اعوذ بالله من الشيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَلِلّهِ المَشْرِقُ وَالمَغْرِبُ فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۱۱۵) وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (۱۱۶)﴾
احاطهٴ علمي خداوند
اين كريمه همانطوري كه عنايت فرموديد، ناظر به سعهٴ علمي خدا از نظر جهت است، يعني همانطوري كه هر موجودي مخلوق خداست و معلوم خداست، همهٴ خصوصيّتهاي هر موجود هم مخلوق خداست و معلوم خدا اگر آن خصوصيّت يك خصوصيّت كمالي باشد، اين را قرآن كريم هم بالقول المطلق ذكر فرمود و هم به طور تفصيل بيان كرد: امّا بالقول المطلق فرمود: ﴿الله خالق كلّ شيءٍ﴾[1]؛ يعني كلّ ماصدق انّه شيء فهو مخلوق لله سبحانه وتعالي هر چه شيء باشد، همين معنا را به قول تفصيل باز كرد فرمود: اگر مكان هست همهٴ مكانها زير پوشش احاطهٴ علمي خداست و اگر زمان است همهٴ أزمنه زير پوشش علمي خداست و اگر جهت است همه جهات زير پوشش علمي خداست.
مسئلهٴ جهت را با مكان نبايد اشتباه كرد، آنطوري كه زمحشري خلط كرد. چه اينكه مسئلهٴ جهت را نميشود با زمان خلط كرد. زمان امري است، مكان امري است، جهت امري ديگر و اين سه امر را قرآن كريم جداي از هم بيان كرد. هم مسئلهٴ زمانها را عليٰ حده بيان كرد كه هر كاري در هر زمان واقع ميشود زير پوشش علم خداست. هم مسئلهٴ مكان را جداگانه طرح كرد فرمود: هر حادثهاي كه در هر مكاني اتّفاق ميافتد زير پوشش علم خداست. و هم مسألهٴ جهت را جداگانه طرح كرد، فرمود: ﴿و لله المشرق و المغرب﴾؛ مشرق و مغرب جهتاند، نه مكان. نظير أرض و سماء نيست. جهت اگر يك موجود نيّري نباشد و حركت نباشد، طلوع و غروبي نيست؛ قهراً جهتي نيست، مثلاً زمين اگر حركت نباشد زمان ندارد، مشرق نيست مغرب نيست، ولي مكان هست، مكان امري است، زمان امري است و جهت امري ديگر.
ـ احاطه علمي خداي سبحان از نظر «مكان»
امّا مسألهٴ مكان را خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ حديد مشخص كرد فرمود به اينكه: ﴿وهو معكم أينما كنتم﴾[2]؛ شما هر مكاني كه باشيد خدا با شماست. در آيه ٤ سورهٴ حديد فرمود به اينكه ﴿وهو معكم أينما كنتم و الله بما تعملون بصير﴾[3]؛ در هر مكاني كه باشيد خدا با شماست.
انذار و تبشير در آيهٴ ﴿هو معكم أينما كنتم﴾
اينگونه از آيات مطلق هم هشدار و انذار است نسبت به گنهكار، هم تبشير و مژده است نسبت به پرهيزكار. هم به تبهكار ميگويد: در هر مكان اگر بخواهي تن به آلودگي بدهي خدا با توست ميبيند، هم به پرهيزكار ميگويد: در هر مكان اگر خواستي وارسته باشي مشهود حقّي: ﴿و هو معكم أينما كنتم﴾[4].
نمونهاي ديگر از آيات انذار و تبشير
مشابه اين بيان در سورهٴ مباركهٴ مجادله است، منتها در سورهٴ مجادله جنبهٴ انذارش بيش از جنبهٴ تبشير است. آيهٴ7 سورهٴ مجادله اين است كه ﴿ما يكون من نجوي ثلاثة إلاّ هو رابعهم و لاخمسة إلاّ هو سادسهم و لا أدنيٰ من ذلك و لاأكثر إلاّ هو معهم اينما كانوا ثمّ ينبّئهم بما عملوا يوم القيامة إنّ الله بكلّ شيء عليم﴾[5]؛ فرمود: هيچ نجوا و رازگويي نيست مگر اينكه خدا با آن مناجات كنندهها و نجوا كنندههاست، اين را به عنوان اصل كلّي بيان كرد. بعد فرمود به اينكه ﴿ما يكون من نجوي ثلاثة إلاّ هو رابعهم﴾؛ هيچ سه نفر كنارهم نمينشينند مگر اينكه خدا رابعِ ثلاثه است. خدا رابع أربعه نيست رابع ثلاثه است، چه اينكه ثالث ثلاثه نيست، خامس خمسه نيست. خامس أربعه است.
تفاوت «رابع ثلاثه» با «ثالث ثلاثة» از حيث توحيد و كفر
شايد در بحثهاي قبل بين رابع ثلاثه كه توحيد است و ثالثِ ثلاثه كه كفر است فرق گذاشته شد: ﴿لقد كفر الّذين قالوا انّ الله ثالث ثلاثة﴾[6]؛ ثالث ثلاثة كفر است امّا رابع ثلاثه توحيد يعني اگر سه نفر كنار هم نشستهاند دارند نجوا ميكنند، خدا با آنها هست امّا رابع أربعه نيست كه خدا به علاوهٴ آن سه نفر بشوند چهار نفر. خدا نفر نيست. رقم پذير نيست، عددپذير نيست تا بگوئيم يكي خداست. سه نفر آنها ميشود چهار نفر. اگر چيزي رابع أربعه بود حكم اربعه را خواهد داشت، حكم هر كدام را جداگانه خواهد داشت. يعني اگر رابعِ أربعه بود، رابع، رابع است. ثالث، ثالث است. ثاني، ثاني است. اوّل، اوّل [است]. رابع ديگر با ثاني نيست، با ثالث نيست، با اول نيست. خاصيّت رابعِ أربعه آن است كه هر كدام سرجاي خود هستند و خدا رابع أربعه نيست كه يك موجود جدا باشد. رابع اربعه يك عدد خاصّي است در موطن خود، ثالث هم در موطن خود، ثاني هم در موطن خود، اوّل هم در موطن خود؛ ولي خداي سبحان اگر سه نفر دور هم نشستند رابع ثلاثه است. يعني هم با اوّلي هست، هم با دوّمي هست، هم با سوّمي هست، هم بين اوّل و دوم هست، هم بين سوّم واوّل هست. هم رابط بين هر سه است، هم به درون همهٴ اينها احاطه دارد، هم به بيرون همه إحاطه دارد و در هيچ جا هم حلول نكرده است. او رابع ثلاثه است. اگر سه نفر كنار هم نشستند اگر ما خواستيم سرشماري بكنيم ميگوئيم: سه نفرند، نميگوئيم چهار نفرند.
چهارمي ايشان خدا نيست، خدا عدد بر نميدارد. عدد كميّت است و عارض يك موجود مادّي خواهد شد. اينكه در بيانات معصومين(عليهم السّلام). در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «واحد لابعدد ... قائم لابعمد»[7] ناظر به همين است كه او كميّت پذير نيست. عليٰ ايّ حال فرمود: ﴿ما يكون من نجوي ثلاثة إلاّ هو رابعهم﴾[8]: هيچ سه نفر كنار هم نجوا نميكنند، مگر اينكه خداي سبحان رابع ثلاثه است. ﴿و لا خمسة إلاّ هو سادسهم﴾[9]؛ هيچ پنج نفري كنار هم نمينشينند، مگر اينكه خدا ششمي پنج نفر است، نه باخدا اينها ميشوند شش نفر. خدا سادس ستّه نيست، سادس خمسه است. يعني بر همه محيط است و با همه محيط است و حكم هيچكدام از اينها را هم ندارد ﴿و لا أدنيٰ من ذلك و لاأكثر الاّ هو معهم﴾[10]؛ ادناي از ثلاثه ميشود: اثنين و اكثر از خمسه هم لا إلي نهايه است. و كمتر از أثنين هم فرض ندارد براي اينكه سخن از نجواست، سخن از مناجات و رازگويي است و انسان به تنهايي كه نجوا ندارد. آنگاه فرمود: ﴿أينما كانوا﴾[11]؛ هر جا باشند خدا با اينهاست. پس اين ناظر به احاطهٴ علمي خداي سبحان است از نظر مكان.
ـ احاطهٴ علمي خداي سبحان از نظر «زمان»
و امّا از نظر زمان در سورهٴ مباركهٴ رعد آيهٴ ١٠ اينچنين فرمود: ﴿سواءٌ منكم من أسرّ القول و من جهر به و من هو مستخفٍ باللّيل و ساربٌ بالنهار﴾[12]؛ براي خداي سبحان يكسان است چه كسي راز بگويد، آهسته سخن بگويد، چه با جهر سخن بگويد، خدا ميداند، چه كسي مخفيانه، شبانه حركت كند خدا ميداند. چه كسي روز اتخاذ سَرَب كند و سير كند باز خدا ميداند. كاري كه در ليل و نهار انجام ميگيرد خدا ميداند؛ لذا ميفرمايد: ﴿و اقم الصلاة طرفي النهار و زلفاً من اللّيل﴾[13] يا ﴿الّذين ينفقون أموالهم باللّيل والنهار﴾[14] اين ناظر به آن است كه هر كاري در هر زماني واقع ميشود معلوم خداي سبحان است.
پس مسألهٴ مكان بحثش در سورهٴ مجادله و حديد جداست. مسألهٴ زمان بحثش در سورهٴ رعد و غير رعد جداست.
ـ احاطهٴ علمي خداي سبحان از نظر«جهت»
مسألهٴ جهت بحثش در همين آيهٴ ١١٥ بقره عليٰ حده مطرح است كه فرمود: ﴿و لله المشرق و المغرب﴾ اين ناظر به جهت است نه ناظر به مكان. گفتند وقتي كريمهٴ﴿أدعوني أستجب لكم﴾[15] نازل شد عرض كردند به اينكه ما به كدام سمت رو كنيم و خدا را بخوانيم آيه نازل شد كه ﴿و لله المشرق و المغرب﴾ .
سؤال ...
جواب: دعا جهتي ندارد.
احكام تعبدي قبله و توسعه جهت قبله در نافله و دعاها
اين يك حكم فقهي و تعبّدي خاص است كه گفتهاند: به طرف كعبه بعضي از امور واجب است، بعضي از امور حرام گفتند به اينكه مسألهٴ ذبح چه در حال عادي، چه در حال قرباني به طرف كعبه واجب است، مسألهٴ صلات به طرف كعبه واجب است، مسألهٴ احتضار موتيٰ و مسألهٴ دفن به طرف كعبه واجب است. اين «و الكعبة قبلتي»[16] بعضي از كارها هم به طرف كعبه حرام است، آن كارهاي قضاي حاجت. پس اين يك حكم فقهي است كه بعضي از كارهاي به طرف كعبه حرام، بعضي از كارها به طرف كعبه واجب. وگرنه از نظر بحثهاي اصولي جهتي از جهات را نميشود مشخّص كرد. نشانهاش آن است كه اگر ما خواستيم در درون كعبه نماز بخوانيم آنجا هم ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾، آنجا اگر قيام معتبر نبود مستلقياً هم ميشود، منقطعاً هم ميشود نماز خواند، نه به خاطر اينكه بالا و پايين كعبه نيست براي اينكه قيام معتبر است. نشانهاش آن است كه اگر كسي بيمار بود در درون كعبه قرار داشت، بيماري كه بايد مستلقياً نماز بخواند يا مجاز است منقطعاً نماز بخواند او به هر سمت كه بخوابد يا به هر سمت كه رو كند قبله است. درون كعبه مصداق ﴿فأينما تولّوا فثم وجه الله﴾ است. پس اينچنين نيست كه يك سمت معيّن خدا را بتوان عبادت كرد. اين يك حكم فقهي و تعبّدي خاص است براي كساني كه از كعبه دورند وگرنه درون كعبه باز ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ است، خواه در مسألهٴ دعا، خواه در مسألهٴ نوافل، خواه در مسألهٴ صلات عند الاضطرار، خواه درموقع دعا كردن: ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.
وجه خدا
آنگاه اين وجه را احياناً به معناي رضا و امثال ذلك گرفتهاند. وجه به معناي رضايِ حق نيست. وجه چيزي است كه انسان متوجّه او ميشود، به او رو ميكند «وجه كلّ شيء بحسبه». اگر كسي به اميد لقاي حق كار كرد او طالب وجه الله است. اگر كسي گفته شد «شهيد به وجه الله نظر ميكند»[17]، يعني توفيق لقاء الله نصيبش ميشود. لقاي خدا كه با چشم ظاهري نيست.
اين روايت شريف را شما در كتاب توحيد مرحوم صدوق لابد ملاحظه فرمودهايد در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه أبا بصير به امام صادق(سلام الله عليه) عرض ميكند آيا خدا را در قيامت ميتوان ديد؟ حضرت فرمود به اينكه مگر قبل از قيامت نديدي يا نديدند؟ در موقف ديگر در آن ﴿أشهدهم عليٰ أنفسهم ألست بربكم قالوا بليٰ﴾[18] كه ديدند. بعد كمي صبر كرد بعد فرمود: مگر الآن خدا را نميبينيد؟ به ابي بصير كور ميگويد. اصولاً اينها كه نابينا هستند به ابوبصير مكنّيٰ هستند. مثل اينكه عزرائيل(سلام الله عليه) كه مسئول اماته است مكنّيٰ به ابو يحييٰ است حضرت به ابا بصير نابينا فرمود: مگر الآن خدا را نميبيني؟ عرض كرد من مجازم از طرف شما اين حديث را نقل كنم؟ فرمود: نه!
براي اينكه اين حديث را تو همينطور نقل كني از دو حال بيرون نيست يا همين طور ساده اين را ميپذيرند اين منتهي ميشود به تجسّم و كفر يا اشكال ميكنند حرف مرا كه وليّ اللهِ معصومم رد ميكنند كه كفر است. در هر دو حال بد است. اگر افراد شايسته، لايق و مستعد ديدي اين حرف را نقل كن با بيان وگرنه افراد ناپخته يا همين طور قبول ميكنند يا رد ميكنند. اين است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب توحيد ميفرمايد: آن رواياتي كه دربارهٴ رؤيت خداي سبحان صادر شده است و آن روايات را امير المؤمنين(سلام الله عليه) معنا كرده است به اينكه چشم ظاهر خدا را درك نميكند چون ﴿لاتدركه الأبصار﴾[19] ولي با حقيقت ايمان ميشود خداي سبحان را درك كرد[20]، آن روايتها را مرحوم صدوق در توحيد ميفرمايد: «كلّها عندي صحيحة»[21] ولي من براي اينكه به دست هر كس نيفتد و هر كس معنا نكند در اين كتاب نقل نميكنم. بعضي از اخبار را در اين كتاب شريف توحيد نقل كرد بعضي از اخبار را فرمود: روايتهايي كه فلان كس نقل كرد دربارهٴ رؤيت «كلّها عندي صحيحة» ولي من اگر همين طور نقل كنم چون زمينه نيست يا به ظاهر ميپذيرند كه ضلالت است يا اشكال ميكنند حرف معصوم را رد ميكنند كه باز هم ضلالت است.
غرض آن است كه اگر وجه به معناي لقاء الله شد، نه لقاي ذات اقدس الٰه كه ذات اقدس الٰه مشهود أحدي نخواهد بود، آن ذات را أحدي نميتواند مشاهده كند، آن فيض خاصّش را، آن ظهور خاصّش را اولياي الٰهي ملاقات ميكنند امّا نه با چشم، با دل، نه با فكر و علم و برهان و علم حصولي و استدلال كه با حقيقت ايمان كه فرمود: «و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»[22]؛ بنابراين وجه خدا ميتواند همان حقيقت خاصّهاي كه از او به عنوان فيض الله ياد ميشود تفسير كرد و مؤمنين خواهان اين فيض خاصّند كه زوال ناپذير است.
آنگاه به مناسبت بعضي از آيات وجه الله ميشود رضاي حق: أي: يبتغون مرضات الله در بعضي از آيات دارد كه اينها ﴿يريدون وجه الله﴾[23] به اين كلمهٴ ﴿يريدون وجه الله﴾ خواستند استشهاد كنند يعني «يريدون ثواب الله»، «يريدون رضَي الله»، رضا مظاهري دارد كه يكي از بهترين مظاهر رضاي خدا بهشت است. آنها كه ﴿يريدون وجه الله﴾ بالاتر از بهشت ميانديشند؛ آنها «طمعاً للجنّه» كار نميكنند. آنكه ميگويد: من تو را عبادت ميكنم نه «خوفاً من النار» نه «شوقاً إلي الجنّه» او يريد لقاء الله، اين جنّة اللّقاء ميطلبد. اين «جنّة اللّقاء» همان «وجه الله» خواهد بود كه موجودات ديگر زير پوشش وجه الله محفوظند. پس اگر در بعضي از آيات مسألهٴ وجه الله به رضاي حق قابل تطبيق شد، اين به عنوان مصداق است. فرمود: عدّهاي كارهاي خير را انجام ميدهند: ﴿يريدون وجه الله﴾ نه وجه الله يعني ثواب حق
ـ كاملترين مصداق وجه الله
مرحوم صاحب تفسير نور الثّقلين، اين حديث را از امام رضا(سلام الله عليه) نقل كرده كه اين ﴿فأينما تولّوا فثّم وجه الله﴾ چيست؟ فرمود: «قال: علي(عليه السلام)»[24]، خب خود عليّ بن ابيطالب(عليه السلام) كه به وجه الله رو ميكند اين بيان مصداقي از مصاديق كامل است. خب اگر عليّ ابن ابي طالب(سلام الله عليه) وجه الله شد، ساير ائمّه(عليهم السّلام) هم وجه اللهاند؛ چون يك نوراند. اينها كه بيش از يك نور نيستند. منتها در قالبهاي مختلف هستند. پس امام هشتم(سلام الله عليه) هم وجه الله است، وجيه عندالله است. اينكه در آستان حضرت عرض ميكنيم: «و أنت عنده وجيه»[25]. چون به وجه الله رسيدي وجيه هستي. مصداق وجه الله شدي. يعني امام معصوم(سلام الله عليه) به نوبهٴ خود، وجه خداست. اينكه امام هشتم(سلام الله عليه) در جواب سائل فرمود: «علي عليه السلام)» يعني امام معصوم وجه الله است[26]. خب خود امام معصوم هم كه ميگويد: ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾[27] امام معصوم(سلام الله عليه) وقتي كه بخواهد مسكين و يتيم و اسير را اطعام كند ميفرمايد: ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾ اين وجه الله چيست كه امام معصوم لوجه الله كار ميكند؟
وجه خدا مطلوب اولياي خدا
اينكه حضرت فرمود: ﴿لانريد منكم جزاءً و لاشكوراً﴾[28] بعد فرمود: ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله﴾ اين وجه الله يعني بهشت؟ حضرت فرمود: من طمع بهشت ندارم. اين وجه الله يعني پرهيز از جهنّم؟ فرمود: من خوف من النّار ندارم و فرمود: بر فرض كه مرا به جهنّم ببري آن قابل تحمّل است «هبني صبرت عليٰ حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر إلي كرامتك»[29] ، خب آن وجه الله چيست كه حضرت همان را ميطلبد؟ و چون به مطلوب خود رسيده است شده وجه الله، خود حضرت شد وجه الله؛ چون كارش لوجه الله است. اگر حضرت كارش لوجه الله است و به مقصد رسيده است آن وقت خودش ميشود وجه الله و ميشود هو وجيهٌ عندالله.
در اين دعاي توسّل هم كه به معصومين(عليهم السّلام) عرض ميكنيم: «يا وجيهاً عندالله»[30] همين است. اين وجيه عندالله است، يعني موجَّه عندالله است. يعني خدا به او رو ميكند، اگر خدا به او رو كرد يعني همهٴ عالم به او رو ميكند، اين موجّه عندالله است يعني چه؟ وجيه عندالله است يعني چه؟ يعني يتوجّه إليه الله. خدا مگر در يك جهت خاصّ است كه به يك انسان كامل رو كند؟ اگر خدا به انسان كامل رو كرد يعني كلّ جهان به او رو ميكند. لذا هر جا شما باشيد ميتوانيد به اينها متوسّل بشويد. اينكه به اين خاندان عرض ميكنيم: «يا وجيهاً عندالله» يعني موجَّه عند اللهايد يعني خدا به تو رو كرد.
منشأ بركت بودن وجيه عند الله
اگر خدا به يك انسان رو كند آيا كل عالم به او رو ميكند يا نميكند؟ اگر خدا به يك انسان رو كرد نظير عيساي مسيح، ميبينيد حرفش چيست. حرف عيساي مسيح(سلام الله عليه) كه خداي سبحان در قرآن نقل ميكند، ميفرمايد: ﴿و جعلني مباركاً أين ما كنت﴾[31]؛ من هر جا باشم پر بركتام. منشأ بركتام. آسمان باشم مباركم، زمين باشم مباركم: ﴿و جعلني مباركاً أينما كنت﴾[32]. چون دربارهٴ عيساي مسيح قرآن كريم فرمود به اينكه اين من المقرّبين است. خب اگر موجودي مقرّب شد و موجّه شد يعني خدا به او رو ميكند.
خدا به او رو ميكند يعني چه؟ يعني خدايي كه ﴿لله المشرق و المغرب﴾، خدايي كه ﴿فأينما تولّوا فثّم وجه الله﴾، خدايي كه جايي از وجه او خالي نيست اين خدا به انسان كامل رو كرد يعني اين انسان كامل شده وجه الله جايي نيست كه اين انسان كامل حضور نداشته باشد. جايي نيست كه توسّل به اين انسان كامل اثر نداشته باشد. لذا امام هشتم(سلام الله عليه) طبق تفسير نورالثقلين فرمود: «عليّ(عليه السلام)»[33] اين اوّلاً بعنوان تطبيق است. نه تفسير و ثانياً به عنوان بيان أحد المصاديق است؛ چون خودم امام هشتم(سلام الله عليه) هم وجه الله است، همهٴ معصومين(سلام الله عليهم) وجه اللهاند.
﴿لله المشرق و المغرب﴾ بنابراين اين فاء تفريع بر سعهٴ جهت وجهِ خدا مترتّب خواهد بود ميفرمايد: ﴿فأينما تولّوا فثّم وجه الله﴾ چرا ﴿فأينما تولّوا فثّم وجه الله﴾؟ براي اينكه ﴿إنّ الله واسعٌ﴾؛ خداي سبحان فيضش فراگير است: ﴿وسع كرسيّه السّمٰوات و الأرض﴾[34]؛ فيضش فراگير است جايي نيست كه از فيض خداي سبحان خالي باشد؛ چون ﴿رحمتي وسعت كلّ شيء﴾[35] و عليم هم هست كه شما به كدام سمت رو كردهايد. همه جا هست و عليم هم هست. همه جا فيض او هست و عليم هم هست كه شما به كدام سمت رو كردي و چه خواستي؛ پس ﴿انّ الله واسعٌ عليمٌ﴾.
احاطهٴ علمي مأموران الهي
گاهي به عنوان انذار به افراد ميفرمايد به اينكه همهٴ مكانها زير پوشش ماست، نظير اينكه ﴿أينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيّدة﴾[36] كه اين البتّه ناظر به مكان است. فرمود: هرجا باشيد مرگ به سراغ شما خواهد آمد ولو در كاخهاي گچ گرفتهٴ مشيَّدِ محكم شيد و گچدار و محكمكار باشيد. هر جا باشيد مرگ به سراغتان ميآيد. عزرائيل(سلام الله عليه) كه مأموري از مأموران الٰهي است سعهٴ علميش بقدري است كه ﴿أينما تكونوا يدرككم الموت﴾، مگر موت جز آن است كه توفّي است به وسيلهٴ عزرائيل(سلام الله عليه)؛ در ليلهٴ معراج رسول خدا(صلّي الله عليه و ٰاله وسلّم) به عزرائيل كه رسيد جبرئيل معرّفي كرد كه اين عزرائيل است. عزرائيل(سلام الله عليه) وقتي خودش را معرّفي كرد به رسول خدا گفت: من در هر شبانهروزي پنج بار به تمام خانههاي عالم سر ميزنم، گذشته از اينكه گفت كلّ عالم در كف دست من است. همه را مينگرم گذشته از آن فرمود: پنج بار در تمام شبانه روز به تمام خانهها سري ميزنم، كه اين را گفتهاند ناظر به أوقات نمازهاي پنجگانه است[37]. كه در اوقات نمازهاي پنجگانه مردم چه ميكنند؟ آيا نماز ميخوانند يا نه؟ اوّل وقت ميخوانند يا نه؟ با خضوع ميخوانند يا نه؟ اساس كار نماز است. فرمود: من به تمام اينها احاطه دارم، خب اگر يك بندهاي از بندگان خداي سبحان اينچنين احاطه داشت كه ﴿أينما تكونوا يدرككم الموت﴾ [38]، خداي سبحان كه خالق اوست به طريق أوليٰ. لذا خود عزرائيل(سلام الله عليه) هم در جميع شئون عبد داخر و قانت خداي سبحان است چه اينكه ساير فرشتگان بشرح ايضاً.
ـ فيض بيكران و علم نامحدود راز إحاطهٴ علمي خداي سبحان
دليل همهٴ اين احاطهها اين است كه ﴿إنّ الله واسع﴾؛ ذاتش نامحدود است كه أحدي به آن ذات راه ندارد يك، فيضش هم بيكران است، محدود نيست. اگر از نظر أزل يك اختلافي بين صاحب نظران باشد، از لحاظ أبد كه مورد اتّفاق است. از لحاظ أبد كه كسي نگفت فيض خدا قطع ميشود. بالاخره عدّهاي در جهنّماند مخلّد و عدّهاي در بهشتاند مخلّد. پس از اين طرف فيض نامحدود است. اگر موجودي كارش نامحدود بود، خودش به طريق اوليٰ. فيض خدا أبدي خواهد بود؛ پس ﴿إنّ الله واسع﴾ امّا به هر نيّتي به هر سمتي كه نيّت كرد خداي سبحان آگاه است؛ چون ﴿إنّ الله واسعٌ عليمٌ﴾، ﴿ولله المشرق والمغرب فأينما تولّوا فثمّ وجه الله إن الله واسع عليم﴾؛ خود «ثَمّ»، خود «وجه»، خود «توليه»، خود «مولّي» همه و همه زير پوشش وجه الله هستند. نه اينكه ما به هر سمت نگاه بكنيم: ﴿فثمّ وجه الله﴾ است، خب ديگري كه به سمت ما نگاه ميكند چطور؟ اينچنين نيست كه ما به هر سمت بنگريم ﴿فثمّ وجه الله﴾ است. ديگري به ما مينگرد، آنجا كه ما هستيم وجه الله است و وجه الله به همه چيز محيط است و رنگ هيچ چيز را نميگيرد، براي اينكه مطلق با مقيّد متّحد است و مقيّد با مطلق متّحد نيست. خدا در عين حال كه صبغه دارد، رنگ خاص ندارد. اين وجه الله نظير صبغة الله است. كه گاهي وجه الله به دين تفسير ميشود، اين يك رنگ خاصّي است به نام دين: ﴿صبغة الله و من أحسن من الله صبغة﴾[39].
پس ﴿فأينما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ دليلش هم همين دو صفتي است كه در ذيل آيه است: ﴿إنّ الله واسعٌ عليمٌ﴾.
اگر بحثي دربارهٴ اين آيهٴ ١١٥ سورهٴ مباركهٴ بقره به ميان آمد ممكن است مطرح بشود.
سخن مشترك مشركان و أهل كتاب
امّا آيه بعد فرمود: ﴿و قالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه بل له ما في السّموات و الأرض كلّ له قانتون﴾؛ عدّهاي براي خداي سبحان فرزند قائل شدند، خواه اهل كتاب، خواه وثنيين حجاز. خواه أهل كتاب كه عزير را فرزند خدا دانستند يا مسيح(سلام الله عليه) را فرزند خدا دانستند. خواه وثنيين حجاز كه فرشتگان را بنات الله پنداشتند. فرمود به اينكه خدا نيازي ندارد كه فرزند داشته باشد، اوّلاً منزّه از توليد است، ثانياً نياز ندارد كه فرزند اتّخاذ كند. بعضيها از اين يك مقدار بيپرواتر سخن گفتهاند: ﴿ليقولون ٭ ولد الله﴾[40] كه اين را هم قرآن نقل ميكند كه خدا والد شد اصلاً. حالا اين حرفِ جهلهٴ وثنييّن است، آن حرف علماي وثنييّن يا در دو مقطع گفتهاند يا از حرف دو گروه است عليٰ ايّ حال، عليٰ حده بايد مطرح بشود.
نزاهت خدا از اتخاذ فرزند
نه سخن از توليد است، نه سخن از اتّخاذ ولد. نه او والد است نه كسي را به عنوان فرزندي اتّخاذ ميكند. چرا؟ چون اگر كسي اتّخاذ ولد ميكند براي اينكه كارهاي او را اين كسي كه متّخذ الولديّه است انجام بدهد، سرّ اتّخاذ ولد آن است كه انسان مشكلاتش را با كسي كه دعّي اوست و فرزند خواندهٴ اوست در ميان بگذارد و انجام بدهد. اگر خداي سبحان غنيّ عن العالمين بود و اگر كلّ مافي السمٰوات و ما في الارض عبد قانت و عبد داخر او بودند جا براي اتّخاذ ولد نيست. همانطوري كه جا براي ﴿ولد الله﴾[41] نيست، جا براي ﴿اتّخذ الله ولداً﴾ نيست. و در اينگونه از موارد سخن از تسبيح به ميان ميآيد. لذا خداي سبحان ميفرمايد به اينكه ﴿سبحانه﴾ او منزّه از آن است كه والد باشد، مبراي از آن است كه اتّخاذ ولد كند: ﴿وقالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه﴾ ؛ او چون منزّه از هر نقص و مبرّاي از هر عيب است نه والد است، نه متّخذ الولد.
ـ سراسر هستي بندهٴ قانت خدا
﴿بل له ما في السّمٰوات و الأرض كلّ له قانتون﴾ آنچه در آسمان و زمين است مِلك و مُلك خداست و آنچه در آسمان و زمين است قانت و خاضع و خاشع است در پيشگاه خداي سبحان. آن وقت چه نيازي است به اتّخاذ ولد؟ عيساي مسيح عبدي است همانند ديگر عبيد، عزير عبدي است همانند ديگر عباد، ملائكه هم ﴿بل عبادٌ مكرمون﴾[42]؛ وقتي خداي سبحان ميخواهد اين حرفها را نفي كند، هم به سبّوح بودن خود اشاره ميكند، هم به عجز اين اولاد يا متّخذ الولدها اشاره ميكند، هم ميفرمايد: او منزّه از نقص است، هم ميفرمايد: اينها محتاجند، اينها عبدند. هم به ربوبيّت خود اشاره ميكند، هم به عبوديّت اينها. لذا ميفرمايد به اينكه ﴿لن يستنكف المسيح أن يكون عبداً لله و لا الملائكة المقرّبون﴾[43].
توصيه به قرائت مسبّحات در هر شب
اين مسبّحات ست را كه لابد شبها قرائت ميكنيد عنايت داشته باشيد كه بحث قرآن، يك بحث علمي نظير ساير مباحثي كه ما داريم نيست قرآن يك كتابي است كه علم و عملش به هم آميخته است، سعي كنيد بيش از آن مقداري كه قرآن تلاوت ميكرديد قرآن بخوانيد. و رسول خدا﴿صلّي الله عليه وٰاله وسلّم﴾ هر شب اين شش سورهاي كه با ﴿سبّح﴾ يا ﴿يسبّح﴾ شروع ميشود، تلاوت ميفرمودند[44]. اين مسبّحات ستّ را هر شب حضرت تلاوت ميكردند، بالاخره يك برنامهٴ قرآن خواه و ناخواه ما بايد داشته باشيم. در اين مسبّحات ستّ يا با ﴿سبّح﴾ شروع ميشود يا با ﴿يسبّح﴾ يا امر است نظيرِ ﴿سبّح اسم ربّك الأعليٰ﴾[45]، ﴿سبّح اسم ربّك الاعليٰ﴾ يا ﴿سبّح لله مافي السموات و الأرض﴾[46] يا ﴿يسبّح لله ما في السموات و ما في الأرض﴾[47] و امثال ذلك. يا ﴿من في السموات﴾[48] يا ﴿ما في السموات﴾.
امّا وقتي خودش بخواهد از سبّوح بودن خودش ياد كند نظير سورهٴ اسراء ميفرمايد: ﴿سبحان الّذي أسريٰ بعبده ليلاً﴾[49] با سبحان ياد ميكند، با مصدر ياد ميكند. آن نفسِ سبّوح بودن است، نفس سبحان بودن است. در اينگونه از مواردِ شركآلود كه سخن از اتّخاذ ولد است وقتي خداي سبحان بخواهد جواب بدهد، اوّل با تسبيح جواب ميدهد: ﴿سبحانه﴾ اين يك جواب. اين ﴿سبحانه﴾ جواب است يعني اين اتخاذ ولد باطل است چرا؟ چون او سبّوح است، او منزّه از هر نقص است، هم از نقص توليد مبّراست؛ پس ﴿ولد الله﴾ نيست، هم از عيب اتّخاذ ولد مبرّاست؛ پس ﴿اتّخذ الله ولداً﴾ نيست، ﴿سبحانه﴾ چون سبّوح است پس اتّخاذ ولد باطل است. اين يك جواب. جواب ديگر اين است كه اينها بردهاند، اينها بندهاند، برده و بنده كه نميتواند ولد ربّ باشد. خدا اينها را اتّخاذ نميكند كه. ﴿بل له ما في السّمٰوات و الأرض كلٌّ له قانتون﴾ اين دو يا سه جواب است. پس ﴿سبحانه﴾ يك اسمي است كه دليل بطلان داعيهٴ آنهاست، نه فقط ذكر است. چرا اتّخاذ ولد باطل است؟ چون منزّه است. اگر والد باشد ميشود جسم او سبّوح از جسم و مادّه است. اگر نياز داشته باشد براي حلّ حاجت كسي را فرزند خود اتّخاذ كند او غنيّ محض است. سبّوح است ﴿سبحانه﴾ اين سبّوح بودن دليل اوّل بر بطلان آن حرف ﴿بل له ما في السّمٰوات و الأرض كلّ له قانتون﴾ جواب دوّم يا جواب سوّم.
«والحمدلله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[2] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[3] ـ همان.
[4] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[5] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[7] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 185.
[8] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[9] ـ همان.
[10] ـ همان.
[11] ـ همان.
[12] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 10.
[13] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 114.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 274.
[15] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 60.
[16] ـ تهذيب، ج 3، ص 286.
[17] ـ صحيفهٴ نور، ج 8، ص 148 ـ 149.
[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[19] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[20] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 179«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان».
[21] ـ توحيد شيخ صدوق، ص 119؛«و الأخبار التي رويت في هذا المعني و أخرجها مشايخنا(رضي الله عنهم) في مصنفاتهم عندي صحيحة و انما تركت ايرادها في هذا الباب خشية أن يقرأها جاهل بمعانيها فيكذب بها فيكفر بالله عز و جل و هو لا يعلم».
[22] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 179.
[23] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 38.
[24] ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 118.
[25] ـ من لا يحضر، ج 2، ص 604.
[26] ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 118؛ بحار، ج 39، ص 88.
[27] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[28] ـ همان.
[29] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل؛ اقبال، ص 708.
[30] ـ مفاتيح الجنان، دعاي توسل.
[31] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 31.
[32] ـ همان.
[33] ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 118؛ بحار، ج 39، ص 88.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 78.
[37] ـ كافي، ج 3، ص 136.
[38] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 78.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 138.
[40] ـ سورهٴ صافات، آيات 151 ـ 152.
[41] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 152.
[42] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 26.
[43] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 172.
[44] ـ بحار، ج 89، ص 312«عن يحيي بن أبي كثير قال: كان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لا ينام حتي يقرأ المسبحات ...».
[45] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 1.
[46] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 1.
[47] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.
[48] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 41.
[49] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 1.