أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ (۱۰۶) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ (۱۰۷)﴾ أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَيٰ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (108)﴾
خلاصهٴ شبههٴ يهوديان بر نسخ و پاسخ آن
در مسئله نسي و إنساء، گاهي شبهه روي علم است، گاهي شبهه روي قدرت، اگر شبهه روي علم باشد، در آيهٴ سورهٴ نحل فرمود: ﴿و إذا بدّلنا ٰايةً مكان ٰايةٍ و الله أعلم بما ينزّل﴾[1]؛ آنجا شبههٴ علم را حل كرد؛ فرمود: اين افترا نيست، بلكه تبديل الهي است، خدا أعلم به مصالح است، ميداند كدام حكم را تا چه زماني ادامه بدهد و كدام حكم را چه زمان، منقطع كند، گاهي سخن از قدرت است كه شبههٴ قدرت را در اين آيهٴ محل بحث مطرح فرمود؛ لذا فرمود: ﴿ألم تعلم أنّ الله علي كل شيء قدير ٭ ألم تعلم أن الله له ملك السموات و الأرض﴾؛ پس اگر اشكال از نظر قدرت است، خداي سبحان بكلّ شيٍ قدير است، اگر شبهه از نظر علم است: ﴿و الله أعلم بما ينزّل﴾، منتها اين آيه چون مطلق است، هم شامل آيات تكويني و هم شامل آيات حكمي و تشريعي ميشود، تغيير آيات تشريعي با علم سازگارتر است، تغيير آيات تكويني با قدرت سازگارتر است؛ لذا آنچه كه در اين آيات محل بحث از سورهٴ بقره مطرح است، جنبهٴ قدرت بيش از جنبهٴ علم است؛ احياناً آنها شبهه ميكردند، چگونه ميشود آيهاي را خداي سبحان از بين ببرد و آيهٴ ديگر به جاي آن بياورد؟ پيغمبري را ببرد، پيغمبر ديگر، يا امامي را ببرد، امام ديگر، يا معجزهاي را ببرد، معجزهٴ ديگر جانشين آن كند؟ در اينجا خداي سبحان فرمود: چون قدرت خدا نامحدود است، پس قدرت اين دارد كه اين چيزي را نسخ يا انساء كند مثل آن يا بهتر از آن را بياورد، اگر دربارهٴ نبوت أنبيا كه پيغمبري رحلت بكند و پيغمبر ديگري مثل او، يا بهتر از او جاي او را پر ميكند، اين به قدرت برميگردد و همچنين اگر معجزهاي از بين ميرود، معجزهٴ ديگر جاي او را پر ميكند، اين به قدرت برميگردد، گرچه آيه مطلق است، هم دربارهٴ تكوين و هم دربارهٴ تشريع، هر دو را شامل ميشود و أمّا از اين جهت كه ذيل آيهٴ، در اين محل بحث قدرت است و در سورهٴ نحل علم است، معلوم ميشود كه اينها با هم فرق دارند، از اينكه فرمود: ﴿ألم تعلم أن الله علي كلّ شيءٍ قدير﴾؛ سه مسئله را در اين دو، سه جمله بيان كرد: يكي اينكه قدرت خداي سبحان نامحدود است، يكي اينكه هرچه در جهان هستي قرار دارد مُلك خداست، سوم اينكه شما هم مُلك خداييد، اينطور نيست كه قدرت خدا از قدرت شما بيشتر باشد، بلكه شما و هر چه داريد، مُلك خداييد. مطلب اوّل را با اين جمله بيان كرد كه ﴿ألم تعلم أن الله علي كلّ شيء قدير﴾؛ پس صفت خدا نامحدود است، مطلب دوم را با اين جمله بيان كرد: ﴿ألم تعلم أن الله له مُلك السموات والأرض﴾؛ پس همهٴ موجودات جهان تكوين خاضعاند، مطلب سوم را با اين جمله بيان كرد كه ﴿و ما لكم من دون الله من وليّ و لانصير﴾؛ شما هم در تحت ولايت و نصرت حقّيد، اينطور نيست كه شما هم قادر باشيد و خدا هم قادر باشد منتها قدرت خدا بيشتر باشد، شما و هر وصفي كه داريد محكوم قدرت حقّيد و منهاي قدرت حق، نه ولي داريد كه همهٴ كارهاي شما را به عهده بگيرد، نه ناصر داريد كه دستيار شما باشد: ﴿و ما لكم من دون الله من وليّ و لانصير﴾، بنابراين خود انسان همانند ساير موجودات ميشود جزء جنود الهي: ﴿و ما لكم من دون الله من وليّ و لانصير﴾.
نسخ شريعت
ـ عدم وقوع نسخ اصل شريعت
امّا از اينكه نسخي در دين واقع شده يا نه؟ نسخ مربوط به حكم، يك بحث جدايي دارد كه في الجمله اشاره ميكنيم، امّا نسخ اصل شريعت به حسب ظاهر واقع نشده؛ يعني شريعت موسيٰ نسخ نشده، شريعت عيسي(سلام الله عليهما) نسخ نشده، چرا؟ براي اينكه دربارهٴ اصول دين كه جا براي نسخ نيست: ﴿إنّ الدين عند الله الإسلام﴾[2] و قرآن كريم هم كه همهٴ خطوط كلي معارف آن كتابهاي پيشين را تصديق كرد؛ لذا خدا فرمود: ﴿مصدقاً لما بين يديه من الكتاب﴾[3].
ـ اعلام محدوديت شريعت گذشته
ميماند مسئله شريعت و منهاج، يعني فروع دين؛ آن را هم در نسخ ملاحظه فرموديد: اگر در قانون اول اين چنين آمد كه اين قانون تا اطلاع ثانوي لازم الاجراست، وقتي اطلاع ثانوي فرا برسد، ميگويند: اَمَد قانون قبلي به سر آمد، نه قانون قبلي نسخ شد و خداي سبحان به زبان موسيٰ و عيسيٰ(عليهما السلام) بيان كرد كه هر دو بشارت دادند، گفتند: بعد از ما يك پيامبر خاتمي خواهد آمد، يعني قانون ما تا آن وقت است، اگر پيغمبر خاتم آمد و دين خود را اعلام كرد، اين نسخ نيست، نسخ آن است كه يك حكمي ظهور در استمرار و ادامهٴ زماني داشته باشد و قانون بعدي بيايد اين را رأساً نفي كند، ولي اگر خود قانون قبلي مذيّل به اين عنوان بود، گفت: اين حكم تا اطلاع ثانوي قابل اجراست، بعد قانونگذار اصيل كه خداي سبحان است، اعلام كرد كه پيامبر بعدي آمده، اين را نميگويند نسخ؛ چون در متن قانون قبلي پيش بيني شده كه پيامبري خواهد آمد و عمر اين قانون فعلي تا آن وقتي است كه پيامبر بيايد، در سورهٴ مباركهٴ صف جريان عيساي مسيح(سلام الله عليه) را اينچنين بيان ميكند ـ آيهٴ ششم سورهٴ صف ـ فرمود: ﴿و إذ قال عيسي ابن مريم يا بنيإسرائيل إنّي رسول الله إليكم مصدقاً لما بين يديّ من التورات و مبشراً برسولٍ يأتي﴾[4]؛ خُب، اگر انجيل يك قانون نامه است و در خود اين كتاب الهي آمده است كه اين قانون تا اطلاع ثانوي لازم الاجراست، يعني تا آن وقتي كه پيامبري با اين نشانه بيايد، اگر در متن انجيل آمده است كه قانوني بودن اين كتاب تا اطلاع ثانوي است، آن وقتي كه رسول خاتم (سلام الله عليه و عليه آلاف التحية والثناء) آمد، ديگر جا براي اجراي احكام انجيل نيست و اين را نميگويند نسخ، نسخ آن است كه حكم اوّل ظهور در ادامه و استمرار داشته باشد، قانون بعدي بيايد او را از ريشه بردارد يا لااقل منقطعش كند؛ ولي اگر در متن قانون قبلي آمده است كه اين، تا آمدن پيامبر است، به مجرّد ظهور رسول ديگر اين منقطع است نيازي به قطع ندارد، نسخ آن است كه قطع كند و ازاله كند، اين خود به خود منقطع است، منتهي است، نيازي به قطع و برش ندارد.
چه اينكه در سورهٴ اعراف هم به زبان تورات و انجيل اينچنين بيان فرمود، ـ آيهٴ ١٥٧ سورهٴ اعراف ـ اين است كه ﴿الّذين يتّبعون الرسول النبي الأمّي الّذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوريٰة والإنجيل﴾[5]؛ يعني هم در تورات، هم در انجيل مشخّصات رسول خدا آمده است، چه اينكه مشخصات همراهان پيغمبر هم آمد، كه ﴿مثلهم في التوريٰة﴾[6] كذا و كذا ﴿و مثلهم في الإنجيل كزرع أخرج شطأه فاٰزره﴾[7]؛ مَثَل پيروان پيغمبر در تورات و انجيل آمد، چه رسد به مثَل خود پيغمبر؛ پس در تورات و انجيل جريان ظهور خاتم أنبيا (سلام الله عليه) آمده است، اگر در متن قانون انجيل و تورات چنين آمد كه پيامبري با فلان نشانه كه ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾[8]؛ با همه مشخصات مكتبي در آنها بيان شد، و مشخصات جسمانيِ حضرت هم بيان شد، اگر حضرت ظهور كرد اين را نميگويند تورات و انجيل نسخ شد؛ يعني اين انقطاع است نه قطع، اين خود به خود عمرش به سر آمده است.
سؤال ...
جواب: نه اگر يك دليلي ظاهرش استمرار زماني باشد، آنجا نسخ است ظاهراً و تخصيص زماني است لبّاً؛ ولي در جريان شرايع انبياي پيشين همانطوري كه لبّاً نسخ نيست، ظاهراً هم نسخ نيست.
سؤال ...
جواب: چرا، همين كه گفتند: تا اطلاع ثانوي. لازم نيست كه زمانش مشخص باشد؛ لذا در نسخ ملاحظه كرديد كه خداي سبحان كه ميفرمايد: ﴿فأمسكوهن في البيوت حتي يتوفّاهنّ الموت أو يجعل الله لهنّ سبيلاً﴾[9]؛ وقتي حكم جلد آمده است، گفتند: پايان حكم اوّل است، نه ناسخ حكم اول.
ـ حقيقت نسخ، انقطاع قانون كه ظهور در استمرار دارد
اگر چنانچه يك قانونگذاري يك قانوني وضع كند و نه با دليل لفظي، نه با دليل لبّي، نه متّصل، نه منفصل چيزي كه دلالت بر محدود بودن اين قانون بكند نگويد، بعد از يك مدتي اين قانون را از بين ببرد، ميگويند: نسخ كرد، ولي اگر در همان متن قانون آمده است كه اين قانون تا اطلاع ثانوي است، بعد اعلاميه بعدي آمد نميگويند نسخ كرد. در متن تورات و انجيل آمده است كه ارزش ديني اين كتابها تا اطلاع ثانوي است، چه اينكه در متن قرآن كريم آمده است كه ارزش ديني اين كتاب إلي يوم القيامه است، اگر چنانچه تورات و انجيل با آمدن قرآن، احكام و شريعت فرعيش، نه اصول كلّي تغيير پيدا كرد، اين را نميگويند نسخ، چون خود تورات، خود انجيل گفتند: ما محدوديم و اگر حد آمد، محدود خود به خود كنار ميرود؛ پس نسخي در كار نيست و اگر احياناً يك وقتي گفته شد، شريعت موسي نسخ شد يا شريعت عيسي نسخ شد؛ مثل آن است كه كسي بگويد: اعلاميهٴ قبلي نسخ شد، اطلاعيهٴ قبلي نسخ شد، اين صورتاً نسخ است ولي عند التحقيق، يعني پيش يك محقق، نه لفظاً نسخ است، نه لبّاً. چون نسخ كه يك اصطلاح علمي است، مال جايي است كه آن دليل منسوخ ظاهر در دوام باشد، آن ناسخ بيايد او را اصلاً ريشهكن كند در مرحلٴ بقا. ولي اگر در خود دليل نشانهٴ انقطاع ياد شد، اين را نميگويند نسخ.
سؤال ...
جواب: آن معلوم ميشود به اينكه در مسائل تكويني است؛ مثل اينكه پيامبري رحلت كرد، معجزهاي رفت، امثال ذلك، اينها تأييد ميكند به اينكه مسئله، معجزههاي تكويني مراد است؛ بنابراين اگر چنانچه در متن تورات و انجيل آمد است كه اين كتابها محدود است، نميشود گفت كه اين كتابها نسخ شده است.
سؤال ...
جواب: نه، آمدن پيامبر خاتم، آوردن قرآن در متن تورات و انجيل پيشبيني شد.
سؤال ...
جواب: نه، آنكه به آن بخش اوّل حرف برميگردد، آنهايي كه ﴿مصدّقاً لما بين يديه من الكتاب﴾[10] آنها كه نسخ نشد كه، آن جزئيات را ميگويند نسخ شد، ميخواهيم عرض كنيم آنجايي كه اين جزئيات را اين آقايان ميگويند نسخ شد، آن جزئيات هم نسخ نشده است.
سؤال ...
جواب: آن كه خود قرآن ميفرمايد: ﴿مصدّقاً لما بين يديه﴾؛ اصول كلّي و بسياري از فروع را تصديق كرده، در بعضي از جزئيات تغيير داد، نسبت به آن بعضي از جزئيات تغيير يافته ميخواهند بگويند نسخ، ميخواهيم عرض كنيم: آنجا هم نسخ نيست.
امّا نسبت به اصول كلّي و فروع اصلي كه اصلاً تغييري پيدا نكرد، نسبت به جزئيات تغيير پيدا كرد، ولي در همان جزئيات آمده است كه ارزش ديني اينها تا اطلاع ثانوي است، اين را نميگويند نسخ كه، يعني اصلاً پيغمبر كه ميآيد احكام ميآورد، وقتي پيغمبري ميآيد كتابي ميآيد، ديني ميآيد؛ يعني تورات و انجيل محدود است، پس نسخ نيست، چيزي از تورات و انجيل نسخ نشد، يا براي آن است كه آنهايي كه ثابت بود ماند، يا براي آنكه آنهايي كه ثابت نشد و زايل شد، در متن همان اطلاعيهٴ تورات و انجيل آمده است كه اينها تا آمدن پيغمبر بعدي ارزش دارد؛ بنابراين جا براي نسخ مصطلح نيست.
سؤال ...
جواب: اينها ناظر به تكوين خواهد بود آن وقت؛ لذا در آنجا مسئلهٴ تبديل را ياد كرده است ـ در سورهٴ نحل ـ عنوان نسخ را بيان نكرد، عنوان تبديل را بيان كرد، نسخ آن است كه يك قانوني ظاهرش دوام داشته باشد، به وسيله قانون بعدي زائل بشود؛ ولي اگر در همان متن قانون قبلي آمده است كه اين تا اطلاع ثانوي بايد اجرا بشود، اگر ثانياً اطلاع دادند كه اين قانون عوض شد قانون ديگر بايد اجرا بشود كه اين را اصطلاحاً نسخ نميگويند، ميگويند: عمر او تمام شده بود و در خود قانون پيشبيني شد.
سؤال ...
جواب: خب، پيغمبر ميآيد، پيغمبر كه ميآيد دين ميآورد، كتاب ميآورد.
سؤال ...
جواب: لازم نيست بالمطابقه دلالت كند، وقتي گفت: بعد از من يك پيغمبري ميآيد، يعني رسالت من محدود است.
سؤال ...
جواب: اگر گفت: بعد از من يك پيغمبر ديگر ميآيد، من به شما بشارت ميدهم.
سؤال ...
جواب: خليفه غير از رسول است، رسول شريعت ميآورد. رسول شريعت ميآورد، خليفه حافظ شريعت است.
سؤال ...
جواب: همين لسان است.
سؤال ...
جواب: اگر كسي بگويد: بعد از من يك پيغمبر ديگر خواهد آمد، رسول خواهد آمد؛ يعني دين جديد ميآورد، اما بر خلاف خليفه است، خليفه يعني حافظ دين من، رسول يعني دين جديد به همراه ميآورد، لذا چه در سورهٴ اعراف، چه در سورهٴ صف ارشاد به رسالت است.
سؤال ...
جواب: نه اين هم مؤيد همين مسئله است كه باقي است، استصحاب احكام شريعت.
سؤال ...
جواب: پس مؤيّد است.
سؤال ...
جواب: آنها كه عرض كرديم يا ثابت است؛ پس نسخ نشده، يا منقطع بود كه از اول انقطاعش پيش بيني شده بود؛ باز هم نسخ نيست.
اگر در يك بخشنامهاي دو ماده باشد، بگويند: اين ماده براي هميشه هست و اين ماده دوّم، تا اطلاع ثانوي است، بعد دربارهٴ مادّه دوم يك اطلاعيّه صادر بشود كه نميگويند. نسخ. تورات و انجيل هم اينچنين است، يك سلسله اصول كلي دارد مربوط به اسلام، يك سلسله فروع كلي و جامع دارد، يك سلسله شرعه و شريعه و منهاج جزئي هم دارد، آن اصول كلي كه قابل نسخ نيست چون؛ ﴿إنّ الدّين عند الله الإسلام﴾[11]، مسئله توحيد و نبوت و رسالت و وحي و عصمت انبيا همه و همه را همهٴ انبيا آوردند كه ﴿إنّ الدّين عند الله الإسلام﴾ و عوض نشد، لذا هر پيامبري كه آمد، اصول كلي انبياي ديگر را تصديق كرد: ﴿مصدّقاً لما بين يديه من الكتاب﴾[12] بسياري از فروع كلي نظير اصل عبادت، اصل مبارزه عليه ستم، گرچه خود عيسيٰ(سلام الله عليه) نيامد، آنچنان ميدانهاي جنگ تشكيل بدهد، امّا همهٴ كارهاي نبردِ مبارزهٴ موسي را تصديق كرد: ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾[13] از برجستهترين كارهاي موسي(سلام الله عليه) جنگ با طاغوت بود، عيسيٰ تصديق كرد. پيامبر آمد مبارزه با ظلم را تصديق كرد، ميماند امر سوّم: مسائل جزئي است كه چند ركعت نماز بخوانم؟ به كدام سو و سمت نماز بخوانم؟ اين جزئيات است، اين جزئيات را خود انبياي پيشين گفتهاند به اينكه بعد از ما يك پيغمبر ديگر خواهد آمد، رسول ميآيد، كتاب ميآورد، يعني اين جزئيات تا آن وقتي ارزش ديني دارد كه پيغمبر نيامده، اگر پيغمبر آمد تابع دستور او باشيد؛ بنابراين نسخ نيست يا براي اينكه چيزي از بين نرفت يا براي اينكه آنهايي كه از بين رفته از همان اول اعلام شده است كه اينها منقطع الآخرند.
سؤال ...
جواب: رسول نبود او حافظ بود.
رسول، عمده رسول است، با اين مشخصاتي كه در سورهٴ صف، در سورهٴ اعراف آمده، دربارهٴ آنها نيست با اين مشخصات، پيامبري ميآيد اين احكام را دارد: ﴿يحلّ لهم الطيّبات ... و يضع عنهم إصرهم والأغلال التي كانت عليهم﴾[14]؛ كار جديد ميكند، كار تازه ميكند. اگر همهٴ كارهايي كه در سورهٴ اعراف ياد شده در انبياي پيشين بود كه ديگر كار جديد نبود و اگر همهٴ كارهاي پيغمبر اسلام را عيساي مسيح(سلام الله عليهما) كرده بود كه ديگر بشارت نبود، در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد: بشارت مالِ آنجايي است كه اينكه بعداً ميآيد يك كار تازهاي ميكند و اگر بعدي بيايد عين همين كار قبلي را بكند كه بشارت نيست.
نسخ و تخصيص قرآن با خبر واحد
امّا آيا ميشود قرآن كريم را با خبر واحد نسخ كرد يا نه؟ اين يك بحث اصولي است كه گوشهاي از آن بحث را اينجا ملاحظه ميفرماييد:
ـ قول اوّل: امكان تخصيص و عدم امكان نسخ
نسخ قرآن به هيچ وجه ممكن نيست، به وسيلهٴ خبر، امّا تخصيص عموم يا تقييد مطلقهاي قرآن كريم به وسيلهٴ خبر ممكن است.
ـ قول دوّم: عدم امكان نسخ و تخصيص[15]
بعضيها خواستهاند بگويند به اينكه تخصيص قرآن به خبر هم ممكن نيست، براي اينكه قرآن قطعي و خبر ظنّي است، نميشود با يك دليل ظنّي، يك دليل قطعي را تخصيص داد، چون قرآن قطعي السند است و خبرِ واحد ظني السّند است، نميشود با دليل ظنّي، دليل قطعي را تخصيص داد و بعد گفتهاند كه اگر تخصيص قرآن به خبر واحد روا باشد، نسخ قرآن به خبر واحد هم جايز خواهد بود و التالي محال فالمقدّم مثله؛ اگر ما بتوانيم قرآن را با خبر واحد تخصيص بزنيم بايد بتوان قرآن را با خبر واحد هم نسخ كرد، چون نسخ قرآن به خبر واحد محال است؛ پس تخصيص قرآن به خبر واحد هم محال است.
پاسخ به قول عدم تخصيص قرآن با خبر واحد
اين بعضي از شبهات كساني است كه منكر تخصيص قرآن به خبر واحداند، غافل از اينكه تخصيص عام يا تقييد مطلق، اين غير از نسخ است. نسخ آن است كه ناسخ رو در روي منسوخ است، مباين منسوخ است، مقابل منسوخ است، جمع عرفي ندارد، ناسخ را عقلا مقابل منسوخ ميبينند. اما مخصِّص و مقيِّد را با مطلق و عام جمع ميكنند، ميگويند: اگر هم يك تعارضي است، تعارض ابتدايي است، در محيط قانونگذاري هرگز مقيّد را با مطلق مباين نميبينند، جمع ميكنند. عام را با خاص مباين نميبينند، جمع ميكنند؛ ولي برخلاف ناسخ و منسوخ و اگر گفته شد كه قرآن قطعي است و خبر واحد ظنّي است، قرآن سندش قطعي است امّا دلالتهايش كه ظني است، خبر واحد اگر دلالتش أظهر از دلالت قرآن بود، خب مخصّص اوست. نشانهاش آن است كه همين خبر واحد كه ظنّي است، خبر متواتر را كه قطعي است، تخصيص ميزند، تقييد ميكند. اگر ما يك خبر متواتر داشتيم كه قطعي بود و عام بود يا مطلق، يك خبر واحد داشتيم كه ظني بود، خب اين خبر واحد ظنّي يقيناً آن خبر متواتر قطعي را تخصيص يا تقييد ميزند، تخصيص و تقييد يك كار سهلي است، بر خلاف نسخ.
دلايل عدم امكان نسخ قرآن با خبر واحد
امّا نسخ قرآن به خبر واحد ممكن نيست، براي اينكه اگر قرآن يك حكمي از احكامش نسخ ميشد، دواعي بر نقلش فراوان بود، ديگر يك نفر يا دو نفر نقل نميكرد. اگر واقعاً حكمي از احكام قرآن نسخ ميشد، خب خيليها نقل ميكردند، حداقل به استفاضهٴ قريب به تواتر ميرسيد كه در حكم تواتر باشد اجمالاً، اگر تواتر لفظي نبود تواتر معنوي باشد يا تواتر اجمالي باشد كه از حد استفاضه يقيناً بگذرد، و گرنه محكوم به خبر واحد خواهد بود.
اگر حكمي از احكام الهي نسخ ميشد دواعي بر نقلش فراوان بود هرگز به يك يا دو خبر اكتفا نميشد، اين اولاً.
و ثانياً: ارزش خبر به اين است كه مخالف قرآن نباشد. روايات متواتري از اهلبيت(عليهم السلام) رسيده است كه به زبان قرآن كسي نميتواند چيزي جعل كند، اما به زبان ما جعل ميكنند، خبر جعل ميكنند چون به زبان قرآن نميتوانند جعل كنند؛ پس قرآن معصوم و مصون از تبدّل است، به زبان ما چون جعل آسان است، داعي بر جعل هست. هر خبري كه از ما نقل كردند بر قرآن عرضه كنيد كه اگر مطابق با قرآن بود بپذيريد، اگر مباين با قرآن بود ردّ كنيد؛ پس ارزش خبر در اين است كه مخالف قرآن نباشد، اعتبار روايت در اين است كه مباين با قرآن نباشد، آنگاه ما بياييم به وسيلهٴ خبر آيهاي از آيات الهي و حكمي از احكام قرآن را نسخ كنيم، در حالي كه خود قرآن معيار اعتبار حجيّت خبر است، اگر يك خبري مباين با قرآن بود، در رتبه، سابقه از اعتبار ميافتد، نه اينكه معتبر است بعد قرآن را از اعتبار مياندازد، اينچنين نيست.
نقد دليل صاحب كفايه بر عدم نسخ قرآن كريم با خبر واحد
و اگر مرحوم آخوند صاحب كفايه به دو دليل استدلال كردند[16]: يكي اجماع، يكي توفّر دواعي، آن اجماع هم به همين ادلّه برميگردد، بعيد است كه ما يك اجماع تعبّدي در مسئله داشته باشيم. در يك مسئلهاي كه دوتا دليل عقلي روشن در آن مسئله است، نميشود به آن اجماع اكتفا كرد و آن اجماع را يك دليل تعبّدي خاص دانست، ايشان فرمودند به اينكه تخصيص قرآن بر خبر واحد ممكن است، امّا نسخ قرآن به خبر واحد ممكن نيست، فرقش هم اجماع است. اين اجماعي كه ايشان استدلال كردند، نشان ميدهد كه يك امر تعبّدي است، در حالي كه دوتا دليل عقلي روشن در مسئله است، مُجمعين يا حتماً به اين ادّلهٴ عقلي استناد كردهاند يا اجماع آنها محتمل الاستناد است، اجماعي كه محتمل الاستناد و محتمل المدركيه باشد، دليل تعبّدي نيست.
مهمترين دليل اين دليل دوم است كه سيد الاستاد مرحوم علامه طباطبايي در آن حاشيه خود بر كفايه اشاره كردهاند[17]، فرمودند: اگر چنانچه خبر بخواهد قرآن را نسخ كند؛ يعني بايد مباين قرآن باشد، خب خبري كه مباين قرآن است، قبل از اينكه قرآن را نسخ كند، خود ساقط است؛ چون خبري معتبر است كه بر قرآن عرضه شود و با آن مباين نباشد، اگر ما بتوانيم با خبر واحد قرآن را نسخ كنيم، ديگر آن همه ادّلهٴ قطعي كه در مسئله است كه خبري كه مخالف قرآن است «فاضربوه علي الجدار»[18] يا «مما لم نقله»[19] يا «زخرف»[20] يا «باطلٌ»[21] يا امثال ذلك در كار نبود ما ميتوانستيم به وسيلهٴ خبر واحد قرآن را نسخ كنيم؛ پس تخصيص قرآن به خبر واحد امري است روا و عقلايي؛ چون مخالفت خبر واحد با قرآن در عموم و خصوص و اطلاق و تقييد، مخالفت نيست؛ نشانهاش آن است كه خود آيات قرآن بعضي عاماند بعضي خاص، بعضي مطلقاند بعضي مقيد. خب، اگر در خود آيات قرآن اطلاق و تقييد هست عام و خاص هست، اين را مخالفت تلقّي نميكنند با اينكه خدا فرمود: ﴿لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾[22]؛ فرمود: اگر اين كتاب، كتاب الهي نبود اختلاف فراوان داشت و چون اختلاف ندارد، در بين آن اختلاف نيست، معلوم ميشود كتاب الله است در حالي كه عام و خاص در قرآن فراوان است، مطلق و مقيّد در قرآن هست، معلوم ميشود اختلاف عموم و خصوص، اختلاف اطلاق و تقييد را عقلا اختلاف نميدانند؛ چون جمع عقلايي و جمع عرفي دارد، بر خلاف نسخ. نسخ را يقيناً اختلاف ميدانند اگر چنانچه خبري بخواهد قرآن را نسخ كند، ديگر آن معيار ارزش خبر را ما بايد از دست بدهيم، در حالي كه طبق روايات متواتره خبر وقتي معتبر است كه مباين با قرآن نباشد.
بنابراين هر آيهاي از آيات الهي را خداي سبحان بخواهد حكماً يا موضوعاً عوض كند، هم أعلم است هم اُقدر، نه جا براي افترا است، نه زمينه براي توقع.
درخواستهاي مذموم
حالا اينها توقع داشته باشند كه هر روز خداي سبحان به وسيلهٴ پيغمبرش معجزات را عوض كند؛ لذا در آيهٴ بعدي كه امروز تلاوت شد فرمود: ﴿أم تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سئل موسيٰ من قبل﴾؛ شما هم دلتان ميخواهد روزانه پيامبر براي شما معجزه بياورد، گاهي كنار كعبه مينشينيد، ميگوييد: اي كاش پيغمبر اينجا را به عنوان يك دشت پهن قرار ميداد كه ما كشاورزي ميكرديم. دستور ميداد اين كوهها چند كيلومتر كنارتر برود، دستور ميداد چشمهها بجوشد، اينجا سرسبز بشود براي كشاورزي آماده بشود. وقتي كشاورزي كرديد و محصولاتتان را برداشتيد موقع ساختمان سازي است، باز تكيه به ديوار كعبه ميدهيد، ميگوييد: اي كاش پيغمبر دستور ميداد اين كوهها چند كيلومتر جلوتر ميآمد كه ما براي حمل و نقل مصالح ساختماني زحمت نميكشيديم، مگر پيغمبر آمد كه هر روز كوه را كنار ببرد، جلو ببرد؟ شما هر روز معجزه جديد طلب ميكنيد، آن معجزاتي را كه خواستيد پيغمبر براي شما آورد كه در شما اثر نكرد، گرچه قدرت خدا نامحدود است: ﴿ألم تعلم أنّ الله علي كلّ شيءٍ قدير﴾، گرچه همه أشيا ملك خداست: ﴿ألم تعلم أن الله له ملك السموات والأرض﴾ ولي ﴿أم تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سئل موسيٰ من قبل﴾؛ روزانه توقّع معجزه جديد داشته باشيد، گاهي به پيغمبرتان بگوييد: خدا را به ما نشان بده، ما ببينيم، گاهي ميگوييد به اينكه از اين دريا بگذريم. از اين سنگ آب بجوشد هر معجزهاي كه خواستيد آوردند و شما نپذيرفتيد؛ مثل اينكه در صدر اسلام يك عده مسلمانهاي بهانه جو بودند كه خداي سبحان ميفرمايد كه نكند كاري كه بنياسراييل كردند شما همان كار را بخواهيد با پيغمبرتان بكنيد: ﴿أم تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سئل موسي من قبل﴾ كه فقط به فكر بهانه باشيد، ولي اين خطر را ما اعلام كنيم كه ﴿و من يتبدّل الكفر بالإيمان فقد ضلّ سواء السبيل﴾؛ ايمانتان را با بهانهجويي در طلب معجزات جديد تبديل به كفر نكنيد.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 101.
[2] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[4] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 6.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[6] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[7] ـ همان.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 15.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[11] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[13] ـ همان.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[15] ـ قول سوم: برخي مانند امين الاسلام طبرسي گفتهاند: «قرآن با سنت قطعي قابل نسخ است»، مجمع البيان، مج 1 ـ 2، ص 349.
[16] ـ كفايه، ص 237.
[17] ـ حاشيه كفايه، ج 1، ص 165.
[18] ـ ر . ك: التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءكم عني حديث، فأعرضوه علي كتاب الله، فما وافق كتاب الله فاقبلوه، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
[19] ـ ر . ك: كافي، ج 1، ص 69؛ «عن ابي عبد الله(عليه السلام) قال: خطب النبيُّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بمن فقال: ايها الناس ما جاءكم عنّي يوافق كتاب الله فأنا قلته و ما جاءكم يخالف كتاب الله فلم أقله».
[20] ـ كافي، ج 1، ص 69؛ «عن ايوب بن الحُرّ سمعت أبا عبد الله(عليه السلام) يقول: كُلّ شيءٍ مردود الي الكتاب و السنّة و كل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف».
[21] ـ بحار الانوار، ج 2، ص 242؛«عن ابي عبد الله(عليه السلام) قال: ما أتاكم عنا من حديث لا يصدقه كتاب الله فهو باطل».
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.