أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ(۱۲۹)﴾
دعاي حضرت ابراهيم بر بعثت پيامبر در ميان ذريهٴ او
بعد از اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) كعبه را كه مركز عبادت مسلمين است بنا كرد، براي صيانت اين كعبه و بهرهبرداري عموم مسلمين از اين كعبه مسئله بعثت را به عنوان دعا در پيشگاه خداي سبحان مطرح كرد. چند نكته را در اين دعا به عرض رساند:
يكي اينكه اين امت مسلمه كه از ذريهٴ من محسوب ميشوند، شايستهٴ آن باشند كه در بين اينها پيغمبري مبعوث بشود؛ نه اينكه پيغمبر در بين قومي ديگر مبعوث بشود و نمايندهٴ آن پيغمبر در بين امت من و ذريهٴ من قرار بگيرد، اينچنين نباشد. اگر پيغمبر در متن اين ذريهٴ من قرار بگيرد آنها هم بهتر ميشناسند، هم بهتر تبعيت ميكنند.
نكتهٴ ديگر آن است كه آن پيغمبري كه مبعوث ميشود، نه تنها در بين اينهاست بلكه از اينها باشد. ذريهٴ من به آن حدّ برسند كه بتوانند پيغمبر بشوند. لذا هم مسئلهٴ ﴿فِيهِمْ﴾ را عرض كرد در دعا [و] هم مسئله ﴿مِنْهُمْ﴾؛ ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾. يك وقت پيغمبري در أم القري مبعوث ميشود [و] نمايندهاش به شهرهاي ديگر اعزام ميشوند، اين آن خصوصيت ممتازه را ندارد؛ زيرا مردم كه اصل پيغمبر را نميبينند و نمايندهها را ميبينند آن توفيق نصيبشان نميشود، ولي اگر امّتي به اينجا رسيد كه در بين خود آنها پيغمبر به سر برد بهرهٴ بيشتري ميبرند. و اگر امّت به جايي رسيد كه از خود آنها پيامبري مبعوث شد، معلوم ميشود نهايت شايستگي را دارند: ﴿ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم﴾.
راز تقديم و تأخير تزكيه و تعليم بر يكديگر
آنگاه برنامههاي رسالت آن رسول را ذكر ميكند؛ اول تلاوت آيات است، بعد تعليم كتاب و حكمت است، بعد تزكيه.
ـ ترتيب ذكري
گرچه اين امور فقط ترتيب ذكري دارند با حروفي كه نشانهٴ ترتّب باشد ادا نشد يعني نفرمود به اينكه «يتلوا عليهم آياتك فيعلمهم» بعد «فيزكيهم» با فاء تفريع ذكر نفرمود، فقط [اينجا] تقديم ذكري است، الاّ اينكه تقديم ذكري هم بالاخره نشانه از اهميّت مسئله است. برنامههايي كه ابراهيم(سلام الله عليه) براي رسالت آن رسول از خداي سبحان مسئلت كرد: تلاوت آيات، تعليم كتاب و حكمت و تزكيه بود، لكن خداي متعالي در هنگام پاسخ مثبت دادن به اين نيايش، هر جا سخن از اجابت اين دعاست تزكيه را مقدم ميدارد. در دعا تعليم مقدم است، در پاسخ و اجابتِ دعا، تزكيه. در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 151 ملاحظه فرموديد كه اينچنين آمده است: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[1]؛ فرمود: شما متذكر اين نعمت باشيد ما پيامبري انزال كرديم كه آيات الهي را بر شما تلاوت ميكند و شما را تطهير ميكند و شما را عالم به كتاب و حكمت ميكند. در اين گونه از موارد تزكيه مقدم بر تعليم است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» هم فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾ كه ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[2]
ـ تعليم مقدمهٴ تزكيه و تزكيه مقدم بر تعليم
تزكيه از يك نظر مقدم بر تعليم است، براي اينكه تزكيه هدف است و هدف مقدم بر تعليم است. تعليم از يك نظر مقدم بر تزكيه است، براي اينكه تعليم مقدمهٴ تزكيه است و تقدم تعليم بر تزكيه همان تقدمي [است] كه مقدّمه بر ذيالمقدمه دارد؛ پس تقدم تعليم بر تزكيه تقدم مقدمه است اما تقدم تزكيه بر تعليم تقدم هدف است (اين يك بيان).
ـ تقديم تزكيه بر تعليم از باب تقديم تخليه بر تحليه
بيان ديگر اينكه، نه اصلاً تا تزكيه نباشد تعليم نيست؛ براي اينكه تزكيه همان تخليه از رذايل است، تعليم آن تحليهٴ به فضايل است. آن خوي سركشي و تمرّد را بايد از جانها گرفت و زدود تا زمينه صاف بشود و آن وقت علوم در آن زمينهٴ صاف جا كند. اگر تزكيه نباشد تعليم هم نيست. تا آن عقايد جاهلي باطل را تطهير نكنند كه علوم الهي در آنجا جا نميگيرند. اول تزكيه است بعد تعليم. تا اخلاقِ رذايل را نزدايند كه فضايل نفساني جايي [قرار] نميگيرد. از اين جهت تزكيه مقدم بر تعليم است يعني تخليهٴ نفس از رذايل مقدمه است تا اينكه نفس را انسان به فضايل محلاّ كند. اينكه ميگويند: تخليه مقدم بر تحليه است از اين جهت است. تا انسان از رذايل تطهير نشود به فضايل محلاّ نخواهد شد. از اين جهت تزكيه هم مقدم بر تعليم است. عمده آن است كه نمونههايي از اين تزكيه را خداي سبحان ذكر فرمود، يك مطلب.
نياز دائمي بشر به دين
ـ تعليم علوم دستنيافتني توسط وحي الهي
مطلب ديگر آن است كه در همين آيهٴ 151 سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني خداي سبحان كه شما را به كتاب و حكمت عالم ميكند چيزي يادتان ميدهد كه شما نميتوانيد ياد بگيريد. نه در گذشته نميدانستيد، بلكه اگر كتاب و حكمت نميآمد شما آن نبوديد كه ياد بگيريد.
يك وقت ميفرمايد به اينكه ما چيزهايي را به شما ياد داديم كه قبلاً نميدانستيد؛ در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 164 كه نعمت رسالت را ذكر ميكند، ميفرمايد: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِين﴾[3]؛ قبلاً در ضلالت بودند، ما به وسيلهٴ كتاب آنها را حكيم كرديم، مزكّا كرديم و مانند آن. اين نشان ميدهد كه تا حال نميدانستند. ما به وسيلهٴ كتاب اينها را عالم كرديم امّا آن لسان را ندارد كه ما چيزي ياد بشر داديم كه بشر نميتوانست ياد بگيرد. نه تنها در گذشته نميدانست، در آينده هم هر چه صنعت و حرفه ترقي بكند اين علوم را بشر نميتواند ياد بگيرد؛ فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[4]؛ اين «كان»ي منفي نشانهٴ استمرار گذشته و آينده است. يعني شما آن نيستيد كه ياد بگيريد، نه تنها به انسانها، بلكه به رسول خدا(عليه و آله آلاف التحية والثناء) هم فرمود: ما چيزي ياد تو داديم كه تو آن نبودي كه ياد بگيري.
يك وقت تعبير اين است كه ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[5] يعني چيزي ياد انسان داد كه انسان نميدانست. يك وقت تعبير اين است كه «و علّم الانسان ما لم يكن يعلم». اين «ما لم يكن يعلم» نشان ميدهد كه انسان نميتواند از نزد خود ياد بگيرد. همين معنا را كه دربارهٴ انسانها فرمود، در آيهٴ 113 سورهٴ «نساء» به رسول خودش(عليه آلاف التحية والثناء) [نيز] فرمود، [فرمود] ﴿وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾؛ چيزي ياد تو داد كه تو نميتوانستي ياد بگيري، نه قبلاً نميدانستي كه اين موهم آن باشد كه شايد بعداً اگر فكر ميكرد يا علوم ترقّي ميكرد ياد ميگرفت، فرمود: نه؛ ما چيزي ياد تو داديم كه تو آن نبودي كه ياد بگيري؛ از آن جهت كه بشر هستي نميتواني ياد بگيري: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً﴾[6].
ـ نياز دائمي عقل به وحي
آنگاه به وساطت رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) به انسانها هم همين خطاب را ميكند به همهٴ امم ـ در آيهٴ 151 سورهٴ «بقره» ـ ميفرمايد: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني چيزهايي يادتان ميدهد كه شما ياد نميگيريد. اين نشانهٴ آن است كه عقل بشر به هر اندازهاي هم برسد قاصر است. در سعادت انسان چيزهايي لازم است كه عقل بشر نميرسد. عقل در عين حالي كه لازم است كافي نيست. در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه عقل نورافكن بسيار قوي و خوبي است، امّا هرگز انسان با نورافكن به مقصد نميرسد. انسان وقتي به مقصد ميرسد كه با يك دست نورافكن قوي داشته باشد و با دست ديگر آن صراط مستقيم را كه نورافكن راهنمايي كرد تمسك كند.
عقل، سراجِ صراط مستقيم دين
اين عقل كه چراغ است براي اينكه راه را به انسان نشان بدهد؛ پس عقل چراغ است راه نيست. صراط مستقيم وحي است و دين است [كه] از طرف خداي سبحان ميآيد، هيچ كس با چراغ كه به مقصد نميرسد. چراغ براي اين است كه انسان راه را از چاه تشخيص بدهد. پس يك صراطي است و يك سراجي. اگر كسي چراغ نداشت راه را نميبيند. اگر كسي چراغ داشت راه را ميبيند؛ پس با چراغ به مقصد نميرسد، با چراغ راه را ميبيند. آن وقت خود اين چراغ در برابر راه خاضع است.
اينكه گفته شد: «انّ لله عليٰ الناس حجّتين حجةً ظاهرة وحجةً باطنة»[7] اين است [كه] عقل يك چراغ بسيار خوبي است كه انسان با او راه را تشخيص ميدهد. عقل هرگز راه نيست، خيلي از چيزهاست كه عقل نميداند. و آن صراط مستقيم كه مجموعهٴ دين است؛ آن راه است كه آن بايد با عقل تشخيص داده بشود. لذا خداي سبحان فرمود: انسان گرچه از فطرت برخوردار است ما او را به فجور و تقواي خود آگاه كرديم[8] امّا اين فجور و تقوا جزء سرمايههاي اوليهٴ اوست. گرچه ما به او عقل داديم امّا عقل يك نورافكن بسيار خوبي است، عقل كه راه نيست. لذا انسان با داشتن عقل با همهٴ ترقّيات علمي مقدورش نيست كه راه دين را تشخيص بدهد.
فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[9] اصلاً شما ـ خطاب به بشريت است ـ شما آن نيستيد كه ياد بگيريد. هرچه هم علم ترقّي بكند جاي دين را نميگيرد.
ـ اتمام حجت الهي با فرستادن پيامبران، دليل بر كافينبودن عقل
آنگاه نمونههايي از اين را ذكر كرد؛ اين اصل كلي را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص كرد فرمود: عقل در عين حال كه محترم است هرگز جاي دين را نميگيرد. بعد از اينكه فرمود: ما سلسلهٴ انبيا را فرستاديم: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيما ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[10] كه اين هدف رسالت عامّه است مخصوص به يك پيغمبر نيست، آنگاه فرمود: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[11] خب، اگر عقل كافي بود، [پس] خدا حجّت بر مردم داشت، قبل از رسل هم حجّت داشت. اگر عقل كافي بود براي اتمام حجّت، خدا نميفرمود ما انبيا را فرستاديم تا مردم حجّت نداشته باشند. خب، مردم كه عقل دارند، اگر عقل كافي بود خدا نميفرمود ما براي اتمام حجّت انبيا فرستاديم، براي اتمام حجّت همان عقل كافي بود. معلوم ميشود عقل كار وحي را نميكند هر چه هم ترقّي كند. لذا ما چرا ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ فرستاديم؟ براي اينكه مردم حجّت نداشته باشند. خب، اگر عقل كافي بود، خدا ميتوانست بگويد به اينكه ديگر حجّت نداريد، من به شما عقل دادم؛ ولي عقل وحده كافي نيست: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. معلوم ميشود قبل از رسول مردم ميتوانند احتجاج كنند. بگويند: خدايا! ﴿لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَى﴾[12] اگر انبيا نميآمدند انسانها در قيامت احتجاج ميكردند ميگفتند: چرا پيغمبر نفرستادي كه ما به ذلّت نيفتيم؟! ﴿لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَى﴾، معلوم ميشود عقل براي اتمام حجّت كافي نيست، اين نيمي از حجّت است، بعد از اينكه فرمود: عقل وحده در عين حال كه ضروري و لازم است كافي نيست.
ـ عجر برهان عقلي از ادراك حُسنِ جهاد
و بعد از اينكه فرمود: انبيا چيزي نشان و ياد شما ميدهند كه شما از پيش خود ياد نميگيريد؛ آن گاه نمونههايي از اين ذكر كرد: مثلاً در جريان جهاد و دفاع ـ سورهٴ «بقره» آيهٴ 216 ـ فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ اين گوشهاي از آن كبراي كلّي است. فرمود: جنگ و جهاد عليه كفر سخت است و شما شايد نپذيريد اين سختي را، امّا نميدانيد كه براي شما خوب است. انسان نميداند كه جهاد براي او خوب است. اينها چيزي است كه عقل نميفهمد لذا دنياي منهاي دين، وقتي فشار آوردند صلح را مثل جنگ ميپذيرند. هم آن را تحميلي و هم اين را تحميلي ميپذيرند، اين دين است كه ميگويد اين جهاد براي شما خوب است، ننگ را تحمل نكنيد. فرمود: شما نميدانيد؛ اين چيزها را وحي به انسان ميگويد. نمونههاي آن كبراي كلي را در اين گونه مسائل ميگويد، ميفرمايد به اينكه ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾[13] . در موارد ديگر مشابه اين را ذكر ميكند.
پيامبر مزكّي انسانها
در جريان تزكيه كه فرمود: ﴿وَيُزَكِّيهِمْ﴾ نمونههاي اين تزكيه را هم ذكر ميكند كه اين تزكيه، هم ميتواند راجع به مسائل اخلاقي باشد، هم تصرف باطني كه بحثش عليٰ حده است و خواهد آمد.
ـ تأثير زكات در تطهير و تزكيه توانگران
در آيهٴ 103 سورهٴ توبه خداي سبحان به رسولش فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[14] ، معلوم ميشود تزكيه غير از تدريس اخلاق است. يك وقت كسي درس فقه ميگويد، يك وقت درس اخلاق ميگويد؛ اين تعليم فقه و اخلاق است نه تزكيه. يك وقت عملاً اينها را وادار ميكند به وارستگي. فرمود: از اينها زكات بگير اينها را پاك كن. از اينها صدقات واجبه را دريافت كن اينها را تطهير كن. معلوم ميشود علاقهٴ به مال نجس است، نه خود مال. خب، بالاخره همين مال است كه وقتي به دست وليّ مسلمين رسيد ميشود سهم مبارك امام. خب، پس مال آلوده نيست آنچه كه آلوده است تعلّق است. و اين تعلّق مادامي كه هست طرف را آلوده ميكند وگرنه خود مال به آلودگي متصف نميشود. اگر به دست مبارك رسول [صلّي الله عليه وآله وسلّم] برسد ميشود جزء بيتالمال جزء وجوهات پربركت. خب، همين مال است «مال بما انّه مال»، نه آلوده است، نه طاهر. آن تعلق است كه يا طاهر است يا آلوده. فرمود: اين تعلق را قطع كن. اين تعلق، اين شيء مادامي كه به اينها مرتبط است اينها را آلوده ميكند. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[15] كه اين ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ به تعبير شيخ طوسي(رضوان الله عليه) چون مجزوم نيست اين جمله در محل نصب است تا صفت براي صدقه باشد. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ يعني اين صدقه مطهّر است، اين كار مطهّر است. وقتي انسان قطع علاقه كرد پاك ميشود وگرنه آن مال آلوده نيست، ﴿وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾.
ـ عمل صالح، عامل قريب تزكيه
خب، اگر پيغمبر بفرمايد كه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاة﴾[16] ، اين تعليم كتاب و حكمت است، اين تزكيه نيست. وقتي مأمور ميفرستد زكات ميگيرد اين تزكيه است، وقتي اخذ ميكند اين تزكيه است. آنجا كه ميگويد: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاة﴾ اين تعليم كتاب و حكمت است. آنجا كه اخذ ميكند، صدقات را دريافت ميكند و به بيتالمال ميرساند، اين تزكيه است. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[17] ؛ پيغمبر مزكّي است به وسيله عمل، عمل مزكّي است براي اينكه عامل قريب است و امثال ذلك. اينها نموداري از تزكيه است.
ـ دوري از خودخواهي، عامل تزكيه نفس
معلوم ميشود انسان هر چه روي خودخواهي پا بگذارد به طهارت نزديكتر ميشود؛ خواه در مسائل مالي، خواه در مسائل اخلاقي و اجتماعي. در مسائل مالي همين آيهٴ سورهٴ «توبه» بود كه ذكر شد. در مسائل اجتماعي و اخلاقي ـ در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 28 ـ اينچنين ميفرمايد: ﴿فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّي يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ جايي كه ميخواهيد برويد اوّلاً با اطلاع قبلي، با كسب اطلاع قبلي، با كسب موافقت قبلي برويد. همينطور سرزده جايي نرويد. حالا اگر جايي بدون اطلاع قبلي رفتيد، صاحبخانه كار داشت گفت: امروز من فرصت ملاقات ندارم امروز برگرديد، شما بَرِتان نخورد [و] برگرديد. اين شما را تطهير ميكند. اين خوي خودخواهي را از بين ميبرد شما را انسان ميكند. خب او عذر داشت شما كه وقت قبلي نگرفتيد [و] بدون اطلاع هم رفتيد، او هم كه كار داشت گفت: الان نه، ديگر نبايد به شما بربخورد. اگر كسي به اينجا رسيد معلوم ميشود در صدد تزكيه است. فرمود: اين كارها، اين آداب شما را تطهير ميكند. همين كه گفتيد: به من برخورد، معلوم ميشود آلودهايد. اوّلاً اشتباه كرديد چرا بدون اطلاع قبلي [رفتيد] و با كسب وقت قبلي نرفتيد، حالا كه رفتيد اگر او معذور بود گفت: الان برگرديد روز ديگر بياييد، بَرِتان نخورد: ﴿وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾[18]؛ اين شما را تطهير ميكند. معلوم ميشود انسان خود خواه آلوده است. اين خود خواهي آلوده است و رسول خدا اين خودخواهي را ميكَنَد. اين با تعليم حلّ نميشود.
ـ سيرهٴ عملي رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلم)، مزكّي دلها
يك وقت عملاً سيرهٴ مبارك حضرت طوري است كه وقتي انسان او را ببيند متّعظ ميشود اين تزكيه است. يك وقتي درس اخلاق ميگويد، اين تعليم كتاب و حكمت است. همين آيه را كه ميخواند اين تعليم كتاب و حكمت است. امّا خود سيرهٴ حضرت، وقتي ديدند حضرت عملاً اينچنين است و اگر به او گفتند: امروز نه، به او بر نميخورد همين سيرهٴ آموزنده مزكّي است [و] انسان را تزكيه ميكند، تطهير ميكند. معلوم ميشود هر چه كه به خود وابسته است آلوده است.
ـ مشروطبودن تطهير به قابليت
خب، حالا اگر كسي خواست آلوده را پاك كند، چگونه پاكش ميكند؟ يا بايد با آب پاك كند يا آتش. آب كه عين نجس را پاك نميكند، چارهاي جز آتش نيست. لذا غير از اين نيست كه با آتش بخواهند تطهير كنند، آن هم اگر عين نجس عوض بشود پاك ميشود و در آنجا چون ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[19] عوض نميشود اين [است] كه دائماً ميسوزد و تا پاك نشد به بهشت راه ندارد. و هرگز هم پاك نميشود چون از بين نميرود. اگر خودخواهي عجين [انسان] شد چگونه انسان آن را تطهير كند؟ آب ميتواند متنجس را تطهير كند ولي عين نجس را كه تطهير نميكند؛ آتش اين قدرت را دارد كه عين نجس را تطهير كند چون اوضاع آن را به هم ميزند، خاكستر ميكند. اما آتش جهنم كسي را خاكستر نميكند. اگر كسي خاكستر بشود كه راحت ميشود. اما ﴿لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾[20] ؛ همواره زنده است چون همواره زنده است، همواره اين عين آلوده آنجا بايد به سر ببرد. تمام آلودگي به سبب خودخواهي و امثال ذلك است و اين را اسلام حل ميكند.
سرّ دشواري تزكيه نسبت به تعليم
فرمود: ﴿وَيُزَكِّيهِمْ﴾؛ اگر در دعاي ابراهيم(سلام الله عليه) «تزكيه» آخر ذكر شد نكاتي هم داشت؛ ولي در جوابهاي خداي سبحان وقتي خدا پاسخ ميدهد، خواه در سورهٴ بقره، خواه در آلعمران، خواه در سورهٴ جمعه همهٴ موارد، تزكيه را مقدم ميدارد. براي اينكه او هدف است و براي اينكه او اهمّ است و براي اينكه او دشوارتر است. تعليم آسان است امّا تزكيه بسيار سخت است؛ چون تزكيه مركب از علم و عمل است. اينكه ميگويند: ملاشدن آسان است و آن ديگري مشكل؛ نه براي اينكه اينها در عرض هماند، چون در طول هماند. آن ديگري عبارت از ملاشدنِ با عمل است، چون كسي كه ملا نشد قدرت تزكيه هم ندارد. كسي كه نداند راه چيست و چاه چيست، روح را و خطرات روح را نشناسد و آن مارهايي كه در جان آدم جا كردند، جاسازي كردند، تخمگذاري كردند آنها را نشناسد كه هرگز نميتواند اهل سير و سلوك باشد. او خيال ميكند، او زاهد است، خيال ميكند عارف است. او سوداگر است از متاع دنيا پرهيز كرده براي اينكه سيب و گلابيِ بهتري در قيامت نصيبش بشود.
اين به تعبير مرحومِ شيخ، مستعيض است، اين سوداگر است او كه عارف نيست. اين از لذايذ دنيا به خاطر بهشت دارد ميگذرد. اما اگر كسي بداند آن ديو درون چه ميكند با آدم، چگونه آدم را فريب ميدهد؛ چگونه انسان را تحت ولايت ميگيرد؛ نفس چيست؛ خاطرات نفس چيست؛ قواي نفس چيست؛ سود و زيان نفس چيست؛ فجور و تقواي نفس چيست؛ آن كم كم ميتواند برهد. پس اگر يكي آسانتر از ديگري است، نه به خاطر اينكه در عِدلِ هماند، بلكه در طول هماند؛ يكي بسيط است و ديگري مركب. يكي ملايي به علاوهٴ عمل صالح است، يكي هم ملايي است وحده؛ لذا تزكيه به مراتب دشوارتر از تعليم است. هم انسان بايد عالم بشود كه چه چيزي سودمند است [و] چه چيزي زيانبار، هم بتواند به آن سودمند برسد و از خطر زيانبار برهد. اين ميشود «مزكّا» و اين را خداي سبحان با فيضِ خاص خودش اعطا ميكند. اگر كسي راه بيفتد خدا اعطا ميكند.
نقد بيان فخر رازي
اين ﴿يُزَكِّيهِم﴾ كه خداي سبحان به پيغمبر نسبت داد فرمود: پيغمبر مزكّي انسانهاست، امام رازي در تفسيرش دارد كه منظور از اين تزكيه تصرف در باطن نيست، براي اينكه پيغمبر ـ معاذالله ـ اين قدرت را ندارد و اگر اين قدرت را داشته باشد، اِعمال نميكند [چون] اگر اعمال بكند ميشود جبر.[21]
ـ مقام ولايت انبيا و تصرف در نفوس ديگران به اذن خدا
همهٴ اين اصول في نفسه باطل است و با مبنايي هم سازگار نيست. اوّلاً، آن كسي كه به مقام شامخ نبوّت رسيده است در نفوس انسانها يقيناً مؤثّر است به اذن خداي سبحان. آن كه بر همهٴ خاطرات اطلاع دارد و از همهٴ خاطرات مستحضر است تصرّف هم ميكند. خداي سبحان فرمود: ﴿أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾[22]؛ اين اِغناء و بينيازي كه وصف خداست، خدا همين وصف را براي پيغمبر هم قرار داد. اگر خدا فرمود: ﴿أَغْنَي وَأَقْنَي﴾[23] يعني غِنا و قُنيه؛ بينيازي و سرمايه، همه را خدا ميدهد. در اين كريمه اِغناء و بينيازكردن را به پيغمبر نسبت داد، فرمود: ﴿أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ پس پيغمبر چنين صفتي دارد.
ـ جبرينبودن تصرف در نفوس ديگران
و اين مستلزم جبر نيست: اولاً، شما ـ يعني امام رازي ـ كه جبري هستيد، اگر اين كار را بكند جبر ميشود كه با مكتب شما سازگار است، اين تالي فاسد نيست. و اما چرا جبر نميشود؟ براي اينكه اين تزكيه كه در آغاز امر نيست. اين تزكيه به عنوان پاداش سالك الي الله است. اگر كسي چند قدم رفت يعني در بخش تلاوت آيات، آيات الهي را استماع كرد: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُو﴾[24] آيات الهي براي او قرائت شد او آگاه شد و عالم شد، عالم به كتاب و حكمت شد شروع به عمل كرد، مقداري اين راه را با دشواري و با سختيِ «حفت الجنة بالمكاره»[25] و طبق بيان مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) «المكارم بالمكاره»[26] طي كرد، آنگاه در نيمهٴ راه كسي از طرف مولا ميآيد دستش را ميگيرد [و] ميبرد وگرنه در طليعهٴ امر كه كسي را تزكيه نميكنند. در بين راه انسان را از فيض خاص برخوردار ميكنند به عنوان ايصال به مطلوب، راه را بهتر به او نشان ميدهند، شوقي در او ايجاد ميكنند، كششي در او ايجاد ميكنند كه اين راه را به سهولت طي كند. آنكه مستلزم جبر نيست. اين كه همهٴ مشكلات را طي كرده و طي ميكند خداي سبحان فرمود: اگر يك مقدار مشكلات را طي كرد، يك قدري جلوتر آمد من دستش را ميگيرم جلوتر ميبرم. اين همان هدايت به معناي ايصال به مطلوب است كه اين ديگر جبر نيست. اين براي كسي است كه همهٴ امتحانها را پشت سر گذاشته [است].
پس پيغمبر اين قدرت را هم دارد كه مزكّي باشد يعني در باطن نفوس به عنوان ولايت تكويني به اذن الله اثر بكند، هيچ تالي فاسدي هم ندارد. امّا اين در آغاز امر نيست. اين به عنوان هدايت پاداشي در بين راه يا در اواخر راه است.
تزكيه در پرتو فضل الهي
و اين معنا را هم در سورهٴ مباركهٴ «نور» خداي سبحان هشدار داد كه اگر فضل الهي نباشد احدي اهل تزكيه نيست؛ آيهٴ 21 سورهٴ «نور» اينچنين فرمود: ﴿وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَي مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً﴾ ، عالمشدن ممكن است امّا سودي ندارد. اين علم نه تنها سودي ندارد بلكه يومالقيامه حجّت عليه انسان است. عمده آنچه كه انسان را ميرهاند تزكيه است، آنچه كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ﴾ است تزكيه است: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[27] يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[28] ، نه «قد أفلح من علم و اجتهد و تفقه»، اينچنين نيست.
ـ انذار خويش و مردم هدف اصليِ تفقه
در همان آيهٴ معروف تفقه هم كه ميفرمايد: برويد به سراغ حوزههاي علميه تا فقيه بشويد، اين فقيهشدن نيمه راه است، فرمود: ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ كه بعد چه كنند؟ بعد ﴿وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[29]؛ مردم را از آتش بترسانند. آن هم نفرمود فقيه بشوند عالم بشوند، مرجع بشوند كه براي مردم سخنراني بكنند يا درس بگويند يا كتاب بنويسند. چون درسگفتن و سخنرانيكردن و كتابنوشتن و اينها، باز نيمه راه است. عمده، آن انذار از آتش است كه مردم را از جهنم بترسانند. خب، اين كار هر كسي هم نيست، هر كسي هم آن عرضه را ندارد كه مردم را از جهنم بترساند. حرف هر كسي هم در مردم اثر نميكند. مردم با حرف هر كسي هم از شعلهٴ جهنم نميترسند. آن انذار است، فرمود: مردم را از آتش بترسانند. مگر اين كار هر كسي است؟! مگر اين مثل ساير رشتههاست كه بشود انسان با چهل يا پنجاه سال درسخواندن به اينجا برسد؟! فرمود: برويد مردم را از آتش بترسانيد [و] تا مردم از جهنم نترسند ممكن نيست اصلاح بشوند. اين هدف اصلي است يعني خود بترسيد و بترسانيد. در اينجا فرمود: اگر فضل الهي نميبود كه احدي وارسته نميشد: ﴿وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَي مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً وَلكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾[30] اين ﴿يُزَكِّيْ مَن يَشَاءُ﴾ تزكيهٴ تكويني است؛ اين ارائه به مطلوب نيست، اين ايصال به مطلوب است؛ اين ارائهٴ طريق نيست، اين تزكيه به معناي ايصال به مطلوب است و امثال ذلك. همين را به پيغمبر(عليه آلاف التحية والثناء) هم نسبت داده است.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[2] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[5] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[7] ـ كافي، ج 1، ص 16.
[8] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8؛ ﴿فألهمها فجورها وتقواها﴾.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[10] ـ سورهٴ نساء، آيات 164 ـ 165.
[11] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[12] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 134.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[14] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[16] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 56.
[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[18] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 28.
[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[20] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 13.
[21] ـ ر.ك: تفسير كبير، ج 4، ص 67.
[22] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 74.
[23] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 48.
[24] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 204.
[25] ـ بحارالانوار، ج 68، ص 72.
[26] ـ غرر الحكم، ص 99.
[27] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 14.
[28] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.
[29] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[30] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 21.