31 03 1986 2924346 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 180(1365/01/11)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّيَاطِينُ عَلَي مُلْكِ سُلَيَمانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَي المَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّي يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ المَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (۱۰۲)﴾

احتمالات تفسيري در آيه

در شمارش أوصافي كه بني‌اسرائيل به آن أوصاف مبتلا بودند مسألهٴ دامن زدن به سحر و اسناد سحر به يك پيامبر معصوم و مانند آن مطرح است، اين آيه از آيات قرآن كريمي است كه كمتر در موارد ديگر به اين مضمون آيه نازل شده است و در هر جا مطلبي را خداي سبحان يكبار ذكر بكند يا مكرّر ذكر نكند، اختلاف مفسرين در آن زياد است؛ نظير همان جريان كاري كه سامري كرده است گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[1] و مانند آن، هر مطلبي كه در قرآن كريم يك جا يا دو بار مثلاً ذكر شد، خيلي مكرّر ذكر نشد، بهره‌برداري مفسران از آن يك آيه يا دو آيه خيلي روشن نيست، اين كريمه از آن كريمه‌هايي است كه به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) تقريباً 2260000 احتمال در اين آيه است[2]، يعني وقتي اين احتمالات را ضرب مي‌كنند به اين صورت در مي‌آيد، چون كلمه به كلمه بين اهل تفسير اختلاف است آن هم چند قول در هر كلمه است اينها كه با هم ضرب بشود سر از 1260000 تقريباً در مي‌آيد، روي تك تك اين كلمات چندين قول است؛ اين ﴿تتلوا﴾ آيا به معني «تقرءوا» است؟ آيا به معناي «تتبعوا» است؟ آيا به معناي «تكذبوا» است؟ آن ﴿علي ملك سليمان﴾، يعني في عهد سليمان يا بر سلطنت سليمان؟ يا در خود سليمان؟ اين﴿و ما كفر سليمان﴾؛ سليمان كفر نورزيد، بخاطر اينكه سحر نكرد، چون سحر كفر است يا به خاطر اين كه تعلّم سحر نياموخت. چون تعلّم كفر است و ﴿لكنّ الشياطين كفروا﴾؛ منشأ كفر شياطين همان آن تعلّم سحر است يا تعليم سحر است ياعمل به سحر است و همچنين، اصل اين قصه در چه زماني واقع شده است و آيا منظور از اين ﴿واتّبعوا﴾ كه در طليعه آيه آمده است، يعني يهوديهايي كه در عهد سليمان بودند، يا يهودي‌هايي كه در عصر رسول خاتم(عليه آلاف التحية والثناء) است يا مجموع يهودي‌هايي كه در عهد سليمان و در اسلام بودند، در كلمه به كلمه اينها چندين وجه است، البته اين وجوه كه از ميليون مي‌گذرد به دو قسم تقسيم مي‌شود، بعضي از اينها با خطوط كلّي معارف قرآن كريم سازگار نيست، دليل عقلي و نقلي بر بطلان آنها هست، بعضي‌ها عقلاً سازگار است ولي برخلاف ظاهر است، بعضي هم عقلاً با خطوط كلي قرآن سازگار است و هم خلاف ظاهر نيست. اين است كه شما يكبار مراجعه بفرماييد اين احتمالاتي كه ايشان ذكر كرده‌اند و سرّ اينكه سر از 1260000 درآورده، روي اين مطلب، عنايت بفرماييد كه چرا اينچنين است؟ تا معلوم بشود كه بهترين راه براي فهميدن قرآن، همان تفسير قرآن به قرآن است، هر جا يك آيه ذكر شد، اين احتمالات است با ابهام آميخته است، نظير قصّهٴ ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ[3] كه يكبار ذكر شد، خيلي بين مفسّران روشن نيست كه اين آيه چه مي‌خواهد بگويد. امّا مطالبي كه در موارد گوناگون با تعبيرات گوناگون ذكر شده است، يك برداشت روشني مي‌توان از آنها داشت.

 

مرجع ضمير «اتبعوا»

علي ايّ حال فرمود: ﴿واتّبعوا﴾ يعني يهوديها چون در اين جهت خيلي مهم نيست كه انسان بحث كند، يهوديهاي عصر سليمان يا عصر پيغمبر يا هر دو، براي اينكه اين خوي يهوديت است، يعني حاضرند براي پرستش منفعت، دست به هر گناهي بزنند، چون بسياري از اين معاصي كه مال يهوديان پيشين بود خداي سبحان به يهوديهاي معاصر اسلام نسبت داد و سرّش تنها وحدت قبيله نبود همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد، سرّش همان وحدت سنّت و سيرت بني‌اسرائيل است، همان ﴿تشابهت قلوبهم﴾[4] مصحح اسناد است، نه صرف اينكه اينها يك قبيله‌اند، خداي سبحان كار نياكان اينها را به اينها نسبت مي‌دهد، بلكه اگر اينها هم در عصر گذشته بودند همانند نياكانشان تن به آن گناه مي‌دادند، از اين جهت خداي سبحان به اينها هم نسبت مي‌دهد. اين مسأله تشابه قلوب هم دربارهٴ مشركين است، هم دربارهٴ يهودي‌ها يعني يهودي‌هاي معاصر با نزول قرآن، با يهودي‌هاي عصر موساي كليم(سلام ‌الله ‌عليه) يا انبيايي كه بين موسيٰ و عيسيٰ(عليهم ‌الصلاة) بودند ﴿تشابهت قلوبهم﴾[5]؛ طرز تفكر آنها و عمل آنها يكسان بود؛ لذا فرمود: ﴿واتّبعوا﴾؛ يعني اين يهوديها تبعيت كردند آنچه را كه شياطين مي‌خواندند.

 

مراد از ﴿تتلوا﴾ در آيه «تكذبوا» نيست

تلاوت را بعضي خواستند بگويند: چون با «علي» متعدي شده است به معناي «تكذب» است ﴿تَتْلُوا الشَّيَاطِينُ عَلَي مُلْكِ سُلَيَمانَ يعني آن اكاذيبي كه شياطين عليه سلطنت سليمان جعل مي‌كردند، يهودي‌ها تابع آن اكاذيب بودند. اين احتمال البته در مجمع هست[6]  در ديگر تفسيرها هم هست[7] و امّا صرف اين كه تلاوت با «علي» متعدي بشود، معناي كذب و جعل و امثال ذلك از آن استفاده نمي‌شود؛ چون دارد: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ[8] يا ﴿يتلوا عليهم آياته﴾[9] دربارهٴ خود رسول خدا(عليه آلاف التّحيّة و الثناء) هم اين تعبير آمده است كه ﴿يتلوا عليهم آياته﴾[10] يا آياتك و امثال ذلك، اگر قرينه خارجي مسأله را تأييد كند مطلبي است جدا وگرنه صرف استعمال «علي» با «تتلوا» نشانه جعل و كذب نيست.

سؤال ...

جواب: نه، يك وقت است كه قرائت مي‌كنند، يك وقت است كه دروغ مي‌گويند. كار شيطان، شيطنت است كه در همين آيه آمده است، امّا از كلمهٴ ﴿علي ملك سليمان﴾ نمي‌شود استفاده كرد كه «تتلوا» يعني «تكذبوا»، نه همان «تتلوا» به معناي «تقرءوا» است، منتها قرائت اينها به عنوان إغواست. گاهي شيطان يك آيه‌اي صحيح مي‌خواند، منظورش إغواست.

سؤال ...

جواب: نه، ﴿يتلوا عليهم آياتك﴾(8) چطور است، در مواردي كه راجع به پيغمبر است، نه اگر علي در برابر لام باشد اين چنين است، نه خود شيطان كارش شيطنت است، نه چون با علي استعمال شد، دربارهٴ پيغمبر هم دارد: ﴿يتلوا عليهم آياتنا﴾[11] ﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّيَاطِينُ عَلَي مُلْكِ سُلَيَمانَ

 

تنزيه و تعصيم سليمان

يهود فكر مي‌كردند به اينكه سلطنت سليمان(سلام الله عليه) بر اساس سحر است و به اين فكر بودند كه ساحر بشوند و بتوانند سلطنت كنند و رقيب را مسخّر كنند، ولي مؤمنان الهي مي‌گفتند به اينكه ملك سليمان، سلطنت الهي بود كه خدا به او داد و به سحر استناد ندارد؛ اين اختلافي بود بين يهودي‌ها و مسلمانها و بين مؤمنين، قرآن كريم مي‌فرمايد به اينكه سليمان روي استناد قدرت الهي، سلطنت داشت نه روي سحر، سليمان با سحر بر شياطين مسخّر نشد و بر رقبا پيروز نشد، بلكه با قدرت الهي اين تسخير و اين پيروزي نصيبش شد.

بنابراين آنچه را كه يهودي‌ها مي‌پنداشتند كه سلطنت سليمان به سحر وابسته است، اين را قرآن نفي مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه ﴿و ما كفر سليمان﴾؛ چون سحر كفر است، عمل به سحر كفر عملي، اعتقاد به تأثير مستقل سحر، كفر اعتقادي است. اگر كسي معتقد باشد سحر، بما أنّه سحر يك عامل مستقل و سبب مستقل است اين كفر اعتقادي است و اگر كسي اين اعتقاد را نداشت ولي به سحر عمل كرد، يك كفر عملي است، كفر عملي يعني معصيت كبيره فرمود: ﴿و ما كفر سليمان﴾؛ سليمان هرگز به سحر آلوده نشد، چون پيامبر معصوم تن به كفر اعتقادي يا عملي نخواهد داد و سلطنت او همان است كه ما به او اعطا كرديم.

 

سحرآموزي و كفر عملي و اعتقادي شياطين

﴿ولكنّ الشّياطين كفروا﴾؛ آنها كه سحر آموختند و سحر را به ديگران ياد دادند، آنها كفر ورزيدند، هم اعتقاداً هم عملاً. ﴿ولكنّ الشياطين كفروا﴾؛ منشأ كفر شياطين هم اين است كه ﴿يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَي الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ؛ شياطين، سحر را به مردم مي‌آموختند و همچنين آنچه را كه بر اين دو فرشته نازل شد به نام هاروت و ماروت كه اينها آگاه به سحر بودند و سحر را هم به يك عدّه‌اي آموختند تا آنها به علم سحر مسلّح بشوند و در برابر مدّعيان دروغين به مقابله بپردازند و اگر كسي خواست با سحر به كسي آسيب برساند، اينها جلوي تأثير سوء سحر را بگيرند، به اين مناسبت اين دو فرشته از سحر مستحضر بودند، شياطين آنچه را كه از سحر خود مي‌دانستند و آنچه را هم كه بر دو فرشته به نام هاروت و ماروت نازل مي‌شد، آن را هم به ارث بردند، همهٴ آن سحرها را ياد مردم دادند براي تفرقهٴ بين زن و مرد و ساير مسائل سوء: ﴿وَلكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَي الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ؛ يعني يعلّمون ﴿ما أُنْزِلَ عَلَي الْمَلَكَيْنِ، چون در حرف حرفِ اين آيات اختلاف است كه آيا اين ما نافيه است يا ما موصوله است؟ و امثال ذلك، چه اينكه اختلاف است، آيا اين بابل همان بابل عراق است يا بابل دماوند است كه از شهرهاي شمال به شمار مي‌رود. چون اينها نقش مهمّي ندارد: حالا يا در آن مكان يا در اين مكان: ﴿وَمَا أُنْزِلَ عَلَي الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ، چه اينكه دربارهٴ ملكين اختلاف است كه «مَلَكَين» است يا «مَلِكَين» است، اين دو سلطان يا اين دو فرشته، هاروت و ماروت دو فرشته بودند يا دو شخص بودند و مانند آن.

سؤال ...

جواب: علمي است كه از گذشتگان انسان ارث مي‌برد، يعني علمي كه پيشينيان داشتند بوسيلهٴ كتب و نامه‌ها به ديگران ارث مي‌رسيد، چون فرشتگان ديگران را عالم به سحر كردند، اين سحر در دست ديگران قرار گرفت. ﴿وَلكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَي الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ؛ يعني هم سحري كه خود مي‌دانستند، هم سحري كه آن دو فرشته ياد مردم مي‌دادند، در حالي كه كار اين دو فرشته، رحمت بود.

 

حكمت تعليم سحر توسط فرشتگان

اين دو فرشته كارشان رحمت بود براي اينكه مي‌فرمايد: ﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّيٰ يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ؛ يعني اين دو فرشته، سحر را به كسي ياد نمي‌دهند، مگر اينكه به او مي‌گويند: اين فتنه وامتحان است از او سوء استفاده نكن، فقط اگر ديدي جايي ساحري ‌خواست داعيه‌اي بپروراند، تو بدان و ابطال كن؛ مثل اينكه در داروسازي، استاد سم‌سازي را ياد شاگرد مي‌دهد كه شاگرد از سم بپرهيزد و مسموم را درمان كند. فايده تعليم سحر همان فايده تعليم سم است؛ نظير آنچه كه در مغالطات منطق مي‌گويند: منطق يك بخشش مثل برهان جزء فرائض تفكر است، يك بخشش مثل مغالطه براي پرهيز از غلط، كه يك متفكّر خود به غلط مبتلا نشود، در تفكّر خودش گرفتار غلط نشود و فريب مغالطهٴ خارج را هم تحمل نكند و ديگري را هم با مغالطه فريب ندهد فايده فنّ مغالطه در منطق اينهاست كه خود انسان در تفكّر به غلط نيفتد و خود انسان فريب ندهد و فريب نخورد. يك وقت گفته‌اند به اينكه «كلّ من قال بإلهيّة فرعون قال بجسميته و كل من قال بجسميته فهو صادق» ‌خواستند مغالطه كنند كه «كلّ من قال به بإلهيّة فرعون فهو صادق» چون حد وسط در اين موارد تكرار نمي‌شود، يك انساني كه كارآزموده نيست احياناً خود به غلط مبتلا مي‌شود يا فريب غلط ديگران را تحمّل مي‌كند يا اگر داعيهٴ سوء داشت ديگران را مي‌فريبد، فايده تعلّم مغالطه در منطق اين است؛ نظير فايده تعلّم سمّ، اين دو فرشته كه سحر را به ديگران مي‌آموختند، مي‌گفتند: اين فتنه است مبادا از اين سحر سوء استفاده كني: ﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّيٰ يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ؛ به هيچ كسي سحر ياد نمي‌دادند مگر اينكه مي‌گفتند: ما فتنه و آزمايش الهي هستيم. ما نيامده‌ايم كه به شما سحر ياد بدهيم تا بشويد ساحر، چون يكي از معاصي كبيره سحر است. اگر كسي سحر كرد گناه كبيره‌اي مرتكب شد؛ لذا فرمود اين دو فرشته همان‌طوري، كه معلّم سم را ياد دانشجو مي‌دهد كه او از خطر سم بپرهيزد، اينها هم سحر را ياد مردم مي‌دادند كه از خطر سحر بپرهيزد، ولي شياطين همهٴ اينها را ياد بدانديشان دادند و آنها را به سحر عالِم كردند، ولي اين دو فرشته به هيچ كسي سحر نمي‌آموختند، مگر اينكه تحذير مي‌كردند، مي‌گفتند: ﴿انّما نحن فتنة فلا تكفر﴾؛ به شاگردشان مي‌گفتن:د كفر نورز! يعني از اين سحر استفاده نكن. اگر كسي خواست مسحورت كند، نجات پيدا كن يا اگر مسحوري به تو پناهنده شد به درمان او به عنوان ابطال سحر بشتاب وگرنه دست به سحر نزن كه كفر است، ﴿فلا تكفر﴾.

 

ـ كفر عملي و اعتقادي در سحر

ساحر اگر معتقد باشد كارش بالاستقلال مؤثّر است اين كفر اعتقادي است، و اگر اين عقيده را نداشت فقط در مقام عمل به ديگري آسيب رساند اين كفر عملي است، نه از آن جهت كه ضرر مي‌رساند و اضرار معصيت است، نه چه اثر بكند، چه اثر نكند، خود عمل سحر معصيت كبيره است. آن ايذاء و اضرار و امثال ذلك عناوين ديگر است: ﴿فيتعلّمون منهما ما يفرّقون به بين المرء و زوجه﴾؛ مردم بوسيله اين شياطين يعني همان يهودي‌ها، ﴿منهما﴾ از اين دو فرشته، ﴿فيتعلّمون منهما﴾ در اين ﴿منهما﴾ هم اختلاف شده است كه آيا ﴿منهما﴾ به ملكين برمي‌گردد يا به سحر و كفر برمي‌گردد كه عرض شد كلمه به كلمه چندين وجه دربارهٴ اينها آ مده است: ﴿فيتعلّمون﴾ اين مردم از اين دو فرشته، ﴿مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ؛ بوسيله آنچه كه مي‌آموختند بين زن و شوهر جدايي مي‌انداختند. اين كار شدني است الآن ما از خود آيه بگذريم يك معناي روشني از اين كريمه در ذهن باشد.

 

مباحث مطرح در آيه

آنگاه اين بحث‌هاي عقلي مطرح مي‌شود كه آيا سحر حقيقت دارد يا خيال است؟ اگر حقيقت دارد آيا با قدرت لا يزال إه سازگار است يا سازگار نيست؟ اگر خيال است مي‌شود يك امر خيالي  در جهان خارج اثر تكويني داشته باشد يا نداشته باشد؟ اينها را قرآن مطرح كرده است.

 

ـ تأثير سحر در فروپاشي نظام خانواده

امّا در همين كريمه فرمود: سحر في ‌الجمله مؤثّر است، اينها از اين دو فرشته سحر ياد گرفتند و با اين سحر بين زن و شوهر جدايي مي‌انداختند: ﴿فيتعلّمون منهما﴾ از اين دو فرشته ﴿ما يفرّقون به بين المرء وزوجه﴾.

سؤال ...

جواب: نه، ﴿فيتعلّمون منهما﴾ از اين دو فرشته چيزي را مي‌آموختند كه ﴿يفرّقون بين المرء وزوجه﴾ قبل از اينكه اين بحث را به پايان ببرد و بفرمايد: اينها كار بدي كردند، معصيت بود، به خود ضرر رساندند در آخرت در خسران‌اند و از آخرت بي‌نصيب‌اند، فوراً براي دفع شبهه اين جمله را ذكر فرمود كه ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ اين جمله فوراً بايد ذكر مي‌شد، چرا؟ براي اينكه قرآن كريم تصديق كرد كه اينها بين زن و شوهر جدايي مي‌انداختند، آن وقت، اين با ربوبيّت خدا سازگار نيست. اگر ربّ العالمين خداست و اگر اينها واقعاً بين زن و شوهر جدايي مي‌اندازند، اين چگونه با ربوبيّت خدا سازگار است؟ معلوم مي‌شود اينها بخشي از كارها را به عهده دارند.

 

ـ تأثير تكويني سحر به اذن خدا

فوراً قبل از اينكه كه به تتمه بحث بپردازد به اين نكته عنايت فرمود كه خود سحر هم جزء قضا و قدر است، اين‌طور نيست كه سحر يك امر بيگانه‌اي باشد جلوي مقدّرات را بگيرد. همان‌طوري كه در طرف خير، دعا، صدقه، صله رحم اين گونه از امور در تكوين به اذن خدا اثر مي‌كند و جزء قَدَر الهي است سحر، شعبده، جادو، طلسم، امثال ذلك در طرف سوء اثر مي‌كند و جزء جدولهاي قَدَر خداست. اينطور نيست كه سحر اثر مي‌كند چه خدا بخواهد، چه خدا نخواهد، همان طوري كه در طرف خير، دعا يا نماز استسقا اثر مي‌كند در عالم باعث پيدايش ابر است، باعث بارش باران است و مانند آن، در طرف سوء سحر و شعبده اثر مي‌كند، منتها «و الكلّ بإذن الله»؛ خدا اين قدرت را داد به عنوان امتحان، خدا اين تأثير را قرار داد به عنوان آزمايش، لذا فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ اينطور نيست كه ساحر در برابر قدرت خدا به كسي آسيب برساند، چه خدا بخواهد، چه خدا نخواهد؛ اينطور نيست. تا خدا اذن ندهد سحر هيچ ساحري اثر نمي‌كند. آنگاه اين مطلب كه در حكم يك جملهٴ معترضه بود و روي تناسب ذكر شد، اين مطلب كه تمام شد به دنباله بحث مي‌پردازند مي‌فرمايد به اينكه ﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ، ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ اين داخل پرانتز است.

 

مضر و غير نافع بودن سحر

دنبالهٴ بحث اين است كه ﴿وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ؛ اينها چيزي ياد مي‌گيرند كه به حال اينها زيانبار است، چون همهٴ اينها مفلوك‌اند. حرف قرآن كريم اين است كه ﴿وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي[12]؛ هرگز ساحر به مقصد نمي‌رسد او اهل فلاح و رسيدن نيست او در دام سحر مبتلاست. سحر نه تنها براي جامعه نافع نيست براي ساحر هم زيانبار است؛ فرمود: چيزي كه به حال اينها ضرر دارد ياد مي‌گيرند هرگز ساحر به مقصد نمي‌رسد: ﴿لا يفلح السّاحر حيث أتيٰ﴾[13] آنها مي‌گفتند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي[14]؛ فرعون و آل‌فرعون سحره را جمع كردند، گفتند: هر كس در اين ميدان مسابقه پيروز شد، برتر است. شعارشان اين بود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَيٰ[15]؛ شعار موساي كليم و آل‌موسيٰ اين بود كه ﴿وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي[16]؛ ساحر هرگز اهل فلاح و رستگاري نيست. در اين كريمه هم فرمود: ﴿وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ؛ نه تنها نافع نيست، بلكه زيانبار است اصولاً سحر براي همه ضرر دارد آن مثل سمّ است، اصل سم براي همه ضرر دارد، آن علم است كه نافع است، نه خود سمّ. انسان عالم سم است كه سم نخورد و سم نخوراند. عالم سحر است كه سحر نكند و مسحور نشود وگرنه خود سحر جز ضرر چيز ديگر نيست و خود ساحر جز در خسران در چيز ديگر نيست.

سؤال ...

جواب: يعني معناي سحر اين است؛ مثل اينكه انسان بگويد: چيزي كه شما ذخيره كرده‌ايد، اين مار و عقرب است و اين مار و عقرب ضارّ است و نافع نيست و ﴿يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ؛ نه تنها نفع ندارد، بلكه ضرر هم دارد.

 

دنيا طلبي و لجاج يهود

﴿وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي ا لْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ؛ اين يهودي‌هايي كه به دنبال سحر مي‌رفتند و فكر مي‌كردند سلطنت سليمان(سلام ‌الله ‌عليه) به سحر مستند است، اينها مي‌دانستند كه اگر كسي اهل سحر بود از آخرت بهره‌اي ندارد، «خلاق» يعني نصيب: ﴿وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ، مي‌دانستند كه آخرت بهره‌اي ندارند ﴿وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ؛ اينها حقيقت خود را فروختند و سحر خريدند.

 

سوداي خسارت بار يهود

چون انسان اگر به يك امري معتقد شد، يعني جانش را داد و آن امر را گرفت. اگر عمرش را در يك راهي صرف كرد، يعني حياتش را داد و آن را گرفت، تجارت كرد. اينها همان گروهي هستند كه فرمود: ﴿ما ربحت تجارتهم﴾[17] يا در خسران‌اند يا ﴿وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ، اينها در حقيقت، خود را فروختند، منتها به ثمن بخس فروختند؛ چون اگر كسي خود را در اختيار جهنّم قرار داد ديگر خودي ندارد، فرمود: ﴿وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ؛ مالكِ هيچ چيز نيستند، اينطور نيست كه در جهنّم آنها از نظر تخيّل هم آزاد باشند، حتي مالك خيالاتشان هم نيستند، مجبورند خيال بد بكنند و آن خيال بد هم براي اينها گزنده است. همان طوري كه مؤمنين در بهشت اين آزادي را دارند كه چيزهاي خوب تصور كنند و هر چه تصور كردند و خواستند برايشان حاصل است، كفّار در جهنّم مضطرند كه چيزهاي بد و عذاب‌هاي بد را در ذهن ترسيم كنند، بگويند: مبادا يك همچين عذابي به سراغ ما بيايد، آن‌گاه همان عذاب به سراغشان مي‌آيد، كسي كه خود را فروخت نه تنها بدنش را تسليم جهنّم كرد، همهٴ مجاري انديشه خود را به جهنّم داد، لذا نه مالك جسم است، نه مالك روح، هم جسم او در عذاب است هم روح او در عذاب؛ چون حقيقت خود را فروخت. فرمود: ﴿وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد، همان طوري كه عبيد با مواليشان يك پيماني مي‌بندند به عنوان عبد مكاتب كه اگر كار موليٰ را انجام داد، آزاد بشود؛ انسان هم اين‌چنين است خود را از مولاي خود مي‌خرد و آزاد مي‌كند يعني از هر خطر آزاد مي‌كند، اين كفّار و يهوديها خود را به معصيت فروختند و مؤمنين خود را از معصيت آزاد كردند؛ لذا دربارهٴ يهوديها و اين متعلمان سحر، فرمود: ﴿وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ اينها اگر مي‌دانستند آخرت هست، گرچه منكر آخرتند، اگر مي‌دانستند آخرتي هست و اگر از عذاب آخرت مستحضر بودند، هرگز تن به اين ذلّت نمي‌دادند.

 

خلاصه تفسير آيه

اين يك تفسير كوتاهي از اين آيهٴ كه معلوم مي‌شود، ﴿واتّبعوا﴾ به يهوديها برمي‌گردد، خواه يهوديهاي عصر سليمان خواه عصر اسلام، خواه همهٴ، چون در اين جهت هيچ فرقي نيست: ﴿قَدْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ[18].

اين ﴿تتلوا﴾ هم به معناي «تقرؤا» است نه «تكذبوا»، منتها كار شياطين كار كذب و ايذاء و اغواء است.

﴿و علي ملك سليمان﴾ يعني دربارهٴ او، گفتند به اينكه سليمان سلطنتش، به سحر وابسته است. چون همان طوري كه شيطان به آدم گفت: ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلَيٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَيٰ[19]؛  به عنوان دلالت رفت، ولي تدليه كرد؛ شياطين هم به عنوان سلطنتِ سليمان رفتند و اينها را به بند انداختند. شيطان به آدم و حوّاء(عليهما السلام) گفت: ﴿هل أدلّك علي شجرة الخلد و ملك لا يبليٰ﴾[20]؛ آيا من شما را دلالت كنم بر يك درختي كه ميوه‌اش حيات ابد دربردارد؟ به عنوان ﴿هل أدلّك﴾ رفت، ولي ﴿فدلّيهما بغرورهم﴾[21]؛ دلّي يعني تدلّيشان داد، از بالا اينها را آويزان كرد: به عنوان دلالت رفت، ولي تدليه كرد، «تدليه» يعني از بالا آويختن، آويزان كردن، به بهانه دلالت رفت، ولي تدليه كرد. اينجا هم به بهانهٴ سلطنت سليمان، سحر را در كام يهوديها، اينها القا كردند.

آنگاه خداي سبحان، سليمان را تبرئه مي‌كند، مي‌گويد: اين سلطنتي است كه ما به او داديم: ﴿ما وهبنا له ملكاً﴾ ﴿ما اتيناه﴾[22] كذا و كذا، كه ما به او سلطنت داديم: ﴿فسخّرنا له الريح﴾[23]، نه به وسيله سحر او بر فضا مسلط شد كه ﴿غدوّها شهرٌ و رواحُها شهرٌ﴾[24] پس ﴿و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا﴾ و كار آْنها هم تعليم سحر بود. فرشته اگر سحر آموخت، به كسي ياد مي‌داد، هم آزمون بودن را مطرح مي‌كرد، هم نهي از كفر اعتقادي و عملي را بازگو مي‌كرد و سحر هم في‌الجمله مؤثر است، امّا باذن خدا و ساحر نه در دنيا طرفي مي‌بندد؛ چون «علموا ما يضرهم ولا ينفعهم» نه در آخرت بهره‌اي مي‌برد؛ چون ﴿ما له في الآخرة من خلاق﴾؛ مثل سم خوارندن، مگر به اذن خدا نيست؟ مگر اگر كسي خواست با مغالطه كسي را به تفكر غلط مبتلا كند، به اذن خدا نيست؟ چيزي در عالم بدون اذن خدا حاصل نمي‌شود، منتها خداي سبحان به عنوان امتحان به انسان اين قدرت را داد كه آيا بد مي‌كند يا خوب؟ اينها يك برداشتي است از اين آيهٴ.

آنچه كه در اين آيهٴ مطرح است اين است كه السّحر ما هو، السحر هل هو، سحر چيست؟ و سحر آيا هست يا نه؟ يعني بعد از معنا كردن ماهيت سحر كه سحر چيست؟ بحث در اين است كه آيا سحر در عالم وجود دارد يا نه؟ اگر وجود دارد، شعاعش تا كجاست؟ با قضا و قدر الهي چه ارتباط دارد؟ اين مسأله سوم. آيا انبيا و أوليا مسحور مي‌شوند يا نه اين مسأله چهارم و فروعات ديگر.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.

[2]  ـ الميزان، ج 1، ص 234؛ «ارتقي الاحتمالات الي الكمية عجيبة وهي ما يقرب من ألف الف و مأتين و ستين احتمال!».

[3]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.

[4]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 118.

[5]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 118.

[6]  ـ مجمع البيان، ج 1، ص 336؛ «قيل معناه تكذب عن ابي مسلم يقال تلا عليه إذا كذب قال سبحانه و تعالي ﴿و يقولون علي الله الكذب أتقولون علي الله ما لا تعلمون﴾ فإذا صدق قيل تلا عنه و تذا أبهم جاز الامران».

[7]  ـ تفسير الميزان، ج 1، ص 235.

[8]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[9]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.

[10]  ـ همان.

[11]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 59.

[12]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.

[13]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.

[14]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.

[15]  ـ همان.

[16]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.

[17]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 16.

[18]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 118.

[19]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 120.

[20]  ـ همان.

[21]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 22.

[22]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 54.

[23]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 36.

[24]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 12.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق