أعوذ بالله من الشّيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (۱۱۶) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۱۱۷)﴾
سخن مشترك مشركان و اهل كتاب
آنچه كه بسياري از آيات سورهٴ مباركهٴ بقره را تشكيل ميداد، همان جريان بنياسرائيل بود. خداي سبحان به بنياسرائيل فرمود: ﴿اذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم﴾[1] و بهترين نعمتي كه خديا سبحان به بني اسرائيل داد اينكه أنبياي فراواني را از بين اينها مبعوث كرد و بهترين نعمتي كه خداي سبحان به انسان ميدهد، همان نعمت توحيد است. و بنياسرائيل حقشناسي اين نعمتها را نكردند؛ مبتلا به شرك و وثنيّت شدند. خداي سبحان ميفرمايد به اينكه اينها كه اهل كتابند همانند مشركين و وثنيّين ميانديشند، براي خداي سبحان فرزند قائلند. مشركين فرشتگان را بنات الله ميدانستند، ميگفتند: اينها دختران خدايند. يهوديها عزير را فرزند خدا دانستند، مسيحيها عيساي مسيح(سلام الله عليه) را فرزند خداي سبحان دانستند.
نزاهت خدا از اتخاذ فرزند
خداي سبحان قول اينها را بالقول المطلق نقل ميكند و بالقول المطلق نفي ميكند، بعد در موارد گوناگون به اين آراي سه گانه ميپردازد. اصل اتّخاذ ولد را محال ميداند چون او سبّوح است و قدّوس منزّه از هر نقص است. بعد در سه مورد سخنان يهوديها و مسيحيها و وثنيّين را نقل ميكند سه مورد يعني در سه بحث نه يعني در سه آيه يا در سه سوره، فرمود: ﴿و قالوا اتّخذ الله ولداً﴾؛ اينها گفتند: خداي سبحان ولد اتّخاذ كرده است، اين اتّخاذ ولد يك تشابهي بين مأخوذ و آخذ بايد باشد. خواه بنوّتِ حقيقي باشد يا بنوّت تشريفي بالاخره يك تشابهي بين آخذ و مأخوذ بايد باشد كه خداي سبحان كسي را به عنوان ولد خود اتّخاذ بكند. اگر هيچ شيئي مثل خداي سبحان نبود، بلكه عبد خاضع و عبد قانت بود و خداي سبحان هم منزّه از هر مثل و از هر نقص بود پس آخذ فوق آن است كه ولد اتّخاذ كند، مأخوذ دون آن است كه مأخوذ الولديّه باشد، از هر دو جهت خداي سبحان اين را نفي كرد، فرمود: چون خدا غنيّ محض است، پس منزّه از آن است كه كسي را ولد اتّخاذ كند و لو فرشته. و چون اين مأخوذها هم عبد محضاند، همه عبد صرفاند ولو فرشته، دون آنند كه ولد خداي سبحان باشند. پس هم أخذ از جهت اينكه آخذ شريك ندارد محال است، هم از آن جهت كه مأخوذ لايق نيست، مستحيل است از هر دو جهت خداي سبحان اين را نفي كرد، فرمود: ﴿و قالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه﴾ اين سبحان تنها تحاشي نيست، اين استدلال است. استدلال به اين اسم مبارك است، سبحان از اسماي جلاليّه خداي سبحان است؛ چون خدا، سبحان است. اين ميتواند حدّ وسط قرار گيرد. خداي سبحان است و سبحان هرگز ولد اتّخاذ نميكند؛ پس خدا ولد اتّخاذ نميكند. سبحان از اسماي جلاليّه حق است. چون خدا منزّه از هر نقص است لذا ولد اتّخاذ نميكند. چون اتّخاذ ولد خواه ولد حقيقي باشد، خواه ولد تشريفي، براي آن است كه گوشهاي ازكارهاي والد را اين وَلَد انجام بدهد. اين كسي كه مأخوذ الولديّه است بايد شبيه آخذ باشد تا آن آخذ گوشهاي از كارهاي خود را به او واگذار كند يا او گوشهاي از كارهاي آخذ را به عهد بگيرد. اگر خداي سبحان سبّوح است ـ كما هو الحقّ ـ و منزّه از هر نقص است پس اتّخاذ محال است. اين اصل، آنگاه اين معناي سبّوح بودن خداي سبحان را كه او منزّه از نقص است، مبرّاي از شريك است در دو بخش تبيين كرد:
يكي اينكه آخذ فوق آن است كه اتّخاذ كند، دوّم آن كه مأخوذ دون آن است كه ولد آخذ باشد. لذا فرمود: ﴿بل له ما في السمٰوات و الأرض كلٌّ له قانتون﴾.
سراسر هستي بندهٴ قانت خدا
او مالك حقيقي همهٴ موجودات آسمان و زمين است، پس چيزي شبيه او نيست تا خداي سبحان آن را به عنوان ولد اتّخاذ كند. و هيچ شيئي هم شايستهٴ ولديّت نيست. براي اينكه عبد داخر است، عبد قانت است، عبد ذليل است، خواه فرشته، خواه غير فرشته. اگر يك تفاوتي هست بين مخلوقين بعضهم بالقياس الي بعض است كه يكي نبي است، يكي ولي است، يكي فرشته است، يكي انسان وگرنه اگر همه را به طرف خداي سبحان بسنجيم همه عبد محضاند، اينطور نيست كه فرشته احتياجش كم باشد شجر و حجر احتياجشان بيشتر. اگر فرشته مزيّتي دارد بالقياس الي الانسان يا شجر و حجر مزيّت دارد وگرنه بالقياس الي الله سبحانه و تعالي عبد محض است، همين عبوديّت را كه خداي سبحان براي انسانها قائل است براي فرشتگان هم قائل است. اين چنين نيست كه فرشته در ارتباطش به خداي سبحان يك مقداري نيازش كم باشد. اگر يك تفاوتي هست مخلوقها بعضهم نسبت به بعض دارند وگرنه والكلّ بالقياس الي الله سبحانه و تعاليٰ عبد محضاند. اگر دربارهٴ همهٴ موجودات خدا ميفرمايد: اينها قانتند، خاضعند، در آن مسائل و مباحث سه گانه كه ميرسيم ميبينيم ميفرمايد: عزير عبد محض است. عيساي مسيح(سلام الله عليه) عبد محض است، فرشتگان(سلام الله عليهم) عبد محضاند. در همه اين سه بحث ميفرمايد: آنچه را كه شما به عنوان مأخوذ پنداشتيد، دون آنند كه ولد بشوند، خواه فلك، خواه مَلَك. اگر يك تفاوتي هست نسبت به يكديگر تفاوت دارند، آن هم فيضي است كه خداي سبحان به اينها اعطا كرده است.
پس ﴿سبحانه﴾ خودش حدّ وسط است. چون سبحان است و سبحان هرگز ولد ندارد پس خدا ولد ندارد. اگر ولد داشته باشد كه سبحان نيست.
خب پس اين موجودات چه هستند؟ حالا كه ولد نيستند پس چه هستند؟ ﴿بل له ما في السمٰوات و الأرض﴾؛ اين ﴿ما في السموات و الأرض﴾ خود سماوات و أرض را هم شامل ميشود. گاهي خدا ميفرمايد: سماوات وارض مال اوست، ما في السموات و مافي الأرض را هم شامل ميشود. گاهي ميفرمايد: ﴿ما في السموات و ما في الأرض﴾[2] مال اوست خودِ سماوات وارض را هم شامل ميشود.
ملك تكويني و حقيقي خدا
[خداي سبحان] فرمود: ﴿بل له ما في السموات و الأرض﴾.
آنگاه ﴿كلٌّ له قانتون﴾؛ نه اينكه مِلك خدايند و احياناً قابل غصباند، نه اينكه اينها مملوك خدايند و احياناً تمرّد دارند. ملك اعتباري قابل غصب است، امّا ملك تكويني و حقيقي كه قابل غصب نيست. لذا فرمود: همه مملوكند و قانت، اينطور نيست كه يك مملوكي بتواند از مالك تمرّد كند. قانت است، خاضع است. چيزي در جهان نيست كه مِلك و مُلك حق نباشد و قنوت نداشته باشد، ممكن است بعضي از أملاك اعتباري قابل غصب باشد و ممكن است بعضي از أملاك تكويني هم حتي قابل غصب باشد. الآن چشم و گوش ما مِلك تكويني ماست، روح ما بر چشم وگوش ما سيطره دارد ولي ممكن است يك عامل قاهري بتواند در چشم و گوش ما به سحر يا شعبده يا كهانه و أمثال ذلك تصرّف كند و نگذارد ما بر چشم و گوشمان سيطره داشته باشيم، يك عامل بيروني ميتواند جلوي مالكيّت ما را بگيرد. امّا دربارهٴ خداي سبحان فرض ندارد كه موجودي بتواند جلوي مالكيّت خداي سبحان را بگيرد: ﴿تبارك الّذي بيده الملك﴾[3]؛ هم مِلك أشيا مال اوست، هم مُلك و نفوذ مال اوست، هم او مالك است هم مَلِك. هم مال اوست، هم نافذ است. بنابراين فرض ندارد كه موجودي در برابر قدرت او خضوع نداشته باشد: ﴿كلُّ له قانتون﴾.
دليلي ديگر بر بطلان اتخاذ فرزند
بعد براي اينكه [خداي سبحان] اين مطلب را مبرهنتر كند دليل ديگر اقامه كرد، فرمود: ﴿بديع السمٰوات و الأرض و إذا قضيٰ أمراً فإنّما يقول له كن فيكون﴾؛ فرمود: او نه تنها مالك است بلكه خالق است، نه تنها خالق است بلكه بديع است.
يك وقت انسان مِلكي را به او اعطا ميكنند ولو تكويناً بعد مالك ميشود؛ مثل اينكه ما مالك چشم وگوش هستيم تكويناً امّا خداي سبحان به ما اعطا كرد. و به ما هشدار دارد كه من تفويض نكردهام هم اكنون هم چشم و گوش شما در تحت نفوذ من است كه ﴿أمّن يملك السمع و الأبصار﴾[4]، من اگر اراده بكنم قبل از اينكه شما چشم را ببنديد، قبض روح ميكنم. قبل از اينكه از گوشتان مدد بگيريد قبض روح ميكنم. من مالك چشم شمايم، من مالك گوشم و مانند آن، گاهي ميفرمايد: خدا مالك است، گاهي ميفرمايد: نه تنها مالك است بلكه خالق است، گاهي ميفرمايد: نه خالق است بلكه بديع است. فرق بديع و خالق آن است كه خالق ممكن است موجودي موادّ محقّق شدهٴ خارج را جمعآوري كند به اينها صورت بدهد، در آنجا خلقت صادق است گرچه فطرت صادق نيست. در آنجا خالق هست گرچه فاطر نيست. فرمود: من أشياء را كه ببار آوردم نه اينكه موادش قبلاً بود من اين مادّهها را جمع كردم و به صورت آسمان و زمين درآوردم، مادهاي نبود. خود مادّه را هم من به بار آوردم. پس اصل پيدايش أشياء به دست خداست كه مواد را هم خداي سبحان خلق كرد. اين يك، ممكن است كسي مادّه را خودش خلق كند ولي صورت را رويِ تقليد بيافريند به مادّه بدهد، مبتكر نباشد. مثل يك شاعري كه حروف و كلمات و جملهها را خود ميسازد، امّا اين غزل را به سبك غزلي كه قبل از او سرودهاند ميسرايد. اين خالق شعر هست ولي بديع نيست؛ زيرا قبل از او ديگران اين سبك را داشتند. خداي سبحان ميفرمايد به اينكه نه تنها همهٴ أشياء را من آفريدم، همهٴ موادّ خام اينها را من آفريدم، صورتهايي هم كه به اينها دادم صورتهاي ابتكاري است، كسي قبل از من صورت سازي نكرد، من بديعام، ميشود فاطر. هم موادّ خام را خدا آفريد، هم صورتها را خداي سبحان به مواد داد، شده بديع. غير از خالق است، غير از فاطر است. فرمود: من نوآورم.
كفايت ارادهٴ الهي در آفرينش أشيا
و از اين دقيقتر نه تنها نوآورام، نه تنها ﴿بديع السّمٰوات و الأرض﴾ام، بلكه كار من با ﴿كن فيكون﴾ حلّ است.
ـ افاضهٴ دفعي و استفاضهٴ تدريجي
﴿كن فيكون﴾؛ يعني اينكه تدريج در كار من نيست. گرچه مخاطب من تدريجي است، ولي خطاب من دفعي است. من يكجا فيض ميدهم، گيرنده تا بگيرد طول ميكشد نه اينكه من به تدريج فيض ميدهم فرق فعل تدريجي با دفعي آن است كه فاعل ناقص تدريجاً كار ميكند، تدريجاً حرف ميزند، تدريجاً جلو ميرود، تدريجاً فيض ميدهد، گيرنده هم تدريجاً ميگيرد. امّا خداي سبحان فرمود: من تدريجاً فيض نميدهم. آنكه ميگيرد كم كم ميگيرد: ﴿إذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون﴾؛ اين فاء هم براي آن است كه روشن بشود گيرنده محتاج به دهنده است همين. تدريج در گيرنده است، اگر فرمود: ﴿قدّر فيها أقواتها في أربعة أيّام﴾[5]؛ يعني در طول فصول چهارگانه غذاهاي شما را ما تهيّه كرديم، نه يعني خدا در طي چهار فصل كار ميكند، چون «ليس عند ربّك صباح و لاٰمساءَ»؛ شما اگر از زمين بگذريد ميبينيد ليل و نهاري نيست. اگر از آسمانها بگذريد، ميبينيد حركتي نيست. اينكه در بيانات مبارك حضرت امير هست، در بيانات مبارك حضرت رضا(سلام الله عليه) است كه «فاعلٌ لا بمعني الحركات»[6] اين از خطبههاي بلند حضرت امير است كه خدا كارش روي حركت نيست، ناظر به همين است. نه اينكه او تدريجاً فيض برساند. او يكجا فيض ميرساند ما تا جمع كنيم طول ميكشد، گيرنده تا بگيرد يك عمر طول ميكشد وگرنه او دفعتاً فيض ميدهد، نه اينكه او تدريجاً فيض بدهد. تدريج فيض خود اوست، تدريج در زمان است زمان كه تدريج است مخلوق اوست. كار او متضمّن زمان نيست، مثل كار ما نيست كه در ظرف زمان قرار بگيرد. ما چون همسان با زمانايم كار ما متزمّن است و زمان ظرف كار ماست. مثل اينكه ما متمكّن هستيم و مكان ظرف كار ماست. كار خداي سبحان منزّه از آن است كه متزمّن باشد در زمان، متمكّن باشد در مكان؛ چون خود مكان و زمان كار اوست. خود تزمّن و تمكّن كار اوست؛ لذا او بديع است، يعني هم مواد خام را او آفريد، هم صور را به موادّ خام او داد و هم اين صورتها ابتكاري است، اين مادّهها ابتكاري است، اينطور نيست كه از جايي ديگر گرفته باشد شبيهِ كار ديگران كار كرده باشد همانطوري كه خودش ذاتي است ﴿لاشريك له﴾[7]، ﴿ليس كمثله شيء﴾[8] فعل او هم كاري است كه ﴿لاشريك له﴾
سؤال ...
جواب: خداي سبحان اين ظرف را براي اين مظروفها آفريد، لذا فرمود: ﴿بديع السّمٰوات و الأرض و إذا قضيٰ أمراً فإنّما يقول له كن فيكون﴾.
خطاب مخاطب آفرين
در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه بين خطاب تكويني و خطابهاي اعتباري فرق است. در خطابهاي اعتباري كه خطابهاي محاوره است، خطاب فرع بر مخاطب است، تا مخاطب نباشد خطاب متمشّي نميشود. ولي در خطابهاي تكويني مخاطب فرع برخطاب است، يعني خطاب مخاطب آفرين است. فرمود: ﴿إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن﴾ اين ﴿كن﴾ ايجاد است. ﴿فيكون﴾ مخاطب است كه يافت ميشود، مخاطب با خطاب يافت ميشود. مثل اينكه ما يك وقت با ديگران حرف ميزنيم، يك وقت با خاطرات علميمان حرف ميزنيم. اگر خواستيم با ديگران حرف بزنيم، يك خطاب اعتباري است كسي بايد باشد كه با او سخن بگوئيم. ولي اگر خواستيم حديث نفس كنيم، همين كه خواستيم خاطرات زنده ميشود نه اينكه خاطراتي هست كه ما با آنها سخن ميگوييم. يك وقت انسان ميبيند ده دقيقه، پنج دقيقه حديث نفس گفت، خيال بافي كرد، اگر اهل معنا باشد كه صور خوب ميسازد و اگر اهل باطل باشد كه مختال است و خيالباف؛ انسان در صحنهٴ نفس خود اگر چيزي بخواهد ميسازد و اين حديث نفس يك حديث تكويني است كه مخاطب آفرين است. در خطابهاي اعتباري، خطاب فرع بر مخاطب است، تا كسي نباشد ما كه با او حرف نميزنيم، زيد متمشّي نميشود. گاهي انسان يك موجود بي روحي را به صورت يك موجود روحدار، متمثّل ميكند با او شعر ميگويد و امثال ذلك. يك بنايي قبلاً ميگذارد بالأخره با او سخن ميگويد. اين خطابها اعتباري است. در خطابهاي تكويني همين كه متكلّم اراده كرد مخاطب پيدا ميشود كه مخاطب فرع بر خطاب است.
وجود علمي و ادراك مخاطبان «كُن»
منتها خطاب به معدومِ محض تعلّق نميگيرد، أشياء قبل از اينكه در خارج محقّق بشوند معلوم خداي سبحان بودند طبق بيان حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «عالمٌ إذ لا معلوم»[9]، به آن موجوداتي كه در حيطهٴ علم خداي سبحان بودند امر ميكند يعني افاضه ميكند، آنها هم مستفيض ميشوند از علم به عين تنزّل ميكنند و نه تجافي، اين همان است كه در نهج البلاغه مطالعه ميفرماييد كه «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه»[10]؛ بنابراين خداي سبحان چون «سبّوح» است منزّه از اتّخاذ ولد است و چون همهٴ موجودات عبد محضاند دون آنند كه مأخوذ الولديّه بشوند: ﴿كلٌّ له قانتون﴾، آنگاه فرمود: نه تنها خدا مالك است بلكه خالق است، نه تنها خالق است بلكه ﴿بديع السّمٰوات و الأرض﴾ است. نه تنها بديع است، بلكه كار او منزّه از زمان و حركت است كه «فاعلٌ لا بمعني الحركات»[11]. اگر در خطبهٴ نهج[البلاغة] قرائت ميفرماييد كه حضرت فرمود: كار خدا در امتداد حركت نيست ناظر به اين بحث است كه او با ﴿كن فيكون﴾ كار انجام ميدهد. آن يكون، آن فيض، آن مستفيض است كه تدريجي است وگرنه كار خدا تدريج بردار نيست.
ناسازگاري فرزند گزيني با سبّوح بودن خدا
و چون اين عمل يعني اين فكر كه خدا ولد اتّخاذ كرد، خواه بنوّت تشريفي باشد، خواه نبوّت حقيقي باشد با سبّوح بودن خدا سازگار نيست؛ لذا خداي سبحان در همهٴ موارد غالباً، وقتي اين جريان را نقل ميكند كه گفتند: خدا ولد اتّخاذ كرد ميفرمايد: ﴿سبحانه﴾، گاهي تشر ميزند ميفرمايد: اين حرفي كه شما ميزنيد ممكن است آسمانها سقوط كند. خدا ولد اتّخاذ كرد يعني چه؟! در نوع موارد وقتي اين سخن مطرح است كه خدا ولد اتّخاذ كرد با سبّوح خدا جواب ميدهد:
ـ شواهد قرآني
آيهٴ (1)
در سورهٴ نساء آيهٴ ١٧١ اين است، فرمود: ﴿يا أهل الكتاب لاتغلوا في دينكم و لا تقولوا علي الله إلاّ الحقّ إنّما المسيح عيسي ابن مريم رسول الله و كلمته ألقاها إلي مريم و روح منه فٰامنوا بالله و رُسُلِه و لاتقولوا ثلاثة﴾[12] أب و ابن و روح القدس، نگوييد ﴿انتهوا﴾[13]؛ يعني از تثليث دست برداريد: ﴿خيراً لكم﴾[14]؛ يعني اطلبوا خيراً لكم، تثليث شر است، توحيد خير است به دنبال خير حركت كنيد: ﴿إنّما الله الٰه واحد سبحانه أن يكون له ولد﴾[15] اين يك برهان. او منزّه از آن است كه ولد داشته باشد. آنگاه برهان ديگر: ﴿له ما في السّمٰوات ما في والأرض﴾[16]؛ همه عبد محضاند. عبد محض كه نميتواند مشابه خداي سبحان باشد تا ولد براي او به حساب بيايد. دربارهٴ عزير هم مشابه اين هست.
آيهٴ (2)
در سورهٴ مباركهٴ أنعام باز ناظر به اتّخاذ ولد دربارهٴ ديگران اين چنين فرمود ـ آيهٴ ١٠٠ و ١٠١ سورهٴ انعام ـ اين است: ﴿و جعلوا لله شركاء الجنّ و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات﴾[17]؛ براي خدا پسر و دختر خرق كردند و تراشيدند يعني عزير و مسيح را به عنوان پسر، فرشتگان را به عنوان دختر، اين اقوام گوناگون وثني و غير وثني اتّخاذ كردند: ﴿وخرقوا له بنين و بنات بغير علم﴾[18]؛ اين حرف حرف جاهلانه است: ﴿سبحانه و تعاليٰ﴾[19]؛ او سبّوح است از اينكه ولد داشته باشد: ﴿سبحانه و تعاليٰ عمّا يصفون ٭ بديع السّمٰوات و الأرض﴾[20]، آنگاه فرمود: ﴿أنّيٰ يكون له ولد و لم تكن له صاحبة﴾[21]؛ چون ولد بدون صاحبه كه ممكن نيست، او صاحبهاي ندارد. هر موجودي فرض بشود عبد محض است، او همسر ندارد تا ولد داشته باشد: ﴿و لم تكن له صاحبة و خلق كلّ شيء و هو بكلّ شيء عليم﴾[22].
آيهٴ (3)
در سورهٴ مباركهٴ توبه حرف يهوديها را اينچنين نقل كرد، آيهٴ ٢٠ اين است: ﴿و قالت اليهود عزيرٌ ابن الله و قالت النّصاري المسيح ابن الله ذلك قولهم بأفواههم﴾[23]؛ اين حرفي است كه ريشهٴ علمي ندارد، همين از دهن بيرون ميآيد، گاهي ميفرمود: ﴿كبرت كلمة تخرج من أفواههم﴾[24]؛ يعني حرف، حرفي نيست كه فكر روي آن شده باشد. همين از دهن در ميآيد: ﴿ذلك قولهم بأفواههم يضاهؤن قول الذين كفروا من قبل﴾[25]؛ اين اهل كتاب مثل مشركين فكر ميكنند، مشركين قائل بودند كه ملائكه بنات خدايند، اينها فكر ميكنند كه عزير و مسيح أبناء الله هست طرز فكر، فكر شرك آلودي است كه ديگران هم داشتند: ﴿يضاهؤن قول الّذين كفروا من قبل قاتلهم الله أنّيٰ يؤفكون﴾[26]، گاهي اينها را با اين تَشَر نفي ميكند.
آيهٴ (4)
در سورهٴ مباركهٴ يونس آيهٴ ٦٨ ميفرمايد: ﴿وقالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه﴾[27]؛ او چون سبّوح است منزّه از آن است كه ولد اتّخاذ كند: ﴿هو الغنيّ له ما في السّمٰوات و ما في الأرض إن عندكم من سلطان بهذا﴾[28]؛ در چند جا خداي سبحان با مشركين و غير مشركين كه احتجاج ميكند، ميگويد: شما يا بايد حرفتان برهان عقلي داشته باشد يا وحي، يا در كتابي از كتابهاي أنبياي پيشين بايد اين حرف باشد، يا برهان عقلي. اگر مطلبي را نه برهان عقلي تصديق كرد، نه وحي آسماني تصديق كرد ميشود إفك. لذا فرمود: ﴿إن عندكم من سلطان بهذا﴾؛ شما سلطان نداريد
سرّ اطلاق«سلطان» بر«برهان»
برهان را ميگويند سلطان چون بر وهم و خيال مسلّط است. بر شكّ و شبهه مسلّط است، دليل را ميگويند سلطان چون جلوي هر شبهه و هر شك و هر وهم و خيال را ميگيرد. انسان مادامي كه برهان ندارد، گرفتار شبهه است، وقتي دليل قطعي پيدا كرد سلطاني در صحنهٴ نفس او پيدا ميشود كه همهٴ شكوك را برطرف ميكند. فرمود: شما سلطان نداريد يعني برهان نداريد، برهان يا عقلي است يا وحي. هيچ چيز بر اين امر اقامه نشده است: ﴿أتقولون علي الله ما لا تعلمون﴾[29].
آيهٴ (5)
در سورهٴ مباركهٴ مريم جريان مسيح(سلام الله عليه) را كه نقل ميكند، آيهٴ ٢٤ به بعد ميفرمايد: ﴿ذلك عيسي ابن مريم قول الحقّ الذي فيه يمترون ٭ ما كان لله أن يتّخذ من ولد سبحانه﴾[30]؛ او سبّوح است، ﴿إذا قضيٰ أمراً فانّما يقول له كن فيكون﴾[31] اين دو قسمت كه او سبّوح است و كار او منزّه از تدريج است همان است كه در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ بقره گذشت.
آيهٴ (6)
در همين سورهٴ مباركهٴ مريم آيهٴ ٨٨ به بعد اين است كه ﴿و قالوا اتّخذ الرّحمٰن ولداً ٭ لقد جئتم شيئاً إدّاً ٭ تكاد السّمٰوات يتفطّرن منه و تنشقّ الأرض و تخرّ الجبال هدّاً ٭ أن دعوا للرّحمٰن ولداً﴾[32]، معلوم ميشود صرف بنوّت تشريفي نيست. آنطوري كه گفتند: ﴿نحن أبناء الله و أحبّاؤه﴾[33] آن طور نيست.
داعيهٴ موهوم بنوت تشريفي اهل كتاب
آن ﴿نحن أبناء الله و أحباؤه﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ مائده آيهٴ ١٨ است، خداي سبحان اين جور تشر نميزند نميگويد به اينكه اين حرفي كه شما زديد آسمانها جا دارد فرو بريزد. آيهٴ ١٨ سورهٴ مائده اين است كه ﴿و قالت اليهود و النصاريٰ نحن أبناء الله و أحباؤه﴾؛ يعني ما به خدا نزديك هستيم يك شرافتي داريم، از اين جهت ما ابناء اللهايم، بنوّت تشريفي داريم ما احباء خدائيم. خداي سبحان ديگر نميفرمايد سبحانه اين حرف شما جا دارد كه آسمانها را ساقط كند اين طور نيست. ميفرمايد: شما مثل افراد ديگر بندهٴ خدائيد و اگر گناه كرديد معذّبيد: ﴿قل فلم يعذّبكم بذنوبكم بل أنتم بشر ممّن خلق﴾؛ شما امتيازي با ديگران نداريد اينكه گفتند: ﴿نحن أبناء الله و أحباؤه﴾[34] خواستند خودشان را بالا ببرند نه خدا را پايين بياورند، نه اينكه خدا ولد دارد يا اتّخاذ ولد كرده است. خواستند خودشان را بالا ببرند.
آنها كه گفتند: ﴿وقالوا اتّخذ الله ولداً﴾ دو حرف داشتند: يكي اينكه فرشته يا مسيح يا عزير اينها آن چنان بالا هستند كه ولد خدايند، يكي هم اينكه خدا آن قدر پايين است كه اتّخاذ ولد ميكند. چون حرف اينها دو ضلع داشت خدا هم هر دو ضلع را نفي كرد. فرمود: او سبوح از آن است كه اتّخاذ كند، اينها هم عبد محضاند دون آن هستند كه مأخوذ الولديّه باشند.
امّا دربارهٴ يهود و نصاريٰ كه گفتند: ﴿نحن أبناء الله و أحبّاؤه﴾ خواستند خودشان را فقط بالا ببرند، نه اينكه خدا را پايين بياورند. لذا خداي سبحان در همين يك ضلع نفي كرد، فرمود: شما با ديگران فرقي نداريد: ﴿فلم يعذّبكم بذنوبكم﴾؛ اگر شما شرافتي داريد چرا در برابر گناهتان مأخوذيد و معذّب؛ ﴿بل أنتم بشر ممّن خلق يغفر لمن يشاء و يعذّب من يشاء و لله ملك السّمٰوات و الأرض و ما بينهما و إليه المصير﴾.
سرّ اتخاذ خليل و حبيب
وامّا اگر دربارهٴ ابراهيم خليل(سلام الله عليه) گفته شد ﴿و اتّخذ الله إبرٰهيم خليلاً﴾[35] آن بعد از آن است كه «اتّخذ الله ابرهيم عبداً قبل ان يتّخذه نبيّاً، و ان الله اتّخذه نبيّاً قبل ان يتّخذه رسولاً و إنّ الله اتّخذه رسولاً قبل ان يتّخذه خليلاً...»[36]. او را خليل قرار داد كه مشكل او را حل كند. اتّخاذ خليل يا اتّخاذ حبيب براي آن است كه مشكل محبوب را حل كند، نه اينكه كارهاي خود را به او واگذار كند يا مشكل خودش را حل كند؛ لذا اتّخاذ خليل يا اتّخاذ حبيب نه تنها نقص نيست، بلكه كمال است. فرمود: خيليها را خدا دوست دارد: ﴿إنّ الله يحبّ التوّابين﴾[37]، ﴿يحبّ المتّقين﴾[38]، ﴿يحب المتطهّرين﴾[39]، ﴿يحبّ الّذين يقاتلون في سبيله صفّاً كانّهم بنيان مرصوص﴾[40] فرمود: ﴿إن كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله﴾[41] و مانند آن. اين اتّخاذ حبيب براي آن است كه به آن محبوب شرافت بدهد، نه اينكه نياز خود را با أخذ او حل كند.
در ساير آيات هم همين معنا را در همان پايان سورهٴ مباركهٴ مريم فرمود: اين حرفي كه شما زديد ﴿تكاد السّمٰوات يتفطّرن منه و تنشّق الأرض و تخرّ الجبال هدّاً ٭ أن دعوا للرّحمٰن ولداً ٭ و ما ينبغي للرّحمٰن ان يتّخذ ولداً﴾[42] چرا؟ چون ﴿إن كلّ من في السّموات و الأرض إلاّ ٰاتي الرّحمٰن عبداً﴾[43] چه آن بنين، چه اين بنات: ﴿لقد احصيٰهم و عدّهم عدّاً ٭ و كلّهم ٰاتيه يوم القيامة فرداً﴾[44] و مانند آن.
آيهٴ (7)
در سورهٴ مباركهٴ أنبيا به وثنيّين ميفرمايد: شما دربارهٴ فرشتهها چه ميانديشيد؟ فرشته اگر شرافتي دارد نسبت به موجودات ديگر شريف است وگرنه بالقياس الي الله سبحانه و تعاليٰ عبد محض است. در سورهٴ أنبيا آيهٴ ٢٦ اين است: ﴿و قالوا اتّخذ الرّحمٰن ولداً﴾[45]؛ قالوا يعني وثنيّين ومشركين، ﴿سبحانه﴾ اين اوّلين جواب است، يعني خدا سبحان است و سبحان هرگز اتّخاذ ولد نميكند؛ پس خدا اتّخاذ ولد نميكند. ﴿سبحانه﴾ پس خدا اتّخاذ ولد نكرد. خب، اينها پس چه هستند؟ اينها اگر ولد نيستند پس چه هستند؟ يك وقت انسان ميگويد: سبحانه يعني خدا اتّخاذ ولد نكرد، آنگاه بايد حل كند پس اين موجودات چه هستند؟ اگر اينها ولد خدا نيستند اينها چه هستند؟ لذا ميفرمايد: ﴿بل عبادٌ مكرمون﴾[46] بندگان مكرم حقاند اگر ملائكه مكرَّمند بالقياس شما مكرّم هستند، ولي بالقياس الي الله سبحانه وتعاليٰ عبد محضاند. همين معنا را در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون با بيان ديگري إفاده ميكند.
آيهٴ (8)
آيهٴ ٩١ به بعد سورهٴ مؤمنون اين است كه ﴿ما اتّخذ الله من ولد و ما كان معه من إٰله إذاً لذهب كلّ إلٰه بماخلق و لعليٰ بعضهم عليٰ بعضٍ سبحان الله عمّا يصفون﴾[47]؛ اوچون منزّه است نه ولد داد، نه اتّخاذ ولد ميكند، نه شريك دارد.
باز در سورهٴ مباركهٴ فرقان وقتي سخن كسي را نقل ميكند با تسبيح جواب ميدهد. وقتي خودش را توصيف ميكند با أسماء جماليّه احياناً شروع ميكند.
آيهٴ (9)
آيهٴ دوّم سورهٴ فرقان اين است كه ﴿الّذي له ملك السّمٰوات و الأرض و لم يتّخذ ولداً و لم يكن له شريكٌ في الملك و خلق كلّ شيء فقدّره تقديراً﴾[48]
آيهٴ (10)
در سورهٴ مباركهٴ صافّات آيهٴ 149 به بعد: ﴿فاستفتهم ألربّك البنات و لهم البنون ٭ أم خلقنا الملائكة إناثاً و هم شاهدون﴾[49]، فرمود: اوّلاً اينكه گفتيد فرشتگان دخترند اين حرف باطلي است، براي اينكه جسم است كه بالاخره يا پسر است يا دختر يا به اين صورت ساخته شد يا به آن صورت وگرنه فرشته، نه مرد است، نه زن، نه ابن است، نه بنت. اينكه شما گفتيد: فرشته بنات است اين في نفسه حرفي باطل است. شما كه خبر نداريد از فرشتگان كه ﴿فاستفتهم ألربّك البنات و لهم البنون ٭ أم خلقنا الملائكة إناثاً﴾؛ اينها مگر مؤنّثاند؟ مؤنّث بودن را كه خدا نفي كرد، نه يعني مذكّر هستند يا خنثيٰ يعني نه مذكّراند نه مؤنّثاند نه خنثيٰ. چون اين بدن است كه يا اينچنين ساخته ميشود يا آنچنان. وگرنه اگر يك موجودي مجرّد بود نه مذكّر است نه مؤنّث نه خنثيٰ، مثل اينكه حقيقت انسان، روح انسان، نه مرد است نه زن. اين بدن است كه يا مرد است يا زن. فرمود: ﴿أم خلقنا الملائكة إناثاً وهم شاهدون ٭ إنّهم من إفكهم ليقولون ٭ ولد الله﴾[50]، اينها كسانياند كه از آن اتّخاذ ولد به وَلَد الله پرداختهاند. وقتي انسان خيلي جاهل باشد، ميگويد: ﴿ولد الله﴾ وقتي يك مقدار بفهمد كه دارد چه ميگويد لااقل پرهيز ميكند كه بگويد ﴿ولد الله﴾ ميگويد: ﴿اتّخذ الله ولداً﴾ كه اين احياناً احتمال بنوت تشريفي در حرفش هست، امّا آنكه ميگويد: ﴿ولد الله﴾ خداي سبحان در برابر او ميفرمايد: ﴿ما اتخذ صاحبةً﴾[51] او صاحبه ندارد، همسر ندارد تا ولد داشته باشد آنها كه ميگويند: ﴿اتّخذ الله ولداً﴾، در حرف آنها احتمال نبوّت تشريفي هست كه خداي سبحان كسي را يا فرشته يا انساني را ولد اتّخاذ ميكند كه بعضي ازكارها را او انجام بدهد. لذا ميفرمايد: چون او سبّوح است، منزّه است، اتّخاذ ولد ندارد: ﴿إلا إنّهم من إفكهم ليقولون ٭ ولد الله و إنّهم لكاذبون ٭ اصطفي البنات علي النبين ٭ ما لكم كيف تحكمون﴾[52] تا ميرسد به اينجا كه ميفرمايد: ﴿سبحان الله عمّا يصفون﴾[53].
آيهٴ (11)
در سورهٴ مباركهٴ زمر آيهٴ ٤ هم باز با تسبيح مسئله را حل ميكند. ميفرمايد: ﴿لو اراد الله أن يتّخذ ولداً لاصطفي ممّا يخلق ما يشاء سبحانه هو الله الواحد القهّار﴾[54]؛ وحدت او وحدت قاهره است.
وحدت قاهرهٴ خداي سبحان
وحدت قاهره شريك نميگذارد. اگر يك موجودي شريك يا مثيل يا مشابه خدا بود او را خدا ولد اتّخاذ ميكند ـ معاذ الله ـ امّا اگر خدا واحد قهّار بود، واحد قهار يعني وحدتش قاهره است وحدتش قاهره است يعني احدي در برابر اين وحدت نيست، نه اينكه خدا يك واحد است و ديگري هم هست. وگرنه واحد او واحد قاهره نبود. وحدت قاهره، واحد قهّار، آن وحدت و آن واحدي است كه در برابر خود احدي را امان ندهد كه مثل او باشد، شريك او باشد، شبيه او باشد و اين معنا الآن هم هست.
عدم ادراك وحدت قاهره خداي سبحان توسط انسان محجوب
خدا الآن هم واحد قاهر است، منتها در اثر اين حجابهايي كه ما مبتلائيم نميتوانيم بفهميم خدا واحد قاهره است وقتي نفح صور شد. بساط همهٴ موجودات برچيده شد آنگاه ميفرمايد: ﴿لمن الملك اليوم لله الواحد القّهار﴾[55]، نه اينكه آن روز خدا واحد قهّار بشود، آن روز ما ميفهميم كه خدا واحد قهّار است.
اولياي الهي و ادراك وحدت قاهره خداي سبحان
آنها كه قيامت را هم اكنون درك ميكنند مثل حضرت امير(عليه السّلام) و اهل بيت(عليهم السلام) كه ميفرمايد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»[56]، الآن هم ميفهمند خدا واحد قهّار است. نه اينكه قيامت خدا واحد قهّار بشود، واحد قهّار اصلاً غير نميگذارد. هر كه هست عبد محض است، منتها آن روز ما ميفهميم كه خدا واحد قهّار است، امروز ميگوئيم: خدا هست ولي وسيله، يك «ولي» هم پسوند همه كارهاي ما هست. خدا و ما، خدا و خلق خدا، خدا هست ولي نوعاً يا به زبان ميآوريم يادر سيرهٴ ما اين حرف هست، خدا هست ولي، اين «ولي» با نفخ صور برطرف ميشود ميفهميم خداست، او واحد قهّار است جا براي غير نميگذارد.
سؤال ...
جواب: يعني چون اتخاذ ولد محال است، شيء نيست. شيء كه نيست ذات أخذ نميشود حالا ملاحظه بفرماييد:
آيهٴ (12)
در آيهٴ ٨١ سورهٴ مباركهٴ زخرف اين است فرمود: ﴿قل إن كان للرّحمٰن ولدٌ فأنا اوّل العابدين﴾[57]؛ من بهتر از شما خدا را ميشناسم. اگر خدا ولد داشته باشد من بيش از شما و پيش از شما خدايي كه ولد دارد را عبادت ميكنم، چون من خداشناستر از شما هستم. من از كوي خدا آمدهام، پيام او را ميآورم كه ﴿لم يلد و لم يولد﴾[58] اين حرف حرف پيغمبر است. فرمود به مردم بگو: ﴿إن كان للرّحمٰن ولد فأنا اوّل العابدين﴾[59] چون من خداشناس تر از شمايم. من از خداي خودم كه مرا فرستاد پيام آوردم كه ﴿لم يلد و لم يولد﴾ واگر ولد ميداشت من اوّل كسي بودم كه تمكين ميكردم. ولي او محال است كه ولد داشته باشد، آنگاه با تسبيح جواب ميدهد: ﴿قل إن كان للرحمن ولد فأنا أول العابدين ٭ سبحان ربّ السّمٰوات و الأرض ربّ العرش عمّا يصفون﴾[60]؛ چون سبّوح است منزّه از آن است كه ولد داشته باشد.
آيهٴ (13)
در سورهٴ مباركهٴ جن هم آيهٴ ٣ وقتي حرف آنها را نقل ميكند ميفرمايد: آنها اينچنين گفتند: ﴿و أنّه تعاليٰ جدّ ربّنا ما اتّخذ صاحبة و لا ولداً﴾[61]؛ جدّ همان است كه ما در تعبيرات فارسي ميگوئيم بخت. «في المهد ينطق عند سعادة جدّه» يعني عن سعادت بخت خود، از نيكبختي در گهواره خبر ميدهد، جدّ يعني بخت يعني نيك. اينها گفتند: خدا خيلي شانسش بلند است، بختش بلند است. او بلند مقامتر از آن است كه اتّخاذ صاحبه يا اتّخاذ ولد كند.
آيهٴ (14)
در پايان سورهٴ مباركهٴ توحيد كه ثلث قرآن است جواب همه اين شبهات و آراء باطله است كه فرمود: ﴿قل هو الله أحد ٭ الله الصّمد ٭ لم يلد و لم يولد ٭ و لم يكن له كفواً أحد﴾[62].
«والحمدلله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيات 255.
[3] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[4] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[5] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[7] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[8] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[9] ـ نهج البلاغه، خطبه 152.
[10] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 108.
[11] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 171.
[13] ـ همان.
[14] ـ همان.
[15] ـ همان.
[16] ـ همان.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 100.
[18] ـ همان.
[19] ـ همان.
[20] ـ سورهٴ أنعام، آيات 100 ـ 101.
[21] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 101.
[22] ـ همان.
[23] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[24] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 5.
[25] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[26] ـ همان.
[27] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 68.
[28] ـ همان.
[29] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 68.
[30] ـ سورهٴ مريم، آيات 34 ـ 35.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 117.
[32] ـ سورهٴ مريم، آيات 88 ـ 91.
[33] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.
[34] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.
[35] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 125.
[36] ـ كافي، ج 1، ص 175.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 222.
[38] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 76.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 222.
[40] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 4.
[41] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 31.
[42] ـ سورهٴ مريم، آيات 90 ـ 92.
[43] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 93.
[44] ـ سورهٴ مريم، آيات 94 ـ 95.
[45] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 26.
[46] ـ همان.
[47] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.
[48] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 2.
[49] ـ سورهٴ صافات، آيات 149 ـ 150.
[50] ـ سورهٴ صافات، آيات 150 ـ 152.
[51] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 3.
[52] ـ سورهٴ صافات، آيات 151 ـ 154.
[53] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 159.
[54] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 4.
[55] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 16.
[56] ـ بحار الانوار، ج 66، ص 209؛ غرر الحكم، ص 119.
[57] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 81.
[58] ـ سورهٴ توحيد، آيهٴ 3.
[59] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 81.
[60] ـ سورهٴ زخرف، آيات 81 ـ 82.
[61] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 3.
[62] ـ سورهٴ توحيد، آيات 1 ـ 4.