26 05 1986 2936283 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 219(1365/03/05)

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲٤)﴾

امامت در قرآن

امامت، هدايت باطني انسانها به ملكوت

بحث در امامت ابراهيم(سلام الله عليه) بود و روشن شد كه اين امامت غير از نبوت است و چون غير از نبوت است بايد سمتي باشد كه نه به نبوت برگردد، نه لازمهٴ نبوت باشد. پس امامت به معناي نبوت يا امامت به معناي أسوه و الگو و قدوه بودن يا امامت به معناي زعامت و رهبري همهٴ اينها يا به نبوت برمي‌گردد يا به شئون نبوت بر‌مي‌گردد و اينها را ابراهيم(سلام الله عليه) قبلاً واجد بود پس اين امامت بايد نه به نبوت برگردد نه به لوازم نبوت برگردد بايد به يك مقامي ديگر برگردد كه برتر از همهٴ اين أوصاف ياد شده باشد. آن‌گاه چون قرآن كريم نور است و همهٴ مسائلش روشن است و چيز مبهم و معمائي در قرآن نيست. اگر به ساير آيات مراجعه بشود امامت را خوب تبيين مي‌كند. رجوع به آيات ديگر نشان مي‌دهد كه خداي سبحان امام را به عنوان هادي به امر معرفي كرد كه فرمود: ﴿و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا﴾[1]. اين ﴿يهدون بامرنا﴾ كه در وصف امام ذكر شده است، بيان سمت امام است همانطوري كه سمت پيغمبران را خدا به عنوان تبشير و انذار ذكر كرده است. فرمود: ﴿رسلاً مبشرين و منذرين﴾[2] سمت رسمي ائمه را هدايت به أمر معرفي كرد نمي‌شود گفت به اينكه اين ﴿يهدون بأمرنا﴾ وصف است. نه مقوِّم، نه معرِّف براي اينكه خداي سبحان امامت را با ذكر اين اوصاف تشريع كرد كه امامت يعني اينكار، امام يعني كسي كه سمتش اين است؛ مثل اينكه تبشير و انذار را سمت رسولان ذكر كرد. فرمود: مرسلين كساني‌اند كه مبشر و منذر باشند نه اينكه تبشير و انذار صفت أنبياست، مقوّم نبوت نيست يا سمت مرسلين است مقوِّم رسالت نيست. بلكه تبشير و انذار مقوِّم رسالت است. هدايت به أمر هم مقوِّم امامت؛ «الامام من هو؟ الامام من يهدي بأمر الله» مثل اينكه «الرسول من هو؟ الرسول من يبشر و ينذر» پس تبشير و إنذار سمت رسالت را بيان مي‌كند، هدايت به أمر هم سمت امام را بيان مي‌كند. آن‌گاه هدايت به أمر اگر به معناي ارائهٴ طريق باشد كه در خيلي از انسانها مثل علما هست و در همهٴ أنبياء بود و هست و در ابراهيم(سلام الله عليه) هم قبلاً بود، پس اين هدايت به أمر كه مقوِّم امامت است. معرِّف امامت است به معناي ارائهٴ طريق نيست، قهراً هدايت به معناي ايصال به مطلوب خواهد بود. امام يعني كسي كه از راه باطن در دلها اثر مي‌گذارد و دلها را به مقصد مي‌رساند و هيچ فيضي نصيب هيچ انساني نمي‌شود، مگر به بركت امام و هيچ انساني هم به هيچ مقامي نمي‌رسد مگر به وساطت امام، اين خلاصه حرف است.

 

 

پاسخ به يك اشكال

آن‌گاه گاهي گفته مي‌شود به اين كه اين ﴿يهدون بامرنا﴾ توصيف است، نه تعريف. اين خلاف ظاهر است براي اينكه خداي سبحان مرسلين را كه معرفي مي‌كند. مي‌فرمايد: ﴿رسلاً مبشرين و منذرين﴾[3] ائمه هم كه معرفي مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿و جعلناهم ائمةً يهدون بامرنا﴾[4]، پس اين تعريف است نه توصيف ساده. وقتي كه تعريف شد هدايت هم دو قسم است: يا ارائهٴ طريق است يا ايصال به مطلوب. ارائهٴ طريق كه قبلاً براي ابراهيم يا براي افراد ديگر بود و هست، پس اين قهراً به معناي ايصال به مطلوب مي‌شود.

 

شئون گوناگون امامت

 امّا رواياتي كه در مسئله است هر كسي كه آن سمت را دارد يعني هدايت تكويني دارد، هدايت تشريعي هم دارد، رهبري هم دارد. امّا هر كس كه هدايت تشريعي دارد و رهبري دارد آن مقام را ندارد. پس اگر در بعضي از روايات امام را بعنوان رهبر معرفي كردند، گفتند: امام كسي كه زعيم مردم است، امام كسي كه مبيّن حلال و حرام مردم است، امام يعني كسي كه مفترض الطاعه است[5]. اين منافات ندارد. اينها مثبّتين هستند يعني امام داراي اوصاف فراواني است، هم ظاهر مردم را به عنوان تشريع و رهبري اداره مي‌كند، هم باطن مردم را به عنوان ايصال به مطلوب اداره مي‌كند. اگر در بعضي از روايات امامت بعنوان رهبري معنا شد، منافاتي ندارد چون شأني از شئون امام اين است. اگر در بعضي از نصوص امام بعنوان مبيّن حلال و حرام معرفي شده است[6]. اين منافات ندارد. نمي‌شود به شهادت آن روايات اين آيهٴ را به معناي مبيّن حلال و حرام تفسير كرد، چون اينكه حصر نيست. اگر در يك روايتي امامت فقط به معناي رهبري و زعامت تفسير مي‌شد كه امامت يعني اين و لاغير اين با تفسير امام به معناي هادي ملكوتي منافات داشت، ولي اگر در روايات أوصاف امام را ذكر مي‌كنند: امام مبيّن حلال و حرام است. امام رهبر مردم است، اين منافات ندارد با اين تفسير؛ براي اينكه كسي كه هادي باطنهاست، از راه ملكوت دلها را هدايت مي‌كند يقيناً سمت رهبري و زعامت را هم دارد، هدايت به معناي ارائهٴ طريق را دارد، هدايت به معناي بيان احكام را دارا بود و هست، پس اين منافاتي ندارد تا انسان به استناد آن روايات استشهاد كند بگويد: چون در فلان روايت امام به معناي رهبر معرفي شده است، پس امامي كه در اين آيه هست به معناي رهبر است. چون آن بيان شأني از شئون امامت است.

 

اقسام روايات در بيان شئون گوناگون  امام

روايات چند قسمند: حداقلِ دسته‌بندي كه مي‌شود روايات را با آن دسته‌بندي تقسيم كرد، سه دسته‌اند:

بعضي از رواياتند كه شئون ظاهري امام را ذكر مي‌كنند كه همان بيان حلال و حرام باشد، زعامت مردم باشد، تصدي حكومت باشد و مانند آن.

بعضي از روايات و طايفهٴ ديگري از روايات شئون معنوي امام را ذكر مي‌كنند؛ مثل اينكه همهٴ اعمال بر امام عرضه مي‌شود، امام شاهد اعمال مردم است، هركس هر بامداد و شامگاه هر چه مي‌كند به عرض امام عصرش مي‌رسانند و هر كس به جائي مي‌رسد به بركت امامت  امام است اين هم طايفهٴدوم.

طايفهٴ سوم جامع بين اين دو طايفه است، يعني هم اوصاف ظاهري امام را بيان مي‌كند كه هدايت به معناي ارائهٴ طريق، راهنمائي، زعامت، ادارهٴ امورِ مردم و هم امامت به معناي ملكوتي و ايصال به مطلوب را ذكر مي‌كند؛ نظير آن بيان جامعي كه از امام هشتم(سلام الله عليه) رسيده است.[7]

اگر روايات سه دسته است و جامعي هم بين خود روايات هست پس نمي‌شود به استناد بعضي از روايات كه امام را به معناي مبيّن حلال و حرام معرفي مي‌كنند يا امام را به معناي زعيم و رهبر معرفي مي‌كنند، به استناد اين طايفه از روايات بگوئيم كه اين امامي كه در آيهٴ ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾ آمده يعني زعيم و رهبر.

 

سيري در كتاب الحجة كافي

آن روايات را بالاجمال شما در كتاب شريف كافي ملاحظه مي‌فرمائيد، چون كتاب الحجّه كافي نوع اين روايات را در بر دارد.

 

ـ دسته اول روايات: ناظر به شئون ظاهري امام

بعضي از ابواب امام را به عنوان اينكه مفترض الطاعة‌اند معرفي مي‌كنند كه امام مفترض الطاعة‌اند و اطاعت امام فرض بر انسانهاست، اين يك باب است. كه در اين باب چند روايت هست و هيچكدام هم با تفسير امام به معناي هادي به نحو ايصال به مطلوب منافات ندارد. اين روايات بعضيها دربارهٴ خصوصِ حضرت امير(سلام الله عليه) است بعضيها مطلق است.

 

باب فرض طاعت ائمه(عليهم السلام)

در كتاب الحجّة كافي، جلد اول، صفحه 185 اين‌چنين آمده «باب فرض طاعة الأئمة(عليهم السلام)» كه اطاعت اينها لازم است. خود امام ششم(سلام الله عليه) طبق اين روايت دوّمي كه مرحوم كليني نقل كرد فرمود: من شهادت مي‌دهم كه «أنّ عليّاً امامٌ فرض الله طاعته و انّ الحسنَ امامٌ فرض الله طاعته و انّ الحسين امامٌ فرض الله طاعته و انّ علي بن الحسين امام فرض الله طاعته و انّ محمد بن علي امام فرض الله طاعته»[8] نسبت به خودشان كه رسيدند ديگر ساكت شدند.

بعد روايت سوم اين است كه «نحن قومٌ فرض الله طاعتنا و انتم تأتمّون بمن لا يعذر الناس بجهالته»[9]؛ ما اصولاً مفترض الطاعة‌ايم، امام يعني مفترض الطاعة. خب. اين ناظر است به مسئلهٴ زعامت است و حكومت و رهبري.

روايت چهارم همين باب هم امام پنجم(سلام الله عليه) ﴿و آتينٰا هم ملكاً عظيما﴾[10] را به الطاعة المفترضة تطبيق كردند[11].

روايت پنجم باز از امام ششم(سلام الله عليه) رسيده است كه فرمود: «أشرك» خداي سبحان «بين الاوصياء و الرسل في الطاعة»[12]؛ همانطوري كه مرسلين مفترض الطاعة‌اند، اوصياي ايشان هم مفترض الطاعة‌اند.

روايت ششم از امام ششم(سلام الله عليه) اينچنين آمده است كه «نحن قومٌ فرض الله عز و جل طاعتنا، لنا الأنفال و لنا صفو المال، و نحن الرّاسخون في العلم، و نحن المحسودون الّذين قال الله: ﴿أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله﴾[13]، اينكه فرمود: «لنا الانفال و لنا صفو المال» اين ناظر به مسئلهٴ زعامت و حكومت است.

روايت هفتم كه در حضور امام ششم(سلام الله عليه) دربارهٴ أوصيا سخن به ميان آمد حضرت فرمود: «انّ طاعتهم مفترضة»[14]؛ يعني آنها گفتند: طاعت أوصيا مفترضه است. حضرت فرمود: «نعم، هم الذين قال الله تعالي: ﴿اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم﴾[15] وهم الذين قال الله عز و جل: ﴿انما وليّكم الله و رسوله و الذين آمنوا﴾[16]»[17]

روايت نهم اين است كه باز امام ششم(سلام الله عليه) فرمود، دربارهٴ ائمه سؤال كردند: «هل يجرون في الامر و الطاعة مجرى واحد؟ قال(عليه السلام): نعم»[18]؛ همهٴ ائمه مفترض الطاعة‌اند يا مثلاً خصوص حضرت امير(سلام الله عليه) كه حكومت تشكيل داد؟ فرمود: همهٴ ائمه مفترض الطاعه‌اند.

روايت دهم اين است كه فرمود: ما نگفتيم مردم عبيد ما هستند، ولي مي‌گوئيم: «الناس عبيدٌ لنا في الطاعة موالٌ لنا في الدين»[19]؛ بايد تابع ما باشند.

روايت يازدهم هم باز به همين مضمون است كه امام مفترض الطاعة است، و روايت پانزدهم هم باز به همين معناست كه امام قيّم قرآن است و مفترض الطاعة است و ساير رواياتي كه در اين باب هست و فراوان هم هست. خب اين ناظر به مسئله امامت يعني حكومت و رهبري است.

ـ دستهٴ دوم روايات: ناظر به شئون معنوي امام

امّا طايفهٴ ثانيه رواياتي است كه دلالت مي‌كند به اينكه امام در باطن انسانها مؤثر است و از باطن انسانها خبر دارد.

 

عرضهٴ اعمال عباد بر پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ائمهٴ اطهار(عليهم السلام)

اينها، مسئلهٴ عرضهٴ اعمال است كه تمام كارهائي كه انسان انجام مي‌دهد، به حضور ائمه(علهيم السلام) مي‌رسد و هر عملي كه هر كسي در شرق عالم يا غرب عالم انجام بدهد به پيشگاه ائمه(عليهم السلام) مي‌رسانند. ص 219 همين جلد «باب عرض الاعمال علي النبي(صليٰ الله عليه وآله وسلم) والائمة(عليهم السلام)» كه اين طايفه كاري به مسئلهٴ زعامت و رهبري و حكومت ندارند، ائمه(عليهم السلام) مي‌فرمايند: هر كسي در شرق عالم در غرب عالم هر كاري بكند، به ما گزارش مي‌دهند.

روايت اول از امام ششم(سلام الله عليه) اين است كه: «تعرض الأعمال علي رسول الله(صليٰ الله عليه و آله و سلم) اعمال العباد كل صباح أبرارها و فجّارها فاحذروها»؛ [20]فرمود: چه بدان چه نيكان هر كس در هر گوشهٴ عالم هر كاري مي‌كند به حضرت گزارش مي‌دهند، به ما هم گزارش مي‌دهند: «و هو قول الله تعالي ﴿اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله﴾[21] ديگر دربارهٴ اينكه أئمه هم مي‌بينند چيزي نفرمود «و سكت»[22].

امّا در روايت دوم اينچنين آمده است: از امام ششم(سلام الله عليه) سؤال كردند: ﴿اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون﴾[23] منظور اين مؤمنون كيانند؟ قال(عليه السلام): «هم الائمه»[24] دو آيهٴ، هر دو از سورهٴ مباركهٴ توبه است، مفاد اين آيهٴ دوم اين است كه هر كاري مي‌كنيد خدا مي‌بيند، پيغمبر مي‌بيند و ائمه مي‌بينند نه مي‌فهمند و در بعضي از روايات آمده است به اينكه گرچه هر كاري كه انسان انجام مي‌دهد به حضور امام آن عصر مي‌رسد، ولي براي اينكه ائمه در علم يكسانند، اوّل به رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلم) گزارش مي‌رسد بعد به ائمه اي كه پس از ديگري تا به صاحب أمر برسد و گرنه لازمه‌اش آن است كه ائمه در علم اختلاف داشته باشند، بعضيها بدانند و بعضيها ندانند. پس هر كس هر كاري مي‌كند اينها مي‌دانند چه امام عصر، چه ائمه‌اي كه شربت شهادت نوشيده‌اند. روايات اين باب هم فراوان است.

از امام ششم(سلام الله عليه) رسيده است كه حضرت به بعضيها فرمود كه چرا شما پيغمبر(صليٰ الله عليه وآله و سلم) را مي‌رنجانيد؟ چرا حضرت را آزار مي‌كنيد؟ يكي از اصحاب يا از كسانيكه در آن محضر حضور داشتند، عرض كردند: ما چگونه پيغمبر را مي‌رنجانيم؟ فرمود: «اما تعلمون انّ اعمالكم تعرض عليه»؛ مگر نمي‌دانيد كه اين كارهاي شما به عرض حضرت مي‌رسد. «فاذا رأي فيها معصيةً سائهُ ذلك»؛ اگر گناهي ببيند، خب بدش مي‌آيد. چرا حضرت را آزار مي‌كنيد؟ پس «فلا تسوئوا رسول الله(صلى الله عليه و آله و سلم) و سرّوه»[25]؛ شما او را مسرور كنيد، چرا او را نگران مي‌كنيد؟

روايت چهارم از عبد الله بن عبان زيّات است كه اين زيّات «كان مكيناً عند الرضا (عليه السلام)»؛ پيش حضرت موجه بود. اين ابن زيّات به امام هشتم عرض كرد كه «ادع الله لي و لأهل بيتي»؛ من از شما التماس دعا دارم؛ براي من و اهل بيت من دعا كنيد. «فقال أو لستُ أفعل»؛ مگر من براي شما دعا نمي‌كنم؟ يعني من دعا مي‌كنم. آنگاه براي اينكه مسئله خوب روشن بشود، فرمود: «و الله انّ اعمالكم لتعرض عليّ في كل يومٍ و ليلة»؛ قسم به خدا هر كاري كه مي‌كنيد تمام كارها را نسبت به ما گزارش مي‌دهند، عرضه مي‌شود بر ما، شب و روز. ابن زيات مي‌گويد: «فاستعظمت ذلك»؛ من اين را عظيم شمردم كه چطور ما هر كاري مي‌كنيم به حضور حضرت مي‌رسد؟! آنگاه حضرت براي اينكه اين تعجب من برطرف بشود: «فقال لي: اما تقرأ كتاب الله عز وجل ﴿و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون﴾ قال: هو و الله عليُ بن ابيطالب(عليه السلام)»[26] يعني منظور از مؤمنين علي ابن ابيطالب و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌اند: خب حضرت با سوگند فرمود: هر كاري كه مي‌‌كنيد به ما گزارش مي‌دهند و ما مي‌دانيم. خب كار تنها كار ظاهري است يعني عمل را مي‌بينند و اخلاق را نمي‌بينند يا بالاتر از عمل و خلق عقائد را هم مي‌بينند. اگر عقايد را مي‌بينند پس بايد بر ارواح ما مسلط باشند، عقيده كه يك امر مادي نيست. عقيده كه در جائي از جاهاي مغز رسوخ ندارد. پس عقائد را مي‌بينند اخلاق را مي‌بينند، و اعمال را مي‌بينند. روايت پنجم هم باز به همين مضمون است، منتها از امام باقر(سلام الله عليه).

روايت ششم كه از امام رضا(سلام الله عليه) است، آن هم قريب مضمونهاي ياد شده است كه «إنّ الاعمال تعرض علي رسول الله(صليٰ الله عليه وآله وسلم) أبرارها و فجارها»[27].

خب اين هم طايفه ثانيه از نصوص است كه ناظر به آن است كه هر كس هر كاري انجام مي‌دهد اينها مي‌دانند.

 

ائمه(عليهم السلام) معدن علم، درخت نبوت و محل آمد و شد ملائكه

و در اين طايفه روايات ديگري هم هست؛ مثل باب ديگري كه به عنوان «انّ الائمة(عليهم السلام) معدن العلم و شجرة النبوه و مختلف الملائكة» مگر نه آن است كه خداي سبحان فرشتگان را مدبّرات امر معرفي كرد؟ اينها مدبّرات امرند به إذن الله، مأمورند، همانطوري كه آب مأمور است عطش را برطرف كند، آب مأمور است كه اين درختهاي تشنه را سرسبز كند فرشته‌ها هم مأمورند كه كارهاي عالم را بعهده بگيرند. هيچ كسي در هيچ گوشهٴ عالم مستقلاً كار نمي‌كند، همه مجاري فيض خدا هستند. آن‌كه كار انجام مي‌دهد ﴿ربّ العالمين﴾ است ولاغير خاصيت توحيد ربوبي آن است كه تنها ذاتي كه در عالم مستقل است همان ذات أقدس اله است كه «ربّ العالمين» است. همانطوري كه در سطح طبيعت آب يك كارهائي دارد، آتش يك كارهائي دارد، هوا يك كارهائي دارد، زمين يك كارهائي دارد، در سطح ماوراء طبيعت حملهٴ عرش فرشتگان، هر كدام يك كاري دارند. همه مدبّرات أمرند، چه آن‌كه در عالم ما فوق طبيعت است، چه آن‌كه در عالم طبيعت است، همه و همه مشمول اين اصل كلّيند كه ﴿لله جنود السموات و الارض﴾[28]، پس همه ستاد و سپاه حق‌اند. همين فرشتگاني كه مدبّرات أمرند. اگر بخواهند امر عالم طبيعت را اداره كنند به خانهٴ ائمه رفت و آمد مي‌كنند، اينها «مختلف ملائكه‌»اند، يعني گروهي مي‌آيند، گروهي مي‌روند، گروهي خلفِ گروهٴ ديگري رفت و آمد مي‌كنند. اينكه عدّه‌اي مي‌روند، عدّه‌اي مي‌آيند. اين رفت و آمد را مي‌گويند: اختلاف اينكه خداي سبحان دربارهٴ ليل و نهار فرمود: ﴿و اختلاف الليل و النهار﴾[29]؛ يعني اينكه ليل مي‌رود نهار مي‌آيد، نهار مي‌رود ليل مي‌آيد، يكي خلف ديگري مي‌آيد اين را مي‌گويند: اختلاف.

 

شرح و تبيين روايت «اختلاف أمتي رحمتي»

[اينكه] مي‌گفته‌اند: «اختلاف أمّتي رحمة»[30] ناظر به همين است كه رفت و آمد داشته باشيد، نه اينكه خداي نا كرده با هم اختلاف به آن معنا كه عليه يكديگر قيام كنيد. چون آن را هم در نهج البلاغه هست هم در ساير كلمات معصومين(عليهم السلام) از رسول الله(صليٰ الله عليه وآله وسلم) رسيده است كه فرمود: «لا تباغضوا»؛ مبادا با هم اختلاف داشته باشيد: «فانّها الحالقة»[31]. بعد فرمود: بغضاء و اختلاف و عداوت اينها حالقند، تيغ‌اند، بعد فرمود به اينكه من نمي‌گويم اختلاف تيغ است يعني موي سر را تيغ مي‌كند «لكن حالقَةَ الدينِ»[32]؛ اين به جان هم افتادن و با هم به نزاع پرداختن اين تيغي است كه دين را تيغ مي‌كند. خلاصه آخرش چيزي براي آدم نمي‌گذارد. همانطوري كه تيغ وقتي به سر رسيد، موهاي سر را تيغ مي‌كند و چيزي در سر نمي‌گذارد؛ مثل ماشين نيست كه بالاخره يك مقداري از مو را بگذارد كه اين تيغ وقتي به سر رسيد همهٴ موها را قطع مي‌كند، فرمود: اختلاف اگر بين دو نفر پيدا شد، اين چيزي براي دين نمي‌گذارد. انسان براي اينكه خودش را حفظ بكند به هر جايي هم حاضر است [كنايه از آنكه به هر كاري دست مي‌زند] او [طرف مقابل] هم براي اينكه خودش را حفظ كند به هر جايي هم حاضر است. اين بغضاء و عداوت مثل تيغي است كه دين را تيغ مي‌كند: «لكن خالقه الدين» چيزي براي طرفين نمي‌گذارد اينكه گفته‌اند: در مباحثات در اوائل طلبگي انسان بايد خودش را بيازمايد بعد وقتي كه فارغ التحصيل شد از حوزه‌ها به شهرستانها مي‌رود، اوّلين مصيبت براي اسلام و مسلمين آن روزي است كه يك طلبهٴ غير مهذَّبي مأموريتي پيدا كرده، اين در حوزه كه هست بايد خودش را بسازد بقيه ديگر دارد كار انجام مي‌دهد، موقع بازدهي اوست نه موقع بهره‌برداري او. فرمودند: در مباحثات مواظب باشيد اگر ديديد حق با طرف است بالاخره ساكت باشيد، همين جا خودتان را اصلاح كنيد و اگر ديديد حق با شماست او نمي‌پذيرد بار دوّم و بار سوّم كه رسيديد بعد ديگر بس كنيد، خيلي مراء نكنيد، خدا كسي را دوست دارد كه مراء را ترك كند. يعني اينكه بعد از اينكه فهميديد حرف شما را فهميد حالا نمي‌خواهد بپذيرد ديگر تكرار نكنيد و شما اگر فهميديد حق با اوست اين شهامت را در خودتان أحيا كنيد كه تصديق كنيد، آن كسي كه بگويد: من اشتباه كردم او شجاع است: «اشجع الناس من غلب هواه»[33]، علي اي حال فرمود: اختلاف بد است. امّا اينكه گفته‌اند: «اختلاف امتي رحمة»[34] يعني رفت و آمد؛ نظير آنچه كه دربارهٴ فرشتگاه گفته مي‌شود كه فرشتگان مختلَفي دارند. مختلَف فرشتگان خانهٴ اهل بيت(عليهم السلام) است، حرم اينهاست، اينها مختلَف ملائكه‌اند. يعني عدّه‌اي مي‌روند عدّه‌اي مي‌آيند.

خب، ملائكه كه مدبّرات أمراند، گذشته از اينكه براي عرض ادب به حضور ائمه(عليهم السلام) مشرف مي‌شوند، كار دارند مي‌خواهند گزارش بدهند. آن ﴿ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد﴾[35] اين مي‌آيد حضور حضرت مي‌خواهد گزارش بدهد. آن‌كه مسئول ارزاق است مي‌خواهد گزارش بدهد، آن‌كه مسئول توزيع علم است، جزء فرشتگان تحت حمايت جبرئيل(سلام الله عليه) است مي‌خواهد گزارش بدهد. خانهٴ ائمه مختلف ملائكه است يعني عدّه‌اي مي‌روند، عده‌اي مي‌آيند. خب، اين كار به هدايت باطني مردم دارد. اين يك بابي است كه «انّ الائمة معدن العلم و شجرة النبوة و مختلف الملائكة» چندتا روايت هست.

يكي از امام سجاد(سلام الله عليه) هست كه فرمود به اينكه مردم بي‌جا از ما انتقام مي‌گيرند: «فنحن و الله شجرة النبوه و بيت الرحمة و معدن العلم و مختلف الملائكه»[36]، عالم را فرشتگان به اذن خدا اداره مي‌كنند و اينجا سري به ما مي‌زنند، خلاصه ما مهماندار ملائكه‌ايم چه در شب قدر چه در غير شب قدر در شب قدر كه ﴿تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر ٭ سلام﴾[37] خب، بر چه كسي نازل مي‌شوند؟ مهماندار اين همه ملائكه كيست غير از ولي امر؟ فرمود: اينها مختلف ملائكه‌اند، فرشتگان كه كارهاي گوناگون را بايد اجرا بكنند به دستِ صاحب زمين و زمان مي‌سپارند.

روايت دوم و سوم اين باب اين‌چنين است. اين باب سه روايت دارد و در روايت سوّمش اينچنين است، از امام ششم(سلام الله عليه) است كه فرمود: ما مختلف ملائكه‌ايم و موضع سرّ الله‌ايم «و نحن وديعة الله في عباده و نحن حرم الله الأكبر و نحن ذمة الله و نحن عهد الله»[38] و امثال ذلك اينها نشان مي‌دهد كه امام كارهاي باطني اين جهان را بعهده مي‌گيرد.

سؤال ...

جواب: ممكن است بگيرند امّا تحت ولايت آنها، ممكن است نظير حارثة بن مالك كه از حكم جهنم و اهل جهنم با خبر شد، ممكن است كساني هم به اين حد برسند تحت ولايت آنها، ولي فيضي هم كه به آنها مي‌رسد به بركت اهل‌بيت(عليهم السلام) مي‌رسد).

 

ائمه(عليهم السلام) اركان ارض

خب اينها طايفهٴ ثانيه از روايات است كه مشخص مي‌كند امام با باطن مردم كار دارد، نظير آن بابي كه دارد ائمه اركان ارض‌اند، ائمه اركان ارض‌اند، از اين معنا يك مقدار وسيعتر است. تا كنون سخن از وساطت امام در مسائل فيض يابي مردم بود، الآن سخن از وساطت امام در فيض‌يابي كل زمين است كه اينها أركان ارض‌اند. چه اينكه در صفحهٴ 196 همين جلد اول اينچنين آمده است كه اينها اركان ارض‌اند. روايت اوّلش كه از امام ششم(سلام الله عليه) است به اينجا مي‌رسيم كه فرمود: خداي سبحان هر صفتي كه به حضرت امير داد به ساير ائمه داد: «و كذلك يجري الأئمة الهدى واحداً بعد واحد، جعلهم الله أركان الارض ان تميد باهلها و حجّته البالغة علي من فوق الارض و من تحت الثرى»[39]، اين خصيصهٴ امام هشتم(سلام الله عليه) نيست كه عرض مي‌كنيم: «اللّهم صلِ علي ... حجّتك علي من فوق الارض و من تحت الثري»[40] يعني دو بعد عالم را شما تحت ولايت گرفته‌ايد. اين مال همهٴ ائمه است، اين خاصيت امامت است. فرمود: همانطوري كه كوه نمي‌گذارد زمين بلرزد، امام نمي‌گذارد زمين از بين برود. خب اين معلوم مي‌شود كه امام گذشته از اينكه مجراي فيض است نسبت به همهٴ انسانها، مجراي فيض است نسبت به كل موجودات عالم طبيعت، «جعلهم الله اركان الأرض أن تميد بأهلها»[41]؛ مَيَزان يعني اضطراب ﴿ان تميد بكم﴾[42]؛ يعني مبادا كه شما را بلرزاند. فرمود: ما جبال را رواسي قرار داديم: ﴿اَن تميد بكم﴾ يعني «كراهةَ اَن تميد بكم»؛ مبادا يك وقتي شما كه روي زمين زندگي مي‌كنيد، اين زمين شما را مضطرب كند و بلرزاند. ما كوه‌ها را أوتاد قرار داديم. ائمه(عليهم السلام) هم اين چنين‌اند. آن رواياتي كه مي‌گويد: «لولا ما في الأرض منّا لساخت الأرض بأهلها»[43] از همين قبيل است كه اينها مجراي فيض‌اند.

 

ائمه(عليهم السلام) نور خداي سبحان

تعبير به اينكه ائمه نوراند هم در باب ديگر آمده به عنوان «انّ الائمه(عليهم السلام) نور الله عز وجل» در صفحهٴ 194، ملاحظه مي‌فرماييد كه چگونه پيوند دروني امام را با انسانها ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد به اينكه از امام باقر(سلام الله عليه) سؤال شده است كه ﴿فآمنوا بالله و رسوله و النور الذي أنزلنا﴾[44]. اين نور چيست؟ حضرت فرمود: «يا ابا خالد النورُ و الله الأئمّة من آلمحمد(صليٰ الله عليه وآله وسلّم) الي يوم القيامة و هم و الله نور الله الذي أنزل و هم و الله نور الله في السمٰوات و في الارض و الله يا أبا خالد لنورُ الأمام في قلوب المؤمنين أنور من الشمس المضيئة بالنّهار»[45]، خب اين پيداست ناظر به آن هدايت ملكوتي امام است. اين همان ﴿يهدون بامرنا﴾[46] است. گاهي انسان در قلبش يك خضوعي پيدا مي‌كند، نمي‌داند اين خضوع از كجا آمده نه مي‌توان گفت، اين خضوع خود بخود پيدا شده است براي اينكه عالم با حساب علت و معلول اداره مي‌شود نه روي تصادف اين يك، نه مي‌شود گفت كه اين خضوع و اين نورانيت بدست خود انسان است چون خود انسان نداشته تا به خودش اعطا كند اين دو. نه بدست افراد ديگر است كه مثل انسانند، چون آنها هم مثل خود انسانند نيّر نيستند تا در دلها نور بيافرينند، اين سه. پس به يك جاي ديگر تكيه مي‌كند وهو الامام فرمود: نور امام در دلها روشن تر و تابانتر از نور آفتاب است در روز «و هم و الله ينوّرون قلوب المؤمنين ...» خب، اين كار به هدايت ملكوتي دارد نه به مردم احكام را مي‌رسانند، چون اين ارائهٴ طريق است، آن هدايت به معناي ارائهٴ طريق از راه گوش به انسانها مي‌رسد. خب اين يك صفت ظاهري است امّا فرمود: اينها قسم به خدا دلهاي مردم را روشن مي‌كنند: ﴿... و يحجب الله نورهم عمّن يشاء»[47]؛ اگر كسي شايسته نباشد خدا نور اينها را به آن شخص نمي‌رساند. با اينكه همه. سخنان اينها را مي‌شنوند؛ پس هدايت به معناي ارائهٴ طريق براي همه است. امّا هدايت به معناي ايصال به مطلوب براي همه نيست. «و يحجب الله نورهم عمّن يشاء فتظلم قلوبُهم ...»؛ يعني آنها كه محجوب‌اند دلهاي آنها تاريك خواهد بود: «والله يا ابا خالد لا يحبّنا عبدٌ و يتولانا حتي يُطهَّر الله قلبه و لا يطهّر الله قلب عبد حتي يسلّم لنا و يكون سلماً لنا فاذا كان سلماً لنا سلّمه الله من شديد الحساب و ٰامنه من فزع يوم القيامه الأكبر»[48]. اينها همه ناظر به آن قسمتهاي هدايت به معناي ايصال مطلوب و هدايت ملكوتي است.

روايت چهارم و روايت پنجم همين باب به همين مضمون هست. خب اينها ناظر به اينكه امام نقشش روشن كردن دلهاي مردم است. آن طايفهٴ أوليٰ ناظر بود به اينكه امام كارش زعامت و رهبري و بيان حلال و حرام مردم است.

 

ـ دستهٴ سوّم روايات: جامع همهٴ شئون امام

طايفه ثالثه كه جامع بين همهٴ شئون است همان روايت معروفي است كه از امام هشتم(سلام الله عليه) رسيده است كه مسئلهٴ رسمي خراسان وقتي كه حضرت آمد، مسئلهٴ خلافت و امامت بود. حضرت روزي از يكي از يارانش سؤال مي‌كند كه اينها در چه زمينه بحث مي‌كنند؟ عرض كرد: دربارهٴ امامت بحث مي‌كنند. فرمود: امامت يك مقامي نيست كه اينها بشناسند تا امام تعيين كنند، اينكه انتخابي نيست. اين «ولايت» است اينكه «وكالت» نيست، مردم كار خودشان را مي‌توانند به يك شخص بدهند، كاري كه خودشان مباشرةً مي‌توانند انجام بدهند، همين كار را تسبيباً به كسي واگذار مي‌كنند، مي‌شود وكالت. امّا كاري كه در دست مردم نيست، اختيارش بدست مردم نيست، انسان آن كار را به چه كسي بسپارد؟ ولايت غير از وكالت است، امام كه وكيل مردم نيست كه انسانها جمع بشوند امام انتخاب بكنند. حضرت فرمود: امامت يك مقام ديگري است. اولاً خيلي از كارهاست كه مردم در تحت ولايت‌اند، آن سمتها را ندارند تا واگذار بكنند. مگر اجراي حدود به دست مردم است تا مردم كسي را انتخاب بكنند بگويند: تو وكيل مايي بيا مجري حدود باش. مگر دريا و صحرا و فضا و كوه و معادن مال مردم است كه مردم بگويند: تو بيا اين مسائل مالي را از طرف ما جمع‌بندي كن. چون يك سلسله مسائل مالي، مال شخصي است. آنچه كه خود انسان كسب مي‌كند. يك سلسله مسائل مال، مال ملّي است. مال مسلمين است مثل ارضي مفتوح العنوة، خيلي از مالها در اسلام كه نه مال شخصيت حقيقي انسانهاست، نه مال شخصيت حقوقي اينها. نه مال يك فرد است، نه مال مسلمين، اين مال امام است. خب يك قسمت مهم بودجهٴ كشور را هم آنها تأمين مي‌كنند. خب انسانها چكار بكنند؟ وكيل يعني كسي كه كار موكّل را انجام بدهد. موكّل كاري كه در قلمرو اختيار اوست خودش مي‌تواند انجام بدهد اين را به وكيل واگذار مي‌كند، اجراي حدود كه در اختيار انسانها نيست كه ما كسي را انتخاب بكنيم، بشود امام ما، بگوئيم: تو بيا ﴿والسارق و السارقة﴾[49] را وكالتاً از طرف ما اجرا كن. اينچنين نيست. يا آن انفال كه مال ما نيست تا ما بيائيم به امام بگوئيم كه تو بيا از طرف ما وكيل باش اين مسائل مالي را حل كن، يا خمس مال ما نيست، كه ما كسي را وكيل بگيريم. مگر خمس مال ماست؟ ما موظف‌ايم كه خمس بپردازيم، حالا يا آن مالك خمس است يا متولي خمس، بالاخره مال ما نيست وقتي اختيارش دست ما نيست ما نمي‌توانيم وكيل انتخاب بكنيم كه حضرت فرمود: اينها در زمينه‌ٴ امامت بحث مي‌كنند خيال مي‌كنند، امام وكيل مردم است. امام يك آدم عادي است. اولاً كارهائي را امام انجام مي‌دهد كه اينها حق ندارند انجام بدهند، يك. امام شئوني دارد كه اينها اصلاً نمي‌شناسند تا امام را انتخاب كنند بعد ضمن اينكه مي‌فرمايد: امامت زمام دين است، عزّ اسلام است، اساس اسلام است، امام مبيّن حلال است، مبين حرام است و امثال ذلك بعد أوج مي‌گيرد. مي‌فرمايد: «وهو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين فأين الإختيار من هذا و أين العقول عن هذا»[50]؛ همان‌طوري كه دست انسانها به آن ستارهٴ آسمان نمي‌رسد، فكر انسانها هم به مقام امام نمي‌رسد، كسي امام را بشناسد، اينها چرا معطلند. مگر هيچ كسي مي‌تواند دست دراز كند ستارهٴ آسمان را بگيرد، فكر هيچ كسي هم نمي‌رسد كه امام را بشناسد. امامت كه انتخابي نيست. «اين الأختيار عن هذا و فأين العقول من هذا؟» چگونه جمع بشوند امام را اختيار بكنند؟

پس فتحصل كه روايات سه طايفه است: بعضي از روايات شئون رهبري و هدايت به معناي ارائه طريق و امثال ذلك را بيان مي‌كند. بعضي از روايات آن شئون معنوي و ملكوتي امام را ذكر مي‌كند. بعضي از روايات جامع بين همهٴ اين شئون است و هيچكدام از اينها منافي ديگري نيست. براي اينكه آنكه مي‌گويد: امام مبين احكام خداست و حلال و حرام را بيان مي‌كند و زمام امور مردم بدست اوست، نمي‌خواهد بگويد: امام فقط كارش اين است كه تا ما بگوئيم ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾ يعني زعيماً، آنكه مي‌گويد: امام كارش نور دادن دلهاي مردم است. معنايش اين نيست كه امام فقط با باطنها كار دارد كاري با دنياي مردم ندارد، اين كه نيست. نشانه‌اش هم همان طايفه ثالث است كه جمع كرده بين طايفتين، فرمود: امام مقامش آنچنان است كه از يك طرف مانند دورترين ستاره است در دسترس عقل أحدي نيست، هيچ كسي هم نمي‌تواند امام را بشناسد. از طرفي هم مي‌فرمايد: امام كسي است كه حلال خدا را بيان مي‌كند، حرام خدا را بيان مي‌كند و امثال ذلك. لذا هيچ يك از اين روايات نمي‌تواند جلوي اين تفسيري كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) انتخاب كرده‌اند آن را بگيرد.

 

عدم تنافي روايات با تفسير امامت به هدايت باطني انسانها به ملكوت

چون بعضي احياناً احتمال مي‌دهند به اينكه اين روايتي كه مرحوم كليني نقل كرده است، اين روايت شاهد است به اينكه منظور از امام همان رهبر است. آن روايت را مرحوم كليني در همين جلد اول كافي صفحه 215 و 216 باب «انَّ الائمه في كتاب الله إمامان، امامٌ يدعو الي الله و امامٌ يدعو الي النار» مي‌خواسته‌اند به اين استشهاد كنند كه اين مخالف تفسيري است كه مرحوم علامه طباطبائي ذكر كرده‌اند. در اين باب روايت دوم اين است كه از امام ششم رسيده است كه «انّ الائمهٴ في كتاب الله عز و جل امامان قال الله تبارك و تعالي: ﴿و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا﴾»[51]. اين ﴿يهدون بأمرنا﴾ را امام اينچنين تفسير كرد. «لا بأمر الناس يقدّمون امر الله قبل امرهم و حكم الله قبل حكمهم». از اين روايت خواستند استناده بكنند كه امامت يعني رهبري مردم كه فقط به معني زعامت است. و قسم دوّم ائمه‌اي‌اند كه ﴿يدعون الي النار﴾ ﴿و جعلناهم أئمةً يدعون الي النار﴾[52]؛ آن ائمه‌اي كه زمامداران كفرند، كساني‌اند كه «يقدّمون أمرهم قبل أمر الله و حكمهم قبل حكم الله و يأخذون بأهوائهم خلاف ما في كتاب الله عز و جلّ»[53]. اين روايت گوشه‌اي از شئون امام را بيان مي‌كند. امام آن است كه به أمر خدا عمل مي‌كند. امر خدا را مقدم بر امر خود مي‌داند. نه اينكه امر خدا فقط مسئلهٴ زعامت و رهبري باشد، آن هدايت باطني و ملكوتي آن أمر الله نباشد. اينها مثبتين‌اند منافي هم نيستند.

اين روايت را مرحوم علامه در ذيل آيهٴ ﴿و جعلناهم ائمةً يدعون الي النار﴾[54] ذكر كرده‌اند، نه اينكه اين روايت مغفول عنه سيدنا الاستاد باشد اين روايت را هم در سورهٴ قصص كه اين آيه ذكر شده است، در ذيل اين آيه ذكر كرده است. در سورهٴ قصص آيهٴ 41 اينچنين فرمود: ﴿و جعلناهم ائمة يدعون الي النار و يوم القيامة لا ينصرون﴾ همين روايت را كه بعضي در ذيل ﴿اني جاعلك للناس اماماً﴾ خواستند شاهد بياورند كه تفسير سيدنا الاستاد روا نيست.

 

تجسم اعمال در قيامت

همين روايت را سيدنا الاستاد در ذيل آيهٴ 41 سورهٴ قصص در الميزان نقل كرده‌اند[55]. فرمودند به اينكه بعضي هستند كه مردم را به آتش دعوت مي‌كنند، يك بيان لطيفي هم دارند كه اين ﴿يدعون الي النار﴾[56] مردم را به آتش دعوت مي‌كنند، ديگر مضافي محذوف باشد و امثال ذلك نيست. چون عمل مجسَّم مي‌شود اينها زمامداران كفرند، مردم را به كفر و نفاق دعوت مي‌كنند؛ كفر امروز و نفاق امروز آتش فردا است[57]. مثل اينكه فرمود: ﴿الذين يأكلون اموال اليتامي ظلماً انّما يأكلون في بطونهم ناراً﴾[58] كه أكلُ مالِ اليتيم، اين آتش است منتها فردا معلوم مي‌شود، نه فردا آتش مي‌شود، هم اكنون آتش است، منتها فردا روشن مي‌شود، فردا معلوم مي‌شود كه اين شخص آتش مي‌خورد. ظاهر اين كريمه كه فرمود: ﴿يدعون الي النار﴾؛ يعني مردم را به آتش دعوت مي‌كنند، گناه آتش است. دليل عقلي اين را تأييد مي‌كند، ظاهر هم اين را تأييد مي‌كند. آن وقت نيازي نيست كه ما بگوئيم حذف مضاف است ﴿يدعون الي النار﴾؛ يعني «يدعون الي المعاصي الموجبة للنار» اگر يك چيزي برهان عقلي را تأييد مي‌كند، ظاهر هم همان است آن ظاهر حجت است. ولي اگر چيزي دليل لبّي بر خلافش بود، يا دليل نقلي بر خلافش بود، آن وقت از باب حذف مضاف يا امثال ذلك انسان تفسير مي‌كند. ظاهرش اين است كه گناه آتش است، آيهٴ سورهٴ نساء فرمود: مال مردم خوردن آتش است، نه اينكه بعدها آتش مي‌شود، بعدها معلوم مي‌شود اين شخص آتش مي‌خورد. ائمه كفر مردم را به آتش دعوت مي‌كنند، نه مردم را دعوت مي‌كنند به چيزي كه آن چيزها باعث مي‌شود كه خدا در  قيامت عدّه‌اي را در آتش بيندازد. اينطور نيست، خود عمل آتش است، حالا آتش‌هاي ديگر هم ممكن است باشد. علي اي حال، در ذيل اين آيه اين حديثي كه در كافي نقل شده است ايشان ذكر مي‌كنند.

فتحصل كه همهٴ اينها ممكن است معناي امامت باشد امّا آن برجسته‌ترين معنايي كه ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾ بر آن برجسته‌ترين معنا قابل تطبيق است. همان هدايت به معناي ايصال به مطلوب و هدايت ملكوتي است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[2]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.

[3]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.

[4]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[5]  ـ ر . ك: كافي، كتاب الحجّة؛ «در كتاب الحجة اصول كافي، بابي تحت عنوان «باب فرض طاعة الأئمة» منعقد شده كه همهٴ روايات آن ناظر به مسئلهٴ حكومت، زعامت و رهبري سياسي ـ اجتماعي است».

[6]  ـ كافي، ج 1، ص 178؛ «عن ابي عبد الله(عليه السلام) قال: «ما زالَتِ الأرضُ إلاّ و لله فيها الحجة يعرّفُ الحلال و الحرام و يدعو الناس إلي سبيل الله».

[7]  ـ كافي، ج 1، ص 198 ـ 203.

[8]  ـ كافي، ج 1، ص 186.

[9]  ـ همان.

[10]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 54.

[11]  ـ كافي، ج 1، ص 186؛ «عن ابي جعفر(عليه السلام) في قولِ الله عزّ و جل ﴿و آتيناهم ملكاً عظيماً﴾ قال: الطاعة المفروضة».

[12]  ـ همان.

[13]  ـ همان.

[14]  ـ كافي، ج 1، ص 187.

[15]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.

[16]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 55.

[17]  ـ كافي، ج 1، ص 187.

[18]  ـ همان.

[19]  ـ همان.

[20]  ـ كافي، ج 1، ص 219.

[21]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 105.

[22]  ـ كافي، ج 1، ص 219.

[23]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 105.

[24]  ـ كافي، ج 1، ص 219.

[25]  ـ كافي، ج 1، ص 219.

[26]  ـ همان.

[27]  ـ كافي، ج 1، ص 220.

[28]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[29]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 164.

[30]  ـ وسائل الشيعة، ج 27، ص 140.

[31]  ـ نهج البلاغه، خطبه 86.

[32]  ـ كافي، ج 2، ص 346؛ «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) في حديث ألا إنَّ في التباغُضِ الحٰالقَةَ لا أعني حالقة الشَّعْرِ و لكن حالقَةَ الدّينِ».

[33]  ـ من لا يحضر، ج 4، ص 394.

[34]  ـ وسائل الشيعة، ج 27، ص 140.

[35]  ـ سورهٴ ق، آيهٴ 81.

[36]  ـ بحار، ج 26، ص 245.

[37]  ـ سورهٴ قدر، آيات 4 ـ 5.

[38]  ـ كافي، ج 1، ص 221.

[39]  ـ كافي، ج 1، ص 196.

[40]  ـ مستدرك، ج 10، ص 410.

[41]  ـ كافي، ج 1، ص 196.

[42]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 15.

[43]  ـ احتجاج، ج 2، ص 317.

[44]  ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 8.

[45]  ـ كافي، ج 1، ص 194.

[46]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[47]  ـ كافي، ج 1، ص 195.

[48]  ـ كافي، ج 1، ص 194.

[49]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.

[50]  ـ كافي، ج 1، ص 201.

[51]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[52]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.

[53]  ـ كافي، ج 1، ص 216.

[54]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.

[55]  ـ تفسير الميزان، ج 16، ص 40.

[56]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.

[57]  ـ تفسير الميزان، ج 16، ص 38؛ «الدعوة الي النار هي الدعوة الي ما يستوجب النار من الكفر و المعاصي لكونها هي الّتي تتصور لهم يوم القيامة ناراً يعذبون فيها أو المراد بالنار ما يستوجبها مجازاً من باب اطلاق المسبب و ارادة سببه».

[58]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق