09 06 1986 2944941 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 231(1365/03/19)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (۱۳۰)

إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ العَالَمِينَ (۱۳۱) وَوَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ (۱۳۲)﴾

 

معيار رشد و سفاهت

ـ تقبال سلب و ايجابي حق و باطل

خداي سبحان معيار رشد و عقل را مشخص كرد [و] اوصاف راشدين را بيان كرد و ابراهيم(سلام الله عليه) را نمونه رشد قرار داد [و] فرمود: ﴿و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين﴾[1] آنگاه فرمود: هر كس از اين روش اعراض كند سفيه است؛ زيرا ﴿فماذا بعد الحق الاّ الضلال﴾[2] و «ماذا بعد الرّشد الا السّفه». اگر معيار رشد مشخص است، اعراض از رشد سفاهت است؛ چه اينكه اگر معيار حق مشخص است، اعراض از حق ضلالت است. سه راه نيست: يكي راه حق، يكي راه ضلالت [و] يكي هم بينابين، بلكه بيش از دو راه نيست يعني يك راه است و بقيّه بيراهه. فرمود: ﴿فماذا بعد الحق الاّ الضلال﴾. اگر غير از حق جز ضلالت چيز ديگر نيست، غير از رشد جز سفاهت چيز ديگر نيست. بين حق و غير حق چيزي فاصله نيست، راهها بيش از دو تا نيست: يكي حق است بقيه باطل. در حقيقت نمي‌توان گفت دو راه است يكي حق و ديگري باطل چون اينها مضادّ هم نيستند، اينها سلب و ايجابند؛ يكي راه است و يكي بيراهه. اگر هم احياناً از بيراهه تعبير به سبيل مي‌شود براي اينكه عده‌اي راهيان آن راهند و قرآن كريم مي‌فرمايد: اين بيراهه است؛ نه اينكه راه باشد؛ زيرا راه آن است كه به هدف منتهي مي‌شود و اگر چيزي پايانش راه نبود، انسان گم مي‌شود معلوم مي‌شود راه نيست، لذا فرمود: ﴿فماذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال﴾[3].

 

سرّ تعبير به «نجدين» از راه و بيراهه

گرچه گاهي تعبير مي‌شود: ﴿و هديناه النجدين﴾[4] اما اين نه به آن معناست كه مثلاً ضلالت هم راه است، هدايت هم راه است، صراط مستقيم هم راه است، صراط انحراف هم راه است [و] بعضي اهل آن راه هستند بعضي اهل اين راه، اين‌چنين نيست، بلكه بعضي راهي راهند [و] بعضي بيراهه مي‌روند. صرف رفتن دليل نيست كه آن مسير راه باشد. اگر بعد از حق جز ضلال چيز ديگر نيست، بعد از رشد جز سفاهت چيز ديگر نيست؛ لذا فرمود: ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ در آيه محل بحث هم فرمود: ﴿و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه﴾.

راز اصطفاي حضرت ابراهيم(عليهالسلام)

آنگاه سرّ اين عقل و رشد را بازگو كرد فرمود: اين مصطفاي ماست، ما او را برگزيديم. اين در دنيا مصطفي است در آخرت هم به آن صالحين كه اهل‌بيت عصمت و طهارتند ملحق‌ است يعني آن انسانهاي كامل كه از هر كاملي كامل‌ترند يعني ائمه معصومين[عليهم‌السلام]، آنها كساني‌اند كه ابراهيم(سلام الله عليه) در آخرت به آنها مي‌رسد. بعد فرمود: اين دين كه مصطفاي من است و من اين دين را براي ابراهيم پذيرفتم، ابراهيم [عليه‌السلام] چون اين دين را قبول كرده، متدين به اين دين شد، مصطفي شد. اگر كسي ديني را قبول كرد كه آن دين «صفوهٴ الهي» است خودش هم مي‌شود «مصطفي». خداي سبحان اين دين را براي ما هم قبول كرد [و] ما را هم به اين دين وصيّت كرد.

 

ـ دين صفوهٴ الهي براي بشريت

يك مطلب اين است كه اين دين صفوهٴ اديان است و اين روشي كه خداي سبحان براي ما انتخاب كرد بهترين روشهاست؛ زيرا راه ملائكه را براي ما انتخاب كرد. دستوراتي كه به فرشته‌ها مي‌دهد همان دستورات را به ما مي‌دهد. دستورات حيواني كه به ما نداد. دستوراتي كه مربوط به گياهان يا ستاره‌هاست كه به ما نداد. دستوراتي كه مربوط به ملائكه است به ما داد. خُب اگر خداي سبحان اين قدر ما را گرامي شمرد و همان برنامه‌اي كه براي فرشته‌ها مقرر كرد همان برنامه را براي ما انتخاب كرد؛ چرا ما نبايد شاكر باشيم؟

 

دعوت انسان به آيين ملائكه

در بخشهاي بعد ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان از زبان ابراهيم و يعقوب(سلام الله عليهما) نقل مي‌كند كه ﴿ان الله اصطفيٰ لكم الدّين﴾؛ اين دين را براي شما مصطفي قرار داد. بهترين دين را براي شما به عنوان برنامه تنظيم كرد. دين ملائكه است؛ عبادت است كه براي ملائكه است، پرهيز از كفر و شرك و نفاق است كه براي ملائكه است، رعايت عدل و احسان است كه براي ملائكه است. اگر دستورات خوردني هست، به ما نگفتند [و] امر نكردند بخور [بلكه] اين لازمه امر طبيعي است كه غذا مي‌خوريم منتها براي اينكه در اين غذاخوري هم باز فرشته‌خويي را رعايت كنيم به ما گفتند: حلال بخوريد كم بخوريد و مانند آن، وگرنه همان راه و رسمي كه براي ملائكه مقرر كرد همان راه و رسم را براي ما مقرر كرد، چيزي به ملائكه نگفت كه به ما نگفته باشد. براي ملائكه برنامه خصوصي باز نكرد كه ما را به آن برنامه راه نداده باشد. هر دستورالعملي كه به آن بزرگان داد به ما هم داد. خب، چقدر خدا انسان را محترم شمرد! اگر در سوره انبياء براي ملائكه خداي سبحان يك اوصافي ذكر مي‌كند: ﴿بل عباد مكرمون ٭ لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون﴾[5]؛ ملائكه عباد مكرّم خدايند. شما در همين زيارتهاي اهل‌بيت(عليهم السلام) در زيارت جامعه دربارهٴ ائمه(عليهم السلام) مي‌خوانيد كه «السلام علي ... عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»[6] خب، آنچه كه ما در اين زيارتنامه مي‌خوانيم اين همان است كه خدا در قرآن براي ملائكه ذكر كرد. «عباد مكرم» در قرآن غير از ملائكه كسي ديگر نيست. اگر همين دين را ـ همين روش را كه خدا براي ملائكه مقرر كرد ـ همين روش را انسان كامل عمل بكند خب در حدّ فرشته خواهد شد. حداقل آن اين است كه به حدّ فرشته برسد.

 

انسان كامل، سجود ملائك

البته معصومين از آنها هم مي‌گذرند و مسجود آنها خواهند بود، وگرنه آنچه كه در زيارت هست كه در قرآن براي انسانها نيامده؛ خداي سبحان در وصف انسانها كه نگفت ﴿بل عبادٌ مكرمون ٭ لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون﴾[7]، در سورهٴ انبياء در اوصاف ملائكه گفت. منتها اصل كلي آن است كه چرا ملائكه عباد مكرم‌اند؟ به جهت عبوديتشان. چرا ملائكه مكرّم‌اند؟ به جهت تقوايشان. خب، همين عبادت و تقوا را خدا برنامه انسانها قرار داد. اگر كسي اين راه را انتخاب كرد خب يقيناً به حد فرشته‌ها مي‌رسد [و] اگر از آنها نگذرد در حدّ آنها خواهد بود.

 

نتيجه بحث

پس اين راه همچنان باز است؛ لذا خداي سبحان فرمود: ما او را برگزيديم: ﴿و لقد اصطفيناه في الدنيا و إنه في الآخرة لمن الصالحين﴾ چرا او را انتخاب كرديم؟ براي اينكه گفتيم: مسلمان باش! مسلمان شد، معلوم مي‌شود معيار صفوة الله شدن (مصطفي شدن) اسلام است، منتها در آغاز امر از راه الهام به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود: ﴿أسلم قال أسلمت لرب العالمين﴾ در پايان امر آن اسلام به معني انقطاع محض را خود ابراهيم از خداي سبحان مسئلت كرد، عرض كرد: ﴿ربنا و اجعلنا مسلمين لك﴾[8] همان اسلام را خداي سبحان باز به او به عنوان اجابت دعا مرحمت كرد، او هم گفت: ﴿أسلمت لربّ العالمين﴾.

 

اسلام و انقياد همهٴ آفرينش

اين ﴿أسلمت لربّ العالمين﴾غير از آن است كه من مسلمان شدم. [براي] اين يك جهان بيني انقطاعي لازم است. شما در سورهٴ فصلت ملاحظه مي‌فرماييد خداي سبحان وقتي به آسمانها و زمين مي‌گويد: ﴿فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً أوْ كرهاً﴾[9]؛ فرمود: خداي سبحان به آسمانها و زمين گفت: خواه و ناخواه بايد بياييد. آسمانها و زمين چه عرض كردند: ﴿قالتا أتينا﴾ اما نگفتند «طائعين»، ﴿قالتا أتينا طائعين﴾[10]، اين ديد آسمانها و زمين است. آسمانها و زمين حرفشان اين نيست كه تو، خداي سبحان به ما امر كردي كه بياييم با ميل يا بي ميل، بلكه ما با ميل مي‌آييم، سخن از تثنيه نيست: ﴿قالتا أتينا طائعين﴾ يعني همه به سوي تو مسلمان مي‌آيند، ما هم به سوي تو مسلمان مي‌آييم. اين نهايت ادب و خضوع است كه انسان عرض كند: خدايا! اين همه كه به سوي تو در حركتند ما هم جزء اين كاروانيم، وگرنه حكم تثنيه بود. اول تثنيه، وسط تثنيه، اما آخر سخن از جمع در مي‌آيد ﴿فقال لها و للأرض ائتيا﴾ امر به اين دو نفر شد به اين دو موجود شد آنها هم وقتي خواستند جواب عرض كنند، نگفتند ما دو نفر مي‌آييم يا ما دو صنف مي‌آييم: ﴿قالتا أتينا طائعين﴾[11] يعني همه به سوي تو طوعاً و انقياداً در حركتند، ما هم بنده توايم.

 

ـ اذعان حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به انقياد همهٴ آفرينش

در اينجا وقتي خداي سبحان به ابراهيم مي‌فرمايد: ﴿أسلم﴾ عرض نمي‌كند «أسلمت» بلكه مي‌گويد: ﴿أسلمت لربّ العالمين﴾ يعني انقيادم به سوي پروردگاري است كه سراسر هستي در برابر او منقاد است. اين دو چيز را مي‌رساند: يكي اينكه ابراهيم انقياد دارد، يكي اينكه انقياد سراسري را هم مي‌بيند. مي‌بيند همه منقادند. اگر نبيند كه براي عالمين ربّ قائل نيست، براي عالمين اسلام قائل نيست، مي‌گويد: ﴿أسلمت لربّ العالمين﴾ اين تعبير نشان مي‌دهد كه ابراهيم(سلام الله عليه) خود را همانند ساير اعضاي اين كاروان هستي منقاد و مطيع خداي سبحان مي‌بيند [و] اين مي‌شود دين.

 

زبان جذب و كمال لطف در وصيّت

آنگاه اين را خداي سبحان إصطفا كرد و ابراهيم(سلام الله عليه) چون به اين مرحله رسيد شده است مصطفي، همين معنا و همين برنامه را خداي سبحان براي ما مقرر كرد. آن هم با چه لسان، نفرمود خداي سبحان شما را امر مي‌كند. اين كمال عنايت و لطف الهي است فرمود: خدا سفارش مي‌كند، سفارش غير از امر است، يك مقدار رقيق‌تر است. گرچه فرمان است اما به صورت توصيه، يك وقت مي‌فرمايد: ﴿إنّ الله يأمر بالعدل و الاحسان﴾[12] اين مقام فرمانروايي است، با تهديد و انذار هم همراه است كه اگر نكرديد شعله جهنم است و امثال ذلك يك وقتي سخن از امر نيست سخن از توصيه است شما سفارش مي‌كند اين سفارش كردن باعث جلب طرف است، يك وقت انسان مي‌گويد من امر مي‌كنم با اينكه مقام، مقام آمريّت و استعلاست، گاهي مي‌گويد من امر مي‌كنم (اين يك مقام) گاهي مي‌گويد من سفارش مي‌كنم توصيه مي‌كنم. اين توصيه از همان مولاي آمر وقتي نشأت گرفت اين عبد را به طرف خود مجذوب مي‌كند. اين لسان، لسان جذبه و كشش است.

 

سفارش به دين، توصيه به عقل

آنها مي‌گويند ما شما را وصيت مي‌كنيم، ابراهيم حرفش اين است، يعقوب حرفش اين است، بالاتر از همه خدا هم حرفش اين است خدا شما را وصيت مي‌كند به دين. حالا ملاحظه مي‌فرماييد كه خداي سبحان چگونه وصيت مي‌كند. با اينكه امر مي‌كند. در سورهٴ شوري آيهٴ 13 اين‌چنين است فرمود: ﴿شرع لكم من الدّين ما وصّي به نوحاً و الّذي أوحينا اليك و ما وصّينا به إبراهيم و موسي و عيسيٰ أن أقيموh الدّين و لاتتفرّقوا فيه كَبُرَ علي المشركين ما تدعوهم إليه الله يجتبي إليه من يشاء و يهدي إليه من ينيب﴾؛ فرمود: ديني را براي شما تشريع كرده [و] شريعت قرار داد كه همين دين را خدا به نوح وصيت كرد، به ابراهيم وصيت كرد، اين وصيت خداست. خب، با اينكه به اينها امر مي‌كند اما تعبير قرآن كريم اين است كه خدا به اينها وصيت كرد اينها هم وصيت الهي را در حقيقت به شما منتقل مي‌كنند. در بخشهاي ديگر هم باز تعبير به وصيت شده است كه خدا شما را به دين وصيت مي‌كند.

و سرّ اين وصيت را هم اين مي‌داند كه شما عاقل و با تقوا باشيد. ﴿و أنّ هذا صراطي مستقيماً فاتّبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّاكم به لعلكم تتقون﴾[13]؛ اين راه راست را اطاعت كنيد ماعداي اين راه راست، سبل گوناگون است كه اثر آنها جز گمراهي از صراط مستقيم چيز ديگر نيست. بقيه راه نيستند بيراهه‌اند و آن بقيّه هر قسمتي را كه انسان طي كند از راه راست مي‌ماند؛ لذا فرمود: ﴿ذلكم وصّاكم به لعلكم تتقون﴾ با اينكه اين امر است امّا لسان ابلاغ، لسان توصيه است.

 

ـ اسلام عامل اصطفاي حق

در همين آيه محل بحث مي‌فرمايد به اينكه ﴿و لقد اصطفيناه في الدنيا و إنّه في الآخرة لمن الصالحين ٭ إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمين ٭ و وصيّ بها ابراهيم بنيه و يعقوب﴾ يعني همين معنا كه باعث اصطفاي ابراهيم(سلام الله عليه) است، ابراهيم(سلام الله عليه) به فرزندانش وصيت كرد و يعقوب(سلام الله عليه) هم همين معنا را كه باعث اصطفاي انسانهاست به فرزندانش وصيت كرد.

پس ‌سبب صفوه شدن ابراهيم همان اسلام است و اسلام را خداي سبحان در اختيار همه قرارداد و هر كسي به مقدار اسلام و اعتقادش مصطفاي حق است. آنگاه فرمود: علت اصطفايش اين است كه ﴿إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمين﴾.

 

ـ درجات ايمان و دركات كفر

اين اگر در آغاز امر ابراهيم(سلام الله عليه) باشد همان اسلام ابتدايي است، اگر در پايان امر باشد آن اسلام نهايي است. بين اسلام ابتدايي و اسلام نهايي درجات فراواني است. در مقابل هر اسلامي هم كفر است اگر اسلام درجاتي داشت هر درجه‌اي از درجات اسلام يك كفري هم دارد ممكن است كسي به درجهٴ پنج اسلام برسد به درجهٴ شش اسلام نرسد و از آن جهت كه به درجهٴ شش اسلام نرسيد از آن جهت يك كفري دارد، يك شركي دارد، منتها متوجه نيست. اينكه در آيهٴ 106 سورهٴ مباركهٴ يوسف فرمود: ﴿و ما يؤمن أكثرهم بالله إلاّ و هم مشركون﴾ فرمود: اكثر مؤمنين مشرك‌اند، سرّش همين است. فرمود: ﴿و ما يؤمن اكثرهم بالله إلا و هم مشركون﴾؛ اكثر اين مردان با ايمان مشركند يعني ايمان اكثري خالص نيست. چه در دعا چه در غير دعا بالاخره به كار خود يا به قبيله خود يا به حيثيت و آبروي خود يا به فرزند خود متكي‌اند.

شرك مؤمنان در بيان امام صادق(عليهالسلام)

در ذيل اين آيه كريمه است از امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند، چطور اكثر مؤمنين مشركند؟ فرمود: همين كه مي‌گويند: «لولا فلان لهلكت»[14]؛ اگر فلان كس نبود ما از بين مي‌رفتيم. يا همين تعبيري كه رايج است بين ما مي‌گوييم «اوّل خدا دوّم شما» يا «اوّل خدا دوّم فلان طبيب اگر نبود اين مشكل ما حل نمي‌شد» براي خدا يك اوليّتي قائل هستيم كه ثاني‌اش را طبيب يا غير طبيب تأمين مي‌كند، اينكه اسلام نشد. اگر خدا ﴿هو الاوّل و الآخر[15] است ديگر ثاني و ثالث و رابع ندارد بعد به امام عرض كردند: پس ما چه بگوييم فرمود: نگوييد «لولا فلان لهلكْتُ»، نگوييد اگر فلان كس نبود مشكل ما حلّ نمي‌شد، بگوييد: خدا را شكر كه از اين راه مشكل ما را حلّ كرد.

 

سيرهٴ ابراهيمي در توحيد (تجلي توحيد افعالي در سيرهٴ ابراهيمي)

كسي حق ندارد بگويد اگر آب نبود من مي‌مردم، بايد بگويد خداي سبحان از راه آب عطشم را برطرف كرد لسانش، لسان ابراهيمي باشد كه بگويد ﴿يطعمني و يسقين﴾[16]. نگويد اگر آب نبود من مي‌مردم، بگويد اگر ساقي نبود من مي‌مردم [و] ساقي خداست آب از مجاري فيض و رحمت اوست فرمود: ﴿يطعمني و يسقين﴾ اينكه گفته‌اند: در كنار سفره غذا كه نشستيد بعد از غذا بگوييد «خدا را شكر مي‌كنيم كه أطعمنا و أكرمنا: او مطعم ماست او ساقي ماست»[17] اگر كسي موحّد بود همه حالات را و همه بركات را از ناحيه خداي سبحان مي‌داند.

 

نتيجه بحث

خب، پس اگر اسلام درجاتي دارد در مقابل هر درجه از درجات اسلام يك درجه از درجات شرك است. اگر براي اسلام چند درجه بود ممكن است كسي به بعضي از درجات وسطايِ اسلام برسد [و] به آن درجه عاليه اسلام نرسد، قهراً نسبت به آن درجات عاليه كه نرسيد شرك است. شرك هم يعني عدم الاسلام. هر جا انقياد نبود، توحيد نبود [و] خلاء بود باطل است؛ هر جا نور نبود ظلمت است؛ هر جا اسلام نبود شرك است. اگر اسلام درجاتي دارد اگر كسي به همه درجات رسيد مؤمن محض خواهد شد.

 

ـ كفر عملي تارك حج

اينكه در ذيل آيه حج ملاحظ مي‌فرماييد خداي سبحان تارك حج را به كفر عملي تهديد كرد فرمود به اينكه ﴿و لله علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فإنّ الله غني﴾[18] يعني اگر كسي حج را ترك كرد در حكم كفر است يك كفر عملي است.

ـ كفر عملي رد كننده حكم فقيه جامع الشرائط

يا در همان مقبوله معروف كه امام(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: كسي كه عارف به احكام ما باشد [و] اهل نظر باشد من او راحاكم قرار دادم «فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانّما استخَفَّ بحكم الله و علينا رَدَّ و الرّاد علينا الرّاد علي الله»[19]و اين ارتداد است و شرك است يعني ردّ بر ولي مسلمين يك كفر عملي است، نه كفر اعتقادي. اگر كسي در اين مرحله حرف نايب امام را ترك كرد يك كفر عملي است.

پس اگر اسلام درجاتي دارد در مقابل هر درجه‌ از درجات اسلام دركه‌اي از دركات شرك و نفاق است. پس مي‌شود كسي در عين حال كه مسلمان باشد مبتلا به كفر باشد، در عين حال كه مسلمان باشد مبتلا به شرك باشد، آن زواياي خاطرش آنجا كه خدا را نمي‌بيند خود يا ديگري را مي‌بيند مي‌گويد: اگر فلان كس نبود من از بين مي‌رفتم، آنجا را توحيد روشن نكرد، آن ظلمت شرك است.

 

بازگشت به بحث: راز اصطفاي حضرت ابراهيم(عليهالسلام)

 بنابراين ابراهيم(سلام الله عليه) از آغاز كار تا انجام كار مسلم بود آنجا كه گفت: ﴿وجّهت وجهي لِلّذي فطر السمٰوات و الأرض﴾[20] تا آنجا كه عرض مي‌كند: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك﴾[21] منقاد بود، منتها اين درجات فرق مي‌كند؛ هر درجه‌اي كه مأموريت يافت آن درجه را تحصيل كرد. اگر قبل از آن ‌چنين درجه‌اي امر نشده بود خب مأمور نبود تا تحصيل كند بنابراين سرّ اصطفاي ابراهيم(سلام الله عليه) همان اسلام است كه اين ﴿اذ﴾ تعليل است: ﴿و لقد اصطفيناه في الدنيا و إنّه في الآخرة لمن الصالحين﴾ چرا ﴿اصطفيناه﴾؟ [چون] ﴿إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمين﴾

 

ـ نقش ﴿إذ﴾ در آيه

اين ﴿اذ﴾ ديگر منصوب به «اذكر» نيست كه بعضي گفته‌اند كه «أذكر» مقدر است و اين ﴿اذ﴾ منصوب است به آن «أذكر»[22]. نه اين ﴿اذ﴾ علّت است براي اصطفينا، چرا اصطفينا؟ براي اينكه گفتيم منقاد باش! اين هم منقاد بود.

 

ـ انقطاع محض نتيجهٴ انقياد تام

﴿إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمين﴾ نگفت «أسلمت لربّي» يا «أسلمت» گفت: ﴿أسلمت لربّ العالمين﴾ يعني همان‌طوري كه كل جهان منقادند من هم منقادم. اين با آن اسلام كامل مي‌سازد. خب، اگر كسي بينشش اين است كه همه منقادند در كارهاي خود به أحدي تكيه نمي‌كند. يك وقت كسي مي‌گويد: «أسلمت»؛ من مسلمانم اما نمي‌بيند كه همه هم مثل او مسلمانند؛ لذا وقتي مشكلي داشت به ديگري پناهنده مي‌شود امّا اگر كسي گفت: ﴿أسلمت لرب العالمين﴾ يعني منقادم در پيشگاه خدايي كه زمام همه به دست اوست، ربّ جهانيان است. اين ديد اگر شد در همه مشكلات فقط به همان ربّ العالمين تكيه مي‌كند چرا؟ چون مي‌بيند همه اينها زمامشان به دست اوست. هيچ كاري از اينها ساخته نيست: ﴿و لله جنود السمٰوات و الأرض﴾[23]

پس فرق است بين اينكه كسي بگويد «أسلمت» و بگويد ﴿أسلمت لرب العالمين﴾. اگر بگويد «أسلمت» يعني من مسلمان و منقادم. نمي‌داند كه ديگران هم زمامشان به دست خداست در مشكلات احياناً به ديگران تكيه مي‌كند. اما اگر گفت: ﴿أسلمت لربّ العالمين﴾ اين مي‌بيند همه زمامشان به دست يك نفر است ﴿و لله جنود السَّمٰوات و الأرض﴾ و از هيچ موجودي هيچ كاري ساخته نيست مگر خداي سبحان بخواهد. آن وقت اين مي‌شود انقياد محض از أحدي هم كار نمي‌خواهد اين  ﴿أسلمت لرب العالمين﴾ گفتن هم انقياد خود انسان را مي‌رساند، هم شهود كامل را مي‌رساند كه همه منقادند و هم توكل و رضا و تسليم محض را مي‌رساند كه در مقام نياز به أحدي تكيه نمي‌كند. [چون] مي‌بيند همه غرق اين دريا هستند. خب، اگر كسي بداند كه همه در اين دريا غرقند و هيچ كسي قدرت نجات و شنا ندارد كه در هنگام غرق شدن به كسي تكيه نمي‌كند. اينكه مي‌بينيد «الغريق يَتَشَبَّثُ بكلّ حشيش»[24] خيال مي‌كند اين حشيش به جايي بسته است اگر بداند او هم مثل اين غريق است كه به آن تكيه نمي‌كند سرّ اينكه به هر حشيشي متوسّل مي‌شويم براي آن است كه خيال مي‌كنيم او توان نجات را دارد اما اگر كسي گفت: ﴿أسلمت لربّ العالمين﴾، اين وقتي گفتند: ﴿فألقوه في الجحيم﴾[25] مي‌داند از هيچ كسي كاري ساخته نيست؛ چون همه منقادند [و] هيچ كسي بدون اراده او [خداي سبحان] نمي‌تواند كاري انجام بدهد. اين مي‌شود انقياد محض، اين سبب اصطفاست.

 

بازگشت به بحث: سفارش به دين، توصيه به عقل

آنگاه همين دين را كه سبب اصطفاي ابراهيم است حضرت به بندگان خدا، به فرزندان خود، به همه و همه توصيه مي‌كند، مي‌فرمايد به اينكه ﴿و وصّي بها ابراهيم بنيه و يعقوب﴾ يعني به اين مليّت كه همان مليّت حنيف است و اين كلمهٴ حق و به اين اسلام ابراهيم(سلام الله عليه) فرزندانش را وصيت كرد. روح اين وصيت توصيه به عقل است به فرزندان خود گفت: عاقل باشيد سفيه نباشيد چرا؟ براي اينكه ﴿و من يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه﴾[26] اگر ابراهيم(سلام الله عليه) فرزندانش را به اسلام توصيه كرد يعني به عقل توصيه كرد يعني عاقل باشيد؛ ﴿و وصّي بها إبراهيم بنيه﴾ لسان، لسان توصيه است؛ نه لسان امر با اينكه اين امر است؛ فرمان است؛ امر به معروف است؛ تبليغ الهي است؛ اما لسان، لسان توصيه است: ﴿و وصّي بها ابراهيم بنيه و يعقوب﴾ هم «يعقوبَ» خوانده شد كه ابراهيم به فرزندانش و به يعقوب وصيت كرد و هم «و يعقوبُ» كه يعقوب هم جداگانه وصيتي دارد. خب، توصيه آنها اين است كه ﴿يا بنيّ إنّ الله اصطفيٰ لكم الدين﴾؛ فرمود: فرزندان من خدا دين را براي شما اصطفا كرد.

 

ـ دين مصطفاي حق

دين عند الاطلاق همان اسلام است، به شهادت اينكه فرمود: ﴿فلاتموتن الاّ و أنتم مسلون﴾ اينكه فرمود: ﴿فلاتموتن الاّ و أنتم مسلمون﴾ نشان مي‌دهد كه منظور از آن دين اسلام است چه اينكه دين معهود و معروف عند الله همان اسلام خواهد بود؛ براي اينكه در سورهٴ آل‌عمران آيهٴ 19 اين‌چنين است كه ﴿إنّ الدين عند الله الإسلام﴾؛ ديني را خدا مي‌پذيرد كه انقياد محض باشد، دين عند الاطلاق همان اسلام است. اينكه فرمود: ﴿أن أقيموا الدين و لاتتفرقوا فيه﴾[27] يعني درباره اسلام چون ﴿إنّ الدين عندالله الاسلام﴾ اينجا هم فرمود: ﴿ان الله اصطفيٰ لكم الدين﴾ كدام دين؟ يعني اسلام؛ هم به آن قرينه آيه سورهٴ آل‌عمران هم به اين شهادت داخلي كه فرمود: ﴿فلا تموتن الاّ و أنتم مسلمون﴾ با فاء تفريع؛ فرمود: دين را خدا براي شما انتخاب كرد بدون اسلام نميريد معلوم مي‌شود منظور از آن دين اسلام است.

 

ـ توصيه به حق و صبر، وظيفهٴ انسان متعهد

اين تواصي جزء وظايف انسان است؛ انساني از خسارت نجات پيدا مي‌كند كه به حقّ توصيه كند توصيه كردن يعني سفارش كردن [به معروف] جزء برنامه‌هاي ديني است. در همين سوره مباركه عصر كه يك گروه را اهل نجات دانست چهار وظيفه براي اين گروهي كه اهل نجاتند مشخص كرد  فرمود: ﴿و العصر ٭ إنّ الإنسان لفي خسر ٭ إلاّ الذين آمنوا﴾؛ گروهي كه به اين چهار صفت متصف باشند ﴿الاّ الذين آمنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر﴾[28]؛ كساني از خسارت مصونند كه اين چهار صفت را داشته باشند:

 

وظايف انسان در قبال خويشتن

در مقام عقايد مؤمن باشند، در مقام اعمال داراي كارهاي خير باشند، هم مؤمن باشند از نظر عقيده، هم داراي اعمال صالح باشند از نظر كار.

 

وظايف انسان در قبال جامعه

همين دو معنا را كه يكي به عقيده بر مي‌گردد [و] يكي به عمل بر مي‌گردد، بايد به ديگران توصيه كنند: ﴿و تواصوا بالحق﴾ در برابر ﴿آمنوا﴾، ﴿و تواصوا بالصبر﴾ در برابر ﴿عملوا الصالحات﴾.

نكته: صبر، عصاره و رأس عمل صالح

عمل صالح عصاره‌اش و رأسش صبر است. انسان يا صبر مي‌كند عند المعصيه يا صبر مي‌كند علي المصيبه يا صبر مي‌كند علي الطّاعه[29] بالاخره ريشه همه دستورات الهي صبر است.

انساني از خسارت نجات پيدا مي‌كند كه دو ركني كه مربوط به خودش است به ديگران هم برساند. اگر كسي گفت من خودم را دريابم كاري به ديگران ندارم اين جزء ﴿آمنوا و عملوا الصالحات﴾[30] شد، اما ﴿و تواصوا بالحق﴾[31] نشد، ﴿و تواصوا بالصبر﴾[32] نشد و امثال ذلك نشد. فرمود: كسي از خسارت مي‌رهد كه دو صفت اصلي را خود فراهم بكند يعني يك: مؤمن باشد، جاني داشته باشد معتقد. دو: اعضا و جوارحي داشته باشد كه به دستورات الهي امتثال مي‌كنند. تن در بدهد؛ كه ﴿آمنوا و عملوا الصالحات﴾. اما در برابر اين دو ركني كه مربوط به خودش است دو ركن ديگري هم مربوط به جامعه به عهدهٴ اوست. همان حقي را كه خودش متحقق به آن است بايد ديگران را توصيه كند. همان عمل صالحي كه خودش عامل به آن اعمال صالح است بايد ديگران را توصيه كند كه تواصي به حق باشد و تواصي به صبر.

 

 

تذكر: ـ متفاوت بودن تواصي با رابطهبازي

اما تواصي به صبر با تواصي به حق با رابطه بازي خيلي فرق مي‌كند؛ با روابط زندگي كردن غير از با تواصي به حق زندگي كردن است. تشخيص اينكه كجا عمل به رابطه است و كجا از باب توصيه به حق يا توصيه به صبر است، همان صراط مستقيمي است كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است. كسي نمي‌تواند بگويد كه  من حالا كاري كه از دستم بربيايد براي ديگري نمي‌كنم؛ اين را نمي‌تواند بگويد براي اينكه موظّف است تواصي به حق كند (توصيه كند به حق) توصيه كند به صبر، مشكلي براي ديگران پيش آمد اقدام كند [و] امثال ذلك. (بشود تواصي به صبر) اما حالا اينجا دارد با رابطه كار مي‌كند يا از باب تواصي به حق و تواصي به صبر دارد كار مي‌كند تشخيصش كار آساني نيست. اگر كسي آبرويي پيدا كرد و اگر تلفن كند، نامه‌اي بنويسد بايد بالاخره آبرويي بدهد حتما بايد اين كار را بكند براي اينكه خداي سبحان اين آبرو را به او داد او هم بايد انفاق كند. اگر كسي مال دارد و اين مال را در راه خدا صرف نمي‌كند، انفاق مالي نكرده است اگر كسي آبرو دارد اين آبرو را در راه خدا صرف نكرده است انفاق حيثيّت و عرض نكرده است هيچكدام تواصي به حق نكرده‌اند، تواصي به صبر نكرده‌اند و هر دو خسارت مي‌بينند. اما كجا تواصي به صبر است و كجا اعمال روابط است، اين از همان صراط مستقيمي است كه تشخيص آن كار آساني نيست.

در هر حال انسان موظّف است هم به حق تواصي كند، حقي كه خود به او مؤمن است؛ هم به صبر تواصي كند، صبري كه خود به او عامل است. اين سيره همه انبياست.

 

ـ انحصار حق تعيين دين براي خدا

آنگاه ابراهيم(سلام الله عليه) و يعقوب(سلام الله عليه) فرزندانشان را توصيه مي‌كردند به دين مي‌گفتند: ﴿و وصيّ بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنيّ ان الله اصطفيٰ لكم الدين فلا تموتن الاّ و أنتم مسلمون﴾ نگفتند ما شما را توصيه مي‌كنيم به دين. گفتند: خدا اين دين را براي شما صفوه كرد، خدا اين دين را براي شما پذيرفت. خب. اگر خدا چيزي را براي انسان پذيرفت اُحدي حق انتخاب ندارد. مگر كسي در برابر خواستهٴ خدا و انتخاب خداي سبحان حق انتخاب دارد؟ در چند آيهٴ خداي سبحان فرمود: اگر چيزي را خدا انتخاب كرد كسي حق انتخاب ندارد يكي در سوره احزاب است فرمود: ﴿و مٰا كان لمؤمنٍ و لاٰ مؤمنةٍ إذا قضي الله و رسوله أمراً ان يكون لهم الخيرة من أمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبينا﴾[33]؛ فرمود: مرد با ايمان و زن با ايمان در مقابل انتخاب و اختيار خداي سبحان حقي ندارد. اگر خدا براي كسي چيزي را انتخاب كرد خب، ديگري حق انتخاب ندارد: ﴿و ما كان لمؤمنٍ و لامؤمنةٍ إذا قَضي الله و رسوله أمراً ان يكون لهم الخيرة﴾ در سوره قصص آيهٴ 68 هم اين‌چنين فرمود: ﴿و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعاليٰ عما يشركون﴾؛ خداي سبحان خلق مي‌كند و حق اختيار و انتخاب از آنِ خالق است، آن‌كه خلق كرد حق انتخاب دارد و كسي كه مخلوق است حق انتخاب ندارد، فرمود: ﴿و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة﴾؛ آنها نمي‌توانند بگويند ما اسلام را انتخاب نكرديم [و] فلان دين را پذيرفتيم كسي حق انتخاب دارد كه خالق باشد، كسي كه مخلوق است اصل هستي او به دست او نيست حق انتخاب ندارد فرمود: ﴿ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعاليٰ عما يشركون﴾[34]

بنابراين اصل اين دين را خداي سبحان انتخاب كرد و احدي حق انتخاب ندارد، فرمود: ﴿انّ الله اصطفيٰ لكم الدين فلا تموتن إلا و أنتم مسلمون﴾؛ منظور از اين دين اسلام است به دو دليل: يكي قرينه منفصله كه فرمود: ﴿ان الدين عند الله الاسلام﴾[35]، يكي هم قرينه متصله كه فرمود: ﴿فلا تموتن الاّ و انتم مسلمون﴾ معلوم مي‌شود كه مقصود از آن دين اسلام است.

 

سفارش به مسلمان مردن

اما اينكه فرمود: ﴿فلاتموتن الاّ و انتم مسلمون﴾ نهي از مرگ كه يك امر اضطراري است به لحاظ آن قيدي است كه امر اختياري است، به كسي نمي‌شود گفت نمير! اما مي‌شود گفت: كافر نمير! اصل موت امر ضروري است؛ چون ﴿كل نفس ذائقة الموت﴾[36] و انسان محكوم موت است. نمي‌شود به كسي گفت نمير، اما مي‌شود گفت كافر نمير، مسلمان بمير! خب چگونه انسان مسلمان مي‌ميرد؟ تا اسلام ملكه نباشد به همراه انسان رحلت نمي‌كند و نمي‌آيد فرمود: ﴿فلا تموتن الاّ و أنتم مسلمون﴾ اين ضمن اينكه از اين حقيقت به توصيه ياد كرده است، مرگ را گوشزد كرده است، فرمود: مبادا بي‌دين بميريد.

ـ ضرورت فراهم آوردن «ايمان مستقر»

اين مبادا بي‌دين بميريد يعني ديني فراهم كنيد كه با شما تا قبر باشد يعني ايمان مستقر فراهم كنيد چون ايمان اگر مستودع باشد با فشار مرگ گرفته مي‌شود اين‌ طور نيست كه فشار مرگ نظير فشارهاي بيماريهاي ديگر باشد كه قابل تحمل باشد چون اگر قابل تحمّل باشد كه روح بدن را رها نمي‌كند پس اگر تمام اعضاي بدن انسان را تكه تكه كنند، دردش همانند مرگ نيست، نمي‌شود آن را توصيف كرد. اگر قابل تحمل بود بدن را روح ترك نمي‌كرد؛ پس فشار و طامّه موت آن چنان دردناك است كه قابل تحمل نيست؛ چون قابل تحمل نيست انسان تسليم مي‌شود. خب آن فشار كه نمي‌گذارد براي انسان عقيده بماند، اگر عقيده مستقر نباشد، ملكه نباشد نمي‌ماند.

 

ـ راز عجز از پاسخگويي در قبر

اينكه در سؤال قبر ساده‌ترين مسائل را سؤال مي‌كنند و خيليها در قبر مي‌مانند و نمي‌توانند جواب بدهند براي اينكه فشار مرگ همه آن خاطرات حصولي را از ياد انسان مي‌برد در موقع امتحان كه مسائل ساده را سؤال نمي‌كنند مسائل پيچيده را سؤال مي‌كنند در حالي كه در قبر ساده‌ترين مسئله را سؤال مي‌كنند كه خداي تو كيست. خب هر بانماز و بي‌نمازي بالاخره مي‌داند الله جل جلاله رب، اوست چه انسان مطيع چه عادل چه فاسق بالاخره مي‌داند قرآن كتاب اوست اسلام دين اوست كعبه قبله اوست، رسول خدا [صلّي الله عليه وآله وسلّم] پيغمبر اوست اهل بيت [عليهم‌السلام] ائمه ما هستند اينها را كه مي‌داند اما در قبر يادش نيست يعني فشار مرگ آن‌چنان فشاري نيست كه براي انسان حافظه بگذارد لذا در قبر در حد كافر است جواب نمي‌دهد يعني نمي‌داند ساليان متمادي وقتي معذّب در برزخ ماند در بعضي روايات دارد تازه كم‌كم يادش مي‌آيد كه پيغمبر او كسي است كه قرآن بر او نازل شده، نام مبارك حضرت اصلاً يادش نمي‌آيد. اين [فراموش نكردن خدا، رسول، قرآن و...] با ايمان مستقر مي‌سازد نه با ايمان مستودَع. هم ما را به اصل اسلام دعوت كرده‌اند. هم اسلام مستقر كه آن‌چنان در جان ما عجين بشود كه با فشار مرگ از بين نرود.

فرمود: با اسلام بميريد: ﴿فلا تموتن الاّ وانتم مسلمون﴾ اينكه فرمود: ﴿فلا تموتن الا و أنتم مسلمون﴾ مسئلهٴ هشدار دادن مرگ هم خودش در توصيه نقشي دارد؛ لذا يوسف(سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿توفّني مسلماً﴾[37]؛ خدايا! آن توفيق را بده كه من مسلمان بميرم يعني اسلام آنچنان در جان من ملكه شده باشد و عجين شده باشد كه من مسلم بميرم [و] اين فشار مرگ نتواند در من اثر كند.

 

ـ گوارا بودن مرگ در ذائقهٴ مؤمن

و سرّش اين است كه اگر كسي ايمان مستقر داشت فشار نمي‌بيند؛ نه [اينكه] فشار مي‌بيند و مي‌رهد؛ چون براي مؤمن اصلاً مرگ فشاري ندارد شما روايات موت را ملاحظه بفرماييد.[38] هيچ لحظه‌اي گوارا تر از لحظه مرگ براي مؤمن نيست در تمام دوران عمر اگر خوشيهايي را پشت سرگذاشته، هيچ نشاط به آن اندازه نيست كه انسان دارد جان به دوست مي‌دهد. خب براي او فشار نيست اصلاً. اگر كمي آلودگي داشته باشد مختصر فشار مي‌بيند چون فشار نمي‌بيند اين گوهر از دستش نمي‌افتد. آن كه فشار مي‌بيند اين گوهر از دستش مي‌افتد تا دوباره بگيرد دشوار است.

«و الحمدلله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 51.

[2]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.

[3]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.

[4]  ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.

[5]  ـ سورهٴ انبياء، آيات 26 ـ 27.

[6]  ـ مفاتيح الجنان، زيارت جامعهٴ كبيره.

[7]  ـ سورهٴ انبياء، آيات 26 ـ 27.

[8]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 128.

[9]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[10]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[11]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[12]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.

[13]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 153.

[14]  ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 215.

[15]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[16]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 79.

[17]  ـ ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 358؛ «عن علي بن الحسين (عليه‌السلام) أنّه كان اذا طعم قال: الحمد لله الذي أطعمنا و سقافا و كافنا و أيّدنا و آوانا و أنعم علينا و أفضل الحمد لله الّذي يُطعِم ولايُطعَم».

[18]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 97.

[19]  ـ كافي، ج 1، ص 67.

[20]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.

[21]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 128.

[22]  ـ الكشاف، ج 1، ص 191.

[23]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[24]  ـ مولوي مي‌گويند: مرد غرقه گشته جاني مي‌كند ٭٭٭ دست را در هر گياهي مي‌زند (مثنوي معنوي، دفتر اوّل).

[25]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 97.

[26]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.

[27]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 13.

[28]  ـ سورهٴ عصر، آيات 1 ـ 3.

[29]  ـ ر.ك: كافي، ج 2، ص 91.

[30]  ـ سورهٴ عصر، آيهٴ 3.

[31]  ـ سورهٴ عصر، آيهٴ 3.

[32]  ـ سورهٴ عصر، آيهٴ 3.

[33]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 36.

[34]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 68.

[35]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 19.

[36]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 185.

[37]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.

[38]  ـ ر.ك: كافي، ج 3، ص 135؛ «باب اخراج روح المؤمن و الكافر».

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق