أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ قَالَ وَمَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلي عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ المَصِيرُ (۱۲۶) وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ القَوَاعِدَ مِنَ البَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۱۲۷) رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۱۲۸)﴾
دعاي حضرت ابراهيم(عليهالسلام) براي ساكنان مكّه
دربارهٴ دعاي ابراهيم(سلام الله عليه) كه براي اهل مكه ثمرات مسئلت كرد، اينچنين عرض كرد كه ﴿و ارزق أهله من الثّمرات مَن آمن منهم بالله و اليوم الآخر﴾ دعا را نسبت به مؤمنين كرد و نسبت به غير مؤمنين امر را به خداي سبحان موكول كرد كه هر چه خداي سبحان دربارهٴ آنها تصميم گرفت همان متبّع است.
منقطع بودن نعمت كافران
خداي متعالي دربارهٴ مؤمنين دعا را مستجاب فرمود و نعمت دنيايي اينها را به نعمت آخرت متصل كرد و اينها همان كساني هستند كه ميگويند: ﴿ربّنا آتنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة﴾[1] ولي دربارهٴ كفار فرمود: نعمت اينها به عذاب آخرت متصل است؛ نعمت دنيا به نعمت آخرت متّصل نيست. اينها همان گروهي هستند كه ﴿فمن الناس من يقول ربّنا آتنا في الدنيا و ما له في الآخرة من خلاق﴾[2] يعني حرف و منطق بعضيها اين است كه خدايا به ما دنيا بده؛ نميگويند ﴿ربّنا آتنا في الدنيا حسنة﴾ حلال نميخواهند، دنيا ميخواهند، هر چه شد. ﴿فمن الناس من يقول ربنا آتنا في الدنيا﴾، نميگويند به ما حلال بده، ميگويند: به ما دنيا بده. لذا ميفرمايد: اين گروه كساني هستند كه ﴿و ما له في الآخرة من خلاق﴾ امّا ﴿و منهم من يقول ربّنا آتنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة و قنا عذاب النار﴾[3] آنها هر دنيايي را نميخواهند، حسناتِ دنيا را ميخواهند، دنياي حسن و دنياي حلال مسئلت ميكنند.
اضطرار كافران به آتش
خداي سبحان دربارهٴ مؤمنين دعا را مستجاب فرمود، و فرمود به اينكه نعمت دنياي اينها به نعمت آخرت متصل است؛ ولي دربارهٴ كفار فرمود: ﴿فأمتّعة قليلاً ثمّ أضطره إلى عذاب النار و بئس المصير﴾ اين اختصاصي به مشركين حجاز ندارد؛ يك اصل كلي را در سورهٴ لقمان نسبت به كل كفار بيان كرد. فرمود: هر كس كافر است يك بهرهٴ كوتاهي در دنيا دارد و بعداً به عذاب قيامت مضطر خواهد بود يعني حتماً اين ضرر را بايد تحمّل كند.
آيهٴ 23 و 24 سورهٴ لقمان اين است كه ﴿وَ مَن كَفَرَ فَلاَ يَحْزُنكَ كُفْرُهُ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ٭ نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾؛ ما اينها را بهره كمي ميدهيم، ممكن است كسي را در طي قرون متمادي متنعم كند امّا بالقياس إلي الآخرة متاعش كم است؛ چون اصولاً ﴿وَ مَا الحياةُ الدنيا في الآخرة إلاّ متاع﴾[4] كه اين تنوين، تنوين تحقير است.
ـ سرّ بهرهمندي كافران از نعمتهاي دنيوي
اصلِ دنيا نسبت به آخرت اندك است، فرمود: ﴿نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾ و براي اينكه معلوم بشود متاع دنيا و مال دنيا پيش خدا ارزش و اهميتي ندارد، در سورهٴ زخرف اينچنين فرمود: ﴿وَ لَوْلاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ ٭ وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرراً عَلَيْهَا يتَّكِئُونَ ٭ وَ زُخْرُفاً وَ إِن كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ﴾[5]؛ فرمود: ما براي اينكه كافران سرگرم باشند آنها را ميتوانيم نعم فراوان بدهيم؛ ولي ميترسيم كساني كه ضعيفالايماناند، آنها هم كفر بورزند. اگر اين خوف نبود ما آنقدر كافران را متنعم ميكرديم كه هرگز اينها به ياد خدا نباشند؛ به بدترين وضع اينها را با مال ميگرفتيم. اينقدر به اينها مال ميداديم كه به جاي اينكه سقف خانهها را با چوب يا با تيرآهن بنا كنند، سقف نقرهاي درست كنند: ﴿و لو لا أن يكون النّاسُ اُمَّةً واحدة﴾[6]؛ فقط همين خوف است كه مردم كافر ميشوند؛ ميگويند: پس هر كه كافر است وضع مالياش خوب است. ديگر نميدانند مال بلايي است براي انسان، به همان مقدار كه آبروي انسان محفوظ باشد كافي است. كم است كسي كه بتواند وضع مالياش درست باشد و دينش را هم حفظ بكند. لذا فرمود: عدهاي را خداي سبحان با مال ميگيرد. در بعضي از آيات قرآن كريم به پيغمبر خطاب ميكند، بلكه به كل مؤمنين ميفرمايد: اينها فكر نكنند كه ﴿نسارع لهم في الخيرات﴾[7]؛ ما اگر به اينها اولاد و مال فراوان داديم، اينها فكر نكنند كه ما خيرات فراواني به اينها داديم. گاهي هم به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميكند كه مبادا اجسام اينها، اين وضعي كه اينها دارند، اين سر و صورتي كه اينها دارند تو را به اعجاب در بياورد: ﴿إنّما يريد الله ليعذّبهم بها في الحياة الدنيا و تزهق أنفسهم و هم كافرون﴾[8]. گاهي دارد كه خداي سبحان اينها را با مال و اولاد عذاب ميكند.
بنابراين دعاي ابراهيم(سلام الله عليه) را دربارهٴ كلّ كساني كه در مكّه به سر ميبرند مستجاب كرد؛ فرمود به اينكه آنها كه در مكّهاند و مؤمناند. حسنات دنيا و حسنات آخرت متّصل است؛ آنها كه در مكهاند و كافرند، در دنيا بهرهاي مادي دارند كه حسنه به شمار نميآيد و در آخرت به عذاب اليم گرفتار خواهند شد و اين اصل كلي را در سورهٴ لقمان هم بيان فرمود كه اختصاصي به كفّار مكه ندارد. فرمود: ﴿نمتّعهم قليلاً ثم نضطرّهم إلى عذاب غليظ﴾[9].
معمار و دستيار در بناي كعبه
و امّا آنچه كه مربوط به مسئله ساختن كعبه است، فرمود: ﴿و إذ يرفع إبراهيم القواعد من البيت و إسماعيل﴾ چون اين دو نفر يكسان كار نكردند؛ يكي به منزلهٴ معمار و بنّا بود، ديگري به منزلهٴ دستيار؛ يعني ابراهيم(سلام الله عليه) باني اوّلي بود و اسماعيل(سلام الله عليه) به منزلهٴ دستيار، لذا بعد از اينكه جمله اوليٰ تمام شد نام اسماعيل(سلام الله عليه) را ميبرد، نفرمود «و إذ يرفع ابراهيم و إسماعيل القواعد من البيت» بلكه جمله اوليٰ را تمام كرد بعد اسم اسماعيل(سلام الله عليه) را برد. فرمود: ﴿و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل﴾ يعني بعد از اينكه جمله را تمام كرد، آنگاه نام اسماعيل(سلام الله عليه) را برد. اگر اسماعيل [و] ابراهيم(سلام الله عليهما) در ساختن كعبه يكسان سهيم بودند؛ ميفرمود: «و إذ يرفع إبراهيم و إسماعيل القواعد من البيت». اين نشان ميدهد كه بنيانگذار اساسي همان ابراهيم است و اسماعيل(سلام الله عليهما) دستيار است و اگر در بعضي از موارد خطاب تثنيه است مثل آيهٴ قبلي كه ما به ابراهيم و اسماعيل به عنوان تعهد امر كرديم: ﴿و عهدنا إلى ابراهيم و إسماعيل أن طهِّرا بيتي﴾[10]، اين يكسان نيست كه هر دو در اين تعهدسپردن سهيم و يكسان باشند، به شهادت اينكه در بعضي از آيات ديگر ميفرمايد: ﴿و إذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت أن لاتشرك بي شيئاً و طهّر بيتي﴾[11] آنجا كه ميفرمايد: ما به ابراهيم گفتيم، معلوم ميشود مقصود مستقيم و اوّلي ابراهيم(سلام الله عليه) است و اسماعيل(سلام الله عليه) به عنوان دستيار است؛ چه در ساختن كعبه و چه در تطهير بيت.
حسن فعلي و فاعلي اركان پذيرش عمل
﴿و إذ يرفع إبراهيم القواعد من البيت و إسماعيل ربّنا تقبل منّا إنك أنت السميع العليم﴾ يعني اين بنا با اين دعا شروع شد و با اين دعا ساخته شد؛ نه اينكه وقتي خانه را ساختند گفتند از ما قبول كن!
خداي سبحان عملي را قبول ميكند كه في نفسه حق و خير باشد و از عاملي نشأت بگيرد كه آن عامل اهل تقوا باشد. اگر عمل في نفسه خير نباشد، جا براي قبول نيست. اگر عمل خير باشد؛ ولي عامل خيّر و معتقد نباشد، باز هم خداي سبحان عمل را قبول نميكند. لذا فرمود: ﴿إنّما يتقبّل الله من المتّقين﴾[12]. اين معيار قبول است كه در سورهٴ مباركهٴ مائده در ذيل جريان فرزندان آدم اين اصل كلي را ياد كرده است، فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[13]؛ اگر خود آن عمل بيتقوا بود يقيناً مقبول نيست؛ مثلِ عمل ريايي كه خود آن عمل بيتقواست.
ـ تقواي كامل عامل، شرط كمالِ قبول؛ نه شرط پذيرش عمل
اگر عمل باتقوا بود ولي عامل تقواي كامل نداشت، آن عمل مقبول است ولي به تقواي كامل نميرسد؛ مثل كسي كه در خود اين عمل تقوا را رعايت كرده است [و] لله انجام داد، ولي نقاط تاريك و مبهمي هم در زندگي او هست. در اينجا اين عمل يقيناً مقبول است وگرنه لازمهاش آن است كه نمازهاي اكثر انسانها و مسلمانها قبول نباشد؛ براي اينكه اكثري متقي نيستند (آن تقواي لازم و عدالت را ندارند)، ولي قبولي كه هست، قبول ضعيف و قبول ناتمام است.
پس اگر عمل في نفسه بيتقوا بود يقيناً مقبول نيست. اگر عمل في نفسه باتقوا بود و عامل در غير اين عمل، تقوا را رعايت نكرد و در خود اين عمل تقوا را رعايت كرد عمل حتماً مقبول است، منتها به قبول كامل نميرسد.
پس اگر كسي نماز خواند و در اين نماز تقوا را رعايت نكرد مثلاً ريا در آن بود يا لباس غصبي در آن بود و يا در مكان غصبي بود و يا علل و عوامل ديگر، چون خود اين عمل باتقوا نيست البته مقبول نيست، ولي اگر نمازي خواند كه داراي شرايط بود، فاقد موانع بود، در خود اين عمل تقوا را رعايت كرد، ولي نقطه ضعفهايي اين نمازگزار در خارج نماز دارد، اين نماز او مقبول است ولي به قبول كامل نميرسد كه ﴿انّما يتقبّل الله من المتقين﴾[14]، چون تقوا به معناي عدالت شرط قبول نيست نظير ولايت، ولايت شرط قبول است، ولي تقوا و عدالت شرط قبول نيست، يعني تقوايِ عامل و عدالتِ عامل شرط قبول عمل نيست، البته تقواي عمل شرط قبول عمل است؛ چون خدا عملي را ميپذيرد كه لله باشد و عملي كه «لغير الله» است «فما كان لغير الله فهو لغير الله»، خداي سبحان به شركاي خود [يعني كساني كه انسانها آنها را شريك خدا قرار دادند] واگذار ميكند هرگز نميپذيرد.
پس اين ﴿إنّما يتَقبل الله من المتقين﴾[15] نميخواهد بفهماند كه شرط قبول عمل تقواست، آنطوري كه نصوص ولايت دارد كه شرط قبول عمل ولايت است. اين لسان، آنطور نيست وگرنه لازمهاش آن است كه عبادات اكثر مسلمانها كه عادل نيستند، باطل باشد. در حالي كه آنطور نيست. تقوا شرط قبول كامل است، شرط كمال القبول است؛ نه شرط اصل القبول. اگر فعل باتقوا بود و عامل در آن عمل تقوا را رعايت كرد، اصل قبول است ولي به مرحله كمال نميرسد.
ـ عدم پذيرش عمل انسان بيتقوا
امّا اگر اصل الفعل بيتقوا بود يعني عامل در آن كار هيچ تقوايي نداشت (گرچه خود كار خوب است، بدنهٴ كار خوب است، ولي صاحب كار آدم بدي است)، اين را خدا يقيناً قبول نميكند؛ مثل كار خيري كه از كافر و منافق نشأت ميگيرد. كار خير است، ولي صاحب كار شر است، اين كار را يقيناً خدا قبول نميكند. البته آثار دنيايي دارد، ممكن است بهرههاي مادّي ببرد، امّا اين كار را قبول كند و او را به بهشت ببرد، اينچنين نيست.
اين را در سورهٴ مباركه توبه مشخص فرمود. در سورهٴ توبه آيهٴ 53 و 54 اينچنين آمد كه فرمود: به منافقين بگو: ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾؛ شما با ميل كمك بكنيد و يا [با] اجبار كمك بكنيد هر دو يكسان است: ﴿أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يتقبّل منكم﴾؛ از شما مقبول نيست. چرا؟ براي اينكه ﴿إنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾[16]؛ شما فاسقيد و عمل فاسق را خدا قبول نميكند؛ پس عمل شما را قبول نميكند.
آن اصل كلّي به عنوان كبراي كلّي ضميمهٴ اين صغرا شد. چرا عمل منافقين قبول نيست؟ براي اينكه اينها فاسقاند و عمل فاسق مقبول نيست؛ پس عمل اينها مقبول نيست. يعني «عمل فاسق في فسقه» كسي كه در همان عمل فاسق است، لذا در آيه بعد اين مطلب را بازتر ذكر فرمود: ﴿و ما منعهم أن تقبل نفقاتهم إلاّ أنّهم كفروا بالله و برسوله﴾[17]؛ چون به خدا و قيامت و پيغمبر معتقد نيستند [و] حسن فاعلي ندارند، اين عملشان عمل قربي نيست. عمل اگر لله نباشد، خب مقبول خدا نيست. (هم عمل بايد لله باشد هم عامل بايد انسان خوب باشد) اگر عمل لله بود و عامل هم الهي انديشيد، البته مقبول است كه نتيجه اخروي هم خواهد داشت.
پرسش ...
پاسخ: نه نفسشان پليد است؛ اين كار را انجام ميدهند امّا هدفشان الهي نيست، هدفشان به خيال خود مردمي است.
﴿و ما منعهم أن تقبل منهم نفقاتهم إلاّ أنّهم كفروا بالله و برسوله و لا يأتون الصّلاة إلاّ و هم كساليٰ و لا ينفقون إلاّ و هم كارهون﴾[18]؛ نماز را هم با كسالت ميخوانند يعني [با] بيميلي، چون معتقد نيستند. انفاقشان هم با كراهت انجام ميشود.
پس اگر روح پليد بود ولو عمل خير باشد مقبول نيست يعني اثر اخروي داشته باشد [و] اين شخص را به بهشت ببرد اينطور نيست. ممكن است در دنيا مزايايي داشته باشد بهرههاي مادي داشته باشد و امثال ذلك. بهرههاي مادي را خداي سبحان خواهد داد.
امّا اينكه دربارهٴ خود حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) دارد كه با حضرت اسماعيل عرض كردند: ﴿ربنا تقبّل منا إنّك أنت السّميعُ العليم﴾ براي اينكه هم عمل لله است، هم عامل حسن فاعلي دارد و لله اين كار را انجام ميدهد.
ـ پذيرش شايستهٴ خدا با اغماض از نواقص عمل
و خداي سبحان دربارهٴ عدهاي وعده داد، فرمود به اينكه اگر كسي آدم خوبي بود و كار را لله انجام داد ما از او به بهترين وجه قبول ميكنيم. ممكن است كه در بعضي از زواياي عمل حضور قلب نداشته باشد، در بعضي از زواياي عمل عنايت نداشته باشد، ولي ما در كل كار به احسن وجه ميپذيريم، ممكن است كسي نماز بخواند لله و انسان خوبي هم باشد، چون انسان خوبي است و نماز را هم لله ميخواند، خداي سبحان به بهترين وجه اين نماز او را قبول ميكند گرچه ممكن است در بعضي از حالات نماز حضور قلب نداشته باشد، اما خلوص دارد، ولي در بعضي از اذكار نماز حضور قلب ندارد، فرمود: ما از او [به] بهترين وجهي كه ممكن است اين عمل قبول بشود قبول ميكنيم.
دربارهٴ افرادي كه از استقامت برخوردارند خداي سبحان اينچنين وعده داده است، در سورهٴ احقاف آيهٴ 13 به بعد اينچنين فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ٭ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ بعد از اينكه در آيهٴ 15 جريان توصيهٴ احترام به پدر و مادر و مسائل ديگر را ذكر ميكند، ميفرمايد: ﴿أولئك الّذين نتقبّل عنهم أحسن ما عملوا﴾؛ نه يعني فقط آن «احسنها» را قبول ميكنيم يعني اينها را به احسن وجه پاداش ميدهيم و اعمال اينها را به احسن ما يتصوَّر ميپذيريم: ﴿أولئك الّذين نتقبّل عنهم أحسن ما عملوا و نتجاوز عن سيئاتهم﴾؛ اينها كه معصوم نيستند بالاخره نقطه ضعفهايي دارند، ما از آن سيئات ايشان ميگذريم، ﴿في اصحاب الجنة﴾؛ اينها در جمع اصحاب بهشتاند، ﴿وعد الصدق الذي كانوا يوعدون﴾[19]؛ ما به اينها وعده صدق داديم، ما گفتيم: سيئاتشان را تبديل ميكنيم به حسنات. ما به اينها گفتيم: تكفير سيئّه، و تبديل سيئه [و] همه اينها را به اينها وعده داديم. پس اگر كسي عملي را لله انجام داد و خودش هم معتقد بود و در زواياي عمل ناصافيهايي و عدم حضور قلبي و امثال ذلك بود، خداي سبحان آنها را تأمين ميكند.
ولي دربارهٴ حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه خب، خلوص محض بود، اينكه عرض كرد: ﴿ربّنا تقبّل منّا إنّك أنت السميع العليم﴾؛ آن خالصترين قبول و برجستهترين قبول را مسئلت ميكند.
پذيرش عمل و عامل
در بحثهاي قبل شايد اين امر را عنايت فرموديد كه گاهي خداي سبحان خود عمل را قبول ميكند [و] گاهي عامل را قبول ميكند. در جريان مريم(سلام الله عليها) خداي سبحان ميفرمايد: وقتي مادرش نذر كرد كه او را خدمتگزار خانهٴ خدا قرار بدهد [و] گفت: ﴿ربّنا تقبّل منّا﴾ آنجا [خداي سبحان] فرمود: ﴿فتقبّلها ربّها بقبول حسن﴾[20]؛ خود اين بانو را خدا قبول كرد، اين را پذيرفت. اگر كسي را خدا قبول كند، ميشود بندهٴ مخلَص. نه آن نذر مادرش را قبول كرد، آن نذر مادر فعلي است مربوط به او، اما در اينجا فرمود: خودِ مادر عيسيٰ را ما قبول كرديم: ﴿فتقبّلها ربّها بقبول حسن و أنبتها نباتاً حسناً و كفّلها زكريّا﴾[21]؛ وقتي خدا كسي را قبول بكند همه امكانات و توفيقات را هم به او ميدهد، بهترين معلّم به نام زكريا [عليه السلام] را براي او فراهم ميكند، زكريا را كفيل او قرار ميدهد: ﴿و كفّلها زكريّا﴾ يعني «جعل الله سبحانه و تعالي زكريا كفيلاً لها» [زكريا را]، معلم خوب براي او فراهم ميكند، جاي خوب براي او فراهم ميكند. اگر عبدي مورد عنايت خداي سبحان باشد، همه امكانات ترقّي را براي او فراهم ميكند؛ معلم خوب داشتن، شاگرد خوب داشتن، رفيق خوب داشتن، همبحث خوب داشتن، فرزند خوب داشتن، دوست خوب داشتن اينها توفيقاتي است كه خداي سبحان اعطا ميكند. فرمود: ما قبول كرديم [و] همهٴ امكانات را هم براي او فراهم كرديم: ﴿و كفّلها زكريا﴾[22].
حضرت ابراهيم (عليه السلام) معلم دعا و نيايش
اما در اينجا ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) عرض ميكنند: خدايا! اين را از ما قبول كن: ﴿ربّنا تقبّل منّا إنك انت السميع العليم﴾ در پذيرش دعا، ابراهيم(سلام الله عليه) اصراري دارد. يكي از بهترين راههايي كه ابراهيم(سلام الله عليه) ياد ديگران داد همين مسئله دعا و نيايش است. دعاهاي فراوان دارد. دعا ميكند بعد به خداي سبحان ميگويد كه دعاي مرا مستجاب كن! استجابت دعا را هم از خداي سبحان ميخواهد يعني اينچنين نيست كه حالا كه ما دعا كرديم طلبكار شديم تو حتماً بايد دعاي ما را مستجاب كني؛ نه خواستي ميكني، نخواستي نميكني، ولي مسئلت ما اين است كه دعاي ما را هم مستجاب كني كه حتي قبول دعا را هم از خداي سبحان مسئلت ميكند.
ـ درخواست استجابت دعا از خداي سبحان
در همان سورهٴ مباركهٴ ابراهيم(عليه السلام) وقتي بعضي از دعاها را ميشمارد، ميفرمايد به اينكه او دعا كرد، و دعا كرد كه دعايش پذيرفته شود، آيهٴ 40 سورهٴ ابراهيم اين است كه ﴿رب اجعلني مقيم الصلوٰة و من ذرّيّتي ربّنا و تقبّل دعاء﴾[23]؛ چند دعا كرده (آن دعاهايش از آيه 35 شروع ميشود تا 40)، اين دعاها را كه عرض كرد يكي از آن برجستهترين دعاها مسئلهٴ اقامهٴ نماز است كه آن را چند بار ذكر ميكند: ﴿ربّنا ليقيموا الصلاة فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِن النّاس تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾[24]، اينها را كه مكرّر ذكر ميكند، به آيهٴ 40 كه ميرسيم ميفرمايد: ﴿ربّ اجعلني مقيم الصلوٰة و من ذرّيّتي﴾؛ خدايا تو كه نماز را در جامعه احيا ميكني، چون ستون دين تو است، ممكن نيست نماز از جامعه گرفته شود، ولي اين توفيق را بده كه آن ستون دين به دست ما اقامه بشود؛ مرا جزء بهپادارندگان اين ستون قرار بده: ﴿ربّ اجعلني مقيم الصلوٰة و من ذرّيتي﴾[25]، يقيناً نماز در جامعه هست، اين ممكن نيست عبادت از زمين گرفته شود؛ اين ستون دين همواره هست اما دعاي حضرت اين است كه خدايا ما را جزء خدمتگزاران اين ستون قرار بده كه ما اين ستون را حفظ كنيم: ﴿ربّ اجعلني مقيم الصلوة و من ذرّيتي﴾، بعد عرض ميكند: ﴿ربّنا و تقبّل دعاء﴾؛ اين دعا را هم بپذير! حالا اينچنين نيست كه اگر كسي دعا كرد طلبكار باشد و حتماً خداي سبحان دعاي او را بايد مستجاب كند، اينطور نيست. اين ادب دعاست، آنگاه طلب مغفرت براي خودش و پدر و مادرش ميكند كه جمله آخر است.
بنابراين دعاي حضرت اين است كه خدايا تو قبول بكن! اگر اين كعبه را قبول كردي، اين ميتواند مركز عبادت باشد، ميتواند قبله مسلمين باشد و مطاف مسلمين و حجاج و معتكفين باشد و اگر نپذيرفتي اين مزايا بر او بار نيست؛ ﴿و إذ يرفع إبراهيم القواعد من البيت و إسماعيل ربّنا تقبّل منّا﴾.
ـ سرّ حذف متعلّق ﴿تقبّل﴾ در دعاي حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام)
گاهي انسان يك كار را قابل عرضه ميداند، ميگويد: خدايا! اين كار را از ما قبول كن! گاهي آنقدر خود را ناچيز ميبيند كه در حضور مولا خود را شايسته نميبيند كه اسم آن كار را ببرد، فقط اصل قبول را مطرح ميكند، ديگر نميگويد اينكار را از ما قبول كن، اين را آنقدر ناچيز ميشمارد كه قابل ذكر نيست، لذا عرض نكردند خدايا اين بنا را از ما قبول كن، مفعول محذوف است. چه چيز را قبول كن؟ از بس كوچك شمردند و كار خود را كوتاه و كوچك شمردند، باعث ميشود كه انسان او را ذكر نكند: ﴿ربّنا تقبّل منا﴾ چه چيزي را قبول كن؟ ميخواهند عرض كنند: خدايا! آن كار ما كه قابل ذكر نيست، اينقدر خود را در پيشگاه خداي سبحان كوچك ميدانند؛ نه اينكه بگويند حالا ما كارگري كرديم، خدايا! اين بنا را در اين سرزمين ساختيم، اين بنا را از ما قبول كن! اينطور نيست. حذف مفعول در اينجا براي اخلاص داعي است كه عمل خود را نميبينند اصلاً: ﴿ربّنا تقبل منّا إنّك أنت السميع العليم﴾.
درخواست مقام تسليم
ـ مراتب اسلام
حالا اين دعاها از اين داعيان زمينه را فراهم ميكند كه به مقام تسليم برسند، عرض بكنند: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك﴾؛ پروردگارا ما را مسلم قرار بده؛ نه مسلمان قرار بده. اين حالت اسلامي را الآن ساليان متمادي اين پدر و پسر دارند.
الف. نازلترين مرتبهٴ اسلام
يك نحو اسلامي است كه سادهترين اثر را دارد و آسانترين حكم هم است و آن اظهار شهادتين است [كه] باعث حفظ خون است، باعث ميراث است، باعث تجويزِ نكاح است و امثال ذلك. اين همان معناي اسلام صوري و ظاهري است كه هر مسلماني دارد و آثار فقهياش هم همين است. اين را خداي سبحان دربارهٴ آن اعراب فرمود به اينكه شما نگويند ما مؤمنيم، براي اينكه ﴿لمّا يدخل الإيمان في قلوبكم﴾، در سورهٴ حجرات آيهٴ 14 اين است كه ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾: شما نگوييد ما مؤمنيم، بگوييد: مسلمانيم. همين اظهار شهادتين كه آثار فقهي دارد اسلام است و هنوز ايمان در قلب شما اعراب بدوي وارد نشده است، بگوييد: ما مسلمانيم نگوييد ما مؤمنيم. اين يك درجهٴ اسلام است كه ضعيفترين درجه است.
ب. برترين مرتبهٴ اسلام
يقيناً ابراهيم(سلام الله عليه) و اسماعيل(سلام الله عليه) اين معنا را مسئلت نكردند براي اينكه خودشان معلّم اين مقام بودهاند و ساليان متمادي حضرت با اين مقام زندگي كرد، بلكه با مقامهاي خيلي برتر و بالاتر، پس كدام اسلام است كه اينها در آخر عمر با همه اين نيايشها آن اسلام را مسئلت ميكنند كه عرض ميكنند: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذرّيّتنا أمة مسلمة لك﴾؟ اين معلوم ميشود يك اسلام خاص است، اينكه عرض كردند: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك﴾ اين كلمهٴ ﴿لك﴾ هم نشان ميدهد كه اسلام خاص است. گوشهاي از آن اسلام را خداي سبحان در سورهٴ صافات مشخص كرد [و] آن عبارت از انقياد محض است؛ در سورهٴ صافات وقتي جريان ذبح اسماعيل را ذكر ميكند [به اسماعيل] پيشنهاد ميدهد [و] اسماعيل عرض ميكند: ﴿يا أبت افعل ما تؤمر ستجدني إن شاء الله من الصابرين﴾[26]، ميفرمايد: ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ ٭ وَ نَادَيْنَاهُ أَن يَاإِبْرَاهِيمُ﴾[27] يعني هر دو وقتي مسلم شدند، منقاد شدند، او حاضر شد كه قرباني بشود، اين حاضر شد كه قرباني بكند، پدر پسر را به جبين خواباند همين كه خواست ذبح كند، گفتيم: تو به وظيفه عمل كردي. اين يكي از نشانههاي اسلام است، اين ميشود «انقياد»؛ اين همان مقام تسليم است، اين همان انقياد صرف است كه اينها از خداوند سبحان مسئلت ميكنند.
لذتبخشبودن آزمونهاي دشوار در نگاه باريافتگان به مقام تسليم
انسان كه به آن مقام ميرسد نه تنها رنج نميبرد بلكه لذت ميبرد كه محبوب از او چيزي طلب كرد. اگر محبّت فرزند از دل بيرون رفت، انسان فرزند را در راه خدا با آساني و با لذت قرباني ميكند. اينكه ميبينيم ما گرفتاريم براي آن است كه ﴿ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه﴾[28]، قلب ما را محبّت اين امور پر كرده و او از آن قرباني و ذبح لذت ميبرد، منتها تا به آنجا برسند دشوار است.
ـ حضرت ابراهيم صاحب قلب سليم
پس گوشهاي از اسلام را در سورهٴ صافات مشخص كرد، فرمود: ﴿فلمّا أسلمٰا﴾؛ وقتي هر دو سلم محض شدند، ﴿و تَلَّهُ لِلْجَبِينِ ٭ و نٰادَيْنٰاه أن يٰا إبراهيم﴾[29]، اين همان قلب سليم است، (قلب سليم يعني قلب مسلم يعني قلب منقاد) دو جا در قرآن كريم سخن از قلب سليم است كه دربارهٴ حضرت ابراهيم است: يكي كلام خود حضرت ابراهيم است، يكي هم توصيفي است كه خداي سبحان از حضرت ابراهيم كرده؛ در همين سورهٴ صافات آيهٴ 84 فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ ٭ إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾.
راز عدم وجود غم و اندوه در بهشت
در تفسير شريف نورالثقلين از امام(سلام الله عليه) سؤال ميكنند (در ذيل اين آيه نيست البته)، سؤال ميكنند اگر در بهشت حزن و اندوه نيست و غمي براي بهشتيان نيست، چگونه عدهاي در بهشت بسر ميبرند و فرزندانشان در جهنّم ميسوزند و اينها غمگين نيستند؟ افرادي كه نظير نوح كم نيستند كه پدر در بهشت است، پسر ميسوزد يا بالعكس. خب، چگونه يكي در بهشت است متنعّم است [و] فرزندش در جهنّم ميسوزد و فرياد ميكشد كه ﴿أَفيضوا علينا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رزقكم الله﴾[30] اينها هم ميگويند: ﴿إنَّ اللهَ حَرَّمَهُما عَليٰ الكافرين﴾[31]، بعد هم بگوييم در بهشت غم و اندوه نيست؟! حضرت فرمود: اصلاً در قلب بهشتيها نيست كه چنين فرزندي داشتهاند، انسان وقتي در قلبش اين معنا خطور نكند متأثر نيست؛ چون قلبي كه سليم است در مخزن قلب جز ياد حق چيز ديگر نيست. اصلاً يادش نيست كه چنين فرزندي داشته تا غمگين باشد؛ لذا ﴿لا لغوٌ فيها و لا تأثيم﴾[32] ﴿لا خوف عليهم و لا هُمْ يحزنون﴾[33] و امثال ذلك. چيزي كه اينها را غمگين بكند در يادشان نيست.
دلهاي بهشتيان به دست خداي مقلب القلوب
مسئله انفعال و شرم در بهشت نيست با اينكه توّاب (آن كسي كه توبه كرد) وقتي از عفو و گذشت ذيحق با خبر ميشود شرمنده خواهد بود و اين كار در دنيا مقدور كسي نيست كه جلوي انفعال را بگيرد، اگر كسي نسبت به ديگري بدرفتاري كرد و آن مستحق و مظلوم عفو كرد، اين ظالم عفوشده هر وقت به ياد آن گناهش ميافتد شرمنده ميشود و اگر كسي بخواهد جلوي اين شرم و انفعال را بگيرد، مقدورش نيست. خب، چه كار كند؟ هر چه به روي او نياورد هر چه به او احسان كند، هر چه او را مقرب نزد خود قرار بدهد، انفعال او بيشتر ميشود. كاري بكند كه او منفعل نشود مقدور كسي نيست و اين تنها خداست كه هم ميبخشد و هم جلوي انفعال را ميگيرد. چگونه انسان تواب در بهشت منفعل نميشود؟ براي اينكه اصلاً يادش نيست [كه] بد كرده است، مگر نه آن است كه صفحهٴ نفس در اختيار خداي سبحان است؟ اگر كسي بخواهد به ياد مطلبي باشد به اذن الله است. اگر خداي سبحان نخواهد، او يادش ميرود؛ وقتي انسان يادش رفت كه بد كرد خجالت نميكشد. اينچنين نيست كه اگر كساني در دنيا ساليان متمادي كافر بودند، غير خدا را ميپرستيدند، در برابر خدا داعيهاي داشتند و حالا برگشتند، توبه كردند، مسلمان شدند، مؤمن شدند، اهل بهشت شدند، در قيامت در بهشت متأثر بشوند يادشان بيايد كه ما در دنيا در برابر خدا اين همه داعيهاي داشتيم و نگران باشند؛ اينطور نيست. اصلاً عفو است و صفح است (صفحه را برميگرداند) بدهايي كه توبه كردند و به بهشت رفتند اصلاً يادشان نيست بد كردهاند تا منفعل شوند، لذا در بهشت جا براي هيچ اندوه و غمي نيست و اين فقط مخصوص خداي سبحان است، مقلبالقلوب است كه در دلها آنچنان اثر ميكند. اين كار، كار خداي سبحان است. كساني كه داراي بستگان بدند اصلاً يادشان نيست كه چنين بستگاني داشتند تا غمگين باشند، چون هر گونه ارتباطاتي قطع ميشود ﴿فلا أنساب بينهم﴾[34].
تشفي و نشاط قلب مؤمن در بهشت
فقط مؤمنيناند كه با هم مربوطاند و لذت ميبرند، غير مؤمن با مؤمن كه باعث غم او باشد رابطهاي ندارد. فقط در آن مواردي كه باعث مزيد نشاط و تشفي قلب است، در آنجا خداي سبحان رابطه برقرار ميكند. كسي كه از دست كافري و يا ظالم و ملحدي رنجها ديد، در بهشت به دوستانش ميگويد: شما چنين كسي را نديديد كه در دنيا خيلي ما را رنج ميداد؟ بعد ﴿فَاطّلَع فَرَءاه في سَوٰاء الحجيم﴾[35]؛ از بالا اشراف پيدا كرد و او را در وسط جهنم ديد و قلبش خنك شد. اين مقدار را خدا اطلاع ميدهد كه باعث مزيد نشاط باشد و اما كاري كه باعث اندوه بهشتي باشد هرگز در بهشت نيست. لذا حضرت فرمود: مؤمنان در بهشت اصلاً يادشان نيست كه چنين رفيق بد يا بستهٴ بد يا رحم بد داشتهاند. اين قلب سليم خصيصهاش اين است كه در او جز ياد حق چيز ديگر نيست.
نتيجه بحث: تسليم محض و انقياد تامّ، مطلوب حضرت ابراهيم(عليهالسلام)
در حقيقت اسلامي كه ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) از خدا مسئلت ميكردند همان قلب سليم است، قلب سليم يعني قلبي كه به مقام تسليم برسد [و] چيزي جز خواست خدا در آن نباشد.
در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد [كه] مقام تسليم غير از مقام توكل و غير از مقام رضاست؛ اين عاليترين مقام خواهد بود. لذا اينها مقام اسلام را و اسلام محض را مسئلت كردند، عرض كردند: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك﴾ يعني «منقادين لك» يعني ما هم مثل ساير موجودات باشيم، چون سراسر موجودات همه مسلماناند. چيزي در جهان نيست كه مسلم و منقاد نباشد: ﴿له أسلم من في السموات و الأرض﴾[36]. اين انسان است كه تمرّد دارد گاهي خدا ميفرمايد: مثل حيوان است، گاهي ميفرمايد: از حيوان پستتر است، گاهي ميفرمايد: مثل سنگ است، گاهي ميفرمايد: از سنگ پستتر است يعني از جماد هم پستتر است كه ﴿كالحجارة أوْ أشدُّ قسوة﴾[37] ديگر چيزي نميماند براي انسان بدانديش. ميفرمايد: از هر چيزي شما حساب كنيد يك انسان تبهكار بدتر است. خب، پستتر از سنگ و پستتر از جماد ما چه داريم؟ اگر ميداشتيم خدا ميفرمود: از آن هم پستتر است. دليلش هم اين است كه ميفرمايد: حجاره بالاخره مركز جوشش چشمههاست [و] خيراتي دارد، اين انسان بدانديش آخر هيچ چيزي ندارد، همه مسلماناند مگر او: ﴿لَهُ أسلم من في السّموات و الأرض﴾؛ چيزي نيست در جهان كه مسلم نباشد، منقاد نباشد مگر انسان.
انسان اگر بخواهد به جايي برسد كه منقاد صرف باشد، همين روش ابراهيمي(سلام الله عليه) را بايد طي كند تا به آنجا برسد كه بگويد ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 200.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[4] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 26.
[5] ـ سورهٴ زخرف، آيات 33 ـ 35.
[6] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 33.
[7] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 56.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 55.
[9] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 24.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[11] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 26.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 53.
[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 54.
[18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 54.
[19] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 16.
[20] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.
[21] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.
[23] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 40.
[24] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[25] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 40.
[26] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[27] ـ سورهٴ صافات، آيات 103 ـ 104.
[28] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.
[29] ـ سورهٴ صافات، آيات 103 ـ 104.
[30] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.
[31] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.
[32] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 62.
[34] ـ سورهٴ مؤمنون آيهٴ 101.
[35] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 55.
[36] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 83.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.