اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَمَا جَعَلْنَا القِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مِن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَي عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَي الَّذِينَ هَدَي اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَحِيمٌ (۱٤۳)﴾
امت وسط
فرمود: همانطوري كه همه جهات مِلك و مُلك خداست و خداي سبحان طبق حكمت و مصلحت انسانها را به قبلههاي مشخص هدايت ميكند، همچنين شما را كه امت مرحومه هستيد امت وسط قرار داديم تا بين پيغمبر و بين مردم قرار بگيريد از يك طرف فيض را از پيغمبر دريافت كنيد [و] از طرف ديگر به مردم برسانيد ﴿وكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾.
ـ عدم ارادهٴ بين اِفراط و تفريط از«وسط»
شهادت در اين آيه به قرينهٴ ساير آياتي كه شهادت را مطرح ميكند و به قرينه رواياتي كه وارد در ضمن اين آيه است به معناي شهادت بر اعمال است، چه اينكه بحثش مبسوطاً گذشت. و از اين جهت وسط بين افراط و تفريط نخواهد بود، بلكه بين أعلیٰ و أدنيٰ خواهد بود يعني شما بين پيغمبر و بين مردم قرار داريد، وسط به اين معناست گرچه آن معنا حق است كه اسلام وسط بين افراط و تفريط است اما وسطي كه در اين آيهٴ ذكر شده است، دو طرف اين وسط چون بيان شد [كه] يك طرفش رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثّناء) است و طرف ديگرش هم مردم، پس وسط بين أعلی و أدنی است؛ نه وسط بين افراط و تفريط.
نقد احتمال ارادهٴ «وسط» به لحاظ قبله
و اگر گفته شود به اينكه به مناسبت قبله چون قبله بين المشرق والمغرب است وسط بودن هم بين افراط و تفريط است اين ناتمام است؛ براي اينكه اين زمين كه به چهار جهت تقسيم ميشود، آنهايي كه در قسمتهاي شمالي يا جنوبياند آنها بين المشرق والمغرب رو ميكنند، قبله آنها بين المشرق والمغرب است. ولي آنهايي كه در قسمت غرب كعبه قرار دارند يا آنهايي كه در قسمت شرق كعبه قرار دارند، قبله آنها بين شمال و جنوب است، نه بين المشرق و المغرب، پس نميشود گفت چون قبله ما بين مشرق و مغرب است، پس ناظر به وسط بين يهوديت و مسيحيت است كه عدهاي به شرق و عدهاي به غرب در عبادتها رو ميكنند [و] ما نه به مشرق و نه به مغرب؛ زيرا اين قبله براي همه مسلمين عالم است؛ ماها كه در قسمت شمال قرار داريم قبلهٴ ما بين مشرق و مغرب است، كساني كه روبروي ما هستند يعني در قسمت جنوب كره زمين قرار دارند قبلهٴ آنها بين مشرق و مغرب است، اما آنها كه در قسمت غرب كعبه قرار دارند قبلهٴ آنها بين الشمال والجنوب است. چه اينكه آنهايي كه در سمت شرق كعبه قرار دارند قبله آنها هم بين الشمال والجنوب است. پس اين نميتواند شهادت بدهد به اينكه وسط بودن يعني بين مشرق و مغرب بودن، بلكه وسط دو طرفش در همين كريمه مشخص است يعني بين پيغمبر و بين مردم.
ـ نكته: مصونيت اسلام از افراط و تفريط
گرچه اصل اين معنا حق است كه اسلام وسط بين افراط و تفريط است، به شهادت آن آياتي كه قبلاً گذشت و به شهادت آيهٴ 53 سورهٴ انعام كه اين است كه ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ كه گفتند: «وجود مبارك رسول خدا خطي در وسط رسم كرد. خطوط كوچكي در دو حاشيه اين خط بزرگ رسم كرد. فرمود: ديني كه من آوردم اين صراط مستقيم است و آن خطوط انحرافي كه در چپ و راست است خطوط ديگران [شيطان] است ﴿و أنَّ هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله﴾»[1]. اين معنا حق است كه اسلام از افراط و تفريط مصون است، اما استفاده آن معنا از اين آيه ممكن نيست براي اينكه اين آيه امت اسلامي را امت وسط قرار دارد و دو طرف وسط را هم ذكر كرد كه يك طرفش وجود مبارك پيغمبر است، يك طرفش انسانها و شهادت هم در قرآن كريم به معناي شهادت اعمال است،
آزمون الهي تغيير قبله
اما بحث دربارهٴ قبله كه تتمه آيه است، فرمود: ﴿وما جعلنا القبلة التي كنت عليها إلاّ لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علی عقبيه﴾ ؛ فرمود: اين قبلهاي كه ما بر گردانديم از بيت المقدس به كعبه، يك امتحان الهي است، يك امتحان دشواري هم هست زيرا مسلمين ساليان متمادي عادت كردند به طرف بيت المقدس نماز بخوانند [و] عدهاي هم از اين قبله بودن بيت المقدس فخري نصيبشان شده بود، الآن بخواهند از اين قبله برگردند يك امتحان دشواري است، لكن اين امتحان دشوار را خداي سبحان براي اين اعمال كرد تا معلوم بشود خداپرست كيست و هوی پرست كيست، و اين هم حكمت الهي است، هم گذشته نمازها روبه قبله بود و هم آينده چون قبله آن است كه خداي سبحان تعيين بكند. فرمود: ﴿وما جعلنا القبلة التي كنت عليها إلاّ لنعلم من يتبع الرّسول ممن ينقلب علي عقبيه﴾ يعني آن قبلهاي كه قبلاً تو بر او بودي، ما آن قبله را منصرف نكرديم مگر براي حكمت يعني قبلهاي كه تا كنون تو بر او مستقر بودي، و به سمت او نماز ميخواندي بيتالمقدس بود؛ ما قبله را از بيت المقدس منصرف نكرديم به سمت كعبه مگر به عنوان امتحان.
توهّم وقوع دو نسخ در حكم قبله
زمخشري در كشّاف براي اولين بار اين چنين احتمال ميدهد كه اين ﴿التي﴾ صفت قبله نباشد بلكه صفت باشد براي موصوفي كه محذوف است و آن موصوف مفعول دوم ﴿جعل﴾ باشد يعني اين چنين تفسير كرد: «و ما جعلنا القبلة الجهة التي كنت عليها ... الا لنعلم»[2] يعني قبلاً تو بر سمت كعبه نماز ميخواندي؛ بعد به طرف بيت المقدس مأمور شدي، الآن ما دوباره قبله را به همان سمتي قرار داديم كه ﴿كنت عليها﴾ ؛ قبلاً بر او بودي «و ما جعلنا القبلة الجهة التي كنت عليها... إلاّ لنعلم» يعني قبلاً به سمت كعبه نماز ميخواندي بعد مأمور شدي به طرف بيت المقدس نماز بخواني الان ما دوباره جهت قبله را همان جهتي تعيين كرديم كه تو قبلاً بر او بودي، كه اين ﴿التي﴾ را صفت گرفتند براي موصوفي كه محذوف است و آن موصوف مفعول ثاني «جعل» است.
ـ نقد تو هم وقوع دو نسخ در حكم قبله
لكن اين خلاف ظاهر است؛ نه آيات تأييد ميكند، نه روايات تأييد ميكند كه قبله اول كعبه بود بعد بيت المقدس شد، دوباره كعبه شد. اين چنين نيست كه كعبه دوبار قبله شده باشد.
بنابراين، اين ﴿التي﴾ همان صفت قبله است ﴿و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها﴾ يعني «ما صرّفنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم» يعني اين قبلهاي كه قبلاً تو بر او استوار بودي و به آن سمت نماز ميخواندي كه بيت المقدس است، ما آن را منصرف نكرديم به طرف كعبه نياورديم مگر به عنوان يك امتحان: چون، براي خداي سبحان هيچ فرق ندارد: ﴿و لله المشرق والمغرب﴾[3]، به هر سمت انسان رو بياورد به سمت خدا است؛ چه اينكه در آيات قبل هم فرمود: ﴿لله المشرق والمغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾
ناظر به جهت بودن بحث قبله؛ نه مكان
براي معبود بودن خداي سبحان فرقي نيست، چون بحث قبله بحث در جهت است، نه در مكان. ممكن است بعضي از اماكن خصوصيّتي داشته باشد مثل كعبه، اما قبله كاري به مكان ندارد، كار، به جهت دارد. مكان در مطاف مطرح است كه چرا انسان حول الكعبه طواف ميكند؛ براي خصيصه و مزيتي كه براي آن مكان است، اما قبله كار به جهت دارد آن جهت و آن بُعد قبله است. آن وقتي كه كعبه در اثر سيل يا علل و عوامل ديگري خراب شد (چون كعبه چندين بار خراب شد و چندين بار او را ساختند) آن وقتي كه كعبه خراب شد، اينطور نبود كه مسلمين بي قبله باشند كه، آن بُعد قبله است كه كعبه در آن بُعد قرار دارد آن بُعد «من تخوم الارض الي عنان السماء»[4] قبله است؛ نه خصوص كعبه. منتها اين كه گفته ميشود «و الكعبة قبلتي»[5] براي اينكه كعبه در آن بُعد خاص قرار دارد. مسئله قبله ناظر به جهت است، نه ناظر به مكان. مسئله مطاف و امثال ذلك كه جزء مناسك حج به شمار ميرود، كارِ به مكان دارد و البته از خصوصيت مكان هم بهرهمند است.
راز تغيير قبله
چون ﴿ولله المشرق والمغرب﴾[6] بنابراين ﴿فاينما تولوا فثم وجه الله﴾: هيچ جهتي بر جهت ديگر خصيصه ندارد، لذا خداي سبحان فرمود: اين كار روي استحقاق ذاتي جهات نيست، بلكه روي آزمون الهي است [كه] ما ببينيم چه گروهي اهل تعصّباند و چه گروهي مطيعاند.
ـ مبارزه با تعصب جاهلي
در مكّه معمولاً به كعبه خيلي در جاهليت احترام ميگذاشتند [و] اگر كعبه قبله ميشد احياناً اعراب و وثنيين اهل جاهليت ميگفتند به اينكه آنچه كه مورد تكريم ماست. مسلمانها همان را قبله كردند. براي پرهيز از اين تعصّب در مكه رسول خدا قبلهاش بيت المقدس بود كه بيت المقدس در مكه حامي نداشت. وقتي حضرت مهاجرت فرمود به مدينه تشريف آوردند، يهوديهايي كه در مدينه و اطراف مدينه بودند از اين فرصت سوء استفاده كردند [و] گفتند: مسلمين در قبله تابع قبله ما هستند و اين يك فخري بود براي آنها و عليه اسلام و مسلمين بهرهبرداري ميكردند و تعصب بيت المقدس در مدينه رواج داشت نه در مكه، لذا خداي سبحان براي اينكه اين تعصب را هم از بين ببرد دستور داد به قبله از بيت المقدس به سمت كعبه متوجه بشود. فرمود: كه اينها همه امتحان الهي است تا معلوم بشود چه كسي تابع خدا است [و] چه كسي گرفتار عصبيّت است وگرنه اصل استقبال (به هر سمت انسان رو بياورد) به سمت خدا است: ﴿فاينما تولوا فثم وجه الله﴾[7] كه بحثش در آيات قبلي گذشت.[8]
پرسش....
پاسخ: نه به عنوان اينكه قبله رسمي مسلمين كعبه بود، حضرت تا آنجايي كه ممكن بود طوري نماز ميخواند كه كعبه بين او و بين بيت المقدس باشد يعني هم به كعبه رو كند هم به طرف بيت المقدس اما قبله رسمي مسلمانان در مكه بيت المقدس بود.[9] ولي عدهاي از اهل كتاب در مدينه ايمان آوردند، عدّهٴ ديگر ايمان نياوردند: آنهائيكه ايمان آوردند دلشان ميخواست كه بالأخره بيت المقدس به همان عظمت قبلهاي باقي باشد و اين تعصب را بالأخره در مدينه سركوب كرد. مثل اينكه آن تعصب را در مكه سركوب كرد و در بعضي از رواياتي كه مرحوم طبرسي در احتجاج و ديگران نقل كردهاند به اين نكته ضد تعصبي اشاره شده است در روايات.
آنگاه فرمود: ﴿و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها إلاّ لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه﴾ اين نه براي خصيصهٴ ذاتي جهت معيّن است و نه اينكه در معبود شدن خداي سبحان فرقي است چون اينها جهتند [و] جهت هيچ خصيصهاي ندارد اوّلاً و خداي سبحان چون محيط است، ﴿فأينما تولوا فثم وجه الله﴾ كه بحثش در آيات قبلي همين سورهٴ مباركهٴ بقره گذشت، پس تغيير قبله يك آزمون الهي است تا معلوم بشود چه كسي اهل تعصب است و چه كسي مؤمن است.
گسترهٴ جهت قبله
سؤال ...
پاسخ: آن در كره ارض است و اگر كسي از منطقه أرض بالا رفت احياناً (تا آنجايي كه اعتبار عقلايي است) اگر هم كسي ناپاك است سوار هواپيما است بر فراز كعبه هم حق عبور ندارد و همچنين بر فراز مسجد [الحرام] براي اينكه اجتياز انسان ناپاك از مسجد [الحرام] هم حرام است (تا آنجا كه اعتبار عقلائي است).
پرسش ...
پاسخ: تا آسمان امتداد دارد به همين دليل، حالا اگر كسي در هواپيما خواست نماز بخواند بر فراز كعبه بايد بايستد يا نايستد؟ خب بايستد بالأخره به يك سمتي است، به سمت بُعدي است كه فوق كعبه است يعني عمودين كعبه است، حالا اگر كسي تحت الأرض قرار گرفت بايد نماز بخواند يا نخواند؟ مستلقيا نماز بخواند يا قائماً؟ اگر قائماً نماز بخواند بُعد روبرو قبله او است، پس معلوم ميشود «مِن تخوم الارض الي عنان السماء»[10] قبله است و اين تغيير قبله يك آزمون الهي است، فرمود: اين كار براي مشخص شدن مؤمن از غير مؤمن است.
عقبگردي و دوري روز افزون از هدف
﴿و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه﴾ ؛در اين كريمه فرمود: آنكه تابع پيغمبر است در مسير است [و] دارد راه ميرود. آنكه گرفتار تعصب است به پشت برگشته است، او مرتجع است و دور زد بر پاشنه پايش برگشت و بيراهه ميرود آنكه تابع پيغمبر است او سالك الي الله است و آنكه تابع پيغمبر نيست به عقب برگشت او مرتجع است (كائن من كان). انسان يا به سمت حق ميرود يا از حق گريزان است، اگر به سمت حق ميرود، به طرف هدف حركت كرده است [و] به مقصد ميرسد اگر از حق برگشت اين مرتجع است (كائن من كان) ولو با سرعت هم حركت كند اين هر چه سريعتر ميشود از هدف دورتر ميشود، لذا رسول خدا ميفرمايد: ﴿فأين تذهبون﴾[11]؛ كجا ميرويد؟ اگر من كه شما را به هدف ميرسانم متبوع شما نيستم، شما به كدام سمت روي آوردهايد؟ ﴿فأين تذهبون﴾؟ هر جا برويد بيراهه است.
پس انسان يا سالك الي الكمال است يا مرتجع عن الكمال، فرمود: آنكه تابع پيغمبر است سالك الي الكمال است، آنكه مخالف پيغمبر است مرتجع عن الكمال است، لذا تعبير كرد [و] فرمود: ﴿لنعلم من يتّبع الرسول ممّن ينقلب علي عقبيه﴾؛ نظير اينكه فرمود:﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[12]؛گاهي به لحاظ درون سخن ميگويد ،گاهي به لحاظ حركت و راه، گاهي انسان را مستكمل ميداند، گاهي انسان را مرتجع؛ گاهي انسان را پاك ميداند گاهي انسان را ناپاك، تعبير ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾. تعبير﴿لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه﴾ اين [تعابير] براساس عناوين گوناگون است. گاهي به لحاظ درون، انسان يا طيب است يا خبيث، گاهي به لحاظ حركت يا به سوي كمال است يا از كمال برگشته است. فرمود: آنكه تابع پيغمبر است به سمت كمال حركت ميكند [و]
خواه يا ناخواه به مقصد ميرسد. آنكه تابع پيغمبر نيست از كمال برگشت. گاهي تعبير ميكند به اينكه ﴿و من يولهّم يومئذٍ دُبُرَه﴾[13] و امثال ذلك، پشت كردند [و] چون پشت كردند هرچه بيشتر ميروند از كمال دورتر ميشوند،
احتمالات موجود در ﴿لنعلم﴾ در آيه
اما مسئله ﴿لنعلم﴾ كه فرمود: تا ما بدانيم. وجوهي را در اين كتب تفسير ملاحظه فرموديد كه براي ﴿لنعلم﴾ ذكر كردهاند (تا ما بدانيم)
ـ علم ذاتي خداي سبحان
چون خداي سبحان ﴿بكل شيء عليم﴾[14] است و علم قبل الايجاد هم دارد « عالم إذ لا معلوم»[15] و اين علم هم عين ذات خداي سبحان است. انسان قبل از اينكه به دنيا بيايد همه كارهاي او را خداي سبحان ميداند، بعد از آن هم كه به دنيا آمده است همه آنچه را كه در نهان دارد خدا ميداند لذا فرمود: ﴿و إن تبدوا ما في أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله﴾[16]؛ نه تنها آنچه را كه انسان انجام ميدهد خدا ميداند، بلكه آنچه را كه در نهان دارد و عمل نكرد خدا ميداند و آنچه كه در نهانخانهٴ نهانِ قلبي انسان است و بر خود انسان مخفي است و انسان خودش را توجيه ميكند و از آن خطيئات و تباهيهاي دروني بي خبر است، آن را هم خداي سبحان ميداند. فرمود: ﴿و إن تجهر بالقول فإنّه يعلم السرّ و أخفيٰ﴾[17] يعني اگر كاري را به طور آشكار بيان كنيد (حرفي را به طور آشكار بيان بكنيد) اين آشكار را كه خدا ميداند و نيازي به گفتن ندارد ﴿و إن تجهر بالقول فإنّه يعلم السرّ﴾ وقتي سرّ را بداند جهر را هم به طريق أوليٰ ميداند؛ سرّ آن است كه خود صاحب سرّ ميداند [و] ديگران نميدانند. فرمود: ﴿و إن تجهر بالقول فانه يعلم السرّ و أخفيٰ﴾؛ آنچه كه اخفي از سرّ است و خود انسان در اثر توجيه نميداند كه آن راز نهفتهٴ در درونِ درونِ اوست؛ از آن درونِ درون بي خبر است خدا از آن درونِ درون هم آگاه است، خيلي از كارهاست كه انسان خيال ميكند يك راه حقي است. نميداند آنچه را كه قبلاً ذخيره كرده است او دارد دستور ميدهد. آن أخفاي از سرّ است حتي برخود انسان هم احياناً پوشيده است. انسان در اوايل امر ممكن است تشخيص بدهد ولي در اواخر امر اشتباه كند. در اثر تكرر عادت خيال ميكند اين بد خوب است و آن خوب بد است، برخود انسان هم پوشيده است. آنچه كه اخفاي از سرّ است باز آن را هم ذات اقدس الهي ميداند چه اينكه «عالم اذ لا معلوم»[18]
ـ وجه اول: اسناد علم حادث شده مأموران الهي به خداي سبحان
اما اينكه فرمود: ما اين قبله را به عنوان آزمون قرار داديم تا بدانيم، عدهاي گفتهاند به اينكه «ما بدانيم» يعني تا فرشتگان ما مأموران ما، أنبياي ما و اولياي ما بدانند، و چون خداي سبحان كار را با تدبير مدبّران انجام ميدهد و اينها مأموران الهياند و خصيصهٴ ملك و فرمانرواي كل آن است كه كارهايي كه مأموران او انجام ميدهند به خود نسبت ميدهد؛ نظير «فتح الامير البلد» از اين جهت علمي كه ديگران پيدا ميكنند خدا به خود نسبت ميدهد يعني ما اين را به عنوان امتحان طرح كرديم تا ملائكه ما بدانند يا أنبياء و أولياء ما بدانند كارهاي مأموران را به خود نسبت داده است؛ اين يك توجيه [است][19]
ـ وجه دوّم: مراد، علم فعلي خداي سبحان
اما دربارهٴ توجيه ديگر، توجيه ديگري اين است كه نيازي به اين تكلّف نيست؛ براي خداي سبحان يك صفات ذاتي است و يك صفات فعلي است. صفت ذات را عين ذات ميدانند و از خود ذات انتزاع ميشود؛ مثل حيات مثل قدرت و امثال ذلك.
و صفت فعل را از مقام فعل انتزاع ميكنند؛ مثل ارادهٴ فعلي و امثال ذلك. خدا خالق است، رازق است، باسط است، كافي است، شافي است، ضار است نافع است و امثال ذلك. اينها زير پوشش قدرت حق است كه قدرت عين ذات است، اما قبض و بسط، احياء و اماته، اضحاك و ابكاء، ضرر و نفع و امثال ذلك اينها صفات فعل است. صفات فعل را از فعل انتزاع ميكنند نه از ذات چون صفات فعل ممكناند [و] اين صفات ممكن را بايد از محل امكان انتزاع كرد؛ نه از محل وجوب، صفت فعل را كه از فعل انتزاع كردند، در حقيقت صفت فعل عين فعل است؛ نه عين ذات. چون افعال حق حادثاند علوم فعليه حق هم حادث است.
معيار صفات ذات و فعل خداي سبحان
يك مطلب اين است كه خدا داراي صفت ذات و صفت فعل است (اين يك) تشخيص آن هم گفتند به اين است آن معياري كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي در بحث صفات ذات و صفات فعل ذكر كرد،[20] يك معيار خوبي است كه مورد قبول حكماي اسلام هم است.
صفت ذات، آن صفت كمالي است كه مقابل ندارد؛ مقابل او جز عدم و نقص چيز ديگر نيست و خداي سبحان هرگز به مقابل او متصف نميشود، فقط به خودش متصف ميشود؛ مثل علم، مثل حيات مثل قدرت اينها صفات ذات است. قدرت مقابل ندارد مگر عدم كه عجز و ضعف نقص است و خداي سبحان هرگز به مقابل قدرت متصف نميشود. نميشود گفت كه نسبت به اين قدير است [و] نسبت به آن غير قدير و عاجزـ معاذ الله ـ حيات مقابل ندارد مگر عدم و موت و خداي سبحان هرگز به مقابل حيات متصف نميشود. حيات صفت ذات است قدرت صفت ذات است، و مانند آن.
اما قبض و بسط و احياء و اماته، ضرر و نفع، اضحاك و ابكاء و امثال ذلك، اينها هر كدام مقابل دارند و هر دو هم كمالاند و خداي سبحان به هر دو متصف است؛ مثل اينكه نسبت به بعضيها ضار است [و] نسبت به بعضي نافع، نسبت به بعضي محيي است [و] نسبت به بعضي مميت، نسبت به بعضي قابض است [و] نسبت به بعضي باسط يا نسبت به يك شخص در موارد گوناگون قبض و بسط دارد: ﴿يقبض و يبصُطُ﴾[21] و امثال ذلك، اينها صفات فعلاند، هر دو طرف كمالاند و هر دو طرف هم محدوداند، مرز مشخص دارند؛ مثل رضا و غضب و خداي سبحان به هر دو طرف هم متصف ميشود، از يك عده راضي است [و] از يك عده ناراضي، نسبت به يك عده قبض دارد و نسبت به يك عده بسط دارد و مانند آن. پس هر صفتي كه مقابل ندارد إلا العدم و خداي سبحان فقط به آن صفت متّصف است و به مقابلش متّصف نيست آن صفت، صفت نامحدود است و كمال است و صفتِ ذات است؛ مثل قدرت و حيات و امثال ذلك، هر صفتي كه مقابل دارد و خدا به هر دو طرف متصف ميشود و هر دو طرف كمال است و هر دو طرف هم محدود، صفت فعلاند، صفت فعل را از مقام فعل انتزاع ميكنند؛ نه از مقام ذات.
اشتراك اسمي برخي از صفات ذات با صفات فعل
مطلب بعدي آن است كه بعضي از صفات ذات و صفات فعل نامشان يكي است، بعضيها نامشان فرق ميكند. قدرت صفت ذات است، خلق و رزق و بسط صفات فعلاند. نام صفت ذات قدرت است، نام صفت فعل خلق و قبض و بسط است كه فرق ميكند، امّا علم هم از صفت ذات است، هم صفت فعل؛ هم علم فعلي براي حق است، هم علم ذاتي، آن علمي كه براي حق است و عين ذات است «عالم اذ لا معلوم»[22]، آن علم ذاتي است كه خداي سبحان به جميع أشيا قبل از آفرينش دارد بعد از آفرينش هم آن علم، علي ما هو عليه است اما اين علمي كه در بسياري از موارد قرآن كريم آمده است: ﴿لنعلم أيّ الحزبين أحصي﴾[23] يا ﴿نعلم المجاهدين منكم و الصابرين﴾[24] و امثال ذلك، اينها علوم فعليهاند. علم فعلي صفت فعل است، صفت فعل را از مقام فعل دريافت ميكنند؛ مثل﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[25]، از مقام فعل انتزاع ميكنند. اگر فعل مطابق با آن علم ذاتي بود اين شخص به كمال ميرسد و اگر نه از كمال محروم است، اين ﴿لنعلم﴾ در مقام فعل است، اين علم فعلي علمي است حادث كه از فعل انتزاع ميشود؛ نه از علم ذات.
ـ نظر مختار
پس بنابراين اگر اين علومي كه در موارد امتحان ذكر ميشود بر علم فعلي حمل بشود نيازي نيست كه ما بگوئيم علمي كه مال مدبّران است و مال مأموران است خدا به خود نسبت داد، نه، بلكه علم فعلي خدا است در مقام خارج از ذات.
حضوري بودن علم خداي سبحان به اشيا
پرسش ...
پاسخ: علم فعلي زير پوشش علم ذاتي است، هر چيزي كه در جهان سهمي از هستي دارد خداي سبحان به جميع شئون او «عالم» است: «إذ لا معلوم»[26] كه آن علم ذاتي است، اما علم فعلي از مقام فعل انتزاع ميشود يعني خود فعل مشهود حق است اين در همان خطبة الوسيله حضرت امير(سلام الله عليه) است كه: «ليس بينه و بين معلومه علمُ غيرهِ»[27] يعني خدا كه به أشيا علم دارد؛ اينطور نيست كه صورتي از أشيا پيش حق باشد، خود شيء پيش حق حاضر است خب، شيء وقتي كه وجود نداشت حضور ندارد به علم فعلي، امّا وقتي كه موجود شد خود آن شيء پيش حق مشهود است و حاضر [و] اين علم فعلي است كه عين ذات شيء پيش خدا مشهود است. فرمود: امتحانها براي اين است؛ در همه موارد كه فرمود: ما امتحان ميكنيم در جهاد امتحان ميكنيم در غير جهاد امتحان ميكنيم، براي اينكه آن علم فعلي ظهور كند: ﴿إلاّ لنعلم من يتّبع الرسول ممّن ينقلب علي عقبيه﴾
پرسش ...
پاسخ: بالأخرة يك مادهاي دارد و يك صورتي مادهاش را ما از علم به علامت برديم، ولي صورتش را بايد حفظ بكنيم. اين صيغه متكلم معالغير است تا ما بدانيم: ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[28] ما در ماده هر چه تصرف كرديم بالأخره اين صورت و صيغه بايد محفوظ باشد تا ماده به خدا استناد پيدا كند، اين هيئت براي آن است كه اين ماده را به فاعل ارتباط بدهد.
تفاوت علم حضوري با حصولي
پرسش ...
پاسخ: علم فعلي حقّاند ديگر. اصلاً علم در آنجا عين معلوم است، در صورتهاي علم حصولي علم غير از معلوم است وگرنه در علمهاي حضوري علم عين معلوم است. در علمهاي حصولي وقتي كه ما به درخت خارجي علم داريم يك معلوم بالذات داريم كه صورت ذهنيه است، يك معلوم بالعرض داريم كه درخت در باغ است و اما در علم حضوري خود آن شجر معلوم است ديگر علمي غير از شجر نيست اين روايتي كه از خطبة الوسيله خوانده شد ناظر به همين است حضرت فرمود: بين خدا و بين خلق علمي غير از خلق نيست، يعني خود اين ذات مشهود حق است، نه «العلم هو الصورة الحاصله من الشيء لدي العالم» كه بشود علم حصولي و صورت كه صور اينها پيش حق تعالي حاضر باشد اينچنين كه نيست، خود ذوات اينها پيش حق تعالي حاضر است.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ (سورهٴ انعام، آيهٴ 153) الدر المنثور، ج 3، ص 56؛ عن ابن مسعود قال: خط رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلّم) خطا بيده ثمّ قال: «هذا سبيل الله مستقيماً» ثمّ خط خطوطاً عن يمين ذلك الخط و عن شماله ثمّ قال: «وهذه السبل ليس منها سبيل الاعليه شيطان يدعو إليه» ثمّ قرأ: ﴿وانّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه ولاتتبعوا السّبل فتفّرق بكم عن سبيله﴾.
[2] ـ الكشاف، ج1، ص 200
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[4] ـ ر.ك: جواهر الكلام، ج 7، ص320
[5] ـ التهذيب، ج 3، ص 286.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[8] ـ ر.ك: تسينم، ج 6، ص 255ـ290
[9] ـ بحار، ج 81، ص 59؛ احتجاج، ج 1، ص 40؛ قال ابو محمد الحسن العسكري (عليه السلام): لمّا كان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بمكة امره الله تعالي أن يتوجه نحو بيت المقدس في صلاته و يجعل الكعبة بينه و بينها إذا امكن و إذا لم يمكن استقبل بيت المقدس كيف كان .....»
[10] ـ ر.ك: جواهر الكلام. ج 7، ص 320.
[11] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.
[12] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.
[13] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 16.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[15] ـ نهج البلاغه، خطبه 152.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[17] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 7.
[18] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 152.
[19] ـ التبيان، ج 2، ص 9.
[20] ـ كافي، ج1، ص 111؛ جملة القول في صفات الذات و صفاتِ الفعل.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[22] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 152.
[23] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 12.
[24] ـ سورهٴ محمّد، آيهٴ 31.
[25] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.
[26] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 152.
[27] ـ كافي، ج 8، ص 18.
[28] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.