اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (7)﴾
سرّ اختصاص هدايت قرآن به پارسايان
طليعهٴ اين سورهٴ مباركه بعد از اينكه عظمت قرآن كريم را تبيين كرد كه فرمود: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[1]، هدف نزول اين كتاب را هم مشخّص كرد [كه] فرمود: ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[2] در حالي كه اين قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[3] است [يعني] براي هدايت همهٴ انسانهاست؛ نه فقط متّقين. اين اختصاص كه چطور قرآن ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾ است با اينكه قرآن به بيان خداي سبحان ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾ است و امثال ذلك، استدلال شده است براي اين اختصاص كه اگر كسي بپرسد چرا قرآن ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾ است، جوابش اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يعني «لأن الّذين كفروا» يعني «لأنّ غير المّتقين»، ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾؛ آن كه كافر است؛ چه بگوييد [و] چه نگوييد در او اثر ندارد، پس تنها گروهي كه از اين قرآن استفاده ميكنند متّقياناند؛ اين ﴿إِنَّ الَّذِينَ﴾ به منزلهٴ استدلال براي آن اختصاص است.
كفر، مانع از هدايت قرآن
اقسام كفر و منظور از اين كفر هم در برابر آن تقواست؛ همان طوري كه تقوا شرط بهرهبرداري از قرآن است، كفر مانع بهرهبرداري از قرآن است و همان طوري كه تقوا شئون و شرايطي داشت [كه] تقواي اعتقادي، عبادي و مالي [بود] و تقواي اعتقادي هم در سه بخش خلاصه شد: تقواي در توحيد؛ تقواي در ايمانِ به قيامت؛ تقواي در ايمان به وحي و آنچه لازمهٴ وحي است، كفر هم شئوني دارد: كفر اعتقادي؛ كفر عملي و كفر مالي. كفر اعتقادي هم به اين است كه به مبدأ، معاد، وحي و رسالت معتقد نباشد؛ كفر عملي اين است كه اهل صلات نباشد؛ كفر مالي هم آن است كه اهل زكات نباشد. لذا از اين گروه به عنوان كفر عملي ياد ميشود كه اينها [يعني] كسي كه عمداً اهل صوم و صلات نيست يا [اهل] زكات و صلات نيست، كافر است. بنابراين ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ به منزلهٴ تعليل بر اختصاص است كه چرا قرآن ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[4] است با اينكه قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[5] نازل شده است [يعني] براي مردم نازل شده است؟ جوابش اين است كه كافر؛ چه او را انذار بكنيد [و] چه انذار نكنيد بهره نميبرد.
كفر عنادي، مانع بهرهبردن از هدايت قرآن
پرسش ...
پاسخ: كافرِ در برابر متّقي كه داراي اين شئون باشد؛ يعني كفر اعتقادي؛ يعني كسي كه خدا، قيامت و وحي را قبول ندارد [و] اين را افسانه ميداند، وقتي افسانه دانست چه بهرهاي ميبرد؟! اگر انسان كفرش كفر بسيط بود؛ نه مركّب (يعني در اثر جهل بسيط كافر بود) او البتّه با هدايت، با تعليم و با انذار منتفع ميشود و به راه ميآيد؛ مثل همهٴ كفّاري كه ايمان آوردند. آنها كفرشان كفرِ بسيط بود، چون جهل بسيط داشتند؛ نه كفر مركّب (يعني جهل مركّب)، كفر عنادي نبود. قرآن آمد، كفّار اين كتاب آسماني را ديدند، عدّه زيادي هم ايمان آوردند. بنابراين كفر؛ يعني پوشاندن؛ يك وقت انسان در اثر جهلِ مركّب در برابر تقوا قرار ميگيرد، اين كفر مضادِّ با ايمان و تقواست؛ يك وقت در اثر جهلِ بسيط گرفتار كفر است، اين كفر در برابر آن ايمان، عدم و ملكه است. يك وقت در اثر اينكه مطلب براي او روشن نشد، هنوز به حق عقيده پيدا نكرد، اين كفر قابل هدايت و درمان است؛ تقابل اين كفر با ايمان، تقابلِ عدم و مَلَكه است؛ تقابل اين كفر با آن تقوا تقابل عدم و ملكه است، و [اين] قابل هدايت [است]؛ يك وقت در اثر جهلِ مركّب، كفر عنادي دارد؛ تقابل اين كفر با ايمان [و] تقابل اين كفر با تقوا، تقابل تضادّ است، زيرا جهل مركّب با علم، تقابلشان تضاد است؛ بر خلاف جهل بسيط كه تقابلش با علم، تقابل عدم و ملكه است. اگر گفتيد «زيد عالم» قضيهٴ موجبهٴ محصّله است، [اگر] گفتيد «زيد جاهل»، اگر به جهل بسيط جاهل باشد قضيّهٴ موجبهٴ معدولةالمحمول است؛ ولي اگر گفتيد «زيد جاهل بجهل المركب» آن به صورت موجبهٴ محصّله درميآيد؛ نه موجبهٴ معدولةالمحمول. آن كه عمداً روي حق پا ميگذارد و عناداً كفر ميورزد در اثر جهل مركّب، او هرگز حق را نميپذيرد و از هدايت قرآن بهرهاي نميبرد؛ منظور همان كفر عنادي است كه در اثر جهل مركّب بهرهاي از قرآن كريم ندارد.
انذار، هسته مركزي تبليغ و هدايت
نكته مهم اين است كه در بخش اوّل فرمود: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[6]، در بخش دوم بايد اينچنين گفته ميشد كه «إنّ الّذين كفروا سواء عليهم أهديتم أم لم تهدهم لا يؤمنون»، زيرا تقابل بين بخش اوّل و دوم اقتضا ميكند كه [وقتي] در بخش اوّل گفته شد ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾، در بخش دوم گفته بشود كه نسبت به كفّار هدايت نيست؛ چه آنها را هدايت بكني، چه آنها را هدايت نكني ايمان نميآورند؛ بخش اوّل آن است كه قرآن ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾ است، لازمهٴ بخش دوم آن است [كه] گفته بشود «چه آنها را هدايت بكني، چه آنها را هدايت نكني ايمان نميآورند».
ولي از اينكه از هدايت به انذار تعبير شده است [و] فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾ براي آن است كه گرچه قرآن؛ هم بشير است، هم نذير و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) هم مبشّر است و هم منذر؛ امّا آن هستهٴ مركزي تبليغ و هدايت انذار است؛ نه تبشير؛ [يعني] مردم با ترس ايمان ميآورند؛ نه با بشارت.
گروههاي سهگانه مردم نسبت به عبادت
بيان ذلك اين است كه مردم از نظر عبادت _همان طوري كه در بحثهاي سورهٴ «حمد» گذشت_ سه گروهاند: عدّهاي براي ترس از جهنّم؛ عدّهاي براي اشتياق به بهشت و عدّهاي براي لقاي حق؛ درك محبّت و جمال حق [عبادت ميكنند]. اين گروه سوم كه بر اساس محبّت، خدا را عبادت ميكنند _كه عبادتشان عبادت اَحرار است_ جزءِ اوحديِّ از بندگان خاصّ خدايند كه بسيار كماند، [باقي] ميماند دو گروه. اكثر مردم نه براي اينكه از نعمتهاي بهشت لذّت ببرند دست از حرام ميكشند؛ بلكه براي ترس از جهنّم است كه دست از حرام ميكشند. اكثر براي آن است كه دفع ضرر برايشان مهمّ است؛ نه جلب منفعت. اينكه الآن يك امر لذيذ و گوارا را ترك ميكند؛ نه براي آن است كه در آينده به يك لذيذ و گوارا برسد، بلكه براي آن است كه در آينده گرفتار عذاب الهي نشود؛ البتّه عدّهاي هم هستند كه «شوقاً الي الجنّه» اين كار را ميكنند.
سرّ حصر رسالت در انذار
امّا اكثر مردم در اثر ترس از جهنّم است كه گناه نميكنند و لذا آيات تعذيب بيش از آيات تبشير است، تشريح دَرَكات جهنّم بيش از تبيين درجات بهشت است و هيچ جاي قرآن خداي سبحان، رسولالله (صلّي الله عليه و آله و سلّّم) را به عنوان اينكه تنها سمتت تبشير است معرّفي نكرد، نفرمود «إن أنت إلاّ مبشّر» و به خود حضرت هم نفرمود بگو «إن أنا إلاّ مبشّر»؛ امّا به عنوان حصرِ رسالت در «انذار»، آيات فراواني آمده است؛ گاهي به صورت خطاب [و] گاهي به صورت متكلّم؛ گاهي خدا ميفرمايد: تو كارَتْ جز ترساندن چيز ديگر نيست[7]؛ گاهي هم به رسولش ميفرمايد: «بگو كار من جز انذار چيز ديگر نيست»[8]. «با اينكه خدا فرمود: «تو بشير و نذيري»[9]؛ [يا] «ما تو را مبشّر و منذِر فرستاديم»[10]؛ اما در مواقع لزوم در بسياري از آيات به عنوان حصر [مثل] ﴿إِنْ أَنتَ إِلاَّ نَذِيرٌ﴾[11]؛ تو كارَتْ فقط ترساندن است يا ﴿إِنْ أَنتَ إِلاَّ نَذِيرٌ﴾[12]؛ من جز ترساندن كار ديگر ندارم [رسولش را معرفي نمود]، براي اينكه اكثراً از روي ترس دست از گناه برميدارند. اگر نبود مسئله جهنّم، [آنها] داعي نداشتند گناه را ترك كنند؛ اين لذايذ بالفعل را براي لذايذ آينده ترك كنند؟! خب هماكنون لذّت ميبرند. اينكه «حفّت النّار بالشهوات»[13] براي آن است كه باطن هر شهوتي آتش است و اگر باطنش آتش نبود [يعني] ظاهر و باطنش لذيذ بود، خُب كسي ترك نميكرد شهوت را. اكثر مردم تركِ معاصي و [تركِ] شهواتشان در اثر ترس از جهنّم است، لذا چون هستهٴ مركزي تبليغ در انذار ظهور ميكند و نه در تبشير، لذا مقابل هدايت، «انذار» قرار گرفت؛ نفرمود «سواء عليهم اهديتم ام لم تهدهم لا يؤمنون»، فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾، چرا؟ چون اساس هدايت دربارهٴ تودهٴ مردم بر انذار است، لذا در آغاز رسالت هم فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[14]؛ برخيز مردم را بترسان، اينها غافلاند، نميدانند؛ كجا ميروند، نفرمود «قم فبشّر» يا نفرمود «قم فبشّر و أنذر»؛ فرمود: «برخيز مردم را بترسان»، نفرمود برخيز مردم را بشارت بده يا برخيز بشارت و انذار بده. اگر جهنّم را از سر مردم بردارند مردم حيران خواهند بود. اگر ترس از جهنّم نباشد اكثراً به طرف دين نميآيند.
شرط دشوار انذار
آنچه براي اكثر مردم مؤثر است ترس از جهنّم است و همين را هم خداي سبحان وظيفه علما قرار داد؛ فرمود: ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[15]. هدف تشكيل حوزههاي علميّه ترساندن مردم است؛ فقيهشدن، عالِمشدن، مفسّر و حكيمشدن نيمي از راه را طيكردن است. نفرمود جوانها [و] مردم از منازلشان به مراكز علمي بيايند كه چيز ياد بگيرند يا بعد از يادگرفتن، كتاب بنويسند يا سخنراني كنند يا براي مردم بگويند؛ براي مردم گفتن، سخنرانيكردن، درسدادن، كتابنوشتن، انذار نيست. و آن هنر هم نصيب هر كس نيست، هر كسي آن را عرضه را ندارد كه مردم را از جهنّم بترساند، مگر مردم از [حرف] هر كسي ميترسند؟! مگر حرف هر كسي در مردم اثر ميكند؟! اين سخنراني غير از انذار است. كتابنوشتن آسان است، درسدادن آسان است، حكيم و فقيهشدن آسان است؛ امّا ترساندن سخت است. مگر هر كسي آن عرضه را دارد كه مردم را از جهنّم بترساند؟! او تا خودش نترسد و از زبانش ترس نبارد در دل مردم اثر نميكند.
دگرگوني رنگ رخسار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) در هنگام خبردادن از قيامت
لذا مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالياش نقل كرده است كه وقتي سخن از قيامت ميشد پيامبر مثل اينكه از حمله دارد خبر ميدهد. وقتي يك فرمانده نظامي (يا ارتشي يا سپاهي) بخواهد ديگران را از حمله باخبر كند كه دوستانه حرف نميزند، نميگويد آقايان مستحضر باشيد رژيم بعثي به ما حمله كرد! ميگويد «حمله شروع شد». وقتي سخن از قيامت بود، رسولالله (صلي الله عليه و اله و سلّم) «كأنّه مُنذر جيش»[16]؛ مثل اينكه از حملهٴ يك لشگر جرّار خبر ميدهد.
مردم اگر بترسند دست به گناه نميزنند (آلوده نخواهند بود)، و اين كار، كارِ هر كسي نيست.
استوار بودن تبليغ بر ترس از جهنم
انذار به تعبير امينالاسلام (رضوان الله عليه) در مجمعالبيان [اين است:] «إعلام معه تخويف»؛ فرمود «اعلام خطر است» مثل اينكه لشگر دارد ميآيد. جهنّم ميآيد، جهنّم به تعبير آيهٴ سورهٴ «فجر» جايي است كه جهنّم را ميآوردند: ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[17]، آنگاه وقتي كه از دور دشمنان دين را ديد، حمله ميكند: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[18] [يا] ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾[19]؛ وقتي كه دشمن را از دور ديد مثل [اينكه] از شدّت غضب ميخواهد تكهتكه بشود، اين حالتِ تنمّر در جهنّم به خوبي هست كه ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾؛ ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛ جهنّم را ميآورند. حالا جهنّم چيست [و] كجاست كه هزار فرشته زمامش را ميكشد [و] ميآوَرَد، خدا ميداند. ولي منظور آن است كه اساس تبليغ بر ترس از جهنّم است [و] شوق به بهشت در كنار آن است؛ اگر مسئله شوق به بهشت باشد مردم ميگويند «ما از لذّت فعلي براي لذّت آينده چرا صرفِنظر كنيم»؛ اما وقتي بفهمند اين لذّت، درونش شعله است: «ليّن مسّها قاتل سمّها»[20]، اجتناب ميكنند.
لذا در قرآن كريم اين مسئله «حصر سمت رسالت در انذار» فراوان است كه كار پيامبر فقط ترساندن است؛ البتّه آيات فراواني هم هست كه بشير و نذير را كنار هم ذكر ميكند؛ فرمود: تو مبشّر و نذيري: ﴿مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾[21] (آن آيات فراوان است، كم نيست)، آيهاي كه سِمَت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را منحصر در تبشير بكند در قرآن اصلاً نيست؛ امّا آياتي كه سِمَت حضرت را در انذار حصر ميكند فراوان است.
انذار، عامل نزول قرآن بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم)
در سورهٴ «انعام» آيهٴ نوزدهم اين است؛ فرمود: ﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ﴾؛ اين قرآن براي من نازل شده است كه من شما و همهٴ جوامع بشري را بترسانم تا دست به گناه نزنيد، ديگر نفرمود «و أوحي إليّ هذا القرآن لأنذركم به و لأبشّركم». البتّه آن مسئلهاي كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بشير است و هم نذير، در آيات ديگر آمده است (كنار هم) امّا اينكه قرآن فقط براي بشارت آمده باشد چنين تعبيري نيست؛ يا رسول خدا سِمَتش فقط تبشير باشد چنين تعبيري نيست؛ ﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ﴾. در همين سورهٴ «انعام» آيهٴ 92 اين است؛ فرمود: ﴿وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾؛ اين كتاب پُربركت براي اين آمده است كه هستهٴ مركزي حجاز _كه مكّه است_ و اطرافش را بترساني؛ مردم را بترساني، بگويي دست به آتش نزن! به مردم بفهماني كه اين گناه يك روپوش لذيذي دارد [اما] درونش شعله است: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[22].
تمثيل دنيا به مار
نامهاي كه حضرت امير(سلام الله عليه) براي سلمان(رضوان الله عليه) مرقوم فرمود _آن طوري كه در نهجالبلاغه آمده_ اين است [كه] فرمود: دنيا مثل آن ماري است كه «ليّن مسّها قاتل سمّها»[23]. يك وليّ مهربان به كودك بازيگوش ميگويد «دست به پشت مار ابلق نزن، گرچه اين پشت نرم است، ولي همين نرم، سمّي است، دست به سمّ نزن»؛ مردم اگر بدانند كه گناه سمّ است، خُب دست به آن نميزنند. و اين [سم بودن] چون در درون گناه است، با هيچ عيني هم ديده نميشود؛ نه با چشم مسلّح [و] نه با چشم غيرمسلّح؛ تا يك انسان درونبين نباشد حرفش اثر ندارد؛ انسان درون بين حرفش مؤثر است [و] در درونها اثر ميكند [كه] آن انبياي الهي و معصوميناند.
انذار، مهمترين عامل هدايت مردم
در همين سورهٴ «انعام» مورد ديگري هست كه مسئله انذار را به عنوان يك امر رسمي منحصر در شأن رسول ميداند؛ [در] آيهٴ 130 سورهٴ «انعام» فرمود: وقتي جريان قيامت مطرح ميشود، آن روز گفته ميشود: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا﴾؛ مگر انبيا شما را نترساندند؟ معلوم ميشود كار مهمّ انبيا اين است و اكثر مردم به سبب انذار است كه به سمت هدايت منتقل ميشوند. در سورهٴ «هود» هم اين مضمون هست؛ آيهٴ دوازده سورهٴ «هود» اين است؛ فرمود: ﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ﴾؛ تو كارَت فقط ترساندن است؛ حالا ايمان آوردند يا نياوردند. در حالي كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كارش هم تبشير بود، هم انذار؛ اما اكثر مردم به سبب انذار مهتدي ميشوند.
پرسش ...
پاسخ: چون ترك واجب هم بالأخره گناه است. اكثراً ميگويند «اگر ما نماز نخوانيم جهنّم است»؛ نه اگر نماز بخوانيم ميوههاي بهشت را به ما ميدهند.
پرسش ...
پاسخ: چون آخر، حرمت شرك در اثر وجوب توحيد است؛ يكي از معاصي كبيره شرك است و يكي از اوجب واجبات توحيد است؛ اين يك بُعد وجوبي دارد [و] يك بُعد تحريمي. اَظهر مصاديقش [و] اظهر سِمَتهايش اين است؛ يعني آن كار مهمّت [و] كاري كه بر آن خيلي بايد تكيه كني، انذار است؛ و الاّ هم تبشير است، هم انذار؛ هم مبشّري، هم نذيري؛ در سورهٴ «احزاب» و ديگر سور، هر دو سِمَت را براي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ذكر فرمود.
انذار، اساس رسالت همه انبيا
فرمود: ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ﴾[24] ؛ فرمود: اين تنها مخصوص به رسولالله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست، ديگر انبيا هم اينچنيناند. خداي سبحان فرشتهٴ وحي را بر انبيا و عِباد خاص نازل ميكند و به آنها ميگويد مردم را از شرك بترسانيد؛ نه [اينكه] مردم را به توحيد بشارت بدهي؛ البته هم به توحيد بشارت ميدهند و هم از شرك ميترسانند؛ امّا اساس كار آن [انذار] است. در سورهٴ «ملك» هم باز سخن از انذار مطرح است؛ فرمود: ﴿كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[25]؛ به جاي «ألم يأتكم رسول» ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ است، به جاي «ألم يأتكم هادي» ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ است؛ خزنهٴ جهنّم سؤال ميكنند: «مگر نذير نيامد؟!»، سؤال نميكنند «مگر پيامبر نيامد»، نميگويند «هادي نيامد»، چون آن هستهٴ مركزي رسالت و هدايت در انذار است. در سورهٴ «مدّثّر» _كه جزء عتايق از سور قرآن كريم است_ آيهٴ دو اين است كه ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾؛ برخيز مردم را بترسان و در همين سورهٴ «مدّثّر» آيهٴ 36 اين است كه ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾؛ يعني اين قرآن براي ترساندن انسانهاست. وقتي كه سخن از جهانيبودن قرآن مطرح است، همراه اين جهانيبودن انذارِ همگاني مطرح است، فرمود: اين قرآن براي اين است كه بشرّيت را بترساند. اكثر مردم در اثر «خوف من النّار» دست به گناه نميزنند؛ ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾. و اگر در اوايل بعضي از سور هم آمده است كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ﴾[26]، به عنوان ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[27] ذكر شده است؛ يعني عامل هراس جهانيان، به خاطر آنكه گرچه اوحديّ از انسانها «شوقاً الي لقاء الله» عبادت ميكنند و برخي هم «شوقاً الي الجنّه» عبادت ميكنند؛ امّا اكثراً [عبادتها] براي ترس از جهنّم است و اين دعاها هم نشان ميدهد كه انسان [بايد سعي كند] از جهنّم محفوظ بماند، اين تعقيبات نمازها هم نشان ميدهد كه انسان [بايد سعي كند] از جهنّم محفوظ بماند؛ يعني انسان بفهمد كه درون گناه شعله است، [آنگاه] دست به گناه نميزند. لذا اگر كسي اين راه جهنّم را طي كرده است گفتند او عقل ندارد، او ديوانه است؛ در تعبيرات ديني از انسان تبهكار به عنوان ديوانه ياد شده است.
نتيجه
فتحصّل [در نتيجه] كه مقتضاي صناعت گرچه اين بود [كه] گفته شود قرآن ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[28] است و نسبت به كفّار «إنّ الّذين كفروا سواء عليهم أهديتهم أم لم تهدهم لا يؤمنون»؛ امّا چون اساس هدايت، «انذار» است، اين اظهرِ آثار هدايت به جاي هدايت نشسته است، و اين [فقط] دربارهٴ امّتِ مرحومه نيست، [درباره] ديگر اُمَم هم همين طور است.
كفر عنادي كفار در برابر انذار حضرت هود (عليه السّلام)
در سورهٴ «شعراء» [آمده است كه] وقتي كه هود به قوم خود نصيحت كرد و از جهنّم آنها را بيم داد، فرمود: ﴿إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ٭ قَالُوا سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[29]. اين كفر وقتي به صورت عناد در آمد [و] جهلِ مركّب شد، (كفر عنادي شد)، ديگر راه هر گونه اهتدا را ميبندد. در اُمَم پيشين هم اينچنين بود؛ صريحاً به هود ميگفتند: چه موعظه بكني، چه موعظه نكني؛ يعني چه ما را از جهنّم بيم بدهي، چه از جهنّم بيم ندهي، براي ما بيتفاوت است﴿قَالُوا سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾. كفر آنها هم به جايي رسيد كه ديگر نگفتند «أوعظت أو لم تعظ» _چون به حسب سياق، مقابل «وعظتَ»، «لم تعظ» است( نگفتند «سواء علينا أوعظت أم لم تعظ» گفتند: ﴿قَالُوا سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[30]، اصلاً اگر اين سِمَت را هم نداشته بودي، براي ما يكسان بود، چرا؟ چون ﴿إِنْ هذَا إِلاَّ خُلُقُ الأَوَّلِينَ﴾[31]؛ اينها يك افسانهٴ گذشته است كه جهنّمي هست و «عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ»[32] هست و امثال ذلك؛ اين يك اخلاقِ كهنهشده است كه انسان را از عذاب ميترسانيد؛ زندگي همين است و بس؛ يعني نشئهٴ ظاهر است و طبيعت است و بس؛ آنچه تو اي هود ميگويي [كه] بعد از مرگ خبري است، اين يك افسانه كهن است: ﴿إِنْ هذَا إِلاَّ خُلُقُ الأَوَّلِينَ ٭ وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ﴾[33].
پرسش ...
پاسخ: نه ديگر؛ به سوء اختيارشان به اينجا رسيدند و در سورهٴ «يس» هم خداي سبحان بر اين معنا صحّه گذاشت؛ آيهٴ ششم به بعد سورهٴ «يس» اين است كه اين كتابِ عزيزِ رحيمِ نازل شده است ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ ٭ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[34] گاهي از زبان خود تبهكار، خدا سخن ميگويد؛ ميفرمايد: اينها ميگويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾؛ گاهي خداي سبحان خود به پيامبر ميفرمايد كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ و سرّ اينكه اينها از انذار و هدايت و موعظت بهره نميبرند، در آيهٴ بعدي در همين سورهٴ «بقره» كه محل بحث است آمده كه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ﴾.
نتيجهٴ بحث
بنابراين قرآن ادّعايش اين است كه اين كتابي كه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[35] است، ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[36]، [است]، چرا ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾؟ براي اينكه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يعني «لأنّ الّذين كفروا»، ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾، چرا ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾؟ براي اينكه ﴿خَتَمَ اللّهُ ....﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[7] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 23.
[8] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 9.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 19.
[10] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 45.
[11] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 23.
[12] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 9.
[13] ـ بحارالانوار، ج 67، ص 78.
[14] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 2.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[16] ـ امالي مفيد، ص 211.
[17] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 23.
[18] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 12.
[19] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[20] ـ نهجالبلاغه، نامه 68.
[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[23] ـ نهجالبلاغه، نامه 68.
[24] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 2.
[25] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[26] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[27] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[29] ـ سورهٴ شعراء، آيات 135 و 136.
[30] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[31] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 137.
[32] ـ ر . ك: سورهٴ انعام، آيهٴ 15.
[33] ـ سورهٴ شعراء، آيات 137 و 138.
[34] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 10.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[36] ـ همان