19 05 1986 2935569 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 213(1365/02/29)

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲٤)﴾

امامت در قرآن

شئون گوناگون انسان كامل

 از اينكه خداي سبحان به ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إنّي جاعلك للناس اماماً﴾ و اين خطاب هم در دوران پيري ابراهيم(سلام الله عليه) بود، معلوم مي‌شود كه اين امامت غير از نبوت است يعني در ظرفي كه ابراهيم(سلام الله عليه) پيغمبر بود خداي سبحان فرمود: ﴿إنّي جاعلك للناس اماماً﴾ تا الآن به اين نتيجه رسيديم كه اين امامت غير از نبوت است. اگر اين امامت غير از نبوت است بايد روشن بشود كه امامت به چه معناست. شئون گوناگوني براي يك انسان ممكن است فرض بشود كه همهٴ آنها به جعل و افاضهٴ خداي سبحان باشد، همانطوري كه براي يك فقيه چند سمت و چند شأن هست و گاهي ممكن است اين شئون ملازم هم باشند و گاهي غير ملازم، دربارهٴ انسان معصوم هم اين چنين است؛ مثلاً مجتهد بودن، فقيه بودن، مرجع بودن، مفتي بودن، قاضي بودن، اينها شئوني است كه براي يك انسان تحصيل كرده حاصل مي‌شود، يك شخص را هم مي‌توان مجتهد ناميد، هم فقيه دانست، هم مرجع و هم قاضي و هم مفتي، منتها اينها شئون گوناگون‌اند كه در يك انسان طبق جهات مختلف جمع مي‌شوند. از اين جهت كه داراي ملكهٴ استنباط است او را مجتهد مي‌گويند؛ از آن جهت كه مي‌تواند محل رجوع ارباب استفتاء باشد او را مرجع مي‌نامند؛ از آن جهت كه بالفعل فتوي مي‌دهد آن را مفتي مي‌گويند؛ از آن جهت كه فصل خصومت دارد او را قاضي مي‌گويند و مانند آن. اينها شئون گوناگون است كه براي يك انسان در اثر أوصاف مختلف جمع مي‌شود. در انسان كامل هم اين چنين است مسئلهٴ نبوت هست، رسالت هست، خلافت هست وصايت هست، امامت هست و نظاير آن كه هر كدام از اينها از نظر تحليل مفهومي از ديگري جداست، احياناً ممكن است در خارج ملازم هم باشند ولي در تحليل مفهومي از يكديگر جدا هستند.

نبوت يك حيثيت خبريابي است از آن جهت كه انسان كامل وحي را و نبأ را دريافت مي‌كند او را «نبي» مي‌گويند و از آن جهت كه وحيِ دريافت شده را به مردم ابلاغ مي‌كند او را «رسول» مي‌گويند و از آن جهت كه اَمٰامِ مردم است، در پيش روي مردم است، مردم به او ائتمام و اقتداء دارند او را «امام» مي‌گويند و از آن جهت كه كارهاي خدا را  در زمين انجام مي‌دهد او را «خليفة الله» مي‌گويند و مانند آن و همهٴ اينها هم جعلي است يعني خداي سبحان بايد قرار بدهد حالا بخشي از اينها امور تكويني‌اند كه با جعل تكويني يافت مي‌شوند، بخشي از اينها امور قراردادي‌اند كه با جعل تشريعي جعل مي‌شوند. در جريان خلافت آدم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾[1]؛ آن يك خلافت تكويني است به معناي وسيع و عميقش. در جريان خلافتهاي تشريعي به عنوان فصل خصومت به داود(سلام الله عليه)  فرمود: ﴿يا داود إنّا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين النّاس بالحق﴾[2]. در جريان نبوت عيساي مسيح[عليه السلام] مي‌گويد: ﴿انّي عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيّاً﴾[3].

دربارهٴ امامت در همين آيهٴ محل بحث خداي سبحان به ابراهيم(سلام الله عليه)  فرمود: ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾؛ پس همهٴ اينها جعلي است و هر كدام از ديگري در تحليل مفهومي جداست، ممكن است مصداقاً عين هم باشند، ولي در تحليل مفهومي از هم جدا هستند.

 

برسي معاني محتمل دربارهٴ «امام»

ـ نقد تفسير امامت به نبوت

آنچه كه مهم است آن است كه اين امامت در آيه غير از نبوت است، اين معنا را از آيه بخوبي مي‌توان استفاده كرد؛ زيرا خداي سبحان در دوران پيري حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه ساليان متمادي او داراي مقام نبوت بود خدا به او فرمود: ﴿انّي جاعلك للناس اماماً﴾، پس اين امامت غير از نبوت است منتها بايد بررسي كرد كه خود امامت به چه معناست اين يك؛ در حين بررسي بايد مواظب باشيم يك معنايي براي امامت ثابت بشود كه هم در ابراهيم(سلام الله عليه) محقق بشود و هم در ذريّهٴ صالح و محسن او محقق بشود و هم برابر نصوص در ائمهٴ ما(عليهم السلام) منطبق بشود؛ يك معنايي بايد از قرآن كريم استنباط كنيم كه غير از نبوت باشد و در ابراهيم(سلام الله عليه) در دوران پيري حاصل بشود و براي ذريّهٴ صالح او هم حاصل بشود و براي ائمهٴ معصومين(عليهم السلام) هم حاصل بشود، يك همچنين معنايي بايد استنباط بشود.

 

بررسي معناي لغوي «امام»

آنچه كه در جلسهٴ قبل ملاحظه فرموديد اين بود كه لغةً «امام»؛ آن راه بزرگ را كه اگر كسي قدم در او نهاد بدون تحيّر به مقصد مي‌رسد، آن بزرگراه را مي‌گويند: «امام» كه خداي سبحان فرمود: ﴿إنّهما لَبامامٍ مبين﴾[4]؛ يعني وقتي شما از حجاز به شام مسافرت مي‌كنيد اين دو محلّي كه مال «اصحاب ايكه» بود، ما ويران كرديم بَرِ جاده است؛ يعني بَرِ اين بزرگراه است. انسان مادامي كه در خيابانهاي فرعي و كوي و برزن حركت مي‌كند محتاج به راهنماست و احياناً متحير است ولي وقتي به بزرگراه رسيد تحيّري ندارد همان راه را ادامه مي‌دهد و به مقصد مي‌رسد؛ امام آن بزرگراه است آن‌گاه شواهد ديگر هم همين معنا را تأييد كرد كه امام آن انسان كاملي است كه پيروي او همان و رسيدن به مقصد همان؛ پس يك چنين معنايي از امامت ما مي‌توانيم از قرآن استفاده كنيم، امّا آن چه معنايي است كه تاكنون ابراهيم خليل نداشت و در دوران پيري بايد خداي سبحان براي او جعل كند؟

 

ـ نقد تفسير امامت به قدوه و نمونه

اگر امامت به اين معناست يعني اسوهٴ مردم بودن، مقتداي مردم بودن كه انسان بتواند عقيدهٴ خود را به عقيدهٴ او اقتدا دهد، اخلاق خود را به خُلق او مقتدي كند، اعمال خود را به اعمال او مقتدي كند؛ اين معنا معناي [لغوي] امامت هست ولي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) قبلاً اين را داشت. نمي‌شود گفت به اينكه اين معنا مخصوص ابراهيم(سلام الله عليه) است در دوران پيري، اگر احياناً در بعضي از ظواهر آيات نسبت به أنبيا(عليهم السلام) يك ترك اولائي اسناد داده شد، آن هم قابل توجيح است هم با امامت منافات ندارد. اگر كسي معصوم شد يقيناً امام است به اين معنا؛ زيرا معصوم كسي است كه فعل او، تقرير او، قول او حجت است. سكوت او مثل گفتار او حجت است، تقرير او مثل فعل او حجت است. اگر كسي حجّت خدا شد مي‌تواند امام باشد كه انسان در همهٴ شئون به او اقتدا كند. اگر امامت به معناي اُسوه و الگو بودن است به معناي «من يؤتم به» است، ابراهيم خليل قبلاً داشت. و هر پيغمبري هم اين معنا را دارد، امامت به اين معنا از نبوت جدا نيست يعني هر پيغمبري إمام امت است؛ زيرا گفتار او حجت است، چون معصوم و اگر معصوم شد ديگران موظفند كه عقيده و خُلق و عمل خود را بر عقيده و خلق و عمل او تطبيق  كنند.

 

تلازم نبوت با اسوه و الگو بودن

امامت به اين معنا گرچه غير از نبوت است ولي ملازم با نبوت است، هر پيغمبري اين معنا را داراست چه اينكه ابراهيم خليل هم اين معنا را دارا بود.

در سورهٴ مباركهٴ نساء آيهٴ 64 اينچنين فرمود: ﴿و ما أرسلنا من رسولٍ إلاّ ليطاع بإذن الله﴾[5]، بعضي از احكام مال نبوت و رسالت عامه است، بعضيها هم مال مرسلين خاص؛ آن احكامي كه مال رسالت عامه است، خداي سبحان به عنوان اصل كلي بيان مي‌كند: مثل اينكه هر پيغمبري بالاخره درگير منافقين و كافران خواهد بود، لذا مي‌فرمايد: ﴿يا حسرةً علي العباد ما يأتيهم من رسولٍ إلاّ كانوا به يستهزءون﴾[6] يا ما قرار داديم براي هر پيغمبر و نبي ﴿عدوّاً شياطين الانس و الجن﴾[7]، هر پيغمبري مزاحم دارد، اين يك اصل كلي است. هر پيغمبري اسوهٴ امت است اين يك اصل كلي است. هر پيغمبري كه پيام الهي را ابلاغ كرد شيطان در خواستهٴ او دسيسه مي‌كند و نمي‌گذارد مردم پيرو او باشند: ﴿و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لانبيّ إلاّ اذا تمنّيٰ ألقي الشّيطان في أمنيّته﴾[8]. اينها جزء اصول كلي است كه همراه با نبوت است؛ مثل اينكه هر پيغمبري بايد بشر باشد و فرشته را نمي‌شود پيغمبر مردم قرار داد، هر پيغمبري بايد مرد باشد زن نمي‌تواند پيغمبر باشد. گرچه به ولايت مي‌رسد؛ مثل صديقه طاهره(سلام الله عليها) ولي به نبوت نمي‌رسد؛ چون آن كار اجرائي است. از اين امور كلي قرآن به عنوان اصل كلي ياد مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿و ما أرسلنا من قبلك إلاّ رجالاً نوحي إليهم﴾[9] اينها جزء خطوط كلي نبوت است. اين مطلب كه هر پيغمبري امام است به معناي اينكه أسوه و الگوست، جزء خواص نبوت عامه است يعني هر پيغمبري الگوي أمت است كه أمت به او اقتدا كنند در همهٴ شئون.

در همين آيهٴ 64 سورهٴ نساء فرمود: ﴿و ما أرسلنا من رسول إلاّ ليطاع بإذن الله﴾[10]؛ ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مرگ اينكه مطاع باشد بالقول المطلق. خب اگر آن پيغمبر معصوم نباشد كه مطاع بالقول المطلق نيست و اگر معصوم است و مطاع است؛ پس أسوه است. يعني عقيدهٴ او امام عقائد است، خُلق او امام اخلاق است و عمل او هم امام اعمال است، امام أعمال ديگران است: ﴿و ما أرسلنا من رسولٍ إلاّ ليطاع بإذن الله﴾.

پس امامت به اين معنا گرچه تحليلاً غير از نبوت است ولي ملازم با نبوت هم هست. ديگر نمي‌توان گفت كه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) تاكنون گرچه نبي بود ولي امام نبود و از اين به بعد امام شد؛ پس امامت به اين معنا گرچه حق است ولي منظور آيه نخواهد بود يعني نمي‌توان گفت كه خدا كه فرمود: ﴿إنّي جاعلك للناس اماماً﴾ يعني «جاعلك للناس اسوةً وقدوةً» وامثال ذلك، اينها كه قبلاً هم بود، هر پيغمبري هم قدوه و اسوه است؛ پس امامت تا الآن روشن شد كه به هيچكدام از اين دو معنا نخواهد بود، چون بعضي گفته‌اند: امامت به معناي نبوت است، بعضيها هم گفته‌اند: امامت يعني الگو و قدوه و اسوه بودن؛ هيچكدام از اين دو معنا نخواهد بود.

تفسير امامت به امامت بر پيامبران

معناي سوم و احتمال سوم اين است كه اين يك امامت خاصه باشد يعني ابراهيم(سلام الله عليه) گرچه در حين نبوت داراي امامت بود، امام بود، قدوه و اسوه والگوي مردم بود، امّا امام الأنبياء نبود كه أنبياي بعدي به او اقتدا كنند. گرچه امام امت بود ولي امام أنبيا نبود كه أنبياي آينده به سنت و ملت اواقتدا كنند. چون خداي سبحان ابراهيم(سلام الله عليه) را امام أنبياي بعدي قرار داد. امام الأئمه قرار داد ساير معصومين را دستور اقتدا داد اين معنا در آخر عمر براي ابراهيم(سلام الله عليه) حاصل شد يعني تاكنون گرچه به رسالت و نبوت رسيده است و امام امت بوده است كه مردم به او اقتدا كنند امّا به اين مقام نرسيد كه أنبياي آينده به او اقتدا كنند و الآن در دوران پيري بعد از تتميم و إتمام آن كلمات سنگين به جايي رسيده است كه بشود امام الانبياء، امام أنبياي بعدي. نشانه‌اي كه ابراهيم(سلام الله عليه) امام أنبياي بعدي شد، همان آيهٴ 78 سورهٴ حج است كه فرمود: ﴿و جاهدوا  في الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم في الدّين من حرج ملّة أبيكم إبراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل و في هذا ليكون الرّسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس﴾[11]؛ فرمود: شما پيرو ملت پدرتان باشيد، تمام مسلمين عالم فرزندان ابراهيم خليلند يعني الآن بيش از سه ميليارد مردم روي زمين بچه‌هاي ابراهيم خليلند، همه او را به عظمت، به نبوت، به رسالت، به امامت مي‌شناسند؛ هم مسلمانهاي عالم، هم مسيحيهاي عالم و هم يهوديهاي عالم؛ چون همهٴ اينها به ابراهيم(سلام الله عليه) مي‌رسند هر چه دارند از بركت ابراهيم خليل است فرمود: ﴿ملّة أبيكم ابراهيم﴾[12] و اين خطاب تنها خطاب به أمتها نيست. بلكه خطاب  به أنبيا هم هست، به شهادت آيهٴ سورهٴ نحل آيه 123 سورهٴ نحل فرمود: ﴿ثمّ أوحينا اليك أن اتّبع ملّة إبراهيم حنيفاً﴾[13]؛ فرمود: ما به توي پيغمبر وحي فرستاديم كه تابع ملة ابراهيم باش: ﴿أن اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً و ما كان من المشركين﴾، معلوم مي‌شود ابراهيم(سلام الله عليه) نه تنها قدوه و امام امتِ خود بود، نه تنها امام همهٴ امتهاي آينده الي يوم القيامه بود و هست، بلكه امام أنبياي بعدي هم هست كه أنبياي بعدي به او اقتدا مي‌كنند. همانطوري كه در زمان خودش لوط(سلام الله عليه) به او اقتدا كرد و به او ايمان آورد كه خدا فرمود: ﴿فآمن له لوط﴾[14]؛ يعني لوط با اينكه پيغمبر است به ابراهيم(سلام الله عليهما) ايمان آورد و به او اقتدا كرد. أنبياي بعدي هم به مِلّة ابراهيم اقتدا مي‌كنند؛ براي اينكه خدا به خاتمشان(عليهم آلاف و التحية والثناء) فرمود: ﴿ثم أوحينا اليك أن اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاٌ﴾ كه ابراهيم مي‌شود «امام الانبياء والائمة». اين معنا در اواخر عمر بعد از اتمام امتحانات براي حضرت پيدا شد. اگر چنانچه امام به معناي قدوهٴ أنبياي بعدي است، اين معنا در مقابل نبوت است و تاكنون براي ابراهيم پيغمبر حاصل نبود و از الآن با اين جعل حاصل شده است.

 

ـ نقد تفسير امامت به امامت بر پيامبران

اين معنا في نفسه لطيف است اولاً و غير از نبوت است ثانياً و تاكنون ممكن بود براي ابراهيم پيغمبر(سلام الله عليه) حاصل نبوده و الآن جعل شده ثالثاً، اينها درست است امّا يك مشكل داخلي و يك اشكال خارجي دارد.

 

الف . قرينهٴ داخلي

اشكال داخلي‌اش آن است كه خداي سبحان فرمود: ﴿إنّي جاعلك للناس اماماً﴾؛ من تو را امام مردم قرار مي‌دهم نه امام أنبيا و أئمهٴ آينده، نه تو امام الائمه‌اي، امام مردم هستي. اين امامت براي مردم قبلاً هم حاصل بود آنچه بعداً حاصل شد آن را آيه نمي‌گويد، آن را كه آيه مي‌گويد قبلاً حاصل بود، اين يك اشكال داخلي.

 

ب . قرينهٴ خارجي

اشكال خارجي آن است كه گرچه در بعضي از بخشها خداي سبحان ابراهيم را پدر مسلمين مي‌داند، مي‌فرمايد: ﴿ملّة أبيكم ابراهيم﴾[15] وگرچه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿أن اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً﴾[16]، امّا قرآن يك راه بازتري به ما نشان مي‌دهد و آن اينست كه ابراهيم وسط تاريخ است نه آغاز تاريخ، مي‌فرمايد: خود ابراهيم هم مأموم است، امام نيست گرچه او نسبت به آينده‌ها امام است ولي خود مأموم است، شما قبل از ابراهيم نوح را داريد كه اين نوح إمام ابراهيم است گرچه دربارهٴ نوح تعبير به امامت نشد ولي دربارهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) تعبير به شيعه شد.

 

حضرت ابراهيم(عليه السلام) شيعهٴ شيخ الانبياء حضرت نوح(عليه السلام)

فرمود: ﴿و انّ من شيعته لإبراهيم﴾[17]، اين را در سورهٴ مباركهٴ صافات آيهٴ 83 بيان كرد بعد از اينكه جريان نوح را تشريح مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿و انّ من شيعته لإبراهيم ٭ اذ جاء ربّه بقلب سليم﴾[18]؛ يكي از شيعيان نوح ابراهيم است.

 

سرّ تسميه پيرو به شيعه

پيرو را شيعه مي‌گويند؛ زيرا اگر مأموم تابع امام شد، فكر امام و امامتِ امام شيوع پيدا مي‌كند، از اين جهت مي‌شود شيعه. اگر امامت يك رهبر شيوع پيدا مي‌كند به وسيله پيروي رهبران اوست؛ چون پيروي رهبران باعث شيوع امامت رهبر است از اين جهت پيروان را شيعيان مي‌نامند.

و سرّ اينكه ابراهيم شيعهٴ نوح(سلام الله عليهما) بود اينست كه چون داراي قلب سليم بود معلوم مي‌شود شيعهٴ نوح شدن سلامت قلب مي‌طلبد فرمود: ﴿و انّ من شيعته لإبراهيم ٭ اذ جاء ربّه بقلب سليم﴾[19]؛ آن وقتي كه ابراهيم با قلب سالم به حضور خدا بار يافت، همان وقت جزء شيعيان نوح(سلام الله عليه) بود و در اين جهت فرق نمي‌كند، گاهي مي‌گويند: ابراهيم امام است يعني ديگران أمتند. گاهي مي‌گويند: ديگران أمتند يعني ابراهيم امام است؛ فرق نمي‌كند، اين يك اضافهٴ متخالفة الاطراف است. يك وقت مي‌گويند: زيد پدر عمر است. مي‌فهميم عمر پسر است. يك وقت مي‌گويند: عمر پسر زيد است، مي‌فهميم زيد پدر است. گاهي مي‌گويند: عمر امام زيد است يعني زيد جزء امت است، گاهي مي‌گويند: زيد شيعهٴ عمر است يعني عمر امام است. وقتي خدا فرمود: ابراهيم از شيعيان نوح است يعني آن مبدأ آغازين، نوح(سلام الله عليه) است اين يك نكته.

 

راز سلام جهاني خداي سبحان بر حضرت نوح(عليه السلام)

نكتهٴ ديگر هم تعبيري است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) از اين كلمه استفاده كرده‌اند و آن اين است كه خداي سبحان گرچه بر أنبيا سلام مي‌فرستد. امّا بر هيچ پيغمبري مثل نوح سلام نمي‌فرستد. دربارهٴ ابراهيم دارد: ﴿سلام علي ابراهيم ٭ كذلك نجزي المحسنين﴾[20]، دربارهٴ موسيٰ و هارون دارد: ﴿سلامٌ علي موسي و هارون﴾[21]، امّا دربارهٴ نوح دارد: ﴿سلامٌ علي نوح في العالمين﴾[22] در سراسر قرآن يكجا ﴿في العالمين﴾ دارد آن هم مخصوص نوح است: ﴿سلامٌ علي نوح في العالمين﴾؛ چون اوست كه مبدأ آغازين همهٴ نبوتها و امامتهاست قبل از نوح(سلام الله عليه) شريعتي نبود. همان قوانين كليه بود.

در همين سورهٴ مباركهٴ صافات آيهٴ ٧٩ اين است (بعد از اينكه فرمود از ٧٥ به بعد) بعد از اينكه فرمود: ﴿و لقد نادانا نوح فلنعم المجيبون ٭ و نجيّناه و أهله من الكرب العظيم ٭ و جعلنا ذريّته هم الباقين ٭ و تركنا عليه في الآخرين﴾[23]، آنگاه فرمود: ﴿سلام علي نوحٍ في العالمين ٭ إنّا كذلك نجزي المحسنين ٭ إنّه من عبادنا المؤمنين ٭ ثم أغرقنا الآخرين ٭ و انّ من شيعته لإبراهيم﴾[24]، شما در سراسر قرآن جائي پيدا نمي‌كنيد كه خداي سبحان سلام و درود جهاني فرستاده باشد. دربارهٴ ابراهيم هم دارد، آيهٴ ١٠٩ همين سورهٴ صافات: ﴿سلامٌ علي إبراهيم ٭ كذلك نجزي المحسنين ٭ إنّه من عبادنا المؤمنين﴾[25]. بعد از چند آيه در جريان موسي و هارون آيه ١٢٦ مي‌فرمايد: ﴿سلامٌ علي موسي و هارون ٭ إنّا كذلك نجزي المحسنين﴾[26]. سلام جهاني را قرآن مخصوصِ نوح(سلام الله عليه) مي‌داند. اگر سخن از امامت هست، پس نوح بايد امام الأنبياء باشد چه اينكه از او به عنوان شيخ الأنبياء ياد مي‌كنند. او بايد إمام الانبياء و الامم باشد، نه ابراهيم(سلام الله عليه). اين مقام مال حضرت نوح است و خود ابراهيم(سلام الله عليه) بعداً جزء شيعيان نوح و جزء ائمهٴ نسبي شد.

پس امام اگر به معناي قدوهٴ مردم باشد معناي حق است و  قبلاً ابراهيم داشت؛ اگر به معناي امام انبياء و أمم باشد اين معنا في نفسه حق است ولي از اين آيهٴ محل بحث استفاده نمي‌شود اولاً. براي اينكه خدا نفرمود «انّي جاعلك للائمة والانبياء اماما» فرمود: ﴿إنّي جاعلك للناس اماماً﴾. گذشته از آن آن‌كه شايسته است براي امام الأنبياء بودن، نوح(سلام الله عليه) است كه خود ابراهيم جزء شيعيان اوست.

پس تاكنون سه معنا از معاني امامت بررسي شد و هر سه نفي شد، امامت به معناي نبوت باشد كما ذهب اليه البحث در اين آيه مراد نيست. امام يعني اسوه و الگو و پيشوا و قدوه اين في نفسه حق است امّا در اين آيه، از اين آيه مراد نيست. امام يعني الگوي أنبيا و أمم، اين هم في نفسه حق است از اين آيه نمي‌شود استفاده كرد و تاكنون براي ابراهيم(سلام الله عليه) حاصل نبوده. از الآن حاصل شده در دوران پيري دو و همين معنا بايد در ذريهٴ او باشد سه، منتها ممكن است كه مرحلهٴ شديدش براي او، مرحله ضعيفش براي ذريّه است وگرنه نمي‌شود گفت كه براي او يك معناست و براي ذريّهٴ او يك معنا يعني اگر ذريّهٴ او به اين امامت به همين معنا نرسند، سياق آيه و ظهور آيه را ما از دست داده‌ايم. بگوئيم كه ذرّيّهٴ او پيغمبر شده‌اند، امام نشده‌اند و او هم پيغمبر است هم امام كه وقتي به خداي سبحان عرض كرد: ﴿و من ذرّيّتي﴾، خدا بفرمايد به اينكه ذريّه تو كه محسن و عادلند ما آنها را پيغمبر مي‌كنيم، آنها كه ظالمند محرومند. اگر امامت در ذريّه به معناي نبوت باشد اين معنايش آن است كه ما ظهور سياقي را از دست داديم، بايد امام معنايي باشد غير از نبي كه تاكنون ابراهيم خليل نداشت و به همان معنا براي ذريّهٴ صالح او باشد و به همان معنا هم براي أهل‌بيت[عليهم السلام] باشد، يك چنين معنايي بايد باشد وگرنه اگر امامتي كه براي او هست به يك معنا باشد، امامتي كه براي ذريّهٴ اوست به معناي نبوت باشد، اين وحدت سياق را از دست مي‌دهد؛ فقط يك جامعه انتزاعي دارد.

سؤال ...

جواب: مثل اينكه نبي هستند براي مردم، رسول‌اند براي مردم. خودشان نسبت به خداي سبحان دستورات را مي‌گيرند و امتثال مي‌كنند و هرچه كه امتثال مي‌كنند و عمل مي‌دهند، از آن جهت قدوه و امام براي ديگرانند.

 

ـ نقد تفسير امامت به زعامت سياسي ـ اجتماعي

ببينيم آيا امامت به معناي سرپرستي و ادارهٴ حكومت مردم هست يا نه؟ كه اين معناي پنجم خواهد بود. امامت به اين معنا مي‌تواند يكي از معاني امام باشد يعني سرپرستي، تشكيل حكومت، زعامت و مانند آن، ولي با توجه اينكه ابراهيم پيغمبر(سلام الله عليه) امامتِ به اين معنا را تاكنون نداشت بعداً پيدا كرد و ذريّهٴ او هم داراي همين إمامتند، بايد يك چنين معنايي استفاده بشود. امامت به معناي سرپرستي، به معناي حكومت مي‌تواند يكي از معاني و مصاديق امام باشد. امّا آيا ابراهيم(سلام الله عليه) در دوران پيري حكومت تشكيل داد و آيا اصولاً امامتِ به معناي زعامت و رهبري از نبوت جداست يا نه؟

چند مطلب مهمّ است كه بايد بحث بشود:

 

عدم انفكاك پيامبري از زعامت

اوّل اينكه آيا اصلاً امامت به اين معنا يعني زعيم بودن، سرپرست مردم بودن، از نبوت جداست يا نه؟ ممكن است كسي پيغمبر باشد و امام نباشد؟ اين را مرحوم امين الاسلام در مجمع احتمال داد فرمود: «گاهي ممكن است كسي پيغمبر باشد و امام نباشد»[27] بايد ببينيم اين فرمايش تام است يا ناتمام. ثانياً، اگر ثابت شد كه امامت غير از نبوت است يعني سرپرستي و زعامت و تشكيل حكومت و ادارهٴ مردم غير از نبوت است، آيا ابراهيم(سلام الله عليه) در زمان پيري امام شد يعني حاكم شد، زعيم شد، سرپرست مردم شد حكومت تشكيل داد يا نه؟ و آيا اينكه خداي سبحان دعاي ابراهيم(سلام الله عليه) را دربارهٴ ذرّيهٴ عادل او اجابت كرد آنها ائمه شدند به عنوان زعماي حكومتِ مردم يا نه؟ اينها بايد اثبات بشود.

 

نقد بيان مرحوم امين الاسلام مبني بر انفكاك نبوت از امامت و رهبري

امّا مطلب اول مرحوم امين الاسلام در مجمع دارد به اينكه نبوت غير از امامت است، امامت نه يعني قدوه و أسوه و الگو بودن، امامت نه يعني آغاز هدايت أنبيا؛ امام يعني زعيم يعني رهبر. ايشان مي‌فرمايند كه امام به معناي زعيم غير از نبي است، ممكن است كسي پيغمبر باشد و امام نباشد. خداي سبحان به او دستور امامت و رهبري ندهد، فقط دستور نبوت دارد، يعني دستور ابلاغ احكام دارد، نه دستور اجراي احكام.

اين فرمايش قبولش دشوار است، ممكن است كسي به مقام نبوت برسد و رهبري مردم رانداشته باشد؟! يك وقت مردم تمكين نمي‌كنند، در برابر او مي‌ايستند؛ آن يك حساب ديگري است. يك وقت مي‌گوئيم: كسي پيغمبر هست ولي رهبري نيست، آن وقت نبوت به اين معنا در حدّ يك عالم مسئله‌گو مي‌شود. اين فرض دارد كه خداي سبحان پيغمبري را اعزام كند و به او سمت رهبري ندهد دستور ندهد، كه جامعه‌اي را بساز؟! سؤالها اول از اينجا شروع مي‌شود: آيا ممكن است خداي سبحان ديني را به پيغمبر بدهد كه مسائل سياسي در آن دين نباشد؟ يعني به مردم بگويد شما عبادت كنيد و از زشتيها آنها را باز ندارد يا آنها را از زشتيها باز دارد؟ اگر آنها را از زشتيها باز داشت و آنها تمرّد كردند چه كند؟ آيا دستور دارد يا دستور ندارد؟ آيا مي‌شود يك ديني فرض كرد كه فقط دربارهٴ آخرت سخن بگويد؟ بگويد كه بايد عبادات كنيد و اين واجبها را انجام بدهيد، براي اينكه بهشت برويد و اين محرمات را بايد ترك كنيد براي اين كه جهنم نرويد. حالا اگر فلان كار را كرديد، سرقت كرديد، آدم كشتيد، حكمي در دنيا نداريد، در دنيا هر چه كرديد، كرديد؛ در آخرت گرفتار عذاب خواهيد شد. اين فرض دارد اصلاً كه خداي سبحان ديني بفرستد كه آن دين كاري به شئون دنياي مردم نداشته باشد، فقط دربارهٴ آخرت سخن بگويد بگويد؟ كه قتل و تجاوز بد است و اگر كسي را كشتيد، حقوق كسي را تضييع كرديد در قيامت جهنم مي‌رويد. اين مي‌شود همان هرج و مرج و اصلاً ما چرا پيغمبر مي‌خواهيم، مگر نه آن است كه نبوت عامه يك امر ضروري است و برهان عقلي بر او قائم است و مگر نه آن است كه ائمه(عليهم السلام) به همين برهان عقلي استدلال كرده‌اند كه وجود پيغمبر ضروري است.

 

جلوگيري از هرج و مرج يكي از ادلّه ضرورت نبوت

از بيانات امام هشتم(سلام الله عليه) به خوبي استفاده مي‌شود كه يكي از ادلّهٴ ضرورت نبوت عامه اين است كه هرج و مرج صحيح نيست، مردم را نمي‌شود رها گذاشت؛ پس انسان پيغمبر مي‌خواهد. خب، پيغمبر مي‌خواهد كه زندگي با هرج و مرج باشد يا بي هرج و مرج؟ اگر پيغمبر مي‌خواهد كه زندگي نظم داشته باشد؛ پس آن دين هم بايد برنامه‌هاي سياسي داشته باشد اولاً، و هم رهبردين مجري آن حدود سياسي باشد ثانياً، يعني هم مسئله حدود و تعزيرات داشته باشد اولاً، هم آن پيغمبر مسئول اجراي اين حدود و تعزيرات باشد ثانياً، هم بگويد: اگر كسي آدم كشت بايد قصاص بشود و هم خود مجري اين قصاص باشد؛ مثل اينكه خداي سبحان كه جريان قصاص را كه مطرح مي‌كندمي‌فرمايد به اينكه ما در تورات براي موساي كليم گفته‌ايم: ﴿النفس بالنفس﴾[28]، چون اين حكم بالاصاله در تورات است بعد مي‌فرمايد: همين حكم در قرآن هم است. طبق بياني كه مرحوم امين الاسلام دارد، ممكن است پيغمبري مسئول اجراي حدود نباشد، ممكن است دينش مشتمل بر مسائل سياسي باشد ولي پيغمبر مسئول اجرا نباشد، اين را شما مطالعه بفرمائيد ببينيد كه اصلاً اين آن نياز عقلي را بر طرف مي‌كند يانه؟ اصلاً پيغمبر مي‌خوا‌هيم كه زندگي هرج و مرج نباشد، اگر آن پيغمبر كاري به زندگي مردم ندارد حدود را اجرا نمي‌كند، آن حكم عقلي و نياز عقلي برآورده نمي‌شود، ناتمام است اين بحث، اين يكي، بعد از اين اگر ثابت شد كه‌ هر پيغمبري زعيم است يعني خداي سبحان همانطوري كه او را نبي قرار داد، او را رهبر هم قرار داد، منتها گاهي موفق مي‌شود، گاهي موفق نمي‌شود؛ مثل اينكه دربارهٴ بعضي از أنبيا دارد كه فقط يك خانواده به او ايمان آوردند: ﴿فما وجدنا فيها غير بيتٍ من المسلمين﴾[29]؛ فقط يك خانواده در آن محل به او ايمان آوردند كه ما بقيه را به دست هلاكت سپرديم. يك وقت انسان مي‌گويد كه اصلاً خدا به او مأموريت تشكيل حكومت نداد، يك وقت نه داد ولي مردم تمكين نكردند؛ مثل اينكه موسا كليم(سلام الله عليه) مأمور تشكيل حكومت بود ولي در مصر موفق نشد بعدها خدا فرمود: ﴿و أورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض و مغاربها﴾[30]؛ بعدها آمدند حكومتي تشكيل دادند وگرنه تا آل‌فرعون بودند و غرق نشده بودند. نمي‌گذاشتند موسيٰ(سلام الله عليه) حكومت تشكيل بدهد.

اين معنا اصلاً صحيح است كه كسي پيغمبر باشد و مسئول نباشد. فقط مسئله‌گو باشد؟ اين يك، اگر ثابت شد كه هر پيغمبري امام است، ديگر نوبت به بحثهاي بعدي نمي‌رسد و اگر ثابت شد كه نه ممكن است كسي پيغمبر باشد و مسئول اجرا نباشد، زعيم و رهبر نباشد، آنگاه امامت به معناي رهبري غير از نبوت خواهد بود نوبت به اين سؤال مي‌رسد كه آيا در زمان پيري ابراهيم كه امام شد زعيم مردم شد حكومت تشكيل داد يا نه؟

«الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[2]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.

[3]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 30.

[4]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 79.

[5]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 64.

[6]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 30.

[7]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 112.

[8]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 52.

[9]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 109.

[10]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 64.

[11]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.

[12]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.

[13]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 123.

[14]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 26.

[15]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.

[16]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 123.

[17]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 83.

[18]  ـ سورهٴ صافات، آيات 83 ـ 84.

[19]  ـ سورهٴ صافات، آيات 83 ـ 84.

[20]  ـ سورهٴ صافات، آيات 109 ـ 110.

[21]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 120.

[22]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.

[23]  ـ سورهٴ صافات، آيات 75 ـ 78.

[24]  ـ سورهٴ صافات، آيات 79 ـ 83.

[25]  ـ سورهٴ صافات، آيات 109 ـ 111.

[26]  ـ سورهٴ صافات، آيات 120 ـ 121.

[27]  ـ مجمع البيان، ج 1، ص 380.

[28]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 45.

[29]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 36.

[30]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق