اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ القَرْيَةَ فَكُلُوْا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدَاً وَادْخُلُوا البَابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ المُحْسِنِينَ (۵۸) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (۵۹) وَإِذِ اسْتَسْقَي مُوسَي لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ (۶۰)﴾
در بيان نعمتهاي خداي متعال به بني اسرائيل به اين قسمت رسيديم كه فرمود: شما وارد سرزمين مبارك بشويد و اصولاً به عنون قريه ياد ميكند گاهي به عنوان ارض مقدسه ياد ميكند گاهي به عنوان سرزمين بابركت ياد ميكند و مانند آن هم از لحاظ بركتهاي معنوي آن سرزمين متنعّم و برخوردار بود چون انبياي فراواني از آن سرزمين نشأت گرفتهاند و هم از لحاظ بركتهاي ظاهري يك سرزمين حاصلخيز و خوبي بود از زمان ابراهيم خليل (سلاماللهعليه) به بعد هر كه از اين سرزمين پربركت نام ميبرد دربارهٔ ابراهيم خليل ميفرمايد ما او و همچنين لوط كه به او ايمان آوردند اينها را به سرزمين پربركت منتقل كرديم آيهٔ 70 و 71 سورهٔ انبيا اين است كه خواستند ابراهيم (سلاماللهعليه) را با نقشه از بين ببرند و ما آنها را از بين برديم «وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ ٭ وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ» ما اراهيم و لوط را به اين سرزمين كه براي جهانيان مبارك قرار داديم منتقل كرديم بعد از جريان ابراهيم (سلاماللهعليه) نوبت به موساي كليم ميرسد كه خداي سبحان به موساي كليم دستور ميدهد كه اينها را به سرزمين پربركت منتقل كن آيهٔ 21 سورهٔ مائده اين است «يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ» شما به اين سرزميني كه از قداست برخوردار است وارد شويد كه براي شما مقرر شده است، پس بعد از جريان ابراهيم و لوط نوبت به موساي كليم ميرسد انبيائي كه بين ابراهيم و موساي كليم بودند، مانند يعقوب، اسحاق، يوسف (سلاماللهعليه) اجمعين و ساير انبيا از آن سرزمين بركت متنعّم بودند و به آن سرزمين هم بركت داده بودند تا نوبت به موساي كليم و به زمان موساي كليم ميشنويم كه خداي سبحان ميفرمايد اين سرزمين، سرزمين مقدس است بعد نوبت به داود، سليمان ميرسد كه خداي سبحان به در جريان سليمان و دارد كه بعد از جريان موساي كليم مطرحند ميفرمايد اين سرزمين سرزمين بابركت است آيهٔ 81 سورهٔ انبيا اين است كه «وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ» پس سلسله انبيا از ابراهيم شروع كرده و بعد موسيٰ كليم رسيده و بين ابراهيم و موسيٰ (سلاماللهعليه) انبياي فراواني بودهاند و از موساي كليم تا داود سليمان رسيده است كه اينها بعد موساي كليم هستند و باز در ميان سليمان ميفرمايد: ما اين سرزمين را سرزمين پربركت قرار داديم بعد از جريان سليمان كم كم نوبت به عيساي مسيح ميرسد كه باز اين سرزمين به عنوان سرزمين مبارك معروف است تا برسد به زمان اسلام كه در آغاز سورهٔ اسراء در جريان معراج رسول اكرم (سلاماللهعليه آلاف تهية و الثناء) اينچنين است كه «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ» مسجد اقصايي كه اطرافش را خداوند پربركت قرار داد هم بركتهاي معنوي و هم بركتهاي مادي، پس سرزمين شام و فلسطين از نظر قرآن كريم يك سرزمين پربركت و مقدس است هم بركتهاي معنوي دارد چون انبياي فراواني از آنجا نشأت كرده و در همانجا رحلت كردهاند و هم بركتهاي ظاهري از لحاظ موقعيتهاي طبيعي دارد آنگاه خداي سبحان ميفرمايد موساي كليم فرمود شما وارد اين سرزمين پربركت شويد با همهٔ نعمي كه دارد در آيهٔ محل بحث از اين سرزمين به عنوان قريه ياد شده است كه «وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ» در اين كه اين سرزمين از بركتهاي ظاهري و معنوي برخوردار است آن طوائف چندگانه آيات دليل گويايي است امّا در اين كه در زمان موساي كليم اينجا به صورت يك قريه و روستا بود يا به صورت شهر بود يا اصولاً قريه گاهي بر مدينه هم اطلاق ميشد بايد عنايت كرد در اين زمان شهر بود نه قريه مصطلح در برابر مدينه زيرا در يك قسمتي كه موساي كليم به اينها فرمود شما وارد اين ارض مقدسه بشويد وارد اين قريه بشويد قومش گفتند «انّا لن فدخلها فيها» براي اينكه «ان فيها ثوراً جبّارين» عمالفه و مانند آن در آنجا يك زنگي ميكردند آنها در يك روستايي كوچك بسر نميبردند اين شاهد كه آنجا مدينه بود نه قريه شاهد ثاني آن است كه موساي كليم به اين جمعيت فراوان فرمود: شما وارد اين محل بشويد اگر يك روستاي مصطلح بود كه ظرفيت براي اين مردم وسيع نداشت شاهد سوم اين است كه در همين آيهٔ محل بحث فرمود: «فكلوا منها حيث شئتم رغداً» يعني هرچه بخواهيد فراوان است خوب اين جمعيت چند هزار نفره وقتي بخواهد وارد يك محلّي بشود كه هر چه بخواهد فراوان است لابد يك شهر پربركت و معموري است نه يك روستا، پس قريه در اين زماني كه موساي كليم (سلاماللهعليه) فرمود: وارد اين قريه بشويد در حقيقت مدينه بود نه به عنوان قريه در برابر مدينه و اصولاً قريه يعني محل اجتماع نه لغتاً قريه به معني روستا باشد كه حتماً بايد محدوده باشد و جمعيت كمي داشته باشد تا بگويند قريه و شايد سرّ اين كه مدينه ياد نكرده است و نفرمود: «ادخلوا هذه المدينة» براي اين كه عمالقه مثلاً زندگي ميكنند و جايي كه جبّار زندگي ميكند قريه است نه مدينه زيرا مدنيّت و تمدّن جبر سازگار نيست، از اين جهت مدينه رسول خدا (عليه آلاف تحة و الثناء) قبل از هجرت يثرب بود بعد شد مدينه، وقتي مدنيّت آمد، عدل و قسط آمد اين يثرب شده مدنيه اينچنين نيست وقتي حضرت آمد از نظر منطقههاي شهري يك روستايي شهر شده باشد و يثرب شده باشد مدينه قريه شده باشد مدينه براي اين كه وقتي عوض شد قهراً آن قريه يا آن يثرب به مدينه تبديل ميشود شايد مشابه اين در سورهٔ مباركه يس باشد كه وقتي از آن سرزمين وسيع انطاكيه ياد ميكند ميفرمايد اينها اهل قريهاند «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ» آنگاه وقتي سخن از حمايت حق است و سخن از مبارزه باطل است كه يك مردي از دورترين نقطه اين محل حركت ميكند و ميگويد «اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ» از اين موقع كه خداي سبحان ميخواهد جريان طرح كند همان قريه را به عنوان مدينه ياد ميكند در سورهٔ يس آيهٔ 13 به بعد اين است «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ٭ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ ٭ قَالُوا» مردم اين قريه گفتند: «مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ ٭ قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ» اين مرسلين گفتند: «رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ٭ وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ» تا اين كه در آيهٔ 20 اينچنين ميفرمايد: «جاء من أقصا المدينة رجل يسعي» همين قريه شده مدينه، چون وقتي مدنيّت و تمدّن به فقير است نه به آباد بودن اكنون يك مرد الهي از قصاص اين منطقه برخاست و ميگويد: از مرسلين حمايت كنيد چون هم حرف خوبي ميزنند و هم آدم خوبي هستند «اتبغوا من لا يسئلكم اجراً و هم مهتدون» يعني هم هدفشان خداست و هم حرفشان خداست و خير است آنگاه اين قريه ميشود مدينه، بنابراين به اصطلاح قرآن كريم اينچنين نيست كه نظير مقررات شهرداري قرآن سخن بگويد كه هرجا آسفالت است و خيابان است و جمعيت وسيعي دارد آن را مدينه بنا و هر جا جمعيت كمي دارد آنجا را قريه بنامد گاهي با داشتن همه امكانات شهري و قرآن از آنجا به عنوان قريه ياد ميكند نه مدينه، امّا وقتي فكر متمدن در همان منطقه ظهور كرد آن ميشود مدينه نظير اين كه يثرب شده است مدينه، علي ايّ حال اين قريهاي كه موساي كليم (سلاماللهعليه) دستور داد اين قريه شويد در آن زمان طبق شواهد ياد شده شهر بود نه به عنوان قريه مصطلح امّا اين كه فرمود: بگويند: «حطة» اين كلمه را بگوييد يعني از خداي سبحان طلب آمرزش كنيد براي آن است كه اين تعبّد است و تعبد گرچه به حسب ظاهر سبك باشد به حسب باطن سنگين است نظير نماز كه «انّها لكبيرة الاّ علي الخاشعين» خواندن نماز از نظر كارهاي عادي خيلي رنجآور نيست ممكن است كسي بتواند دهها كيلو بار را بردار امّا آنقدر هنر ندارد كه اين نفس را بشكند و در براب رخداوند خضوع كند يا ممكن است كسي در كشتي گيري پشت هر حريفي را به خاك بمالد امّا اينقدر شهامت ندارد كه نفس خود را به خاك بمالد و در پيشگاه خداوند كرنش كند اين كه فرمود: «انّها الكبيرة علي الخاشعين» اين است كلمه طيّبه «لا اله الاّ الله» گرچه بر زبان آسان است امّا ثقل است در ميزان «ثقيلة في الميزان و خفيفة في اللّسان» همين يك كلمه شما بگوييد خدايا از گناهان ببخش اين گرچه بر زبان آسان است امّا بر وحي كه بخواهد كه آن دير درون را آرام كند و ه هر هار اكبر پيروز بشود سنگين است لذا «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ» شايد اين باز در قرآن كريم از يهود نقل شده است اين كه خداي سبحان به مؤمنين ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا» اين ناظر به يك قصه است كه شما مؤمنين به پيامبر نگوييد «راعنا» چون از اين «راعنا» يهود يك معنا ميفهمد و از آن برداشت بد دارد و از آن به عنوان تحقير و توهين به پيامبر عرض ميكنند شما بگوييد «انظرنا» گاهي ممكن است يك لفظ در يك جامعه معناي خاص داشته باشد كه انسان نبايد آن را استعمال كند چون ممكن است بيگانه از آن سوء استفاده كند لذا خداي سبحان فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقُولُوا رَاعِنَا» نگويند «راعنا» كه اين «راعنا» به اصطلاح يهود همان اسمع و لااصمعت خواهد بود كه يك تحقير و توهيني را در بر دارد يعني بشنو گرچه قابل شنيدن نسيتي و ناشنوايي اين كلمه «راعنا» را شما نگوييد بگويند «انظرنا» آنها كه سوء قصد داشتند همين كلمه را ممكن بود عوض كنند غرض آن است گاهي ممكن است يك كلمه بر زبان آسان باشد ولي در ميزان سنگين باشد مثل كلمه «لا اله الاّ الله» كه يك ماركسيست حاضر نيست اين كلمه را بگويد در صدر اسلام حاضر نبودند كلمه طيبه «لا اله الاّ الله» را بگويند چون بايد هرگونه بتي را انسان با اين كلمه بشكند و نفي كند الوهيت همه الهه دروغين را الوهيت راستين ذات اقدس اله را اصل قرار دهد گرچه اين ممكن است بر زبان آسان باشد ولي براي بسيار سنگيني است يا ممكن است محتوا چون سنگين بود نپذيرفتند يا ممكن بود اين اصطلاح به حال آنها نافع نبود نپذيرفتند علي ايّ حال اين سخن را تبديل كردند به سخني كه خود بپذيرند البته همه عوض نكردند، ستمكاران اينها عوض كردند لذا فرمود: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ» مطلب بعدي آن است كه شما وقتي اين جريان را مطالعه ميفرمايندميبينند مناسب و موازي با قصه تاريخ بني اسرائيل نيست يعني اينچنين نيست كه همان طوري كه به حسب اين آيات كه ما داريم ميخوانيم سرگذشت بني اسرائيل هم اينچنين باشد مثلاً آن جريان استسقا و آب طلب كردن بعد باشد و دستور ورود به قريه بعد باشد اينچنين نيست بلكه وقتي اينها از مصر بيرون آمدند و از دريا گذشتند در آن بيابان بالاخره احتياج داشتند به آب، قبل از اين كه موساي كليم دستور بدهد كه وارد اين قريه شديد آنها به آب نياز داشتند استقسا كردند، طلب سقي و سيراب شدن كردند موساي كليم براي اينها آب فراهم كرد، گرچه اين قصه هنوز هم ادامه داشت در تپه هم احياناً بود امّا قبل از اين كه موسيٰ كليم بفرمايد «ادخلوا هذه القرية» مسأله عصا زدن و جوشش آب مطرح بود ولي از نظر نقل اين جريان خداي سبحان اول دستور ورود قريه را ذكر ميكند بعد جريان استقسا را ذكر ميكند سرّش اين است قرآن كتاب قصه و تاريخ نيست اين كه بيش از صدو بيست مورد نام مبارك موساي كليم (سلاماللهعليه) آمده است امّا قصه موسيٰ در قرآن نيست تاريخ موسيٰ در قران نيست آن سرگذشت در قرآن نيست كه در چه عصري بود، در چه قرني بود آن طور كه يك مورخ قصه را مينگارد آنچنان در قرآن كريم نيست چون قرآن كتاب حكمت است نه كتاب قصه و تاريخ، هر جا به يك مناسبتي يك واقعيت و يك گوشهاي از جريان را نقل ميكند لذا گاهي از بالا شروع ميكند و گاهي از پائين شروع ميكند و گاهي از وسط شروع ميكند جريان يوسف صديق (سلاماللهعليه) را كه مطرح ميكند تا حدودي با نظم طبيعيش آميخته است امّا براي اين كه آن جزو احسن القصص قرار گرفته است و يكجا هم نقل كرده است امّا ساير قصص را كه نقل ميكند از چهره حكمت نقل ميكند نه از چهره قصه و تاريخ لذا با آن جزئيات تاريخ اصلاً كار ندارد در حالي كه براي يك مورخ وقتي بخواهد يك قصه و تاريخ لذا با آن جزئيات تاريخ اصلاً كاري ندارد در حالي كه براي يك مورّخ وقتي بخواهد يك قصه را بنگارد آن مبدأ زماني جزو مقدمات رشته اوست در حالي كه در قرآن اصلاً به بحثهاي زماني كاري ندارد كه در چه عهدي بود؟ چه در قرني بود و در چه هفته و ماهي بود؟ اينها را كار ندارد در حالي كه اصل زمان جزو مقدمات تاريخ است در حالي كه قرآن هيچ كاري با اين مسائل ندارد: امّا اين كه فرمود: احسن القصص براي اين است كه [اين احسن القص مفعونل مطلق نوعي است] «تا قلب تو را تثبيت كنيم تاريخ كه قلب انسان را تثبيت نميكند آن حكمت تاريخي است كه قلب را تثبيت ميكند حالا در چه زماني در چه مكاني بود، كه مقومات تاريخ است اصلاً قرآن مطرح نميكند دفعتاً ميبيني كه جريان يوسف (سلاماللهعليه) را كه نقل ميكند بفتتاً ميرسد به اين جمله كه «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي» اين فراز روشن تاريخ را نقل ميكند خدايا زندان ميروم و تن به آلودگي نميدهم امّا حالا اين چه زماني بود چه سالي بود؟چه ماهي بود اينها قصه است و قرآن كاري به اين حرفها ندارد اگر احسن است براي آن است كه اقوي است احكم است نه براي آنكه نگارندهاش قصه نگار باشد، فرمود: «وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ» يك وقت انسان طبق علل و عوامل مادي از زمين آب ميگيرد ممكن است خيال كند كه خواش كند و كار كرد و از زمين آب گرفت در حالي كه آنجا هم خداي سبحان به انسان آب ميدهد فرمود: اوست كه «سلكه ينابيع في الأرض» آبها را او در دل خاك راهنمايي كرده است اين راههاي تحت الارضي را خدا مقرر كرده است اگر يك كسي موحّد بود با كند و كاو چاه عميق و احداث قنات امثال ذلك حرفش اين است كه «يطعمني و يسقي» كه خدا ساقي است نه با حفر چاه ما آب توليد كرده باشيم ممكن است كسي اين بينش الهي را مثل ابراهيم خليل (سلاماللهعليه) نداشته باشد كه بگويد هر جا آب هست ساقيش خداست امّا گفتهاند اگر شما آن امكانات را نداشتيد كه از چاه و قنات چشمه استفاده كنيد باران هم نيايند بكوشيد خودتان را اصلاح كنيد و ما باران مناسب ميفرستيم فرمود: «وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً» شما اگر مستقيم باشيد مواظب حلال و حرام باشيد ما آب فراوان و بموقع نازل ميكنيم اين را در سورهٔ مباركه جن بيان كرد آيهٔ 16 اين سورهٔ است كه «وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً» اگر اينها مستقيم باشند و مواظب حلال و حرام خدا باشند ما باران به موقع و فراوان را بر اينها ميبارانيم و يكي از آن موارد هم فرمود: نماز استقساء است خوب اگر جامعه اين چنين نشد كه نيازي به نماز استقسا نداشته باشد اگر جامعه متأسفانه آن طوري كه بايد فكر حلال و حرام الهي باشد نبود خوب راهش نماز استقسا است آن هم با حضور و خضوع و آن نيايش كه يقيناً خداي سبحان به اين دعا پاسخ مثبت ميدهد و باران ميبارد اينها راههاي غيرعادي است يعني اگر كسي با تقوا بود باران ميآيد سرّش آن است كه انسان جداي اين جهان نيست كه كارهاي او در جهان بياثر باشد و اين جهان نيست كه كارهاي او در جهان بياثر باشد و جهان كسيخته از انسان نيست كه كارهاي او در انسان اثر نكند، انسان يك مهرهاي از مهرههاي دين جهان است اگر خوب بود وضع عالم برميگردد و اگر بد بودوضع عالم برميگردد اينطور نيست كه كسي بگويد: خوب گناه وضع عالم برميگردد و اگر بد بود وضع عالم برميگردد اينطور نيست كه كسي بگويد: خوب گناه ما چه تأثيري در نظام دارد؟ مگر ما چيزي جداي از اين نظام هستيم يا كسي توهّم كند كه نماز استقساي ما چه تأثيري در آمدن باران دارد مگر ما و نماز ما و كار ما جداي از اين جهان است فرمود: شما اگر آدم خوبي باشيد باران به موقع هم خواهد آمد، اگر آن توفيق را نداشتيد كه هميشه آدم خوبي باشيد لااقل در فرصتهاي مناسب از نماز استقساء غفلت نكنيد كه باران مناسب هم ببارد گاهي اين معجزات و كرامتها نظير آنچه كه آيت الله خوانساري (قدس اله سره الشريف) كه از اركان اين حوزه مقدسه بودند نماز استقسائي خواندند كه بالاخره دوست و دشمن اعتراف كردند كه باران مناسب باريد اگر آن حد نبود الاقل يك امر حسّي نصيب بني اسرائيل بشود كه بفهمند ميشود از راههاي غيرعادي هم آب تهيه كرد، آن مسأله تقويٰ و نماز استقساء و اينگونه از امور براي بني اسرائيلي كه گرفتار اصالت حس است راهگشا نيست در آن بيابان تشنه هستند و نياز به آب دارند به موساي كليم گفتند: آب ميخواهيم از موسيٰ آب طلب كردند كه اينها را سيراب كند موساي كليم هم خواسته اينها را به خداي سبحان رساند خداي سبحان هم فرمود: به عصايت دستور دادهام كه اگر به سنگ بزني، به سنگ هم دستور دادهآم كه همهٔ نيازهاي اينها را تأمين كند ببينيم اينها چه بهانه دارند؟ «اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ» ديگر نفرمود: اگر تو عصا بزني آن منفجر ميشود گفتند همان و انفجار همان فرمود: تو بزن او آماده انفجار است نفرمود: تو اگر بزني او بعدها منفجر ميشود همين گفتن با عمل موساي كليم آميخته شد و با انفجار حجر همراه بود، «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ» اين كه قرآن ميفرمايد: دوازده چشمه هر گروهي آبخور و آبراهشان متنخص بود براي آن است كه تمام راههاي بهانه را ببندد به بني اسرائيل بفهماند كه «وَلاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» انسان مفسد نباشيد، شما اگر مواد اولي ميخواهيد منّ و سلوي به طور عادلانه براي شما هست، سايهبان ميخواهيد اين ابر بطور عادلانه براي شما هست آب ميخواهيد اين انفجار دوازدهگانه بطور عادلانه براي شما هست و چه درد داريد كه به جان هم ميافتيد معلوم ميشود كمبود آب و نان و اينگونه از امور نه كشورا را اداره ميكنند نه جامعه را آرام ميكند چيزي كه كشور را اداره ميكند و جامعه را آرام ميكند همان خضوع در برابر خداست اين كه ميبينيد قرآن كريم همهٔ ابعاد را مطرح ميكند براي آن كه به ما بفهماند بني اسرائيل نه به خاطر آنكه چيزي كم داشتند به جان هم افتادند كه «تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» «تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ» كه يكديگر را ميكشتند و يكديگر را تبعيد ميكردند و مانند آن ... براي اينكه همه چيز تو زيش آماده اصل مواد هم فراهم و هيچ جايي هم براي نگراني و طغيان نبود امّا اگر كسي بنده خدا نباشد فوراً در سهم ديگري تعدي ميكند بجاي اين مقسط باشد قاسط ميشود بجاي اينكه به قسط ديگران احترام بگذارد به قسط ديگران تعدي ميكند ميشود قاسط لذا فرمود: «لا تعثوا في الأرض مفسدين» شما منشأ فساد نباشيد براي اين كه همهٔ امور را به شما داديم اينچنين نيست كه در اين بيابان يا در آن محل كمبودي باشد تبعيضي باشد قبيلهاي بر قبيله ديگر بخواهد بتازد اينچنين نيست «قد علم كلّ الناس شربهم» آن من و سلوي هم كه نازل ميشد اينچنين نبود كه مال بعضي از قبائل باشد براي بعضي بيشتر و براي بعضي كمتر باشد و اين كه فرمود: «قد علم كل اناس مشربهم» با اين كه من و سلوي را عادلانه توزيع ميكرد با اين كه آن تعطيل را هم عادذلانه توزيعميكرد باز به جان هم ميافتادند اين كه ميبينيد قرآن پشت سر هم ميگويد فساد نكنيد «و لا تعثوا في الأرض مفسدين» يعني ناشر فساد نباشيد آن را باحال مؤكد هم ذكر ميكند براي آن است كه از درون اينها باخبر است ميداند اينها را رها بكند اينها به فساد مبتلايند كسي كه عادت كرده ظلم ببيند اين تمرين ستم ميكند منتها مقدورش نيست ظالم باشد وقتي قدرت پيدا كرد و ستم ميكند اينها در مصر خبر ستمگري چيزي نديدند تمرين ميكردند ظالم بشرند چون هر چه ديدند ظلم ديدند وقتي هم كه قدرت پيدا كردند شروع به ستم كردند تا به جايي رسيدند كه «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ» اينها جز ستم چيزي نديدند تمرين ستمكاري كردند لذا چهل سال بايد اينها سرگردان بشوند اين نسل قطع بشود و يك نسل بفرماييد آخر به هيچ وجه قابل هدايت نبودند وگرنه خداي سبحان كه نميخواهد اينها را از شرّ مصر بيرون بياورد و به شراره تير مبتلا كند خداوند ارحم الرّاحمين است ملاحظه فرموديد آن آياتي كه به نحو معجزهآسا به نفع موسيٰ بود، مكتب موسيٰ (سلاماللهعليه) بود، و عليه آل فرعون بود، آن نُه معجزه همه و همه حسّي بود و آنها ديدند از عصا كه اژدها ميشد از يد بيضا كه عليه آنها بود از آن دم و طاعون و غمل و امثال ذلك كه اينها را حسّي ديدند معجزاتي را هم كه به نفع خودشان بود اينها را هم حسّاً ديدند، امّا چون «اشربوا في قلوبهم العجل» اين خوي بتپرستي در دلشان اشراب شد يعني در ريشههاي دلشان آبياري شد محبت گوساله و بتپرستي هيچ چارهاي نبود تا اين كه نسل منقرض شود چله سال ماندند و بالاخره اينها منقرض شدند و آن نوزادانشان كم كم تربيت شدند و بعد كم كم يك حكومتي را براي انبياي بعدي تشكيل دادند تا يك چند صباحي توانستند روي پاي خود باشيد وگرنه اينها آن لياقت را نداشتند كه دارد اين سرزمين بشوند و بساط عمالقه و جبارين را برچينند و يك حكومت اسلامي تشكيل بدهند فرمود: «اشربوا في قلوبهم العجل» خوب چه بايد كرد؟ «يتيهون في الأرض اربعين سنّة» بالاخره چارهاي نيست اينها بايد منقرض شوند و نسل نوردي كار بيايد كه با نسل نو بشود كار كرد.
جواب سؤال: چون اينها روي اصالت حس و اصالت ماده يا به موساي كليم ميگفتند: خداي خودت را به ما نشان بده يا خداي ديدني بياور فكرشان اصولاً اين بود.
و چون در منطقه ستم تربيت شدند و جز ستمگري چيزي تمرين نكردند الآن هم كه دستشان رسيد سعي كردند كه يكديگر را بكشند در همين سورهٔ مباركه بقره آيهٔ 84 به بعد اين است فرمود: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ» ما از شما ميثاق و پيمان گرفتيم كه كاري به هم نداشته باشيد آخر چه كم داريد؟ آنكه ميگويد توزيع ناعادلانه و شورش بپا ميكند خوب اينجا كه توزيع عادلانه بود آنكه شورش بپا ميكند بيتقوايي است فرمود: توزيع كه عادلانه است اصل مواد هم فراوان است براي چي به جان هم افتيد «تقتلون أنفسهم» از شما كه پيمان گرفتيد شما كجا كمبود داشتيد كجا تفاوت ديديد كه به جان هم افتادهايد؟ در خصوص آب كه فرمود: «قد علم كلّ اناس مشربهم» اينها هيچ تفاوت و تبعيض سرمايهداري و امثال ذلك نبود كه به جان هم بيفتيد همه يكسان بودند، بعد اينها تبدي لكردند و در خصوص منّ و سوي گفتند: ما عدس ميخواهيم، سير ميخواهيم و پياز ميخواهيم و ... غرض اينكه قرآن كريم ميفرمايد: «قد علم كلّ اناس مشربهم» حالا سرّ اين كه پشت سر هم ميفرمايد: «قد علم كلّ اناس مشربهم» حالا سرّ اين كه پشت سر هم ميهفرمايد: فساد نكنيد، ناشر فساد نباشيد و براي اين است كه طبع آنها اينچنين است كه تا موعظه و حكمت نباشد اينها به جان هم ميافتند نشانهاش همان آيهٔ 84 و 85 سورهٔ بقره است كه فرمود: «ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم».
«و الحمد لله ربّ العالمين»