أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) ذيل فصل دوم، هشت مسئله از مسائل مربوط به ارث اينگونه از افراد را ذکر کرده است. مسئله هفتم اين بود که «إذا تعارفا اثنان ورث بعضهم من بعض و لا يکلفان البينة و لو کانوا معروفين بغير ذلک النسب لم يقبل قولهما»[1] اگر دو نفر ناشناس در يک شهر زندگي کنند و قبلاً هم به عنوان اينکه اينها بيگانه بودند معروف نباشند و خودشان هم ادعا ميکنند که اينها برادرند، حالا برادر بودن به عنوان يک مثال است اگر بگويند ما پسرعمو هستيم پسرخاله هستيم، ادعا بکنند نسبي از انساب را دارند، حالا در اثر سيل يا زلزله يا آوارگي از شهر ديگري به اينجا آمدند و هيچ ريشه نژادي در اينجا ندارند، آيا از يکديگر ارث ميبرند يا از يکديگر ارث نميبرند؟ اگر شواهدي بر خلاف باشد به آن شواهد عمل ميشود وگرنه به صرف اقرار اينها که بگويند ما مثلاً برادر هستيم يا پسرعمو هستيم به اين اقرار عمل ميشود منتها اين را بايد توجه داشت که «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَي أَنْفُسِهِمْ جائز»[2] قاعدهاي است که حقِ عليه مقر را ثابت ميکند، نظير «قاعده يد» نيست، «يد» حق ذو اليد را ثابت ميکند اما «قاعده اقرار» حق عليه مقِر را ثابت ميکند.
صرف اينکه شخص اقرار کرد که من برادر او هستم اگر هر دو اقرار ميکنند معناي اقرار اين است که او از من ارث ميبرد نه من از او ارث ببرم، چون هر دو اقرار ميکنند پس يک توارث دوجانبه است اما اگر يکي اقرار کرد و ديگري اقرار نکرد، اين يکي که اقرار کرد، وارث نميتواند باشد ولي مورث ميتواند باشد يعني او ميتواند از من ارث ببرد اما بخواهيم بگوييم تو هم از او ارث ميبري نه، اين درست است که اخوّت، عقلاً طرفيني است اما طبق مسائل قانوني که «إقرار العقلاء» شعاعي دارد، محدودهاي دارد؛ «إقرار العقلاء» فقط زيان خود مقِر را ثابت ميکند نه حق را، اين نسبت به حق ديگران که خودش بدهکار ميشود، ميشود اقرار و حجت اما نسبت به خودش که از ديگران سهم ببرد ميشود ادعا، اين ادعا دليل ميخواهد.
اينکه ميفرمايد: «و لا يکلفان بينة» اين تام نيست. اگر نسبت به آن طرف باشد بله «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَي أَنْفُسِهِمْ جائز» اما نسبت به خودش ادعاست اين حتماً بينه ميخواهد، مگر اينکه آن طرف هم، چنين اقراري داشته باشد. «و لو کان معروفين بغير ذلک النسب» اينها در اين شهر شناخته شدهاند که مثلاً باهم برادر نيستند، همسايهاند و امثال ذلک «لم يقبل قولهما» مگر اينکه بينه اقامه کنند.
عمده حکم «ميراث المفقود و المجهول المالک» است. يک وقت است که شخص مجهول است، يک وقت است مال مجهول است در ارث چه کار بايد کرد؟ شخص مجهول است مثل اينکه کسي مسافرت کرده ساليان متمادي، الآن غايب است نميدانيم کجاست و از او خبري نداريم! آيا مال را بين ورثه تقسيم بکنيم يا نکنيم؟ اين شخص مجهول است يعني نميدانيم کجاست. يک وقت است که مال مجهول است مالي پيدا شده است و مانند آن، نميدانيم به چه کسي ارث بدهيم؟ چگونه ارث بدهيم؟ اين دو مقام.
بحثي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در مسئله بعدي مطرح ميکنند اين است که ميراث مفقود را به چه کسي ميدهند؟ «الثامنة المفقود يتربص بماله و في قدر التربص أقوال قيل أربع سنين و هي رواية عثمان بن عيسى عن سماعة عن أبي عبد الله ع و في الرواية ضعف» گاهي مرحوم محقق شارحانه سخن ميگويد نه ماتنانه حرف بزند «و قيل تُبّاع داره بعد عشر سنين و هي اختيار المفيد رحمه الله و هي رواية علي بن مهزيار عن أبي جعفر ع في بيع قطعة من دار و الاستدلال بمثل هذه تعسف و قال الشيخ إن دفع إلى الحاضرين و كفلوا به جاز (و في رواية إسحاق بن عمار عن أبي الحسن ع: إذا كان الورثة مَلاءً اقتسموه فإن جاء ردوه عليه) و في إسحاق قول»[3].
در مسئله غايب، فقه چند تا نظر دارد: يکي مسئله طلاق است، يکي هم مسئله حدود است، يکي مسئله ارث است. اگر کسي از شهرش سفر کرده و غايب شده و الآن هيچ خبري از او نيست اين از چند منظر مشکل دارد و محل ابتلاست: يکي ارتباطش با همسرش چه خواهد بود؟ يکي ديوني که دارد، بدهکاريهايي که دارد چه خواهد بود؟ آيا اين ديوني که در ذمه است در اثر غيبت طولاني از ذمه به عين منتقل ميشود «کالموت» يا نه؟ اگر به عين منتقل ميشود بايد از مال او گرفت چون ذمه او الآن مشغول نيست، مثل انساني که بدهکار است، ذمهاش مشغول است ولي مُرد، به مجرد مردن اين ديون از ذمه به عين منتقل ميشود، طلبکارها ميگيرند، اگر اين غيبت طولاني شد آيا اين ديونش از ذمه به عين منتقل ميشود که طلبکارها ميتوانند بگيرند يا نه، همچنان در ذمه او هست؟ نسبت به ورثه چطور؟ حقي که او از ديگران دارد آيا همچنان ديگران بايد نگه دارند تا خودش بيايد يا حکم به موت ميشود و بايد به ورثه بدهد، از چند منظر محل ابتلاست، چه حقوقي که عليه اوست، چه حقوقي که لهِ اوست، همه اينها محل ابتلاست.
به همين مناسبت از کسي که مفقود است و غائب است و اثري در دسترس نيست، در چند باب از ابواب فقه بحث شده است. در مسئله طلاق آنجا گفتند مطابق بعضي از نصوص، چهار سال بايد صبر بکند، اين چهار سال را گفتند نه از زمان غيبت، از زمان ارجاع به محکمه شارع، اين خيلي فرق ميکند، از زمان ارجاع به محکمه تا چهار سال صبر ميکند اگر بعد از چهار سال نيامد حاکم شرع حکم به طلاق جاري ميکند آن حاکم ولي «من لا ولي له»[4] است طلاق که جاري ميشود بيگانه است، همسر که پيدا شد بايد عقد جديد بکند، اين را در باب طلاق ذکر کردند که اگر اربع سنين است اربع سنين از زمان غيبت و افتراق نيست، از زمان رجوع به محکمه است.
اما اينجا مرحوم محقق مقداري بازتر درباره خصوص ميراث بحث کردند، چون عرض شد که حقي که ايشان هم نسبت به ديگران دارد محل بحث است که آيا ورثه حق دارند بروند از آن بدهکار بگيرند يا او بگويد که من منتظر هستم تا او بيايد و يا طلبکارها ميتوانند به مال او مراجعه کنند و حکم مرده را دارد، وقتي حکم مرده را داشته باشد بدهکاريهاي او از ذمه او به عين منتقل ميشود و طلبکارها ميتوانند از خودِ عين بگيرند يا عين مرهونه ميشود. به هر تقدير اينجا از جاهايي است که درباره ارث سخن است، ارث به اين معنا که آيا مال او را ميشود ورثه ارث ببرد يا نه؟ يا نظير طلاق زوجه است که بايد به محکمه شرع مراجعه ميکنند، محکمه شرع چه حکمي بايد بکند؟
در پايان مرحوم محقق ميفرمايد که مدت معتنابهي که همسالان او به همان اندازه زندگي ميکنند صبر ميکند بعداً مال را توزيع ميکنند ولي بدانند که اين تقريباً امانتگونه دستشان است، امانت نيست ميتوانند آثار شرعي و مِلکي بار کنند ولي بدانند که اين ملک طلق نيست، زيرا ممکن است او بيايد و دين را از راه ديگري ادا کنند يا مثلاً اصلاً چون ارثِ مال اوست بگيرد عينِ مال خودش را بگيرد، وقتي که عين موجود است مالک ميتواند عين مال را از ذو اليدي که دست گذاشته روي عين مال او، استرداد کند.
اين روايتها بعضي اسحاق بن عمار است که ميگويند اين فطحي است مرحوم محقق ميفرمايد که «و في اسحاق قول» فطحي بودنش است درباره سهل بن زياد که ضعيف است که بعضي باور کردند، او ضعفش جبران ميشود گفتند «و الکلام في السهل سهل» چون روايات زيادي نقل کرده قبليها دارند بعديها دارند به هر تقدير اين تقريبا مطابق قاعده عدل و انصاف است گرچه مرحوم محقق بازگو نکرده که چرا أولي است ولی اين با قاعده عدل و انصاف هماهنگ می شود اين با قاعده عدل و احسان هماهنگ می شود وگرنه ما دليلي نداريم که بين ورثه تقسيم بشود ولي آنها به عنوان امانت داشته باشند اما بدانند که روزي ممکن است برگردد، ما چنين نصي نداريم، بنابراين روي قاعده عدل و انصاف و عدل و احسان و امثال ذلک است. حالا رواياتش را بايد بخوانيم.
رواياتش را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 26، صفحه 296 باب ششم نقل کردند: «بَابُ حُكْمِ مِيرَاثِ الْمَفْقُودِ»، اين يک «وَ الْمَالِ الْمَجْهُولِ الْمَالِكِ»، اين دو، آن هم همينطور است، مالي بود که بالاخره حالا در جنگها اتفاق افتاد يا زلزلهها اتفاق افتاد يا مسافرتهاي مکه و مدينه و عمومي اتفاق افتاد، مال قابل توجهي بود و صاحبش معلوم نيست. يک وقت است که اين مال مجهول المالک مختصر است انسان صدقه ميدهد يا به عنوان مظالم عمل ميکند، يک وقت است که نه، مال قابل توجهي است، کارخانهاي است، تجارتي است، صاحبش ساليان متمادي است که رفته است، اين مال، اين کارخانه و امثال ذلک را به چه کسي بدهند؟ يک مال مختصر نيست که به عنوان صدقه صرف کنند. اينها حالا يا جنگ بود يا مسافرتهاي ديگري بود يا زلزله بود يا ورشکستگي بود، به هر وسيلهاي بود اين کارخانه گرانبها در اينجا مانده است يا اين مزرعه گرانبها در اينجا مانده است، چنين مالي را چگونه تقسيم بکنند؟ اين شخص ورثه هم دارد، يک وقت است که خود مورّث غايب است، يک وقت است که مورّث غيبت نکرده ولي اين مال معلوم نيست که مال کيست! چند نفر شريک بودند و الآن معلوم نيست که مال کيست! نام آنها نيست، دفتر آنها نيست فرارياند و امثال ذلک؛ مال هست ولي معلوم نيست که براي کيست، حالا در اثر جنگ يا بمباران يا اينها خيليها از بين رفتند. اين دو تا عنوان را در اين باب شش ذکر کردند.
چند تا روايت است که عهدهدار اين حکم است. اولياش را مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ» نقل کرد. گفت: «سَأَلَ خَطَّابٌ الْأَعْوَرُ» از «أَبَا إِبْرَاهِيمَ ع» امام کاظم(سلام الله عليه) «وَ أَنَا جَالِسٌ» هشام ميگويد من نشسته بودم که اين شخص از وجود مبارک امام کاظم اين مطلب را سؤال کرد «وَ أنَا جالِسٌ فَقَالَ إِنَّهُ كَانَ عِنْدَ أَبِي أَجِيرٌ» اين شخص به امام کاظم عرض کرد که پدرم يک کارگر داشت، مثلاً در مزرعه ايشان کار ميکرد «يَعْمَلُ عِنْدَهُ بِالْأُجْرَةِ» کار ميکرد و اجرت ميگرفت، اجرتهايش پيش ما مانده است «فَفَقَدْنَاهُ» سالهاست که او را نميبينيم و نميدانيم کجا رفته است. از اين کارگرهايي که از شهرهاي ديگر مهاجر هستند و ميآيند روشن نيست که کجا ميروند «وَ بَقِيَ مِنْ أَجْرِهِ شَيْءٌ» مقداري از مطالباتش پيش پدر ما مانده، پيش ما مانده، چه کار بکنيم؟ «وَ لَا يُعْرَفُ لَهُ وَارِثٌ» وارثي هم نميشناسيم! «قَالَ فَاطْلُبُوهُ» بگرديد و فحص کنيد و پيدا کنيد «قَالَ قَدْ طَلَبْنَاهُ» گشتيم و فحص کرديم ولي پيدا نکرديم«فَلَمْ نَجِدْهُ قَالَ فَقَالَ مَسَاكِينُ» حضرت فرمود بيچاره هستند دستش را تکان داد «وَ حَرَّكَ يَدَهُ» هشام ميگويد که اين سائل سؤال را تکرار کرد «فَأَعَادَ عَلَيْهِ» حضرت دوباره همان جواب را داد «اطْلُبْ وَ اجْهَدْ» بگرد و کوشش بکن پيدا ميکني «فَإِنْ قَدَرْتَ عَلَيْهِ وَ إِلَّا فَهُوَ كَسَبِيلِ مَالِكَ حَتَّى يَجِيءَ لَهُ طَالِبٌ» اگر پيدا کردي که ميدهي، اگر پيدا نکردي، مثل مال خودت بايد حفظ بکني، مثل مال خودت بايد حفظ کني تا بيايد، نه اينکه مال خودت بشود «فَهُوَ كَسَبِيلِ مَالِكَ حَتَّى يَجِيءَ لَهُ طَالِبٌ» بايد حفظ بکني. حالا «فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَأَوْصِ بِهِ» اگر بيمار شدي آخرهاي عمرت هست وصيت بکن که اين مال امانت است تا صاحبش بيايد «إِنْ جَاءَ لَهُ طَالِبٌ أن يُدفَعَ اِلَيهِ»[5] وصيت بکني که اگر کسي آمد و نشان داد و معلوم شد که مال اوست، به او برگردانيد.
اين کمال احتياط است. در اينگونه از موارد احتمال اينکه وجود مبارک حضرت علم غيب داشته باشد و بداند که صاحبش پيدا ميشود هست وگرنه اينطور سرگردان نميکنند مکلف را معطل نميکنند. در موارد ديگر چطور ميفرمايند که چهار سال که گذشت حاکم شرع حکم بکند؟! غرض اين است که اينگونه از موارد که حضرت دست تکان ميدهد و بيچارهها هستند احتمال اينکه پيدا بشود روي علم غيب حضرت، ممکن است اينطور باشد وگرنه مالي که پدر ميميرد بعد منتقل ميشود به ورثه، ورثه تا چه زماني صبر بکند؟ فرمود وصيت بکند و حفظ بکند، مثل مال خودت بايد حفظ بکني، اين معلوم ميشود که مورد حساس بود و بعيد است که اينطور بشود عمل کرد، تا معارض بشود با رواياتي که دارد مثلاً بعد از چهار سال و امثال ذلک.
پرسش: «فَهُوَ كَسَبِيلِ مَالِكَ » به اين معنا نيست که برای خودت هست...!
پاسخ: نه، مثل مال خودت بايد حفظ بکني.
پرسش: حفظ کردن چگونه است؟
پاسخ: مثل مال خودت، به دليل اينکه دارد که اگر حادثهاي پيش آمد وصيت بکن.
پرسش: مال خودش هست ولي به ذمه است هر وقت ...
پاسخ: نه، چون عين مال موجود است دين که نيست. اين مال يا کارخانهاي است که آدم رفته اين را گرفته اين عين است.
پرسش: ... به عهده اين شخص است.
پاسخ: آن شخص بله، در اينجا بله، اجرتي است که بدهکار بود. اين را مثل مال خودت بايد حفظ بکني و اگر حادثهاي برايت پيش آمد مريض شدي و اينها، وصيت بکني، اين معلوم ميشود که مال زيادي بود «فَهُوَ كَسَبِيلِ مَالِكَ حَتَّى يَجِيءَ لَهُ طَالِبٌ فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَأَوْصِ بِهِ إِنْ جَاءَ لَهُ طَالِبٌ أَنْ يُدْفَعَ إِلَيْه» وصيت بکني که اگر کسي آمد صاحبمال بود به او بدهيد.
روايت دومي که مرحوم کليني «عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي ثَابِتٍ» از دو طريق «وَ ابْنِ عَوْنٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل ميکند اين است که «فِي رَجُلٍ كَانَ لَهُ عَلَى رَجُلٍ حَقٌّ فَفَقَدَهُ» اين طلبکار را از دست داد «وَ لَا يَدْرِي أَيْنَ يَطْلُبُهُ» نميداند که کجاست اصلاً! نه تنها نميداند که کجاست نميداند زنده است يا نه! «وَ لَا يَدْرِي أَ حَيٌّ هُوَ أَمْ مَيِّتٌ» اصلاً اصل حياتش را نميداند و جايش را هم نميداند! بعد «وَ لَا يَعْرِفُ لَهُ وَارِثاً» ورثهاش را هم نميشناسد «وَ لَا نَسَباً وَ لَا وَلَداً» حضرت فرمود: «اطْلُبْ» فحص کند بالاخره پيدا ميشود «قَالَ فَإِنَّ ذَلِكَ قَدْ طَالَ» عرض کرد که مدتهاست که طول کشيد «فَأَتَصَدَّقُ بِهِ» از طرف او صدقه بدهم؟ «قَالَ اطْلُبْه»[6] بگرد. از جمع بين اين روايات و روايات باب صدقه معلوم ميشود که اين أرجح است نه اينکه اين متعين است، براي اينکه در روايات ديگر دارد که همين که آيس شدي نه مأيوس! آيس شدي يعني اهل يأس شدي صدقه بده. معلوم ميشود که اين حمل بر استحباب و احتياط ميشود.
اين روايت دوم را که مرحوم کليني نقل کرد مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) با اسناد خودش نقل کرده است.
روايت سوم که مرحوم کليني «عَنْ يُونُسَ عَنْ نَصْرِ بْنِ حَبِيبٍ صَاحِبِ الْخَانِ» نقل کرد اين است که گفت: « کَتَبْتُ إِلَى عَبْدٍ صَالِحٍ ع لَقَدْ وَقَعَتْ عِنْدِي مِائَتَا دِرْهَمٍ (وَ أَرْبَعَةُ دَرَاهِمَ)» دويست وچهار درهم مال پيش من است «وَ أَنَا صَاحِبُ فُنْدُقٍ» من مسافرخانهدار هستم «وَ مَاتَ صَاحِبُهَا» اين مقدار مال الآن نزد من هست و صاحبش مُرد «وَ لَمْ أَعْرِفْ لَهُ وَرَثَة» ورثهاش را نميشناسم. «فَرَأْيُكَ فِي إِعْلَامِي حَالَهَا» به من بفهمانيد که چه کار بکنم؟ «وَ مَا أَصْنَعُ بِهَا فَقَدْ ضِقْتُ بِهَا ذَرْعاً» اينکه ميگويد سينهام تنگ شد اين کار را ميکنم يعني برايم سخت شده است «فَكَتَبَ اعْمَلْ فِيهَا وَ أَخْرِجْهَا صَدَقَةً قَلِيلًا قَلِيلًا حَتَّى تَخْرُج»[7] روي اين کار بکن درآمدي هم که پيدا ميکنيد همه اينها را به تدريج صدقه بدهيد تا تمام بشود. اين نشان ميدهد به اينکه مجهول المالک را در صورت يأس از وصول به صاحب ميشود صدقه داد.
پرسش: ... يعني رويش کار بکن!
پاسخ: بله کار بکن
پرسش: ...
پاسخ: بله درآمدش هم مال اوست. البته با همين پول است «اعْمَلْ فِيهَا» مضاربهگونه است، چون يک عامل داريم و يک مالک. حضرت اجازه ميدهد به شما مضاربهگونه که وقتي عامل يک سهم ميبرد، صاحبمال يک سهم ميبرد، سهم صاحبمال را به تدريج به عنوان صدقه بده.
پرسش: ... اينکه مجهول المالک است ...
پاسخ: اگر به اذن حاکم شرع باشد بله، يعني حاکم شرع اجازه داد. مضاربه ميکنند، اين عامل است آن صاحبمال است، شما با کل مال کار بکن حالا نخواستي بهره بگيري مطلب ديگري است ولي مال را هدر نده، مال بايد براي چه بماند؟!
پرسش: پس اين نياز به حکم حاکم دارد؟
پاسخ: بله.
پرسش: ... اين همه اموال در دست مردم هست اين همه کارخانهها زمينها مراتع.
پاسخ: آنها که معمولا دست خودشان است، خودشان مالک هستند.
پرسش: حالا مالکها رفتهاند و رها کردند
پاسخ: بله حکومت شرعي، وقتي تحت اختيار ديگران قرار دادند، ميتوانند مضاربه بکنند، اصل مال محفوظ باشد درآمدش هم مشترک باشد منتها نفرمود يکجا صدقه بدهد! فرمود کمکم صدقه بدهد بلکه در اثناء پيدا بشود. اين نشان ميدهد که آنجا که فرمود «فَاطْلُبُوهُ»، مظنّه پيدا شدن است اما اگر يأس از پيدا شدن باشد جاي عمل به اين روايت است.
روايت چهارم اين باب که مرحوم کليني نقل کرد «عَنْ يُونُسَ عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ أَبِي رَوْحٍ صَاحِبِ الْخَانِ» خان يعني کاروانسرا اين است «قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى عَبْدٍ صَالِحٍ ع إِنِّي أَتَقَبَّلُ الْفَنَادِقَ» مسافرخانهها «فَيَنْزِلُ عِنْدِيَ الرَّجُلُ» خان يعني کاروانسرا، فندق يعني مسافرخانه[8] «فَيَنْزِلُ عِنْدِيَ الرَّجُلُ فَيَمُوتُ فَجْأَةً وَ لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَعْرِفُ بِلَادَهُ وَ لَا وَرَثَتَهُ فَيَبْقَى الْمَالُ عِنْدِي كَيْفَ أَصْنَعُ بِهِ وَ لِمَنْ ذَلِكَ الْمَالُ قَالَ اتْرُكْهُ عَلَى حَالِه»[9] همينطور بگذار تا پيدا بشود بالاخره. اين معلوم ميشود که تازه شده و مدتها طول نکشيده است، به آن حد يأس نرسيده است.
آن روايت قبلي را مرحوم صدوق هم نقل کرد، اين روايت مرحوم کلينی را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد.
روايت پنجم که مرحوم کليني «عَنْ يُونُسَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ» نقل کرد «قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع» امام کاظم(سلام الله عليه) «الْمَفْقُودُ يُتَرَبَّصُ بِمَالِهِ أَرْبَعَ سِنِينَ ثُمَّ يُقْسَم»[10] اين اصل کلي است. پس آن جاها معلوم ميشود که يا حمل بر استحباب ميشود يا حمل ميشود تا جايي که احتمال پيدا شدن هست. سنّش جوان بود با سنّ پير فرق ميکند حوادث فرق ميکند زمان جنگ و امثال جنگ فرق ميکند اينها خيلي فرق ميکنند با قرائن.
همين روايت پنجم را که مرحوم کليني نقل کرد مرحوم صدوق با اسناد خودش نقل کرده است.
پرسش: در جريان قصر و اتمام رواياتي که آمده شارع در مقام تحديد شرعي برميآيد چهار فرسخ را مشخص ميکند براي اينکه تحيري براي مکلفين به وجود نيايد. اينجا هم الآن به نظر ميرسد امام کاظم(عليه السلام) در مقام بيان يک قاعدهاند که ما چهار سال را بگيريم يعني يک حد وسط را براي اين موارد در نظر بگيريم که ضابطهمند باشد، وقتي ما ميآييم جريان جنگ و صلح و سن و اينها را در نظر ميگيريم اختلاف پيش ميآيد، تزاحم حقوقي پيش ميآيد.
پاسخ: جريان کُر و جريان سفر و جريان قبله و امثال ذلک قواعدی کليه است که اصلاً شارع اينطور جعل ميکند که مسافرت بايد اينطور باشد کُر بايد اينطور باشد قبله بايد اينطور باشد وضع ادا و قضا بايد اينطور باشد اما اينها مسائلي است که به خصوصيات شخصي برميگردد.
پرسش: اگر ما روايت اسحاق را بتوانيم سندش را حل بکنيم امام(عليه السلام) در مقام ضابطه است ...
پاسخ: اگر ما اطمينان داشته باشيم که بعد از چهار سال پيدا ميشود همين طور است، پس معلوم ميشود که اينجا ضابطه نيست، مسئله کُر ضابطه است، مسئله سفر ضابطه است، مسئله ايام عادت ضابطه است، اينها قواعد کلي است، براي کسي جعل نکردهاند قاعده کلي است اما براي اينگونه از موارد اين معلوم ميشود خصيصهاي دارد لذا هم روايات مختلف است هم فتاوا مختلف است ولي در مسئله کُر و مسئله مسافرت و امثال ذلک نه اختلافي در فتواست نه مسائل ديگر.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الاسلام، ج4، ص42و43.
[2]. وسائل الشيعة، ج23، ص184.
[3]. شرائع الاسلام. ج4 ص43.
[4] . تذکرة الفقهاء، ج17، ص358.
[5]. وسائل الشيعه، ج26، ص296و297.
[6]. وسائل الشيعه، ج26، ص297.
[7]. وسائل الشيعه، ج26، ص297.
[8]. ر.ک: العين، ج5، ص261.
[9]. وسائل الشيعه، ج26، ص298.
[10]. وسائل الشيعه، ج26، ص298.