اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ (112) وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ (113) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلي مُوسي وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (118) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ (119) سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (122)﴾
علّت ملقّب شدن ابراهيم(عليه السلام) به «شيخالأنبياء»
بعد از اقامه براهين قطعي و اصول اوّليه اسلام، براي اجرائيات اين بخش, قصص انبيا(عليهم السلام) را ذكر ميكند و بعد از قصه حضرت نوح(سلام الله عليه) جريان حضرت ابراهيم را ذكر فرمودند. حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه ميگويند «شيخالأنبياء» است، براي اينكه بخش وسيعي از خاورميانه را حضرت از نزديك طي كرد, راهنمايي كرد و هدايت كرد. زادگاه او در عراق بود؛ در همين کلدان، بابِل و قسمتهاي جنوب عراق بود که اين مراحل ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[1] را حضرت پشت سر گذاشت، بعد هم به شمال عراق نزديك «بينالنهرين» سفر كردند، بعد هم سفري به مصر داشتند، سفري به مكه داشتند، كعبه را بنا كردند كه مطاف و قبله مسلمانهاي عالم است و مسئله قرباني را در آنجا به عنوان سنّت حسنه رواج دادند، از آنجا به شام آمدند و به فلسطين رفتند، دوباره برگشتند و بار دوم آمدند فلسطين و در همانجا رحلت كردند كه قبر مطهر ايشان در «الخليل» است كه ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾،[2] در همان «الخليل» بارگاه مطهّر ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است؛ اين بخش خاورميانه را وجود مبارك ابراهيم از نزديك طي كرد, سخنراني كرد, اتمام حجّت كرد و آزمون الهي را به خوبي عمل كرد.
مسلمانهای خاورميانه فرزندان معنوی ابراهيم(سلام الله عليه) و امر به پيروی از او
از اين جهت وجود مبارك ابراهيم سهم وسيعي در مسلمانهاي خاورميانه دارد. اگر در بخش پاياني سوره مباركه «حج» آمده است كه ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ﴾[3] اين ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب به اغراست؛ يعني «خذوا ملّة أبيكم»، شما كه در خاورميانه و مسلمانهاي اين منطقه هستيد، فرزندان ابراهيم خليل هستيد و دين پدرتان را بگيريد ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ﴾. بنابراين گذشته از حضور شخصي وجود مبارك حضرت ابراهيم در عراق, در مصر, در حجاز, در فلسطين و در بخش «الخليل»، اين خاورميانه را او به عنوان فرزندان خود پروراند و خداي سبحان هم به ما دستور داد ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ﴾ كه منصوب به اغراست؛ يعني «خذوا ملة أبيكم» شما فرزندان ابراهيم هستيد و شما حقّ فرزنديِ اين پدر را حفظ كنيد. حالا آن جريان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ اگر مقدور ما نباشد كه نيست و ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ كه مقدور غالب ماها نيست، همان «كَبش»[4] و «ذَبح» در مسئله قرباني و مانند آن منظور است.
جريان رؤيا و ذبح مهمترين امتحان اسماعيل نه ابراهيم(سلام الله عليهما)
مطلب مهم آن است كه جريان اين ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾،[5] يك امتحان خداست كه فرمود: ﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ﴾؛[6] در اين بلا و اين آزمون درست است كه وجود مبارك ابراهيم هم سهيم است؛ ولي بخش قابل توجّهی از آن براي حضرت اسماعيل(سلام الله عليه) است، براي اينكه جريان ابراهيم مهمترين آزمون او همان بود كه در جريان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ ايشان تسليم محض بود، ديگر از آن بالاتر امتحاني نيست. اگر كسي جريان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ را كاملاً پشت سر بگذارد و بگويد رضاي خدا رضاي من است و من از احدي كمك نميطلبم، جا دارد كه خدا امضا كند و بفرمايد: ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[7] که ديگر از آن بالاتر امتحاني نيست.
بنابراين جريان ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾، بخش قابل توجّهی از آن به آزمون حضرت اسماعيل(سلام الله عليه) برمیگردد كه اين هم گفت: ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾.[8] درست است كه آزمون حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) مطرح است، اما اين آزمون بعد از آن آزمون نهايي خيلي قدرت ندارد كه بالأخره مرداَفكن باشد، آن جريان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ است كه مرداَفكن است.
عظمت «کَبش» در برکت و معنويت آن
عظمت آن «كَبش» هم به بدن آن نيست كه برخي از مفسّران فكر كردند، وگرنه ميفرمود شتر را نحر كن؛ به جاي اينكه بفرمايد شما ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾،[9] ميفرمود «فديناه بنحر عظيم» که شتر را بايد نحر ميكردند و اينطور نبود. عظمت آن «كَبش» در اثر همان بركت و معنويّت آن بود که گفتند از بهشت به وسيله جبرئيل آمده، حالا تمثّل بود يا وجود خارجي بود و چطور بود، بالأخره يك وجود خارجي عيني پيدا كرد و وجود مبارك حضرت ابراهيم هم او را «ذَبح» كرد.
فرستاده شدن فديه از سوی خدا، پاداش قبولی ابراهيم(سلام الله عليه) در آزمون
مطلب بعدي آن است كه ما يك ﴿فَدَيْناهُ﴾ و يك «أمَرنا بالفِديه» داريم. اگر كسي بنا بود كاري انجام دهد و به انجام آن كار موفق نشد، او بايد فديه دهد؛ يعني كسي كه مثلاً حلق بيجا كرده, تقصير بيجا كرده و يكي از محرّمات حال احرام را مرتكب شده است او بايد فديه دهد ـ حالا يك گوسفند يا كمتر يا بيشتر ـ و خداي سبحان آمر است, حاكم است و به وسيله روايات اهل بيت(عليهم السلام) فرمود شما بايد فديه دهيد؛ اما در اينجا خود خدا ميفرمايد ما اين كار را كرديم و فديه را ما داديم، نه «حَكَمْنا بعليه أن يَفدي» اينطور نيست كه حكم كرديد. در بعضي از بخشها دارد «فعليه فدية کذا فدية كذا»؛ كسي ماه مبارك رمضان افطار كرده يا در حال حج فلان محرّم را مرتكب شده بايد فديه دهد و اين حكم الهي است كه به وسيله اهل بيت(عليهم السلام) مشخص شد، اما اينجا فرمود ما خودمان فديه داديم؛ يعني اين گوسفند را ما داديم و گفتيم اين كار را انجام بده. كسي که به حسب ظاهر مأمور به «ذَبح» ولد است، چون از امتحان به خوبي برآمده، فرمود ما اينچنين جزا ميدهيم كه آنچه بايد او انجام دهد، ما از طرف او انجام ميدهيم، فديه را او بايد بدهد؛ ولي ما داديم، نه «أمرناه بذبح عظيم»، بلكه ﴿فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾ او اجرا كرده و ما هم فديه داديم. حالا برخيها نقل كردند که سابقه اين «كَبش» از كجا بود؛ ولي بالاخره عظمت اين «كَبش» در معنويت او بود، در آورنده او جبرئيل(سلام الله عليه) بود و مانند آن.
عدم منافات «ذَبح» فديه با مسائل عاطفی
پرسش:...
پاسخ: نه، آن روز هنوز اين سرزمين به سرزمينهاي مشخص روشن نشده بود و اصل «ذَبح» كردن هم در سوره «كوثر» كه دارد: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ﴾،[10] نحر كردن شتر و «ذَبح» كردن اينها گاهي عبادت است، اين حيوانات اصلاً براي همين خلق شدند که انسان در راه صحيح مصرف كند, اين همه حيوانات و درندهها دارند از اين استفاده ميكنند، حالا اگر انسان در راه صحيح استفاده كرد بد خواهد بود؟! آنها كه در مسئله عاطفه افراطي هستند، اينها از ذبح حيوانات صرفنظر ميكنند و الآن هم عدّهاي در هند گرفتار همين توهّم هستند؛ لذا اينها گوشت را مصرف نميكنند، با اينكه الآن جزء پيشرفتهترين عصرهاي علمي است. اينها از يك طرف موش ميپرستند، از طرفي گاو ميپرستند از طرفي از خوردن گوشت آن پرهيز دارند، چون وقتي عقل نباشد وحي در آنجا حاكميّت ندارد. غرض آن است كه يك وقت ذات اقدس الهي به انسان كامل دستور ميدهد ميفرمايد: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ﴾، ديگر معنايش اين نيست كه ما به او شتر ميدهيم تو نحر كن, يك وقت ميفرمايد: ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾ ما گوسفند ميدهيم, فديه را ما ميدهيم. اگر خداي سبحان امتحان الهي را كه به وسيله رؤيا مشخص كرد و ديد ﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ﴾[11] را ابراهيم امتثال كرد، آن را قبول كرد و وقتي قبول كند از طرف او هم فديه خواهد داد، ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾.
رسيدن تقوای در «ذَبح» به خدای سبحان نه گوشت و خون آن
بنابراين «ذَبح» عظيم آن گوسفند است, يك; وقتي در راه خدا قرباني شود گوشت و خونش به خدا نميرسد، تقواي در «ذَبح» و نحر به خدا ميرسد كه در سوره «حج» فرمود: ﴿لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ﴾،[12] اين از قويترين آياتي است كه بر آيه سوره مباركه «فاطر» رجحان دارد؛ در سوره «فاطر» سخن از صعود كلمه طيّب «الي الله» است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾؛[13] اما آنچه در سوره «حج» فرمود «نيل», «نيل» كجا و صعود كجا! ﴿لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها﴾، بلکه ﴿يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ﴾؛ تقواي الهي به «الله» نائل ميشود، نه به طرف خدا صعود كند. تقوا وصف متّقي است و اين وصف كه از موصوف جدا نيست؛ اگر اين وصف به لقاي الهي بار مييابد، معلوم ميشود که موصوف بار مييابد.
تبيين مقصود از رسيدن تقوای در «ذَبح» به خدای سبحان
تمام اين بحثها را مستحضريد كه در فصل سوم هست؛ فصل اول كه منطقه ممنوعه است، بالاتر از بحث است؛ فصل دوم كه «اكتناه» صفات ذات باشد، فارغ از بحث است چون مقام ذاتِ احدی را کسی به آن دسترسي ندارد و «اكتناه» صفات ذات هم كه عين ذات است احدي به آن دسترسي ندارد. تمام بحثهايي كه در علوم عقلي و نقلي و اينها مطرح ميشود در همان «وجهالله» و «فيضالله» است؛ آنچه مربوط به ذات است، در حدّ برهان مفهومي است، ولو برهان صدّيقين هم كه باشد، بالأخره مفهوم ذاتِ ازليِ ابديِ بسيط نامحدود را ثابت ميكند؛ اما همه اين حرفهايي كه انسان در ذهن ترسيم ميكند، يك سلسله مفاهيم است؛ بعد ميگويد ما با مفهوم كار نداريم، ميگوييم اين مفهوم در خارج مصداق دارد و اين خارج هم يك «خاء» است و يك «الف» است و يك «راء» است و يك «جيم»، اين خارج، به حمل اوّلي خارج است و به حمل شايع در ذهن. اين روايت مرسلي كه از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه «كلّ ما» نه «كلّما» «کُلَّ مَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِي أَدَقِّ الْمَعَانِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَيْکُمْ»؛[14] خدا را از راه قلب و از راه شهود بايد شناخت. شخصي به حضرت عرض ميكند اينها كه مفهوم و برهان است، فرمود بله مفهوم است؛ ولي ما از آن جهت كه بشريم بيش از اين قدرت نداريم. ما اگر مكلّف باشيم به شهود الهي، همه ما در حدّ حارثةبناعين يا حضرت امير برسيم كه مقدور ما نيست. بله، اوحدي از انسانهاي كامل ميگويند: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[15] اما براي ماها مقدور نيست؛ برای ما همان برهان و استدلالي است كه با آن استدلال خدا را ثابت ميكنيم و ميدانيم خدا اين مفاهيم نيست و ميدانيم که اين مفاهيم از خارجي حكايت ميكنند كه ما به آن دسترسي نداريم، آنچه ما به آن دسترسي داريم وجه خداست, فيض خداست, فعل خداست, ظهور خداست؛ با اين فعل ما كار داريم و اين فعل را ذات اقدس الهي گاهي به خودش و گاهي به بنده نسبت ميدهد, گاهي ميفرمايد: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ﴾ و گاهي ميفرمايد: ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾؛ ما اين كار را كرديم، ما فدا داديم، بين اين دو خيلي فرق است. به هر تقدير جريان نحر, جريان «ذَبح» كه جزء مناسك ما قرار ميگيرد با تقوايي همراه است، اين تقوا به لقاي همان «وجهالله» ميرسد. اينكه در دعا ميگوييم «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي»،[16] «وجه الله» «فيض الله» است و فعل خداست؛ فعل خدا يك موجود امكاني است، موجود واجب كه نيست. اگر انسان كامل و اهل بيت(عليهم السلام) شدند «وجهالله»؛ يعني «فيضالله»؛ يعني «فعلالله»؛ يعني «ظهورالله»؛ يعني «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»، اينها همه مراحل امكان است که يك موجود ممكن «وجهالله» ميشود «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ». تقواي الهي هم به اين مقام ميرسد ﴿لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ﴾؛ اگر تقوا نائل ميشود يقيناً متّقي هم نائل ميشود، چه اينكه برابر سوره «فاطر» اگر «كَلِم» طيّب صعود ميكند، متكلّم آن هم يقيناً صعود ميكند، گرچه در ذيل آن ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ آمده است منظور از «كَلِم طيّب», ارواح طيّبه است.
تقسيم اعراب خاورميانه به دو قِسم از نسل ابراهيم(عليه السلام)
بعد از اين صحنه ميفرمايد خاورميانه به دو قسم تقسيم شد: يك عدّه عرب و يك عدّه بنياسرائيل هستند كه فرزندان اسحاق و يعقوب و مانند اينها میباشند؛ عرب هم به دو قسم تقسيم شده است: عرب «بائده» و عرب «باقيه» که عرب «بائده»؛ يعني «بائد» و «هالك»؛ آنها كه از دوده و نسل عاد و ثمود بودند، آنها رخت بربستند و چيزي از آن نسل نمانده است؛ يعني نسل عاد, نسل ثمود كه اينها جزء اعراب «بائده« هستند، اما جريان عرب باقيه آنهايي كه بعد از حضرت اسماعيل رشد كردند اينها باقي میباشند که فرزندان اسحاق هم اينچنين است.
اخوّت بين يهود و مسلمان از نسل ابراهيم(عليه السلام) زمينه نابودی صهيونيسم
اگر اينها برابر آن اخوّت و برادري كه داشتند آن را حفظ كنند، اين بساط صهيونيست رخت برميبندد. اين يهوديها با ساير مسلمانها در يك اصل مشتركي كه دين ابراهيمي است سهيم هستند و با هم ميتوانند زندگي كنند. اين غدّه مشكل ايجاد كرده است؛ هم براي يهوديها مشكل ايجاد كرده و هم براي مسلمانها مشكل ايجاد كرده كه اميدواريم روزي بساط اين غدّه برچيده شود!
نبوت موسی و هارون(عليهما السلام) منّت الهی بر فرزندان اسحاق(عليه السلام)
بعد از جريان حضرت اسحاق، به دنبال آنها فرزندان اسحاق و اسرائيل را ذكر ميكند و ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلي مُوسي وَ هارُونَ﴾، بعد از جريان حضرت ابراهيم ميفرمايد ما منّت نهاديم، «اَلمِنَّه هِيَ النِّعمَةُ العُظمي«؛ آن نعمت بزرگ را منّت ميگويند، ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً﴾[17] منّت نهاد؛ يعني نعمت مهم عطا كرده است. ﴿يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ﴾؛[18] ايمان, اسلام, هدايت اينها منّت خداست، «اَلمِنَّه هِيَ النِّعمَةُ العُظمي«؛ لذا ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾ به مؤمنين اين نعمت عظما را مرحمت كرد، گرچه حضرتش ﴿كَافَّةً لِلنَّاسِ﴾[19] است, ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ است؛ ولي مؤمنين بهره ميبرند. اينجا هم فرمود ما يك نعمت مهمّي به شخص موسي و هارون(عليهما السلام) داديم؛ به آنها نبوّت داديم, به آنها كتاب داديم, آنها را رهبران الهي قرار داديم. اينها در درجه اول نجات پيدا كردند, يك; بعد رو در روي قدرت مركزي مصر قرار گرفتند, دو; بعد نصرت الهي نصيب ايشان شد, سه; چون نصرت الهي نصيب ايشان شد رقيب آنها شكست خورد, چهار.
سرّ مقدم داشتن «اِنجیٰ» قبل از نصرت در ﴿وَ نَجَّيْناهُما ... وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبينَ﴾
گرچه نصرت قبل از نجات است، براي اينكه انسان كه درگير است بايد منصور شود, ياري به او برسد تا او از رقيب نجات پيدا كند؛ ولي در اين بخش، نجات قبل از نصرت ياد شده است فرمود: ﴿وَ نَجَّيْناهُما﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ نَصَرْناهُمْ﴾؛ ﴿وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ﴾ اين «تَنجيه» و اين «اِنجیٰ» را قبل از نصرت ذكر ميكند، در حالي كه نجات بعد از نصرت است؛ سرّش آن است كه وقتي وجود مبارك موساي كليم رشد كرد، موساي كليم و همچنين هارون(سلام الله عليهما) و قوم آنها در اسارت قبطيهاي مصر بودند، فراعنه اينها را اسير كردند، اين بردهداري رسمي فراعنه بود كه ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ﴾ بود, ﴿يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾ بود, ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾[20] بود که به تعبير برخي از مفسّران اينها را عذابچَر كرده بودند.[21] «سائمه» به آن گوسفندي ميگويند كه بيابان برود و از علف بيابان بچَرد، در مقابل معلوفه كه ميگويند زكات «سائمه» فلان قدر است و زكات معلوفه فلان قدر, آن گوسفندان بيابانچَر را «سائمه» ميگويند ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ يعني اينها را عذابچَر كردند همانطوري كه حيوان, علف بيابان را ميچرد اينها عذاب فراعنه را ميچريدند، اينطور بودند، «سائمة العذاب» بودند. اينها به بركت الهي از دست فرعون نجات پيدا كردند؛ وقتي نجات پيدا كردند كه وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ﴾؛[22] بنياسرائيل را از اين بردگي آزاد كن که آن وقت رو در روي فرعون قرار گرفتند، در اين رو در رويي نياز به كمك داشتند که فرمود ما اينها را كمك كرديم، بعد اينها پيروز شدند و ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[23] همه اينها را در دريا ريختيم؛ لذا «تَنجيه» در خصوص جريان موسي و هارون(سلام الله عليهما) قبل از مسئله نصرت ياد شده است ﴿وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما﴾ از آن كرب عظيمي كه ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ﴾ بود, ﴿يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾ بود, ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ بود. وجود مبارك موساي كليم هم به فرعون فرمود: ﴿أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ﴾[24] اينها را برده كردي. پس اين عذاب «أليم» بود، فرمود ما اينها را از عذاب «أليم» و از كرب عظيم نجات داديم، بعد اينها مقاومت كردند و در برابر فرعون ايستادند، درگيري شروع شد، ما اينها را ياري كرديم و خصم اينها را به هلاكت محكوم كرديم ﴿وَ نَصَرْناهُمْ﴾ در بخش سوم؛ بخش اول كه اينها گرفتار بودند، اينها را آزاد كرديم و نجات داديم؛ در بخش دوم رو در رويي و تقابل دو طرف شروع شد؛ در بخش سوم نصرت ما رسيد که اينها شدند غالب و آنها شدند مبغوضِ﴿فِي الْيَمِّ﴾,[25] ﴿وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبينَ﴾.
اعطای کتاب به موسی و هارون (سلام الله عليهما) برای تمدن سازی بعدِ نجات از فرعون
حالا كه اين دشمنها رخت بربستند و فرعون غرق شد، اين جامعه از خطر و از بردگي غير خدا نجات پيدا كرد؛ اما بايد وارد «حِصن» الهي شود. صِرف اينكه از ستمي رهايي يافت كافي نيست، بايد وارد روضهاي از رياض بهشت و «حِصن»ي از «حصون» الهي شود؛ لذا فرمود آن مراحل كه سپري شد؛ يعني فراعنه به غرق محكوم شدند، ما براي تمدّن نوين دينيِ مردم مصر كتاب «مستبين» داديم ﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ ٭ وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾؛ اينطور نيست كه كتاب را فقط وجود مبارك موسي داشته باشد، كتاب براي هر دو نازل شد، چون هر دو پيامبر بودند.
ويژه بودن هدايت موسی و هارون(سلام الله عليهما) و بقای سنت و سيرت آنها
﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ﴾، گرچه همه را به هدايت تشريعي هدايت كرديم، لكن اين دو وجود مبارك را گذشته از هدايت تشريعي، از هدايت ويژهاي برخوردار كرديم؛ اينها را مستقيماً به صراط مستقيم آشنا كرديم، گرايش داديم، معرفت داديم, محبت داديم, قدرت داديم كه اين راه را به خوبي دارند طي ميكنند و رهبري رهروان ديگر را هم به عهده دارند؛ بعد نام مبارك اينها را در اعقابشان حفظ كرديم؛ مكتب اينها, سنّت اينها, سيرت اينها و روش و منش اينها را در آينده حفظ كرديم ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ﴾.
تلاش و کوشش موسی و هارون (سلام الله عليهما) زمينه ساز سلام الهی
و سلام الهي بر موسي و هارون كه اينها توانستند تلاش و كوششي كنند كه هم به عنايت الهي نجات پيدا كنند، هم قوم آزادشده را سازماندهي كنند, هم در برابر فرعون بايستند و مقاومت كنند و هم در احساس خطر هيچ رنجي به خود راه ندهند، اين كم كاري نيست. وجود مبارك موساي كليم به طرف نيل يا درياي احمر حركت كرد؛ اثبات اينكه آيا رود نيل بود يا درياي احمر بود بحث آن گذشت؛ چون اگر رود نيل بود بايد ثابت شود كه آن طرف نيل در تحت حكومت فرعون نبود، چون اگر بر فرض، ايشان از رود نيل ميگذشت و به آن طرف رود نيل ميرسيد، اگر آن طرف رود نيل هم تحت حكومت فرعون بود فرق نميكرد، باز هم گرفتار بود؛ اگر از راه درياي احمر ميگذشت ـ همان درياي احمري كه يك وقت با خضر همسفر شد، كشتيراني كردند و آن كشتي را سوراخ كرد ـ تعبير قرآن هم بحر است، گرچه به رود نيل هم بحر گفته ميشود. اگر آن درياي احمر باشد كه ديگر وارد سرزمين شام شدند و ديگر از قلمرو فراعنه مصر بيرون آمده بودند؛ نظير همان سفر اوّلي كه وجود مبارك موساي كليم از آن درياي احمر گذشت، وارد منطقه شام شد و به مَديَن رسيد ـ چون مَديَن در منطقه شام بود ـ وجود مبارك شعيب گفت: ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ﴾،[26] الآن هم همانطور است که ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ﴾ بايد باشد.
پرسش: سرّ اينکه اين برهان در سورههای مختلف بيان شده برای چيست؟
پاسخ: هر سورهاي يك گوشهاي از گوشههاي اين قصص انبيا ذكر ميشود، اينطور نيست كه تمام خصوصياتي كه در سورههاي ديگر بود، در اين سوره باشد؛ مثلاً ﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ﴾ در همين سوره است و در آنجاها اصلاً نيست؛ يعنی اينكه ما به هر دو كتاب داديم. آيا وجود مبارك هارون خليفهٴ او بود يا همتاي او بود در دريافت وحي الهي؟ اين سوره مشخص ميكند كه ﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ﴾، اينطور نبود كه اين جانشين حضرت موسي باشد و كتاب به حضرت موسي داده شده باشد و اين از دريافت كتاب به طور مستقيم محروم شده باشد، اينطور نيست. ﴿سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ﴾ نام اينها, مكتب اينها و سيره اينها به سلامت باشد.
باز بودن راه انبيا و بشارت الهی بر رساندن فيوضات بر سالکان آن
بعد میفرمايد درست است كه آن اوج مقام براي اينهاست، كسي توقّع نداشته باشد كه حالا اگر كسي يك مقدار عبادت كرد بتواند كار موسوي انجام دهد و دريا را بشكافد، اينها نه؛ ولي اصلِ راه, فيوضات اين راه, آن مراحل مياني يا ضعيف راه، براي ديگران هم هست و اينطور نيست كه راه انبيا كلاً بسته باشد. يك وقت است که انسان ميخواهد اعمال الهي را انجام دهد, جهنم نرود و به بهشت برود، اين كفِ ايمان است، اين راهي است كه همگان رفتند و اين را همه باور دارند؛ اما آنهايي كه در مسئله ولايت دارند كار ميكنند و ميخواهند «ولي الله» شوند، ميگويند ما نميخواهيم از جهنم نجات پيدا كنيم ـ انشاءالله ـ لطف خدا شامل حال ما هم ميشود؛ ما از خدا بهشت نميخواهيم، او خودش ميدهد؛ ما از او, او را ميخواهيم؛ ما الآن كه اينجا نشستهايم ميخواهيم بهشت را ببينيم, ميخواهيم جهنم را ببينيم، نه اينکه جهنم نرويم. اين خطبه نوراني حضرت امير كه اوصاف متّقيان را براي همّام ذكر ميكند همين است. فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[27] اين خطبه 220 نهجالبلاغه هم گوشهاي از همان خطبه نوراني حضرت است در وصف متّقيان كه به همّام فرمود، حالا متأسفانه در نهجالبلاغه اين تقطيع شده است؛ آن خطبه تقريباً بيست صفحه است و آنكه در نهجالبلاغه آمده است در حدود هشت صفحه است. بخشي از آن خطبه اصلاً در نهجالبلاغه نيامده و بخشي هم تقطيع شده است. همين جريان حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) كه وجود مبارك حضرت امير بالاي قبر آن جملهها را دارد، در روايات به نام مبارك خود حضرت امير هم هست؛ ولي اين در نهجالبلاغه نيست. حالا البته سيد رضي که حشر او با خود حضرت امير، يك كار بزرگوارانهاي كرد كه نهجالبلاغه را جهاني كرد. اگر او واقعاً خطبههاي تند و تيزي كه از كلمات حضرت بود ـ حضرت براي بعضيها اصلاً آبرو نگذاشت ـ اگر همه آنها را نقل ميكرد، ديگر نهجالبلاغه, نهجالبلاغه نبود. الآن شما ميبينيد هشتاد درصد شروح نهجالبلاغه، براي اهل سنّت است؛ يك مقدار گذشت و رد شد, يك مقدار حرفهاي كلامي را در مرحله كلام گذاشتن, حرفهاي كلامي را در سياست نياوردن, به جامعه نياوردن كه در جامعه تنش ايجاد نكردن و جامعه را يكدست نگه داشتن اين كار سيد رضي بود، وگرنه در بعضی از خطبههايي كه حضرت فرمود آبرويي براي كسي باقی نگذاشت؛ همانها را اگر نقل ميكرد، ديگر اين كتاب هزار سال به عظمت در بين مسلمانها نميماند. سيّد رضي ميدانست چه كار كند، ايشان يا اصلاً نقل نكرد يا در خطبههاي گوناگون نقل كرد كه اين قرينه سياق و وحدت سياق نشان ندهد كه ضمير به چه كسي و به چه چيزي برميگردد. الآن شما ميبينيد تقريباً هشتاد درصد شروح نهجالبلاغه، براي آنهاست و همه هم نهجالبلاغه را قبول دارند و اگر آن تعبيرات تند بود بود، مگر كسي تحمّل ميكرد؟! حضرت آبرويي براي كسي باقی نگذاشت. در همان جريان دفن صديقه كبرا(سلام الله عليها) حضرت رو به قبر مطهّر پيغمبر كرد و عرض كرد همهشان جمع شدند من و فاطمه را خانهنشين كنند؛ «بتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ و عَلَي هَضْمِهَا حقّها»[28] اين «عَلَيَّ» در نهجالبلاغه نيست، اما در کتاب تمامنهجالبلاغه هست. حضرت فرمود تنها يك نفر، دو نفر، سه نفر، چهار نفر و ده نفر نبودند؛ امّت در اثر تبليغات طوري تربيت شدند كه همهشان اجماع كردند كه فاطمه را هضم كنند. چطور بود وجود مبارك حضرت زهرا و چه مقامي داشت كه يك نفر و دو نفر و صد نفر و دويست نفر نميتوانستند او را خانهنشين كنند؟ تعبير حضرت اين است كه امت جمع شدند كه او را هضم كنند «بتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ و عَلَي هَضْمِهَا حقّها». غرض آن است كه اين خطبه 220 كه فرمود مردان الهي كساني هستند كه «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ»؛ اهل كشف شدند, اهل شهود شدند اين تتمّه همان خطبهاي است كه براي همّام تشريح ميكند؛ فرمود اينها كساني هستند كه گويا بهشت را ميبينند, گويا جهنم را ميبينند, گويا «عُواء» جهنميها را ميشنوند و گويا بركات بهشتيها را ميبينند که اين ميشود «ولي الله»، اين راه انبياست و اين راه باز است، وگرنه بهشت رفتن و از جهنم نجات پيدا كردن اين كفِ ايمان است. اينكه فرمود ما فيضي كه به موسي داديم, فيضي كه به عيسي داديم, فيضي كه به انبيا داديم, فيضي كه به ابراهيم داديم به مؤمنين هم ميدهيم و آن كاري كه انبيا به آن كار دسترسي پيدا كردند، آن را نصيب عموم ميكنيم ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾؛ يعني اگر در برابر فرعون باشد ما توفيقشان ميدهيم, اگر خطر غرق باشد آنها را نجات ميدهيم, اگر خطر گراني و تحريم باشد نجاتشان ميدهيم, كاري كه از ديگران ساخته نيست ما اين كار را ميكنيم؛ وگرنه ما بگوييم وجود مبارك موساي كليم آن كارها را كرد و دل به دريا زد ما هم به «محسنين» جزا ميدهيم؛ يعني اينها را جهنم نميبريم و به بهشت ميبريم،آيا معنايش اين است؟! برای آن كاري كه ابراهيم خليل كرد فرمود ما ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾؛ يعني اينها را به بهشت ميبريم؟! اين پاداش که تناسب ندارد. راه ابراهيم را اگر كسي برود، گوشهاي از اين كارها را ميتواند انجام دهد؛ راه موسي و هارون(سلام الله عليهم اجمعين) را كسي برود، گوشهاي از اين كارها را ميتواند انجام دهد؛ تحريم و گراني و مانند آن را ميتواند حل كند. اينچنين نيست كه اگر كسي راه اينها را رفت به جهنم نميرود و به بهشت ميرود، اصلاً موضوع بحث خروج از جهنم و ورود در بهشت نيست؛ موضوع بحث, داشتن كرامت و ولايت و برخورد با بيگانه و پيروزي و نجات از بيگانههاست. فرمود اگر كسي راه آنها را برود ما همين نعمت را به آنها ميدهيم، اين ﴿كَذلِكَ﴾؛ يعني همين. پس اصول برهانی را ذكر ميكند، بعد شواهد و ادامه فيض آن را هم ذكر ميكند. اينكه ميگويند علما ورثه انبيا هستند؛[29] يعني در اين بخشها، وگرنه در آنجا كه اگر كسي ايمان بياورد و عمل صالح داشته باشد به جهنم نميرود و به بهشت ميرود، بهره همه است. خداي سبحان نفرمود آنها چون آدم خوبی بودند، ما آنها را به بهشت برديم و بعد بفرمايد ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾.
علّت عدم استدلال مفسرين به «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْنِ» بر ذبيح بودن اسماعيل(عليه السلام)
اما در جريان «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْنِ»[30] كسي به اين استدلال نكرده كه حالا به اين مناسبت وجود مبارك اسماعيل «ذَبيح» است؛ خود آيات به صورت شفاف و روشن دلالت ميكند كه «ذَبيح» اسماعيل است، براي اينكه بعد از ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾[31] و اين پاراگراف قرآنی كه تمام شد، آنگاه سخن از اسحاق است. در هيچ جاي قرآن قصه اسحاق را كه نقل ميكند، مسئله ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ﴾[32] و مانند آن را ذكر نميكند؛ اين به صورت شفاف, ظاهر, صريح يا «كالصريح» دليل است بر اينكه «ذَبيح» همان حضرت اسماعيل(سلام الله عليه) است و اين «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْنِ» را كسي به آن استدلال نكرده تا ما بگوييم اين روايت ضعيف است يا اموي ساختند يا مرسلات و مانند آن است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره انبياء, آيه68.
[2]. سوره نساء, آيه125.
[3]. سوره حج, آيه78.
[4]. فرهنگ لغت عميد: گوسفند شاخدار، قوچ، بزرگ قوم.
[5]. سوره صافات, آيه102.
[6]. سوره صافات, آيه106.
[7]. سوره صافات, آيه84.
[8]. سوره صافات, آيه102.
[9]. سوره صافات, آيه107.
[10]. سوره کوثر, آيه2.
[11]. سوره صافات, آيه106.
[12]. سوره حج, آيه37.
[13]. سوره فاطر, آيه10.
[14]. بحارالانوار، ج66, ص293؛ مفاتيح الغيب(صدر المتالهين)، ص323.
[15]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص98.
[16]. المزار الکبير، ج99، ص107.
[17]. سوره آل عمران, آيه164.
[18]. سوره حجرات, آيه17.
[19]. سوره سبأ, آيه28.
[20]. سوره بقره, آيه49.
[21]. الجامع لاحکام القرآن(قرطبی)، ج1، ص384.
[22]. سوره شعراء, آيه17.
[23]. سوره قصص, آيه40؛ سوره ذاريات, آيه40.
[24]. سوره شعراء, آيه22.
[25]. سوره اعراف, آيه136.
[26]. سوره قصص, آيه25.
[27]. نهج البلاغه, خطبه193.
[28]. الامالی(مفيد), ص282.
[29]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص32؛ «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ».
[30]. من لا يحضره الفقيه, ج4, ص368.
[31]. سوره صافات, آيه101.
[32]. سوره صافات, آيه102.