10 06 1986 2944970 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 232(1365/03/20)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَوَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ (۱۳۲) أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ المَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَإِلهَ آبائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلهاً وَاحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۱۳۳) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْئَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۳٤)

 

سفارش به دين توسط انبياي ابراهيمي

بعد از اينكه معيار رشد و سفه را مشخص كرد و معيار عقل و جهل را بيان كرد و فرمود: ملت ابراهيم(سلام الله عليه) بر اساس رشد و عقل تنظيم شد و اعراض از اين ملت نشانه سفاهت و جهل است. آن‌گاه فرمود: همين ملت و دين حق را ابراهيم(سلام الله عليه) به فرزندانش توصيه كرد و يعقوب(سلام الله عليه) هم به فرزندانش توصيه كرد و فرزندانشان را به اسلام فرا خواندند، گفتند: نميريد مگر اينكه مسلمان باشيد: ﴿و وصّيٰ بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بني ان الله اصطفيٰ لكم الدين فلا تموتن إلاّ و انتم مسلمون﴾.

 

سفارش به مسلمان مردن

درباره اينكه انسان مسلماً بميرد يك بحث اين بود كه اگر دين مستقر نباشد ممكن است عند الارتحال از انسان رخت بربندد؛ لذا انسان بايد دين را به عنوان يك وصف راسخ در جانش جا بدهد.

مطلب ديگر آن است كه چون مرگ مشخص نيست كه چه زماني به سراغ انسان مي‌آيد و در چه زماني يا چه زميني يا در چه زمينه‌اي مرگ به سراغ انسان مي‌آيد: ﴿وَ مٰا تدري نفس بأي ارض تموت﴾[1]؛ هيچ‌كس نمي‌داند در چه زميني مي‌ميرد يا در چه زمينهٴ فكري مي‌ميرد، اين است كه همواره بايد با اسلام باشد. اگر وصيت آن است كه مسلماً بميريد و اگر مرگ مشخص نيست و زمانش مجهول است، انسان بايد در جميع شئونش مسلم باشد، در تمام حالات مسلم باشد؛ زيرا اگر در اين حال غفلت رخت بربست احياناً با غير اسلام مي‌ميرد.

 

ـ شرط لازم براي مسلمان مردن

اين دو نكته است كه دلالت مي‌كند بر اينكه انسان بايد دائماً با شئون اسلامي باشد:

نكته اوّل درباره رسوخ است براي اينكه اگر اسلام راسخ نباشد ممكن است عند الارتحال رخت بربندد؛ ايمان اگر مستقر نباشد (مستودع باشد) سودي به حال انسان ندارد؛ زيرا فشار مرگ همه خاطرات را از بين مي‌برد و اگر اسلام راسخ نباشد ممكن است رخت بربندد.

نكته دوم آن است كه انسان در جميع شئون متوجه خدا باشد؛ زيرا اگر در حال غفلت رخت بربست احياناً غافلاً رخت بربسته است. چون وصيت آن است كه انسان مسلماً بميرد و مرگ مشخص نيست كه در چه موقع به سراغ انسان خواهد آمد؛ پس انسان بايد در جميع شئون مسلم باشد اينكه در طليعه نماز يا غير نماز موظفيم كه بگوييم: ﴿انّ صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين﴾[2] يعني همه شئون ما [بايد] مسلم باشد، همه شئون ما مطيع خداي سبحان باشد نه اينكه اين گفتار در آغاز نماز است و در وسط نماز يا پايان نماز ما بايد غافل باشيم؛ اين‌چنين نيست اگر گفته شد: ﴿إن صلاتي و نسكي ...﴾ تعليم است يعني حيات ما لله است و ممات ما لله است، براساس اين دو نكته انسان در هر حالي هم كه بميرد راحت است؛ زيرا چون اسلام راسخ است عند الموت با انسان هست و چون انسان حيات و مماتش لله است؛ جميع شئونش به ياد حق است، در هر حالي هم كه رخت بر بست مسلماً رخت بر بست.

اينكه در دعاي كميل عرض مي‌كنيم: «و حالي في خدمتك سرمداً» يا جميع اذكار و اورادم را براي خود قرار بده! براساس همين جهت است كه در هر حالي اگر مرديم مسلماً بميريم؛ لذا وصيت ابراهيم و يعقوب(سلام الله عليهما) نسبت به فرزندانشان اين است كه ﴿فلا تموتن إلاّ و أنتم مسلمون﴾.

 

ـ توصيه به دين مبرهن

همان‌طوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد اين تشويق به تقليد نيست اين تشويق به تحقيق است؛ اولاً خداي سبحان براهين اين اسلام را ارائه كرد و ابراهيم و يعقوب(سلام الله عليهما) براهين را اقامه كردند، بعد فرزندانشان را به دين مبرهن دعوت كردند. يعقوب(سلام الله عليه) فرزندانش را به دين مبرهن دعوت كرد، نه آنها را به تقليد تشويق كرده باشد.

 

اقامهٴ برهان توسط حضرت يوسف بر توحيد

يكي از فرزندان يعقوب، يوسف(سلام الله عليه) است يوسف قبل از اينكه وصيت پدر به او برسد يعني حالت ارتحال يعقوب فرا برسد (آن وقتي كه يعقوب مي‌خواست فرزندانش را وصيت كند قبل از آنكه [حضرت يوسف] به آن مرحله برسد) خودش در زندان با برهان مردم را به اسلام دعوت مي‌كرد. الآن آيه‌اي كه در محل بحث قرار مي‌گيرد اين است كه ﴿أم كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه﴾؛ فرمود: شما آن وقت نبوديد كه يعقوب چگونه فرزندانش را وصيت مي‌كرد يعقوب عند الموت فرزندانش را به اسلام دعوت كرد، در حالي كه يوسف پسر يعقوب سالها قبل از مرگ پدر در زندان با برهان مسئله توحيد را احتجاج مي‌كرد.

در همين سوره مباركه يوسف وقتي جريان احتجاجات يوسف(سلام الله عليه) را نقل مي‌كند (آيه 38 به بعد) مي‌فرمايد به اينكه ﴿و اتّبعت ملّة آبائي ابراهيم و اسحٰق و يعقوب ما كان لنا أن نشرك بالله من شيء﴾؛ ما حق شرك نداريم؛ براي اينكه كسي را بايد بپرستيم، كسي معبود ماست كه رب ما باشد يعني تدبير ما به عهده اوست و كسي رب ماست كه آفريدگار ما باشد. ممكن نيست معبود غير از پروردگار باشد و ممكن نيست پروردگار غير از آفريدگار باشد؛ لذا مي‌گويد: ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾[3] بعد از اين جمله‌ها مي‌فرمايد: ﴿يا صاحبي السجن أأرباب متفرقون خير أم الله الواحد القهار ٭ ما تعبدون من دونه الاّ أسماءً سمّيتموها أنتم و آبائكم ما أنزل الله بها من سلطان إن الحكم الا لله﴾[4]؛ مي‌فرمايد: حرف را يا بايد برهان تصديق كند يا وحي؛ اين شرك و وثنيت نه مطابق با عقل است، نه مطابق با وحي؛ سلطاني نداريد.

 

وجه اطلاق «سلطان» بر برهان

اين برهان را مي‌گويند «سلطان» براي اينكه هم بر وهم و خيال مسلّط است، هم بر شبهات و اشكالات مسلّط است؛ از اين جهت برهان را مي‌گويند «سلطان».

 

ـ توصيه قرآن به سنت محقّق و برهن

يوسف(سلام الله عليه) قبل از اينكه به وصيت پدر عند الارتحال برسد در زندان بر توحيد برهان اقامه مي‌كند؛ پس اين‌چنين نيست كه يعقوب فرزندانش را به اسلام وصيت كرده كه آنها را به تقليد تشويق كرده باشد. اين‌طور نيست بعد از اينكه اين اسلام مبرهن شد اينها را توصيه به حق كرد يعني هم به برهان و هم به اسلام مبرهن تشويق كرده است. نشانه‌اش آن است كه خود يوسف كه از فرزندان يعقوب است سالها قبل از وصيت پدر همهٴ مسائل را در زندان دارد با برهان اثبات مي‌كند؛ پس اين‌چنين نيست كه كسي بگويد همان‌طوري كه ابراهيم و يعقوب فرزندانشان را به سنت خودشان وصيت مي‌كردند و فرزندان يعقوب هم مي‌گفتند ما دين آباء و اجداد خودمان را حفظ مي‌كنيم، ديگران هم مي‌توانند دين آباء و اجدادشان را حفظ كنند (اين چنين نيست). قرآن به اصل سنت كه تشويق نكرده است به سنت محقَّق تشويق كرده است سنت أنبيا را تقديس كرده است؛ سنت اوليا را تقديس كرده است؛ سنتي كه عقل و وحي هماهنگ‌اند [و] او را تأييد مي‌كنند تقديس كرده است؛ لذا وقتي يوسف(سلام الله عليه) منتها و نعمتهاي الهي را مي‌شمارد مي‌گويد: من چون شرك را ردّ كردم و دين حق را پذيرفتم خداي سبحان اين امر را به من اعطا كرده است. لذا فرمود: اين كلمهٴ حق را و اين ملت حق را ابراهيم و يعقوب به فرزندانشان وصيّت كردند.

 

سنت ابراهيمي وصيت به اسلام

و باز در بحث قبل ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان يك عده را به ابراهيم أولي دانست [و] فرمود: ﴿إنّ أولي الناس بإبراهيم للّذين اتّبعوه و هذا النبي وَ الّذين آمنوا﴾[5] يعني پيروان ابراهيم به پيامبر اسلام، و مؤمنين به پيغمبر به ابراهيم اولويت دارند كه روش ابراهيم را احيا كنند. خب، ابراهيم(سلام الله عليه) يكي از برجسته ترين روشهاي او توصيه فرزندان بود به اسلام، همين توصيه را شما در وصيّتنامه حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌بينيد آن وصيتنامه معروف كه «الاّ تشركوا بالله شيئاً ... أقيموا هذين العمودين و أوقدوا هذين المصباحين»[6]؛ اين كتاب و سنت را، اين دو ستون را هميشه حفظ كنيد، اين دو چراغ را افروخته نگاه داريد. اين همان روش ابراهيم خليل است. آن‌كه وصيتنامه مي‌نويسد فقط درباره اموال خود و ثلث خود سخن مي‌گويد [و] ديگر بازماندگان را به معارف دين دعوت نمي‌كند اين روش ابراهيم را ندارد. آن‌كه در وصيتنامه‌اش حالا يا شفاهاً يا كتباً فرزندان خود را به اسلام دعوت مي‌كند، اين روش ابراهيم خليل را دارد. در اين وصيتنامه حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: من شما را به قرآن به نماز به حج و مانند آن دعوت مي‌كنم اين همان وصيت ابراهيم(سلام الله عليه) است؛ اين همان وصيت يعقوب(سلام الله عليه) است. خداي سبحان مي‌فرمايد: يعقوب عند الارتحال فرزندانش را به اسلام دعوت كرده است. از آنها سؤال كرد بعد از من چه مي‌پرستيد؟ آنها گفتند: خداي أنبياي پيشين مانند تو، مانند ابراهيم و امثال ذلك را مي‌پرستيم؛ پس اين يك سنت ابراهيمي است كه ﴿أولي الناس بابراهيم﴾[7] بايد اين روش را حفظ بكنند.

 

ميلاد، مرگ و حشر با سلامت

﴿فلا تموتن الاّ و أنتم مسلمون﴾ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه از امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است كه گرچه انسان مسافر است، مقاطعي را گذرانده و مراحلي را در پيش دارد اما مهم‌ترين مقطع، مقطع ميلاد است و مقطع رحلت است و مقطع بعث يوم القيامة است. از امام هشتم(سلام الله عليه) رسيده است كه انسان عقبات كئود يا در پيش دارد يا پشت سرگذاشته، مهم‌ترين مرحله‌اش سه مرحله است: مرحله ميلاد، مرحله رحلت، [و] مرحله بعث يوم النشور و خداي سبحان براي عيسي و يحيي اين سه مرحله را سالم معرفي كرده است[8]. اگر درباره اين دو بزرگوار يعني عيسي و يحيي(سلام الله عليهما) آمده است كه ﴿و السّلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم أبعث حيّاً﴾[9] [كه راجع به حضرت عيسي است] يا ﴿و سلامٌ عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حياً﴾ [كه راجع به حضرت يحييٰ است][10]، امام هشتم(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه اين دو بزرگوار اين مقاطع سه گانه را به سلامت گذرانده‌اند يعني سالماً به دنيا آمده‌اند، در ميلاد آنها شيطان راه نداشت [و مانند آن].

 

ـ مشاركت شيطان در مال و أولاد

عده‌اي در ميلادشان شيطان راه دارد. خداي سبحان به شيطان مي‌گويد: ﴿و شاركهم في الأموال و الأولاد﴾[11] اگر كسي خداي ناكرده نتوانست فرزند صالح به بار بياورد، شيطان شريك اوست. اگر از غذاي حرام توانست فرزندي متولد كند شيطان شريك اوست يعني از اين كريمه استفاده مي‌شود كه در تولد او شيطان نقش دارد: ﴿و شاركهم في الأموال و الأولاد﴾ اگر در مال شريك بود در ولد هم شريك است؛ لذا شايد نكته اينكه مال بر ولد مقدم شد همين باشد. اگر كسي مال ناپاك فراهم كرده است قهراً غذايش ناپاك خواهد بود و از غذاي ناپاك فرزند پاك متولد نمي‌شود. اين شريك شيطان است. اين اوّلين مقطع است.

 

ـ مرگ، عصارهٴ زندگي انسان

مقطع بعدي، مقطع رحلت است. انسان وقتي مي‌ميرد عصاره حيات را به عنوان يك قدح سر مي‌كشد، يعني به عنوان يك شراب قدح و آبِ قدح سر مي‌كشد، انسان مرگ را مي‌ميراند كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد؛ انسان نمي‌ميرد مرگ مي‌ميرد. اگر انسان مي‌مرد و مرگ انسان را هضم مي‌كرد، انسان نابود مي‌شد، ولي قرآن كريم بيانش اين است كه انسان مرگ را مي‌ميراند. مرگ يعني انتقال، يعني تحوّل، انسان مرگ را مي‌چشد: ﴿كلّ نفس ذائقة الموت﴾[12]، نه «الموت يدوق النفوس»؛ انسان است كه مرگ را مي‌چشد و هضم مي‌كند. انسان خواه و ناخواه بايد اين تحول را هضم بكند. اين تغيير را بايد از بين ببرد، اين انتقال از يك مرحله به مرحله ديگر را بايد حذف بكند يعني بايد به جايي برسد كه ديگر جابجا نشود. مرگ يعني انتقال از يك موطني به موطن ديگر: «و لكنّكم تنتقلون من دار إلي دار»[13] اين انتقال يك امر قطعي است. انسان بايد اين انتقال را حذف كند يعني به جايي برسد كه ديگر جابجا نشود، به جايي برسد كه ديگر تحولي در او نباشد؛ لذا انسان مرگ را مي‌چشد ديگر مرگي نيست. در روايات قيامت آمده كه مرگ را مي‌ميرانند نه انسان را بميرانند، موت مثل يك كبش أملحي ذبح مي‌شود، ديگر مرگي نيست مرگ مي‌ميرد[14] يعني انتقال تمام مي‌شود انسان به نشئه ثبات راه پيدا مي‌كند.

 

عصارهٴ مرگ در ذائقهٴ صالح و طالح

خب، اگر كسي بخواهد كاسه مرگ را به سر بكشد. اين كاسه عصاره درخت زندگي اوست. اگر بد كرد كه اين كاسه آبش بسيار تلخ است و اگر آدم خوبي بود مظروف اين كاسه بسيار شيرين است؛ لذا هيچ لحظه‌اي تلخ‌تر از لحظه مرگ براي تبهكاران نيست و هيچ حالتي هم گواراتر از لحظه مرگ براي مؤمنان نيست، در روايات موت ملاحظه مي‌فرماييد كه هيچ حالتي به اندازه مرگ براي مؤمن لذيذ نيست[15]. براي اينكه يك وقت چشم باز مي‌كند اوليا را مي‌بيند، أنبيا را در خانه‌اش مي‌بيند همه آنها در كنار بستر محتضر مؤمن حضور پيدا مي‌كنند به فرشته مرگ دستور مي‌دهند كه اين ولي ماست جانش را به آساني قبض بكن، فرشته هم به أهل بيت[عليهم‌السلام] عرض مي‌كند: من نسبت به مؤمنين اين‌چنين هستم. اين رواياتي كه دارد قرهٴ عين مؤمن موت است[16]، ناظر به همين است كه هيچ حالتي به اندازه مرگ براي انسان گوارا نيست. اگر مؤمن باشد.

بنابراين انسان مرگ را مي‌چشد، نه مرگ انسان را بچشد و از بين ببرد. خب، اگر زندگي انسان حلال بود مرگ هم به سلامت طي مي‌شود و اگر مرگ به سلامت طي شد مرحله بعد از مرگ هم به سلامت طي مي‌شود. اين است كه از امام هشتم(سلام الله عليه) رسيده است كه خداي سبحان در اين سه مقطع حساس نسبت به يحيي و عيسي(عليهما الصَّلاة و عليهما السلام) درود فرستاد: ﴿و سلامٌ عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّا﴾[17]. [كه درباره حضرت يحيي است و نيز ﴿والسلام عليّ يوم ولدت و يوم اموتُ و يومَ اُبعثُ حيا[18] كه راجع به حضرت عيسي مي‌باشد].

 

ـ سلامت حشر تجلي سلامت زندگي و مرگ انسان

اگر انسان مسلماً مرد، اگر مسلماً رحلت كرده باشد قهرا در حال قيامت هم «مؤمناً» سر از قبر بر مي‌دارد چون «كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون»[19] انسان همانطوري كه مرد به همان حال از خواب مرگ بيدار مي‌شود، اگر مؤمناً مرد كه مؤمناً سر از خاك بر مي‌دارد، اگر مسلماً مرد كه مسلماً سر از خاك بر مي‌دارد. اينكه وصيت ابراهيم و يعقوب(سلام الله عليهما) اين است كه مسلمان بميريد سرش اين است؛ لذا چون اين دو بزرگوار مسلمان بودند در جميع حالات، مي‌گفتند: سلام خدا بر ما در روز ميلاد، سلام خدا بر ما در روز رحلت، سلام خدا بر ما در روزي كه سر از قبر بر مي‌داريم. چون اگر كسي مسلمان بميرد. مسلمان محشور مي‌شود. اين وصيت است.

توهم همكيشي يعقوب(عليهالسلام) با يهود و نصارا

آنگاه يهوديها و مسيحيها ابراهيم(سلام الله عليه) را همكيش خود مي‌دانند يعني آن پراكندگيهايي كه در دين مسيحيت يا يهوديت هست اين را به حساب اسلام مي‌آوردند و ابراهيم(سلام الله عليه) را موافق با اين پراكندگيها يا يعقوب(سلام الله عليه) را موافق با اين پراكندگيها مي‌پنداشتند. خداي سبحان به اهل كتاب خطاب مي‌كند: ﴿ام كنتم شهداء إذ حضر يعقوب الموت﴾؛ شما در آن دينِ مسيحيتِ يعقوب حضور داشتيد كه [در] آن صحنه چه گذشت؟ شما كه نبوديد. آنچه كه بين يعقوب و فرزندانش گذشت تشويق به اسلام بود، نه يهوديت نه مسيحيت. شما در آن صحنه كه نبوديد اين ﴿أم كنتم شهداء إذ حضر يعقوب الموت﴾، ناظر به آن است كه چيزي كه نمي‌دانيد نگوييد.

 

ـ تحريم و تحليل ناآگاهانه احكام

در بعضي از بخشها مشابه همين تعبير آمده است، در سورهٴ انعام آيهٴ 144 اين است كه ﴿أم كنتم شهداء إذ وصّاكم الله بهذا﴾ اينكه گفتيد: ﴿من الإبل إثنين و من البقر إثنين﴾[20]، بعضي را تحريم كرديد. بعضي را تحليل كرديد شما شاهد اين صحنه بوديد خدا شما را وصي كرد اين احكام را به شما توصيه كرد، بر شما وحي فرستاد كه چه چيز حلال است و چه چيز حرام است؟ شما كه شاهد اين صحنه‌ها نبوديد [و] احكام را خداي سبحان بر أنبيا نازل مي‌كند نه بر شما، شما شاهد تحريم و تحليل نبوديد پس چرا مي‌گوييد: ﴿و من الابل اثنين و من البقر اثنين﴾؟ خداي سبحان به پيغمبر مي‌فرمايد: به اينها بگو: ﴿آلذّكرين حرّم أم الأنثيين أمّا اشتملت عليه أرحام الأُنثيين أم كنتم شهداء اذ وصّاكم الله بهٰذا فمن أظلم ممّن افتريٰ عليٰ الله كذبا ليضلَّ الناس بغير علم إنَّ الله لا يهدي القوم الظالمين﴾[21] .

 

ـ توهم باطل شريك در خلقت و ربوبيت

در بعضي از بخشهاي ديگر ناظر به اصل آفرينش فرمود به اينكه ﴿ما أشهدتهم خلق السمٰوات و الارض﴾[22] اين تعبير هم در بخش ديگر قرآن كريم است يعني ما در آفرينش آسمان و زمين اينها را شاهد قرار نداديم. اينها الآن براي خدا شريك قائل‌اند. [آيا] اينها شاهد صحنه خلقت بودند كه غير از خدا ديگري خالق است؟ يا شاهد صحنه ربوبيت بودند كه غير از رب العالمين ديگري عهده‌دار ربوبيّت است؟ ﴿ما اشهدتهم خلق السمٰوات و الأرض و لاخلق أنفسهم و ما كنت متّخذ المضلّين عضداً﴾[23]؛ فرمود: من در آفرينش كه اينها را شاهد قرار ندادم. اينها كه نبودند كه شهادت بدهند؛ حضور نداشتند كه آگاه باشند اين تعبيرات در قرآن كريم هست، اين ناظر به آن است كه چيزي را كه نمي‌دانيد نگوييد. همان [است كه] ﴿و لاتقف ما ليس لك به علم﴾[24]؛ شما چيزي را كه شاهد نبوديد نگوييد. الآن به يهوديها و مسيحيها مي‌فرمايد به اينكه ﴿أم كنتم شهداء إذ حضر يعقوب الموت إذ قال لبنيه﴾؛ مگر شما در آن صحنه وصيت شهود داشتيد، حضور داشتيد [كه] آنها درباره يهوديت سفارش كردند يا درباره مسيحيت توصيه كردند نه يهوديتي در كار بود نه مسيحيت بلكه به اسلام توصيه كردند؛﴿ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدي﴾.

 

تحليل پرسش و پاسخ در آيه

بت پرستي دين حاكم بر مصر باستان

آن روز مسئله بت‌پرستي يك امر رائجي بود يعني دين حاكم بر مصر دين بت‌پرستي بود حتي خود فرعون(عليه اللعنه) هم بت‌پرست بود، گرچه ادّعاي الوهيّت مي‌كرد و مي‌گفت: ﴿ما علمتُ لكم من إلٰهٍ غيري﴾[25] يا داعيهٴ ربوبيت داشت و مي‌گفت: ﴿انا رَبّكم الأعلي﴾[26] اما خودش مانند ساير وثنيّين در برابر بتها خضوع مي‌كرد؛ لذا درباريان و آل‌فرعون به او گفتند به اينكه اگر به موسيٰ مهلت بدهي ﴿و يذرك و آلهتك﴾[27]؛ تو و آلههٴ تو را (همه را) از بين مي‌برد اين نشانه آن است كه خود فرعون همانند ديگر وثنيّين مصر جزء بت‌پرستاني بود كه آلهه‌اي داشت [و] همين كسي كه در برابر بتها خضوع مي‌كرد ادعاي الوهيت و ربوبيت داشت.

 

 

ـ مراد فرعون از ادعاي الوهيت و ربوبيت

الوهيّتي كه او ادعا داشت، ربوبيّتي كه او ادعا داشت نه يعني خالقيّت [بلكه] يعني بايد حرف من را اطاعت كنيد، همين. همين حرفي كه الآن سلاطين دنيا مي‌گويند غير از اين نبود. فرعون هم بيش از اين ادعا نداشت، اينكه مي‌گفت: ﴿ما علمت لكم من إلٰه غيري﴾[28] يا ﴿أنا ربّكم الأعلي﴾[29] نه يعني من خدايم يعني آسمان و زمين را خلق كرده‌ام يا شما را خلق كرده‌ام يا روزي شما به دست من است. نه، بايد من مطاع باشم، قانون من بايد اجرا شود و لاغير. [در] همين حدّ [بود]. اگر مردم موظفند كه حرف او را اطاعت كنند، قانون او را اطاعت كنند يعني بايد او را اطاعت كنند. اين در حقيقت ربوبيت در حد مطاع بودن بود، الوهيت در حد مطاع بودن بود وگرنه خودش در آن مراسم نيايش در پيشگاه بتها خضوع مي‌كرد. مانند ساير بت‌پرستها بت‌پرست بود و همانند ديگر بت‌پرستها آن عقيدهٴ خرافي را داشت مع ذلك مي‌گفت ﴿ما علمت لكم من الٰه غيري﴾ يا ﴿أنا ربكم الأعلي﴾ اين فكر در مصر رايج بود.

 

ـ تعليم مجدد و تحديد بيعت مراد حضرت يعقوب

يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش گفت: با اين خطرات شرك آلود شما بعد از من چه كسي را مي‌پرستيد؟ اين در حقيقت تعليم مجدّد است. يك تجديد بيعت است و تجديد تعهّد است وگرنه آن لحظه نخواست آنها را آگاه كند. نشانه‌اش همان احتجاجات يوسف(سلام الله عليه) بود: ﴿إذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدي قالوا نعبد إلهك و إلٰه آبائك إبراهيم و إسمٰعيل و إسحٰق﴾

 

نكته: راز تعبير به «ما» به جاي «من»

حالا چرا تعبير به «من» نكرد [و] تعبير به «ما» كرد؛ براي اينكه معمولاً بتهاي آنها غير ذوي العقل بودند يا احياناً كلمه «ما» عام است، چه ذي العقل چه غير ذي‌العقل هر دو را مي‌گيرد.

 

ـ پاسخ فرزندان حضرت يعقوب (عليهالسلام)

فرزندان يعقوب(سلام الله عليه) در آن حال ارتحالِ [پدر]، حال خلوصي كه داشتند گفتند: ما إله تو و إله نياكان تو را مي‌پرستيم. (اله آباء تو) چون آباء عبارت است از ابراهيم كه جدّ است و اسماعيل كه عموست و اسحق كه پدر است. اينجا كلمه اُب بر جدّ و عمو و پدر اطلاق شده است تغليباً يا عامل تغليبي هم مثلاً در كار نيست. بعد براي اينكه مبادا توهّم بشود اله ابراهيم و اله اسماعيل و اسحق و يعقوب غير هم‌اند، گفتند: ﴿الٰهاً واحداً و نحن له مسلمون﴾؛ يك خداست كه معبود همه ماست كه ما اين يك خدا را مي‌پرستيم.

 

ـ اسلام عنصر محوري توصيههاي ياد شده

 ﴿إلهاً واحداً و نحن له مسلمون﴾؛ همان اسلامي كه تو خواستي گفتي: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمةً لك﴾[30]؛ همان اسلامي كه جدّ ما ابراهيم خواست و همان اسلامي كه از ابراهيم به شما رسيد ما همان را مي‌پرستيم، همان را حفظ مي‌كنيم، خداي تو را مي‌پرستيم. ﴿و نحن له مسلمون﴾ اين ﴿نحن له مسلمون﴾ با همان ﴿فلا تموتن الاّ وَ أنتم مسلمون﴾ سازگار است يعني ملكه ما و وصف راسخ ما اسلام است ﴿و نحن له مسلمون﴾ اين معنا را خداي سبحان كه تشريح مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه يوسف (سلام الله عليه) همين معنا را در آيهٴ 101 سورهٴ يوسف مسئلت كرد ﴿رب قد آتيتني من الملك و علمتني من تأويل الاحاديث فاطر السّمٰوات و الأرض أنت وليّي في الدّنيا و الآخرة توفّني مسلماً و ألحقني بالصّالحين﴾؛ اين ﴿توفّني مسلماً﴾ در حقيقت همان ﴿فَلاٰ تموتن الاّ و أنتم مسلمون﴾ را دارد مسئلت مي‌كند يعني خدايا! آن توفيق را بده كه من مسلماً بميرم! آن توفيق را بده كه در تمام حال به ياد تو باشم و آن توفيق را بده كه اسلام راسخ باشد كه عند الموت از من رها نشود! اگر خداي سبحان به پيغمبر اسلام دستور داد بگو: ﴿ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين﴾[31] ناظر به همان است. خدا به پيغمبر فرمود اين‌چنين بگو يعني منطقت اين‌چنين باشد.

 

ويژگي اعمال و پيامد آنها

ـ تحقيق غير نافع از حال گذشتگان

آن‌گاه مي‌فرمايد به اينكه ﴿تلك أمّةٌ قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لاتسئلون عما كانوا يعملون﴾[32]؛ شما دربارهٴ أمم گذشته الآن چرا بحث مي‌كنيد؟ آن پيشينيان هر ديني كه داشتند براي خودشان است، شما هر چه مي‌كنيد براي خود شماست. خودتان را دريابيد. شما اصرار نداشته باشيد كه ثابت كنيد پيشينيان يهودي بودند يا مسيحي. حق را بخواهيد. ابراهيم و آباء شما اينها موحّد بودند و مسلم بودند نه يهودي بودند، نه مسيحي. گذشته از اين تحقيق در حال گذشتگان سودي به حال شما ندارد.

ـ هر كس مسئول كردار خويش

همان‌طوري كه در مسائل شخص هيچ كسي بار ديگري را به عهده نمي‌گيرد در مسائل صنف و امت هم همين‌طور است. در مسائل شخص فرمود: هيچ شخصي عهده‌دار كار شخص ديگر نيست. در مسائل نوع هم فرمود: هيچ امتي عهده‌دار كار امت ديگر نيست: ﴿و لا تزرو وازرة وزر أخري﴾[33] ناظر به فرد است و اين ﴿تلك امّة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم﴾[34] ناظر به نوع است و صنف. هيچ فردي عهده‌دار كار فرد ديگر نيست، هيچ صنفي هم عهده‌دار كارصنف ديگر نيست. اين ﴿تلك امّةٌ قد خلت﴾ به عنوان يك شعار قرآني است چه اينكه بعد از چند آيه ـ آيهٴ 141 ـ هم باز تكرار مي‌شود: ﴿تلك امّة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لاتسئلون عما كانوا يعملون﴾؛ شما به جرم امت پيشين مؤاخذه نمي‌شويد همان‌طوري كه هيچ فردي به جرم فرد ديگر مأخوذ نيست، هيچ امتي هم به جرم امت ديگر مؤاخذه نمي‌شود؛ اين يك اصل كلي است. حالا گذشتگان هر چه بودند.

 

ـ سودمندي طرح قصص پيامبران

درباره أنبيا هر چه بحث كنيد جا دارد؛ چون آنها اسوهٴ انسانها هستند. نمي‌فرمايد درباره أنبيا بحث نكنيد اما [بحث] درباره أمم گذشته سودي به حال شما ندارد بر فرض خوب باشند شما طرفي نمي‌بنديد؛ بد باشند، شما مؤاخذه نمي‌شويد. دربارهٴ أنبياء خب، قصص أنبيا آموزنده است به پيغمبر مي‌فرمايد ما قصص أنبيا را براي تو تشريح مي‌كنيم: ﴿لنثبّت به فؤادك﴾[35]؛ تا قلبت را تثبيت كنيم. قصهٴ أنبيا اين اثر را دارد اما [قصص] امم گذشته چه سودي دارد؟ [حالا] آنها هر حالي داشته‌اند. مي‌فرمايد: ﴿تلك أمة قد خلت﴾ آنها كه رفتند ﴿لها ما كسبت و لكم ما كسبتم﴾[36]؛ هر چه آنها كردند مربوط به آنهاست هر چه شما كرديد مربوط به شماست.

 

ـ نقش «لام» در ﴿لها﴾ در آيه مذكور

اين لام هم، لام اختصاص است نه لام نفع در برابر «علي»؛ نظير ﴿ان أحسنتم أحسنتم لانفسكم و ان أسأتم فلها﴾[37] يعني حسنه و سيّئه هر امتي مربوط به آن امت است (و اين لام، لام اختصاص است). عمل هر امت مختص به آن امت است و آن امت را رها نمي‌كند. ﴿لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لاتسئلون عما كانوا يعملون﴾[38]

 

ـ دين حنيف آيين ابراهيم خليل (عليهالسلام) و فرزندان او

آن‌گاه بحث اساسي مي‌رسد به اينكه ابراهيم و فرزندان ابراهيم نه يهودي بودند نه نصارا بلكه ملت حنيف داشتند و آنچه را كه يهوديها يا مسيحيها مي‌پندارند و مي‌خواهند ابراهيم و ساير أنبياي پيشين را هم كيش خود بدانند اشتباه است كه به خواست خدا در بحث بعد مطرح مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 34.

[2]  ـ سورهٴ  انعام، آيهٴ 162؛ ر.ك: كافي، ج 3، ص 310 ـ 311.

[3]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 38.

[4]  ـ سورهٴ يوسف، آيات 39 ـ 40.

[5]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 68.

[6]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 23.

[7]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 68.

[8]  ـ ر.ك: بحارالانوار، ج 6، ص 158؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 257؛ «سمعت ابا الحسن الرضا(عليه‌السلام) يقول: إن أوحش ما يكون هذا الخلق في ثلالثة مواطن يوم يولد و يخرج من بطن أمّه فيري الدنيا و يوم يموت فيعاين الآخرة و اهلها و يوم يبعث فيريٰ احكاما لم يرها في دار الدنيا و قد سلم الله عزوجل علي يحيي(عليه‌السلام) في هذه الثلاثة المواطن و آمن روعته فقال: ﴿و سلامٌ عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّاً﴾ و قد سلم عيسي ابن مريم (عليهما‌السلام) علي نفسه في هذه الثلاثة المواطن فقال: ﴿و السلام عليَّ يوم ولدت و يوم امرت و يوم أبعث حيّاً﴾».

[9]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 33.

[10]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 15.

[11]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.

[12]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 185.

[13]  ـ بحارالانوار، ج 37، ص 146.

[14]  ـ ر.ك: بحارالانوار، ج 89، ص 345.

[15]  ـ ر.ك: كافي، ج 3، ص 135 «باب اخراج روح المؤمن والكافر»؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 210.

[16]  ـ ر.ك: بحارالانوار، ج 6، ص 188.

[17]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 15.

[18]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 33.

[19]  ـ عوالي‌اللآلي، ج 4، ص 72.

[20]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 144.

[21]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 144.

[22]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 51.

[23]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 51.

[24]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.

[25]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.

[26]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.

[27]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.

[28]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.

[29]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.

[30]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 128.

[31]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 162.

[32]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 134.

[33]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.

[34]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 134.

[35]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 32.

[36]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 134.

[37]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.

[38]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 134.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق