24 05 1986 2936220 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 217(1365/03/03)

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲٤)﴾

امامت در قرآن

بررسي اجمالي معاني محتمل دربارهٴ «امام»

مهم‌ترين مطلبي كه در اين كريمه بحث مي‌شد يكي مسئلهٴ امامت بود و يكي هم عصمت امام. دربارهٴ مسئلهٴ امامت ملاحظه فرموديد كه بحث در دو مقام بود: مقام اول اين بود كه آيا اين امامت همان نبوت است يا نه؟ مقام ثاني بحث در اين بود كه اگر ثابت شد اين امامت غير از نبوت است بايد معنا كرد آن امامتي كه در قبال نبوت است.

اگر ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾ يعني «انّي جاعلك للناس نبياً» آن‌گاه جا براي مقام ثاني بحث نيست.

ولي طبق چند شاهد ثابت شد كه امامت به معناي نبوت نيست. خداي سبحان به ابراهيمي كه به نبوت رسيده است نمي‌فرمايد ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾اي نبياً. وقتي كه امامت به معناي نبوت نشد بايد بحث شود كه پس به چه معنا است؟

 

ـ نقد تفسير امامت به قدوه و نمونه

يكي از معاني يا مصاديق امامت همان اسوه و الگو بودن است، امام يعني اسوه و الگو، اين مي‌تواند از مصاديق امامت باشد ولي در آيه مراد نيست، زيرا هر پيغمبري اسوهٴ امت است، هر پيغمبري قدوهٴ امت است. همان‌طوري كه امام به معناي نبي نخواهد بود به دلالت مطابقه، امام به معناي أسوه و الگو هم نخواهد بود به دلالت التزام، زيرا نبي يقيناً امامِ به معناي اسوه و الگو هست.

 

ـ نقد تفسير امامت به امامت بر پيامبران

معناي دوم امامت اين بود كه ابراهيم(سلام الله عليه) داراي يك امامت خاص است و آن اينكه «امام الأنبياء والنبيين» باشد از اين جهت كه خداي سبحان به پيغمبر فرمود: ﴿و اتّّبع ملة ابراهيم حنيفاً﴾[1]، ساير أنبيا در عين حال كه أنبيا هستند براي اُمم، خودشان أمتند براي ابراهيم(سلام الله عليه). اين با چهار يا پنج اشكال رد شد كه بعضي از آن اشكالات، اشكال داخلي بود، بعضي اشكال خارجي يعني نه با آيه سازگار بود نه با شواهد بيروني.

 

ـ نقد تفسير امامت به زعامت سياسي ـ اجتماعي

معناي سوم امامت همان زعامت و رهبري و قيادت و حاكميت و امثال ذلك است؛ اين يكي از معاني امامت هست ولي اين لازمهٴ نبوت است. هر پيغمبري زعيم هست يعني خداي سبحان كه پيغمبر اعزام مي‌كند به او سمت رهبري هم مي‌دهد. گاهي مردم آن توفيق را پيدا مي‌كنند كه به حرف او اعتماد كنند حكومت تشكيل بدهند، گاهي آن توفيق نصيب مردم نمي‌شود وگرنه هيچ پيغمبري نيامده است كه كارش فقط مسئله گفتن و تبشير و انذار باشد، كاري به حدود و تعزيرات و حكومت و امثال ذلك نداشته باشد.

 

ـ نتيجه

بنابراين خداي سبحان كه به ابراهيم(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾ همان‌طوري كه اين اماماً به معناي نبياً نخواهد بود، زيرا به پيغمبر نمي‌توان گفت ما مي‌خواهيم شما را پيغمبر كنيم. به پيغمبري كه لازمهٴ پيغمبري او أسوه و قدوه بودن است، نمي‌توان گفت ما مي‌خواهيم بعداً تو را امام و قدوه كنيم. پيغمبري كه لازمهٴ نبوتش رهبري و زعامت است. نمي‌توان گفت ما مي‌خواهيم بعداً تو را زعيم و رهبر كنيم، مخصوصاً دربارهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) كه همهٴ مشكلات زعامت و رهبري را در ساليان قبل پشت‌سر گذاشت. لذا سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند به اينكه به هيچ پيغمبري مخصوصاً ابراهيم نمي‌شود گفت كه «انّي جاعلك للناس زعيماً» رئيساً، قائداً مطاعاً و امثال ذلك، چون همهٴ اين اوصاف قبلاً براي حضرت حاصل بود[2] لذا ايشان يك معناي ديگري براي امامت قائلند و مي‌فرمايند: اين امامت نه عين نبوت است، نه لازمهٴ نبوت. چون نبوت آن حيث تحمل نبأ است. انسان كامل از آن حيث كه گزارش را از خداي سبحان دريافت مي‌كند، نبأ و خبر را مي‌گيرد از آن حيث نبي است و از آن جهت كه خبرهاي گرفته را به مردم ابلاغ مي‌كند، رسول است؛ پس نبوت آن حيث خبريابي است. رسالت آن حيث خبر‌رساني است. چه اينكه زعامت و مدير بودن و قائد و حاكم بودن همهٴ اين عناوين معاني‌ ايشان مشخص است.

 

امامت، هدايت باطني انسانها به ملكوت

امّا امامت كه در اين كريمه آمد: ﴿انّي جاعلك للناس إماماً﴾؛ خداي سبحان سمت امام را در آيات ديگر بيان كرد. همان‌طوري كه سمت أنبيا را بيان كرد، سمت مرسلين را بيان كرد، سمت أئمه را نيز بيان كرد. كار امام را مشخص كرد كه امام چه كاره است، بعد سرّ رسيدن به مقام امامت را هم تبيين كرد كه چرا بعضي‌ ائمه مي‌شوند و امام مي‌شوند؟ اگر اين امور ثابت شد كه سمت امام، غير از سمت نبوت است، غير از سمت رهبري است. غير از سمت أسوه بودن است. اين يك و اگر ثابت شد راز نيل به مقام امامت چيست؟ آنگاه مشخص مي‌شود كه ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾ به چه معنا خواهد بود. امامت به معناي «مُلك» نيست كما ذهب اليه بعض؛ چون ملك را در بحث‌هاي قبل ملاحظه فرموديد به معناي سلطنت و حكومت است، هم قسم حق دارد، هم قسم باطل. خداي سبحان به بَرّ  وفاجر اعطا كرده است ما به او ملك داديم، هم دربارهٴ نمرودي كه در برابر ابراهيم(سلام الله عليه) ايستاد فرمود: ﴿أن ٰاتاه الله الملك﴾[3]، پس ملك به معناي امامت خاصه نيست. امامت را قرآن كريم با چند قيد ياد كرد.

 

اقسام هدايت:

ـ الف . ارائه طريق

ـ ب . ايصال به مطلوب

هر جا سخن از امامت است سخن از هدايت به أمر است، فرمود: ما عدّه‌اي را ائمه قرار داديم كه ﴿يهدون بأمرنا﴾[4] و هدايت غير از مديريت است، هادي جامعه غير از مدير جامعه است، غير از مسئول كارهاي اجرائي است. هدايت أمري است، ادارهٴ امور، امر ديگر. آن‌گاه دربارهٴ هدايت وقتي بحث مي‌كنيم مي‌بينيم هدايت دو قسم است: يك قسم به معناي ارائه طريق است، كه صفت انبياء است. يك قسم ايصال به مطلوب است كه آن يك مقام ديگري است.

ـ نيل فرزندان صالح حضرت ابراهيم(عليه السلام) به امامت

دربارهٴ تعريف امامت در سورهٴ مباركه أنبيا آيهٴ 72 و 73 اينچنين است، درآيه 72 فرمود: ﴿و وهبنا له إسحاق و يعقوب نافلةً و كلاًّ جعلنا صالحين﴾[5]؛ يعني ما به ابراهيم(سلام الله عليه) فرزندي به نام اسحاق داديم، به او هم غير از فرزند نوه هم داديم.

 

سرّ اطلاق نافله بر نوه

او علاقمند بود كه فرزند پيدا كند ما به او هم فرزند داديم، هم نافله كه نوه را نافله مي‌گويند، چون زائد بر فرزند است كه اين ﴿نافلةً﴾ صفت يعقوب است، نه صفت اسحاق: ﴿و وهبنا له إسحاق و يعقوب نافلةً﴾؛ نه اينكه اسحاق هم نافله باشد. اسحاق به منزلهٴ فريضه است، يعقوب كه در عقب و دنبال و پشت سر اسحاق آمده است نوه بود در حدّ نافله است.

﴿و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلةً﴾، بعد فرمود: ﴿و كلاً جعلنا صالحين﴾؛ پس اسحاق و يعقوب و اين‌گونه از ذريّه ابراهيم(سلام الله عليهم) اينها صالحند.

 

عدم نيل عهد الهي امامت به ظالم

در آيهٴ محل بحث در سوره بقره فرمود به اينكه ظالمين به امامت نمي‌رسند، يعني صالحين به امامت مي‌رسند در آنجا فرمود به اينكه ﴿لا ينال عهدي الظالمين﴾؛ يعني عهد من كه امامت است به ظالم نمي‌رسد.

 

ـ اقسام ذراري حضرت ابراهيم(عليه السلام)

در سورهٴ صافات فرمود ذرّيه ابراهيم دو قسم‌اند: ﴿و من ذرّيّتهما محسن و ظالم لنفسه مبينٌ﴾[6]؛ يعني ذريهٴ ابراهيم اين‌طور نيست كه همه آنها صالح باشند يا همهٴ آنها طالح باشند، بلكه ذريّه ابراهيم دو قسمتند: بعضي صالحند و محسن، بعضي طالحند و ظالم. اين يك خطّ كلي.

بعد مصاديقش را هم مشخص كرد فرمود: اسحاق و يعقوب اينها از ذريه ابراهيمند و انسان صالحند، بعد فرمود: ما اين صالحين را ائمه قرار داديم. حالا ببينيم صفتي كه خدا براي ائمه ذكر مي‌كند چيست؟ ﴿و وهبنا له إسحاق و يعقوب نافلةً و كلاً جعلنا صالحين﴾[7]، پس اينها بايد به مقام امامت برسند، چون خدا وعده داد كه من گرچه ظالمين را از شمول عهدم محروم مي‌كنم ولي صالحين مشمول عهد من هستند، لذا فرمود: ﴿و جعلناهم أئمة﴾[8]، پس اگر فرمود: من عهد خودم را به ذريه صالح ابراهيم مي‌دهم، در اينجا به وفاي وعد اشاره كرده است. فرمود به اينكه اسحاق و يعقوب از ذريه صالح ابراهيم‌اند، من هم وعدهٴ امامت به صالحين از ذريّهٴ او دادم، لذا اين وعده را وفا كردم؛ اسحاق و يعقوب و امثال اينها را ائمه كردم: ﴿و جعلناهم أئمة﴾[9] اين يك بخش از بحث.

 

«هدايت» ويژگي ائمهٴ حق

آن‌گاه سمت ائمه را ذكر مي‌كند كه ائمه چه كاره‌اند، ائمه يعني مدير جامعه‌اند، اينكه أنبياء [هم] اين كارشان است. أئمه چه مي‌كنند؟ هدايت غير از مديريت است، هدايت غير از مدبّريت است، هدايت دو قسم است: يا راهنمائي است يا ايصال مطلوب. يا انسان به گمشده راه نشان مي‌دهد يا اگر قدرت بيشتري داشت دستش را مي‌گيرد به مقصد مي‌رساند. فرمود: ائمه اين چنين نيستند كه فقط راهنماي مردم باشند، مبلّغ مردم باشند، معلّم مردم باشند، اينچنين نيست، بلكه دست مردم را مي‌گيرند به بهشت مي‌رسانند: ﴿و جعلناهم أئمة﴾، خب اين جملهٴ ﴿يهدون﴾ در محل نصب است تا صفت باشد براي ائمه و اين صفت هم صفت معرِّف و مقوِّم است: ﴿و جعلناهم ائمةً﴾ ائمه چكار مي‌كنند؟ أئمه ﴿يهدون بأمرنا﴾[10]،

هدايت دو قسم است: هدايت به معناي ارائه طريق كه هم أنبيا دارند، هم شاگردان أنبيا دارند، اين ديگر احتياجي به مقام امامت ندارد.

مشاركت عالمان متعهد در هدايت به معناي ارائه طريق

در سورهٴ غافر كه همان سورهٴ مؤمن هم هست در آنجا وقتي سخن از مؤمن آل‌فرعون به ميان مي‌آيد آيهٴ 38 سورهٴ غافر اينچنين است، فرمود: ﴿و قال الّذي آمَنَ يا قوم اتّبعون أَهْدكم سبيل الرّشاد﴾[11]: اين مؤمن آل‌فرعون گفت: ﴿يا قوم اتّبعون﴾، اين به عنوان يك روحاني و به عنوان يك عالم متعهّد مردم را هدايت مي‌كند: ﴿يا قوم اتّبعون أهدكم﴾؛ من شما را هدايت بكنم ﴿سبيل الرّشاد﴾، پس هدايت به معناي راهنمائي اين اختصاص به ائمه و أمثال ائمه ندارد، شاگردان آنها كه علماي متعهدند آنها هم هاديان مردمند، لذا  مؤمنِ آل‌فرعون گفت: ﴿أهدكم سبيل الرّشاد﴾؛ تابع من باشيد تا من راه رشد را به شما هدايت كنم.

پس هدايت به معناي ارائه طريق اين مخصوص ائمه نيست، اينكه در سورهٴ انبياء آيهٴ 73 فرمود: ﴿و جعلناهم أئمةً يهدون﴾ اين ﴿يهدون﴾ به معناي ارائه طريق نيست. براي اينكه ارائه طريق براي خيلي‌ها هست، لذا فرمود: ﴿يهدون بامرنا﴾، نه ﴿بامرنا﴾ يعني طبق دستور ما، براي اينكه آن مؤمن آل‌فرعون هم به دستور الهي هدايت مي‌كند، هر عالم متعهدي هم به دستور خدا هدايت مي‌كند، خداي سبحان فرمود: ﴿ولتكن منكم أمة يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر﴾[12]، اينها امر خداست، يك عالم مؤمن هم بامر الله ديگران را راهنمايي مي‌كند، پس هدايت به معناي ارائه طريق، نه نياز به نبوت دارد. نه نيازي به امامت دارد، بلكه شاگردان أنبيا(عليهم السلام) هم؛ مثل علماء متدين و متعهد مسئول اين كارند و عهده‌دار اين كارند، لذا فرمود: ﴿و جعلناهم أئمةً يهدون بامرنا﴾[13]، اين ﴿يهدون بامرنا﴾ همانطوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد، اين باء يا «باء» مصاحبت است يا باء ملابست، يعني اينها لباس أمر ما را در بر كرده‌اند، جامه أمر اللهي در بر كرده‌اند و هدايت مي‌كنند مردم را ﴿يهدون بامرنا﴾ خب، آن لباس امر اللهي چيست؟ آن جامه چه جامه‌اي است؟ يا آن «أمر الله» چيست كه اينها مصاحب امر الله‌اند. أمر الله را خداي سبحان چه در سورهٴ يس و چه در سورهٴ قمر به عنوان يك أمر ثابت غير تدريجي بيان كرده است.

 

چهرهٴ ملكي و ملكوتي عالم

آيهٴ 82 سورهٴ يس اين است كه ﴿إنما أمره اذا اراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾[14]؛ هر چيزي كه در جهان طبيعت باشد، اين دو چهره دارد يك چهرهٴ زماني و تدريجي، يك چهرهٴ ثابت و ملكوتي و منزه از تدريج. خداي سبحان آن چهره‌اي كه در افق زمان است، براي او تاريخ و مدت قائل است نظير اينكه فرمود: ﴿خلق السموات و الارض في ستّة أيام﴾[15] مثلاً، يعني شش مرحله گذشت، گرچه به معناي زمان به آن صورت نيست ولي مراحلي در پيش است. دربارهٴ زمين اينچنين فرمود: دربارهٴ آسمان اينچنين فرمود، دربارهٴ تهيه ارزاق و غذاهاي فصول چهارگانه فرمود: ﴿قدّر فيها أقواتها في أربعة أيام﴾[16].  دربارهٴ ﴿حمله و فصاله ثلاثون شهراً﴾[17]؛ فرمود: مجموع دورهٴ بارداري و شير دادن سي ماه طول مي‌كشد، همهٴ اينها را زمان‌دار بيان كرد. امّا وقتي چهرهٴ ملكوتي أشياء را ذكر مي‌كند يعني آن چهره‌اي كه اشياء به خدا ارتباط دارند در آن پيوند ديگر سخن از زمان نيست يعني هر شيئي در جهان طبيعت يك حساب افقي دارد كه در أفق زمان قرار مي‌گيرد، اين يك مطلب.

 

كليد و زمام امور به دست خداي سبحان

زمام هرچيزي هم به دست خداست اختصاصي به حيوانات و جنبنده‌ها ندارد، اگر فرمود: ﴿و ما من دابّة إلاّ هو ءٰاخذ بناصيتها﴾[18]، اين چنين نيست كه غير دابّه ناصيه نداشته باشد و زمام‌دار غير دابّه خدا نباشد، اينچنين نيست. هر چيزي مخصوصاً دابّه‌ها زمامشان بدست خداست، آن زمام ديگر أمر زميني و زماني و أمثال ذلك نيست، چون خود زمان هم يك زمامي دارد، خود مكان هم يك زمامي دارد، خود تدريج هم يك زمامي دارد، خود فصول و سنين و شهور و أعوام هم زمامي دارد، هيچ چيزي نيست مگر اينكه پيشاني دارد و پيشاني هر چيزي بدست خداست، يعني خدا سبب هر چيز است كه ﴿و ما من دابّة إلاّ هو آخذ بناصيتها﴾، ناصيه هر چيزي باعث پيدايش اوست، كليد هر چيزي به دست اوست، همهٴ آنچه كه در جهان خارج است با كليد باز و بسته مي‌شود چون عالم نه عالم تصادف است نه سببيّتش به غير خدا منتهي است، بلكه عالم، عالم اسباب و مسببات است اولاً و سلسله اسباب به مسبب الاسباب منتهي مي‌شود ثانياً، لذا فرمود: هر چيزي در جهان بخواهد يافت بشود كليدي دارد و همهٴ كليدها به دست خداست كه ﴿و له مقاليد السمٰوات و الارض﴾[19]. در بحثهاي كليد جهان هم ملاحظه فرموديد كه كليد دولبه دارد گاهي اين سمت باز مي‌كنند مي‌شود مفتاح و گاهي آن سمت مي‌چرخانند مي‌شود مغلاق. هر دو لبه به دست خداست، اگر انسان مشمول لطف او باشد، طوري مي‌پيچاند كه باز بشود بشود مفتاح؛ و اگر مشمول قهر خدا شد، طوري مي‌پيچاند كه بشود مغلاق، فرمود: بي خود، خودتان را هدر ندهيد، از غير خدا هم كمك نطلبيد، به اين در و آن در هم نزنيد، هر چيزي كليدي دارد، تنها كليد به دست خداست، بكوشيد كه برايتان مفتاح باشد نه مغلاق. پس هر چيزي يك زمامي دارد كه آن زمام ثابت است، لا يتغير است و به دست خداي سبحان است. از آن زمام بعنوان ملكوت ياد شده است.

 

خطاب مخاطب آفرين

[خداي سبحان] فرمود: ﴿إنّما أمره اذا أراد شيئاً أن يقولُ له كن ...﴾؛ امر خدا همان ﴿كُن﴾ گفتن است؛ يعني باش. يك خطابي است كه مخاطب مي‌آفريند بعد ﴿ ... فيكون﴾[20]، اين ﴿فيكون﴾ جواب أمر نيست و گرنه مجزوم مي‌شد، يكُن بود نه (يكون)، اينكه فرمود: ﴿فيكون﴾ اين فرع بر ارادهٴ حق است، كار خداي سبحان اين است كه به عالم بگويد: باش. به هر چه گفت: باش، مي‌شود كه اين كان چه در ﴿كن﴾ چه در (يكون) تامه است، فقط فاعل مي‌گيرد، سخن از اسم و خبر نيست.

 

سرّ نامگذاري سورهٴ يس به قلب قرآن

از سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) سؤال كرديم كه اين سورهٴ مباركه يس را كه فريقاً از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) نقل كرده‌اند كه سورهٴ يس قلب قرآن است[21] به چه مناسبت است؟ فرمود: ما همين سؤال را از استادمان مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه)، مرحوم آقا سيد علي قاضي آن عارف معروف، سؤال كرديم كه به چه مناسبت سورهٴ يس را قلب قرآن مي‌گويند، فرمودند: ظاهراً به مناسبت اين دو آيهٴ پاياني سورهٴ يس است كه سخن از ملكوت كلّ شيء است: ﴿أنما أمره اذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾[22]، آن‌گاه فرمود: «ف» با با فاي تفريع ﴿فسبحان الّذي بيده ملكوت كل شيء﴾[23]. پس هر چيزي يك قلبي دارد، هر چيزي يك ملكوتي دارد كه از ﴿ملكوت كل شيء﴾ به «أمر الله» ياد مي‌شود. جامه أمر در بر كردن يعني با ملكوت رفتار كردن، لباس امر اللهي در بر كردن يعني كارِ ملكوتي كردن يعني با قلب هر شيء كار داشتن و در قلب هر شيء تصرف كردن و مظهر مقلب القلوب بودن در عالم طبيعت و مانند آن.

 

زمان بردار نبودن أمر الهي

چه اينكه همين معنا را در سورهٴ مباركهٴ قمر اينچنين مشخص كرد كه، آيهٴ 50 سورهٴ قمر اين است: ﴿و ما أمرنا إلاّ واحدةٌ كلمح بالبصر﴾[24]، اين ﴿كلمح بالبصر﴾ از باب تشبيه ملكوت به مُلك است، ناظر به آن است كه زمان بر نمي‌دارد، چون خود زمان كه يك أمر پهن و گسترده‌اي است يك پيشاني دارد، يك قلب دارد، يك ملكوت دارد كه از آن جهت ثابت است. قلب زمان به دست اوست، همانطوري كه قلب مكان به دست اوست.

 

هدايت به امر، ويژگي هدايتي ائمه صالح

پس خداي سبحان در توصيف ائمه فرمود: ﴿و جعلناهم أئمةً يهدون بأمرنا﴾، اين چه در سورهٴ أنبيا آيهٴ 73 كه الآن خوانده شد: ﴿و جعلناهم أئمة يهدون بأمرنا﴾ و چه در سورهٴ سجده آيهٴ 24 فرمود: ﴿و جعلنا منهم﴾؛ يعني بعضي از اين بني‌اسرائيل ﴿ائمةً يهدون بأمرنا﴾، پس سمت ائمه را خدا مشخص كرد، سخن از حاكميت و مديريت و مدبّر بودن و امثال ذلك نيست، اينها چون از شئون نبوت است، فرمود: ﴿و جعلنا منهم ائمةً﴾[25] كه ﴿يهدون بامرنا﴾ پس امامت من حيث الإمامه، نه نبوت به شئون نبوت؛ امام من حيث هو امام، كارش هدايت است نه هدايت به معناي ارائه طريق كه خيلي‌ها دارند بلكه هدايت به أمر الله كه لباس امر خدا را در بردارد يا مصاحب با امر خدا است، اين يك مطلب.

 

زمينه‌هاي نيل مقام امامت به انسان كامل

ـ الف . «شهود و يقين» زمينهٴ علمي

 ـ ب . «صبر» زمينهٴ عملي

امّا چگونه اينها به مقام امامت مي‌رسند؟ چطور مي‌شود كه اينها ائمه مي‌شوند؟ در همين آيهٴ 24 سورهٴ سجده فرمود: ﴿و جعلنا منهم أئمةً يهدون بأمرنا لمّا صَبَروا ...﴾؛ چون صابر بودند، به امامت رسيدند، اين يكي، ﴿... وكانوا بآياتنا يوقنون﴾[26]؛ در مسائل علمي اهل يقين بودند، در مسائل عملي صابر بودند؛ يعني در مسائل علمي به فكر و استدلال و حصولِ ذهني و صورت ذهني و أمثال ذلك اكتفا نمي‌كردند، اهل يقين بودند و در كارهاي عملي هم صابر بودند، هم صبر مشخص شد، هم يقين. فرمود: اگر كسي اهل يقين باشد هم وضع بهشت و بهشتيان را هم‌اكنون مي‌بيند، هم وضع جهنم و جهنميان را هم اكنون مي‌بيند. اگر كسي اهل يقين باشد. اينچنين نيست كه فقط اهل جهنم را ببيند، نه اهل بهشت و خصوصيت بهشت را هم اكنون مشاهده مي‌كند، جهنم و خصوصيتهاي جهنم را هم، هم‌اكنون مشاهده مي‌كند.

 

استمرار در يقين، سيرهٴ علمي ائمه(عليهم السلام)

چه كسي به مقام امامت مي‌رسد؟ كسي كه اهل يقين است: ﴿و كانوا بٰاياتنا يوقنون﴾؛ اين «كان» نشانهٴ استمرار است، سيرهٴ علمي آنها سيرهٴ يقين بود. يك وقت انسان دربارهٴ مطلبي دقت دارد، يك مطلبي براي او خوب حلّ مي‌شود، امّا اين سيرهٴ او نيست، در بسياري از مسائل به ظنون و أوهام اكتفا مي‌كند ولي سيرهٴ علمي ائمه سيرهٴ يقين است، فرمود: ﴿و كانوا بٰاياتنا يوقنون﴾.

 

مشاهدهٴ بهشت و جهنم، ثمرهٴ يقين

آن‌گاه در سورهٴ تكاثر آيهٴ 5 به بعد فرمود: ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونَّ الجحيم ٭ ثمَّ لترونّها عين اليقين﴾[27]؛ فرمود: شما اگر اهل يقين باشيد، هم اكنون صداي جهنم را مي‌شنويد، مي‌بينيد چه خبر است آنجا، نه اينكه بعد از مرگ مي‌بينيد چون بعد از مرگ هم منكرين مي‌بينند، مي‌گويند: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾[28]، هم موحّدين و معترفين مشاهده مي‌كنند. اينكه فرمود: اگر اهل يقين بوديد جهنم را مي‌بينيد يعني هم اكنون كه اينجا نشسته‌ايد مي‌بينيد: ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾[29] با اين حروف تأكيد يا قسم، فرمود: اينچنين نيست كه شما خود را محجوب كرديد، اگر اهل يقين بوديد، مي‌فهميديد، مي‌ديديد كه جهنم چه خبر است. اگر حارثة بن مالك گفت: من طوري صبح كردم كه گويا جهنم و اهلش و بهشت و اهلش را مي‌بينم[30]، شاگرد همين معنا است.

پس اگر كسي اهل يقين بود، جهنم و خصوصيتهاي جهنم را مي‌بيند در سورهٴ مطففين هم فرمود كه مقرّبين هم اكنون شاهد كتاب أبرارند، آيهٴ 18 به بعد سورهٴ مطففين اين است: ﴿كلاّ إنَّ كتاب الأبرار لفي علّيين﴾[31]؛ ابرار كه اوصافشان مشخص است هر چه كردند، كتابي دارند كه حافظ و جامع عقائد و أخلاق و أعمال آنهاست به هر عقيده معتقد بودند، به هر خلق متخلّق بودند، به هر عمل عامل بودند، همه و همه در يك كتاب است. خب، اين كتاب كجاست؟ اين كتاب در يك دفتر كل و يك كتاب بزرگتري جمع شده است: ﴿إنّ كتاب الأبرار لفي علّيّين﴾، علّيين چيست؟ ﴿و ما أدراك ما علّيّون ٭ كتابٌ مرقوم﴾[32]؛ معلوم مي‌شود كتابي است [كه] در كتاب هست. يك كتابي مخزن كتاب ديگر است. يك وقت انسان كتاب را در يك كتابخانه مي‌گذارد، يك وقتي نه، دفتر جزئي را در دفتر كل وارد مي‌كند: ﴿و ما ادراك ما علّيّون﴾، براي تعظيم و بزرگداشت اين ﴿علّيون﴾ اين جمله را ذكر كرد، آن‌گاه فرمود: خود علّيون، ﴿كتاب مرقوم﴾، پس كتاب در كتاب است، يكي محاط است ديگري محيط. آن‌گاه آن ﴿علّيون﴾ كه كتاب جامع و كتاب محيط است، آن ﴿علّيون﴾ در مشهَد مقربون است: ﴿إنّ كتاب الأبرار لفي علّيين ٭ و ما أدراك ما علّيون ٭ كتابٌ مرقوم ٭ يشهده المقرّبون﴾[33]، پس آن كتاب كل و كتاب جامع را كسي كه مقرَّب الى الله است مي‌بيند، اگر آن كتاب جامع را ببيند كتاب مجموع به طريق أولىٰ در مشهد و در مرآي اوست، او وقتي به كتاب أصل خبر دارد از جزئيات به طريق مسلّم خبر دارد. خب، آن‌گاه فرمود: ﴿إنَّ الأبرار لفي نعيم ٭ علي الأرائك ينظرون ٭ تعرف في وجوههم نضرة النعيم ٭ يسقون من رحيق مختوم﴾[34] و امثال ذلك كه اوصاف أبرار همان بهشتي بودن است، آنها را ياد مي‌كند.

پس اگر كسي اهل يقين بود و جزء مقرَّبين بود، هم جهنّم و خصوصيت‌هاي جهنّم را هم اكنون مي‌بيند، هم بهشت و بهشتيان و خصوصيتهاي آنها را هم اكنون مشاهده مي‌كند. فرمود: سرّ اينكه ما اينها را ائمه قرار داديم اين بود كه ﴿و كانوا بٰاياتنا يوقنون﴾[35]، نه «يؤمنون»، نه «يتفكرون في آياتنا»، نه «يعلمون»، نه «يعقلون» چون براي همهٴ اينها قرآن آثار خاص قائل است و براي يقين يك اثر مخصوص قائل است و طبق بيان مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) چيزي كمتر از يقين بين مردم تقسيم نشد[36]، يقين بسيار كم است، چون آن كسي كه اهل يقين است أهل مشاهده ملكوت است. خواب ديدن ملكوت براي بسياري از ماها ميسور نيست، فضلاً از اينكه در بيداري بتوانيم با ملكوت أنس داشته باشيم. چيزي كمتر از يقين بين مردم تقسيم نشده، تفكر هست، علم هست، تعقل هست و امثال ذلك هست امّا يقين كم است. پس ائمه كساني‌اند كه در مسائل علمي به بينش يقيني متنعمند، اهل  يقين‌اند، اين در مسائل علمي.

 

اقسام سه‌گانهٴ صبر و صبر مطلق ائمه(عليهم السلام)

در مسائل عملي هم فرمود: ﴿لمّا صبروا﴾[37]، اين صبر به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بالقول المطلق ذكر شده است[38]. يك وقتي خداي سبحان يك مصيبتي را ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد به اينكه به ياد فلان پيغمبر باش كه در فلان حادثه سنگين صبر كرد، اين صبر مقيد است. گاهي ائمه را مي‌ستايد كه اينها بالقولِ المطلق صابر بودند، چون صبر سه قسم است: صبر بر تحمل مشكلات و طاعات، صبر عند المعصيه، صبر علي المصيبة[39]؛ پس همهٴ اين اقسام صبر را اينها داشتند: ﴿لمّا صبروا﴾، پس در مسائل عملي به اصطلاح عقلِ عملي كه اين اصطلاحات كمتر به كار برده بشود بهتر و بيشتر قابل هضم است، يعني در مسائل عملي صابر بودند، در مسائل علمي اهل يقين: ﴿و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بٰاياتنا يوقنون﴾[40]، چون در مسائل عملي اهل صبر بودند و در مسائل علمي اهل يقين بودند، ما اينها را به مقام امامت رسانديم .اين در سورهٴ سجده.

 

ـ ج . بهره‌مندي از وحي تسديدي

در سورهٴ انبياء آيهٴ 73 فرمود كه آنچه كه اينها يافتند، ما به اينها داديم، لذا آنچه را هم كه ديگران دارند، اينها مي‌دهند. سخن از تعليم نيست، سخن از تلاوت نيست، سخن از تبليغ نيست. فرمود: ما اينها را راه آورديم، اينها هم ديگران را راه مي‌آورند. منتها يك حسابي هم در سراسر بايد محفوظ باشد، ما كه از راه تبليغ اينها را ائمه نكرديم كه، ما قلب اينها را نوراني كرديم، اينها هم قلب ديگران را نوراني كردند، ما با قلب اينها كار داريم، اينها هم با قلوب ديگران كار دارند. ما چه جور اينها را ائمه كرديم؟ از راه تبليغ؟ يعني به اينها فهمانديم، اينها فهميدند و از آن ادراكات ذهني به اينجا رسيده‌اند؟ نه ما اينها را آشنا كرديم به دستورات اسلامي بعد اينها به راه افتادند؟ نه ما دست اينها را گرفتيم به مقصد رسانديم و اينها هم دست ديگران را مي‌گيرند و به مقصد مي‌رسانند. ما چه كار كرديم؟ كاري كه خداي سبحان نسبت به اينها مي‌كند، اين است. فرمود كه ﴿و جعلناهم أئمةً يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾[41].

 

اقسام وحي

در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه وحيي كه به انسانها مي‌رسد يعني به معصومين مي‌رسد اين چند قسم است:

 

الف . وحي به حكم

يك وقت وحي حكم است، يعني وحي مي‌فرستد كه اينچنين حكم بكن: ﴿لتحكم بين الناس بما أراك الله﴾[42].

 

ب . وحي به عمل

يك وقت وحي مي‌رسد كه اين كار را بكن: ﴿أقم الصلاة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر إنّ قرآن الفجر كان مشهوداً ٭ وَ من الليل فتهجّد به نافلة لك﴾[43] كه دستور كار مي‌دهد، مي‌فرمايد: ما وحي فرستاده‌ايم اين كار را بكني، اين امر به كار است و اين دو قسم.

 

ج . وحي تسديدي

قسم سوم آن است كه نه وحي حكم است نه وحي امر به كار بلكه، وحي خود كار است. مي‌فرمايد: ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾[44]؛ يعني اين كار را ما با وحي حل كرديم. اين مصدر مضاف دلالت بر تحقق دارد، يعني ما به ائمه نگفتيم نماز بخوان؛ شوق نماز در اينها ايجاد كرديم. فعل خير را در اينها با وحي حل كرديم. به اينها نگفتيم زكات بدهيد، شوق ايتاء زكات را در اينها ايجاد كرديم. اينكه در زيارت امين الله عرض مي‌كنيم به اينكه «أشهد أنك قد أقمت الصلاة و آتيت الزكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر ... و جاهدتِ في الله حق جهاده ...»[45] و امثال ذلك از اين قبيل است. آن مرحله اول كه حكم باشد، اين تشريع است و به أنبيا مي‌گوئيم. آن مسئله‌اي كه دستور بدهيم آن را به خيليها هم مي‌گوئيم امّا اين كشش، كشش به طرف خيرات، شوق به طرف خيرات، اين كار خير را ما در قلب اينها القاء كرديم: ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾[46]؛ مصدر مضاف دلالت بر تحقق وقوع دارد يعني اين [كاري] كه كردند به گرايشي بود كه ما ايجاد كرديم، ما در اينها عطش ايجاد كرديم، ما در اينها ميل ايجاد كرديم. ما كه مقلب القلوب‌ايم در قلب اينها اين نور را القا كرديم. اين كار به وحي ما بود يعني به ايجاد رقبت ما بود: ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات﴾ كه الخيرات جمع محلي به «ال» است، همهٴ خيرات را شامل مي‌شود. بعد مهم‌ترين خيرات كه مسئله نماز و زكات و امثال ذلك است از باب ذكر خاص بعد از عام ياد مي‌كند: ﴿و إقام الصلاة و إيتاء الزَّكاة﴾[47]؛ يعني اين كار را ما ايجاد كرديم در قلب اينها، نه اينكه به اينها گفتيم اين كار را بكن، اينها با شوق اين كار را كردند. خب، بالاخره اين شوق نه پديده‌اي است خود ساخته. نه به دست غير خداست. اين كليد شوق به دست ما بود، ما اين كليد را زديم اين صحنهٴ قلبشان روشن شد از خيرات لذّت مي‌بردند.

 

ملكوت دنيا از نگاه اميرالمؤمنين(عليه السلام)

و از دنيا هم مثل «عفطة عنز»[48] ياد مي‌كردند. بالاخره درون دنيا را ديدند كه گفتند: اين مقام مثل عفطهٴ عنز است ديگر، [عطسهٴ بز است ديگر]، ديدند ديگر اگر كسي درون مقام و دنيا را نبيند كه نمي‌گويد كه اين عفطهٴ عنز است كه، يا عراق خنزيري كه در دست مجذوم باشد[49]، اينكه شعر نيست از باب «أحسنه أكذبه» ـ معاذالله ـ اينها اغراق بگويند، مبالغه بگويند در همان بياني كه حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج[البلاغة] در ذيل جريان عقيل دارد كه برادرم آمد و بالاخره آيساً برگشت، فرمود: شبانگاه كسي آمده ديدم زير لباسش چيزي هست و بالاخره فهميديم حلوائي آورده، گفتم: اگر صدقه هست و صله است و زكاة است و خمس كه احكامي دارد به ما نمي‌رسد و اگر منظور ديگري داري يعني اگر به قصد رشوه آورده‌اي «أمختبط أنت»[50]؛ ديوانه‌اي، براي اينكه هيچ عاقلي حاضر نيست كه قي كردهٴ افعي را بخورد. فرمود: اين مال حرام مثل آن است كه يك غذائي را افعي بخورد، يكبار از اين كانال تن بگذرد، بعد بار دوم از دستگاه گوارشيش بگذرد از اين مسير تنگ بيايد بيرون قي كند و بعد اين قي كرده را كسي به صورت يك خمر دربياورد، فرمود: رشوه همين است. خب اگر اين يك شاعر بود. انسان مي‌گفت: اين از باب «أحسنه اكذبه» مثلاً يك تشبيهي كرده، براي اينكه خيال را برانگيزاند؛ اينچنين نيست. معصوم كه معصوم است سنتش و سيرتش معصوم از اين گونه حرفهاست. اين درون رشوه را ديد كه اين حرف را زد، فرمود: كار خير را ما در اينها رقبت ايجاد كرديم: ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصلاة و إيتاء الزكاة﴾[51] و از مدّتها قبل هم اينها ملكه ايشان، ملكهٴ بندگي بود؛ چون ساليان متمادي است سنتشان اين بود كه عبد ما بودند، ما هم كم كم در قلبشان را باز كرديم اين خيرات را داديم.

ـ د . عبوديت تام

﴿و كانوا لنا عابدين﴾[52]؛ اينها از مدتها قبل، ملكهٴ اينها ملكهٴ بندگي بود، بعد ما هم قلب اينها را گشوديم شوق پيدا كردند، چون شوق پيدا كردند كارهاي خير را ما در قلب اينها انداختيم، نه اينكه به اينها گفتيم برو فلان كار خير را بكن؛ اين‌طور نيست. خود شوق كار خير را ايجاد كرديم: ﴿و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصلاة و إيتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين﴾[53].

 

ـ نتيجه

پس  آنچه كه در مسير امامت هست هم با ملكوت كار دارد، هم با يقين كار دارد كه با ملكوت است، هم با وحي فِعل كار دارد، نه با وحي حكم و نه با وحي امر، بلكه با وحي فعل كار دارد كه مستقيماً با قلب كار دارد كه ملكوت است.

 

عظمت آزمون و صبر و يقين حضرت ابراهيم(عليه السلام)

و ابراهيم(سلام الله عليه) هم جزء ﴿لمّا صبروا﴾[54] بود، جزء ﴿و كانوا بآياتنا يوقنون﴾[55] بود. شده امام. امّا صابر بود، براي اينكه هيچ مشكلي پيش نيامد كه به عنوان مقاومت آن صحنه را تحمل نكند. هر مشكلي بود، چه مربوط به خودش، چه مربوط به عاطفه فرزندش همه را تحمّل كرد. چه در جريان ذبح ولدش، چه دربارهٴ ﴿حرّقوه و انصروا ءٰالهتكم﴾[56]، چه دربارهٴ تبعيد و هجرت، چه دربارهٴ اينكه مأمور شد زن و فرزندش را در يك سرزميني كه اصلاً قابل كشت و زرع نيست بگذارد كه بگويد: ﴿ربّنا إنّي أسكنت من ذرّيّتي بوادٍ غير ذي زرع﴾[57]، گاهي انسان بخواهد فرزندش را در يك شهر غريب بگذارد احساس‌ ترس مي‌كند، چه رسد به يك بياباني، نه بيابان بائر، بيابان لم يَزْرَع، بلكه بيابان غير ذي زرع بيابان لم يزرع غير از بيابان غير ذي زرع است، لَمْ يزرع يعني فعلاً كشت نشده ولي قابل شيار هست، يك آبي دارد يا باراني مي‌آيد يا بالاخره راههاي ديگري دارد مي‌شود كِشتش كرد. آن لَمْ يزرع است كه مي‌شود مزروع بعدي، امّا غير ذي زرع يعني نه خودش آب دارد و نه مي‌شود [در] آن كشاورزي كرد. غير ذي زرع غير از لم يزرع است: عرض كرد: خدايا من جائي آوردم كه نه احدي است، نه آينده‌اي دارد، براي اينكه يك مشت سنگلاخ بيشتر نيست، اينجا هم جاي بارندگي نيست، جاي خروش چشمه نيست، جاي قنات نيست، جاي برف نيست، جاي باران نيست. يك چنين چيزهائي [ولي] به اطمينان تو آوردم. وقتي هم كه هاجر عرض كرد: «الي مَن تَدَعُنا؟ قال: أدعكما الي ربّ هذه البنيَّةِ»[58] با يك چنين طمأنينه‌اي؛ اين مي‌شود صبر.

از لحاظ مسئله يقين هم در سورهٴ انعام فرمود كه ﴿و كذلك نري إبراهيم ملكوت السمٰوات و الارض و ليكون من الموقنين﴾[59]؛ ما براي اينكه او اهل يقين بشود ملكوت را نشانش داديم، معلوم مي‌شود يقين با عالم مُلك حاصل نخواهد شد. پس ابراهيم هم اهل ملكوت بود و هم اهل يقين بود، هم صابر در همهٴ شدائد بود لذا به اين مقام والاي امامت رسيده است. تتمهٴ بحث اگر خداي سبحان توفيق داد به محفل بعد.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 125.

[2]  ـ الميزان، ج 1، ص 271.

[3]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.

[4]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[5]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 72.

[6]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 113.

[7]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 72.

[8]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[9]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[10]  ـ همان.

[11]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 38.

[12]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 104.

[13]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[14]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[15]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.

[16]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.

[17]  ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 15.

[18]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.

[19]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 63.

[20]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[21]  ـ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 323؛ «عن انس بن مالك عن النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قال: إنّ لكل شيءٍ قلباً و قلب القرآن يس».

[22]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[23]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.

[24]  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 50.

[25]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.

[26]  ـ همان.

[27]  ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 7.

[28]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

[29]  ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.

[30]  ـ كافي، ج 2، ص 53.

[31]  ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 18.

[32]  ـ سورهٴ مطففين، آيات 19 ـ 20.

[33]  ـ سورهٴ مطففين، آيات 18 ـ 21.

[34]  ـ سورهٴ مطففين، آيات 22 ـ 25.

[35]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.

[36]  ـ كافي، ج 2، ص 51؛ «... ما قُسِمَ في الناس شيءٌ أقَلُّ من اليقين».

[37]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.

[38]  ـ تفسير الميزان، ج 1، ص 273.

[39]  ـ كافي، ج 2، ص 91؛ «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم): الصبر ثلاثة: صبرٌ عند المصيبة و صبرٌ علي الطاعة و صبرٌ عن المعصيه ...».

[40]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.

[41]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[42]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 105.

[43]  ـ سورهٴ اسراء، آيات 78 ـ 79.

[44]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[45]  ـ مفاتيح الجنان، زيارت أمين الله.

[46]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[47]  ـ همان.

[48]  ـ نهج البلاغة، خطبه 3؛ «... دنياكم هذه أزهد عندي من عطفة عَنزٍ ...».

[49]  ـ نهج البلاغة، حكمت 236؛ «قال (عليه السلام): واللهِ لدنياكم هذه أهون في عيني مِنْ عِرَاق خنزير في يد مجذوم».

[50]  ـ نهج البلاغة، خطبه 224.

[51]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[52]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 73.

[53]  ـ همان.

[54]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 24.

[55]  ـ همان.

[56]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 68.

[57]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.

[58]  ـ كافي، ج 4، ص 201.

[59]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق