16 06 1986 2945136 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 237(1365/03/26)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (۱۳۸) قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (۱۳۹)

پيروان آيين ابراهيمي، فرقهٴ ناجيه الهي

در ردّ سخنان اهل كتاب كه گفتند: تنها راه نجات يهوديت يا نصرانيت است، خداي سبحان به رسولش فرمود: تنها راه نجات پذيرش ملت ابراهيم است كه ملت توحيدي است؛ نه يهوديت عامل نجات است، نه نصرانيت. ملت ابراهيم عامل نجات است و ملت ابراهيم را در آيهٴ بعد مشخص كرد كه ايمان به خداست و جميع آنچه را كه خداي سبحان بر انبياي الهي نازل كرده است و در حقيقت ملت ابراهيم همان ﴿صبغة الله﴾ است، همان ﴿فطرت الله[1] است.

 

ـ تفسير ﴿صبغة الله﴾ به اسلام و ولايت

در بعضي از نصوص اين ﴿صبغة الله﴾ به اسلام تفسير شد[2] و در بعضي نصوص به ولايت[3] كه ولايت باطن اسلام است، حقيقت اسلام است و مانند آن. بين اين دو طايفه از روايات تعارضي نيست كه يك طايفه مي‌گويد: ﴿صبغة الله﴾ اسلام است، طايفه ديگر مي‌گويد: ولايت است، چون حقيقت اسلام همان ولايت است و آن باطن [اسلام است].

آن گاه فرمود: بگوييد ﴿ونحن له عابدون﴾؛ ما فقط براي خدا عبادت مي‌كنيم، قهراً ﴿صبغة الله﴾ از آنِ ماست.

 

روا نبودن  احتجاج اهل كتاب دربارهٴ خدا

بعد به پيغمبر دستور داد فرمود: بگو ﴿اَتُحاجّوننا في الله و هو ربّنا و ربّكم و لنا أعمالنا و لكم أعمالكم و نحن له مخلصون﴾؛ شما چرا با ما دربارهٴ الله احتجاج مي‌كنيد؟ چه حجّتي داريد با ما؟ احتجاج وقتي رواست كه معبودِ شما غير از معبود ما باشد يا احتجاج وقتي رواست كه خداي سبحان كه معبودِ مشترك ماست، نسبتش فرق بكند با شما نزديك‌تر از ما باشد يا احتجاج وقتي رواست كه شما يك قانون جدا داشته باشيد، ما يك قانون جدا.

 

ـ وجوه روا بودن احتجاج دربارهٴ خدا

در چند صورت محاجّه و احتجاج رواست، اگر دو گروهي داراي دو پروردگار باشند، اينها احياناً مي‌توانند محاجّه كنند، يكي بگويد: ربّ من افضل از ربّ شماست. در صورتي كه ربّ هر دو گروه يكي باشد احتجاج جا ندارد اين يك. و در جاي ديگر هم احتجاج رواست و آن اين است كه ممكن است ربّ هر دو گروه يكي باشد، ولي نسبت آن ربّ با يك گروه بهتر از نسبت آن ربّ با گروه ديگر باشد؛ در اينجا مي‌توان احتجاج كرد [و] گفت «خداي ما، خدايي كه يكي است نسبتش به ما نزديك‌تر از نسبتش به شماست» در اين صورت هم احتجاج رواست يا اگر يكي از اين دو گروه داراي مزيّتي بود كه گروه ديگر فاقد آن مزيّت بود، باز احتجاج رواست.

اما اگر معبود هر دو صنف و دو گروه يك خدا بود و نسبت اين يك خدا هم به دو صنف علي‌السّويه بود، و رابطه اين دو صنف به آن مبدأ هم علي‌السّويه بود، هيچ مِيْز قانوني بين اين دو صنف نبود، جا براي احتجاج نيست. كسي بگويد ما به خدا نزديك‌تريم، كسي بگويد وارد بهشت خدا نمي‌شود مگر ما و مانند آن؛ اين سخناني كه از اهل كتاب نقل شده است، قرآن كريم اين سخنان را نقل كرد بعد فرمود بي‌پايه است.

 

ـ ردّ داعيه اهل كتاب در نزديك انگاشتن خود به خدا

يكي از آن سخنان در سورهٴ مائده، آيه هجدهم هست چون در بحثهاي قبل هم به آن سخن اشاره شد. آن آيهٴ هجده سورهٴ مائده اين است كه﴿و قالت اليهود و النصاري نحن أبناء الله و أحبّاؤه﴾؛ يهود و نصارا گفتند (يعني هم يهود اين داعيه را دارد هم نصارا) كه ما فرزندان خداييم كه منظور از اين بنوّت، بنوّت تشريفي است، خود را مشرّف مي‌دانند به اين تقرّب؛ ﴿و قالت اليهود و النصاري نحن أبناء الله و أحبّاؤه﴾ اين يك سخن. آن سخن را در همان‌ جا خداي سبحان رد كرد فرمود؛ ﴿قل فلم يعذّبكم بذنوبكم بل أنتم بشر مِمّن خلق يغفر لمن يشاء﴾؛ شما هيچ فضيلتي نسبت به ديگران نداريد، سخن ديگر همان است كه در بحثهاي قبلِ همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيه 111 بود گذشت و آن اين است كه ﴿و قالوا لن يدخل الجنة إلاّ من كان هوداً أو نصاري تلك أمانيهم قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين﴾؛ يهوديها گفتند: جز يهوديها كسي وارد بهشت نمي‌شود، نصارا هم گفتند: جز مسيحيها كسي وارد بهشت نمي‌شود. خداي سبحان اين سخن باطل را هم رد كرد فرمود: ﴿تلك امانيّهم قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين﴾؛ سخن اگر مبرهن نباشد قابل پذيرش نيست، مي‌شود امنيّه و اساس دين تحقيق علمي است و نه امنيّه. اين توقعات بيجا را يهوديها داشتند. در آيه محل بحث خداي سبحان به پيغمبر مي‌فرمايد: شما با چه احتجاج مي‌كنيد؛ ﴿قل أ تحاجوننا في الله﴾؛ شما با ما درباره الله احتجاج مي‌كنيد [و] مي‌گوييد: اگر كسي بخواهد [به] بهشت برود بايد دين شما را داشته باشد يا اگر كسي بخواهد پيغمبر باشد بايد از نژاد شما باشد. اين احتجاجها مبرهن نيست، زيرا خدا أعلم است ﴿حيث يجعل رسالته[4]، خدا ربي است كه نسبتش به همه علي‌السّواء است.

ما هم با عمل به خدا مرتبط هستيم؛ نه اعمال ما را به حساب شما مي‌نويسند، نه اعمال شما را به حساب ما مي‌نويسند. آن عامل امتياز نه در وحدت و كثرت معبود است، نه در تفاوت نسبت معبود است، نه در تفاوت حال عابد. بيان ذلك اين است كه وقتي خداي هر دو گروه يكي است [و] نسبت اين خدا هم به هر دو گروه يكسان است و هر دو گروه هم طبق عمل خود به خدا مرتبط‌اند، هيچ مزيّتي احد الصنفين بر ديگري ندارند.

 

 

ـ روا بودن احتجاج ابراهيم با وثنيين و پيامبر اكرم(ص) با مشركان

اگر معبودها مختلف بود احتجاج جا داشت؛ چه اينكه ابراهيم با وثنيين محاجّه كرد؛ چه اينكه پيغمبر اسلام با بت‌پرستان درباره الله احتجاج دارد، چون معبود آنها غير الله است، معبود پيغمبر الله است اينجا جاي احتجاج است. گرچه حجت آنها داحض و باطل است، ولي زمينه احتجاج هست.

اگر ربّ همه يكي باشد جا براي احتجاج نيست. (اين يك) و اگر نسبت آن ربّ به همه علي‌السواء باشد كه ﴿الرحمن علي العرش استوي[5]، باز جا براي احتجاج نيست. (اين دو) اگر ارتباط بنده‌‌ها به خدا بر اساس يك ضابطه مشخص باشد باز هم جا براي احتجاج نيست. (اين سه) وقتي دو گروه مي‌توانند درباره ربّشان احتجاج كنند كه ربّشان متعدد باشد، اين يكي بگويد: ربّ من افضل از ربّ شماست. اگر ربّ هر دو گروه واحد است جا براي احتجاج نيست، اين يك. اگر ربّ هر دو گروه واحد شد، ولي نسبت آن پروردگار به يك گروه نزديك‌تر از نسبت آن پروردگار به گروه ديگر بود، باز جا براي احتجاج است. در حالي كه خداي سبحان نسبتش به همه علي‌السواء است، فيضش نسبت به همه علي‌السواء است. پس جا براي احتجاج نيست. (اين دو) و اگر بنده‌ها ارتباطشان با خدا فرق بكند، معيار ارتباط بنده با مولا فرق كند يعني براي اين گروه يك رابطه باشد براي آن گروه يك ضابطه، آنها مي‌توانند بگويند: ما به خدا نزديك‌تريم. اگر معيار ارتباط بنده‌ها به خدا هم يكسان بود، باز جا براي داعيه‌ داشتن معنا ندارد، جا براي محاجّه داشتن معنا ندارد، لذا خداي سبحان همهٴ اين اضلاع و ابعاد قضيه را تحليل مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿قل أ تحاجوننا﴾؛ شما با ما درباره الله احتجاج مي‌كنيد، خود را به خدا نزديك‌تر مي‌دانيد، بهشت خدا را براي خود احتكار كرديد، نبوتي كه سمتِ الهي است براي قبيله خود مي‌دانيد در حالي كه ﴿و هو ربنا و ربّكم﴾؛ اگر ربّ ما و ربّ شما يكي است، جا براي احتجاج نيست. چرا شما ابناء الله و احباء الله هستيد و ما نباشيم؟ اگر ربّ هر دو يكي است و نسبت آن ربّ هم ﴿علي العرش استوي[6] به هر دو يكي است، جا براي تقرب شما و بُعد ما نيست و اگر معيار ارتباط انسانها به خدا عمل است كه خب ﴿و لنا أعمالنا و لكم أعمالكم﴾ چه ارتباطي شما با خدا داريد كه ما نداريم؟ چه محروميتي ما داريم كه دامن‌گير شما نيست؟ ﴿و لنا اعمالنا و لكم اعمالكم﴾ مضافاً به اينكه ﴿ونحن له مخلصون﴾؛ شما در عبادتتان، در اعتقادتان مشركيد و ما مخلصيم. اين ﴿ونحن له مخلصون﴾ تعريضي است نسبت به آنها، پس جا براي احتجاج نيست.

 

ـ مواردي از احتجاج أنبيا

احتجاج حضرت ابراهيم(عليه السلام) با بتپرستان

مواردي كه سخن از احتجاج است آن جايي است كه معبودها فرق بكند؛ مثلاً در سورهٴ انعام آيه80 ابراهيم(سلام الله عليه) با قومش احتجاج مي‌كند و قومش با ابراهيم(سلام الله عليه) احتجاج مي‌كنند مي‌فرمايد: ﴿و حاجّه قومه قال أ تحاجّوني في الله و قد هدان و لا أخاف ما تشركون به إلاّ أن يشاء ربي شيئاً وسع ربّي كلّ شيءٍ علماً أ فلا تتذكرون﴾؛ قوم ابراهيم با ابراهيم درباره الله و معبودشان احتجاج كردند. اين يك احتجاجي است به صورت معقول گرچه مبرهن نيست، معبود آنها اوثان بود و اصنام بود (ستاره و امثال ذلك بود) معبود ابراهيم(سلام الله عليه) الله بود، چون معبودها مختلف بود زمينه براي احتجاج بود، لذا فرمود: ﴿وحاجّه قومه[7] ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: آيا درباره الله احتجاج مي‌كنيد در حالي كه خداي سبحان مرا هدايت كرد و شما در برابر اين بتها خضوع مي‌كنيد؟! اينجا زمينه احتجاج هست گرچه حجّت آنها داحض است.

 

احتجاج حضرت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با وثنيين  مجاز

يا آنچه كه در سورهٴ شوريٰ آيهٴ 15 و 16 مطرح است كه رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) با وثنيّين حجاز در مسئله توحيد احتجاج مي‌كند فرمود: ﴿فلذلك فادع واستقم كما امرتَ ولا تتبّع أهوائهم وقل آمنت بما أنزل الله من كتاب و أمرت لأعدل بينكم الله ربّنا و ربّكم لنا أعمالنا ولكم أعمالكم لاحجّة بيننا وبينكم الله يجمع بيننا واليه المصير﴾، آنها احتجاج مي‌كردند براي اينكه الله را به عنوان ربوبيت خود قبول نداشتند، گرفتار اربابِ متفرقون بودند. منتها پيغمبر مي‌فرمايد به اينكه خداي همهٴ ما يكي، اعمال همه ما يكي، معيار تقرب به خدا يكي.

 

باطل بودن حجت وثني و بتپرست

حجت آنها داحض است يعني زمينهٴ احتجاج هست منتها حجت آنها داحض است [و] نشانه‌اش آن است كه در همين آيهٴ بعد يعني 16 همين سوره مي‌فرمايد: ﴿والذين يحاجّون في الله من بعد ما استجيب له حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم﴾ «دحض» يعني بطلان؛ دليل اينها باطل است آنها درباره الله هرگونه احتجاجي داشته باشند حجتشان هالك و داحض است، ﴿وعليهم غضب ولهم عذاب شديد[8] يك وثني با يك موحّد مي‌تواند صورتِ احتجاج داشته باشد گرچه حجّت وثني و بت‌پرست داحض و باطل است و حجت موحّد و مسلم، حق است كه ﴿فللّه الحجة البالغه[9]

 

نتيجه بحث

اما دو موحّد درباره الله چه احتجاجي دارند؟ اگر الله و ربِّ هر دو يكي است جا براي احتجاج نيست، لذا فرمود به اينكه ﴿قل أتحاجّوننا في الله و هو ربّنا و ربّكم﴾ اصلاً جا براي احتجاج نيست فتحصّل كه يك بت‌پرست با يك موحّد مي‌تواند احتجاج كند گرچه حجتش داحض است، اما دو موحّد كه نمي‌توانند درباره الله احتجاج كنند، چون ربّ هر دو يكي است. اگر ربّ هر دو يكي است، ارتباط رب به هر دو علي‌السواء است [و] انتساب و پيوند بنده‌ها به رب هم علي‌السواء است؛ چون هر دو با عمل به خدا نزديك مي‌شوند. در اينجا جا براي احتجاج نيست كه يكي مدعي باشد من نزديكم دليل اقامه كند و داعيه داشته باشد كه تو از خدا دوري و دليل اقامه كند. اينجا جا براي احتجاج نيست اصلاً، لذا فرمود: ﴿قل أ تحاجوننا في الله و هو ربّنا و ربّكم ولنا أعمالنا ولكم أعمالكم﴾، پس اگر چنانچه ربّ دو تا بود زمينه براي احتجاج بود يا اگر نسبت ربّ با بندگان فرق مي‌كرد جا براي احتجاج بود يا معيار ارتباط بندگان به ربّ فرق مي‌كرد باز زمينه براي احتجاج بود، اما وقتي كه ربّ هر دو گروه يكي است، ارتباط آن ربّ به همه يكسان است، پيوند بنده‌ها به ربّ يك معيار دارد و آن ايمان و عمل صالح است، بنابراين كسي حق ندارد بگويد كه ﴿نحن ابناء الله و أحباؤه[10] يا ﴿لن يدخل الجنّة إلاّ من كان هوداً[11]، لذا فرمود: ﴿قل أتحاجوننا في الله وهو ربّنا و ربّكم و لنا أعمالنا و لكم أعمالكم و نحن له مخلصون﴾.

 

تعريض آيه به ايمان مشوب اهل كتاب

اين ﴿نحن له مخلصون﴾ در عين حالي كه مي‌فرمايد: ما از شما كم نداريم تا شما متقرّب باشيد و ما متقرّب نباشيم، يك تعريضي هم هست نسبت به آنها. فرمود: ما مخلصيم و شما ايمانتان مشوب است. آن‌ كه مي‌گويد: عُزِيْر ابن‌الله است [كه] مخلص نيست. آن كه مي‌گويد: مسيح ابن‌الله است كه مخلص نيست. اخلاص تنها از آنِ ماست.

 

ـ اختصاص دين خالص و واصب به خداي سبحان

ماييم كه خالصاً لله را مي‌شناسيم و او را عبادت مي‌كنيم؛ ﴿ونحن له مخلصون﴾. اخلاص چون هم خداي سبحان دين خالص را مي‌پذيرد كه ﴿لله الدين الخالص[12]، هم دين واصب را مي‌پذيرد. «واصب» يعني تامّ يعني سراسر دين از آنِ خداست، اين ناظر به كمّيت دين است. [خالص] يعني دين منزّهِ از شائبه از آنِ خداست اين ناظر به كيفيت دين است اين دو آيه و دو جمله در دو بخش قرآن كريم است كه فرمود: هم دين واصباً يعني تامّاً لله است. اين‌چنين نيست كه گوشه‌اي براي خدا، گوشه‌اي براي غير خدا باشد. همهٴ دين را خدا بايد تنظيم كند و يكي هم فرمود: ﴿لله الدين الخالص[13] يا ﴿لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخلِصين له الدّين[14] كه اين ناظر به كيفيت است. در اين كريمه فرمود: ﴿و نحن له مخلصون﴾ يعني ما گذشته از اينكه سراسر دين را از آنِ خداي سبحان مي‌دانيم با اخلاص خدا را عبادت مي‌كنيم. اين ﴿و نحن له مخلصون﴾ در برابر اهل كتاب كه گرفتار شائبه شرك‌اند يك معناي روشني دارد يعني شما در توحيد موحّد نيستيد و مشركيد و ما موحّديم.

 

اخلاص، سرّ و وديعهٴ الهي

اما آن معناي برجسته اخلاص از اين معناي متعارف مقداري دقيق‌تر است كه دو روايت را مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در تفسير شريف مجمع‌البيان نقل كردند؛ بابي است به عنوان «فصلٌ في ذكر الاخلاص» ذيل همين آيه مرحوم طبرسي در مجمع البيان اين دو روايت را نقل كردند. روايت اُوليٰ از حذيفةبن‌يمان است كه مي‌گويد: من از رسول خدا(صلّي الله  عليه و آله و سلّم) سؤال كردم اخلاص چيست؟ رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) فرمود: من هم از جبرئيل(سلام  الله  عليه) سؤال كردم اخلاص چيست؟ جبرئيل(سلام الله عليه) هم مي‌گويد: من از خداي سبحان سؤال كردم اخلاص چيست؟ ذات اقدس الهي فرمود: «هو سرّ من سرّي، استودعته قلبَ من أحببته من عبادي»[15]؛ اخلاص از اسرار الهي است و جز در قلب محبّان نمي‌گنجد؛ نه هر محبّي، بلكه آن محبّي كه محبوب خداي سبحان باشد.

 

ـ نشئه غيب، حريم  «سرّ» الهي

بيان ذلك اين است كه آنچه كه از ظهور مي‌گذرد به  نشئهٴ غيب مي‌رسد مي‌شود سرّ. آنچه كه بيگانه به آن راه ندارد مي‌شود سرّ. آنچه كه نه خاطرات نفساني در آنجا راه دارند نه خاطرات شيطاني را در آن حرم أمن راه است مي‌شود سرّ. اين سرّ خدا در قلبِ حبيب خدا مي‌گنجد و اين هم به عنوان وديعه است كه الله اين وديعه را در قلب حبيب خود مي‌گذارد.

 

ـ محبوب خدا، امينِ سرّ الهي اخلاص

حبيب يعني محبوب خدا؛ نه محبِّ خدا. ممكن است كسي محبِّ خدا باشد، ولي محبوب خدا نباشد وقتي به مقام محبوبيت نرسيد امين آن سرّ نيست، حافظ آن سرّ نيست، لذا به مرحله اخلاص راه پيدا نمي‌كند. فرمود: اين سرّ را من به عنوان امانت در قلب كسي قرار مي‌دهم كه محبوب من باشد: «استودعته قلبَ من أحببته»[16] كه من محبّ او باشم؛ نه او محبّ من.

 

ـ سالك  محبّ و محبوب سالك

ما اگر محبّ خداي سبحان باشيم يك فخري است براي ما و كمالي نيمه‌راه است. اگر به جايي برسيم كه خدا محبّ ما باشد و ما محبوب خداي سبحان باشيم، اين فخر نهايي و كمال نهايي است براي ما. خيلي از سالكين‌اند كه به مقام محبت نمي‌رسند يعني خدا را «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنة» عبادت مي‌كنند؛ نه «حبّاً» اينها اصلاً به منطقه محبت راه نيافته‌اند، اينها ﴿يدعون ربهم خوفاً و طمعاً[17] اينها در محدوده خوف و طمع كار مي‌كنند يا «خوفاً من النار» است يا «طمعاً الي الجنة» بالأخره اگر خدا را وسيله قرار ندهند از خدا غير از نجات از جهنم يا ورود  [به] بهشت چيز ديگر نمي‌طلبند، چون چيز ديگر را درك نمي‌كنند. اينها در وادي محبت پا نگذاشته‌اند چون اين صراط مستقيم قناطري دارد، بندرهايي دارد بندهايي دارد كه يكي پس از ديگري اينها بايد گذشته بشوند. آنها كه ﴿يدعون ربهم خوفاً و طمعاً﴾ در اين مرحله هستند فقط، بالا نرفته‌اند اينها به محدوده محبت پا نگذاشته‌اند اينها دوست خدا نيستند. اينها دوست بهشت‌اند و خدا را براي اين عبادت مي‌كنند كه بهشت بروند يا خدا را براي اين عبادت مي‌كنند كه از جهنمش نجات پيدا كنند.

 

ـ عبادت خالصانه محبّان خدا

اما آنهايي كه دوست خدايند مي‌‌دانند خداي سبحان آنها را از جهنم نجات مي‌دهد و به بهشت مي‌رساند، علم دارند ولي براي اين معلوم خدا را عبادت نمي‌كنند. مي‌دانند خدا آنها را بهشت مي‌برد براساس كَرمش، ولي براي [به] بهشت‌رفتن خدا را عبادت نمي‌كنند. فرق است بين اينكه انسان بداند خدا با او چه مي‌كند و برايِ همان چه مي‌كند خدا را عبادت كند. اين‌ طور نيست كه انسان هر چه بداند براي همان هم عبادت كند. اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه فرمود: من خدا را عبادت مي‌كنم نه براي ترس از جهنم و نه براي شوق [به] بهشت؛ در حال ارتحال وقتي از حضرت سؤال كردند شما بعد از موت كجا مي‌رويد؟ فرمود: جايم بسيار روشن است «و الي سدرةالمنتهي و جنة المأوي و العرش الأعلي و الكأس الاوفيٰ و العيش الاهْنَأ»[18]؛ من به سدرةالمنتهي مي‌روم اين را با يك بيان قطعي گفت، جاي خود را خب مي‌ديد، اما مع‌ذلك آن طور ضجّه مي‌زند ناله مي‌زند و مي‌گويد به اينكه من براي اين عبادت نمي‌كنم كه [به] بهشت بروم يا براي اين عبادت نمي‌كنم كه [به] جهنم نروم، بر فرض هم مرا به جهنم ببريد باز مي‌نالم «و هبني صبرت علي حرّ نارك فكيف اصبر عن النظر الي كرامتك»[19]. آن هجران فراق قابل تحمل نيست؛ نظير جهنم نيست. علي ايّ حال حضرت با اينكه به ضرس قاطع مي‌داند جاي او بهشت است، فرمود: من به عرش اعلا مي‌روم به سدرةالمنتهي مي‌روم و امثال ذلك، اما  مع‌ذلك براي بهشت عبادت نمي‌كند. يك وقت انسان مي‌داند وقتي به حضور مولاي كريم رفت مولاي كريم از او پذيرايي مي‌كند، اما او براي ميوه حضور مولا نمي‌رود، او براي بهره‌برداري از لقاي او و علم او حضور مولا مي‌رود؛ نه براي خوردن ميوه، ولي مي‌داند آنجا ميوه هم هست. يك وقت انسان براي ميوهٴ بهشت، خدا را عبادت مي‌كند، يك وقت مي‌داند خدا او را به بهشت مي‌برد ﴿في شغل فاكهون[20] اما خدا را براي بهشت و ميوه‌هاي بهشت ﴿وَ ذلّلت قطوفها تذليلاً[21] و امثال ذلك عبادت نمي‌كند. اگر وارد اين مرحله شد [و] از منطقه ﴿يدعون ربهم خوفاً وطمعاً[22] گذشت وارد مرحله محبت مي‌شود.

 

پيروي «حبيب خدا» طريق محبوب خدا شدن

آن گاه اين واديِ دامنه‌دار محبت را اين قدر بايد طي كند تا از مرحلهٴ محبّ‌بودن به مرحله محبوب‌بودن برسد، بشود محبوب خدا. اين را در سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران مشخص كرد فرمود: پيغمبرا!  به مردم بگو: ﴿إن كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله[23]؛ شما اگر به مرحله محبّت رسيديد يعني الآن به جايي رسيديد كه واقعاً خدا را دوست داريد، خدايي كه جمال محض است، كمال محض است، جميل است، لطيف است، عليم است ﴿عَليٰ كلّ شيءٍ شهيد[24] است. اگر محب او هستيد، به مرحله محبت رسيديد (واقعاً محبّ خداييد)، بدانيد كه محبّ خدا شدن هم بين راه است بايد انسان به دنبال حبيب‌الله برود تا حبيب‌الله بشود. فرمود: ﴿إن كنتم تحبون الله فاتّبعوني﴾؛ من كه حبيب‌الله هستم به دنبال منِ حبيب‌الله حركت كنيد، ﴿يحببكم الله﴾؛ مي‌شويد محبوب خدا. اگر محبوب خدا شديد از آن به بعد راحت هستيد، چون آثار محب در محبوب ظهور مي‌كند.

 

اوصاف و منازل منطقهٴ محبت خداي سبحان

و خداي سبحان هم فرمود كه من چه كساني را دوست دارم؛ ﴿يحب التوابين وَ  يحب المتطهرين[25] بالاتر از همه ﴿يحب الذين يقٰتلون في سبيله صفاً كأنهم بنيان مرصوص[26] و مانند آن. خصوصيتهاي آن منطقه محبت را مشخص كرد؛ ﴿يحب المقسطين[27] ﴿يحب التوابين وَ يحب المتطهرين﴾ ﴿يحب الصّابرين[28] منازلي كه مربوط به آن منطقه است، يكي پس از ديگري آدرس داد  [و] مشخص كرد كه انسان اگر خواست ببيند به منطقه محبت رسيده است نشانه‌ها را قرآن كريم تبيين كرد. فرمود: اگر شما محب خداييد آن منطقه محبت را يكي پس از ديگري طي كنيد تا برسيد به منطقهٴ محبوب‌شدن؛ ﴿إن كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله[29]؛ از محب‌بودن به محبوب‌بودن مي‌رسيد [و] مي‌شويد حبيب‌الله.

 

وادي محبوبيت خداي سبحان، سرزمين اخلاصِ تام

گرچه وقتي وارد منطقه محبوبيت شديد آنجا هم ديگر مناطق فراوان و منازل فراوان است، چون هرگز به مرحله نهايي كه رسول خدا (عليه آلاف التحية والثّناء) رسيده است كه نمي‌رسيد، پس مرحله محبوب‌شدن هم درجات بيشماري دارد. آن منطقه را هم مي‌توانيد يكي پس از ديگري طي كنيد. تا محبوب خدا هم نشويد از اخلاص سهمي نداريد اگر بنده خدا بوديد از مرحلهٴ خوف و طمع گذشتيد به وادي محبت رسيديد منطقهٴ وسيع محبت را طي كرديد به منطقه محبوب‌شدن قدم گذاشتيد، آنجا سرزمين اخلاص است كه جبرئيل امين وقتي سؤال كرد، گفت: وقتي من از خداي سبحان سؤال كردم اخلاص چيست؟ فرمود: اخلاص «سرٌّ من سرّي» كه «إستودعته قلب من أحببته من عبادي»[30]؛ آن منطقه كه منطقه محبوب‌شدن است منطقه اخلاص است.

 

ـ وادي دامنهدار اخلاص

آن‌گاه چون محبوب‌شدن درجاتي دارد، اخلاص هم درجاتي دارد. انسان مراحلي را بايد تازه در مخلِص‌بودن طي كند تا برسد به وادي أمن مخلَص‌بودن. همان ‌طوري كه مرحله محب‌بودن را بايد اين ‌قدر طي كند تا از محب‌بودن به محبوب‌شدن برسد، وقتي به مرحله اخلاص رسيد وادي دامنه‌دار مخلِص‌بودن را اين قدر بايد طي كند تا به مخلَص‌بودن برسد كه بشود «قد أخلص لله فاستخلصه»[31] تا بشود ﴿من عبادنا المخلَصين[32].

 

ـ مخلَصان ايمن از وساوس شيطان

آنجا امن محض است؛ آنجا اصلاً جا براي وسوسه شيطاني، خيال شيطاني، توهّم گناه و امثال ذلك نيست. آنها هستند كه خداي سبحان براي آنها يك امن خاص قائل شد، يك حرمت مخصوص قائل شد.

 

ـ مخلَصان مصون از احضار در روز قيامت

در قرآن كريم فرمود: نوعاً ما همه را احضار مي‌كنيم در قيامت براي سؤال و جواب منتها بعضي جوابشان آماده است [و] بعضي جواب آماده‌اي ندارند، ولي همه را بالأخره ما جلب مي‌كنيم ﴿فإنهم لمحضرون ٭ الاّ عباد الله المخلَصين[33]؛ اينها را اصلاً ما دعوت نمي‌كنيم، اينها را احضار نمي‌كنيم، اينها را جلب نمي‌كنيم. از آن مرحله هر كسي پايين‌تر است جلب خواهد شد (احضار مي‌شود) براي محكمه و ميز حساب، ولي مخلَصين‌اند كه منزّه از احضارند. همان ‌طوري كه در دنيا مخلَصين به جايي رسيده‌اند كه اصلاً شيطان هوسِ وسوسه درباره آنها نمي‌كند، در قيامت هم اينها احضار نخواهند شد.

 

جواز توصيف خداي سبحان، برترين وصف مخلصان

اوصاف فراواني براي مخلَصين در قرآن كريم ذكر شده است كه ظاهراً هيچ وصفي بالاتر از اين وصف براي مخلَصين ذكر نشد كه فرمود: ﴿سبحان ربك رب العزة عمّا يصفون[34] ﴿سبحان الله عمّا يصفون ٭ الا عباد الله المخلصين[35] يعني خدا را احدي نمي‌تواند توصيف كند مگر بندگان مخلَص. خب، آن خدايي كه صفاتش عين ذات اوست، احدي حق توصيف ندارد، اين بندگان مخلَص به كجا رسيده‌اند كه ديگر زبان آنها زبان خدا شد، فهم آنها فهم خدايي شد در مقام فعل، هر چه آنها گفتند حق است، آنها مُجازند كه خدا را براي ديگران تعريف كنند، آنها مُجازند كه خدا را توصيف كنند و اگر اوصافي را آنها براي خدا ذكر كردند اوصافي است حق، فرمود: ﴿سبحان ربك رب العزّة  عمّا يصفون﴾ مگر آن اوصافي را كه بندگان مخلَص ذكر مي‌كنند.

علي ايّ حال در اين حديث شريف كه حذيفة‌بن‌يمان از رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) نقل كرد، فرمود: اخلاص سرّي از اسرار الهي است كه خداي متعالي در قلب بندگان محبوب قرار مي‌دهد و نه محبّ؛ چون ما اگر عملي غير اخلاص داشتيم بالأخره در غربال قيامت مي‌ريزد و چيزي براي ما نمي‌ماند بايد به فكر خودمان باشيم.

 

هوسمداري غير مخلصان

در غرر و درر آمُدي از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) رسيده است كه «لو ارتفع الهوي لَأَنف غير المخلِص من عمله»[36]؛ فرمود: اگر هوا را از افراد و از جوامع بردارند خيليها دست از كار مي‌كشند يعني خيليهاي [از] ما مبتلاييم، ما وقتي حساب بكنيم بفهميم كه چيزي در ما نيست و بفهميم كه بدهكاريم يا بالأخره از غرور پايين مي‌آييم يا بالأخره شيون و ضجّه‌هايمان را سر مي‌دهيم، بالأخره يك عالمي هست، يك حسابي هست، يك كتابي هست. فرمود: اگر هوا را بردارند خيليها دست از كار مي‌كشند، اگر القابي به ما ندهند، اگر كاري كه كرديم نام ما را نبرند اگر ما را در جامعه مطرح نكنند همين اوهامي كه همهٴ ما مبتلاييم، فرمود: اگر هوس نباشد خيليها منزوي مي‌شوند، مي‌گويند: به ما چه؟ حالا كه اسم ما را نبردند به ما چه؟ بنابراين ما عمري را به عنوان يك بت‌پرست دروني داريم اين بت را مي‌پرستيم. يك وقتي مي‌بينيد اوضاع عوض شده اينكه مي‌بينيد آنها اين همه ضجّه مي‌زنند ناله مي‌كنند مي‌بينند چه خبر است با چه خطري روبه‌رو هستند.

 

ـ توصيه روايات به سنجش خويش با صالحان و نياكان

ما چون اهل حساب نيستيم، خودمان را با بت‌پرستان و با بدها مي‌سنجيم خيال مي‌كنيم يك آدم خوبي هستيم از امام مجتبي(سلام الله عليه) رسيده است در روايات ائمه ديگر(عليهم‌السلام) هست كه شما در كارهاي خير هميشه خود را با بالاتر از خود بسنجيد؛ نه پايين‌تر از خود. ما خودمان را با ديگران احياناً ممكن است بسنجيم بگوييم كه خب ما يك ظواهر ديني داريم، عمرمان در خدمت دين مي‌گذرد مثلاً. اين را خدمت خيال مي‌كنيم بعد خود را اهل نجات مي‌دانيم و همان روح ﴿لن يدخل الجنة إلاّ من كان هوداً أو نصارٰي[37] در ماها نهفته است، منتها به زبان نمي‌آوريم مي‌گوييم غير از ماها روحانييّن كسي وارد بهشت نمي‌شود، غير از ما طلاب، غير از ما نويسندگان، غير از ما گويندگان، غير از ما كساني كه با درس و بحث رابطه داريم كسي اهل بهشت نيست مگر به زحمت. همان روح يهوديت يا نصارنيت هست در ما متأسفانه، منتها نهفته است، وقتي اين روپوش برداشته شد آن وقت معلوم مي‌شود بود و نبود همه كس.

 

ـ  انصاف، برترين عمل

اگر انسان يك مقداري خودش را حساب بكند و اين روايات اخلاقي را بررسي كند ببيند چرا در روايات دارد «سيد الاعمال إنصاف الناس من نفسك»[38]؛ فرمود برترين و بالاترين عمل انصاف است. ما اگر اهل انصاف باشيم مي‌بينيم اگر كاري كه ما كرديم به ما لقب ندهند يا ما را در جامعه مطرح نكنند، مي‌گوييم به ما چه؟ معلوم مي‌شود ما به عنوان نمونه يك كار را هم نتوانستيم براي خدا انجام بدهيم. اين‌ است كه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در اين غرر و درر آمُدي آمده است كه «لو ارتفع الهوي لَأَنف غيرُ المخلِص من عمله»[39]؛ اگر هوا و هوس و من و ما را بردارند، خيليها مي‌گويند به ما چه؟ خيليها مي‌گويند كه اسلام ياور ديگر بايد داشته باشد، حامي ديگر داشته باشد. چون حالا من و ما مطرح است فوراً مي‌گوييم ما مبلّغين الهي هستيم، ما داعيان الهي هستيم، ما ورثهٴ أنبياييم و امثال ذلك. در اين كريمه فرمود: بگوييد، ﴿و نحن له مخلصون﴾ يعني بگوييد: ما مخلصيم، «بگوييد» يعني اين‌چنين باشيد.

 

معيار تشخيص نيل به حقيقت اخلاص

روايت دومي را مرحوم امين‌الاسلام در ذيل همين آيه از رسول خدا (عليه آلاف التحية والثناء) نقل مي‌كند اين است كه فرمود: «إنّ لكل حق حقيقةً و ما بلغ عبد حقيقةَ الاخلاص حتي لايحبّ أن يُحْمَدَ علي شيءٍ من عمل الله»[40]؛ فرمود: هر حقي يك حقيقتي، يك اصلي، يك قوامي، يك مقوّم ذاتي و امثال ذلك دارد و انسان هرگز به وادي اخلاص نمي‌رسد، مگر اينكه دوست داشته باشد كه اسمش را نبرند؛ نه اينكه براي او بي‌تفاوت باشد.

يك عده علاقه‌مندند كه كاري كه نكردند در برابر كار نكرده محمود بشوند؛ ﴿و يحبون ان يُحْمدوا بما لم يفعلوا[41] اينها ﴿فلاتحسبنّهم بمغازه من العذاب[42] آنها يك گروه‌اند.

گروه ديگر كه از اينها برجسته‌اند كار خير مي‌كنند، ولي دوست دارند كه در برابر كار خير هم مطرح بشوند. از گروه اوّل برجسته‌ترند، اما به مقصد نرسيده‌اند.

از اينها بالاتر كساني‌اند كه كار خيري كه كردند براي اينها بي‌تفاوت است، چه مطرح بكنند، چه مطرح نكنند.

از اينها بالاتر كساني‌اند كه دوست دارند اصلاً نام اينها را نبرند، فرمود: انسان وقتي به وادي اخلاص مي‌رسد كه «لا يحب ان يحمد علي شيء من عمل الله»[43] دوست نداشته باشد كه  كاري كه براي خدا كرد مطرح بشود.

 

ـ زمان حمله همه جانبه شيطان

در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در همين عهدنامه مالك به مالك نصيحت مي‌كند [و] مي‌گويد: گرچه شيطان هميشه تيراندازي مي‌كند، هرگز آتش او خاموش نمي‌شود، اما آن وقتي كه آتش را روشن مي‌كند حملهٴ همه‌جانبه را شروع مي‌كند آن وقتي است كه از تو دارند تعريف مي‌كنند[44]. از انسان وقتي كه دارند تعريف مي‌كنند آن وقتي است كه شيطان دارد حمله را شروع مي‌كند. اين را در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) ملاحظه مي‌فرماييد، در عهدنامه مالك در نهجالبلاغه هست. فرمود: بهترين فرصت حملهٴ شيطان آن فرصتي است كه دارند از تو تعريف مي‌كنند، آن وقت خودت را مواظب باش. در موقع حمله انسان بايد خودش را مواظب باشد، وقتي كه خوشت آمد معلوم مي‌شود كه تير خوردي. اگر منتظري كه آن تعريف را دو چندان كند، معلوم مي‌شود تير مرتب مي‌رسد، منتها انسان تخديرشده احساس نمي‌كند. يك انساني كه تخدير شد تيرها را احساس نمي‌كند. ولي وقتي اين خَدَرش اين كَدِربودنش، اين تخديربودنش برطرف شد، آن گاه به هوش مي‌آيد كه همه جاي او مورد اصابت تير شد. به مالك فرمود كه ممكن است كه از تو تعريف كنند، ولي بدان كه بهترين فرصت براي حمله شيطان آن وقتي است كه دارند از تو تعريف مي‌كنند.

 

سوز و گداز ائمه(عليهم السلام) گواه دشواري راه

اين است كه كار آسان نيست، اگر اين قدر آسان بود كه اين همه ائمه(عليهم السلام) ضجّه و ناله نمي‌كردند گرچه آنها در آن جهان نورند و اما وقتي كه آمدند اينجا حالا كه بخواهند بگذرند راه سخت است. اگر كسي را از يك گلستاني آوردند، آوردند يك خارستاني، بايد پاورچين از اين خارستان بگذرد به جاي اصلي‌اش برسد يا نه؟ نمي‌شود گفت «چرا ائمه اين ‌قدر مي‌نالند؟» براي اينكه اينها نور بودند از جاي بالا آمدند در اين عالم، اين عالم با اين خار و با اين تيغ همراه است خب انسان تا ننالد كه از خارستان به سلامت بيرون نمي‌رود با همين گريه و ضجّه اينها مخلَص‌اند در قوس صعود، البته در قوس نزول نور بودند حرفي در آن نيست.

 

ـ ناله، سلاح سالكان در ميدان جهاد با نفس و شيطان

اما چون هر لحظه مي‌نالند و ضجّه مي‌زنند مسلح‌اند مگر نفرمودند: «و سلاحه البكاء»[45] مگر نفرمودند: با شيطان بايد جنگ كنيد خب اگر كسي اسلحه نداشته باشد يقيناً تير مي‌خورد. كسي كه نه اهل گريه است، نه اهل زاري است، نه اهل دعاست، نه اهل مناجات است، نه اهل شيون است، نه اهل ناله است، خب يقيناً تير مي‌خورد. اين «سلاحه البكاء» يعني چه؟ يعني شما با دست خالي با همين چشم خشك به جنگ شيطان برويد يا بالأخره بناليد؟ يعني به ما گفته‌اند «اسلحه‌تان گريه است» اسلحه‌تان را به زمين بگذاريد به جنگ شيطان برويد يا اسلحه‌تان را بگيريد؟ خب مي‌گويند اسلحه‌تان را بگيريد. معنا ندارد به ما بگويند شما اسلحه‌تان گريه است و جهاد با شيطان هم واجب است به جنگ شيطان هم برويد، ولي نناليد، نناليد يعني اسلحه نبريد. شيطان را كه نمي‌شود با شمشير كشت. شيطان را مي‌شود با ناله كشت يعني انسان وقتي ضجّه كرد ناله كرد [و] خود را نديد شيطان كنار مي‌رود. هيچ معنا ندارد كه كسي بگويد من دارم رياضت مي‌كشم، من مي‌خواهم با نفس بجنگم و اسلحه نداشته باشد. يك عدد سلاح هم بيشتر ما نداريم كجاي قرآن كجاي روايت كجاي دعا دو اسلحه براي ما ذكر كردند يك عدد اسلحه ‌است فقط «و سلاحه البكاء» اگر ضجّه و ناله انسان فراهم كرد، او مسلّح است. انسان مسلّح كمتر تير مي‌خورد يا مي‌تواند به مقصد برسد بالأخره يا شهيد مي‌شود يا فاتح. انسانِ غيرمسلّح اسير مي‌شود. اين است كه فرمود: شما اسلحه‌تان را برداريد برويد به جنگ، حالا يا بالأخره شهيد مي‌شويد يا فاتح. اگر اسلحه نداشته باشيد، يقيناً اسير مي‌شويد.

در اين كريمه هم كه فرمود: ﴿ونحن له مخلصون﴾ يعني بگوييد ما اهل اخلاصيم. در اين روايت دومي كه از رسول خدا (عليه آلاف التحيه والثناء) رسيده است، فرمود: «ان لكل حقٍ حقيقةً و ما بلغ عبدٌ حقيقة الاخلاص حتي لايحب أن يحمد علي شيءٍ من عمل الله»[46]: هر كاري كه براي خدا كرد دوست نداشته باشد كه از او تعريف كنند.

اعاذنا الله من شرور أنفسنا وسيئات اعمالنا

«والحمدالله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[2]  ـ كافي، ج 2، ص 14؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 62.

[3]  ـ كافي، ج 2، ص 422 ـ 423.

[4]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[5]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 5.

[6]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 5.

[7]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 80.

[8]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 16.

[9]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 149.

[10]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.

[11]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.

[12]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.

[13]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.

[14]  ـ سورهٴ بيّنه، آيهٴ 5.

[15]  ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 409.

[16]  ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 409.

[17]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 16.

[18]  ـ بحار الانوار، ج  22، ص 455.

[19]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[20]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 55.

[21]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 14.

[22]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 16.

[23]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 31.

[24]  ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 47.

[25]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 222.

[26]  ـ سورهٴ صف، آيهٴ 4.

[27]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 42.

[28]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 146.

[29]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 31.

[30]  ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 409.

[31]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 87.

[32]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[33]  ـ سورهٴ صافات، آيات 127 ـ 128.

[34]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 180.

[35]  ـ سورهٴ صافات، آيات 159 ـ 160.

[36]  ـ غررالحكم، ص 65.

[37]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.

[38]  ـ كافي، ج 2، ص 145.

[39]  ـ غررالحكم، ص 65.

[40]  ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 409.

[41]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 188.

[42]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 188.

[43]  ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 409.

[44]  ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 53، بند 145.

[45]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[46]  ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 409.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق