بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲٤)﴾
امامت در قرآن
امامت، هدايت باطني انسانها به ملكوت
مهمترين بحث اين آيه همانطوري كه ملاحظه فرموديد، مسئلهٴ امامت و مسئلهٴ عصمت امام بود. بقيه بحثهاي جزئي اين آيه بود چون ثابت شد كه اين امامت عين نبوت نيست براي اينكه خداي سبحان به ابراهيمي كه پيغمبر هست ميفرمايد: ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾، پس بايد دربارهٴ اين امامت بحث كرد كه به چه معناست؟ وجوهي كه براي اين امامت ذكر كردهاند به عرض رسيد، آن وجهي كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) آن را پذيرفتند اين بود كه اين امامت همانطوري كه معنايِ نبوت نيست، به معناي قدوه و أسوه و الگو هم نيست، چون اينها لازمهٴ نبوت است، به معناي سرپرستي و زعامت و ادارهٴ حكومت هم نيست، چون اينها هم لازمهٴ نبوت است كسي كه پيغمبر است، هم اسوه و الگوي مردم است و هم رهبر و زعيم مردم و به معناي امامت نسبت به أنبياي بعدي هم نيست طبق آن شواهد گذشته، بلكه با مراجعه به آيات ديگر معناي اين امامت روشن ميشود كه امامت چيست؟ زيرا خداي سبحان هر جا امام ياد ميكند، براي او اوصافي و قيودي ياد ميكند، ميفرمايد به اينكه امام كسي است كه هادي به أمر ما باشد: ﴿و جعلناهم ائمةً يهدون بامرنا﴾[1]، چه در سورهٴ مباركهٴ أنبيا و چه در سورهٴ سجده. در سورهٴ انبياء آيهٴ 73 اين بود كه ﴿و جعلناهم ائمةً يهدون بأمرنا﴾، در سورهٴ سجده هم آيهٴ 24 اينچنين بود: ﴿و جعلنا منهم﴾؛ يعني از بنياسراييل ﴿ائمةً﴾ كه ﴿يهدون بامرنا﴾[2]، پس امام غير از مَلك است، امام غير از نبي و مانند آن است؛ زيرا امام كسي است كه به أمر خدا هدايت ميكند. يا اين باء، باء مصاحبت است يا باء ملابست يعني امام در صحبتِ هدايت أمر خداست يا در كسوتِ هدايت به امر است.
وجههٴ ملكوتي أشيا و هدايت به أمر امام
«أمر» را هم كه مشخص فرمود عبارت است از: آن وجهه ملكوتي كل شيء است كه مصون از تدريج است: ﴿انّما أمره اذا اراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾[3] يا ﴿انّما قولنا لشيءٍ إذا أردناه اَن نقول له كن فيكون﴾[4]، پس امر آن جنبهٴ ملكوتي كل شيء است و امام هدايت به امر ميكند يعني هدايت امام غير از هدايت علما و مبلغين است كه ارائه طريق باشد. بلكه هدايت به أمر است يعني نحوهٴ هدايت او روي آن ملكوت كل شيء است كه فرمود: ﴿فسبحان الّذي بيده ملكوت كل شيء﴾[5]. قهراً امامت از شئون دنيائي و ظاهري بيرون ميرود، به معناي گرفتن گزارش در نشئهٴ طبيعت و رساندن گزارش نيست، به معناي ارشاد و امر به معروف و نهي از منكر و امثال ذلك نيست، براي اينكه همهٴ اينها كار أنبيا است و ابراهيم(سلام الله عليه) كه ارائه طريق داشت و راهنماي مردم بود خداي سبحان در دوران پيري به ابراهيم ميفرمايد به اينكه من تو را امام قرار دادم. معلوم ميشود اين امامتي كه در دوران پيري نصيب ابراهيم(سلام الله عليه) شد، همان امامتي است كه در سورهٴ أنبيا و در سورهٴ سجده تفسير شده است به هدايت به أمر، نه امامت به معناي راهنمائي و ارائهٴ طريق باشد كه ابراهيم(سلام الله عليه) اين صفت را قبلاً داشت و ديگران هم داشته و دارند. پس امام كسي است كه هادي به أمر باشد.
لزوم مهتدي بالذات بودن هادي به أمر
هادي به امر بودن، هادي بايد كسي باشد كه خود مهتدي باشد، يعني خود نيازي به هدايت نداشته باشد. هم هدايت او به امر باشد، هم خود مستقل و بينياز از هدايت ديگران باشد، از اينكه فرمود: ﴿يهدون بأمرنا﴾[6]؛ يعني هدايت او به امر ماست، يعني كار او كاري امري و ملكوتي است نه كار خلقي، امّا از اينكه فرمود: ائمه هاديان مردمند. خب چه كسي هادي مردم است؟ قرآن ميفرمايد: كسي هادي مردم است كه خودش احتياج به هدايت نداشته باشد، آن كس كه محتاج به هدايت است او هادي مردم نيست. آن كس كه هادي مردم است، كسي است كه احتياج به هدايت ديگران نداشته باشد. آن را در سورهٴ يونس اينچنين بيان فرمود، آيهٴ 25 سورهٴ يونس اين است كه ﴿قل هل من شركائكم مَن يهدي الي الحق قل الله يهدي للحق أفمن يهدي الي الحقّ أحقّ اَن يُتَّبع أَمَّن لا يهدّي إلاّ أن يهدي فما لكم كيف تحكمون﴾[7]، گرچه اين دربارهٴ اوصاف خداي سبحان است و دربارهٴ اثبات توحيد ربوبي و نفي شرك است، ولي طبق روايات اين آيه بر جريان امامت ائمه تطبيق شده است[8].
ـ اقسام هاديان به حق
مفاد اين آيه اين است كه خداي سبحان فرمود: آنها كه به حق هدايت ميكنند دو قسمند:
الف . مهتدي بالغير
بعضيها خودشان بايد هدايت بشوند تا ديگران را هدايت بكنند.
ب . مهتدي بالذات
بعضيها بدون هدايت ديگري مهتدي بنفسند و بدون احتياج به ديگران مردم را هدايت ميكنند.
شرح و تبيين
در اين آيه مقابله بين اين نيست كه آنكه به حق هدايت ميكند، مقدم است يا آنكه به حق هدايت نميكند. اين روشن است نفرمود «أفمن يهدي إلي الحق احق ان يُتّبع أمَّن لا يهدي إلى الحق»، نفرمود آنكه به حق هدايت ميكند أحق است يا آنكه به حق هدايت نميكند، فرمود: ﴿أفمن يهدي الي الحق أحقّ ان يتّبع أمّن لا يهدي الاّ ان يُهدىٰ﴾[9]؛ يعني فرمود شما دو نفر را حساب بكنيد، هر دو به حق دعوت ميكنند، هر دو سخن حق دارند، هر دو به خير دعوت ميكنند، منتها يكي محتاج است كه هدايت بشود بعد هدايت كند، ديگري محتاج به هدايت نيست، مهتدياً خلق شده است متقابل بين اين دو نفر است، نه تقابل بين هادي و غير هادي، نفرمود آنكه به حق دعوت ميكند مقدم است يا آنكه به باطل دعوت ميكند. نه، فرمود: هر دو به حق دعوت ميكنند، منتها يكي بايد مكتب برود و ياد بگيرد. ديگري به مكتب نرفته معلّم صدها مدرس است، كداميك مقدم است؟ ﴿أفمن يهدي إلي الحق أحقّ أن يتّبع أمَّنْ لا يَهِدِّي الا أن يُهدىٰ﴾، ﴿لا يَهدّي﴾؛ يعني لا يهتدي كه مقابله بين هادي الي الحق و غير المهتدي بالنفس است، نه مقابله بين هادي الي الحق و هادي الي الباطل باشد، نه. نفرمود به اينكه آنكه مردم را به بهشت دعوت ميكند مقدم است يا آنكه مردم را به جهنّم. فرمود: هر دو به حق دعوت ميكنند، منتها يكي كه به حق دعوت ميكند، بايد مكتب برود تا ياد بگيرد. محتاج است ديگري محتاج نيست. مقابله بين هادي الي الحق و غير المهتدي بالنفس است: ﴿أفمن يهدي الي الحق أحقّ اَنْ يتّبع أمّن لا يهدّي الاّ أن يُهدي فما لكم كيف تحكمون﴾[10].
سرّ استدلال ائمه(عليهم السلام) به آيهٴ 35 سورهٴ يونس
اينكه ائمه(عليهم السلام) به اين استدلال ميكنند براي اينكه امام بايد معصوم باشد، امام بايد بي نياز از هر مكتب باشد، سرّش اين است كه خداي سبحان نفرمود به اينكه آنكه به حق دعوت ميكند مقدم است نه آنكه به باطل. چون آن امر روشني بود. فرمود: كسي كه به حق دعوت ميكند، خود بايد بينياز از مكتب و مدرسه باشد آنكه ﴿لا يهدّي الاّ أن يُهدىٰ﴾؛ يعني «لا يهتدي الاّ اَن يُهدىٰ» خود راه پيدا نميكند مگر. اينكه راهنما داشته باشد او هادي نيست. اين كدام هدايت است؟ الآن همهٴ علما كه هاديان الي حقاند، همه مهتدي بغيرند، همه به مكتب ميروند، مهتدي ميشوند وقتي مهتدي شدند: ﴿و لتكن منكم أمّةٌ يدعون الي الخير﴾[11] يا ﴿فلو لا نفر من كلّ فرقةٍ منهم طائفةٌ ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا إليهم﴾[12]؛ اين ميگويد: شما به حوزهها برويد، مهتدي بشويد بعد ديگران را هدايت كنيد. اين هدايت را قرآن صفت علما ميداند، ميفرمايد: آن كسي كه بايد مكتب برود تا مهتدي بشود بعد هادي ديگران بشود، او امام نيست. آنكه به مكتب نرفته هادي است او امام است: ﴿أفمن يهدي الي الحق أحقّ أن يتّبع أمَّن لا يَهدّي إلاّ أن يُهدى﴾[13] اينكه در روايات به اين آيه خيلي استدلال ميكنند ائمه(عليهم السلام) براي اينكه عصمت شرط است، براي اين نكته است. به اين آيه خيلي استدلال ميكنند، ميفرمايند به اينكه آنها كه بايد مكتب ببينند تا هادي مردم باشند آنها مطاع نيستند، آنها كه نيازي به مكتب ندارند مع ذلك هادي مردماند، آنها مطاعند: ﴿أفمن يهدي الي الحقّ أن يتّبع أمّن لا يهدّي إلاّ أن يُهدي﴾ كه مقابله بين هادي الي الحق و غير المهتدي بالنفس است، فرمود: آنكه مردم را به حق هدايت ميكند مقدم است يا آنكه تا درس نخواند خودش مهتدي نميشود. معلوم ميشود هادي كسي است كه مكتب نرفته هدايت كند، خب آنكه مكتب نرفته هدايت ميكند، هدايتهاي او هدايتهاي ظاهري نيست. چه اينكه خودش از راه باطن به اين مقام رسيد، ديگران را هم از راه باطن به اين مقام ميرساند. امام يك چنين صفتي دارد، امام آن است كه مهتدي بالنفس باشد يعني بدون اينكه از كسي ياد بگيرد مهتدي باشد. اگر نيازي به مكتب داشته باشد ميشود عالمِ عادي و مشمول آيهٴ نفر خواهد بود.
خداي سبحان كار علماء را تخطئه نكرد، فرمود: اينها هادي بالذات نيستند، اينها تابعند. كسي زمام هدايت را دارد كه به مكتب نرود و چيز بداند: ﴿أفمن يهدي الي الحق أحقّ أن يتّبع أمّن لا يهدي إلاّ أن يُهدي﴾؛ فرمود: آيا كسي كه بدون مكتب رفتن عالم است، او ميتواند هادي مردم باشد يا كسي كه تا به مكتب نرفت خود مهتدي نميشود؟ اين همان است كه بايد يك علم لدّني داشته باشد. عصمت داشته باشد، مكتب نديده باشد و مانند آن. خب پس امام كسي است كه هادي به أمر باشد و هادي را قرآن كريم با مهتدي بالنفس و مهتدي بالذات نسبت ميدهد يعني آن كس كه مكتب نرفت و چيز بلد بود، او هادي مردم است. نه آنكه به مكتب رفت و چيز ياد گرفت، يعني آنكه مكتب ميرود و چيز ياد ميگيرد هدايت او هدايتهاي ارائهٴ طريق است. اين كار كار خوبي است ولي اين مشكل را حل نميكند. آنكه بايد به مقصد برساند كسي است كه خود أهل مقصد است و خودش آن راه را طي كرده است. لذا ديگران را هم راهنمائي ميكند.
نتيجه
از اين كريمه معلوم ميشود امام هادي است اولاً، و هدايتش هم به امر خداست ثانياً، أمر را هم قرآن كريم مشخص كرد كه امر ملكوتي است و هدايت را هم مشخص كرد كه مال مهتدي بالنفس است. پس كسي هادي است كه مكتب نرفته باشد، كسي به أمر الله هدايت ميكند كه از تدريج رهائي پيدا كرده باشد. پس اين هدايتي كه امام دارد، هدايت به معناي كتاب نوشتن، درس گفتن، ارائه طريق، سخنراني، تبليغ، تبشير، انذار امثال ذلك نيست. اين همان است كه امام ميداند انسان چه ميكند، چون با باطن كار دارد.
آگاهي امام معصوم(عليه السلام) از اعمال ديگران
چون خودش از راه باطن به اينجا رسيد و در باطن ديگران كشش و گرايش ايجاد ميكند، پس ميداند كه در درون افراد چه خبر است. اين همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ توبه است كه فرمود: ﴿قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون﴾[14]؛ فرمود، آيهٴ 105 سورهٴ توبه اين است: ﴿و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردّون الي عالم الغيب و الشهادة فينبّئكم بما كنتم تعملون﴾[15]؛ فرمود: هرچه ميكنيد انجام بدهيد و خدا ميداند؛ اين سين، سين تحقيق است نه سين تسويف، نه يعني بعداً خدا ميداند. اين سين استقبالي نيست، براي اينكه به خداي سبحان نسبت داد. فرمود: ﴿فسيرى الله﴾ يعني يقيناً خدا ميبيند، نه اينكه هرچه بكنيد بعدها خدا ميبيند، فرمود: هر كاري ميكنيد: ﴿فسيرى الله﴾؛ يعني يقيناً خدا ميبيند. (اين يك) ﴿و رسوله﴾، پيامبرش هم ميبيند (دو) ﴿و المؤمنون﴾ كه امام هشتم(سلام الله عليه) فرمود: «ايّانا عَنيٰ»[16]؛ منظور از مؤمنين مائيم كه ائمه(عليهم السلام)اند، فرمود: هر كاري ميكنيد آنها ميبينند. نه اينكه بعدها ميفهمند، هم اكنون ميبينند. ممكن نيست كسي عملي انجام بدهد و او نبيند. چون خودش از آن راه به اين مقام رسيد و از آن راه دارد به ديگران فيض ميرساند، پس بايد از محدودهٴ كارش با خبر باشد. همانطوري كه يك پيغمبر از محدودهٴ كارش با خبر است، يك امام از منطقه كارش با خبر است. كار امام هدايت درون مردم است يعني سمت امامت اين است. تا از درون با خبر نباشد كه نميتواند هدايت كند. درون افراد را ميداند چه كسي شايسته است، چه كسي شايسته نيست، چه قلبي سياه است، چه قلبي سفيد است، چه قلبي لايق است، چه قلبي لايق نيست و مانند آن كه فرمود: ﴿قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون﴾[17] «وقتي عدّهاي به حضور امام هشتم(سلام الله عليه) نشسته بودند و سخن از اين امر به ميان آمد كه حضرت فرمود: من از همهٴ كارهاي شما با خبرم. تحمّل اين معنا براي بعضي از حاضران دشوار بود. حضرت براي رفع اعجابشان اين كريمه را تلاوت كردند. فرمود: خدا فرمود كه «﴿قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون﴾»[18]. «ايّانا عنّي»[19]؛ منظور از مؤمنين ما هستيم كه ميدانيم در قلب شما چه خبر است. اينكه در زيارتها و در اذن دخولهاي حرم مطهر اينچنين گفته ميشود: سلام ما را جواب ميدهي، حرفهاي ما را ميشنوي، منتها ما محجوبيم، اين گوشهاي از شئون امامت امام معصوم است. پس چون كارش هدايت باطن است بايد از نهان و نهاد همه خبر داشته باشد.
دل امام، ظرف ارادهٴ خداوند
و در حقيقت يك فيض دروني است كه از طرف خداي سبحان به قلوب أئمه(عليهم السلام) ميرسد و از آنجا به دلهاي مؤمنين ميرسد. لذا در ذيل اين كريمهٴ ﴿و ما تشاءون إلاّ أن يشاء الله﴾[20] اين روايت آمده است كه ﴿قلوبنا أوعية لمشيّة الله﴾[21]؛ فرمود كه دلهاي ما ظرف ارادهٴ خداست. اين اراده كه در كتاب و سنت استعمال ميشود، نوعاً اراده صفت فعل است و اين فعل خارج از ذات است يك موجود امكاني است وقتي صفت فعل شد، موجود امكاني شد، بايد از خارج ذات انتزاع بشود. لذا حضرت فرمود به اينكه دلهاي ما ظرف ارادهٴ خداست. خداي سبحان هر كاري را در عالم بخواهد انجام بدهد از اين قلب ميگذرد، ما ميفهميم چه ميكند. چون اين اراده صفت فعل است؛ يك مقدمه و فعل خارج از ذات است؛ اين دو مقدمه، حتماً اين صفت فعل را ما بايد از يك موجود ممكن انتزاع بكنيم؛ اين نتيجه. حضرت فرمود: وقتي خدا اراده ميكند، اين اراده كار خداست، اين كار بيرون از ذات است، يك محل ميطلبد دل امام آشيانهٴ ارادهٴ خداست. در بعضي از تعبيرات اين است كه «انَّ الإمام وكرُ لإرادةِ الله»[22]؛ وكر آشيانه آن پرنده است، فرمود: اراده كه بخواهد پرواز كند، در قلب امام مينشيند؛ امام ميداند در عالم چه خبر است. اين مقام امامت است. بنابراين چون خودش از غيب ميگيرد، در غيب اثر ميگذارد. از باطن ميگيرد، در باطن اثر ميگذارد اين معنا را به نام امامت مينامند.
پس امام كسي است كه هادي باشد و كساني را خداي سبحان هادي ميداند كه محتاج به مكتب نباشند. اين يك و هدايت هم به امر خدا بايد باشد امر را هم قرآن چه در سورهٴ يس، چه در سورهٴ قمر مشخص كرد كه مصون از تدريج است، يك چهرهٴ ملكوتي كل شي است: ﴿فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء﴾[23] كه اين امر خداست.
زمينههاي نيل مقام امامت به انسان كامل
و راه رسيدن به اين مقام والا هم، صبر و بردباري مطلق لازم است در مسائل عملي و مشاهدهٴ أسرار عالم لازم است در مسائل علمي؛ يعني در مقام كار صابر بودن در مقام فهم متيقن بودن لازم است، لذا فرمود: ﴿و جعلنا منهم أئمةً يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون﴾[24]، نه تنها «كانوا بآياتنا يؤمنون» ايمان كافي نيست. آن شدت شهود به نام يقين لازم است كه يقين را در بحث قبل ملاحظه فرموديد، اثرش آن است كه انسان هم بهشت و اهل بهشت را ميبيند، هم جهنّم و اهل جهنم را مشاهده ميكند كه فرمود: ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم ٭ ثم لترونّها عين اليقين﴾[25]؛ يعني هم اكنون كه در دنيا هستيد اگر اهل يقين باشيد، مثل حارثة بن مالك جهنم را ميبينيد نه ﴿لترونّ الجحيم﴾ يعني بعد از مرگ ميبينيد براي اينكه بعد از مرگ همه ميبينند حتي آن ملحد و كافر و منكر هم ميگويد: ﴿ربّنا ابصرنا و سمعنا﴾[26] نه اينكه بعد از مرگ ميبينيد، بلكه قبل از مرگ جهنم را ميبينيد چه اينكه در سورهٴ مطففين هم فرمود: كتاب ابرار در علّيين است و خود علّيين كتاب جامع است كه مقربين آن را مشاهده ميكنند، پس كسي كه اهل يقين است هم شاهد جريان أبرار و بهشتيهاست، هم شاهد جريان فجّار و جهنميهاست، مشاهده ميكند. اين خاصيت يقين است همين را خداي سبحان به ابراهيم اعطا كرد، فرمود: ﴿و كذلك نري ابراهيم ملكوت السمٰوات و الارض و ليكون من الموقنين﴾[27] كه ابراهيم ملكوت را براي اين ديد كه يقين پيدا كند، پس ابراهيم أهل يقين بود صبر و بردباري ابراهيم هم كه در آن امتحانها مشخص شد، كسي كه صابر باشد و كسي كه أهل يقين باشد زمينهٴ امامت به معناي ايصال به مطلوب در او پيدا ميشود امّا.
صعوبت آزمون الهي براي امامت
امامت به معناي رهبري و زعامت و ادارهٴ امور مردم. گذشته از اينكه لازمهٴ هر نبوت است كه بحثش گذشت آن را با يك سلسله امور ديگر ميآزمايند، اول يك منطقه كوچك را به يك كسي ميدهند ببينند كه ميتواند اداره كند يا نه، بعد كم كم به او امامت و رهبري و زعامت ميدهند. امّا ديگر نميگويند بچهات را قرباني كن، ببينيم ميكند يا نه، بعد بگويد: چشم، بعد او را امام بكنند. اين كاري به رهبري ندارد. آنكه مقاومت هست، مبارزه هست، آن ميتواند جزء ابتلاء باشد. امّا در عالم رؤيا به او بگويند به اينكه بايد از فرزندت بگذري اين معلوم ميشود كه ميخواهد خداي سبحان او را خليل كند. خليل يعني آن دوستي كه خلّت و حاجتش را فقط با محبوب در ميان ميگذارد به او ميگويند: خليل. چون خلّت يعني فقر و خليل يعني فقير الي الله يعني از همهٴ اسباب و انصاب منقطع است، فقط خدا را ميطلبد. او ادعا كرد: ﴿لا أحِب الآفلين﴾[28]؛ خداي سبحان ميخواهد او را بيازمايد يكي از آفلين فرزند است، يكي از آفلين خود تن آدم است، تن آدم بالاخره از بين ميرود با مرگ، روح كه مرگ پذير نيست. فرزند با مرگ از بين ميرود. فرمود: تو كه ادّعا كردي ﴿لا أحب الآفلين﴾ تو را ميآزمايم ببينم كه آفل را دوست داري يا نداري از آن طرف دستور رسيد: ﴿حرقوه و انصروا آلهتكم﴾[29]. بعد گفتند: ﴿فألقوه في الجحيم﴾[30]؛ هر ناري را جحيم نميگويند، اين نارهاي پر قطر، اين ديديد گاهي چاه نفت وقتي آتش ميگيرد قطرش را از نزديك لابد ديديد. اينگونه از آتشها را ميگويند: جحيم وگرنه اگر يك جايي هيزمي را مشتعل كردند يك مقدار شعلهاي بلند شد، اين را نميگويند جحيم، جحيم آن نار قطور است خلاصه، دستور رسيد: ﴿فألقوه في الجحيم﴾، ببينيد اين آفل را دوست دارد يا ندارد؟ ديديم دوست نداشت بعد وقتي در دوران پيري صاحب فرزند شد،
گفت: ﴿الحمد لله الذي وهب لي على الاكبر اسماعيل و إسحاق﴾[31]، بعد فرمود: ما ميخواهيم بيازمائيم ببينيم اينكه گفت: ﴿لا أحبّ الآملين﴾[32]. آيا اين آفل را دوست دارد يا ندارد؟ در عالم رؤيا هم به او فهمانديم او هم به فرزندش گفت: ﴿انّي أري في المنام أنّي أذبحك﴾[33]، بعد ديديم هر دو تسليمند: ﴿وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ٭وَ نَادَيْنَاهُ أَن يَا إِبْرَاهِيمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا﴾[34]؛ تو همهٴ حرفهاي ما را تصديق كردي، آنجا هم كه گفتي: ﴿لا أحبّ الآفلين﴾ درست گفتي. حالا تو لايقي كه ما تو را خليل بكنيم، وقتي خليل كرديم لايق ميشوي كه تو را امام بكنيم. خب، اين چه كاري به رهبري دارد؟ آن مسئله بت شكني او ميتواند يك گوشهاي از رهبر را تأمين كند، خيليها هستند كه در براندازي نظام باطل نيرومندند ولي در مدير و مدبّر بودن ضعيفند. ادارهٴ مردم يك مديريت قوي ميخواهد. دوران سازندگي يك تدبير قوي ميخواهد. امام كسي است كه رهبر باشد، زعيم باشد، بتواند مردم را خوب اداره كند. بايد قبلاً يك چنين اموري را به عنوان آزمون به او داد تا ببينيم از عهدهاش برميآيد بعد او را امام به معناي رهبر بكنيم. امّا حالا ببينيم فرزندت را حاضري بدهي ذبح كني اين چه كار به امامت دارد، كسي ميتواند امام باشد كه خلّت را بگذراند، بشود خليل الرحمان بعد بشود امام. يعني تا منقطع از غير خدا نشد و منقطع الي الله نشد نه مستقيماً ميتواند فيض دريافت كند، نه مستقيماً ميتواند به ديگران افاضه كند كه بشود واسطه در هدايت تكويني و ايصال به مطلوب آن مقام، نيازِ به اين گونه از امتحانها و آزمونها دارد. لذا هر امامي بايد اينچنين باشد يعني بايد منقطع الي الله باشد كه تا بتواند از آن مكتب فيضي دريافت كند.
درجات برين عبوديت، آغاز شايستگي نيل به نبوت و امامت
اگر در حديث شريف آمد كه ﴿ان الله تبارك و تعالي اتخذ ابراهيم عبداً قبل أن يتّخذه نبياً﴾[35]، اين براي آن است كه ابراهيم را در تحت ولايت خود بگيرد، فرمود: خدا ابراهيم را به عنوان عبد اتخاذ كرده است. به عنوان عبد اتخاذ كرد. يعني غير از آن است كه ابراهيم عبد خداست، چون همه عبدند. امّا بعضي را خدا ميپذيرد، بعضي را نميپذيرد. بعضي كارهاي آنها مقبول است، نه خود آنها. بعضي نه كارشان مقبول است، نه خودشان. بعضيها عبدند به حسب ظاهر ميگويند: ما عبديم. امّا يوم القيامه روشن ميشود كه اينها عبد إله نيستند. عبد الهوايند دربارهٴ مريم(سلام الله عليها) دارد كه ﴿فتقبّلها ربّها بقبول حسن و انبتها نباتاً حسناً و كفّلها زكريّا﴾[36]؛ خود اين گوهر و اين ذات را قبول كرد، نه اينكه عملش را خدا قبول كرد. معادل اين شما ميبينيد.
صلاح در ذات و فعل
گاهي خداي سبحان عدّهاي را به عنوان اينكه داراي اعمال صالحند ميستايد، گاهي عدّهاي را به عنوان اينكه صالحند ميستايد. «عمل الصالحات» غير از «صالحين» است. خيليها هستند كه اعمالشان صالح است و امّا گوهر ذاتشان صالح نشده است. براي اينكه هنوز در معرض خطرند، تا آخرين لحظه در معرض خطرند. لذا در بعضي از تعبيرات تفسيري و روايي آمده است گاهي ممكن است به اندازهٴ فُواق ناقه اوضاع برگردد[37]. فواق يعني رجوع: ﴿مالها من فواق﴾[38]، فواق يعني رجوع. اين يك اصطلاحي بود كه رمهداران عرب داشتند، چون با اين دست پستان آن شتر يا گوسفند را ميدوشيدند، وقتي اين دست بسته ميشود و باز ميشود اين فاصله را ميگويند: فَواق كه شايد يك لحظه بيشتر طول نكشد. اين را ميگويند: فواق، فواق ناقه يعني اين. وقتي پستان ناقه را آن رمهدار گرفت فشار داد و باز كرد، اين باز كردن كوتاه مدّت را ميگويند: فواق به اندازهٴ فواق ناقه، ﴿مالها من فواق﴾ فواق يعني رجوع. در تعبيرات ديني ما آمده است كه گاهي به اندازهٴ فواق ناقه اوضاع برميگردد. گاهي انسان حالي به او دست ميدهد حرفي ميزند كه همه خرمنهاي دين را آتش ميزند. اين است كه خيليها عملشان صالح است. ولي گوهرشان در معرض خطر است. هنوز ذات، صالح نشده است. عدهاي هستند كه به مقام صلاح ذاتي راه پيدا كردهاند، لذا خداي سبحان ﴿عملوا الصالحات﴾[39] را با ﴿صالحين﴾ يكجا ذكر نميكند. وقتي سخن از پيغمبر اسلام(عليه آلاف التحية والسلام) در سورهٴ اعراف ميفرمايد به اينكه ﴿إنَّ وليّي الله الذي نزّل الكتاب و هو يتولّي الصالحين﴾[40]، آيهٴ 196 سورهٴ اعراف، اين است كه ﴿إنَّ وليّي﴾؛ حضرت ميفرمايد: من در تحت ولايت اللهام: ﴿إنّ وليّي الله الذي﴾ خب، الله چه كار ميكند؟ ﴿الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين﴾، نه «يتولي الذين عملوا الصالحات»، آنكه صالح شد تحت ولايت الله است كه الله مستقيماً متولي كارهاي اوست و اين هم مستقيماً مُوَلّىٰ عليه الله است كه الله متولي اين عبد صالح است. پيغمبر ميفرمايد: من در تحت ولايت اللهام براي اينكه من صالحم، صالحين تحت ولايت اللهاند؛ پس من تحت ولايت اللهام: ﴿انّ وليي الله الذي نزّل الكتاب و هو يتولى الصالحين﴾، پس انسان صالح كه عبد صالح است، نه عبدي كه عَمِلَ صالحاً، انساني كه عبد صالح است، در تحت ولايت الله است.
عبوديت تام و ملكهٴ بندگي زمينهٴ نيل به مقام امامت
و در آن روايتي كه مرحوم كليني نقل كرد، اينچنين آمده است كه امام ششم(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: خداي سبحان ابراهيم را قبل از اينكه به عنوان پيامبري اتّخاذ كند، او را عبد اتّخاذ كرد. اين نشان ميدهد كه ميخواهد ابراهيم را در تحت ولايت خود بپروراند كه «اتّخذ ابراهيم عبداً قبل ان يتّخذه نبيّاً»[41]، مسئلهٴ اتّخاذ نبوت. مسئلهٴ اتخاذ رسالت چون شاهد داخلي دارد، چون هر كسي كه نبي است متخذ النبوه هم هست، هر كسي كه رسول است متخذ الرساله هم هست، امّا مسئلهٴ عبد اينچنين نيست كه هر كسي عبد باشد متخذ العبوديه هم باشد، هر كسي خود را بندهٴ خدا ميداند خدا هم عبوديت او را قبول كرده باشد، اينچنين نيست: ﴿ثمّ آمنوا ثم كفروا﴾[42] هست، ﴿ثمّ كفروا ثم آمنوا﴾ هست، ﴿ثم ازدادوا كفراً﴾[43] هست، اينچنين نيست كه هر كسي عبد خدا بود، خدا هم او را به عنوان عبد قبول كند، اينطور نيست. خيليها هستند كه عباد خدا هستند ولي خدا عبوديت اينها را هنوز امضاء نكرده است امّا اينكه دربارهٴ ابراهيم فرمود: ابراهيم را خدا به عنوان عبد اتّخاذ كرده است. نشان ميدهد كه ميخواهد او را در تحت ولايت خود هدايت كند.
مقام خلّت حضرت ابراهيم
بعد از اينكه او را در تحت ولايت خود پروراند آن را فهماند كه محتاج است اين يك، تا انسان بفهمد كه نيازمند است خيلي طول ميكشد. بعد از اينكه فهميد محتاج است، گفت: اين خلّت من وفقر و حاجت من، فقط به سوي خداست حتّي در آن حالي كه گفتند: ﴿ألقوه في الجحيم﴾[44]، در آن حال هم گفت: من محتاج الي اللهام، اين ميشود خليل. خب، همهٴ اينها نياز دارد به آن أمر باطني، يك وقت است كه خداي سبحان ميخواهد كسي را زعيم يك كشور بكند، خب، اول در يك روستا، بعد در يك استان او را ميآزمايد ببيند كه مدير و مدبّر هست يا نه بعد او را زعيم يك منطقه وسيعتر بكند. امّا اينگونه از كارها نشان ميدهد به اينكه امر باطني در پيش دارد.
نيل حضرت ابراهيم و ذراري صالح او به مقام امامت
لذا فرمود: بعد از اينكه به مقام خلّت رسيد يعني فقرش را فقط به سوي خداي سبحان متوجه كرد و لا غير، آنگاه او را به مقام امامت رساند كه او امام شد و همين معنا بايد در ذراري او باشد براي اينكه ابراهيم همين معنا را براي ذراري خود خواست: ﴿قال و من ذرّيتي﴾، خداي سبحان همين معنا را به ذراري او داد. فرمود: اگر آن ذريه محسن بود و عادل بود، اين عهدم به او ميرسد: ﴿قال لا ينال عهدي الظالمين﴾؛ يعني آن ذرّيهات كه محسن و عادل هست اين عهدم به آنها ميرسد، يعني امامت به همين معنا، نه امامت به معناي زعامت و رهبري تا ما بگوئيم: بعضيها رهبر نبودند؛ مثل اسحاق و ايّوب، نه امامت به معناي نبوت تا انسان بگويد به اينكه در بعضيها نبوت است در بعضيها غير نبوت، نه همين معنايي كه خدا به ابراهيم داد به ذرّيهٴ او داد. چون اين معنا مطرح نبود و امامت را به معناي زعامت گرفتند و يكي از ذراري او مسئلهٴ يعقوب است كه خودش بايد در صف بايستد. در آن حال خطر تا اينكه يك مقدار كالا بگيرند، گفتند به اينكه اين امامت به معناي نبوت است. اينكه تفكيك سياق است. خداي سبحان به هر معنائي كه ابراهيم را امام كرد، فرزندانش را هم امام كرد. اگر امامت به معناي زعامت است بايد بپذيريم كه همهٴ اينها را خدا زعيم كرد. در حالي كه يعقوب اينچنين نيست. در حاليكه ايّوب اينچنين نبود. اينها بسياري از أنبياي ابراهيمياند كه منزوي شده بودند يعني آن استكبار نگذاشت اينها با مردم ارتباط پيدا كنند يا مردم آن توفيق را داشته باشند. يك معنا را اگر ما براي امامت گرفتيم بايد هم براي ابراهيم باشد هم براي ذرّيهاش، نه اينكه ابراهيم امام است يعني زعيم است. ذرّيهٴ او امامند، آن ذرّيه اگر داود و سليمان و امثال ذلك است اينها امامند يعني زعيمند و اگر يعقوب و أيوب و يونس و امثال ذلكاند اينها امامند يعني پيغمبرند. اين تفكيك سياق است، همان امامتي كه براي ابراهيم است همان امامت براي ذرّيهٴ صالح اوست و اين هم چون مال ذرّيهٴ اوست نگفت به اينكه تا يك مدّت معين گفت: ﴿و من ذرّيتي﴾، خداي سبحان هم فرمود به اينكه آنها كه ذرّيهٴ تواند و محسناند از امامت برخوردارند. اين يك وعدهٴ الي يوم القيامه است يعني هر كسي كه ذريهٴ ابراهيم است امام است، لذا ائمه(عليهم السلام) مشمول همين اجابت دعا هستند، اينها ذريهٴ ابراهيمند، يك مقدمه و ذرّيه معصوم و محسن و عادلند، اين دو مقدمه و خداي سبحان هم فرمود: تمام ذراري ابراهيم كه معصوم و عادلند و مصونند من آنها را ائمه ميكنم، اين هم يك مقدمه؛ پس همهٴ ائمهٴ ما (علهيم السلام) كه ذراري ابراهيماند، مشمول اين آيهاند و اينها امامند و الي يوم القيامه.
كلمه باقيه امامت در نسل حضرت ابراهيم(عليه السلام)
اين امامت در ذريّه ابراهيم(سلام الله عليه) همچنان ادامه دارد، لذا در سورهٴ مباركهٴ زخرف فرمود به اينكه اين را خدا در نسل ابراهيم به عنوان كلمهٴ باقيه قرار داد، آيهٴ 26 و 27 سورهٴ زخرف اين است كه فرمود: ﴿و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه إنّني براءٌ ممّا تعبدون﴾[45]؛ به آذر و به قوم خود كه گرفتار وثنيّت و بتپرستي بودند ابراهيم فرمود: من از آنچه كه شما ميپرستيد بيزارم: ﴿الاّ الّذي فطرني ...﴾؛ مگر خدائي كه مرا آفريد: ﴿... فانّه سيهدين﴾[46]؛ بعداً مرا هدايت ميكند. اين كدام هدايت است اينكه هدايت تشريعي نيست. ابراهيمي كه با نظر به هدايت رسيده است با اينكه گفت: ﴿وجّهتُ وجهي للّذي فطر السّمٰوات﴾[47]، گفت: ﴿لا احبّ الآفلين﴾[48]؛ گفت: اينها مخلوق خدا هستند، به ربّ پي برد. بتپرستي را محكوم كرده است، گفت: همهٴ اينها دشمنند، الله دوست من است. من دوست اللهام بعد ميگويد: بعداً خدا من را هدايت ميكند. اين كدام هدايت است؟ اينكه هدايت به معناي ارائهٴ طريق نيست اين معناي اظهار حجّت و امثال ذلك نيست، ﴿الاّ الّذي فطرني فأنّه سيهدين﴾[49] آنگاه فرمود: ﴿و جعلها كلمة باقيةً في عقبهِ﴾[50]؛ يعني در نسل ابراهيم(سلام الله عليه) اين هدايت را كه همان امامت است خدا قرار داد، اين را «كلمه» قرار داد، خود امامت ميشود كلمه، خود هدايت به أمر ميشود كلمه. اين در نسل ابراهيم همچنان باقي است.
يادآوري: اطلاق «كلمه» بر عين خارجي
گاهي وجود خارجي را خداي سبحان كلمه مينامد؛ مثل آنچه كه در سورهٴ فتح آمده، آيهٴ 26 اينچنين است كه ﴿فانزل الله سكينتهُ علي رسوله و علي المؤمنين و ألزمهم كلمة التقويٰ﴾[51] اينكه در زيارت اهل بيت(عليهم السلام) ميگوئيم: كلمه تقويٰ هستيد، اعلام الهدي هستيد[52]، از مواردي كه كلمه بر عين خارج اطلاق شده است، يكي همين جا است. شما كلمة التقويٰايد، عنصر تقواييد يعني هستي شما، هستي پرهيز از شرك و گناه و امثال ذلك است. شما با كلمهٴ تقوي عجين شدهايد. يك وصف عارضي نيست بلكه وصف لازم است هرگز از شما جدا نميشود ﴿و الزمهم كلمة التقوي﴾ كه تقوي كه يك وصف خارجي است بر آن كلمه اطلاق شد.
بنابراين، امامت در نسل ابراهيم(سلام الله عليه) همچنان الي يوم القيامه باقي خواهد بود.
بيان به يك اشكال
و از اين جهت كه خداي سبحان فرمود: عهد من به ظالمين نميرسد و فرمود به اينكه «هادي الي الحق» كسي بايد باشد كه في نفسه مهتدي است، يك مطلب ديگري به عنوان اشكال طرح ميشود و آن اين است كه خب، همانطوري كه شما بر تفسير پيشينيان شبهه داشتيد، ميگفتيد به اينكه امامت به معناي زعامت و رهبري لازمهٴ نبوت است براي اينكه پيغمبر كه براي مسئله گفتن نيامده، براي تشكيل زندگي مردم و حكومت مردم آمده است. امامت به اين معنا هم لازمهٴ هر نبوت است لازمهٴ نبوت هر پيغمبر است چرا؟ چون گفتيد: امام بايد معصوم باشد، پيغمبر معصوم است. گفتيد: امام بايد هادي الي الحق باشد، پيغمبر هم هادي الي الحق است. طبق آيهٴ سورهٴ يونس كه ﴿أفمن يهدي الي الحق﴾[53] استدلال شده است، پيغمبران هادي الي الحقاند، پس هر پيغمبري هادي الي الحق است، هر پيغمبري معصوم است، بايد هر پيغمبري امام باشد. آن وقت ابراهيمي كه پيغمبر بود يقيناً امام هم بود، پس چرا خدا به ابراهيم پيغمبر در دوران پيري ميگويد: من تو را ميخواهم امام بكنم؟ همان اشكالهاي قبلي بر شما هم هست.
پاسخ اشكال
جوابش اين است كه هر امامي بايد معصوم باشد براي اينكه طبق همين آيه خداي سبحان فرمود كه كسي كه ظالم است، معصيت كرد، عهد من به او نميرسد. دو تقريب براي اين امر ذكر شد در بحث لزوم عصمت براي امام كه بحثش قبلاً گذشت.
صدق عنوان ظالم بر كسي كه قبلاً مرتكب گناه شده
اگر كسي يك لحظه ظلم كرد صادق است كه او ظالم است و ظالم از امامت محروم است، پس اين شخص محروم است ولو بعدها توبه كرده باشد. يك وجه ديگري كه سيدنا الاستاد از بعضي از اساتيدشان نقل كردهاند يك وجه خوبي است، امّا اين وجه اوّل كه مرحوم طبرسي در مجمع دارد يك وجه جالب و يك وجه فني خوبي است.
اطلاق ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾ شامل حال و گذشته انسانها ميشود
حرف مرحوم امين الاسلام اين بود كه آنها اشكال كردند، گفتند: ممكن است كسي سابقاً ظالم بود الآن برگشت و تائب شد، مثل اينكه قبلاً كافر بود اهل جهنّم بود الآن برگشت و مؤمن شد و اهل بهشت، لذا اگر كسي قبلاً بتپرست بود بعداً ميتواند امام مسلمين بشود چرا؟ چون در حين تلبّس به امامت مؤمن هست. حرف مرحوم صاحب مجمع اين است كه اين شخص در آن حيني كه متصّف بود به شرك و وثنيت متّصف بود به ظالم، صدق ميكرد كه بگوئيم: اين شخص ظالم است و هيچ ظالمي هم امام نميشود، پس اين شخص امام نميشود[54]. اين اطلاق دليل شامل ميشود ولو بعداً هم توبه كند. آن بيست سال قبلي كه اين شخص بتپرست بود ظالم بود. آن بيست سال قبل اين آيه آمد كه اين شخص از امامت محروم است. اين محروم شد، اين داغ محروميت را دارد و لو بعدها توبه كند كه اين بحثش قبلاً گذشت.
خب آن وقت امام بايد معصوم باشد، أنبيا معصومند، امام بايد هادي الي الحق باشد، أنبيا هادي الي الحقاند، پس هر پيغمبري هم امام است.
جوابش اين است كه از آيه استفاده ميشود كه «كل امامٍ يجب أن يكون معصوماً» اين يكي، اين يك قانون كلي و باز از آيه استفاده ميشود كه هر كسي كه معصوم نباشد يقيناً به امامت نميرسد كه به منزلهٴ عكس نقيض است، اين هم دو. چون هم اصل قسمت اثبات از آيه استفاده ميشود، هم قسمت سلب. «كل امامٍ يجب أن يكون معصوماً» از آيه استفاده ميشود «ولا أحد من الظالمين بامامٍ»؛ يعني هر كسي كه ظالم است هرگز به امامت نميرسد، اين هم از آيهٴ استفاده ميشود. امّا هر كسي معصوم است به امامت ميرسد، اين از كجا استفاده ميشود؟ چون هر كسي معصوم است بايد به امامت برسد، اين را از كجا استفاده بكنيم؟ نه دليل نقلي داريم، نه دليل عقلي. اگر يك قضيهاي را ما از نقل گرفتيم. آن عكس نقيضش يا عكس مستوي آن كه دليل عقلي است لازمهٴ اوست. هر امامي بايد معصوم باشد و هيچ غير معصومي هم امام نميشود. اينها را از آيه ميتوان استفاده كرد. امّا هر معصومي بايد امام باشد اين را از كجا [استفاده كنيم]؟ نه دليل عقلي داريم، نه دليل نقلي. ممكن است كسي معصوم باشد، پيغمبر باشد هدايت به معناي ارائهٴ طريق داشته باشد، دعوت به خير داشته باشد، مردم را به بهشت دعوت كند در حدّ ارائهٴ طريق، امّا در باطن بخواهد اثر كند، اين مقدورش نباشد. تتمهٴ بحث براي بعد انشاء الله.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[2] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.
[3] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 40.
[5] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.
[6] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.
[7] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[8] ـ كافي، ج 1، ص 202؛ «إنّ الأنبياء و الأئمة صلوات الله عليهم يوفقهم الله و يؤتيهم من مخزون علمه و حكمه ما لا يؤتيه غيرهم، فيكون علمهم فوق علم اهل الزمان في قوله تعالي: ﴿أفمن يهدي إلي الحق أحق أن يتبع أمّن لا يهدّي إلاّ أن يُهديٰ فما لكم كيف تحكمون﴾».
[9] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[10] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[11] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 104.
[12] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[14] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 105.
[15] ـ همان.
[16] ـ وسائل الشيعة، ج 16، ص 111؛ اين روايت از امام جعفر صادق(عليه السلام) است و اين تفسير در روايات فراواني وارد شده است. ر . ك: كافي، ج 1، ص 219 ـ 220؛ بحار الانوار، ج 23، ص 337 ـ 353.
[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 105.
[18] ـ كافي، ج 1، ص 219َ «كان مكيناً عند الرضا(عليه السلام) قال: قلتُ للرّضا(عليه السلام): ادعُ الله لي و لأهل بيتي فقال: أَو لَسْتَ أفعَل و اللهِ إنَّ أعمالَكُمْ لتُعرَضُ عَلَيَّ في كل يومٍ و ليلةٍ قال: فاستعظمت ذلك فقال لي: أما تقرأ كتاب الله عزَّ و جلَّ ﴿و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون﴾، قال: هو و الله علي بن أبي طالب(عليه السلام)».
[19] ـ وسائل الشيعة، ج 16، ص 111؛ «عن ابن أذينة قال: كنتُ عند ابي عبد الله(عليه السلام) فقلت له: قول اللهِ عز وَ جلَّ ﴿و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون﴾، قال: اِيّانا عنيٰ».
[20] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 30.
[21] ـ بحار الانوار، ج 25، ص 336.
[22] ـ بحار، ج 25، ص 385.
[23] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.
[24] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.
[25] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 7.
[26] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[29] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 68.
[30] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 97.
[31] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 39.
[32] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[33] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[34] ـ سورهٴ صافات، آيات 103 ـ 105.
[35] ـ كافي، ج 1، ص 175.
[36] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.
[37] ـ كافي، ج 1، ص 154؛ «عن ابي عبد الله(عليه السلام) أنّه قال: يُسْلَكُ بالسعيد في طريق الأشقياء حتي يقول الناس ما أشبهه بهم بل هو منهم ثمّ يَتَدَارَكُهُ السعادةُ و قد يُسْلك بالشقي في طريق السّعداء حتي يقول الناس ما أشبهه بهم بل هو منهم ثم يتداركه الشقاءُ انّ من كتبه الله سعيداً و إن لم يبقَ من الدنيا الاّ فواقُ ناقة ختم له بالسعادة».
[38] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 15.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 82.
[40] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 196.
[41] ـ كافي، ج 1، ص 175.
[42] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 137.
[43] ـ همان.
[44] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 97.
[45] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 26.
[46] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 27.
[47] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 79.
[48] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[49] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 27.
[50] ـ همان.
[51] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 26.
[52] ـ مفاتيح الجنان، زيارت وارث؛ «أشْهَدُ أنّ الائمة من وُلْدِك كلمة التقوي و اعلام الهديٰ».
[53] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[54] ـ مجمع البيان، ج 1، ص 380.