشت براي آنهاست؛ براي اينكه همهٴ احكام دين را به حسب ظاهر انجام مي‌دادند به بهترين فضيلت هم براي آنها اين بود كه اين نمازهاي پنج‌گانه را پشت‌سر بهترين پيش نمازهاي عالم در بهترين مسجد روي زمين بعد از مسجد الحرام مي‌خواندند. چون نماز پنج وقت را پشت‌سر رسول خدا (عليه آلاف التحية و الثناء) در مسجد النبي مي‌خواندند و پاي منبر حضرت هم مي‌نشستند و مواعظ حضرت را هم گوش مي‌دادند و با حضرت مصافحه مي‌كردند. فكر مي‌كردند با اين وضع بهشتي‌اند. در همين شرايط آيه نازل شد كه شما مادامي كه جبهه نرويد، جنگ نكنيد، آزمون نشويد، امتحان نشويد خيال نكنيد اهل بهشت‌ايد: ﴿أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين﴾؛ هنوز شما امتحان نشده ايد. در اين آيات علم را به خودش نسبت داد، فرمود: ما بايد امتحان بكنيم تا خدا بداند؛ هنوز خدا براي او روشن نشده كه مجاهد كيست و صابر كيست.

نمونه دوّم

 در همين سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران آيهٴ 166 و 167 اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿و ما أصابكم يوم الْتقي الجمعان فباذن الله وليعلم المؤمنين ٭ و ليعلم الذين نافقوا[11]؛ در اين جريان جنگ در برخورد بدر و مانند آن خداي سبحان مي‌خواهد بداند مؤمن كيست [و] منافق كيست؟ كه علم را به خودش نسبت داد: ﴿و ليعلم المؤمنين ٭ وليعلم الذين نافقوا﴾.

 

نمونه سوّم

در سورهٴ مباركهٴ كه به نام رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، اين‌چنين فرمود ﴿ولنبلونّكم حتي نعلم المجاهدين منكم والصابرين و نبلوا أخباركم[12]؛ ما شما را مي‌آزماييم؛ بلويٰ آزمون از همان بِلا وكهنگي است. ريشهٴ لغوي ابتلا و بلويٰ و امتحان از آن بِلا و كهنگي است. بِلا يعني كهنه شدن. فرمود: ما آن‌قدر شما را مي‌آزماييم (به تعبير معروف در ادبيات فارسي) تا كهنه‌تان بكنيم. اينكه گاهي تعبير مي‌شود [و] مي‌گوييم: ما فلان شخص را كهنه‌اش كرديم يعني ساليان متمادي او را آزموديم. بِلا يعني كهنگي، آنقدر امتحان كرديم در موارد گوناگون تا او را كهنه‌اش كرديم. بِلا اين كهنگي، ريشه براي بَلا و آزمون است. هم بَلا و رنج فرساينده است، انسان را به بِلا و كهنگي مي‌رساند، هم ابتلا و آزمون انسان را چندين بار مورد تجربه قرار مي‌دهد تا كهنه كند خلاصه اينها ريشهٴ لغوي ابتلا و بلا و امثال ذلك است كه همه‌اش به بلا برمي‌گردد فرمود: ما شما را اين‌قدر مي‌آزماييم تا بفهميم و بدانيم كه مجاهد كيست و صابر كيست و جريان شما را هم با خبر باشيم. در عين حال كه فرمود: ما آنچه كه اينها در نهانشان دارند مي‌دانيم. اين چنين نيست كه ما محتاج به آزمون باشيم. در سورهٴ مباركهٴ يس آيهٴ 76 اين است، فرمود: ﴿فَلاَ يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾؛ فرمود: حرف اينها غمگين‌تان نكند؛ براي اينكه هرچه آنها در دل دارند ما مي‌دانيم؛ هر چه اينها علَن كردند ما مي‌دانيم؛ خفا و علن اينها براي ما معلوم است.

پس از اينكه مي‌فرمايد ما امتحان مي‌كنيم تا بدانيم يا به آن معناست كه آقايان گفتند يا نه، منظور علم فعلي است، نه علم ذاتي.

 

ـ وجه دوّم: مراد، علم فعلي خداي سبحان

 اقسام صفات خداي سبحان

 براي خداي سبحان دو سنخ صفات است:

يك صفاتي است كه نامحدود است و قديم است وأزلي است و عين ذات است؛ مثل علم و قدرت و حيات و امثال ذلك.

 يك قسم اوصافي است كه محدود است و در مقاطع خاص حاصل مي‌شود، اينها صفات فعل‌اند! مثل رضا و غضب. (از بعضي راضي است. نسبت به بعضي غضبان است.) محبت و عداوت (عده‌اي را دوست دارد، عده‌اي را دشمن دارد)، قبض و بسط و مانند آن. گاهي صفت ذات و صفت فعل دو نام دارد؛ مثل قدرت و قبض و بسط كه قبض و بسط صفت فعل است و قدرت صفت ذات.

 

اشتراك اسمي برخي از صفات ذات با صفات فعل

گاهي صفت ذات و صفت فعل يك نام دارد؛ مثل علم و اراده؛ براي خدا گذشته از اراده‌هاي فعلي كه در كتاب و سنّت فراوان از او ياد شده است، ارادهٴ ذاتي هم هست، براي خداي سبحان گذشته از علم ذاتي، علم فعلي هم هست.

 

حضوري بودن علم خداي سبحان

علم فعلي را از مقام فعل انتزاع مي‌كنند؛ اين علم فعلي كه از مقام فعل انتزاع مي‌شود عين فعل است، نه عين ذات. چون خود فعل مشهود حق است؛ فعل قبل از اينكه حضور داشته باشد معلوم نبود، بعد از وجود معلوم شد. در حقيقت معلوم حادث است نه علم و چون علم فعلي عين معلوم است، نه عين عالم از اين جهت از مقام فعل انتزاع مي‌كنند نه از مقام ذات. اينكه در خطبة الوسيله حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «ليس بينه و بين معلومه علمُ غيرِه »[13] ناظر به علم فعلي است. يعني بين خدا و بين خلق كه معلوم حق‌اند چيزي غير خلق فاصله نيست؛ نظير علوم حصولي ما نيست كه بين عالم و بين معلوم «صورت علمي» فاصله است كه گفته‌اند: «العلم هو الصورة الحاصلة من الشيء لدى النفس»؛ در علوم حصولي بين عالم و معلوم صورت علمي فاصله است كه اين صورت علمي معلوم به ذات است و آن وجود خارجي معلوم بالعرض، ولي دربارهٴ علم خداي سبحان اين چنين نيست كه سخن از صورت و علم حصولي باشد، بلكه هر چيزي در هر موطني كه يافت مي‌شود به ذاتهِ مشهود حق است. اين علم فعلي حادث است در موارد امتحان اين فعل قبلاً نبود بعداً حادث شد؛ اين علم فعلي قبلاً نبود بعداً حادث شد، نه اينكه علم ذاتي. چون علم ذاتي عين ذات است و همچنان براي أزل و أبد محفوظ است

 

اتحاد اوصاف فعلي حق تعالي با خداي سبحان در مقام فعل

پرسش...

پاسخ: آن علم ذاتي شدّت و ضعف ندارد؛ چون عين ذات است و نامحدود. علم فعلي خارج از ذات است و ممكن است و مسبوق به وجود و عدم؛ علم فعلي عين معلوم است، نه عين عالم. صفات فعلي اين چنين است. اگر گفته مي‌شود خدا قابض است؛ قبض و بسط مقابل هم‌اند، هر دو موجودند، هر دو مخلوقند، هر دو ممكن‌اند. ممكن عين واجب نخواهد شد، در مقام فعل اين قضايا بسته مي‌شود نه در مقام ذات. اگر گفته شد « الله قابضٌ لمن يشاء و باسطٌ لمن يشاء»، اين قبض و بسط در مقام فعل با خدا متحد است. نه در مقام ذات. تعيين كنندهٴ محور اتحاد موضوع و محمول، محمول است نه موضوع؛ گاهي انسان مي‌گويد: زيدٌ ناطقٌ، گاهي مي‌گويد: زيدٌ عالمٌ، گاهي هم مي‌گويد: زيدٌ قائمٌ، در هر سه قضيه محمول با موضوع متّحد است و اصولاً در همهٴ قضايا مصحّح حمل، همان اتحاد موضوع و محمول است، ولي تعيين محور اتحاد به عهدهٴ محمول قضيه است، نه به عهدهٴ موضوع قضيه در همين سه قضيهٴ ياد شده موضوع زيد است. مي‌گوييم «زيد ناطق، زيد عالم، زيد قائم»، ولي محور اتحاد در قضيه أولىٰ مقام ذات است؛ چون ناطق ذاتي انسان است، در قضيه ثاني مقام وصف محور اتحاد است؛ چون علم وصف انسان است، در مقام سوم محور اتحاد مقام فعل است. گفته شد «زيدٌ قائم» يعني قيام با زيد در مقام ذات نه، در مقام صفات نفساني نه، در مرحلهٴ بيرون از ذات و نفس در مقام بدن و مقام كار و فعل متّحداند. در قضايا ما اتحاد مي‌خواهيم، خواه اتّحاد در مقام ذات، خواه در مقام وصف خواه در مقام فعل. تعيين محور اتّحاد موضوع و محمول به دست محمول است.

 

نكته: معارف بلند عقلي و زبان سادهٴ قرآن

پرسش...

 پاسخ: قرآن معارف عقلي فراوان دارد [و] همه را به آن تدبّر عقلي دعوت مي‌كند. به مردم مي‌گويد: بالا بياييد: ﴿تعالوا﴾[14]؛ نه اينكه من را پايين بياوريد، ولي طوري حرف مي‌زند كه مردم هم مي‌فهمند. مردم هم مي‌فهمند همه اين اسماي حسني را (چه در جوشن كبير، چه غير جوشن كبير) مي‌خوانند، اما وقتي كه وارد مسائل علمي شدند كه موضوع و محمول بايد با هم متحد باشند، چگونه ممكن با واجب متحد است مي‌روند مي‌انديشند [و] راه حل پيدا مي‌كنند. يا مي‌گويند: كه مجاز است؛ نظير «فتح الامير البلد» كه ديگران گفتند،[15] يا مي‌گويند: علم، علم فعلي است كه عده‌اي ديگر گفتند وقتي كه وارد مسائل علمي نشد مي‌گويد: خدا رازق است، باسط است، قابض است ،كافي است، شافي است و امثال ذلك. وقتي كه وارد مسائل علمي شد [و] در برابر اين سؤال قرار گرفت كه موضوع و محمول بايد متّحد باشند (چه در يك طرفش واجب يك طرفش ممكن، يك طرف أزلي يك طرف حادث، قديم با حادث چگونه متحد مي‌شود؟) آن‌گاه چاره انديشي مي‌كند؛ يا مجاز در اسناد قائل مي‌شود، يا مجاز در كلمه قائل مي‌شود و مانند آن.

پرسش ...

 

 تفاوت علم فعلي با علم ذاتي خداي سبحان

پاسخ: اين علم فعلي با علم ذاتي هم‌ نام است. آن علمي كه مقابل ندارد آن علم ذاتي است كه ﴿الله بكل شيء عليم[16] «عالمٌ اذ لا معلوم»[17] و امثال ذلك، اما اين علمي كه عين معلوم است نه عين عالم اين مقابل دارد. (قبلاً نبود بعداً پيدا شد) مثل ﴿ليميز الله الخبيث من الطيّب[18]، اين علم فعلي است؛ مثل اينكه خدا گاهي خلق مي‌كند؛ گاهي نمي‌كند، گاهي هبه مي‌كند، گاهي نمي‌كند؛ گاهي شفا مي‌دهد، گاهي شفا نمي‌دهد. علم فعلي صفت معلوم است، عين معلوم است؛ نه‌عين عالم، منتها علم فعلي با علم ذاتي در نام شريك‌اند وگرنه علم فعلي عين معلوم است؛ نه عين عالم. آن علمي كه عين عالم است: «عالم إذ لا معلوم»[19] و آن ﴿بكل شيء عليم[20] است. قبل از اينكه معلومي در عالم بيايد. امّا اين علم عين المعلوم است، در خطبة الوسيله حضرت امير آمده كه بين خدا و بين معلوم چيزي غير از معلوم فاصله نيست يعني همين ذات معلوم است. خب اين ذات كه قبلاً معدوم بود معلوم نبود بعد معلوم شد؛ نه خدا قبلاً عالم نبود بعد عالم شد. علم فعلي صفت معلوم است؛ نه صفت عالم.

پرسش ...

پاسخ: آن علم ذاتي است كه همواره محفوظ است؛ آن «عالمٌ اذ لا معلوم». اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ يس آمده است كه ﴿فلا يحزنك قولهم إنّا نعلم ما يسرّون و ما يعلنون[21]؛ فرمود: اينها هنوز اسرارشان را نگفته ما مي‌دانيم. اين مال علم ذاتي است كه «عالمٌ اذ لا معلوم»، امّا موارد امتحان كه مي‌فرمايد: ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب[22] علم فعلي است؛ علم فعلي صفت معلوم است، نه صفت عالم؛ مثل همهٴ اوصاف فعليه. اوصاف فعليه را از صفت فعل انتزاع مي‌كنند؛ نه اينكه قبض و بسط خدا در مقام ذات باشد. آن‌كه در مقام ذات است؛ قدرت است؛ نه قبض و بسط، لذا گاهي قبض هست [و] گاهي نيست؛ گاهي شفا هست [و] گاهي شفا نيست؛ گاهي احيا هست [و] گاهي نيست؛ گاهي اماته هست [و] گاهي نيست، اما قدرت كه ريشهٴ همهٴ اينهاست عين ذات است و گاه گاه ندارد. و علم فعلي صفت معلوم است و عين المعلوم و علم ذاتي است كه عين ذات است و قبل و بعد ندارد: «ليس لربك صباحٌ ولا مساءٌ» على أي حال فرمود: ﴿الاّ لنعلم من يتبع الرّسول ممّن ينقلب علي عقبيه﴾ اين موارد فراواني است كه فرمود: ما امتحان مي‌كنيم تا اين شخص معلوم بشود گرچه ما عالميم. و اين تعبير هم نشان مي‌دهد كه اگر كسي مؤمن بود به طرف كمال حركت مي‌كند و اگر كسي مؤمن نبود، مرتجع است كائناً من كان.

 

 بزرگي آزمون قبله

 بعد فرمود: اين جريان قبله يك امتحان مهمي است؛ براي اينكه بر خلاف همهٴ تعصبها اينها بايد به سمت بيت المقدس رو بكنند و كعبه‌اي كه در شهر اينها بود و مورد تكريم اينها و نياكان اينها بود اين را قبله قرار ندهند. خب، اين يك كاري است كه بر خلاف تعصب بايد عمل كنند [و] كار دشواري است: ﴿و إن كانت لكبيرة إلاّ على الذّين هدي الله﴾؛ آنهايي كه از هدايت بر خوردارند اين امتحانهاي دشوار براي آنها سهل است، اگر كسي از هوا نجات پيدا كرد كارها به آساني براي او انجام مي‌شود. كسي كه گرفتار هوس است اطاعت خدا بر او سخت است، خيلي رنج مي‌خواهد، جهاد مي‌خواهد و امثال ذلك. امّا اگر كسي از اين دشمن نجات پيدا كرد جنگ و جدالي ندارد. خيلي به آساني كارهاي خير را انجام مي‌دهد. خداي سبحان فرمود: شما اگر يك مقدار حركت كنيد، من كارها را به آساني براي شما انجام مي‌دهم. يعني شما را طوري قرار مي‌دهم كه كارهاي خير به آساني از شما نشأت مي‌گيرد: ﴿فأمّا من أعطي و أتقي ٭ و صدّق بالحسنى ٭ فسنيسّره لليسري[23]؛ كارهاي خير، كارهايي كه عاقبت يسريٰ و حسنة دارد، خيلي به آساني انجام مي‌دهيد يعني ما شما را طوري قرار مي‌دهيم كه در انجام كارهاي خير بر شما سخت نمي‌گذرد. ﴿فسنيسره لليسري﴾.

امّا اگر چنانچه نه كسي اين راه را طي نكرد انجام كارهاي خير بر او دشوار است؛ دربارهٴ اصل نماز هم فرمود: ﴿و إنّها لكبيرة الاّ علي الخاشعين[24]؛ نماز با اينكه از نظر زمان خيلي وقت نمي‌خواهد براي يك عده بسيار شاقّ و دشوار است، خيلي سخت است. ﴿و إن كانت لكبيرة إلا علي الذّين هدي الله﴾ اين راجع به مطلب اول كه اگر كسي سؤال بكند: چرا قبله اولين بار به طرف كعبه متوجه نشد؛ اول به طرف بيت المقدس متوجه شد، بعد به طرف كعبه؟ سرّش اين است.

 

حكم نمازهاي پيشين

 اما مطلب دوم اگر كسي سؤال كند خب، اگر قبله كعبه است، اين همه نمازهايي كه ما قبلاً خوانديم چه مي‌شود؟ جواب مي‌دهند به اينكه كعبه كه ذاتاً قبله نيست بايد خداي سبحان او را قرار بدهد. قبل از اينكه خداي سبحان كعبه را قبله قرار دهد، كعبه قبله نبود، بيت المقدس قبله بود. [و] شما هم به طرف قبله نماز خوانديد. پس ايمانتان هدر نرفت، نمازتان ضايع نشد؛ چون نسخ نظير نسخ انسانها كه نيست. نسخ انسانها در اثر آن است كه قبلاً حكمي را نسنجيده صادر كردند بعد به اشتباه پي بردند [و] حكم را از ريشه عوض مي‌كنند، ولي نسخ در احكام الهي روحاً به تخصيص زماني برمي‌گردد؛ نه اينكه خداي سبحان حكم را از ريشه باطل كرده باشد. نسخ قبله به تخصيص زماني برمي‌گردد يعني تاكنون حق بود بعداً هم حق است، «من الحق الي الحق». اين چنين نبود كه قبلاً باطل بود، ما نمي‌دانستيم [و] الان فهميديم. همهٴ احكام الهي«من الحق الي الحق» است. در بحثهاي قبلي كه راجع به نسخ مبسوطاً در همين سورهٴ بقره آيهٴ  106بحث شد كه فرمود ﴿ما ننسخ من آيه أو ننسها نأت بخيرٍ منها أوْ مثلها

آنجا ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان هرگز در تكوينيات به صورت بداء، در تشريعيّات به صورت نسخ اين چنين حكم نمي‌كند كه ناشي از جهل باشد ـ معاذ الله ـ كه بگويد «آنچه كه قبلاً گفتيم باطل بود و الآن فهميديم»، اين طور نيست؛ زيرا اگر يك موجودي علم محض است، جهل بردار نيست. چون جهل با علم سازگار نيست و خدا «علمٌ محض، لا جهل فيه» و با غفلت هم سازگار نيست كه او شهود محض است و نسيان و ذهول با شهود سازگار نيست: ﴿و ما كان ربك نسيّاً[25].

پس هر حكمي كه به صورت نسخ بيان مي‌شود لُبّاً تخصيص أزماني است يعني حكم واقعاً روي همان موضوع واقعي برقرار بود و الآن مصلحت در ادامهٴ آن نيست. حكم جديدي مي‌آيد؛ لذا فرمود: آنچه را كه قبلاً شما نماز مي‌خوانديد به آن سمت، آن هم قبلهٴ واقعي بود. ايمانتان هم درست است [و] نمازهاتان هم قبول است. ﴿و ما كان الله ليضيع إيمانكم﴾ پس سؤال نشود، اعتراض نشود كه اگر قبله كعبه است پس اين نمازهايي را كه ما قبلاً مي‌خوانديم چيست؟ نه قبلاً كعبه قبله نبود، قبلاً قبله بيت المقدس بود. والآن قبله كعبه است.

 

نماز، نماد ايمان

 و از نماز هم به ايمان تعبير شده است براي اينكه مهمترين مظهر ايمان نماز است و خداي سبحان وقتي نماز را با خصوصيّتهايش معرفي مي‌كند، معلوم مي‌شود كه نمازگزار كسي است كه اين فضايل را داشته باشد. بسياري از رذايل اخلاقي را قرآن كريم به وسيله نماز برطرف مي‌كند. اصل كلي را به اين صورت بيان مي‌كند كه ﴿إنّ الصلاة تنهيٰ عن الفحشاء والمنكر[26] اما مسائل جزئي را در ساير آيات و سور مشخص مي‌كند كه اگر انسان هلوع است: ﴿و اذا مسّه الخير منوعا[27] است ﴿اذا مسّه الشر جزوعا[28] است، بعد فرمود: ﴿الاّ المصلين[29]، «مصلين» كساني‌اند كه ﴿في أموالهم حق معلوم ٭ للسّائل والمحروم[30] كذا و كذا و كذا. همهٴ مسائل مالي و غير مالي را در ضمن صلات حل شده مي‌داند. معلوم مي‌شود اگر در نماز اين همه خصوصيّت است و براي نماز اين همه فضيلت است كه اول چيزي كه سؤال مي‌كنند نماز است:«فَإنْ قبلت قبل ما سواها»[31]؛ نه براي آن است كه نماز در مقابل ساير اعمال است، بلكه براي آنكه نماز ريشه همهٴ فضايل است و خداي سبحان چه در بعد إثبات، چه در بعد سلب نمازگزار را داراي ملكات معرفي مي‌كند؛ مي‌گويد: اين هلوع بودن، جزوع بودن، منوع بودن، مسائل مالي نداشتن، حلال و حرام را رعايت نكردن مربوط به نمازهاست و‌گرنه مصلّين (نمازگزاران) هلوع نيستند، جزوع نيستند، منوع نيستند، ﴿في اموالهم حق معلوم ٭ للسّائل و المحروم[32] و امثال ذلك و نماز آن است كه همهٴ مسائل را حل كند. لذا از نماز به عنوان ايمان ياد كرده است، فرمود: ﴿و ما كان الله ليضيع إيمانكم إنّ الله بالناس لرؤُفٌ رحيم﴾.

 

رأفت و رحمت الهي

رحمت مطلقه كه مال همه است و حالا اگر كسي مبتلا به يك مشكلي شد، گذشته از آن رحمت همگاني از رأفت الهي بهره مي‌گيرد. رأفت مال كسي است كه مبتلا به رنج و نياز باشد. اگر كسي مبتلا به رنج و نياز شد [و] كسي بخواهد نسبت به او تفقّد كند، مي‌گويند رأفت كرده است؛ كه براي دفع بلاست امّا آن رحمت مطلق است، هم براي دفع، هم براي رفع.﴿ان الله بالناس لرؤُفٌ رحيم

 

ـ مبارزه با تعصب جاهل اهل كتاب، از ثمرات قبله

آن‌گاه مي‌فرمايد: چرا ما از بيت المقدس قبله را به كعبه برگردانديم؟ تا كنون صحبت اين بود كه چرا قبله را ما بيت المقدس قرار داديم. الآن بحث در اين است كه چرا [قبله] از بيت المقدس به كعبه برگشت؟ كعبه چه خصوصيّتي دارد؟ سؤال قبلي اين بود كه چرا خدا قبلاً كعبه را قبله قرار نداد، بيت المقدس را قرار داد؟ فرمود: براي اينكه ما بيازماييم تا شما كه مسلمانيد عليه تعصب قدم برداريد، برروي تعصب پا بگذاريد به طرف بيت‌المقدس نماز بخوانيد. الآن سؤال مطرح است كه خب حالا كه تعصب كوبيده شد، حالا كه شما به هدف رسيديد [و] هدفتان اين بود كه ﴿لنعلم من يتبع الرسّول ممّن ينقلب علي عقبيه﴾ مشخص شد چه كسي تابع است و چه كسي مرتجع. حالا كه مشخص شد چه كسي تابع است و چه كسي مرتجع و شما به هدف رسيديد؛ پس چرا دوباره قبله را از بيت‌المقدس به سمت كعبه قرار داديد؟

مي‌فرمايد: اين براي آن است كه جلوي يك تعصب ديگر گرفته شود. در مدينه و اطراف مدينه يهوديهايي بودند كه از اين فرصت سوء استفاده كردند [و] به سمت تعصب دعوت مي‌كردند، مي‌گفتند: قبلهٴ ماست كه مسلمانها به آن سمت رو كردند؛ مسلمين در قبله مستقل نيستند؛ براي خود قبله‌اي ندارند؛ تابع قبلهٴ مايند. اين تعصب خام در مدينه رواج داشت نه در مكه. براي اينكه جلوي اين تعصب هم گرفته شود فرمود به اينكه ما قبله را برگردانديم، كه ديگر يهودي نگويد قبله، قبلهٴ ماست و ديگر كسي نگويد كه مسلمين تابع قبلهٴ مايند. ما با من و ما بايد مبارزه كنيم. در مكه با من و ما مبارزه كرديم گفتيم: قبله كعبه نيست. در مدينه با من و ما مبارزه كرديم گفتيم: قبله بيت المقدس نيست؛ پس روحاً براي آن است كه ﴿لنعلم من يتبع الرّسول ممّن ينقلب علي عقبيه﴾، رسول خدا هم از اين تعصب نگران بود. مي‌فرمود: اينها متعصّبند؛ بر ما مسلمانها تحميل مي‌كنند، ما را تحقير مي‌كنند [و] منتظر بود كه حكم بيايد كه اين مشكل را حل كند، لذا خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿قد نرى تقلب وجهك في السماء﴾؛ ما ديديم تو منتظر وحي بودي كه جلوي تعصب خام مردم مدينه گرفته بشود. مسلمين هم احساس حقارت و ذلّت نكنند. تو هم احساس تبعيّت از يهودي‌ها نكني. گرچه تو راضي بودي تابع بودي، ولي براي اينكه اين مشكل ادامه پيدا نكند تو متوجه شدي [و] منتظر شدي كه وحيي بيايد: ﴿قد نرى تقلب وجهك في السماء﴾ به اين حالت بودي كه وحي دريافت كني: ﴿فلنولينك قبلة ترضٰها

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 17.

[2]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[3]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[4]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.

[5]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 44.

[6]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 59.

[7]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[8]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 61.

[9]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 152.

[10]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 140.

[11]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيات 166 ـ 167.

[12]  ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 31.

[13]  ـ كافي، ج 8، ص 18.

[14]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 64.

[15]  ـ التبيان، ج2، ص9.

[16]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 231.

[17]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 152..

[18]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.

[19]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 152.

[20]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 231.

[21]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 76.

[22]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.

[23]  ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 7.

[24]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 45.

[25]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[26]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 45.

[27]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 21.

[28]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 20.

[29]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 22.

[30]  ـ سورهٴ معارج، آيات 24 ـ 25.

[31]  ـ كافي، ج 3، ص 268.

[32]  ـ سورهٴ معارج، آيات 24 ـ 25.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق