19 04 1986 2924678 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 189(1365/01/30)

دانلود فایل صوتی

 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ (۱۰۶) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ (۱۰۷)

شبهه يهوديان: عدم سازگاري نسخ با حقانيت دين

شبهه‌اي كه در ذهن يهوديها و كم كم به اذهان مشركين سرايت كرد، اين است كه نسخ با حقانيت دين سازگار نيست. يهوديها دين خود را حق مي‌دانستند و مي‌گفتند: حق قابل زوال نيست و قابل نسخ نيست نسخ نيست، پس دين قابل نسخ نيست؛ لذا قائل مي‌شدند به اينكه آنچه را كه موساي كليم(سلام الله عليه) آورد، آخرين اديان است و دين جاويد خواهد بود و روي همين زعم باطل كه حقانيّت با نسخ سازگار نيست، يك دليل نقضي اقامه مي‌‌كردند عليه اسلام و مسلمين، چون در اسلام بعضي احكام أحياناً نسخ مي‌شد، يهوديها به عنوان شبهه مي‌گفتند: اگر اين اسلام حق بود نسخ نمي‌داشت، چرا؟ چون حق با نسخ سازگار نيست اگر اين اسلام دين الهي مي‌بود نسخ پذير نبود؛ زيرا دين الهي قابل نسخ نيست، قانون گذارش الله است، الله هم علمش نامحدود است، هم قدرتش نامحدود، وقتي قانون‌گذار به كل شيء عليم باشد، قانوني وضع مي‌كند كه جاودانه باشد، قانوني كه در يك مقطع قابل اجر باشد و در مقاطع ديگر قابل اجرا نباشد، مال آن قانون‌گذاري است كه به كل مصالح خفيه و غير خفيّه آگاهي ندارد، ولي اگر قانون‌گذار به كل مصالح عالم بود، ديگر قانون او نسخ نمي‌شود.

 

پاسخ شبهه و دليل بر حقانيت نسخ

همين دليل را خداي سبحان به عنوان حقانيت نسخ قرار مي‌دهد، مي‌فرمايد: چون خدا عليم است و بكل شيء عليم است و به [علي] كلّ شيء قدير است، مي‌داند كه قانوني كه در هر مقطع براي تأمين سعادت مردم آن مقطع لازم است، چه خواهد بود. نسخ مستلزم جهل قانون‌گذار نيست، نسخ در اثر تحول مصلحت است، اگر قانون‌گذار به همه مسائل عالم نباشد، در حقيقت اين نسخ هم تحوّل علمي است، هم تحوّل حكمي؛ يعني هم حكم عوض شد هم علم قانون‌گذار عوض شد، ولي اگر قانون‌گذار به همه مصالح عالم باشد، كما هو المفروض، روح اين نسخ به تخصيص برمي‌گردد، يعني انقطاع أمد آن حكم زماناً و اين هم در مقام اثبات به صورتِ نسخ بيان مي‌شود وگرنه ثبوتاً خداي سبحان عالم بود كه اين حكم تا فلان مقطع است.

 

بازگشت به بحث: شبههٴ يهوديان در نسخ

بنابراين، شبهه يهوديها كه به مشركين هم سرايت كرد، اين بود كه حق بودن با نسخ سازگار نيست، اين يك اصل و چون تورات حق است، پس قابل نسخ نيست. اين دو مطلب، به عنوان نقض مي‌گفتند: اگر اسلام و احكام قرآن حق باشد قابل نسخ نيست و چون نسخ مي‌شود، معلوم مي‌شود اين حكم، حكم الله نيست و افتراي پيغمبر است (معاذالله) اين سه اصل، و قرآن كريم همهٴ اين شبهات را در موارد گوناگون جواب داد. بعضي از اين شبهات به علم برمي‌گردد بعضي از اين شبهات به قدرت بر مي‌گردد، در سورهٴ مباركهٴ نحل آيهٴ 101 اين‌چنين است، فرمود: ﴿وإذا بدّلنا آية مكانَ آيةً والله أعلم بما ينزّل قالوا إنما انت مفترٍ بَلْ اكثرهم لايعلمون﴾[1]؛ در اين آيه خلاصهٴ برهان استثنائي مشركين را ذكر مي‌كند، مشركين اين حرف را از يهوديها دارند، آنها مي‌‌گفتند به اينكه يك روز شما مسلمين را به طرف بيت المقدس دعوت مي‌كنيد كه آنجا نماز بخوانند، يك وقت مسلمانها را به طرف كعبه فرا مي‌خوانيد كه آنجا نماز بخوانند، بعد مي‌گوئيد: حكم اول نسخ شد اگر اين اسلام حكم الهي مي‌بود و قانون حق مي‌بود نسخ نمي‌پذيرفت، چون نسخ پذير است، معلوم مي‌شود حكم بشر است، نه حكم خدا.

اين قياس استثنائي كه قانون خدا نسخ پذير نيست. خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه ﴿وإذا بدلنا آيةً مكان آيةٍ﴾؛ اگر ما حكمي را به جاي حكمي عوض كرديم، تبديل كرديم. البته، چون تبديل غير از تعويض است. تبديل مطلق تغيير است. تعويض آن است. كه انسان وقتي عوض را مي‌دهد، معوَّض به جاي عوض برگردد، به ملك انسان درآيد امّا تبديل مطلق تغيير است خواه به صورت تعويض خواه به صورت غير تعويض، چيزي را كه انسان جابجا مي‌كند تبديل است قسمي از اقسام تبديل تعويض است. فرمود ما هر وقت آيه‌اي را عوض بكنيم، تبديل بكنيم، حكمي را تبديل بكنيم آنها مي‌گويند: اين حكم، حكم الله نيست، نه آن مبدل و نه اين مبدل منه، تو (معاذ الله) افترا بستي، حكم بشر است به خدا نسبت دادي. خب چرا اين حرف را مي‌زنند؟ روي همان قياس استثنائي و تلازم باطل، كه اگر اين حكم الله مي‌بود، عوض نمي‌شود و چون عوض شد، معلوم مي‌شود حكم الله نيست. اين قياس استثنائي.

 

پاسخ تفصيلي به شبهه يهوديان و مشركان در نسخ

خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه تلازم بين مقدم و تالي ممنوع است، چرا حكم خدا عوض نمي‌شود؟

 

ـ تغيير احكام الهي بر اثر دگرگون شدن مصالح

حكم خدا براي هدايت مردم است، اگر حكم خدا براي هدايت مردم است، مصالح مردم را در نظر مي‌گيرد اگر در اثر گذشت زمان مصالح مردم عوض شد، احكام هم عوض مي‌شود، منتها ريشه‌هاي كلي احكام محفوظ است. آنچه كه به نام حلال و حرام است اين الي يوم القيامه هست، آنچه كه مربوط به نحوه اجراي احكام است، آن البته عوض مي‌شود صلاة عوض نمي‌شود، اما نحوه نماز خواندن احياناً تغيير مي‌كند. روزه عوض نمي‌شود، اما نحوه افطار و امثال ذلك احياناً عوض مي‌شود. نظير آنچه كه در صدر اسلام مي‌گفتند راجع به حرمت بعضي از امور؛ بنابراين نظير همان طبيبي به بيمار كه مي‌گوييد: در فلان مقطع اين دارو خوب است در مقطع ديگر دارويي ديگر، اگر طبيب آگاه باشد، ولي بيمار را اعلام نكند، بيمار خيال مي‌كند وقتي ماه بعد به طبيب مراجعه كرد، نسخه طبيب را عوض كرد براي طبيب بداء حاصل شد، در حالي كه طبيب از همان اوّل بيماري را تشخيص داد و مي‌داند كه تا يك سال به تدريج بايد اين داروها را عوض كند، منتها به بيمار نگفت كه اين دارويي كه مي‌خوري يك ماهه است، به اين بيمار دستور اين دارو داد گفت: ماه ديگر بيا، ماه ديگر كه آمد طبيب دارو را عوض كرد، ولي بيمار خيال كرد كه فكر طبيب برگشت، طبيب مي‌گويد: از اوّل تا آخر راه درمانش اين است كه در اين ماه اول اين دارو را مصرف كند، در ماه دوم فلان دارو را، ماه سوم فلان دارو را، منتها به بيمار اعلام نكرد كه در اين مقاطع دوازده‌گانه، دوازده نسخه من مي‌نويسم. اين نسخ نيست، اين تخصيص أزماني ظاهرِ دليل است، وگرنه طبيب حاذق مي‌داند كه اين دستور، يك ماهه است.

 

گونه‌هاي نسخ

گاهي خداي سبحان در كنار آيه يك تبصره‌اي ذكر مي‌كند، گاهي هم ذكر نمي‌كند. دربارهٴ بعضي از زناني كه به بعضي از فسادهاي اخلاقي مبتلا شدند، مي‌فرمايد: ﴿فامسكوهن في البيوت حتّيٰ يتوفاهن الموت او يجعل الله لعن سبيلاً﴾[2]؛ اينها را حبس ابد كنيد، يا اينكه ما يك حكم ديگري بعد خواهيم گفت اين ﴿أوْ يجعل الله لهن سبيلاً﴾، همان است كه زمينه نزول ﴿الزّانيةُ و الزّاني فاجلدوا كل واحدٍ منهما مائة جَلدةٍ﴾ را فراهم كرده است. در همان آيهن قبل فرمود: ﴿او يجعل الله لهنّ سبيلا﴾؛ آن سبيل همان است كه، به آيهٴ جلد مشخص شده است، در موارد ديگر اين‌چنين است، گاهي در پايان حكم اول مي‌گويد: اين را فعلاً ادامه بدهيد، تا دستور ثانوي، تا اطلاع ثانوي گاهي هم اين تا اطلاع ثانوي را نمي‌گويد. اگر چنانچه طبيب حاذق بيماري مريض را تشخيص داد و نسخه داد و اين بيمار، ماه دوّم مراجعه كرد، و نسخه را طبيب عوض كرد اين نه به آن معناست كه براي طبيب بداء حاصل شد، يا حال بيمار دگرگون شد، طبيب حاذق از اوّل مي‌دانست كه در طي دوازده ماه دوازده نسخه بايد بدهد، منتها گاهي در پايان نسخه مي‌نويسد: تا اطلاع ثانوي اين دارو را مصرف كنيد، گاهي هم نمي‌نويسد. اين تا اطلاع ثانوي در بعضي از آيات است ﴿أو يجعل الله لهنّ سبيلا﴾ در پايان بعضي از آيات است.

سؤال ...

جواب: بله، براي اينكه بيش از دو مورد لازم نبود، اگر چنانچه لازم بود مي‌گفت.

منظورم آن است كه اين شبهه‌اي كه در سورهٴ نحل است از طرف مشركين حجاز به رسول خدا اهانت شد كه
 ـ معاذ الله ـ تو مفتري هستي، چرا؟ براي اينكه اگر ره‌آورد تو دين إله بود و حكم الله بود، نسخ نمي‌شد. اين حرف را از يهودي‌ها گرفتند، چرا تلازم بين مقدم و تالي چيست؟ گفتند كه اگر اين كتاب، كتاب بشر باشد، خوب راي بشر برمي‌گردد، ولي اگر كتاب، كتاب خدا باشد؛ چون خدا به كلّ شيءٍ عليم است و تغيير رأي ندارد، جهل هم كه ندارد چون: ﴿ما يَعزُبُ عن ربك من مثقال ذرّة﴾[3] فراموشي هم كه ندارد، چون ﴿و مٰا كٰانَ رَبُّك نسيّا﴾[4]، علمش هم كه فراگير است، چون: ﴿بكلّ شيءٍ محيط﴾[5]؛ پس به همه مصالح عالم است، وقتي به همهٴ مصالح عالم شد، حكم او تغيير پذير نيست. اگر چيزي حكم خدا باشد، تغيير بذير نيست و اگر چيزي تغييرپذير باشد، معلوم مي‌شود حكم خدا نيست، آنگاه مي‌گفتند: اگر اين قرآن وحي الهي باشد، تبديل‌پذير نيست و چون تبديل‌پذير شد، پس معلوم مي‌شود وحي الهي نيست ـ معاذ الله ـ و تو مفتري هستي، نه پيغمبر ـ معاذ الله ـ .

در اين آيهٴ سورهٴ نحل فرمود: ﴿وإذا بَدَّلنا آيةً مكان آيةٍ و الله أعلم بما ينزّل﴾[6]؛ اين جمله معرضه است به عنوان جواب، كه در وسط ذكر شده است وگرنه، جواب ﴿و إذا بدّلنا﴾ جمله بعد است، ﴿و إذا بدّلنا آية مكان آية ... قالوا انما أنت مفتر﴾ چرا اين حرف را مي‌زدند روي همان تلازم، منتها خداي سبحان فرمود ﴿والله اعلم بما ينزّل﴾، خداي سبحان روسل‌اش را مثل طبيب حاذق معرّفي كرد، همان بياني كه حضرت امير دربارهٴ رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم الصلاة) دارد كه «طبيبٌ دوّارٌ بطبّه»[7] منتها طبيب حاذق گاهي اعلام مي‌كند، مي‌گويد: اين دارو تا اطلاع ثانوي مصرف كنيد، گاهي هم نمي‌گويد؛ پس اگر خداي سبحان احكام را تبديل مي‌كند، براي مصالح است.

 

جهل علمي و عملي در يهوديان و مشركان

در آيهٴ سورهٴ نحل حد وسط علم است، چون خدا عليم است احكام را تغيير مي‌دهد، منتها اكثري نمي‌دانند: ﴿بل اكثرهم لايعلمون﴾[8]. اينكه فرمود: ﴿بل اكثرهم لا يعلمون﴾ براي اينكه مشركين حجاز دو قسمت بودند: يك عدّه محقّقي بودند كه مي‌فهميدند و يك عدّه‌اي جاهلي بودند كه دنباله‌رو اينها بودند كه اكثريت را همين جاهله تشكيل مي‌دادند، مي‌فرمايد اكثريشان نمي‌دانند امّا اقلّي آنها مي‌دانند، نظير ﴿وَ جَحدوا بها واستيقنتها أنفسهم﴾[9] چه اينكه اهل كتاب هم همين‌طورند؛ اكثري اهل كتاب نمي‌دانند، امّا اقلّي اهل كتاب كه علما و احبار و رهبانشان هستند اينها ﴿يعرفونه كما يعرفون أبناءَهم﴾[10]؛ اينها رسول خدا را مثل فرزندي كه عضو خانوادهٴ آنهاست، با همهٴ خصوصيات مي‌شناختند، مع ذلك نمي‌پذيرفتند: ﴿وَ جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم﴾[11] كه درباره آل‌فرعون است دربارهٴ اينها هم هست، لذا فرمود: اكثرشان نمي‌دانند، اما در مسئله عقل فرمود: همهٴ اينها جاهلند، هيچكدام اينها عاقل نيستند، چه آنها كه مقلدند، چه آنها كه محققند آنها كه محقق هستند و عالم‌اند، جهل عملي دادند، آن عقلي كه «ما عُبِدَ به الرحمن»[12] آن را ندارند. آنها كه مقلّدند، هم جهل علمي دارند، هم جهل عملي.

 

تفاوت نسخ در قانون بشري و نسخ در قانون عليم مطلق

سؤال ...

جواب: نسبت به خداي سبحان روي نسخ به تخصيص زماني برمي‌گردد، نه در قانون‌گذاريهاي عقلاء تفاوت ماهوي دارند، يعني واقعاً قانون‌گذار نمي‌داند، بعد مي‌فهمد، امّا وقتي در سورهٴ رعد فرمود: ﴿يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب﴾[13] معلوم مي‌شود ريشهٴ همهٴ اصول آنجاست و اگر ريشه همه اصول آنجاست، بنابراين هرگونه نسخي كه در شريعت باشد روحش به تخصيص زماني برمي‌گردد، منتها ابداء نفرمود. چون نسخ و تخصيص يك أمر استظلال لفظي است، دليل اگر ظهورش اطلاق داشت و عموم داشت و شمول أزماني داشت، و دليل ديگر آمد جلو إمتداد زماني او را گرفت، اصطلاحاً مي‌گويند نسخ ولو لُبّاً تخصيص باشد، مثل همين أمر عرفي نسخ و تخصيص و امثال ذلك، نه حقيقت شرعي است، نه حقيقت متشرّعه يك أمر عرفي است، در اصول هم كه بحث شده به عنوان يك امر عرفي در بين قوانين عقلا بحث شده اگر يك قانون‌گذار ماهري بداند كه اين كشور را در پنج سال اوّل بايد اين‌چنين اداره كرد بعد در پنج سال دوّم عوض كرد و در آن مادّه قانوني نگفت: اين پنج سال هست، مردم بعد از گذشت پنج سال مي‌گويند: آن حكم اوّل نسخ شد، چرا؟ چون ظاهر دليل، استمرار زماني بود، دليل ديگر كه بيايد اين استمرار زماني را قطع كند، مي‌گويند: ناسخ اوست، مگر اينكه به عنوان تبصره يا تتمه‌اي در پايان قانون اوّل باشد، تا اطلاع ثانوي، اگر گفت: تا اطلاع ثانوي مي‌فرمايند اين حكم مقطوع است، منقطع است؛ نظير آياتي كه دارد: ﴿أول يَجْعَل الله لهُنَّ سبيلاً﴾[14]؛ اين ﴿او يجعل الله لهُنَّ سبيلاً﴾؛ يعني اين حكم، حكم مستمر نيست، تا اطلاع ثانوي است.

علي اي حال آنها مي‌گفتند به اينكه اگر حق بود نسخ نمي‌شد، قرآن تلازم بين مقدم و تالي را ابطلال بكند. مي‌فرمايد: چرا؟ خداي سبحان كه به همهٴ مصالح عالم است، در مقاطع خاص حكم مخصوص دارد.

سؤال ...

جواب: چون آن وقت بايد به مرحله تكميل برسد ﴿اليوم اكملت لكم دينكم﴾[15] برسد، وقتي رسيد آن وقت تمام مي‌شود. تا أبد آنجه كه مي‌خواهد بيايد، مال همان چند سال است ديگه، آن چند سال هرچه بايد بشود، شد يعني همهٴ خطوط كلّي انجام شد، بعد فرمود الي يوم القيامه.

سؤال ...

جواب: نه آنكه حضرت ظهور مي‌كند، در موقع پياده كردن احكام است همهٴ اين مناره‌ها و همهٴ اين تشكيلات را حضرت مي‌كوبد، دين چه احتياجي به زرق و برق دارد، ولي آلان اگر كسي مناره مسجد را بكوبد مي‌گوئيم: تكفيرش بكنيد. دين كه نيازي به اينها ندارد، ما الان عادت كرديم به اين بسياري از فقهاء فتوي دادند كه زخرفهٴ مسجد، تذهيب مسجد به طلا، حرام است، الان خوب، خيلي از ماها مبتلاييم، تا مُطلّي نباشد، حاضر نيستيم مثلاً او را ره رسميت بشناسيم و حضرت كه آمد بساط همهٴ اينها را جمع مي‌كند، آدم خيال مي‌كند دين جديد است، بسياري از احكام الان هم كه دارد عمل مي‌شود، انسان اعتراض مي‌كند، مي‌گويد: يك چيز جديدي آمده، در حالي‌كه همان كه در رساله بود الآن دارد پياده مي‌شود، چيز ديگري نيست، عمل‌اش جديد است نه علم‌اش. يهوديها اين حرف را هم درباره حقانيت تورات داشتند، هم دربارهٴ باطل بودن قرآن (معاذالله) مي‌گفتند: چون تورات حق است، قابل نسخ نيست: «لإنَّ الحقّ لاينسّخ» و مي‌گفتند: قرآن ـ معاذالله ـ باطل است، چرا؟ چون «لوكان حقّاً لما ينسخ» و حيث اينكه نسخ مي‌شود؛ پس حق نيست.

 

ـ پاسخ شبههٴ علم و قدرت در داستان نسخ

و قرآن كريم هم درباره توهّم ابديّت تورات جواب داد، هم درباره توهم افتراي قرآن جواب داد، فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰايةٍ او نُنْسِها نأت بخيرٍ منها أو مثلها﴾؛ شما اگر بر علم اشكال داريد: ﴿و الله اعلم بما ينزّل﴾[16] چه اينكه در سورهٴ نحل بيان شد، اگر در قدرت شبهه داريد: ﴿ألم تعلم أنّ الله علي كل شيء قدير﴾ و اگر شما مثل فرشتگان بوديد، يكسان زندگي مي‌كرديد، شما يك موجودي بوديد كه حرفتان اين بود ﴿وَ ما منّا إلا له مقامٌ معلوم﴾[17] احكام الهي هم معلوم بود، فرشتگان حكم ثابتي دارند، گرچه به عنوان شريعت و تكليف در آنجا سخن به ميان نمي‌آيد، امّا آن وظيفه تكوينيشان ثابت است، ولي اگر انسان است و گرفتار تحوّل است و محكوم به تكامل است، بالاخره قوانين عوض بشود، تا برسد به آن لبهٴ ﴿اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي﴾[18]، اگر شما در علم شك داريد: ﴿والله اعلم بما ينزّل﴾، اگر در قدرت شك داريد همين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ بقره، دو دليل ذكر مي‌كند، بر قدرت مطلقه حق: يكي ﴿اَلْم تعلَمْ ان الله علي كل شيءٍ قدير﴾ يكي ﴿ألم تعلم أن الله له ملك السموات والارض﴾؛ هم از طرف فاعل، هم از طرف فعل، هم سراسر جهان ملك خداست، هم قدرت او نامحدود است، نه اينكه فقط مِلك خدا باشد كه قابل غصب باشد، نه مُلك خداست، خداي سبحان گذشته از اينكه بيده مِلك السموات والارض: ﴿بيده المُلك﴾[19] هم هست؛ او مَلِك است و نافذ است امرش. ﴿ألم تعلم أن الله له ملك السموات والارض وما لكم من دون الله من وليّ ولانصير﴾؛ شمائيد كه عاجزيد، اگر خداي سبحان سرپرستي شما را به عهده نگيرد، نه ولايت داريد، نه نصرت، نه كسي وليّ شماست كه همهٴ كارها را انجام بدهد شما مولّي عليه او باشيد، نه تلفيقي از شما و ديگران مي‌تواند مشكل شما را حل كند، خلاصه شما نه ولي داريد، نه ناصر، اگر همه كارها را انسان به ديگري بسپرد، و تحت ولايت او باشد، اينجا سخن از ولايت است. اگر خود بعضي از كارها را انجام بدهد، ديگري دستيار او باشد، اينجا سخن از نصرت است. مي‌فرمايد: غير از خدا، نه ولي است، نه ناصر.

 

گسترهٴ «آيه»

و اين آيه هم مخصوص قرآن نيست چون جمله‌هاي مبارك تورات غير محرّف و انجيل غير محرّف را هم خداي سبحان آيه مي‌نامد، آيه در اصطلاح، اختصاصي به قرآن كريم ندارد. در سورهٴ آل‌عمران آيهٴ 113 اطلاق آيه بر جمله‌هاي تورات شده است، فرمود: ﴿ليسو سواءً ...﴾؛ يعني همه يهوديها يكسان نيستند: ﴿... من اهل الكتاب امةٌ قائمة يتلون ٰايات الله آناء الليل و هم يسجدون﴾[20]، نه يعني يهوديهايي كه مسلمان شدند با يهوديهاي غير مسلمان يكسان نيستند، اينكه خوب روشن است، فرمود: همهٴ اهل كتاب يكسان نيستند، در بين آنها افراد متعهد هم هست كه تعبير فرمود از جمله‌هاي تورات به عنوان آيات: ﴿ليسوْا سواءً من أهل الكتٰب اُمَّةٌ قائمةٌ يتلُونَ آيٰتِ الله آناءَ الليل و هُمْ يسجدون﴾[21].

سؤال ...

جواب: نه، چون اگر مسلمان شدند، يقيناً با آنها فرق مي‌كنند ديگر، ديگر گفتن نمي‌خواهد ﴿ليسوا سواءً﴾ آنكه مسلمان شدند واقعاً.

 در سورهٴ مريم هم مي‌فرمايد به اين‌كه (آيهٴ 57) ﴿اولئك الذين أنعم الله عليهم من النبيين من ذريّة ٰادم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبينا إذا تتلي عليهم آيات الرّحمن خرّوا سجداً و بُكيِّا﴾[22]، پس صحف انبياي پيشين هم داراي آيات است، تورات و انجيل هم داراي آيات است، اين جمله‌هاي نورانيِ كتابهاي الهي را آيات مي‌نامند.

در سورهٴ زمر هم مشابه اين آمده است: ﴿وسيقَ الذين كفروا إلي جهنم زُمَرا﴾[23]، خواه كفّاري كه در زمان نزول قرآن كريم كفر ورزيدند، خواه كفّاري كه در امّتهاي گذشته بودند: ﴿وسيق الذين كفروا إلي جهنم زمرا حتي إذا جٰاؤُها فتحت ابوابها وقال لهم خزنتها ألم يأتكم رُسُلٌ منكم يتلون عليكم آيات ربّكم﴾[24]؛ انبيا آيات الهي را بر اُمم قرائت مي‌كنند، خواه به صورت تورات و انجيل، خواه به صورت قرآن خواه به صورت كتابهاي انبياء پيشين.

بنابراين، اين نسخ هم مي‌تواند جريان تورات و انجيل را هم مي‌تواند جريان قرآن را حل كند. هم نسخ و تبديل تورات امكان‌پذير است و هم نسخ و تبديل آيات قرآن كريم امكان‌پذير است، تلازمي بين نسخ و باطل بودن آن شئ نيست. شيئي كه نسخ مي‌شود نه يعني باطل است، يعني عمرش به سر آمده است. ممكن است نسخ در قانونهاي بشري به معناي ظهور بطلان باشد، يك قانون‌گذاري كه به مصلحت آگاه نيست، يك قانون باطلي جعل كند، بعد پي به مصلحت ببرد و ببيند كه آن حكم باطل بود آن را نسخ كند و اما نسخ در احكام الهي به معناي به سر آمدن دورهٴ آن قانون است نه يعني آن قانون باطل بود.

سؤال ...

جواب: يهود نمي‌پذيرد اصلاً، نسخ بود، اصل نسخ را انكار مي‌كند لذا دين خود را جاودانه مي‌داند.

سؤال ....

جواب: آن يك حكمي است كه اصلاً نسخ آيا در قرآن هست يا نه بعضي از آقايان اشكال كردند كه نسخ نشده نبوهاً به تخصيص برمي‌گردد، نه، آنها كه نوعاً خدشه مي‌كنند، برفرض هم كه باشد نوعاً به تخصيص برمي‌گردد، نوعاً به تخصيص برمي‌گردد. نسخ به آن معنا كه در قوانين بشري هست، در قانون خداي سبحان نيست. اعلام به انقطاع عمر او قانون است، نه اعلام به بطلان، نه مي‌فرمايد به اينكه اصلش، چون اصل شبهه دربارهٴ جاودانه بودن تورات است، مي‌فرمايد: اين‌چنين نيست بحث الآن در سخنان بني‌اسرائيل است، اينها مي‌گفتند به اينكه آيات تورات كه قابل عوض نيست، اگر عوض بشود معلوم مي‌شود اينكه آورنده است، حق نگفت. مي‌فرمايد: نه نسخ دليل نيست بر اينكه آن قانون، قانون غير الهي است، ممكن است قانون الهي باشد و نسخ هم بشود؛ براي اينكه هم علم خداي سبحان نامحدود است، هم قدرتش. ﴿ما ننسخ من آيةٍ او ننسها نأت بخيرٍ منها أو مثلها﴾ آنچه كه مربوط به نسخِ در تكوين است، در آيات سوره رعد تا حدودي بحث شد كه ﴿يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب﴾[25]، آنچه كه مربوط به نسخ در احكام فقهي و شريعت است فعلاً مطرح است، تتمّه‌اي اگر دارد، بخواست خدا درباره بر مي‌گرديم.

 

بررسي معنا و ريشه لغوي «انساء»

امّا مسئله إنسا، فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰايةٍ او ننسها﴾ ﴿أو ننسها﴾ همانطوري كه عنايت فرموديد، از نَسَأَ، ناقص يائي است نه مهموز اللام، براي اينكه اگر مهموز اللام بود اين‌گونه قرائت مي‌شد «أو نُنْسئها» اگر هم بر فرض آن همزه به ياء تبديل بشود، باز در حالت جزمي آن يا محفوظ است چون در حالت جزمي آن يايي مي‌افتد كه حرف علّه اصلي باشد، نه يايي كه از همزه تبديل شده باشد، بنابراين، اين ﴿ننسها﴾ نشان مي‌دهد از نَسِيَ يَنْسيٰ است و از اَنْسيٰ يُنْسي است باب افعال، نه اينكه نسأ يا أنسأ از باب مهموز اللاّم باشد به معني تأخير، گذشته از اينكه با جملهٴ بعد سازگار نيست؛ خدا مي‌فرمايد: ما اگر چيزي را نسخ كرديم، يا منسي كرديم، متروك كرديم، مثل او يا بهتر از آن را مي‌آوريم، ولي اگر اين نُنْسِيءْ مهموز اللام باشد، إنساء يعني تأخير آن وقت بايد دليل تاخير را ذكر بكند، نه اينكه اگر ما چيزي را ما تأخير انداختيم بهتر از او يا مثل او را مي‌آوريم. اگر سخن از تأخير است، بايد نكتهٴ تأخير را ذكر بكند، نه اينكه نكتهٴ تبديل را ذكر بكند بفرمايد به اينكه ما اگر چيزي را تأخير بياندازيم، مثل او يا بهتر از او را مي‌آوريم. اين معلوم مي‌شود كه اين ﴿نُنْسِهٰا﴾ از اَنْسيٰ يُنْسي است كه از نسيان مشتق است، نه از أنْسَأَ ، يُنْسِيءُ كه از نَسَأَ مشتق باشد، گذشته از اينكه قرائت اين‌چنين است با جمله بعد سازگار نيست: ﴿أو نُنْسِهٰا نأتِ بخير منها او مثلها﴾؛ نسخ همان زوال خارجي است، نسيان همان زوال علمي است.

 

نفي نسيان از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

خداي سبحان إنسا مي‌كند؛ يعني چيزي را نسياً منسيّا مي‌كند، متروك مي‌كند و اين هم اگر إنسا به معناي ناسي كردن باشد، مربوط به امت است، نه مربوط رسول خدا(عليه آلاف تحية والثنا)، چون حضرتش مصون از هر گونه نسيان است. اين يا به معني ترك است، نه البته نسيان به معني ترك استعمال شده باشد كه اين لفظ در آن مفهوم استعمال شده باشد، مصداق ترك بر مصداق نسيان قابل تطبيق است وگرنه نسيان همان معناي خود را دارد، منتها چون يك اثر عملي است، صفت فعل است، نه صفت ذات به خداي سبحان اسناد داده شده است. اينكه فرمود: ﴿أْوْ نُنْسِهٰا﴾ اگر معني إنسا و نسيان دادن باشد، اين مربوط امّت است، چون پيامبر فراموش نمي‌كند؛

 

امتنان الهي در عدم راهيابي نسيان به پيامبر

زيرا در سوره مباركهٴ أعلي به عنوان امتان نسبت به رسول اكرم(ص) اين‌چنين فرمود: ﴿سنقرئُك فلا تنسي ٭ إلا ما شاء الله إنه يعلم الجَهر وَ ما يخفيٰ﴾[26]؛ فرمود: ما اقراء مي‌كنيم، تو را قاري مي‌كنيم، تو كه مكتب نرفتي كه بخواني، ما إقراء مي‌كنيم، تو مي‌تواني قرائت كني ما كه مي‌گوئيم: ﴿إقرأ باسْم ربّك الذي خلق﴾[27] اين اقراء است، تو هم مي‌خواني. اين نظير گفتن عادي نيست كه ما به كسي بگوئيم: بخوان، تا او بگويد: من نمي‌توانم بخوانم «ولَسْت بقارٍ»، اين اقراء همان و قرائت پيغمبر همان يعني من تو را خوانا مي‌كنم، نمي‌گويم: بخوان، اينكه فرمود: ﴿اقرء باسم ربّك الذي خلق﴾، او هم خواند؛ يعني من تو را خوانا كردم تو هم خوانا شدي، در اين كريمه فرمود: ﴿سنقرئك﴾ من إقراء مي‌كنم، تو قاري مي‌شوي امّا آنچنان اقراء مي‌كنم كه ديگر فراموش نمي‌كني، اينجا سخن از تذكر نيست كه من تو را متذكّر مي‌كنم، ذكريٰ در برابر نسيان قرار نگرفت، فرمود: اين نحوه قرائت فراموش شدني نيست، طوري من اقراء مي‌كنم كه هم عالم بشوي هم متذكّر، متفرع بر اقراء، نفي جهل نيست نفي نسيان است نفرمود: «سنقرئك فلا تجهل»، فرمود: ﴿سنقرئك فلا تنسي﴾[28]؛ طوري من اقراء مي‌كنم كه تو هم عالمي هم متذكر، اين تذكره دائمي است. اصلاً فراموش نمي‌كني.

 

استثنايي كه مؤكِّد مطلب است

بعد فرمود ﴿إلا ماشاء الله إنه يعلم الجهر و ما يخفي﴾[29]؛ اين از آن مواردي است كه استثناء مؤكد مطلب است، نه ﴿الا ما شاء الله﴾؛ يعني اگر خدا خواست تو فراموش مي‌كني، خوب نسبت به همه همين‌طور است، اگر خدا بخواهد، هر جا، هر كسي فراموش مي‌كند، خدا مي‌خواهد، اين ديگر امتناني بر پيغمبر نشد كه، با همه آن امتنان‌، ﴿سبِّح اسْمَ ربِّكَ الاعلي ٭ الذي خَلق فسوَّي ٭ و الذي قدّر فهدي ٭ و الذي اخرجَ المرعَي ٭ فجعلهُ غثاءً أحوي ٭ سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسيٰ﴾[30]، اين با اين امتنان، منّت بر پيغمبر گذاشت، خصيصه‌اي به پيامبر داد كه ما تو را قاري كرديم كه ديگر فراموش نمي‌كني، مگر اينكه ما بخواهيم، خوب همهٴ اين سورهٴ‌ها همين‌طورند، همهٴ انسانها اگر خدا خواست فراموش مي‌كنند، نخواست فراموش نمي‌كنند، اين‌كه فرمود: ﴿سنقرئك فلا تنسي﴾ مخصوص پيغمبر است، يعني تو ديگر فراموش نمي‌كني، اين ﴿إلاّما شاء الله﴾[31] مؤكِّد مستثنيٰ منه است، نه اخراج از مستثنيٰ منه. بيان ذلك اين است كه خداي سبحان مي‌فرمايد: هيچ عاملي براي فراموشي تو نيست، مگر اينكه ما بخواهيم، ما هم كه خواستيم اقراء كنيم اگر كسي بگويد: من اين كتاب را به تو دادم، من مي‌خواهم اين كتاب مال تو باشد، احدي نمي‌تواند اين كتاب را از تو بگيرد مگر خودم، من هم كه خواسته‌ام به تو بدهم، اين دوام براي هميشه است، اين مؤكد مطلب است، اينكه مي‌گويند: استثناء نوعاز اخراج ما لولاه لَدَخَلْ است، ولي در اين‌گونه از موارد موكِّد اصل مسئله است ناظر به اين است كه خدا مي‌فرمايد: أحدي نمي‌تواند تو را فراموشكار كند، مگر من، من هم كه مي‌خواهم تو بخواني، متذكِّر باشي. من اگر بخواهم تو فراموش بكني كه رسول من نيستي: ﴿سنقرئك فلا تنسي ٭ إلاّ ماشاء الله﴾[32]؛ مگر اينكه من بخواهم، من هم كه خواستم تو قاري باشي؛ نظير آنچه كه در سورهٴ هود بيان شده است، كه در سورهٴ هود خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه مؤمنان وقتي هم كه وارد بهشت مي‌شوند، سهمي از ابديّت و خلود دارند و هرگز از آنجا بيرون نمي‌آيند، مگر اينكه خدا بخواهد، كه خدا هم خواسته كه اينها جاودانه آنجا به سر ببرند. آيهٴ 108 سورهٴ هود اين است كه فرمود: ﴿وَ أَمّا الذين سُعِدُوا ففي الجنة خالدين فيها مادامَتِ السمٰوات و الارضُ إلا ما شاء ربّك﴾[33]؛ اينها دائمند در بهشتند مگر اينكه خدا بخواهد، يعني أحدي نمي‌تواند اينها را بيرون كند مگر خدا، خدا هم كه خواست اينها دائماً در بهشت باشند.

ناسي نبودن پيامبر و خلود ابدي مؤمنان در بهشت با مشيّت خداي سبحان

منتها به بهشتي‌ها مي‌فرمايد: اينكه شما در بهشت مخلديد، ابديّت شما به ذات نيست، شما أبدي بالغيريد، به مشيت من بسته است. در اين آيه محل بحث هم به رسولش مي‌فرمايد: اينكه تو متذكري و هرگز فراموش نمي‌كني، اين تذكر تو و عدم نسيان تو مال ذات تو نيست، آنكه ذاتاً منزه از نسيان است، خداست كه ﴿و ما كان ربك نسياً﴾[34]، تو اگر نسيان نداري براي آن است كه من نمي‌خواهم فراموش كني، به مشيّت من بسته است، نه به ذات متذكر باشي، به بهشتيان هم مي‌فرمايد شما اگر أبدي هستيد چون من مي‌خواهم ابدي باشيد، نه اينكه ابدي بالذّات باشيد، الآن هم كه احدي شما را از بهشت بيرون نمي‌كند، عواملي هم نيست كه شما را از بهشت خارج كند، نشانهٴ آن نيست كه شما خالد بالذاتيد، مخلد بالذاتيد بلكه مخلّد بالمشيّتيد، من مي‌خواهم شما دائماً اينجا باشيد؛ بنابراين آنچه كه دربارهٴ رسول خدا فرمود: ﴿سنقرئك فلا تنسي﴾[35] و اين ﴿إلا ما شاء الله﴾[36] به اين بر مي‌گردد كه مؤكِّد اصل مسئله است، اولاً و اگر چنانچه منظور اين باشد كه اگر خدا خواست تو فراموش مي‌كني، خب با ساير مردم مي‌شود يكسان ديگر جايي براي امتنان نيست.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 101.

[2]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 15.

[3]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 61.

[4]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.

[5]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.

[6]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 101.

[7]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 108.

[8]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 101.

[9]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

[10]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.

[11]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

[12]  ـ كافي، ج 1، ص 11.

[13]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.

[14]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 15.

[15]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[16]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 101.

[17]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 164.

[18]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[19]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.

[20]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.

[21]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 113.

[22]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 58.

[23]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 71.

[24]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 71.

[25]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.

[26]  ـ سورهٴ أعلي، آيهٴ 6 ـ 7.

[27]  ـ سورهٴ علق، آيهٴ 1.

[28]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.

[29]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 7.

[30]  ـ سورهٴ اعلي، آيات 1 ـ 6.

[31]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 7.

[32]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 6 ـ 7.

[33]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108.

[34]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[35]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.

[36]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق