اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ وَبِالوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي القُرْبَي وَاليَتَامَي وَالمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (۸۳)﴾
اهميت اخلاق
در بيان نعمتهايي كه خداي سبحان بر بنياسرائيل ارزاني داشت مسئلهٴ نعمت تعهدهاي أخلاقي و عبادي را هم مطرح ميكند كه ميفرمايد: ما اين نعمت را به شما داديم منتها شما كفران كرديد. اهميت اخلاق در حدّ اهميت احكام و در حدّ اهميّت اعتقاد است، طوري كه خداي سبحان مسئلهٴ اخلاق را در رديف احكام به عنوان يك تعهد از امّت أخذ كرد. در اين آيهٴ كريمه همانطوري كه بعضي از مسائل اعتقادي في الجمله اشاره شد، و بعضي از مسائل عبادي اشاره شد به بعضي از مسائل اخلاقي به عنوان أخذ تعهد اشاره شد فرمود: ما از بنياسرائيل تعهّد گرفتيم كه جز خدا أحدي را نپرستند، از بنياسرائيل تعهد گرفتيم كه نماز بخوانند، از بنياسرائيل تعهد گرفتيم كه زكات بدهند، از بنياسرائيل تعهد گرفتيم كه با مردم خوش برخورد باشند، اين مسئله اخلاق در حدّ مسئله احكام به عنوان يك ماده ميثاق مطرح است. اينطور نيست كه اخلاق يك امر جزئي باشد و تأثيري هم در سعادت جامعه نداشته باشد، جزو امور فرعي باشد. يك وقت يك امّت ميتواند پيشرفت كند كه خوش برخورد باشد، اوّلاً با خود خوش برخورد باشد، خود را ارزان نفروشد، ثانياً از محيط خانواده خود به خوبي رعايت كند، ثالثاً از ارحام به خوبي رعايت كند، رابعاً از يتامي به خوبي پرستاري كند، خامساً از مساكين به خوبي نگهداري كند، سادساً از مردم هر كه هست خواه مسلمان، خواه كافر با احترام برخورد كند.
فرمان فراگير حسن خلق
﴿قولوا للنّاس حسناً﴾ نه «قولوا للمؤمنين حسنا،»ً «قولوا للمسلمين حسناً يا للمؤمنين حسنا»، نيست، اين اهميت اخلاق است، اين جامعه ميتواند پيشرفت كند.
شناخت توحيدي
فرمود: ﴿وإذ أخذنا ميثاق بنيإسرائيل لاتعبدون إلاّ الله﴾ اين توحيد عبادي، خب توحيد هم كه بيمعرفت ميسّر نيست يعني شناخت شما از جهان، شناخت توحيدي باشد و جزء يك خداي واحد، احدي را هم عبادت نكنيد، يعني هم عبادت ضروري است هم توحيد عبادي ضروري است. هم بشر بايد بپرستد؛ چون محتاج است. هم بايد معبود او خداي واحد باشد و لاغير.
ـ تعهدهاي اخلاقي
آنگاه از خدا كه مسئله توحيد و عبادت را آموخت و فرا گرفت با مردم كه خلق خدايند بايد خوش برخورد باشد. اين خلق خدا اوّل در محيط خانوادگي خود اوست، ميشود پدر و مادر، بعد مربوط به اقوام و قبيله و رحم و امثال ذلك است، ميشود ذي القربيٰ، از ذي القربىٰ كه گذشتيم يعني از فاميل و عشيره و قبيله كه ارتباط نَسَبي به انسان دارد، از اينها كه گذشتيم با بيگانهها تماس ميگيريم به حسب ظاهر، فرمود: بيگانه اگر يتيم بود بايد از تفقد شما برخوردار باشد. اگر مسكين بود بايد از احسان شما برخوردار باشد. اگر يتيم نبود مسكين نبود ارحام شما نبود، مربوط به خانواده شما نبود، انسان بود بايد از احسان شما برخوردار باشد، خواه مسلمان، خواه كافر. نفرمود: «ثمّ قولوا للمسلمين حسناً» يا «للمؤمنين حسناً» اين جامعه ميتواند سرفراز باشد.
آنگاه اين را به عنوان تعهّد از بنياسرائيل اخذ كرده است حتي به موسيٰ و هارون(عليهما السلام) هم دستور داد در دعوت و هدايت خوش برخورد باشيد. همان تعهّد را به انبياي ديگر آموخت به خاتم انبيا(عليهم آلاف التحيّة والثناء) هم آموخت كه در برخورد و هدايت و دعوت خوش برخورد باش.
ابعاد پيمان اخلاقي
گاهي به ما ميگويند: نسبت به مردم بد نگوييد! گاهي دستور قول حسن ميدهند. همين دو بُعد سلب و اثباتي كه دربارهٴ توحيد بود دربارهٴ احسان والدين بود، دربارهٴ مردم هم هست. دربارهٴ توحيد ملاحظه فرموديد گاهي خداي سبحان ما را از شرك نهي ميكند ميفرمايد: ﴿لاتشركوا به شيئاً﴾[1] و گاهي ما را به توحيد دعوت ميكند، ﴿لاتعبدون إلا الله﴾ گاهي امر به توحيد است، گاهي نهي از شرك گاهي هر دو را در كنار هم ذكر ميكنند. درباره والدين هم اينچنين است، گاهي نهي از عقوق است ميفرمايد به اين كه ﴿فلاتقل لهما أُفّ﴾[2] ويا ﴿ولاتنهرهما﴾[3]، گاهي امر به احسان است ﴿وبالوالدين إحساناً﴾، گاهي هر دو را هم كنار هم جمع ميكند.
دربارهٴ احسان عمومي مردم هم اينچنين است، گاهي ميگويند به كسي بد نگوييد، نهي از سبّ ميكنند، گاهي ميگويند نسبت به مردم قول حسن داشته باشيد ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾.
استدلال بر حسن و قبح اخلاقي
اگر خداي سبحان فرمود: شما آن معبودهاي دروغين بتپرستان را بد نگوئيد، به بتِ بتپرست بد نگوئيد، خب پيداست كه انسان حق ندارد به كسي بد بگويد و با بدي برخورد كند، اگر فرمود: اين سنگهايي كه بتپرستان تقديس ميكنند، شما بد نگوئيد. چوبهايي كه مورد تقديس عبادي بتپرستان است، بد نگوئيد. ﴿ولاتسبّوا الّذين يدعون من دون الله﴾[4] اگر فرمود: به اين چوبها و به اين بتها بد نگوئيد، خب يقيناً به افرادي كه سهمي از حيات انساني دارند ميگويد: بد نگوئيد. از فرعون و هامان بدتر در بنياسرائيل ديگر كسي نبود، أمّا خداي سبحان به موساي كليم ميفرمايد كه تو و هارون براي هدايت فرعون و هامان حركت كنيد ﴿فقولا له قولاً ليّناً لعلّه يتذكر أو يخشيٰ﴾[5]؛ شما در مقام دعوت با نرمش سخن بگوئيد.
جايگاه نرمش و خشونت
آنجا كه جاي عذاب است خداي سبحان دستور جنگ ميدهد. در طي بحث ديروز اشاره شد كه امر به معروف و نهي از منكر از مصاديق قول حسن است و اگر هم از مصاديق قول حسن نباشد مخصِّص است. آنجايي كه خود شارع مقدّس دستور خشونت ميدهد آن يا مصداق قول حسن است چون در حقيقت احسان است يا اگر هم مصداق قول حسن نباشد تخصيصاً خارج شد. اين معنا كه فرمود: ﴿فقولا له قولاً ليّناً﴾[6] يعني در هنگام اتمام حجّت، در برخوردهاي اولي خشن نباشيد به رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) هم همين دستور را داد كه ﴿فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لأنفضّوا من حولك﴾[7] به موسيٰ و هارون هم آن دستور را داد كه با فرعون در هنگام دعوت خوش برخورد باشيد، با نرمش دعوت كنيد، آن مراحل عاليه هم كه رسيدالبته گاهي دستور جنگ است، گاهي هم خدا ميفرمايد: ﴿أُولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون﴾[8] يا ﴿عليهم لعنة الله والملائكة والناس أجمعين﴾[9] تا به آنجا برسد، امّا آن بحث اصلي و دستور اصلي و ابتدائي خوش برخوردي است، تا برسد به جايي كه چاره جز جنگ و مانند آن نباشد، نظير درمان كردن يك بيمار، اوّل با ساده ترين دارو بعد آخر الدواء الكيّ، اين در بيانات حضرت امير در نهج هست كه فرمودند: «فآخر الدواء الكيّ»[10] كيّ يعني داغ كردن، همين است كه در سورهٴ توبه فرمود: ﴿فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم﴾[11]؛ آن نقديني كه بايد در راه خدا انفاق ميكرد، انفاق نكرد اينها را در قيامت داغ ميكنند به پيشاني و پهلو و پشت متكاثرين ميچسبانند كه پشت و پهلو و پيشاني اينها را داغ ميكنند، كيّ ميكنند. كيّ يعني داغ كردن «علاج كيّ كنمت كاخر الدواء الكيّ»[12].
اين «فآخر الدواء الكيّ»[13] در بيانات مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است، يك وقت به آن آخر الدواء ميرسد، آن هم حسن است در حقيقت، اگر يك طبيبي دستور داغ كردن داد آن هم احسان به بيمار است، شما ميبينيد بيماران نوبت ميگيرند با جذع و با ناله از طبيب مسئلت ميكنند كه او را عمل كند، اين احسان به حال بيمار است، منتها بيماري كه بداند مريض است و بايد درمان بشود به سراغ طبيب ميرود، با التماس ميگويد دست به چاقو ببر و اين عضو فاسد را از من قطع كن و مرا نجات بده. مگر نه آن است كه به سراغ أطبا، با التماس ميروند، نوبت ميگيرند، كه عمل بشوند و اين رودهشان را قطع كنند و اين قلبشان را عوض كنند، و درمان كنند يا اين مغزشان را درمان كننداگر كسي بفهمد كه مريض است به سراغ طبيب ميرود و آن برش طبيب را احسان ميداند، بنابراين، اگر مسئله نهي از منكر هست يا اگر گاهي مسئله ﴿أف لكم ولما تعبدون من دون الله﴾[14] است يا اگر هم گاهي ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ كبيراً لهم﴾[15] و امثال ذلك است، اين همان «آخر الدواء الكيّ»[16] است كه احسان است در حقيقت و اگر هم احسان نباشد تخصيصاً خارج است.
نفي توقع بيجا
بنابراين اصل اوّلي آن است كه انسان با خلق خدا خوش برخورد باشد، اين نه به آن معنا است كه توقع افراد زياد باشد، انسان بايد قول حسن را بداند، از اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ اين نه به آن معناست كه ما سطح توقعمان را از ديگران بالا ببريم بايد منتظر قول حسن باشيم. مثلاً در سورهٴ مباركهٴ نور دارد كه اگر شما بدون قرار قبلي رفتيد منزل كسي و صاحبخانه از پذيرفتن شما معذور بود چون برنامه قبلي داشت ﴿وإن قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو أزكىٰ لكم﴾[17]؛ اگر گفت معذرت ميخواهم الآن فرصت ندارم شما را به حضور بپذيرم يا با شما ديدار داشته باشم، شما برگرديد گله نكنيد و اين كار، كار خوبي است براي شما. اگر گفتند: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ نه به اين معناست كه سطح توقع ما هم برود بالا، ما بايد به اين اصول اسلامي آشنا بشويم. هم كار ما منظم باشد، اگر خواستيم جايي برويم با قرار قبلي برويم، و هم اگر يك جايي رفتيم و صاحبخانه واقعاً از پذيرش ما معذور بود و گفت: الآن من وقت ندارم و معذورم و شما الآن تشريف ببريد و برگرديد ﴿إن قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو أزكى لكم﴾[18] برگرديد اگر بخواهيد تزكيه بشويد، تطهير بشويد، اين اصول اخلاقي را رعايت كنيد، گله نكنيد. پس از اين طرف به ما آموختند كه ﴿وقولوا للناس حسناً﴾ و از آن طرف هم گفتهاند كه سطح توقعتان را بالا نبريد.
بازگشت به بحثِ اهمّيت اخلاق
مسئله اخلاق در جامعه در حدّ عبادت مؤثر است. خداي سبحان اين را به عنوان يك تعهّد از بنياسرائيل دريافت كرده است فرمود: من از شما تعهّد گرفتم كه خوش اخلاق باشيد، همانطوري كه از شما تعهّد گرفتم كه نماز بخوانيد. اينچنين نيست كه مسئله اخلاق يك امر جزئي و فرعي باشد، فرمود: ما از بنياسرائيل تعهد گرفتيم كه با اخلاق اسلامي زندگي كنند و ما لحظه به لحظه اين مقاطع اخلاقي اسلامي را بررسي كرديم. اوّل از خانواده شروع كرديم، بعد به ارحام رسيديم، بعد به يتامى رسيديم و بعد به مساكين رسيديم، بعد به خلق خدا رسيديم. در هيچكدام از اين بخشها سخن از ايمان و اسلام نيست، سخن از اين نيست كه حالا يتيم بايد مؤمن باشد، البته مؤمن مقدم است. سخن از آن نيست كه مسكين بايد مسلمان باشد، البته مسلمان مقدم است. دين، دين جهاني است. شما كتاب قيّم شرايع مرحوم محقق را ببينيد ساير فقهاء هم با او موافقاند كه انسان ممكن است مال خود را وقف كند براي تغذيه يك كلاب بي سرپرست، يا يهوديِ بي سرپرست، اين وقف آيا صحيح است يا صحيح نيست؟ البته كه در اسلام صحيح است. انسان ميتواند خانهٴ خود را وقف كند براي يك يهودي فقير كه يك يهودي در كشور گرسنه نماند، اين وقفِ صحيح است. اگر هم وقف عبادي است نه به اين معناست كه موقوف عليه بايد متعبّد باشد، واقف بايد متعبّد باشد، نه موقوف عليه.
سؤال ...
جواب: ملاقات كنيد بعد از اينكه امر به معروف كرديد. اين از شعب امر به معروف است.
ـ مراتب و مراحل امر به معروف و نهي از منكر
اين يكي از درجات امر به معروف اين است اوّل انزجار قلبي است، بعد وجوه مكفَهِرَّة[19] است بعد مراتب ديگر حتي ضرب، امّا اوّل بايد انسان به وظيفه امر به معروف عمل بكند، آن هنر را داشته باشد كه صريحاً بگويد، اوّل انتقاد غير مستقيم بعد انتقاد مستقيم، آن هم در خلوت نه در جلوت، آن هم مستدل بگويد: اين راه كه تو ميروي به تركستان است، بعد اگر اثر نكرد با وجوه مكفهِرِّه ملاقات كند، نه اين كه همين كه ديد يك كسي معصيت ميكند، چهره عبوس كند. اين چهره عبوس كردن كار آساني است، يك نهي از منكر منفي است، اگر ما امر به معروف كرديم، نوبت به نهي از منكر نميرسد خيلي كم اتفاق ميافتد. اگر ما صبر كرديم، امر به معروف نكرديم مردم مبتلا به معصيت شدند نوبت به نهي از منكر هم رسيد نرفتيم، انتقاد مستقيم يا غير مستقيم و دلسوزانه نكرديم بعد چهرهٴ را عبوس بكنيم، آن مسئله ديگر است و چهره عبوس كردن كار آساني است. اگر نوبت به آنجا رسيد اين هم قول حسن است براي اصلاح اوست، اين نظير همان چاقوي برندهاي است كه طبيب در دست گرفته است، واقعاً احسان به حال بيمار است. اين خشونت، يك خشونت مقدّس است. يك خشونت بدي نيست، چون به حال اوست.
بنابراين، اخلاق در جامعهٴ اسلامي و انساني از اهميّتي برخوردار است كه خداي سبحان آن را در كنار عبادت ذكر كرد اوّلاً، به عنوان يك ميثاق رسمي از بنياسرائيل تعهّد گرفت ثانياً، و آنها در برابر اين تعهّد چون پايمردي نشان ندادند خداي سبحان آن را به عنوان نقطه ضعف بنياسرائيل شمرده است ثالثاً. در نوع اين موارد سخن از مردم مطرح است نه سخن از مؤمن، البته در هر جا امر داير بشود بين مؤمن و غير مؤمن، مؤمن مقدم است. احسان به مؤمن به مراتب از احسان به غير مؤمن أولىٰ است. اينها قابل انكار نيست، امّا فرمود: ﴿قولوا للنّاس حسناً﴾.
پرد اخت زكات و احسان به يتيم و مسكين
و اين هم كه فرمود «يتاميٰ» را رعايت كنيد «مساكين» را رعايت كنيد نه يعني با زكات، چون زكات بحثي جدا دارد و عليحده تعهّد گرفت، اين ﴿آتوا الزكوة﴾ كه كاري با مسئلهٴ يتاميٰ و مساكين ندارند اين چنين نيست كه شما با زكات يتامىٰ و مساكين را تأمين كنيد خب اگر همين باشد كه ﴿آتوا الزكوة﴾ كافي است. حالا اگر كسي زكات بدهكار نيست، نبايد يتيم و مسكين را دريابد يا اگر زكات بدهكار و بود و زكاتش را داد ولي مع ذلك اين مسكين تأمين نشد باز بر او واجب است. اگر كسي مستحضر است كه اين يتيم يا آن مسكين بدون كفالتند، بر او واجب عيني است. اگر او و ديگران هر دو با خبرند، يا همه با خبرند بر آنها واجب كفايي است ولو زكاتش را هم داده باشد يا اهل زكات نباشد. شما ملاحظه ميفرمائيد آياتي كه مربوط به زكات است بسياري از اينها در مكّه نازل شد، در حالي كه زكات مصطلح فقهي در مدينه آمد، اين آياتي كه در مكّه نازل شد سوري كه در مكّه نازل شد آيات مكّّي كه ما را به زكات دعوت ميكند اين زكات مصطلح فقهي كه نيست اين يا صدقات مستحبّه است يا تزكيه نفس است يا انفاق مردمي كه كسي گرسنه نماند وگرنه زكات فقهي كه در انعام ثلاثه است، نقدين است، غلات اربعه است. مصارف هشتگانه دارد اين زكات مصطلح فقهي در مدينه واجب شد و الاّ كه در مكّه زكات واجب نبود وخيلي از موارد زكات، آيات زكات در مكّه نازل شد. پس اين زكاتي كه در مكّه نازل شد و دستوري هم كه به مسلمين در مكّه دادند زكات فقهي نيست، يعني زكات نقدين و أنعام ثلاث و غلات أربعه و امثال ذلك نيست، اين همان صدقات مستحبه و واجبه است كه در شرايط گوناگون يا واجب است يا مستحب و بخش ديگرش هم به تزكيه نفس مربوط است.
دستور اخلاقي نهي از سبّ
اگر چنانچه اخلاق اين پايگاه رفيع را دارد قهراً او را به عنوان يك اصل، انسان بايد در جامعه مطرح كند نه به عنوان فرد، اين ﴿و قولوا للنّاس حسناً﴾ را خداي سبحان در موارد گوناگون تبيين كرد. اولاً در سورهٴ انعام همانگونه كه قبلاً ملاحظه فرموديد، نهي از سبّ كرد فرمود: اگر شما خواستيد با يك وثني و بت پرست بحث كنيد، بحثتان آزاد باشد هرگز بت او را بد نگوئيد، بالاخره اين چوب پيش او محترم است و روزي هم ميرسد كه او و چوبي كه مورد تقديس اوست هر دو سوخته ميشود، ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[20] شما اين چوبها بد نگوئيد، چون بد گفتن كار آساني است، آنها هم بر ميگردند به معبودتان بد ميگويند. آيهٴ ١٠٨ سورهٴ انعام اين است كه ﴿ولاتسبو الّذين يدعون من دون الله فيسبّوا الله عدواً بغير علم﴾[21] شما به معبودهاي بتپرستان سبّ و دشنام ندهيد، سبّ نكنيد. زيرا اينها هم بر ميگردند به معبود تان بد ميگويند، آخر بد گفتن يك كاري است كه از همه برميآيد مخصوصاً از بدان ﴿ولاتسبوا الّذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم﴾[22] بعد فرمود: اين مربوط به جاهليت نيست، اين مربوط به وثنيين حجاز نيست ﴿كذلك زيّنا لكل أُمة عملهم﴾[23]؛ هر گروهي بالاخره يك مقدّساتي دارند، اينچنين نيست كه اين آيه مخصوص به وثنيين حجاز باشد كه بتهاي بتپرستان مكه پيش آنها محترم باشد، نه هر كسي هر مرامي دارد اين مرام پيش او محترم است شما با استدلال اين مرام باطل را از او بگيريد و او را نجات بدهيد و اگر نتوانستيد سبّ نكنيد. زيرا دشنام دادن كار آساني است، او هم برميگردد، معبود راستينتان را فحش ميگويد.
در بعضي از جوامع روايي آمده است كه كسي حق ندارد به پدر و مادرش فحش بگويد. عرض كردند: مگر ميشود انسان به پدر و مادرش فحش بگويد؟ فرمود: بله همين كه آدم به پدر و مادر ديگري بد بگويد خب او هم برميگردد به پدر و مادر آدم بد ميگويد[24]، اين هم يك، نحوه تسبيباً سب است، سبّ تسبيبي است. ما كه ميدانيم اگر ما دهن باز كرديم به پدر و مادر كسي بد گفتيم، او هم برميگردد بد ميگويد، پس ما تسبيباً پدر و مادر خود را دشنام داديم.
در اين ذيل فرمود به اينكه اين مربوط به بتِ بتپرستان مكّه نيست اين اصلي كلي است كه هر گروهي معبودهاي آنها بيش آنها گرامي است ﴿كذلك زيّنا لكلّ امّة عملهم ثمّ إلي ربّهم مرجعهم فينبّئهم بما كانوا يعملون﴾[25] در روز داوري خداي سبحان به حساب همهٴ اينها ميرسد ولي شما با اخلاق صحيح زندگي كنيد اين نهي از بد رفتاري است.
سؤال ...
جواب: بله، اينها كليات است، در بحثهاي قبل هم گذشت هرگز با شخص، قرآن كريم فقط درباره أبي لهب است كه فرمود: ﴿تبت يدا أبي لهب و تبّ﴾[26]، اين هم براي اينكه هرگونه خصوصيتهاي قبيلهاي را طرد كند و يك پيشگويي قطعي هم باشد كه بفرمايد: ابو لهب ديگر ايمان نميآورد كه اين هم معجزه بود كه فرمود: او ديگر توفيق ايمان پيدا نميكند.
سؤال ...
جواب: بله ديگر نظير اضلالهاي كيفري كه بحثش گذشت خدا ميفرمايد كه ﴿يضلّ من يشاء و يهدي من يشاء﴾[27]؛ هر كه را بخواهد اضلال ميكند، امّا فرمود: ﴿و ما يضلّ به إلاّ الفاسقين﴾[28]؛ يعني اگر كسي اهل فسق و انحراف بود بعداً گرفتار اضلال كيفري خداي سبحان ميشود و إلاّ إضلال ابتدايي نيست. خداي سبحان كار بد را اوّل تزيين نميدهد اوّل تقبيح ميكند هم با عقل ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾[29] به انسان ميفرمايد اين كار قبيح است. هم با وحي فرموده است اين كار قبيح است. پس تزيين نكرد اگر انسان نداي عقل را از درون فهميد كه اين كار فجور است اين را گوش نداد، نداي وحي را از بيرون كه انبيا فرمودند: اين كار قبيح است، كسي گوش نداد بعد كم كم جلوي ديد انسان را ميگيرد آنگاه انسان به جايي ميرسد كه بد را خوب ميبيند.
سؤال ...
جواب: كلي است عرض شد ديگر، نسبت به شخص ندارد كه، نه ميفرمايد: شما كه با كفّار برخورد داريد با مخاطبانتان به معبودان اينها بد نگوييد اين ميشود. شما در محاوره اگر خواستيد با كسي بحث كنيد به مقدسات او اهانت نكنيد.
سؤال ...
جواب: كليات بله اين يا ميافتد به لسان امر به معروف و نهي از منكر در آن بخش ميافتد و ميشود قول حسن يا اگر نه، تخصيصاً خارج است. اين هم قول حسن است امّا اين مرحلهٴ آخر است نه اينكه از اوّل شروع كنيم بگوييم: ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾[30] ما ﴿إنّ الله يأمر بالعدل والإحسان﴾[31] را اوّل بايد بگوييم، ساير مسايل را بگوييم، اگر اثر نكرد بگوييم ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾[32] و الاّ از اوّل بياييم بگوييم ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾[33] خب اين هم روا نيست. اين نهي از بدگويي است.
ـ حسن خلق، روش دعوت و حق، محتواي دعوت أنبيا
بعد ميفرمايد اينكه ما نمونههايش را هم در جريان موسيٰ و هارون(عليهما السلام) ارائه داديم كه آيهٴ 43 و 44 سورهٴ طه است كه فرمود: ﴿اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى﴾[34] اگر دعوت است هم لحن دعوتتان نرم باشد و هم محتواي دعوتتان شايسته باشد، لحن دعوتتان نرم باشد ﴿فقولوا له قولاً ليّناً﴾[35] محتواي دعوتتان حق باشد و صحيح باشد، آن را در سورهٴ نحل آيهٴ 125 بيان كرد فرمود: ﴿أدع إلى سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن﴾[36]؛ با برهان دعوت كن، با موعظه نيك دعوت كن و اگر هم خواستي جدال كني با جدال احسن، مجادله كن، اين جدال با اينكه احسن است در مرتبه سوم قرار گرفت آن هم با تغيير سياق. ملاحظه ميفرماييد، نفرمود: «أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة والموعظة جسنة والجدال» هم سياق را تغيير داد فرمود: ﴿أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن﴾ نه «أدع بالجدال»[37] و همين كه آن را آخر ذكر كرد. پس هم نحوه دعوت بايد ليّن باشد، هم محتواي دعوت بايد حق باشد. حالا در مسائل اجتماعي اگر كسي با ما بد رفتاري كرد ما بدي را با بدي جواب بدهيم يا بدي را با خوبي جواب بدهيم؟ حالا كسي به ما بد كرد آن شخص در محيط اسلامي زندگي ميكند، در پناه دولت اسلامي است ولو مسلمان نيست با او چگونه رفتار كنيم، اگر كسي در پناه دولت اسلامي نباشد كه بايد با او ﴿أشدّاء على الكفّار﴾[38] بود كه اين بحثش جداست و الاّ اگر كسي در پناه دولت اسلامي است، او با انسان بد كرد، انسان با چه وضع، بدي او را رفع كند؟ در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون آيهٴ ٩٩ فرمود: ﴿إدفع بالّتي هي أحسن السيئة نحن أعلم بما يصفون﴾[39]؛ بدي را با بدي دفع نكن، بدي را با روش خوب دفع كن.
تأثير حُن خلق
در جاي ديگر هم فرمود: ﴿إدفع بالّتي هي أحسن فإذا الّذي بينك وبينه عداوة كأنّه وليّ حميم﴾[40]؛ كسي كه عدوّ شماست با اين خوش برخوردي شما وليّ حميم ميشود. عدوّ، وليّ ميشود يعني دوست ميشود آن هم دوست حميم، دوست گرم، دوست مهربان، حميم، گرم. اين اخلاق است كه دشمن را دوست ميكند، در يك نظام اگر كسي در برابر نظام است كه گفتهاند: ﴿رحماء بينهم﴾[41] باشيد ﴿واشداء علي الكفّار﴾[42] در داخله نظام بدي را با بدي دفع نكنيد، بدي را با خوبي دفع كنيد.
بنابراين، سراسر نظام ميشود نظام احسن، يا ميگويد: به پدر و مادر احسان كنيد، يا ميگويد: به أقربا احسان كنيد، يا ميگويد: به يتامىٰ احسان كنيد، يا ميگويد: به مساكين احسان كنيد، يا ميگويد: با مردم با قول حسن برخورد كنيد، كه اين هم احسان است و شايد از اينكه فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ يك تأكيد ديگري هم در بر داشته باشد پس اگر خداي سبحان فرمود: ﴿إنّ الله يأمر بالعدل والإحسان﴾[43] مواردش را هم ذكر كرد مشخص كرد كه مورد احسان كجاست، و جامعه ميشود جامعه حسن، اين اهميت اخلاق است.
نقش حسن خلق و سيرت عملي رهبران ديني در جامعه
اگر خداي سبحان رسولش را به عنوان ﴿و إنك لعلي خلق عظيم﴾[44] معرفي كرد، روي علم او تكيه نكرد، با اينكه علم او باعث خُلق اوست، عظمت مال علم اوست آن «علم عظيم» اين «خُلق عظيم» را به دنبال دارد. سرّش آن است كه مردم از علم استفاده نميكنند، مردم از خُلق شما استفاده ميكنند. ما الآن در اين حوزه درسها خواندهايم، مردم چه بهره از درس ما ميبرند، مردم از سنّت ما و از اخلاق ما بهره ميبرند. بسيار خوب اگر يك كسي مؤلف بود، كتابهاي علمي نوشت مردم چه بهرهاي از او بردند شاگردانش از او استفاده علمي كردند، اينكه شما ميبينيد محبّت اهلبيت(عليهم السلام) در دلهاي مردم است مخصوصاً حضرت امير(سلام الله عليه)، اكثري آنها روي خُلق اهل بيت است وگرنه آن معارف بلند اهل بيت را اكثري مردم متوجّه نميشوند. عظمت نهج البلاغه در همان ايثارگريهاي حضرت ظهور كرده است، شما خود نهج البلاغه را الآن ميبينيد كه همان كلمات قصارش بيشتر از آن خطبش مطرح است با اينكه در خطب مطالبي است و معارفي است كه بسياري از بزرگان به زحمت ميفهمند، اين خطب نهج البلاغه اين چنين است آن معارف نهج البلاغه كه در جامعه كمتر مطرح است، آن مزاياي عِلْوي عَلَوي كه كمتر مطرح است، همين اخلاق و گذشت حضرت مطرح است، همين ايثار و فداكاري مطرح است. مردم به چيزي احترام ميگذارند كه از آن طرفي ببندند، مردم از اخلاق طرف ميبندند، احترام ميگذارند. مرم از علم كه بهرهاي ندارند، چه ميفهمند كه اين شخص چه ميداند همين كه اين شخص عمل كرده است او را در محور عملش ميشناسند، لذا خدا به پيغمبرش فرمود: تو اخلاق عظيمي داري، چون آنچه كه مردم را در هدايت راه ميبرد خُلق رهبر است، ﴿و إنك لعلي خلق عظيم﴾[45]
بنابراين، هم اهميّت اخلاق را اين آيه مطرح كرده است كه به عنوان يك اصل از بنياسرائيل تعهد گرفت، و هم در كنار توحيد و عبادت ياد كرد. صدرش مسئله توحيد عبادي، ذيلش مسئلهٴ نماز و روزه و وسط مسئله اخلاق است، اينطور نيست كه اخلاق يك امر فرعي جزئي باشد خود ما از اخلاق ميتوانيم به جايي برسيم و اينكه با اخلاق ميتوانيم جامعه را به جايي برسانيم فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ آنگاه ﴿وأقيموا الصلاة و آتوا الزكاة﴾ پس تمام اين برخوردهاي احسان آميز كنار از مسئله زكات است حالا اگر كسي خواست به ديگري احسان كند به عنوان زكات اين بايد بداند دارد ديِن خودش را ميپردازد اين عدل است نه احسان. حالا اگر كسي زكاتش را داد بگويد من احسان كردم، خب زكات يك امر واجبي بود كه بايد ميپرداخت، پرداخت. اين عدل است نه احسان، خداي سبحان هم ما را به عدل دعوت كرد كه وظايف الهي را انجام بدهيم هم ما را به بالاتر از عدل كه احسان است دعوت كرد كه با اخلاق حسن مردم را دريابيم ﴿إنّ الله يأمر بالعدل والإحسان﴾[46] نه اگر كسي زكاتش را داد بگويد من احسان كردم، اين عدل بود نه احسان.
حقوق متقابل فرزندان و والدين در نهج البلاغة
دربارهٴ احترام متقابل پدر و مادر و فرزند اين حديث شريف را از نهج در خاتمه بحث بخوانيم، چون تربيتي كه در سورهٴ مباركهٴ اسرا مطرح است، آن تربيت را هم ملاحظه ميفرماييد كه لغويين هم تغذيه معنا كردهاند و هم تهذيب، كه پدر مربي فرزند است، والد مربي فرزند است، «رَبّاه» يعني هم «غذّاه» و هم «هذبّه» هم تغذيه كرد او را پرورش جسمي داد، هم تهذيب كرد به او پرورش روحي داد. تربيت هم تغذيه را و هم تهذيب را در بر دارد. ولي حقوق والدين و اولاد متقابل نيست، نظير زن و شوهر نيست ﴿لهنّ مثل الّذي عليهنّ﴾[47] باشد نيست، بلكه حق والدين بر فرزند خيلي بيش از حق فرزند بر والدين است.
در اين كلمات قصار كتاب شريف نهج كلمهٴ 399 اين است كه قال(عليه السلام): «إنّ للولد علىٰ الوالد حقاً و إن للوالد علي الولد حقّاً»؛ فرزند بر والد حق دارد.
و والد بر فرزند حق دارد، «فحق الوالد علي الولد أن يطيعه في كل شيء إلا في معصية الله سبحانه»؛ حق والد بر ولد اين است كه در همهٴ شؤون مطيع او باشد، مگر به مرز معصيت خدا برسد كه «لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق»[48]، أمّا «و حقّ الولد علي الولد أن يحسّن اسمه و يحسّن أدبه ويعلّمه القرآن»؛ حق فرزند بر پدر آن است كه نام خوب بر او انتخاب كند، كه بهترين نام، نام اهلبيت(عليهم الصّلاة و عليهم السلام) است. از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه ما فرزندانمان را به اسامي مبارك اهل بيت نامگذاري ميكنيم، اگر دختر است كه مثلاً فاطمه نامگذاري ميكنيم، اگر فرزند پسر است كه به نام جد بزرگوار شما يا پدر بزرگوار شما يا يكي از ائمه اطهار نامگذاري ميكنيم. همين مقدار اثر دارد يا نه فرمود: آري، «هل الدّين إلاّ الحب»[49]، اين مقدار يقيناً اثر دارد، و بالاتر از اين هم اثر دارد. صادقترين اسم، اسمي است كه انسان را به عبوديت خدا آشنا كند و كريمترين اسم و عزيزترين اسم، اسم اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است و «يحسنّ أدبه»؛ او را خوب ادب كند، تربيت خوب بياموزد. ادب آن ظرافت در فعل است. «ويعلّمه القرآن»؛ او را قرآن بياموزاند. يك وقتي هم به عرضتان رسيد كه مرحوم صاحب جواهر ظاهراً علي ما ببالي در كتاب صلات جواهر است آنجا اظهار تأسف ميكند، ميگويد به اينكه كار اهل بيت(عليهم السلام) به جايي رسيد كه اينها را در حدّ قاريان قرآن قرار دارند، در مسجد كوفه يا مدينه مينشستند ميگفتند به اين كه ابن مسعود اينچنين قرائت كرد، سدّي اين چنين قرائت كرد، جبير اينچنين قرائت كرد وفي قراءة عليّ كذا. به جاي اينكه اينها را مفسّر بدانند، بيايند از اينها استفاده كنند، اينها را به آن فتحه و ضمه سرگرم كردند. ممكن است يك كسي تلاش كند كه ﴿فَسَوَّٰيكَ فَعَدَلَكَ﴾[50] را پنج، شش وجه بخواند، اما نميداند يعني چه؟ اين پنج، شش وجه خواندن هنر نيست پنج شش معنا دانستن هنر است. فرمود: شما اين چنين نباشيد كه قرآن را در اين لفظ خلاصه كنيد، بكوشيد كه بدانيد قرآن چه ميگويد، نه قرآن بخوانيد. عالم به قرآن بشويد. تأسف مرحوم صاحب جواهر اين است كه به جاي اين كه علي بن ابيطالب كه قرآن ناطق است(سلام الله عليه) او را به عنوان مفسّر بشناسند به عنوان قاري قرآن شناختند، ميگفتند: سدّي اين جور قرائت كرده است و في قراءة عليّ كذا. اين جا سخن از «ويعلّمه القرآن» است نه «يقرأه القرآن».
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 36.
[2] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 23.
[3] ـ همان.
[4] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 108.
[5] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 44.
[6] ـ همان.
[7] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 159.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 159.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 87.
[10] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 168.
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 35.
[12] ـ ديوان حافظ؛ به صوت بلبل و قمري اگر ننوشي مي ٭٭٭ علاج كي كنمت كآخر الدواء الكي
[13] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 168.
[14] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 67.
[15] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 58.
[16] ـ نهج البلاغة، خطبه 168.
[17] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 28.
[18] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 28.
[19] ـ كافي، ج 5، ص 58؛ قال امير المؤمنين(عليه السلام): أمَرَنا رسول الله(ص) أن نَلْقي أهل المعاصِي يوجوهٍ مُكْفَهِرَّة.
[20] ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 98.
[21] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 108.
[22] ـ همان.
[23] ـ همان.
[24] ـ مجموعهٴ ورام، ج 1، ص 11؛ «من اكبر الكبائر أن يسب الرجل والديه قالوا: يا رسول الله(صلي الله عليك) و كيف الرجل يسب والديه؟ قال: يسب الرجل، فيسب أباه فيسب الآخر أباه»؛ ر. ك: كافي، ج 8، ص 69.
[25] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 108.
[26] ـ سورهٴ مسد، آيهٴ 1.
[27] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 8.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 26.
[29] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[30] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 50.
[31] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 90.
[32] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 50.
[33] ـ همان.
[34] ـ سورهٴ طه، آيات 43 ـ 44.
[35] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 44.
[36] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[37] ـ همان.
[38] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[39] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 96.
[40] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 34.
[41] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[42] ـ همان.
[43] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.
[44] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 4.
[45] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 4.
[46] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.
[47] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 228 .
[48] ـ من لا يحضر، ج 4، ص 381.
[49] ـ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 219.
[50] ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 7.