اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ (84) إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُريدُونَ (86) فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّي سَقيمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرينَ (90) فَراغَ إِلي آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (91) ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94) قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96)﴾
فلسفه طرح قصص قرآن در كنار براهين عقلي
بعد از جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) در اين سوره مبارکه «صافات»، قصه حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را مطرح فرمود. مستحضريد كه كتاب الهي يعني قرآن كريم تنها برهان محض نيست، مسائل تجربي گذشته را هم به عنوان تأييد معارف عقلي ذكر ميكند؛ اول يك سلسله براهين عقلي ذكر ميكند، بعد داستان انبيا و امم آنها را ذكر ميكند و پيروزي انبيا و كيفر تلخ كفّار و مشركان را يادآور ميشود؛ قصه نوح و بعد هم جريان حضرت ابراهيم را از همين راه تبيين كردند.
علت تكرار نبودن طرح قصص قرآن در سوَر متعدد
جريان حضرت ابراهيم كه بخشي در سوره مباركه «مريم» و بخشي هم در سوره مباركه «انبياء» آمده است كه اشاره شد ملاحظه فرموديد؛ اما اينجا قصه از «مجيء» ابراهيم، به قلب سليم ياد شده است. سرفصل هر قصهاي فرق ميكند؛ يك وقت است ميخواهد از جنون امّتي سخن بگويد، سرفصل قصه، عقل آن پيغمبر است؛ يك وقت میخواهد از سفاهت و كمخردي يك ملت سخن بگويد، سرفصل آن قصه رشد آن پيغمبر است. در جريان سوره «انبياء» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾،[1] بعد تبر گرفتن و بتشكني او را ذكر كرده است. آنجا كه سفاهت مردم مطرح است، رشد پيغمبر را طرح ميكند و آنجا كه عقبافتادگي ملت مطرح است، پيشگامي پيغمبر مطرح است؛ اينجا از ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ شروع كرده تا مسئله ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[2] و ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ﴾[3] و مانند آن كه قبلاً در سوره «انبياء» گذشت اشاره ميكند.
فرق بين كار خوب كردن و داشتن قلب سليم و علت آن
افراد, برخيها كه مرتد هستند؛ يعني برگشتهاند به عقب، آنها راهي براي پيشرفت ندارند؛ اما آنها كه راهي براي پيشرفت دارند يا كارهاي خوب ميكنند يا آدمهاي خوبي میباشند, راهی برای پيشرفت دارند؛ آدم خوب شدن كار بسيار سختي است و كار هر كسي نيست، اما كارِ خوب كردن خيلي دشوار نيست. انسان يك وقت ميخواهد كار خوب انجام بدهد، نمازي بخواند, روزهاي بگيرد, اطاعت كند و احساني كند اين خيلي سخت نيست، اما اگر بخواهد گوهر ذات خود را صالح كند اين كار آساني نيست. بسياري از افراد خوب كساني هستند كه ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اينها كارِ خوب را به پيشگاه خدا عرضه ميكنند ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[4] و مانند آن. اينها يك طَبق كار خير را به پيشگاه خدا ميآورند، آدم متوسطي هستند؛ هديه اينها كار خير است؛ اما آنچه بهره اوحدي از موحّدان است، اين است كه گوهر ذاتشان سالم است و اين گوهر ذات را در طَبق اخلاص به هديه الهي ميبرند. خيلي فرق است بين كسي كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ است و بين كسي كه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾. از قلب سليم جز حسنات اعتقادي و اخلاقي و فقهي و حقوقي كه نشأت نميگيرد، اما ممكن است كسي كار خوب انجام دهد؛ ولي گوهر ذات او هنوز اصلاح نشده باشد ـ خداي ناكرده ـ ممكن است يك وقت عوض شود؛ اين اختصاصي به وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) ندارد.
امكان تفاضل انبيا در داشتن قلب سليم
البته بين انبيا همانطوري كه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[5] هست, ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[6] هست, اگر بين سلسله مرسلين تفاضل هست و بين سلسله انبيا(عليهم السلام) تفاضل هست, اين قلوب سليمه آنها هم متفاضل هستند. ممكن است وجود مبارك عيسي و يحيي(عليهما السلام) كه درباره يكي آمده ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾[7] و درباره ديگري آمده ﴿وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا﴾[8] كسي كه در ﴿يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا﴾ سالم است، معلوم ميشود او قلب سليمی دارد؛ كسي كه در حال مرگ سالم است، معلوم ميشود قلب سليم دارد، وگرنه در حال مرگ كه كسي سالم نيست، اگر بدن سالم باشد كه نميميرد. فرمود من وقتي كه ميميرم سالم هستم، معلوم ميشود كاري به بدن ندارد؛ اگر مربوط به امر بدني باشد كه در حال مرگ كسي سالم نيست. فرمود روز مرگ من سالمم, روز ميلاد سالمم و روزي كه به پيشگاه «الله» ميروم سالمم؛ آنها هم ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ هستند؛ ولي آنطوري كه وجود مبارك ابراهيم در دنيا نشان داد، براي آنها پيش نيامده است. بنابراين خيلي فرق است بين كسي كه كار خوب را به پيشگاه خدا هديه ميآورد و بين كسي كه گوهر ذاتش خوب باشد. ميبينيد خيلي فرق است بين آنجاهايي كه قرآن كريم از افرادي به عنوان اينكه اينها عملِ صالح دارند ياد ميكند، كساني كه عمل صالح دارند كم نيستند؛ اما كساني كه گوهر ذاتشان صالح باشد كم است.
تقاضاي ابراهيم(عليه السلام) از خدا بر الحاق به «صالحين» دال بر تفاضل
همين ابراهيم(سلام الله عليه) با آن مقام و عظمتي كه دارد، به خداي سبحان عرض ميكند ﴿وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ﴾،[9] آنها چه كساني هستند كه وجود مبارك ابراهيم درخواست «لحوق» آنها را از خدا دارد؟ صالحين غير از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾[10] هستند. آنكه گوهر ذاتش جز صلاح و فلاح چيز ديگر ندارد، داراي عصمت كليه الهي است. بنابراين تازه ابراهيم عرض ميكند ﴿وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ﴾ و درباره همين ذات مقدس هم قرآن كريم دارد ﴿وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحينَ﴾،[11] با اينكه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾. بنابراين همانطوري كه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾ هست, ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾ هست, اولواالعزمها هم اينچنين هستند؛ صاحبان قلوب سليم اينچنين هستند؛ كساني كه صالحين هستند، اينچنين میباشند و درجاتشان يكسان نيست. غرض آن است كه اينگونه از ذوات قدسي، گوهر ذات سالم را به خدا هديه ميكنند و ديگران بالحسنات و اعمال صالحه هديه ميآورند, پس در ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ يك مرحله دارند و در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ مرحله بالاتر دارند. از اين ذات جز طهارت و قداست چيزي نشأت نميگيرد.
لزوم دقت نظر در آيات جريان ابراهيم(عليه السلام) با توجه به سرفصل آن
وقتي كه سرفصل اين قصه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ شد، آن وقت همه مراحل بعدي را بايد به «أدقّ» وجه توجيه كرد؛ آنجا كه فرمود: ﴿إِنِّي سَقيمٌ﴾ معناي دقيق دارد، آنجايي كه ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ﴾ معناي دقيق دارد؛ افرادي مثل جناب فخررازي و امثال فخررازي وجوه ثمانيهاي براي ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّي سَقيمٌ﴾ ذكر كردند[12] كه بسياري از اين وجوه خودش «سقيم» است. وقتي كسي نداند با كسي طرف است كه قلب سليم دارد و حرف كسي را دارد تحمل ميكند كه آشنا نيست، همان وجوه هشتگانه به دست میآيد.
تفسير «ابنالسبيل» بودن همه موجودات غير از انسان كامل
مطلب ديگر آن است كه غير از انسان كامل همه اينها يا «ابنالسبيل» هستند, يك; يا از وسط راه شروع ميكنند, دو; هيچكسي از صفر به صد نميرسد، مگر انسان كامل. اين در بحثهاي قبلي كه ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾[13] آنجا اشاره شد، گرچه هنوز به اين آيه نرسيديم؛ ولي به مناسبتي درباره اينكه تنها انسان است كه امير اين قافله است، آنجا مطرح شد. بيان مطلب اين است كه ما پنج قسم موجود در جهان داريم: جماد داريم, نبات داريم, حيوان داريم, انسان داريم و فرشته; آن سه قسم اول يعني جماد و نبات و حيوان اينها «ابنالسبيل» هستند و در راه ميمانند، گرچه ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾؛[14] همه به طرف خدا حركت ميكنند، اما اينطور نيست كه جماد و نبات و حيوان به «لقاءالله» بار يابند، اينها به طرف الله حركت ميكنند؛ ولي در بين راه متوقف هستند، مثل اينكه بارانهايي كه ميآيد اين نهرها را سيراب ميكند و آب همه نهرها به طرف دريا ميرسد، اما همه آبها به وسط دريا نميرسند، اينها به همين ساحل كه رسيدند ساكن ميشوند؛ اگر يك سيل خروشاني از درياچهاي حركت كند كه برخي از اين نهرهاي عظيم به منزله درياچه هستند، اينها وقتی سيل خروشان كه ميآيد خودشان را تا وسط دريا ميرسانند وگرنه هر آبي از درياست و به دريا برميگردد، اما اينطور نيست كه همهشان از عمق دريا برخيزند و به عمق دريا برسند. همه موجودات از خدا هستند و به خدا برميگردند، اما همه كه صادر اول نيستند ﴿كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾؛[15] همانطوري كه اينها از بين راه سر در آوردند، در بين راه هم سر فرو ميبرند؛ اينطور نيست كه حالا جماد و نبات و حيوان «أوّل ما خلق» باشند. بنابراين اينها از خدايند در آن «صفالنعال»[16] هستي پيدا ميشوند, به طرف خدايند باز هم در «صفالنعال» هستی غروب ميكنند و طلوع و غروبشان محدود است؛ اينها «ابنالسبيل» هستند و اينها هرگز به «لقاءالله» بار نمييابند، اين سه قسم. آن قسم پنجمي كه فرشتهها هستند آنها به «لقاءالله» بار مييابند، اما از صفر شروع نكردند، از تراب و طين و ﴿حَمَإٍ مَسْنُون﴾[17] شروع نكردند، اينها از بين راه شروع ميكنند و به مراحل بالاتر ميرسند. تنها قسمي كه ميتواند از صفر به صد برسد، همين قسم چهارم است; يعني انسان. اين انسان است كه از تراب و ﴿حَمَإٍ مَسْنُون﴾ شروع كرده تا به ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾[18] ميرسد، اين كادح است ﴿إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾. تنها كسي كه «دو سر خط حلقه هستي» و قوس صعود و نزول را طي ميكند «به حقيقت به هم تو پيوستي»[19] همين انسان كامل است.
دو آيه دال بر تفاضل بين ائمه(عليهم السلام) و انبيا و مرسلين
بين ائمه, انبيا و مرسلين تفاضلي هست، همانطوري كه آن دو آيه نشان ميدهد ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾ هست يا ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾ هست؛ اما آنجا كه رسيدند، چون نور واحد هستند كثرتي در كار نيست تا ما بگوييم چه كسي افضل است، چه كسي فاضل است و چه كسي مفضول; ولي بالأخره اينها به آن مقام بار مييابند. وجود مبارك خليل خدا ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ «بهويّةٍ صالحة و السالمة» نه «بالعمل الصالح»؛ قهراً وقتي گوهر ذات صالح شد, از گوهر ذات جز اعمال صالحه چيزي طلوع نخواهد داشت و تنها اين انسان است كه ﴿كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾ که به «لقاءالله» ميرسد و اين يك سيل خروشاني است كه به وسط دريا ميرسد. شما بعضي از رودخانهها را ميبينيد، اينها چندين كيلومتر طولشان است و چند كيلومتر هم عرضشان است، آب اين رودخانه وقتي خروشان و سيلآسا حركت كند خودش را به وسط دريا ميرساند، اما اين نهرهاي جزئي همين كه به ساحل دريا رسيدند، در همينجا ميايستند.
پرسش: ببخشيد! ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ﴾،[20] شبيه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[21] است که هم در شروع و هم در استدامه تقاضای هدايت میکند.
پاسخ: بله دارد ﴿وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحينَ﴾؛ اگر در دنيا چنين باشد كه نيست و در دنيا اگر اين باشد ديگر ﴿وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ﴾ نيست «أَلْحِقْني»؛ يعني حدوثاً ما را به اينها برسان. در رواياتي كه ذيل اين آيه هست گفتند آن صالحين, اهل بيت(عليهم السلام) هستند[22] كه وجود مبارك ابراهيم مقام آنها را مسئلت ميكند؛ حالا ممكن است خبر واحد باشد و در اين گونه از مسائل خيلي تكيهگاه نباشد؛ ولي بالاٴخره آن دو آيه نشان ميدهد كه تفاضلي بين انبيا و مرسلين هست. در روايات ما هست كه وجود مبارك حضرت امير از ديگران افضل است[23] و وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليه) از جهتي فضيلتي دارد كه جهان را پر از عدل و داد ميكند، البته ممكن است هر كدام از اينها در جاي ديگري قرار بگيرد همان كار را انجام بدهد؛ ولي ظهور فضل الهي براي بعضيها مشخص است.
پرسش: آيا میشود اين قيد را برای سگ اصحاب کهف به کار برد؟
پاسخ: نه, آنطور نيست؛ در بعضي از حيوانات هم نظير شترهايي كه گفتند در بهشت راه پيدا ميكنند، اما اينطور نيست كه حالا به مقام انسانيّت برسد، آنجا هم حالا مثلاً «لقاءالله» داشته باشد و معارفي را درك كند، اينچنين نيست.
پرسش: جن چطور؟
پاسخ: آن هم همينطور است؛ جن حداكثر مقام توهّمي دارد. در بين جنها هيچكسي به مقام نبوّت و رسالت نرسيده است. آنها رسول دارند، اما از انسان؛ نبيّ دارند، از انسان, از خودشان پيامبري كه به مقام نبوّت برسد نيامده.
قابليت انسانهاي كامل در رسيدن به لقاءالله
پرسش: انسان کامل که صادر نخستين است... .
پاسخ: بالأخره در قوس صعود اين انسانهاي كامل به جايي ميرسند كه از همانجا آمدند. اگر جهان از عقل شروع شد، پايانش هم عاقل است و اگر «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ» در رواياتي كه هست بعضي از ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ»,[24] بالأخره «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ» اگر وجود مبارك حضرت باشد ـ رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ آخرش هم اوست. اگر همه از خدايند با ترتيب, همه به طرف خدا ميروند با ترتيب, تنها انسان كامل است كه از نزد خدا آمد و به نزد خدا برميگردد.
بررسی امکان توريه يا تقيّه بودن کلام ابراهيم(سلام الله عليه) در ﴿إِنِّي سَقيمٌ﴾
آن وقت اگر درباره چنين ذات قدسي با جلال و شكوهي كسي بخواهد سخن بگويد ديگر آن وجوه هشتگانه فخررازي و امثال آنها جا ندارد. سرفصل اين قصه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ است؛ اما مسئله «توريه», مسئله «معاريض» و مانند آن كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره فرمودند كه «توريه» و «معاريض»[25] براي انبيا جايز نيست،[26] براي اينكه وثوق را برطرف ميكند اين اگر فراوان باشد بله, اما آن «التَّقِيَّةُ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي»[27] اين براي همه معصومها ميتواند باشد. در همين رواياتي كه كنزالدقائق نقل كرده است، ائمه فرمودند که وجود مبارك يوسف صديق آنجا كه گفت: ﴿إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾؛[28] مثلاً توريه بود، آنجا كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) در ﴿إِنِّي سَقيمٌ﴾ توريه است؛[29] ولي «التَّقِيَّةُ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي» هر انسان مسلوبالحريّهاي ميتواند تقيّه كند; منتها محفوف به قرينه است. درباره ائمه(عليهم السلام) كه تقيّه فراوان است؛ درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطلب ديگري است كه تقيّه شده است يا نميشود, كرده است يا نكرده است؛ ولي محفوف به قرينه اگر باشد مشكلي ايجاد نميكند. تقيّه هم مستحضريد كه دو قسم است: يك تقيّه در مقام عمل است و يك تقيّه در مقام فتوا; يك وقت فتواي تقيّهاي ميدهند، اين «مضروب علي الجدار» است كه فرمود اگر ما «تقيّةً» حرفي زديم بر اين اعتبار نيست و اين را به ديوار بزنيد؛[30] يك وقت است عملِ تقيّه ميكند، عمل تقيّه حكم واقعي است. اگر گفتند در حال ضرورت شما به آن سبك وضو بگيريد، اين واقعي ثانوي مقبول است و با آن ميشود نماز خواند؛ مثل تيمّم. عمل تقيّه «حُكم الله» واقعي ثانوي است که اعاده هم ندارد، قضا هم ندارد و به خدا هم ميرسد، مثل تيمّم است؛ اما فتواي به تقيّه «مضروب علي الجدار» است. يك وقت وجود مبارك امام در فضايي است كه از او سؤال كردند چطور وضو بگيريم؛ مثلاً فرمود به آن سبك وضو بگيريد، اين را در حال تقيّه فرمودند؛ لذا در نصوص علاجيه هم كه گفتند يكي حجّت است و يكي «لاحجّة» «فَخُذُوا بِمَا خَالَفَ الْقَوْمَ»[31] را بگيريد، «فَإِنَّ الرُّشْدَ فِي خِلَافِهِمْ»[32] را بگيريد؛ يعني آن «مضروب علي الجدار» است، پس فتواي تقيّهاي «مضروب علي الجدار» است، عمل به تقيّه, «حكم الله» واقعي است؛ نظير تيمّم و مجزی است. توريه هم همينطور است؛ يك وقت است اصل دين در خطر است، اصل رسالت در خطر است اينها ممكن است تقيّه بكنند؛ غرض آن است كه حالات اينها يكسان است. در ذيل همين آيه, رواياتي هست كه در كنز و مانند كنز ملاحظه فرموديد كه حضرت فرمود تقيّه, دين من است دين آباي من است بعد استشهاد كردند به جريان حضرت يوسف, به جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) كه يوسف تقيّه كرد, ابراهيم تقيّه كرد; ولي سرفصل آن ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ است كه همه بحثها را بايد در سايه اين قلب سليم معنا كرد. برخيها گفتند: ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ﴾؛ يعني سر به آسمان كرده براي فكر و مطالعه، نه درباره نجوم فكر كند تا از نجوم كمك بگيرد و برخيها گفتند: ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ﴾؛ يعني در علم نجوم نظر كرده نه درباره ستارهها.
ردّ شبهه بیاعتمادی به پيامبر با توريه يا تقيه دانستن کلام او
بنابراين اگر اين توجيهات باشد، نشان ميدهد كه آن قلب سليم همچنان سر جايش محفوظ است و اگر واقعاً حضرت بيمار بود يا از علايم كشف كرد كه بيمار است كه محذوري ندارد، انسان بيمار ميشود; لكن فرمود روزي كه شما اين بتكده را تنها گذاشتيد، شهر را خالي كرديد و من تنها ماندم ﴿تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ﴾[33] وقتي كه شما «مُدبر» هستيد و اين شهر را ترك كرديد، اين هشدار را داد، بعد وقتي اينها از شهر برگشتند و خواستند او را ببرند فرمود من «سقيم» هستم؛ حالا يا واقعاً بيمار بود که آنها اعراض كردند يا تقيّه فرمود كه ممكن بود يك كار مهمّي در پيش داشته باشد؛ اگر نبوّت كسي ثابت شده باشد آن وقت بخواهد تقيّه كند، ممكن است بگويند اين عمل او سلب اعتماد كند؛ اين يكي از شبهاتي است كه ميگويند اگر پيامبر تقيّه كند سلب اعتماد ميكنم؛ ولي اگر محفوف به قرينه باشد اينچنين نيست. اگر فرمود وقتي شما شهر را ترك كرديد و من تنها شدم بساط بتها را جمع ميكنم، اين هشداري بود؛ وقتي كه برگشتند ديدند بساط بتها جمع شد.
چگونگی تحقير بتها توسط ابراهيم(سلام الله عليه) هنگام ورود به بتکده
حضرت وقتي وارد بتكده شد فرمود: ﴿أَ لا تَأْكُلُونَ﴾؛ اين شايد تأييد ميكند كه آنها در مراسم عيد غذايي نزد بتها ميآوردند، حالا يا تكريم بود يا تبرّك بود كه بعد از آن استفاده كنند، غذاهايي را نزد بتها آوردند که حضرت فرمود: ﴿أَ لا تَأْكُلُونَ﴾؛ چرا اين غذاها را نميخوريد؟! اين تحقيری است؛ يعني شما هيچ كاره هستيد، چرا حرف نميزنيد؟ بعد در غياب اينها به مردم فرمود: ﴿فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾؛ شما كه «الله» را قبول داريد، اين بتهايي كه كاري از آنها ساخته نيست چگونه مقرّب «الي الله» و شفيع «عندالله» هستند و مانند آن.
استفاده از اصل غافلگيری در سالم نگه داشتن بت بزرگ
بعد شروع كرد با «رَوَغان»؛ «رَوَغان» ديديد دو حريف قوي كشتيگير سعي ميكنند يكي ديگري را خاك كند، اين حالت را ميگويند حالت «رَوَغان» كه در برخي از حيوانات چنين است كه دست راست و دست چپ را جلو و عقب ميكند تا غافلگير كند و او را به زمين بزند که اين حالت را ميگويند حالت «رَوَغان» كه در «ثعلب» ميگويند مشهود است و كمال هم است كه غافلگير كند و او را از پا در بياورد؛ لذا اين كلمه دو بار تكرار شده; يعني غافلگير كرده و كسي نتوانست از اينها حمايت كند ﴿فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمينِ﴾؛ يعني «بالقدرة القاطعة» همه اينها را از پا در آورد، به استثناي آن بت بزرگ كه خواست احتجاج كند و وقتی كه آنها برگشتند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾[34] بفرمايد: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾[35] آنجا هم همين نكته را در نظر داشت، اين هم يك نحوه «رَوَغان» است كه اين بت بزرگ را سالم نگه داشت و گفت اين بت بزرگ آن بتها را از پا در آورد و شكست. در سوره مباركه «انبياء» كه اين قصه را ذكر ميكند از آيه 51 به بعد سرفصلش اين است: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾ ما از قبل او را رشيد آفريديم و به او رشد عطا كرديم ﴿وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ﴾، اينكه ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[36] همين است. ذات اقدس الهي ميداند كه فلان شخص اگر به سِمَتي برسد، پُستهاي كليدي به او داده شود و بشود نبي يا رسول اين خطرآفرين است؛ لذا هرگز به اينها سِمَت نميدهد؛ اما ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ ميداند كه فلان شخص اگر به مقام امامت, نبوت, رسالت, ولايت برسد هرگز دست از پا خطا نميكند، اين است كه به او سِمَت كليدي ميدهند. فرمود ما قبلاً ميدانستيم كه او امين است و ما اين سِمَتي را كه به او داديم، او در حفظ اين سِمَت امين است ﴿وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ ٭ إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ﴾[37] آنها حرفهاي غير مستدل زدند، بعد در آيه 57 فرمود: ﴿وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ ٭ فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾[38] به اين بت بزرگ مراجعه كنند.
حيرت مشرکان از شکسته شدن بتها و جدال أحسن ابراهيم(سلام الله عليه) با آنها
وقتي كه برگشتند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ﴾؛[39] عدّهاي گفتند كه ما شنيديم جواني ميگفت: ﴿وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ﴾, ﴿قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ﴾؛[40] به نام ابراهيم بود ﴿قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ﴾،[41] بعد حضرت را كه آوردند ﴿قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ ٭ قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ﴾[42] اين ميشود جدال, فرمود اين بت بزرگي كه سالم مانده اين بتهاي ديگر را شكسته است و بعد ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾[43] اگر او حرف ميزند از او سؤال كنيد كه اين هم كذب نيست، اين يك نحوه «جدال أحسن» است. آنها ﴿فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ﴾.[44]
پرسش: استاد ببخشيد! اين چيزی که درباره زمين فرموديد اين مقام خاصی است ... .
پاسخ: مقام خاصّي كه براي خود آنهاست، ديگران ممكن است كه بهشتي باشند؛ نظير بخش پاياني سوره مباركه «قمر»، خيليها هستند كه اهل تقوا هستند ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾[45] اينجا حضور دارند، اما ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[46] حضور ندارند، اين ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ براي اوحديّ از اهل تقواست؛ وگرنه همه متّقيان از ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ برخوردار هستند، اما همه آنها «عند اللّه»ی نيستند ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾, يك; ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ که اين ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ براي آن اوحديّ اهل تقواست كه «عنداللّه»ي هستند.
در سوره مباركه «مريم» بخشي از اين مطالب را در آنجا بيان فرمود؛ در سوره مباركه «مريم» فرمود شما كه حرف مرا نميشنويد و من هم كه در بين شما باشم، سودمند نيستم؛ من به طرف «الله» ميروم، که اين را قبلاً در آيه 48 به بعد سوره مباركه «مريم»: ﴿وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُو رَبِّي عَسَی أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيّاً﴾ به عموي خود فرمود؛ آنگاه وقتي آن مراسم آتشسوزي ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[47] شروع شد و پاسخ الهي ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾[48] آمده و وجود مبارك حضرت ابراهيم از اين منطقه نجات پيدا كرد، ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ از آن به بعد شروع شد، ﴿وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ﴾ شروع شد، ﴿إِنِّي مُهاجِرٌ إِلي رَبِّي﴾[49] از آن به بعد شروع شد و مانند آن كه سوره مباركه «صافات» عهدهدار بخش ديگر آن است. فرمود: ﴿فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرينَ ٭ فَراغَ إِلي آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ﴾, يك; ﴿ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ﴾, دو; كه اين تحقيري است و احتجاجي است عليه آنها، در غياب آنها، ﴿فَراغَ عَلَيْهِمْ﴾ «رَوَغان» كرد چپ و راست كرد تا جاي مناسب ببيند و كسي هم نباشد ﴿ضَرْباً بِالْيَمينِ﴾.
علت مراجعه بعضی از بتپرستان به ابراهيم(سلام الله عليه) بعد از مشاجره بتها
حالا كه اينها را خُرد كرده, شكسته, فقط بت بزرگ را گذاشته ﴿فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ﴾؛ اينها از مراسم عيد كه از شهر خارج شده بودند برگشتند و اوضاع بتكده را ديدند «زَفّاً»؛ يعني سريعاً به طرف حضرت ابراهيم آمدند، چون ميدانستند غير از او كس ديگري نبود. بعضيها اين صحنه را ميدانستند، مستقيماً به حضرت ابراهيم مراجعه كردند؛ اين همه جمعيت همه كه از نزديك باخبر نبودند، آنها كه باخبر نبودند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾ آنها كه تا نيمخبری داشتند، گفتند جواني بود كه ميگفت قسم به خدا من بتهاي شما را از بين ميبرم, آنها گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾ اينها كه بيخبر بودند, آنها كه قبلاً شنيده بودند گفتند: ﴿قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ﴾ كه اين ميگفت: ﴿تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ﴾؛ حالا آنها كه ميدانستند مستقيماً، «زَفّاً» و سريعاً به حضرت ابراهيم مراجعه كردند كه چرا اين كار را كردي؟ آنها كه نميدانستند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾، بعد باخبر شدند؛ بالأخره ﴿فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ﴾.
استدلال ابراهيم(سلام الله عليه) در نقد معبود قرار دادن بتها
بعد وجود مبارك ابراهيم استدلال خود را پي گرفت و فرمود: ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾ چيزي كه خودتان تراشيديد او را عبادت ميكنيد! در حالي كه ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾؛ اين سنگ و چوب را «الله» آفريد، شما را هم «الله» آفريد، چرا غير «الله» را عبادت ميكنيد؟ چرا مصنوع خودتان را ميپرستيد؟ ﴿أَ تَعْبُدُونَ﴾ چيزي را كه خودتان ميتراشيد در حالي كه خداي سبحان هم شما را خلق كرد, هم اين اصنام و اوثاني كه شما به اين صورت در آورديد را خلق كرد ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾. در بخشهاي ديگر برهان قرآن اين است كه ﴿أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ﴾[50] خالق با غير خالق يكسان است؟! خدا خالق است و ديگران مخلوق هستند، چرا مخلوق را عبادت ميكنيد؟! ﴿أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ﴾ اين يك برهان است و اينجا هم فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾؛ اين سنگ و چوب را هم كه خدا آفريد، شما را هم كه خدا آفريد، ابزاري هم كه با آن اين سنگ و چوب را به صورت صنم و وثن در آورديد آن هم خدا آفريد، پس «الله» را عبادت كنيد ﴿فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ آنها هيچ چارهاي نداشتند آن وقت مراسم ابراهيمسوزي را راه انداختند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره انبياء, آيه51.
[2]. سوره انبياء, آيه68.
[3]. سوره انبياء, آيه69.
[4]. سوره انعام, آيه160.
[5]. سوره اسراء, آيه55.
[6]. سوره بقره, آيه253.
[7]. سوره مريم, آيه33.
[8]. سوره مريم, آيه15.
[9]. سوره شعراء, آيه83.
[10]. سوره بقره, آيه25.
[11]. سوره بقره, آيه130.
[12]. مفاتيح الغيب، ج 26، ص341 و 342.
[13]. سوره انشقاق, آيه6.
[14]. سوره شوری, آيه53.
[15]. سوره اعراف, آيه29.
[16]. آنجا که مردم کفش و نعلين از پا بيرون آوردند؛ کفش کن.
[17]. سوره حجر, آيه26.
[18]. سوره نجم, آيه8.
[19]. مثنوي جام جم، اوحدي مراغهاي.
[20]. سوره صافات, آيه100.
[21]. سوره فاتحة الکتاب, آيه6.
[22]. البرهان فی تفسير القرآن، ج1, ص319.
[23]. اثبات الهداة، ج2, ص247؛ «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله عليه و آله و سلّم) أَخِي عَلِيٌ أَفْضَلُ أُمَّتِي».
[24]. غرر الاخبار, ص195.
[25]. کلامی که معنی آن مشکل و پوشيده و پنهان باشد؛ سخنهای پوشيده غيرصريح.
[26]. تفسير الميزان، ج11، ص239؛ تفسير الميزان، ج14، ص301.
[27]. دعائم الاسلام، ج1، ص110.
[28]. سوره يوسف, آيه70.
[29]. کنز الدقائق، ج6، ص342 ـ 344.
[30]. ر.ک: وسائل الشيعه، ج27، ص114 و 115؛ «فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَبَرَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَی كِتَابِ اللَّهِ فَمَا كَانَ فِي كِتَابِ اللَّهِ مَوْجُوداً حَلَالًا أَوْ حَرَاماً فَاتَّبِعُوا مَا وَافَقَ الْكِتَابَ وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِي الْكِتَابِ فَاعْرِضُوهُ عَلَی سُنَنِ رَسُولِ اللَّهِ».
[31]. وسائل الشيعه، ج27، ص118.
[32]. وسائل الشيعه، ج27، ص112.
[33]. سوره انبياء, آيه57.
[34]. سوره انبياء, آيه59.
[35]. سوره انبياء, آيه63.
[36]. سوره انعام, آيه124.
[37]. سوره انبياء, آيات 51 و 52.
[38]. سوره انبياء, آيات 57 و 58.
[39]. سوره انبياء, آيه59.
[40]. سوره انبياء, آيه60.
[41]. سوره انبياء, آيه61.
[42]. سوره انبياء, آيات 62 و 63.
[43]. سوره انبياء, آيه63.
[44]. سوره انبياء, آيه64.
[45]. سوره قمر, آيه54.
[46]. سوره قمر, آيه55.
[47]. سوره انبياء, آيه68.
[48]. سوره انبياء, آيه69.
[49] . سوره عنکبوت، آيه 26.
[50]. سوره نحل, آيه17.