اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ (۸۷) وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَا يُؤْمِنُونَ (۸۸) وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الكَافِرِينَ (۸۹)﴾
منحصر نبودن تأييد الهي نسبت به حضرت عيسي(عليه السلام)
بهترين نعمتي كه خداي سبحان به بنياسرائيل اعطا كرد، همان إرسال انبياي فراوان بود كه به همراه خود كرامتها و معجزهها را هم آوردند. اوّلين آنها موساي كليم(سلام الله عليه) بود و آخرين آنها عيساي مسيح(سلام الله عليه)، و بين اينها هم انبياي فراواني بود كه به نام انبياي بنياسرائيل معروفند؛ فرمود: ما عيساي مسيح را با روح القدس مؤيد كرديم. اين تأييد حضرت مسيح(سلام الله عليه) به روح القدس، تأييد اختصاصي نيست؛ چون همه كمالاتي كه انبياي پيشين داشتند، خاتم انبيا(عليه آلاف التحية والثناء) هم داراست. از آن جهت كه عيساي مسيح به وجود مبارك پيغمبر خاتم بشارت داد، معلوم ميشود پيغمبر خاتم چيزي به همراه ميآورد كه عيساي مسيح نياورده بود؛ زيرا اگر همهٴ آنچه را كه عيساي مسيح داشت، همهٴ آنها را پيغمبر بياورد (بدون اضافه) ديگر جاي تبشير نيست، بشارت مال مطلب تازه است اگر اسلام و قرآن چيز تازهاي نياورده باشد و كمال جديدي به همراه نداشته باشد ديگر عيساي مسيح تبشير نميكند، بشارت نميدهد؛ ﴿ومبشّراً برسولٍ يأتي﴾[1]، معلوم ميشود يك كمال جديدي را خاتم انبيا(عليه آلاف التحية والثناء) ميآورد كه نه تنها عيساي مسيح نداشت انبياي پيشين هم نداشتند. قهراً تأييد روح القدس نصيب رسول خدا خواهد بود و بالاتر.
جبرئيل مصداقي از روح القدس
دربارهٴ روح القدس قرآن كريم دارد كه قرآن را خداي سبحان به وسيلهٴ روح القدس نازل كرده است تا شما را تثبيت كند، آيهٴ ١٠٢ سورهٴ نحل اين است كه ﴿قل نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ ليثبّت الّذين ٰامنوا وهدىً و بُشريٰ للمسلمين﴾[2]؛ اين روح القدس كه همان جبرئيل (سلام الله عليه) خواهد بود، اين كتاب را نازل كرده است. خداي سبحان مبدأ اوّل را خود ميداند، فرمود كه اين كتاب از من است، بعد مبدأ متوسط را روح القدس ميداند ميفرمايد: روح القدس اين كتاب را نازل كرده است، ﴿نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ﴾[3] و اين روح القدس كه حقيقت قرآن را بر قلب مبارك پيغمبر نازل كرد؛ لذا فرمود: ﴿نزل به الروح الأمين ٭ علي قلبك لتكون من المنذرين﴾[4]؛ اين روح القدس براي تثبيت مؤمنين قرآن را نازل كرده است، يعني در عين حال كه بر قلب رسول خدا نازل شد، هدف آن است كه مؤمنين را تثبيت كند، بر صراط مستقيم ثابت نگه بدارد كه نلغزند، و نه تنها روح القدس نسبت به مؤمنين مؤيَّد است و كمك كار اهل ايمان است، بلكه همه فرشتگان بر مؤمنين صلوات ميفرستند تا آنها را از هر ظلمتي به نور منتقل كنند.
طريق تأييد الهي براي مؤمنان
الف . صلوات خداي سبحان و فرشتگان بر مؤمنان
در سورهٴ مباركهٴ احزاب آيهٴ ٤٣ ميفرمايد: خدا بر شما صلوات ميفرستد، همه فرشتگان بر شما صلوات ميفرستند، تا شما را نوراني كنند، ﴿هو الّذي يصلّي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات إلي النّور وكان بالمؤمنين رحيماً﴾[5] اين كدام مقام والاست كه با اين برابري ميكند، ميفرمايد: خدا بر شما صلوات ميفرستد، همه فرشتگان الهي بر شما صلوات ميفرستند تا شما را نوراني كنند، صلوات فرشتگان، نورانيت و رحمت است و اگر آن صلوات شامل حال كسي بشود، آن شخص از هر ظلمتي به نور منتقل خواهد شد در همين سورهٴ مباركهٴ أحزاب وقتي جريان رسول خدا را تشريح ميكند ميفرمايد: ﴿إنّ الله وملائكته يصلون علي النّبيّ يا أيّها الذين ٰامنوا صلّوا عليه وسلّموا تسليماً﴾[6] همين صلوات را كه خداي سبحان بر رسولش ميفرستد براي مؤمنين هم روا ميدارد كه فرمود: خدا بر مؤمنين و همچنين فرشتگان خدا بر مؤمنين صلوات ميفرستند، و صلوات آنها بي اثر نخواهد بود. پس اگر كسي از ايمان برخوردار بود اين اميد را خدا به او ميدهد كه از صلوات فرشتگان هم برخوردار باشد، مؤمن به جايي ميفرستد كه خدا بر او صلوات ميرسد، مؤمن به جايي ميرسد كه ملائكهٴ خدا بر او صلوات ميفرستند، و اين صلوات هم براي آن است كه او را نوراني كنند.
تبيين معناي دفعي و رفعي إخراج از ظلمات به نور
معناي إخراج از ظلمات به نور سابقهٴ سوء نيست كه حتماً انسان بايد سابقهٴ بدي داشته باشد تا اينكه از ظلمت بيرون بيايد. گاهي «دفع» كار «رفع» را ميكند. مثلاً اگر در يك جايي يك مجلسي مخصوص يك گروه خاصي از أهل علم باشد، ميگويند: شما به آن مجلس نرويد كه انسان را بيرون ميكنند اينكه ميگويند: انسان را بيرون ميكنند، يعني راه نميدهند، نه يعني انسان را اوّل اجازه ميدهند كه وارد مجلس بشود بعد بيرون كنند. اينكه خدا فرمود: ملائكه بر شما صلوات ميفرستند تا شما را از ظلمات به نور خارج كند يعني نگذارند كه شما به ظلمت تن در بدهيد، نه اينكه اوّل ظلماني ميشويد و بعد از گناه شما را نجات ميدهند اگر كسي سابقهٴ گناه داشت، مشمول صلوات ميشود و نجات پيدا ميكند اين رفع ظلمت است و اگر كسي سابقهٴ تيرگي نداشت مشمول صلوات ميشود اين دفع ظلمت است، اگر گفتند: ﴿الله وليّ الذين ٰامنوا يخرجهم من الظلمات إلي النّور﴾[7] نه يعني همهٴ مؤمنين سابقهٴ ظلمت دارند و از ظلمت به نور خارج ميشوند، يا دربارهٴ اهل بيت(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) كه آمده است ﴿يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت ويطهّركم تطهيراً﴾[8] اين اذهاب رجس سابقهٴ آلودگي لازم ندارد كه قبلاً ـ معاذ الله ـ اينها آلوده بودند بعد خدا اذهاب كند، در اين گونه از موارد كار اذهاب يا كار اخراج همان دفع ظلمت است نه رفع ظلمت. اگر كسي آلوده بود صلوات فرشتگان، ظلمت را از او رفع ميكند و اگر حديث العهد بالاسلام بود، تازه بالغ شد، تازه مكلّف شده هنوز آلوده نشد صلوات فرشتگان شاملش ميشود ظلمات را از او دفع ميكند، اين خصيصه هست كه فرشتگان به فكر مؤمنينند و بر مؤمنين صلوات ميفرستند.
عجب از كسي كه هلاك ميشود!
و اگر كسي با اين وعده عظيم الهي از صلوات فرشتگان محروم باشد كه بدا به حال او، فرمود: ﴿هو الذي يصلّي عليكم وملائكته ليخرجكم من الظلمات إلي النّور﴾[9]؛ يعني اگر يك شيطان با قبيلش در صدد اغواست و سوگند ياد كرد گفت: ﴿لأغوينّهم﴾[10] من وعده دادم كه خودم با همه ملائكه ام بر مؤمنين صلوات بفرستيم. اين است كه در برابر آن مطلب كه كسي گفت: اگر كسي با همه شدائد، نجات پيدا كرد جاي تعجب است، امام سجاد(سلام الله عليه) ميفرمايد به اين كه اگر كسي با اين همه رحمت خاصه خداي سبحان نتوانست به مقصد برسد جاي تعجّب است[11]. «ويلٌ لمن غلب آحاده أعشٰارَهُ»[12]؛ واي به حال كسي كه يكيهاي او بر دهتاهاي او غالب بشود. اگر سيئه يكي در برابر يكي است و اگر در برابر هر حسنه، ده برابر خداي سبحان پاداش ميدهد؛ پس «ويلٌ لمن غلبت آحاده أَعْشٰارَهُ»[13]، فرمود: با اين همه رحمت الهي اگر كسي به بهشت نرفت تعجّب است، نه اگر كسي بهشت رفت جاي تعجّب باشد، بهشت رفتن خيلي آسان است. همه ملائكه صلوات بر مؤمنين ميفرستند و خداي سبحان هم بر مؤمن صلوات ميفرستد، خُب چقدر انسان بايد تيره باشد كه از اين همه فيوض بيكران بينصيب بماند، فرمود: ﴿هو الذي يصلّي عليكم وملائكته ليخرجكم من الظّلمات إلي النّور وكان بالمؤمنين رحيماً﴾[14] پس اين تأييد روح القدس مخصوصِ عيساي مسيح نيست، بلكه براي رسول خدا هم هست و أُمّت مرحومه هم از فيض روح القدس مدد ميگيرند و اين تأييد همچنان ادامه دارد.
ب . نزول ملائكه بر اهل ايمان
در موارد ديگر گاهي سخن از تنزّل ملائكه است كه ﴿الذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة﴾[15]، گاهي سخن از صلوات ملائكة است، پس اين وعده همچنان هست.
دلهاي بسته
آنگاه در اين كريمه محل بحث فرمود: ﴿و أيّدناه بروح القدس أفكلّما جاءكم رسولٌ بما لاتهويٰ أنفسكم استكبرتم ففريقاً كذّبتم وفريقاً تقتلون ٭ وقالوا قلوبنا غلف﴾؛ يعني قلبهاي ما بسته است. مشابه همان آيهاي كه قبلاً مطرح شد و خداي سبحان در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ ٧٤ به اينها اشاره كرد، فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبكم﴾[16]؛ اين قلب قاسي بسته است، أغلق است. منتها منشأ اين بسته شدن همان لعن خداست در اثر كفر اينها، خدا اينها را لعن كرده است، يعني در قلب را باز نكرد، آن صلوات را شامل حال اينها نكرد. اگر خداي سبحان، كسي را به حال خودش بگذارد در قلبش بسته ميشود. در بحثهاي قلب ملاحظه فرموديد كه اضلال يا بستن دل و مانند آن يك امر وجودي نيست كه خداي سبحان نازل كند، بلكه دربارهٴ اينها فرمود اينها كساني هستند كه ﴿لم يُرِدِ الله أن يطهّر قلوبهم﴾[17]؛ خدا نخواست اينها را تطهير كند، يعني آن فيض را به اينها نداد، آنها نتوانستند از اين فيض تطهير مدد بگيرند. ﴿أُولئك الّذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم﴾[18] نه اينكه رجس يا پليديهاي ديگر يك امر وجودي باشد و خدا نازل كند؛ چون امام صادق(عليه السلام) فرمود: «و الشر ليس إليك»[19]؛ تمام بديها در همين محدودهٴ طبيعت است، به طرف خدا صعود ندارد كه از خدا رجس بيايد، شرّ بيايد. «والخير في يديك والشر ليس إليك»[20] اصلاً به خدا ارتباط ندارد چون نقص است از خدا شر نميآيد، ولي اگر كسي لايق دريافت فيض نبود و از خدا فيض نگرفت، گرفتار شرّ خواهد شد. آن فقدان خير و رحمت به نام شرّ است، لذا فرمود: ﴿أُولئك الّذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم﴾[21] از اين جهت قلبهاي اينها قفل خواهد بود و أغلق ميشود، ﴿بل لعنهم الله بكفرهم فقليلاً ما يؤمنون﴾.
شأن نزول آيهٴ 89
آنگاه ميفرمايد به اينكه همين اهل كتاب قبل از نازل شدن قرآن، چون جريان نزول قرآن و قيام رسول خاتم را در كتاب دينيشان خوانده بودند و همواره عليه أعراب حجاز، عربهاي حجاز، اين حرف را ميزدند، ميگفتند كه در يك آيندهاي پيغمبري قيام ميكند، و ما به آن پيغمبر ايمان ميآوريم، او حرف ما را تصديق ميكند، او مردم را به خدا و قيامت و وحي دعوت ميكند، ما به آن پيغمبر ايمان ميآوريم و بر شما ميتازيم؛ مثل قبيله عاد و ثمود شما را منقرض خواهيم كرد، همواره اهل كتاب نسبت به عرب حجاز اين حرف را داشتند[22]. خدا ميفرمايد: شما اين حرف را قبلاً مكرّر گفتيد. وقتي اسلام آمد، قرآن آمد و آنچه را كه در تورات غير محرَّف بود، اين قرآن تصديق كرد شما هم اين را يافتيد مع ذلك كفر ورزيديد.
تصديق تورات توسط قرآن كريم
﴿ولمّا جاءهم كتابٌ من عند الله مصدّقٌ لما معهم﴾؛ وقتي قرآن آمد، حرفهاي غير محرَّف تورات و انجيل را تصديق كرد، مردم را به خداي واحد دعوت كرد، به قيامت دعوت كرد، به نبوّت عامه و خاصّه آشنا كرد، ﴿مصدّقٌ لما معهم وكانوا من قبل يستفتحون علي الّذين كفروا﴾؛ اين اهل كتاب هم قبلاً طلب فتح و پيروزي بر كفّار ميكردند و ميگفتند: اسلام ميآيد ما به او ايمان ميآوريم و به پيغمبر مسلمين ايمان ميآوريم و عليه شما ميشوريم و شما را منقرض ميكنيم، اين حرف را هم قبلاً ميزدند، ﴿وكانوا من قبل يستفتحون على الّذين كفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به﴾؛ فرمود: اين دو نكته دارد كه هر دو نكته باعث ميشود كه اينها ايمان بياورند؛
گستره تصديق
نكته اوّل آن است كه اين كتاب معارف تورات و انجيل را تصديق كرده است، اگر يك كتابي، كتاب گذشته را نسخ ميكند دربارهٴ شريعت است نه دين، يعني ﴿لكلّ جعلنا منكم شرعة ومنهاجاً﴾[23] نسخ ميشود، آن فروع دين است كه شرعه است و نسخ ميشود، وگرنه خطوط كلي دين و اصول دين براي همه ثابت است و چون دين اسلام است و همه هم اسلام را عرضه كردهاند؛ ﴿إنّ الدّين عندالله الإسلام﴾[24] اسلام كه نسخ نميشود، اين كيفيت عبادتهاي مالي و غير مالي تفاوت پيدا ميكند، اين راههاي فرعي است كه عوض ميشود وگرنه آن بزرگراه عوض نميشود؛ پس نكته اوّل آن است كه قرآن همهٴ آن معارف و خطوط كلي كه در عهدَيْن بود تصديق كرد، لازمهاش اين بود كه اينها به قرآن ايمان بياورند كه نياوردند.
استفتاح بنياسرائيل نسبت به مشركان حجاز
و نكته دوم آن است كه خود اينها منتظر نزول قرآن بودند و ميگفتند: قرآني ميآيد، پيغمبر اسلامي ميآيد حرف او حقّ است و نشانهٴ او در كتاب ما هست، ما به او ايمان ميآوريم و عليه شما مبارزه ميكنيم. ﴿وكانوا من قبل يستفتحون على الّذين كفروا﴾.
سرّ تكرار «لمّا جاءهم»
امّا ميفرمايد: ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به﴾ اين جمله ﴿فلمّا جاءهم﴾ تكرار شده است براي اينكه آن جمله قبلاً به عنوان جملهٴ حاليه در وسط بود. فرمود: ﴿ولمّا جاءهم كتاب من عند الله مصدّقٌ لما معهم و كانوا﴾، اين جملهٴ حاليه چون در وسط معترضه واقع شد؛ لذا كلمه ﴿فلمّا جاءهم﴾ را تكرار فرمود: ﴿وكانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا﴾ آنگاه كلمه ﴿فلمّا جاءهم﴾ را دوباره تكرار كرد، فرمود: ﴿فلمّا جاءهم ماعرفوا﴾، ديگر نفرمود: «فلمّا جائهم كتابٌ» فرمود: چيزي كه اينها ميشناختند آمد، يعني همان كه منتظر بودند همان آمد. نفرمود: «فلمّا جائهم كتابٌ»، فرمود: ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به﴾؛ پس كفر اينها روي عمد است ﴿فلعنة الله علي الكافرين﴾؛ و اين هم صفت فعل است البته.
فرجام بد بنياسرائيل بعد از ظهور اسلام
اين گروه وقتي كه قرآن آمد حرفشان را برگرداندند، ميگفتند كه مشركين حجاز از مسلمين متمدنترند، همينها كه منتظر نزول قرآن بودند در سورهٴ نساء آيهٴ ٥١ ميفرمايد: ﴿ألم تر إلي الّذين أُوتوا نصيباً من الكتاب يؤمنون بالجبت والطّاغوت و يقولون للّذين كفروا هولاء أهديٰ من الذين ٰامنوا سبيلاً﴾[25]؛ همين اهل كتابي كه منتظر نزول قرآن بودند، همين اهل كتابي كه ميگفتند: اگر پيغمبر اسلام آمد ما به او ايمان ميآوريم و عليه شما قيام ميكنيم. وقتي اسلام آمد و قرآن آمد به آن جبت و طاغوت احترام گذاشتند و گفتند: كفّار از مؤمنين روبراهترند، يعني اينها كه كافرند از مسلمانها متمدنترند، همين حرف يهوديها بود، يهود و بنياسرائيلي كه منتظر بود قرآن بيايد بعد از نزول قرآن گفتند: ﴿هولاء﴾ يعني كفّار ﴿أهديٰ من الّذين ٰامنوا سبيلاً﴾[26]؛ راه كفّار بهتر از راه مسلمين است، همين حرفي كه امروز صهيونيست دارد. فرمود: شما منتظر نزول قرآن بوديد الآن ميگوئيد: جبت و طاغوت بهتر است، الآن ميگوئيد: كفر بهتر از اسلام است، ﴿ألم تر إلي الّذين أُوتوا نصيباً من الكتاب يؤمنون بالجبت والطّاغوت ويقولون للّذين كفروا هولاء أهدي من الّذين ٰامنوا سبيلاً﴾[27]، اين تلوّن و فتنههاي روزانهاي است كه بنياسرائيل دارند؛ لذا خداي سبحان در آيهٴ ٥٢ همين سورهٴ نساء ميفرمايد: ﴿أُولئك الّذين لعنهم الله ومن يلعن الله فلن تجد له نصيراً﴾[28]؛ هيچ كسي ناصر ملعون نخواهد بود، لعن صفت فعل است، تبعيد از رحمت، لعنت است. اگر كسي را خدا از رحمت دور كرد احدي به داد او نميرسد. ﴿ومن يلعن الله فلن تجد له نصيراً﴾[29].
شرح و تبيين بخشي از خطبهٴ 222 نهج البلاغة
امّا چون پايان هفته است و سخن از تأييد روح القدس هم هست و سخن از صلوات فرشتهها هست كه فرشتگان بر مؤمنين صلوات ميفرستند و مؤيد آنها هستند اين جملههاي نوراني را از خطبه مباركه حضرت امير(سلام الله عليه) قرائت كنيم كه حضرت بعد از اينكه آيهٴ مباركهٴ ﴿يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ ٭ رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾[30] را قرائت كردند، اين كلمات را فرمودند، اينها نشانه تدبّر در آيه است اينكه ميگويند: در قرآن تدبّر كنيد، يعني اينچنين. حضرت وقتي كه يك آيهاي را ميخواند در محتواي آن آيه تدبّر ميكند و اين كلمات حكيمانه از قلبش منفجر ميشود كه «تنفجر ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه»، خطبهٴ ٢٢٢، بعد از تلاوت همين آيهٴ مباركهٴ ﴿يسبّح له فيها بالغدوّ والآصال﴾[31] اينكه خداي سبحان در سورهٴ احزاب فرمود: فرشتگان بر شما صلوات ميفرستند، در چند جاي نهجالبلاغه هست كه در فلان موطن فرشتگان با من بودند، ملائكه با من بودند، هنگام غسل بدن مطهر رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) هم ملائكه مدد من بودند، «ما فارقت سمعي هينمة منهم»[32]؛ رفت و آمد ملائكه از گوشم جدا نميشد، مرتّب عدهاي ميآمدند و عدهاي ميرفتند و در غسل دادن مرا كمك ميكردند.
نقش ذكر، در جلاي قلوب
آغاز اين خطبه اين است كه «إن الله سبحانه و تعالي جعل الذّكر جلاءً للقلوب»؛ يعني دل احياناً زنگ ميگيرد، براي تصفيه دل و زنگ زدايي دل، ياد حق عامل مؤثري است كه خدا، ذكر حق و ياد حق را جلاي دل قرار داد.
مناجات خداي سبحان با بندگان خاص خويش
آنگاه بعد از چند جمله فرمود كه: «عباد ناجاهم في فكرِهم و كلّمهم في ذات عقولهم»؛ بندگاني اندك، خدا با آنها مناجات ميكند، مناجات در برابر منادات، آن گفتار آهسته و نرم است، همس آن را ميگويند: نجويٰ، آن صداي بلند را نميگويند مناجات، آن را ميگويند منادات، مناجات از نجويٰ است، يعني آهسته سخن گفتن، فرمود: خدا با اينها مناجات ميكند«عباد ناجاهم في فكرهم» همانطوريكه دعا و تضرع وسيله است براي اينكه خداي سبحان فيضي نازل كند، تفكر صحيح زمينه است كه خداي سبحان فكر صحيح نازل كند.
خداي سبحان، تنها معلِّم بشريت
فكر را هم خدا إعطا ميكند، يعني علم چيزي نيست كه انسان در مدرسه از استاد ياد بگيرد يا در كنار كتابخانه از كتاب فرا بگيرد، كتاب، مطالعه كردن، درس و بحث كردن، گوش به حرف استاد دادن همه و همه علل معدّه است، هيچكدام علت فاعلي نيست، هيچكدام معلِّم نيستند، علم را ديگري بايد اعطا كند، هيچ علمي از هيچ كسي به انسان نميرسد مگر به دست خداي سبحان؛ همهٴ اين امور كه احياناً به عنوان معلّم گفته ميشود اينها علل معدّهاند و نه علل فاعلي، فاعل حقيقي در مسئله علم خداي سبحان است. فرمود: خدا با يك عده مناجات دارد، «عبادٌ ناجاهم في فكرهم وكلّمهم في ذات عقولهم»؛ در درون عقل اينها خدا با اينها سخن ميگويد، اينكه مخصوص انبيا نيست، مخصوص ائمه(عليهم السلام) نيست، مال بندگان صالح است، منتها مرحله عاليهاش مال آنها، مرحله وسطي و نازلهاش مال ديگر مؤمنين.
نورانيت چشم، گوش و دل بندگان خاص خداي سبحان
«عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهم في ذات عقولهم فاستصبحوا بنورٍِ يقظةٍ في الأبصار والأسماع والأفئدة»؛ يعني گرچه خداي سبحان، سمع و بصر و قلب داد، ولي آن سمع و بصر و قلب با اين نور الهي روشن شد، اگر خداي سبحان فرمود: ﴿جعل لكم السّمع والأبصار والأفئدة لعلّكم تشكرون﴾[33]، كساني كه خدا با اينها مناجات كرد و با اينها سخن گفت، چشمشان نوراني شد، گوششان نوراني شد و قلب اينها نوراني شد. خب چشمي كه جز اطاعت نكند نوراني است، گوشي كه جز حق نشنود نوراني است، «فاستصبحوا بنورٍ يقظة»؛ يعني نور بيداري، چشمشان همواره بيدار است به نور بيداري روشن شده است و گوششان به نور بيداري روشن شده است و فؤاد اينها به نور بيداري روشن شده است.
رهروانِ راهنما
«يذكّرون بأيّام الله وبُخَوِّفُونَ مقامَه بمنزلة الأَدِلَّة في الفلوات»؛ مردم را به «أيام الله» متذكّر ميكنند، يعني هم ذاكرند و هم مذكّر، هم راهرواند و هم راهنما. فرمود: اينها به منزلهٴ ادلّهاند، راهنمايان بيابانند، ديگران در فلات هستند اينها «ادلّة في الفلوات»اند «يذكّرون بأيّام الله ويخوّفون مقامه»، خب اگر كسي خود از مقام خدا نترسد، ميتواند ديگران را از مقام خدا تخويف كند؟ اگر خداي سبحان فرمود: ﴿ولمن خاف مقام ربّه جنّتان﴾[34]؛ اينها از مقام حق ميترسند بعد ديگران را ميترسانند، تا كسي از حق نترسد و از مقام حق نترسد نميتواند مخوِّف باشد و ديگران را از مقام خدا بترساند. «ويخوفون مقامه بمنزلة الأدلة في الفلوات»، خب در بيابانها ميگردند و شناسايي ميكنند «مَن أخذ القصد حمدوا إليه طريقه و بشّروه بالنجاة»؛ ديدند اگر كسي راه راست ميرود، راه او را محمود نشان ميدهند، ميگويند كار خوبي كردي، راه خوبي رفتي، به او بشارت ميدهند كه پايانش بهشت است، همين راه را داشته باش ﴿فاستمسك بالّذي أُوحي إليك﴾[35]، «حمدوه اليه طريقه و بشّروه بالنجاة ومن أخذ يميناً وشمالاً»؛ اگر ديدند كسي به طرف راست يا به طرف چپ منحرف شد «ذمّوا إليه الطريق» ميگويند: اين راه بدي است، اين راه مذموم است «وحذرّوه من الهلكة»؛ او را از هلاكت بر حذر ميدارند، ميگويند: چه چپ و چه راست، پايانش هلاكت است. «وكانوا كذلك مصابيح تلك الظّلمات وأدلة تلك الشبهات»؛ هرجا شبهه و اشكال است، اينها عالمانه دليلند و حل ميكنند، هر جا ظلمت است، اينجا مصباحانه روشنگرند و روشن ميكنند، هم مصباح ظلماتند، هم دليل شبهات.
اهل ذكر و ياد حق در همه شئون زندگي
«وإن للذّكر لأهلاً أخذوه من الدّنيا بدلاً»؛ ذكر يك اهلي دارد كه عدّهاي اهل ذكرند و آن را بَدَل از دنيا قرار دادهاند، يعني به جاي اينكه دنيا طلب كنند ذكر حق طلب كردهاند «و إن للذّكر لاأهلاً أخذوه من الدّنيا بدلاً»، آنگاه نه منزويند، نه دستشان كنار سفره ديگران دراز است، كه انسان بايد از خدا بخواهد كه دستش در كنار سفره ديگران دراز نباشد، اين جزء بهترين دعاهاست. «فلم تشغلهم تجارةٌ ولابيعٌ عنه»؛ كسب حلال آنها را از ذكر باز نميدارد، به ياد حق بودن در همه شؤون آنها هست، اهل إنزوا و إنعزال نيستند كه به ذكر خشك قناعت كنند، اهل تجارت و بيعاند ولي اصل ذكر است. يك وقت پيشه انسان كسب است ميگويند: او تاجر است، يك وقت در عين حال كه پيشهٴ او كسب است، مشتري به كنار مغازه او آمده و از او دارد كالا ميخرد كه يك نفع نقدي نصيبش بشود، اين را ميگويند بيع و آن را ميگويند تجارت. ميفرمايد: نه اصل شغل، مانع ياد خداست، نه حين خريد و فروش، حيني كه مشتري آمد و دارد به او سود ميدهد، اين حين، كه حين بيع است مانع ذكر حق نيست، تجارت ملكه و پيشه و شغل است، بيع كار، فرمود: ﴿لاتلهيهم تجارة﴾ كه اصل شغل است﴿و لا بيع عن ذكر الله﴾[36]، «فلم تشغلهم تجارة ولابيع عنه يقطعون به ايّام الحياة»؛ زندگي را با ياد حق طيّ ميكنند.
هاتفان الهي و بازدارندگان از محرمات
«ويهتفون بالزواجر عن محارم الله في أسماع الغافلين»؛ اينها هاتفان الهيند، اگر كسي اهل غفلت است، اينها در گوش غافلين هاتفانه ندا ميدهند كه از غفلت دست برداريد، با زجر، با خواندن آيات عذاب، با تخويف و انذار، غافلين را بيدار ميكنند. اينها هاتفان الهياند. «و يهتفون بالزواجر عن محارم الله في اسماع الغافلين و يأمرون بالقسط ويأتمرون به» ؛ اوّل مؤتمرند، امر پذيرند بعد دستور قِسط و عدل ميدهند؛ يعني امر به معروفشان بعد از ائتمار است، چه اينكه نهي از منكر اينها هم بعد از تناهي است، «وينهون عن المنكر و يتناهون عنه»؛ اوّل خود از منكر منتهي و متناهياند، بعد نهي از منكر ميكنند، اوّل خود به مأمور به مؤتمرند، بعد به قسط و عدل امر ميكنند.
گويا بهشت و جهنم را ميبينند
آنگاه ميفرمايد: اين راهها را كه انجام دادند مثل اينكه اينها دنيا را طي كردهاند و به آخرت رسيدهاند، مثل اينكه جهنّم را ميبينند، مثل اينكه بهشت را ميبينند، از يك جايگاه مطمئن خبر ميدهند.
علي(عليه السلام) و مشاهده مبدأ و معاد
دربارهٴ خودش نميفرمايد: مثل اينكه من بهشت ميبينم، مثل اينكه من جهنّم را ميبينم، ميفرمايد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»[37] كانّي نه، إنّي؛ من تحقيقاً اين چنينم كه اگر بساط قيامت بپا شود و اين پردهها كنار برود براي من بيتفاوت است «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»[38] چه اينكه اين را دربارهٴ معاد فرمود: چه اينكه درباره مبدأ هم همين بيان را فرمود كه «ما كنت أعبد رباً لم أره»[39]؛ من آن نيستم كه نبينم و عبادت كنم، اين كار من است. پس دربارهٴ مبدأ فرمود: من با جان ميبينم و عبادت ميكنم «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان»[40]؛ پس دربارهٴ مبدأ ديد حضرت آن است، دربارهٴ معاد ديد حضرت آن است؛ پس او دارد ميبيند، سخن از «كأنّي» نيست سخن از «إنّي» است. من آن نيستم كه نبينم و عبادت كنم، يعني عبادت من عبادتِ روي فهم و استدلال و امثال ذلك نيست، روي شهود است. پس هم دربارهٴ آغاز عالَم، هم دربارهٴ انجام عالَم حضرت فرمود: من اهل مشاهدهام.
عظمت علمي حضرت علي(عليه السلام) در بيان علاّمه طباطبائي(ره)
به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمود به اينكه حداقل 12 هزار صحابي وجود مبارك رسول خدا(صليٰ الله عليه وآله وسلّم) را درك كردند. اين ١٢ هزار شاگرد كه پيغمبر را ديدند و پشت سر حضرت نماز خواندند، درجنگها با او بودند پاي منبر حضرت بودند، بعضي بيشتر و بعضي كمتر، اين ١٢ هزار نفر به اندازه حضرت امير(سلام الله عليه) از پيغمبر استفاده نكردند، حرف نياوردند، كلمات نياوردند سخن نياوردند و حضرت هم با اينكه تنها از همهٴ آن ١٢ هزار يا بيشتر بهتر بود، مع ذلك به احترام رسول خدا تا حضرت زنده بود شروع به سخن نكرد، همهٴ اين بركات بعد از ارتحال حضرت است و اگر از همان وقت به خودش اجازه ميداد كه در زمان پيغمبر سخنراني ميكرد، خطبهاي ميخواند، نامهاي مينوشت چه ميشد؟ اين همه علومي كه از حضرت رسيده است مال همان چند صباحي است كه به او ميدان دادند، لذا ميفرمايد: من بر حقّم، در همان خطبهاي كه ميفرمايد «ما فارقت سمعي هينمة منهم»[41] با ضرس قاطع ميفرمايد: «إنّي لعلى جادة الحق و إنّهم علي مزلّة الباطل»[42]؛ درباره خود سخن از «انّي» است، تحقيقاً من با جان و دل خدا را ميبينم و قيامت را ميبينم، دربارهٴ اهل ذكر ميفرمايد: گويا اينها آخرت را ديدهاند، گويا قيامت را ديدند، مثل اينكه بهشت را ديدهاند، مثل اين كه جهنّم را ديدهاند.
ميفرمايد: «فكأنما قطعوا الدنيا إلي الآخرة وهم فيها»؛ در حالي كه در دنيا هستند مثل اين كه راه دنيا را طيّ كردند و به آخرت رسيدند. «فشاهدوا ماوراء ذلك»، مثل اينكه جريان بعد از دنيا را مشاهده كردند. «فكأنما اطّلعوا على غيوب أهل البرزخ في طول الإقامة فيه»، مثل اينكه از جريان برزخ و طول اقامت در برزخ و امثال ذلك با خبرند «وحققّت القيامة عليهم عداتها فكشفوا غطاء ذلك لأهل الدنيا»؛ گويا قيامت همهٴ آن وعدههاي خود را براي اينها محقق كرد، براي اينها روشن كرد، اينها از زبان قيامت براي مردم سخن ميگويند، اينها سخنگوي بهشتند، سخنگوي جهنّمند، سخنگوي قيامتند؛ مثل اينكه جهنّم را ديدند و دارند خبر ميدهند لذا حرفشان در جان آدم اثر ميكند، در روح انسان اثر ميكند. «و حقّقت القيامة عليهم عداتها»؛ آن وعدههاي خود را، «عده» و «وعد» خود را بر آنها محقق كرده است «فكشفوا غطاء ذلك لأهل الدنيا»؛ آنگاه پردهها و وعدههاي قيامت را براي اهل دنيا كشف كردند، اينها نه تنها ميفهمانند بلكه سعي ميكنند ديگران را به اسرار قيامت آشنا كنند كه آنها ببينند «حتّيٰ كأنّهم يرون ما لايري الناس»، مثل اينكه بهشت را ميبينند، مثل اينكه قيامت را ميبينند و مثل اين كه جهنم را ميبينند «ويسمعون ما لايسمعون»؛ مثل اينكه چيزي را ميشنوند كه ديگران نميشنوند. «فلو مثلّتهم لعقلك في مقاومهم المحمودة ومجالسهم المشهودة وقد نشروا دواوين أعمالهم وفرغوا لمحاسبة أنفهسم علي كل صغيرة و كبيرة أُمروا بها فقصّروا عنها أو نهوا عنها ففرّطوا فيها وحمّلوا ثقل أوزارهم ظهورهم فضَعفوا عن الإستقلال بها فنشجوا نشيجاً وتجاوبوا نحيباً يعجُّون إليٰ ربّهم من مقام ندم واعتراف لرأيت أعلام هدىً ومصابيح دُجىً قد حفّت بهم الملائكة و تنزّلت عليهم السّكينة»[43]؛ اين مردان را اگر ببينيد مثل اينكه اينها محفوف به فرشتگانند، پس فرشتگان از هر طرفي بر اين گروه صلوات ميفرستند نسبت به يك عده أصل تنزّل است ﴿الّذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة﴾[44] نسبت به اين مردان پاكباخته «حفّت بهم الملائكة»[45]؛ مثل اينكه تمام اطراف اينها را فرشته احاطه كرده است.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 6.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 102.
[3] ـ همان.
[4] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[5] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.
[6] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 56.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[8] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[9] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.
[10] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 39.
[11] ـ بحار، ج 75، ص 153؛ اعلام الوري، ص 261؛ «... قيل له [علي بن الحسين(عليهم السلام)] إن الحسين البصري قال: ليس العجب ممن هلك كيف هلك و انما العجب ممن نجا كيف نجا، فقال(ع) أنا اقول ليس العجب ممن نجا كيف نجا و أما العجب ممن هلك كيف هلك مع سعة رحمة الله».
[12] ـ وسائل الشيعة، ج 16، ص 103.
[13] ـ همان.
[14] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.
[15] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[17] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[19] ـ كافي، ج 3، ص 310.
[20] ـ همان.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[22] ـ ر . ك: تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 100.
[23] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[24] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[25] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 51.
[26] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 51.
[27] ـ همان.
[28] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 52.
[29] ـ همان.
[30] ـ سورهٴ نور، آيات 36 ـ 37.
[31] ـ همان.
[32] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 197.
[33] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[34] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 46.
[35] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 43.
[36] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 37.
[37] ـ غرر الحكم، ص 119، ح 2086.
[38] ـ همان.
[39] ـ كافي، ج 1، ص 97.
[40] ـ نهج البلاغة، خطبه 179.
[41] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 197.
[42] ـ همان.
[43] ـ نهج البلاغة، خطبه 222.
[44] ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 30.
[45] ـ نهج البلاغة، خطبه 222.