اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدينِ (99) رَبِّ هَبْ لي مِنَ الصَّالِحينَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ (108) سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ (112)﴾
نمونهاي از برهان اقامه شده ابراهيم(عليه السلام) در برابر بتپرستان
قرآن كريم بعد از ارائه براهين بر آن عناصر اوّلي دين, قصص بعضي از انبيا را كه مؤيّد همان براهين است نقل ميكند. هر جا که وجود مبارك ابراهيم خليل سخن گفت يا «برهان» بود يا «جدال أحسن»، البته «موعظه حسنه» هم همراه كلمات نوراني آن حضرت بوده است. در جريان احتجاج كه در سوره مباركه «انعام» گذشت، كواكب سهگانه را يكي پس از ديگري ديد و فرمود: ﴿هذا رَبِّي﴾؛[1] اين ﴿هذا رَبِّي﴾ يا براساس فرض است كه «نفرض أنّه هو الرب»؛ نظير ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا﴾[2] كه «لَو كان كوكب رباً لما كان آفلا و لكنّه آفلٌ فليس بِرب»، اين برهان است و اگر «جدال أحسن» گفته شد، براي اينكه صبغه معقوليّت دارد و در جريانهاي ديگر هم كه احتجاج ميكنند همه جا برهان است.
تبيين تحقير و تكريم محاورهاي ابراهيم(عليه السلام) در برابر بتها و فرشتگان
در مسئله تعبير دوگانهاي كه وجود مبارك ابراهيم براي اين بتها داشت از يك سو و براي فرشتگان داشت از سوي ديگر، يكجا تحقير است و يكجا تكريم که در تعبيرات عرفي ما هم همينطور است؛ يعني فرهنگ محاوره اين است که اگر كسي چوبي را گرامي بدارد، ديگران در برابر اين چوب به عنوان تحقير ميگويند: چرا غذا نميخوري؟ چرا حرف نميزني؟! ﴿أَ لا تَأْكُلُونَ﴾,[3] «ألا تنطقون», «و ما لكم لا تأكلون», «و ما لكم لا تنطقون» که اين تحقير است، براي اينكه عدّهاي اين چوب را ميپرستند؛ اما در جريان فرشتهها كه در سوره مباركه «ذاريات» و مانند «ذاريات» آمده است، وجود مبارك ابراهيم براي آنها غذا آورد و ديد آنها غذا نميخورند، ما هم به مهمانان بزرگوار ميگوييم چرا ميل نميكنيد؟ وجود مبارك ابراهيم ديد اينها دست به سوی غذا دراز نميكنند، بعدّها روشن شد كه اينها فرشته هستند و اهل غذا خوردن نيستند. اين ﴿أَ لا تَأْكُلُونَ﴾ كه در آيه 27 سوره مباركه «ذاريات» است، نشانه تأدّب است؛ ما به مهمانان بزرگواري كه وارد شدند و هنوز ميوه ميل نكردند، ميگوييم چرا ميوه ميل نميكنيد؟ اينجا هم در آيه 27 سوره مباركه «ذاريات» فرمود: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ﴾؛ يعني غذا را نزد مهمان آورد، نه اينكه مهمان را نزد غذا آورده باشد ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَ لاَ تَأْكُلُونَ﴾، پس اين ﴿أَ لا تَأْكُلُونَ﴾ كه در سوره «ذاريات» است و خطاب به فرشتهها چنين فرمود, ميشود تأدّب و تكريم, ﴿أَ لا تَأْكُلُونَ﴾ كه در اين آيه 91 سوره مباركه «صافات» ـ كه محلّ بحث است ـ به بتها فرمود چرا غذا نميخوريد؟ اينها كاملاً تفاوت روشني دارند.
عدم امكان رؤيت فرشتگان توسط بشر عادي
پرسش: آيا فرشتهها در کنار مثال متّصل ... ؟
پاسخ: آن در سوره مباركه «هود» گذشت که گاهي ممكن است، البته فرشته كه بودند و واقعيّت داشت ديگر جزء مثال متّصل نيست، واقعيّتي است.ممكن است كه براي افرادي به وسيله معجزهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روشن شود، مثل «دحية كلبي»[4] كه عدّهاي هم او را ديدند، اما آنهايي كه مورد عنايت پيغمبر نبودند او را نديدند. در خيلی از موارد بود که جبرئيل(سلام الله عليه) نازل ميشد، مطالب وحي را به حضرت ابلاغ ميكرد و كساني كه در كنار آن حضرت بودند نه ميشنيدند و نه ميديدند، فقط خود حضرت بود كه ميديد و ميشنيد؛ اين مربوط به سِعهٴ عنايت آن وليّ خداست.
پرسش: اين فرشتهها که لوازم انسانيت مثل خوردن غذا را نداشتند.
پاسخ: بله, نداشتند؛ ولی غرض اين است كه به صورت انسان ظاهر شدند، مثل همان جبرئيل(سلام الله عليه) كه به صورت «دحية كلبي» و به صورت بشر ظاهر شد، اما نه اينکه بشر شده باشد, جسم بشري پيدا نكرد؛ اگر تمثّل بود حكم فرشتهها محفوظ بود.
رسيدن ابراهيم(عليه السلام) به مقام امامت بعد از آزمون سلامت قلب
مطلب بعدي آن است كه وقتي وجود مبارك ابراهيم داعيه اين را دارد كه من با قلب سليم آمدم و خدا هم امضا كرده است كه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾.[5] آيا اگر قلب سليم از خدا غير خدا را طلب كند، با سلامت قلب سازگار است يا نه؟ ابراهيمي كه خدا امضا فرمود که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾، آيا در قلب انساني كه داراي قلب سليم است، محبّت غير خدا جا دارد يا نه؟ اين مطلب را بايد آزمون جواب دهد، فرمود او از ما فرزند صالح خواست و گفت: ﴿رَبِّ هَبْ لي مِنَ الصَّالِحينَ﴾؛ ما براي روشن شدن ديگران که سلامت قلب با داشتن فرزند صالح و سالم منافات ندارد، اين آزمون را به عمل آورديم تا روشن شود كه او فرزندي مثل اسماعيل را كه از هر جهت واجد كمال بود، در بيرون دروازه جان جا داد، نه در درون؛ لذا ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ و نشانه آن اين بود كه وقتي ما گفتيم «ذَبح» كن، گفت چشم! خود فرزند هم در بيرون دروازه قلب ابراهيم جا داشت؛ لذا اين فرزند هم گفت چشم! بعد فرمود امتحان الهي همين است و ما اينچنين مؤمنان خاص را جزا ميدهيم. اين سؤال و آن جواب و اين آزمون براي آن بود كه روشن شود ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ كه در اين قلمرو دل چيزي جز محبّت الهي نيست، زيرا انسان، نه دو قلب دارد ﴿ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ﴾[6] و نه در يك قلب محبّت دو محبوب جا دارد، براي اينكه آنجا هر چه هست جاي خلوص است و مشوب را نميپذيرد. اين آزمون به خوبي نشان ميدهد كه وجود مبارك خليل حق ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾. اين آزمونها را كه آن ذات مقدس پشت سر گذاشت، از آن به بعد ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾[7] مطرح است، از آن به بعد ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾[8] مطرح است و مانند آن.
﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾؛ حليم همانطوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي آن را وصف هيچ پيامبري قرار نداد، مگر وصف حضرت ابراهيم(عليه السلام) و فرزندش اسماعيل(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾.
رسيدن اسماعيل(عليه السلام) به دوران جواني و خوابهاي مكرّر ابراهيم(عليه السلام) بر ذبح او
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ﴾ وقتي دوران نوزادي و نوجواني را پشت سر گذاشت و به حدّ جوان كاملی شد كه ميتواند كار كند، سعي كند در حوايج, زندگي را تأمين كند و يك جوان بالغ و «مراهق»[9] شد كه بهترين دوران زندگي جوان است ما آزمون خود را شروع كرديم. ﴿فَلَمَّا بَلَغَ﴾؛ اين اسماعيل با ابراهيم(سلام الله عليه) به مقام سِن رسيد يا با آن سن به مقام سعي رسيد كه در حوايج به يك جوان ميگويند «بلغ السّعي»؛ يعني ميتواند مشكل خودش را حل كند, مشكل خانوادهاش را حل كند, نيازهاي خودش را برطرف كند, ميتواند سعي كند, كوشش كند, زندگي خود را تأمين كند و روي پاي خود بايستد که اين را ميگويند «بلغ السّعي». ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ﴾ هنگامی که به مقام كامل رسيد. آنگاه ذات اقدس الهي در رؤيا مطالبي را به وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) نشان داد و چند بار هم نشان داد، براي اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) از اين صحنه با فعل مضارع ياد ميكند؛ نميفرمايد «رأيت في المنام» دارد که ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾؛ شب اول, شب دوم و شب سوم، بالأخره كمتر يا بيشتر به طور مكرّر وجود مبارك ابراهيم در عالم رؤيا ديد كه فرزندش را دارد «ذبح» ميكند، ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾.
حجّت بودن خواب انبيا به دليل عصمت آنان حتي در خواب
مستحضريد كه در حرم امن نبي و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به هيچ وجه شيطنت و وهم و خيال باطل راه ندارد؛ چه در خواب چه در بيداري، اينها انسانهاي معصوم هستند که خوابِ اينها هم حجّت است. آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي»[10] همين است. قلب بيدار اينها هرگز در دسترس شيطنت شيطان نيست و اختصاصي هم به وجود مبارك پيغمبر ندارد، گرچه مرحله كمالش براي آن حضرت است. ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾، پس سخن از «رأيتُ» نيست، سخن از «أري» است که فعل مضارع و مفيد استمرار است؛ يعني من چند بار در عالم رؤيا ميبينم كه دارم شما را «ذَبح» ميكنم.
اهميت ذبح فرزند توسط پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دليل تكرار خواب ابراهيم(عليه السلام)
پرسش: اين امر چه احتياجی به تکرار داشت؟
پاسخ: اگر امتثال آن ضروري بود، همان بار اول به صورت ضروری بيان ميكرد؛ مثل رؤياي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه آن حضرت در عالم رؤيا خواب ديدند كه وارد مسجدالحرام ميشوند، در آيه 27 سوره مباركه «فتح» آنجا فرمود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ﴾، آنجا ديگر ندارد که وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چند شب خواب ديد كه فاتح ميشود و وارد مسجدالحرام ميشود؛ در اين آيه فرمود همان يك بار كافي بود، فرمود شما در عالم رؤيا ديديد كه مكه را فتح ميكنيد و در كمال امن وارد مسجدالحرام ميشويد، ما اين رؤيايي كه شما ديديد اين را صادق ميدانيم. شما در بيداري موفق ميشويد كه مكه را فتح كنيد و وارد مسجدالحرام شويد، چه اينكه شد ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾ يا در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) که آنجا ديگر سخن از «أری أَحَدَ عَشَرَ» نبود، ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ﴾[11] که ديگر «أري» نبود، يك بار بود و يك بار هم به پدرش گفته شد که او فرمود اين راز را براي ديگران بازگو نكن. گاهي تكرار لازم است؛ نظير جريان حضرت ابراهيم که براي اهميّت مسئله است. اگر مسئله خيلي مهم باشد تكرار ميكنند. «ذَبح وَلَد» يك كار عادي نيست؛ نه قبل از آن صحنه سابقه داشت و نه بعد از آن صحنه كه پيامبري به «ذَبح وَلَد» مأمور شود؛ اما در مسئله ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾ يا در جريان ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ﴾ آنجا يا تصريح به فعل ماضي است يا تصريح به فعل مضارع نيست. غرض آن است كه مسئله وقتي خيلي مهم باشد، نياز به تكرار است.
عدم تحميل اجراي خواب بر اسماعيل(سلام الله عليه) و تسليم محض بودن او
اينجا فرمود: ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ شما هر چه نظر داريد نظرتان را بگوييد، من نميخواهم تحميل كنم. وجود مبارك اسماعيل(سلام الله عليه) هم با بيان عاطفي عرض كرد: ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾؛ «بالقول المطلق» من تسليم محض هستم، به هر چه که مأمور شدي عمل کن! يعني آنچه را تو در عالم رؤيا ميبيني حق است، شما داري ميبيني كسي به شما امر نكرده؛ ولي قول معصوم, فعل معصوم, تقرير معصوم؛ چه در رؤيا و چه در «يقظه» امر الهي است؛ اگر اينچنين است ديگر اسماعيل(سلام الله عليه) سؤال نكرد که آيا خدا را شما امر كرد يا نه؟ شما چنين صحنهاي را ديديد، آيا اين كار واجب است؟ آيا اين كار مستحب است؟ آيا اين كار تأويل دارد؟ تعبير دارد يا ندارد؟
تفاوت خواب ابراهيم(عليه السلام) با يوسف(عليه السلام) و ناروايي تأويل آن
بعضي از كساني كه به اصطلاح اهل معرفت هستند ميگويند كه وجود مبارك حضرت ابراهيم خواب ديد؛ ولي خواب خود را بايد تأويل ميبرد و تعبير ميكرد؛ ولي نكرد. خوابي كه وجود مبارك ابراهيم ديد، بايد تأويل و تعبير ميشد. تعبير عبارت از آن است آن معبّر كه روانشناس است، روانكاو است و باخبر است كه اين از كجا آمده و به اين صورت درآمد، آنچه اين شخص در خواب ديد، اين را به معبّر ميگويد و معبّر روانشناس از اين صورت عبور ميكند، حالا يا با فاصله كم يا با فاصله زياد، به آن اصل ميرسد؛ آن اصل، چيزي است كه واقعشدني است و در خارج واقع ميشود. يعقوب(سلام الله عليه) باخبر بود كه اينها برادران او، پدر و مادر يا پدر و خاله و امثال اينها هستند که اين يازده نفر به صورت يازده ستاره درآمدند و در پيشگاه يوسف سجده كردند. يعقوب(سلام الله عليه) از ﴿أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾ عبور كرد؛ از شمس و قمر و يازده ستاره عبور كرد که به آن اصل رسيد و فهميد چه كساني در برابر يوسف خضوع ميكنند که فرمود اين راز را براي كسي نگو، اين خوابي است كه بايد عبور شود و تعبير شود و يعقوب عبور كرد و تأويل كرد؛ اما وجود مبارك ابراهيم تعبير و عبور نكرد، آنچه را ديد شروع كرد به عمل كردن، بعد در موقع عمل متوجه شد كه بايد تعبير ميكرد. اين «كَبش»[12] را به صورت اسماعيل ديد و خيال كرد که اسماعيل را بايد ذبح كند. اين تعبير بسيار تعبير تند و ناروايي است، گرچه اينها جزء بزرگان هستند؛ ولي اين مطلب و اين آيه خيلي بزرگتر از ديگران است، اگر تأويل ميخواست خود وجود مبارك ابراهيم تأويل ميكرد. آنها خيال ميكنند رؤياي حضرت ابراهيم اين بود كه «كَبش» را به صورت اسماعيل ديد و آنچه در خارج واقع میشود و واقع شده است همان «كَبش» بود كه «ذَبح» شده است، نه اسماعيل; منتها ايشان در عالم رؤيا «كَبش» را به صورت اسماعيل ديد و بايد تعبير ميكرد؛ ولي تعبير نكرد و گفت: ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ كه اين سخن به نظر ما باطل است.
خوابهاي آشفته محصول بيداري آشفته و نزاهت ابراهيم(عليه السلام) از آن
به هر تقدير وجود مبارك ابراهيم همان «ذَبح» فرزند را ديد و تعبيري هم نميخواست. آنهايي كه خوابهاي آشفته ميبينند، مثل بيداري آنهاست. كساني كه اهل تحقيق و پژوهش نيستند، آدمهاي عادي هستند؛ پنج شش نفر وقتي يك جا مينشينند، اول كه وارد ميشوند در يك موضوع سخن ميگويند، يك ساعت كه نشستند و ختم جلسه اعلام شده و دارند ميروند درباره چيزهايي بحث كردند كه هيچ رابطهاي بين آن حرفهاي آخر اينها با حرفهاي اول اينها نيست؛ براساس تداعي معاني, تداعي الفاظ, تداعي اذهان است, پراكندهگويي عصاره كار جلسه آنهاست؛ اينها را «اضغاث احلام» ميگويند. شما ببينيد اين باغهايي كه علف هرز زياد دارد وجين میخواهد؛ يعني آن علف هرز را گرفتن میخواهد. اگر باغباني نداشته باشد تا علف هرز را وجين كند، وقتي يك دسته سبزي از آن باغ بگيريد، شما اين دسته سبزي را كه مثلاً يك كيلو وزن آن است دهها بار بايد بگردي تا يك برگ قابل خوردن پيدا كني. در ميان علفهای هرز يا همهاش هرز است يا اگر هم سبزي خوراكي پيدا شود بسيار كم است، اينها را ميگويند دستهاي! اينها را ميگويند «اضغاث». اگر اينها در بيداري باشد كه «اضغاث يقظه» است، اگر در خواب باشد كه «اضغاث احلام» است. خوابهاي آشفته مثل بيداري است، چون انسان همانطوري كه در بيداري پراكنده زندگي ميكند، خواب آنها هم همينطور است، مگر خواب خوب نصيب هر كسي ميشود؟! هر كسي هر حرفي ميزند بايد توقع داشته باشد رؤيای صالحه يا رؤيای صادقه نصيبش شود؟ كسي كه با قصه زندگي ميكند، خواب تحقيقي نصيبش نميشود؛ كسي كه با بناي عقلا و فهم عرف زندگي ميكند، رؤياهاي عقلي نصيبش نميشود؛ بالأخره رؤيا محصول «يقظه» است.
نمونههايي از خوابهاي نيازمند تعبير و غير آن
اين رؤياي «اضغاث احلام» كه مصريها خواب عزيز مصر را گفتند: ﴿قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ﴾[13] است، اما وجود مبارك يوسف فرمود نه, اين «اضغاث احلام» نيست اين خواب واقعي است و بيان فرمود که هفتتا گاو لاغر چيست, هفتتا گاو چاق نيست و مانند آن.
بنابراين رؤيا گاهي تعبير ميخواهد و گاهي تعبير نميخواهد, آن چيزی كه تعبير ميخواست نظير ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾ است يا ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾[14] است و آن چيزی كه تعبير نميخواهد مثل دخول به مسجدالحرام است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در عالم رؤيا ديد.
دليل بر تعبير نخواستن خواب ابراهيم(عليه السلام)
رؤياي صادقه وجود مبارك ابراهيم خليل هم تعبير نميخواست و آن متن رؤيا بود، به دليل اينكه خدا ميفرمايد من شما را امتحان كردم؛ اگر «كَبش» بود كه امتحان نميخواست, چون واقعيت امتحان نميخواست. اگر او تعبير ميكرد، خواب ديد كه گوسفند به صورت فرزند درآمده و تعبير ميكرد و واقعيت هم همين بود كه گوسفند را «ذَبح» كند، در «ذَبح» گوسفند که ديگر آزمون يكي از انبياي بزرگ و اولوالعزم مطرح نبود؛ ولي خدا ميفرمايد ما شما را امتحان كرديم، بَلاء مُبين است؛ خوب امتحان كرديم و شما از عهده امتحان خوب برآمديد، پس معلوم ميشود آنچه را ديد «ذَبح» خود وجود مبارك اسماعيل بود، وگرنه چه امتحاني دارد؟ حالا بر فرض ايشان تعبير ميكرد كه من خواب ديدم كه گوسفندي را «ذَبح» كردم که آن گوسفند به صورت فرزند درآمده و تعبير آن هم اين باشد كه من گوسفند را قرباني كنم اين گوسفند را همه ميكشند، اين ديگر بَلاء مُبين و آزمون مهم نيست. بنابراين اينگونه از تعبيرها گرچه آنها آدمهاي بزرگي هستند، اما اشتباهات بزرگ هم دارند.
دليل بر قتل نفس نبودن كار ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام)
پرسش: حرمت قتل فرزند چه میشود؟
پاسخ: اين را شريعت گفته است؛ صاحب نفس, ذات اقدس الهي است. او كه دستور ميدهد شما برويد در ميدان جبهه, روي ميدان مين برويد و اين همه كشتار را تحمل كنيد، چون صاحبش اوست؛ ما در برابر ديگران مالك هستيم نه در برابر «الله»، گفت روي مين برويد ميگوييم چشم. در اين دفاع مقدس گروهي كه تقريباً برابر صدام جزء مظلومترين گروه بودند و جزء پاكترين شهداي ما بودند، همين گروه عاشوراي آذربايجان شرقي بودند كه من به سنگر اينها رفته بودم و ديدم اينها هيچ كاري ندارند جز خنثی كردن مين، بسياری از آنها آشنای به اين کار هم نبودند. آن كسي كه اسلحه دست اوست چهار نفر را ميكُشد و چهارتا تير هم ميخورد، اما اين عزيزان هيچ کاری نداشتند و فقط خنثي كردن مين كار اينها بود که بسياري از اينها هم تکهتکه و شهيد ميشدند. دين ميگويد جان شما در برابر شما در اختيار شماست، اما در برابر ذات اقدس الهي مِلك خداست؛ وقتي خدا دستور دهد بايد روي مين برويد اين عزيزان هم ميگويند چشم! همه ما هم بايد بگوييم چشم. غرض آن است كه قتل نفس در برابر ذات اقدس الهي, تسليم محض شدن است. ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ شما نظرتان چيست؟ اسماعيل(سلام الله عليه) عرض كرد هر چه شما مأموريت داري من تابع هستم؛ معلوم ميشود آن مأموريت بود، من دارم اين كار را ميكنم؛ يعني بايد اين كار را انجام دهم.
تحقيقي بودن «سين» در ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾
﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾ و اين «سين» هم «سين» تحقيق است نه «سين» «تسويف»؛ نظير ﴿سَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ﴾[15] كه «سين» تحقيق است و نه «سين» «تسويف». میگويند اينچنين نيست كه ما هر كاري كنيم بعدّها خدا ميبيند، بلكه هماكنون ميبيند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ﴾،[16] نه اينكه بعدّها اين «سين» «تسويف» باشد؛ مثل «سوف» كه بعدّها خدا ميبيند، بلكه «سين» تحقيق است که هماكنون و محققانه خدا ميبيند؛ اين هم عرض كرد هماكنون محقّقانه ـ البته به مشيئت موحّد تامّه ـ من جزء صابرين هستم.
چگونگي تهيه مقدمات اجراي فرمان الهي و سرفراز بيرون آمدن از آن
حالا مقدماتش را لابد در كتابهاي تفسير ملاحظه فرموديد كه شب به فرزندش فرمود طنابي تهيه كنيد كه ما فردا براي اينكه مثلاً تهيه هيزم برويم كه مادرشان مثلاً متوجه نشود. پيامي كه وجود مبارك اسماعيل به پدرش داد كه پيراهنم را چطور ببر و با مادرم چطور مذاكره كن اينها را هم خيليها هم از ما و هم از اهل سنّت نقل كردند. اين تسليم محض است، ﴿فَلَمَّا أَسْلَما﴾ ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما)، ﴿وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ﴾ او را به پهلو خواباند كارد اثر نكرد و ندا آمد كه آن جواب محذوف است؛ يعني «قلنا و نادينا» كه اين واو عطف بر محذوف است و آن محذوف جواب است ﴿فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ﴾ «قلنا» كه جواب ميشود ﴿وَ نادَيْناهُ﴾ كه ﴿يا إِبْراهيمُ﴾؛ تو به رؤيا عمل كردي؛ ما خواستيم امتحان كنيم و شما هم از امتحان سرافراز بيرون آمديد «قلنا» ﴿وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا﴾؛ آنچه را امر كرديم تو تصديق كردي. ما اينگونه «محسنان» را ميآزماييم؛ او سوابق فراواني داشت.
تبيين رابطه سرفرازي ابراهيم(عليه السلام) در امتحان و جزا بودن آن
ما او را با اين امتحان سرفراز بيرون آورديم؛ جزايي كه به او ميدهيم مطلب ديگری است؛ ولي خودِ اين آزمون و او را به مقام ممتحَن شدنِ خالص به درآوردن، جزء احسان ماست و ما اينچنين احسان ميكنيم, پس معلوم ميشود گاهي انسان فشار ميبيند که اين احسانِ الهي است و اين عذاب الهي نيست. آن مسئله بهشت و درجات و مسئله اگر ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾ باشد, اگر ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾[17] باشد، اين به عنوان جزا مطرح است؛ اما آزمون چگونه جزاست؟ خود اين آزمون قُربآور است، خود اين آزمون كمالآور است، خود اين آزمون انسان را كامل ميكند. فرمود اين جزاي ما به ابراهيم بود. يك وقت است ميفرمايد: ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾,[18] ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾[19] که معناي اين روشن است يا ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾ و بعد بفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ که اين هم وضعش روشن است، اما همين كه تيغ دست او بود، جدا شد و نبُريد دو بخش بود: همان بخشي كه به پهلو خواباند و اين تيغ نبريد و هم آن بخشي كه به رو خواباند كه از قفا ببرد اين تيغ نبريد که در اين فضا فرمود احسنت! ما اينطور شما را جزا داديم؛ يعني خوب از عهده آزمون برآمديد، خدا هر كسي را امتحان نميكند. غرض اين است كه همين آزمون الهي جزاست كه «بارک الله» خوب امتحان دادي؛ اين جزاي الهي است، اين پاداش الهي است، اين «بارک الله» گفتنِ خدا جزاي الهي است و مخصوص حضرت ابراهيم هم نبود؛ فرمود هر كس با ما معامله كند ما هم او را در امتحان موفق ميكنيم، هر كسي با ما بخواهد معامله كند و ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ باشد در موقع امتحان ما او را كمك ميكنيم ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ﴾، بعد ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾.
ناروايي برخي از برداشتها درباره گوسفند و نذر قرباني فرزند
حالا برخيها نقل كردند كه اين همان گوسفندي بود كه در آزمون الهي هابيل كُشت و بر خلاف كار قابيل بود که اثبات اينها آسان نيست، چه اينكه جناب زمخشري در كشّاف دارد ـ چون زمخشری حنفي مذهب است، بر خلاف فخررازي که شافعي مذهب است؛ اين معتزلي است و حنفي او شافعي است و اشعري ـ ميگويد كه ابوحنيفه به اين صحنه استشهاد كرده و گفته اگر كسي نذر كند كه فرزندش را قرباني كند، براي انجام اين عمل و وفاي به نذر گوسفند قرباني كافي است، به دليل اين آيه؛[20] ميبينيد بيراهه رفتن از كجا تا به كجاست! اين شخص كه نذر كرد، اين نذر مشروع نيست يا بايد راجح باشد و يا مباح, چه كسي حق دارد كه نذر كند فرزندش را قرباني كند؟ بنابراين اين نذر اصلاً منعقد نميشود. چه استشهاد بيجايي كردند كه اگر كسي نذر كند كه فرزندش را قرباني كند اين نذر منعقد ميشود و بعد به جاي آن گوسفند «ذَبح» كند اين وفاي به نذر است.
بركت نسل و ماندگاري ياد و نام ابراهيم(عليه السلام) پاداش الهي به مؤمنين
فرمود: ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ ٭ وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ﴾ ما نام او را همچنان زنده نگه داشتيم. در جريان نوح(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقينَ﴾[21] كه البته انبياي بعدي بالأخره از ذريّه او هستند. درباره حضرت ابراهيم هم فرمود نام او, ياد او و مكتب او را ما در آينده نگه داشتيم؛ حالا ممكن است عدّهاي نسل او نباشند، چه اينكه نيستند، اما نام او و ياد او را به عنوان سر سلسله انبياي ابراهيمي همچنان نگه داشتيم ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ ٭ سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ﴾؛ اما نظير نوح نبود كه او 950 سال مقاومت كرد؛ لذا خدا در آيه 79 همين سوره مباركه «صافات» فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾. درباره هيچ پيامبري كلمه ﴿فِي الْعالَمينَ﴾ ندارد؛ ندارد كه درود جهاني بر او, ﴿سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ﴾ مثل ﴿سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ﴾[22] ﴿سَلامٌ عَلي﴾ كذا و كذاست. ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِيمَ * كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾؛ يعني اين باقي بودن, درود داشتن و رحمت الهي شامل حال او بودن پاداشي است كه ما به «محسنين» ميدهيم كه هرگز تكرار نيست؛ آنجا با ﴿إِنَّا﴾ شروع شده كه اينجا ﴿إِنَّا﴾ ندارد، آن موفقيّت در آزمونهاي بزرگ را مطرح ميكند و اين راجع به آن نيست؛ لذا اصلِ بركت و ماندگار بودن و آثار داشتن را فرمود ما جزاي «محسنين» ميدهيم، براي اينكه ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾.
تقويت قول به ذبيح بودن اسماعيل(عليه السلام) و دليل آن
زمخشري هم از ابنعباس يا از ديگران نقل ميكند كه آنكه «ذبيح» است اسماعيل(سلام الله عليه) است،[23] بسياري از اهل سنّت نظرشان اين است كه آنكه «ذبيح» است اسحاق است، گرچه برخي از روايات ما همين را دارد كه اسحاق «ذبيح» است، اما بسياري از روايات دارد آنكه «ذبيح» است اسماعيل است. اين دو طايفه از روايات كه معارض هم هستند؛ اين رواياتی که دارد «ذبيح» اسماعيل است «اکثرُ سنداً» است, اصح است، متقن است و گذشته از اين, موافق با «كتاب الله» هم است، چون روايات را «عندالتعارض» اگر خواستيم ارزيابي كنيم يكي از مهمترين راهها سنجش با قرآن است. اگر روايات متعارض را بر قرآن عرضه كنيم و با قرآن بسنجيم، ظاهر يا صريح قرآن كريم اين است كه «ذبيح» اسماعيل است، براي اينكه آن آيات كه فرمود: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾، مسئله آزمون ذبح و اينها را ذكر ميكند و بعد هم كه قصه تمام شد ميفرمايد: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ قصه اسحاق را بعد از آن مسئله ذَبح و قرباني و ذَبح عظيم و اينها ذكر ميكند که از اين شفافتر ديگر نميشود. روشن است كه «ذبيح» اسماعيل است نه اسحاق. اين را شاهد، استشهاد كردند فريقين و محقّقان از دو گروه كه درست هم است که روايات ما هم اين را دارد؛ ولي متأسفانه بعضي از آنها ميگويند «ذبيح» اسحاق است و برخيها هم از همين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن»[24] استشهاد كردند كه وجود مبارك اسماعيل «ذبيح» است، زيرا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن» يكي پدر يا جدّش بود كه نذر كردند قرعه به نام پدر حضرت رسول افتاد كه او را «ذَبح» كنند، بالأخره عنايت الهي باعث حفظ اين شد و اين از «ذبيح» شدن نجات پيدا كرد و يكي هم حضرت اسماعيل بود؛ وجود مبارك پيغمبر نوه حضرت اسماعيل بوده و عرب بود, حضرت موسي و اينها فرزندان اسحاق هستند. حضرت فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن»؛ يكي عبدالله پدر من و يكي هم جدّ من است حضرت اسماعيل. بعضي از اعراب كه آنجا حضور داشتند به حضرت عرض كردند «يَا ابْنَ الذَّبِيحَيْن»[25] که حضرت تبسّم نمودند. غرض اين است كه شواهد فراوان قرآني بر اين است كه آنكه «ذبيح» است اسماعيل است و اكثر روايات هم همين را تأييد ميكند و اگر روايتي هم دلالت داشته باشد بر اينكه «ذبيح» اسحاق است، اين گذشته از اينكه معارض فراوان دارد، مخالف قرآن كريم هم است.
بعد از اينكه جريان حضرت اسماعيل تمام شد ميفرمايد ما به او بشارت نوزاد ديگر داديم. از اين صريحتر شما چه چيزي ميخواهيد؟ فرمود: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ ٭ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ ٭ وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ﴾.[26]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره انعام, آيه76.
[2]. سوره انبياء, آيه22.
[3]. سوره صافات, آيه91.
[4]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص587؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ: إِنَّ أَبَا ذَرٍّ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ(صلّی الله عليه و آله و سلّم) وَ مَعَهُ جَبْرَئِيلُ(عليه السلام) فِي صُورَةِ دِحْيَةَ الْكَلْبِيِّ».
[5]. سوره صافات, آيه84.
[6]. سوره احزاب, آيه4.
[7]. سوره نساء, آيه125.
[8]. سوره بقره, آيه124.
[9]. لسان العرب، ج10، ص130؛ «راهق الغلامُ، فهو مراهِق إِذا قارب الاحتلام. و المُراهِق: الغلام الذي قد قارب الحُلُم، و جارية مراهِقة».
[10]. بحارالانوار، ج16, ص399.
[11]. سوره يوسف, آيه4.
[12]. فرهنگ لغت عميد: گوسفند شاخدار، قوچ، بزرگ قوم.
[13]. سوره يوسف, آيه44.
[14]. سوره يوسف, آيه36.
[15]. سوره توبه, آيه94.
[16]. سوره توبه, آيه105.
[17]. سوره نساء, آيه125.
[18]. سوره بقره, آيه124.
[19]. سوره انعام, آيه84.
[20]. الکشاف، ج4، ص56.
[21]. سوره صافات, آيه77.
[22]. سوره صافات, آيه120.
[23]. الکشاف، ج4، ص56 و 57.
[24]. من لا يحضره الفقيه, ج4, ص368.
[25]. بحارالانوار، ج12, ص132.
[26]. سوره صافات, آيات110 ـ 113.