أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجَاهِلِينَ(۶۷) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانُ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ(۶۸) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ(۶۹) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ(۷۰) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَ شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الآنَ جَئْتَ بِالحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ(۷۱)﴾
داستان كشتن گاو بنياسرائيل
در بيان شمارش نعمي كه خداي سبحان بر بنياسرائيل روا داشت و كفراني كه بنياسرائيل در برابر نعم الهي اعمال كردند و در نتيجه به كيفر اين كفرانشان مبتلا شدند، بسياري از نعم را خداي سبحان يادآوري كرد و كفران آنها را هم مطرح كرد آنگاه به اين قسمت از قصّه رسيديم كه فرمود: به موساي كليم دستور داد كه به اينها از طرف خداي سبحان ابلاغ كند كه اينها يك بقرهاي را ذَبح كنند، چون هر حادثهاي را كه قرآن كريم در اين زمينه نقل ميكند يا مشتمل بر اعجاز و كرامت است يا مشتمل بر رفع يك مشكلي از مشكلات بنياسرائيل است يا محتوي نعمتي از نعم الهي بر بنياسرائيل است يا جامع همهٴ اين امور هست و در برابرش بنياسرائيل به كفران نعمت مبادرت كردند. آنگاه خداي سبحان كيفر سهمگين را بر اينها مقرر كرد و فرمود: ﴿ضربت عليهم الذلة والمسكنة﴾[1]
شيوه نقل تاريخ در قرآن
و همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد چون قرآن كتاب قصّه و تاريخ نيست، آن جريانهاي داستاني قصصي كه قرآن نقل ميكند مطرح نميشود، يعني در كدام مكان بود در كدام زمان بود در چه تاريخي بود اصلاً مطرح نيست. همان قريهاي كه قبلش ذكر شد كه اهلش در گرفتن ماهي حيله ميكردند، خداي سبحان مشخص نفرمود: كه اين از نظر موقعيت جغرافيايي در كدام سرزمين بود و در چه زماني واقع شد؟ چون اينها نقشي در فهميدن معارف قرآني ندارد، اصلاً ذكر نفرمود: كه در چه زماني بود و ذكر نفرمود كه اين قريه در كدام محل بود، گرچه گفتهاند كه بعد از موساي كليم اتفاق افتاده است، الآن هم كه اين قصهٴ ذبح بقره مطرح است اصلاً نفرمود: كه در كدام زمان بود؟ در كدام مكان بود چه گروهي آن شخص را كشتند و چه جور شد كه آن شخص را كشتند، امثال ذلك. اينها قصصي است كه در تاريخ و در روايات گوشههايي از آن تبيين شد و بعضي از آنها هم بدون مداخلهٴ اخبار اسرائيلي نيست، از اسرائيليات مصون نيست. در اينجا هم معين نفرمود كه كدام محلّ بود در چه زمان بود اينها را مطرح نكرد و اصل قصّه هم از دستور ذَبح بقره شروع ميشود و در پايان همين قصه ميفرمايد به اينكه شما آيهٴ 71 به بعد شما كسي را كشتيد و خداي سبحان با همين راه او را زنده كرد. في الجمله آنچه كه از اين آيات استفاده ميشود اين است كه كسي را كشتند، شخصي را كشتند و قاتل ناشناس بود، معلوم نبود چه كسي كشت خداي سبحان با دستوري كه داد كه فرمود: گاوي را ذبح كنيد و بعد از ذبح آن گاو دستور داد مقداري از اين گاو مذبوح را حالا يا دُم يا قسمت ديگر اين گاو را به بدن آن مقتول بزنيد، او زنده ميشود و قاتل را به شما معرفي ميكند، اين اجمال قضيه است كه فرمود: يك قتلي واقع شد، قاتل ناشناس بود و خداي سبحان با اين معجزه، آن شخص را احيا كرده است و آن شخصي كه زنده شد قاتل را هم معرفي كرد. ولي در هنگام شروع اين قصه از آن ذيل آغاز نميكند. آن نكتهاي دارد كه حالا بعد روشن ميشود.
ـ عدول از خطاب به غيبت
طليعه داستاني كه خدا نقل ميكند اين است كه فرمود: ﴿و إذ قال﴾؛ يعني متذكر باش. اين وقتي كه اين نعمت براي بنياسرائيل پيش آمد و آنها كفران كردند ﴿وإذ قال موسیٰ لقومه﴾ كه ﴿إن الله يأمركم أن تذبحوا بقرة﴾ اين با ساير نعم فرق دارد، دربارهٴ ساير نعم مستقيماً خداي سبحان به بنياسرائيل خطاب ميكند فرمود: ﴿وإذ قلتم يا موسیٰ لن نصبر علي طعام واحد﴾[2] و امثال ذلك، امّا اينجا، عدول از خطاب به غيبت است مستقيماً خداي سبحان با بنياسرائيل سخن نميگويد. ميفرمايد: آن وقتي كه موساي كليم به قومش دستور داد كه خداي سبحان امر كرد شما گاوي را ذَبح كنيد ﴿و إذ قال موسیٰ لقومه انّ الله يأمركم أن تذبحوا بقرةً﴾ خدا امر ميكند كه شما گاوي را ذبح كنيد.
ذبح يك حيوان يك وقتي به عنوان يك دستور شرعي است نحوهٴ قضيه حقيقيه است اين جاي سؤال ندارد نظير اينكه هر حاجي بايد قرباني كند اين سؤالي ندارد و يك تعبد خاص است كه در سورهٴ مباركهٴ حج آيهٴ 36 فرمود: ﴿والبدن جعلنا ها لكم من شعائر الله﴾[3] خب دستور كلي است براي هر حاجي بالاخره بايد يك قرباني اهدا كند «إنّ الله يحب اراقة الدماء»[4] حالا يا شتر يا گاو يا گوسفند، لذا آن سؤالي هم به دنبال ندارد، امّا جريان ذَبح بقره يك قضيهاي است في واقعة و آن واقعه اين است كه يك مقتولي است قاتلش ناشناس، آمدهاند به محكمهٴ موساي كليم(سلام الله عليه) كه ما چه كنيم درباره اين مقتولي كه قاتلش شناخته نشده؟
بهانهجويي بنياسرائيل
در اين زمينه، موساي كليم دستور داد شما يك گاوي را ذَبح كنيد، اين قضيهاي است في واقعةٍ، آنها سؤال كردند به اينكه مشكل ما اين است كه ما قاتل را نميشناسيم شما ما را دستور ميدهيد كه ما گاوي را ذبح كنيم، اين چه ارتباطي دارد؟ لذا گفتند به اينكه ﴿اتتّخذنا هزواً﴾ ما را به استهزا گرفتهاي؟ گرچه نبايد اينچنين تعبير ميكردند چون ميدانستند كه پيغمبر خدا معصوم است و هيچ پيغمبري در مسائل ديني به ميل خود سخن نميگويد ان جريان ﴿ما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلاّ وحي يوحیٰ﴾[5] مال نبوّت عامّه است نه مال نبوّت خاصّه، مخصوص رسول خدا(صلیٰ الله عليه و آله وسلّم) نيست بلكه مال همه انبياست، اصولاً هيچ پيغمبري در مسائل ديني و اعتقادي در بيان احكام و در حلّ خصومات با هواي خود سخن نميگويد. اين ﴿ما ينطق عن الهویٰ﴾[6] از خصائص خاتم انبياء نيست جزء مشتركات نبوّت عامه است هيچ پيغمبري در مسائل ديني و در مسائل اعتقادي و فصل خصومات به ميل خود و هواي خود سخن نميگويد، به دستور الهي سخن ميگويد. حق اين نبود كه بنياسرائيل به موساي كليم بگويند كه ﴿أتتّخذنا هزواً﴾، ﴿أتتّخذنا هزواً﴾ يك تعبير ناروائي است، يعني تو اهل استهزائي.
ـ نزاهت پيامبران الهي از استهزا
لذا موساي كليم فرمود به اين كه ﴿أعوذ بالله أن اكون من الجاهلين﴾؛ من به خدا پناه ميبرم از اين كه جاهل باشم. وقتي من جهل نداشتم نه استهزاء دارم نه سيئه ديگر، اگر يك كسي از هر جهل مصون بود از همهٴ معاصي مصون است زيرا همهٴ معاصي روي جهل است، جهل در برابر عقل است نه در برابر علم. ممكن است كسي عالم باشد ولي در عين حال كه عالم است جاهل باشد، جهل آن است كه با او انسان نتواند كاري كه «يعبد به الرحمان و يكتسب به الجنان»[7] را فراهم كند، عقل چيزي است كه يعبد به الرحمٰن و يكتسب به الجنان و چيزي كه «لايكتسب به الجنان و لايعبد به الرّحمن» آن عقل نيست آن عكس نقيض اين قضيه است ميشود جهل، هر وصفي كه انسان با داشتن او نتواند خدا را عبادت كند و بهشت كسب بكند اين عقل نيست چون «العقل ما يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان» و چيزي كه «لا يكتسب به الجنان و لا يعبد به الرحمن فليس بعقلٍ» لذا گاهي از آن به عنوان جهل ياد ميشود گاهي از آن به سفاهت ياد ميشود كه ﴿من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه﴾[8].
در اينجا موساي كليم گفت: من به خدا پناه ميبرم از اينكه جاهل باشم وقتي جهل در من نبود، هيچ معصيتي در من نيست و هيچ معصيت كه نبود استهزا هم نيست. منتها شما كمي صبر كنيد تا روشن شود كه چگونه بين ذَبح بقره و احياي آن قتيل، يا شناختن آن قاتل رابطه است، شما سؤال كرديد كه ما با چه راهي قاتل اين مقتول را بشناسيم؟ من هم گفتم: خدا دستور داد كه شما گاوي را ذَبح كنيد، خب اين ممكن نيست من چيزي را از خدا نقل كنم و روي هوا باشد، و استهزاء باشد اگر پيغمبري از خدا چيزي نقل كرد يقيناً وحي است و هویٰ نيست. موساي كليم فرمود: ﴿إنّ الله يأمركم أن تذبحوا بقرة﴾ از خدا نقل كرد پس جاي استهزا نيست.
بنياسرائيل كه نتوانستند اين معنا را تحمّل كنند، گفتند: ﴿أتتّخذنا هزواً﴾ اصولاً وقتي خداي سبحان بنياسرائيل را معرفي ميكند ميگويد: ﴿كانوا لايتناهون عن منكرٍ فعلوه﴾[9]؛ كارشان اين است كه اصلاً دست بردار نيستند از هر گناهي كه اينها را نهي كردند، اهل تناهي نيستند، هيچ نهي از منكري در آنها اثر نميگذارد. ﴿كانوا لا يتناهون عن منكرٍ فعلوه﴾[10]؛ دست به هر منكري زدند، هر چه شما نهي بكنيد آنها اهل تناهي نيستند، نهي پذير نيستند. يك چنين خصيصهاي دارند.
آنگاه موساي كليم ميفرمايد: خدا امر كرده است اينها ميگويند: تو ما را مسخره كردهاي، ﴿قالوا أتتّخذنا هزواً قال أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين﴾ من به خدا پناه ميبرم از اينكه جاهل باشم، من از جهل به خدا پناه ميبرم، يعني در اينجا عقلي است و حكمتي است مقداري تأمل كنيد.
ـ پرسش از سن بقره با تعبيري غير مؤدبانه
﴿قالوا ادع لنا ربّك يبيّن لنا ماهي﴾ اين هم از همان تعبيراتي است كه با بيان موحّد سازگار نيست يك موحّد هرگز به مخاطب نميگويد: به پروردگارت بگو كه مشكل ما را حلّ كند. چون موحّد، الله را رب عالمين ميداند در نوع تعبيرات ملاحظه فرموديد كه بنياسرائيل به موساي كليم ميگفتند: از خداي خودت بخواه كه اين مشكل را حلّ كند. همانطوري كه جهنّميها در جهنّم به خازن جهنّم ميگويند: ﴿يا مالك ليقض علينا ربّك﴾[11] نميگويند «ربّنا» در نوع تعبيرات بنياسرائيل به موساي كليم اين است كه از پروردگارت بخواه كه اين قضيه را روشن كند. نميگويند: از الله بخواه يا از ربّ ما مسئلت كن ﴿قالوا ادع لنا ربّك يبيّن لنا ماهي﴾ از خدا بخواه كه اين بقره چيست؟ يعني سنّش چيست؟ گاهي سؤال با اجمال ذكر ميشود، چون جواب مبيّن آن است. در روايات هم اينچنين است كه سألته عن الصلاة فقال(عليه السلام) كذا و كذا گاهي سؤال را اعتماداً علي الجواب حذف ميكنند، چون خود جواب مبيّن است كه مسئول عنه چه بوده است. در اينجا روشن نشد كه از چي سؤال كردند، امّا از جواب پيداست كه از سنّ اين گاو سؤال كردند كه در چه حدّ از سنّ باشد، ﴿قالو ادع لنا ربّك يبيّن لنا ماهي﴾ اين ماهي كه براي شناختن ماهيت و امثال ذلك مطرح است آن مراد نيست، اينجا تقريباً سؤال از كميت سنّي است، يعني بيان كنيد كه در چه حدّ از سال باشد. چون براي زكات و امثال زكات سال مشخص است يك قضيهاي است حقيقيّه، امّا دربارهٴ اين قضيه شخصيه و قضيه في واقعة مسئله سال و امثال ذلك مطرح نيست.
﴿قال إنّه يقول إنها بقرة لافارض ولابكر﴾ فرمود: خداي سبحان فرموده است كه اين بقرهاي كه شما مأمور به ذَبح او هستيد نه فارض و كهن سال و پير است و نه نوسال، ميانسال است. نه فارض است، يعني كهن سال و پير است و نه بكر است و نوزاد ﴿عوانٌ بين ذلك﴾، يعني وسط بين پيري و نوزادي، يعني جوان است. آنگاه فرمود: ﴿فافعلوا ما تؤمرون﴾ بار اوّل فرمود: ﴿إنّ الله يأمركم أن تذبحوا بقرة﴾ الآن ميفرمايد به اينكه مأمور به تان را انجام دهيد آنچه را كه به آن امر شدهايد آن را امتثال كنيد، ﴿فافعلوا ما تؤمرون﴾ باز اطاعت نكردند.
ـ پرسش از رنگ بقره
﴿قالوا ادع لنا ربّك يبيّن لنا ما لونها﴾ گفتند: از خدايت بپرس براي ما بيان كند كه رنگ اين گاو چه باشد، باز هم تعبير ﴿ربّك﴾ است، ﴿قال ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها قال إنّه يقول إنها بقرةٌ صفراءٌ فاقع لونها تسرّ الناظرين﴾؛ موساي كليم گفت كه خداي سبحان فرمود كه اين گاوي است زرد رنگ و زرديش هم فاقع است. لون اين بقره صفراء است، لونش فاقع است، يك صفره خالصه دارد، زردي خالص است نه مايل به سفيدي است نه مايل به سياهي، زرد محض است، زردي است فاقع، ﴿فاقع لونها﴾ مشوب نيست مايل به سفيدي يا سياهي و امثال ذلك نيست. ﴿بقرة صفراء فاقع لونها﴾ كه ﴿تسرّ﴾ اين بقره ناظرين را. يك گاوي است از نظر رنگ زيبا.
ـ ادعاي تشابه
به اين مقدار هم اكتفا نكردند: ﴿قالوا أدع لنا ربّك يبيّن لنا ماهي إنّ البقر تشابه علينا﴾؛ به موساي كليم عرض كردند كه از خدايت بخواه كه براي ما بيان كند چون اين بقره مشتبه شد. ﴿إنّ البقر تشابه علينا﴾ با اين كه سخن از بقرة بود نه بقر، سخن از فرد خارجي بود با مشخصات ياد شده نه سخن از جنس، نفرمود به اين كه شما يك بقر را ذبح كنيد تا اينها بگويند ﴿إن البقر تشابه علينا﴾ سخن از بقر نيست، بقره است فرد خارجي است، جنس و نوع نيست ولي مع ذلك آنها گفتند: ﴿إن البقر تشابه علينا و إنا إن شاء الله لمهتدون﴾ اخيراً كه مقداري به اهتدا نزديك شدند آنگاه آخرين جواب را دريافت كردند.
راز اسناد پاسخها به خدا
﴿قال إنّه يقول﴾ در نوع موارد موساي كليم ميفرمايد به اين كه خدا ميگويد، با اينكه بيان موساي كليم بيان حق است، چون رسول بما أنّه رسول حرفي جز رساندن رسالت خدا ندارد امّا مع ذلك براي اينكه جواب مطابق سؤال باشد آنها گفتند: از خدايت بپرس. موساي كليم ميفرمايد: خدايم جواباً چنين فرمود.
ـ سائمه و غير عامله بودن بقره
﴿إنها بقرةٌ لا ذلول تثير الأرض ولاتسقي الحرث مسلّمة لاشية فيها﴾؛ فرمود: اين گاوي است كه نه در اثر پر كاري رام شده باشد به ذلّت افتاده باشد، در اثر إثاره ارض و شيار زمين و زير و رو كردن خاك ذلول و افتاده باشد يا در اثر آبياري مزارع به ذلّت افتاده باشد ﴿لا ذلول﴾ كه ﴿تثير الأرض ولاتسقي الحرث﴾ آن گاوي كه به إثاره و شخم زدن و شيار كردن زمين پرداخت يا به آبياري مزارع و آب كشيدن از چاه پرداخت به ذلّت ميافتد. يك چنين گاوي نباشد ﴿لاذلول﴾ كه ﴿تثير الأرض ولاتسقي الحرث مسلّمة لاشية فيها﴾ او از هر عيبي سالم است، نه تنها سالم است بلكه مسلّم است. نظير صحيح و مصحاح بودن، نظير مريض و ممراض بودن كه اينها در قوهٴ فعل و در قوه انفعال نقش مؤثر دارد، گاهي بعضي از مزاجها صحيحاند بعضيها مصحاحاند، مصحاح صحتش به قدري قوي است كه دير مريض ميشود، تا حدّ امكان در برابر مرض دفاع ميكند. مزاجي كه مصحاح است به آساني مريض نميشود، مصحاح آن كسي است كه صحتش خيلي قوي است، بالاتر از صحيح است مثل اينكه ممراض پائينتر از مريض است، مريض كسي است كه بيمار است و ممراض كسي است كه زود مريض ميشود در اثر ضعف مزاج، ممراض بودن پائينتر از مريض بودن است، اينجا كه فرمود: مسلّم است، مسلّم قويتر از سالم است، اصولاً از هر عيبي مسلّم است، جا براي عيب نسبت به اين گاو نيست. ﴿مسلّمةٌ﴾ پس از نظر مزاج مسلّم است يعني سلامتش كامل است از رنگ هم ﴿لاشية فيها﴾، «شيه» مثل «عِدَه» كه «تاي» او عوض از آن واو محذوف است مثل وعد و عده، وصل و صله، وشي وشيه اين شيه همان وشي است. «وشي» اين خالكوبيها را ميگويند وشي، واشي كسي است كه خالكوب است يعني رنگي را با رنگ ديگر مخلوط ميكند. فرمود: رنگ او خالص است، شيه ندارد، وشي در او اعمال نشده است كه يك خالي داشته باشد يك جايي سفيد باشد يك جايي زرد باشد بلكه همان صفرائي است كه ﴿فاقع لونها﴾ هم صفرتش يكدست و خالص است. هم رنگش خود آن بقره در اثر داشتن آن رنگ ناظرين را به سرور درميآورد. ﴿مسلمةٌ لاشية فيها﴾ پس خصوصيت مزاجي، خصوصيت رنگ، يك دست بودن رنگ، خصوصيت سنّ، خصوصيت ذلول نبودن، همه و همه را بيان كرد.
ـ تعبير غير مؤدبانه بنياسرائيل
آنگاه بنياسرائيل گفتند: ﴿قالوا الآن حئت بالحقّ﴾؛ الآن حق را آوردي. خب اين طرز سخن گفتن با رسول خدا نيست. مثل اينكه تاكنون حق نگفته بود.
سؤال ...
جواب: لازم نبود در روايات هم هست كه اگر آنها اصرار نميكردند اينهمه تكليفات زائد بر اينها تحميل نميشد به همان اطلاق اخذ ميكردند. اينها، احياناً اگر سؤال بكنند و لجاجت بكنند اين خصوصيت پيش ميآيد[12].
﴿قالوا الآن جئت بالحقّ﴾؛ الآن حق را آوردي، مثل اينكه تا كنون معاذ الله، حق نگفته بود يا تاكنون يك امري كه بايد ميگفت بيان نكرده است. اگر لازم بود در فرصتهاي ديگر بيان ميشد. ﴿قالوا الآن جئت بالحقّ فذبحوها﴾ آن بقره را ذَبح كردند.
بهانهگيري براي رفع تكليف
امّا ﴿وما كادوا يفعلون﴾؛ نزديك بود كه اين كار را انجام ندهند در اثر اينكه كمتر به اوامر الهي امتثال ميكردند. گرچه بعضي نقل كردهاند كه ﴿و ماكادوا يفعلون﴾ يعني نزديك بود كه انجام بدهند ولي ﴿و ماكادوا يفعلون﴾ كاد يعني قَرُبَ، نزديك بود كه انجام ندهند.
سؤال ...
جواب: حالا بايد بگويند: ما فهميديم، حالا بايد بگويند: تبيّن لنا، اين چنين نبايد سخن بگويند كه ﴿الآن جئت بالحقّ﴾ بايد بگويند: الآن تبيّن لنا مقابل ﴿تشابه﴾، تبيّن لناست نه ﴿الآن جئت بالحق﴾ مقابل تشابه، تبيّن است، بايد بگويند: الآن تبيّن لنا، نه ﴿الآن جئت بالحق﴾، از تعبير ﴿الآن جئت بالحق﴾ استفاده ميشود كه مثل اين كه معاذ الله تاكنون حق نگفته بود.
سؤال ....
جواب: مبهم نيست مطلق است و اگر به اطلاق عمل ميكردند كافي بود، چنان كه در روايت هم هست.
و اگر چنانچه سؤال از ابهام است واقعاً، ابهام وادارشان كرده كه سؤال كنند بايد بگويند الآن تبيّن لنا يا شروع بكنند به امتثال با اينكه در آنجا موساي كليم فرمود ﴿فافعلوا ما تؤمرون﴾ يعني همين مقدار بس است بيش از اين لازم نيست. در جواب سؤال اوّل كه فرمود: ﴿لا فارض ولا بكر عوانٌ بين ذلك فافعلوا ما تؤمرون﴾ با فاء تفريع ذكر كرد يعني انجام بدهيد براي چه معطلايد؟ باز مع ذلك گفتند: ﴿قالوا ادع لنا ربّك يتبيّن لنا﴾ دو سؤال را بعد از اين مطرح كردند. لذا خدا فرمود: ﴿فذبحوها وما كادوا يفعلون﴾ مثل اينكه نميخواستند انجام بدهند. بالاخره به هر وسيلهاي بود تن در دادند.
اصرار بر كتمان داستان قتل
خب حالا اين اصل قضيه، اين به عنوان يك تعبّد خاص نيست نظير ذبح قربانيها، اين يك قضيهاي است در واقعه شخصيه تا آن مشكل ناشناس بودن قاتل حل بشود حالا خداي سبحان ميفرمايد: ﴿و إذ قتلتم نفساً فادّارأتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون﴾؛ اينچنين نبود كه يك رهگذري كسي را كشته باشد و در قبيلهٴ شما انداخته باشد و شما دامنتان آلوده نباشد خودتان اين كار را كرديد و لوث كرديد، ﴿و إذ قتلتم نفساً﴾؛ شما كسي را كشتيد. و هر كدام تدارء كرديد هر كدام از خود دفع كرديد درء كرديد: هر كدام گفت: از من نبود من نكشتم. شما كشتيد و تدارء كرديد، كل واحد از خود درء كرديد، دفع كرديد «إدرءوا الحدود بالشبهات»[13]؛ حدود به شبهات درء ميشود يعني دفع ميشود ﴿فادرؤا عن أنفسكم الموت﴾[14] يعني فادفعوا. فرمود: شما كشتيد و هر كدام تدارء كرديد ﴿وإذ قتلتم نفساً فادارأتم فيها﴾ امّا ﴿والله مخرجٌ ما كنتم تكتمون﴾؛ آنچه را كه شما اصرار بر كتمانش داريد خدا اظهار ميكند، خدا استخراج ميكند، استنباط ميكند بالاخره قاتل را معرفي ميكند. شما در نهانتان اين قضيه را مكتوم نگه داشتيد خدا آنچه را كه شما مكتوم كرديد آشكار ميكند، استنباط ميكند.
ـ مصحح اسناد قتل به همهٴ بنياسرائيل
﴿والله مخرج ما كنتم تكتمون﴾ اين هم معلوم ميشود كه اصرار داشتند اين قضيه مكتوم بماند. از اين تعبير ﴿كنتم﴾ معلوم ميشود كه اصرار آنها و استمرار آنها بر اين بود كه آن قضيه مكتوم بماند، معلوم ميشود كه توطئه دسته جمعي بود نظير، عقر ناقهٴ صالح كه فرمود: ﴿فنادوا صاحبهم فتعاطي فعقد﴾[15] آنگاه ﴿فكذّبوه فعقروها﴾[16] در يك بخشي فرمود به اينكه آن كسي كه مأمور ترور بود با او تعاطي كردند، با او داد و ستد كردند. با او پيمان بستند، با توطئه و تصويب همه صاحبشان رفت آن ناقه را عقر كرد ﴿فنادوا فتعاطي باحبهم فعقر﴾[17] لذا در سورهٴ شمس فرمود به اينكه ﴿كذّبوه فعقروها﴾[18] اگر يك نفر منهاي گروه، دست به يك كاري برند خداي سبحان كار را كار گروه نميداند امّا وقتي يك نفر، نماينده گروهي باشد همه تصويب كنند توطئه كنند و او را به عنوان نماينده انتخاب كنند دست به يك كاري بزند آن كار، كار همه است.
سؤال ...
جواب: چون هر كدام ميگفتند از ما نبود، بالاخره اولياء مقتول، گفتند پس كي بايد مسأله را حلّ كند؟ فرمود: اينچنين نيست كه يك كسي كشته بشود و خداي سبحان بالاخره قاتل را معرفي نكند حالا امسال نشد، آينده، آينده نشد، ده سال ديگر، اين يك اصل كلي است. ﴿والله مخرج ما كنتم تكتمون﴾ اين را در بعضي از آيات قرآن كريم هم به عنوان يك اصل كلي بيان كرد فرمود: ﴿أم حسب الذين في قلوبهم مرض أن لن يخرج الله أضغانهم﴾[19] اين اختصاصي به قيامت ندارد، فرمود: هر كس در دلش يك صفت پليدي را كتمان كرده است ما بالاخره يك روزي ظاهر ميكنيم ﴿أم حسب الّذين في قلوبهم مرض أن لن يخرج الله أضغانهم﴾ خدا آن ضغن و كينه را علن نميكند؟ اين شدني نيست، در اينجا هم به معناي فرمود: ﴿والله مخرج ما كنتم تكتمون﴾ اين به عنوان جمله اسميه ذكر شده است، به عنوان صفت خداي سبحان ذكر شده است خدا اين كاره است خلاصه، كه كتمان را علن ميكند.
فرمود: ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾[20]؛ ما گفتيم به اينكه با مقداري از بدن اين گاو مذبوح آن مقتول را بزنيد يعني مثلاً با دمش به آن مقتول بزنيد، حالا بعض مشخص نشد كه با ذنب اوست يا با دست اوست يا با سر اوست بالاخره به بعض بقره آن مقتول را بزنيد او زنده ميشود. كه بايد برخورد كند، يك مردهاي با مردهٴ ديگر برخورد كند تا زنده شود، تا معجزهٴ الهي را به عنوان آيهٴ بينّه ببينيد كه از برخورد دو مرده، حيات نشأت ميگيرد ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾[21] اين را زدند و آن شخص هم زنده شد و قاتلش را هم معرفي كرد كه قضايا گذشت. البته خداي سبحان اين را به عنوان صدر قصّه نقل ميكند بعد ميفرمايد به اينكه: شما اين آيه بيّنه را ديديد ﴿ثمّ قست قلوبكم﴾[22] نظير اين كه از دريا گذشتيد بعد آن حادثه پيش آمد، نظير اينكه بسياري از معجزات را ديديد ﴿وانتم تنظرون﴾[23] باز برگشتيد اين را هم نقل ميكند ميفرمايد به اينكه اين نعمت عظمیٰ را ديديد، اين آيه بيّنه را ديديد ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك﴾[24] ﴿فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيي الله الموتیٰ و يريكم ٰاياته لعلّكم تعقلون﴾[25] اين چنين خداي سبحان، مردهها را زنده ميكند، توان آن را دارد و آيات خود را به شما ارائه ميدهد تا شما تعقل كنيد.
ـ راز گزينش حيوان خاص
اين اجمالي از اين چند آيهٴ تلاوت شده امّا سرّ اين كه چرا گاو را انتخاب كردند گفتند: اينها اصولاً گاو را تقديس ميكردند گاو پرستي بود و از همان آن پرستش گاو، سامري سوء استفاده كرد ﴿أخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾[26] و خداي سبحان ميخواهد گاوي را دستور ذَبحش بدهد كه معبود عدهاي بود تا روشن بشود از كشتن گاو مشكلي دامنگير اينها نخواهد شد، چيزي كه به زعم اينها مقدّس است قداستي ندارد.
ـ برهاني بر معاد و احياي مردگان
و از برخورد يك مرده به مردهٴ ديگر حيات نشأت ميگيرد تا آنها از احياي موتیٰ در قيامت تعجب نكنند، و همانطوري كه در قيامت بعد از زنده شدن، همهٴ اسرار فاش ميشود، گاهي نمونههاي قيامت در دنيا ظاهر ميشود كه برخي از اسرار فاش ميشود چون در قيامت ﴿تبلي السرائر﴾[27] است ﴿لايكتمون الله حديثاً﴾[28] آن روز انسان قدرت كتمان ندارد، هر چه دارد ميگويد يا خودش به صورت باطن در ميآيد يا بالاخره هر چه در درون اوست، اظهار ميكند ﴿لايكتمون الله حديثاً﴾[29]؛ هيچ سخني را كتمان نميكند. بعضي از نمونههاي قيامت در دنيا هم ظاهر ميشود لذا فرمود: اين نمونه قيامت است كه ما مرده را زنده كرديم و اين نمونه اخراج مكتوم است كه ما الآن انجام داديم همان طوري كه در قيامت همه مردهها زنده ميشوند و در قيامت همهٴ اسرار مكتوم، علن و فاش ميشود در اينجا هم اين مرده زنده شد و آنچه شما مكتوم كرديد آن را ما استنباط كرديم، استخراج كرديم كه نموداري از قيامت است. هم نشانهٴ توحيد ربوبي حق است هم نشانهٴ معاد ﴿فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيی الله الموتي ويريكم اياته لعلّكم تعقلون﴾[30] تا درست شما بيانديشيد هم دربارهٴ مبداء هم دربارهٴ معاد، اگر دربارهٴ معاد بيانديشيد هرگز كتمان نخواهيد كرد، اين نعمت عظمي را ذكر ميكند، بعد ميفرمايد: ﴿ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة أو أشدّ قسوة﴾ اين يك مسئله مهمي است كه دل قسي خواهد شد بايد از آن مسأله اولي فراغت پيدا بشود تا به مسأله بعد بپردازيم.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[3] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 36.
[4] ـ وسايل الشيعة، ج 24، ص 290.
[5] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[6] ـ همان.
[7] ـ ر . ك كافي، ج 1، ص 11؛ «احمد بن ادريس عن محمد بن عبد الجبار عن بعض اصحابنا رفعه الي ابي عبدالله(ع) قال: قلت له ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان...».
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 79.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 79.
[11] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.
[12] ـ تفسير برهان، ج 1، ص 111؛ از امام رضا(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «بنياسرائيل هرگاوي برميگزيدند، كفايت ميكرد، ليكن سخت گرفتند و خدا نيز بر آنان سخت گرفت».
[13] ـ من لا يحضر، ج 4، ص 74.
[14] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 168.
[15] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 29.
[16] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 14.
[17] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 29.
[18] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 14.
[19] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 29.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 73.
[21] ـ همان.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 50.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 73.
[26] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 88.
[27] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[28] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 42.
[29] ـ همان.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 73.