اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۵۵) ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۵۶) وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ المَنَّ وَالسَّلْوي كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۵۷) وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ القَرْيَةَ فَكُلُوْا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدَاً وَادْخُلُوا البَابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ المُحْسِنِينَ (۵۸)﴾
در تتمه بحث گذشته كه آيا واقعاً توبه بني اسرائيل گذشته از ندامت نسبت به ماضي و عزم نسبت به آينده كشتار دسته جمعي در حقيقت توبه اينها يا ستم توبه اينها راه داشت بايد به اين نكته عنايت كرد كه خضوع بني اسرائيل در برابر فرمان موساي كليم تا چه اندزه است اولاً چقدر به او ايمان آوردند؟ و آنها هم كه به او ايمان آورند نحوه ايمان و خضوع آنها در برابر موساي كليم (سلاماللهعليه) چه اندازه بود و فكر حاكم بر مردم آن سرزمين در آن تاريخ چه بود؟ اولاً گروهي كه به موساي كليم ايمان آوردند بسيار اندك بودند در سورهٔ يونس جريان ايمان آوردن قوم موسيٰ را كه ذكر ميكند ميفرمايد: «فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ» يعني جزو گروه اندك كسي به موساي كليم ايمان نياورد آيهٔ 83 سورهٔ يونس اين است كه «فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ» پس آنها كه به حضرت موساي كليم ايمان آوردند يك عده كمي از ذريه او بودند آن هم با ترس اينچنين نبود كه نوع بني اسرائيل به او ايمان آورده باشند مطلب دوم آن است كه اينها هم كه ايمان آوردند هم كه ايمان آوردند ايمانشان مستحكم نبود تعبّد قطعي آميخته باشد نشانهاش آن است كه در جريان ذبح بقره كه فرمود: خداي سبحان به شما دستور داده است گاوي را ذبح كنيد گفتند: ما را مسخره ميكني، خوب اگر يك وقتي به دستورات پيغمبرش متعبّد باشد ديگر نميگويد «أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً» آيهٔ 67 سورهٔ بقره اين است «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً» ما را مورد استهزاء قرار دادهاي «قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» من به خدا پناه ميبرم اگر جاهل باشم چرا كه استهزاء مال جاهلين است خوب اگر قوم موسي بني اسرائيلي كه به موساي كليم ايمان آوردند متعبّد بودند ديگر نميگفتند ما را مسخره ميكني، كسي كه در برابر دستور موساي كليم ميگويد: «أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً» اگر موساي كليم دستور بدهد كه شمشير بگيرد و در تاريكي يكديگر را بكشيد اينها ميگويند سمعاً و طاعتاً؟ تا انسان بگويد «فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» شما يكديگر را با آن هفتاد هزار نفر كشيد خداي سبحان مثلاً توبه شما را پذيرفت از طرف ديگر همينها هستند كه ميدانستند موساي كليم پيغمبر است لذا اذيت او دريغ نداشت در سورهٔ صف آمده است كه آيهٔ 5: «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ» يك اعتراض و كلمهاي موساي كليم نسبت به آل فرعون دارد يك گلهاي هم نسبت به قوم خود دارد آنها كه ميدانند موساي كليم پيغمبر است نسبت به اين كساني كه ميدانند موساي كليم پيغبمر است ميفرمايد: «يَاقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ» شما كه ميدانيد من پيغمبرم چرا مرا آزار ميدهيد؟ خوب اگر قومش اينچنين بودند كه در برابر آن پيام سنگين فوراً است به شمشير ميشدند و آن كشتار هفتار هزار نفر را امتثال ميكردند و اگر نرسيده بود دستور خداي سبحان كه از اين به بعد كشتن لازم نيست باز همچنان به كشتار ادامه ميدادند اگر قصص اينچنين خاضع و متعبد بودند كه پيغمبرشان را اينچنين آزار نميدادند، فرمود: «وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ» و اين موعظه حضرت هم در آنها اثر نكرد به شهادت ذيل آيه كه فرمود: «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» چرا؟ چون «وَاللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» اينها گرفتار زيغ و انحراف قلب شدند خدا قلب مريض را مريضتر ميكند خدا قلب منحرف را منحرفتر ميكند بعد در ذيل آيه فرمود: اينكه ما گفتيم چون اينها دچار زيغ قلب بودند قلبشان را منحرفتر كرديم نه يعني مرض فرستاديم، انحراف فرستاديم تون فقمان را گرفتيم اين كه فرمود: «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» يعني فلم من حرفوا حرف الله قلوبهم نه يعني خدا يك چيزي از غيب نازل كرده است به نام ضلالت به نام زيغ و انحراف قلب كه بر زيغ و انحراف اينها افزود بلكه فرمود: «وَاللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» كسي كه فاسق شد ما توفيقمان را از او ميگيريم وقتي توفيق را از او گرفتيم او به حال خود رها ميشود وقتي بحال خود رها شد بر انحرافش افزوده ميشود در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ضلالت فرستادني نيست كه خداي سبحان كسي را گمراه كند آن توفيق است كه فرستادني است هميني كه توفيق سلب شد ديگر تنخص قدرت اهتديٰ ندارد و سقوط ميكند و لذا فرمود: ما اگر گفتيم «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» نه يعني واقعاً قلب اينها را منحرف كرديم بلكه هدايتمان را از اينها گرفتيم توفيق به اينها نداديم اينها منحرف بودند منحرفتر شدند امّا جو حاكم بر مصر خواه دربارهٔ آل فرعون خواه دربارهٔ بني اسرائيل اين است دربارهٔ بني اسرائيل كه ملاحظه فرموديد لحظه به لحظه يا ميگفتند خداي ديدني براي ما بياور يا خداي خودت را به ما نشان بده يا ميگفتند: «اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ» يا ميگفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» امّا آنچه كه فرعون بر آن بود آنهم به همين اصالت حسّ خيال ميكرد كه اگر موساي كليم يك خداي ديگر دارد آن خدا حتماً ديدني است و چون در زمين مصر را اطراف مصر خداي موسيٰ وجود ندارد وگرنه او ميديد حتماً در آسمان است لذا به هامان دستور داد قصري بساز يا رصدخانهاي ترتيب بده كه من خداي موسيٰ را ببينم اين فكر حاكم بر مصر و آل فرعون و بني اسرائيل بود كه هر موجودي مادي است و چيزي كه ماده ندارد خرافي است و تنها راه شناخت هم در نتيجه راه حس است لذا ميگويد اگر موساي كليم خدايي داشته باشد حتماً ديدني است چون در زمين نيست و ما از زمين اطلاع داريم پس اگر باشد در آسمان است لذا يك قصري ترتيب بده يا رصدخانهاي بساز كه من از دور آسمان و موجودات آسماني را ببينم ببينم آيا خداي موسيٰ در آسمان هست يا نه؟ گرچه ميدانم كه نيست يك همچو تعبيري هم دارد اين فكر حاكم بر مردم آن روزگار بود در سورهٔ قصص يك مقدار از اين جريان را مطرح ميكند و در ساير قسمتها هم بقيهاش را مطرح ميكند آيهٔ 38 سورهٔ قصص اين است كه «وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي» كسي كه مربي و مدبّر باشد و قانون و سعادت شما باشد و قانون و سعادت شما را تأمين كند غير از من نيست قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه منظور فرعون اين نبود كه من اله شما هستم يعني خالق شما هستم من اله شما هستم يعني زمين و آسمان و شما و نياكان شما را من خلق كردهام، فرعون معتقد بود كه خودش مانند افراد ديگر پدر و مادري دارد و مانند افراد ديگر ميميرد و خالق اينها خداست سخن در ربوبيّت است نه خالقيّت و آنچه انبيا با آن روبرو بودند همان شرك ربوبي بود ميگفتند تدبير كار مردم يا به عهده فرشتگان است يا به عهده جنّتيان است يا به عهده بزرگان بشر است يا به كساني مانند آن و ... اينها را مرام بتپرستي تشكيل ميداد فرعون ميگفت: هر چه هست مادي است آنكه صلاح شما را تأمين ميكند من هستم من اگر گفتم در تمدن شما بيحجابي سهم دارد شما بايد بپذيريد گفتم، در تمدن شما فلان عمل نقش دارد شما بايد بپذيريد مربي و مدبر شما من هستم نه آفريدگار شما من هستم اگر ميگفت «أنا ربّكم الأعلي» در همين زمينه بود اگر ميگفت «ما علمت لكم من اله غيري» در همين زمينه بود وگرنه خودش هم مانند ديگر بتپرستان مصر معبودي داشت و آن معبود را ميپرستيد كه آل فرعون به او گفتند اگر توبه موساي كليم مجال بدهي «يزرك و الهتك» تو و خدايان تو را هم از بين ميبرد بنابراين او بيش از اين حرفي نداشت كه الآن هم سران استكبار اين حرف را دارند اينچنين نيست كه اگر ميگفت «ما علمت لكم من اله غيري» حرفي بالاتر از حرف سران استكباري امروز باشد همين حرف بود آنگاه چون معتقد بود هر موجودي مايد است و تنها راه شناخت حس است به آتش و ملاءش دستور داد گفت به اينكه «فاوقد لي ياهامان علي الطين» به اين گل آتشي روشن كند بنايي بنا كن يا بصورت و صد خانه باشد ارتداد آهني يا غيرآهني استفاده كن رصدخانه بساز يا يك قصر مرتفعي بساز كه من بالاخره آسمان را از نزديك ببينيم، ببينيم كه خداي موسيٰ در كجاست «فَأَوْقِدْ لِي يَا هامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِي صَرْحاً» صرح آن قصر باز و روشن است «لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلهِ مُوسَى» شايد اله موسيٰ در آسمان باشد در زمين كه نيست، خيال ميكرد همان طوري كه ستارهها را با رصد و صرح ميتوان ديد، اله موسيٰ را هم ميتوان ديد، گرچه در كنار اين سخن اين حرف را زده است كه «وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ» گرچه من گمانم اين است كه او دروغ ميگويد معاذ الله اين گمان به بعضي جزم است يعني من يقين دارم كه او دروغ ميگويد ولي براي اتمام حجّت شما يك رصد خانهاي يا يك قصه مرتفعي بسازيد تا من آسمان را ببينم تا روشن بشود كه خداي موسيٰ نه در آسمان است نه در زمين و غير از من كسي مدبّر نيست اين كه گفت: «وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ» نه يعني من گمان ميكنم كه معاذ الله موساي كليم دروغ ميگويد و مظنّه در برابر جزم باشد بلكه در اينگونه از موارد مظنّه در مقابل يقين است چه اينكه خداي سبحان از او تعبير ميكند كه فرعون گمان داشت كه قيامتي نيست نه فرعون يقين داشت كه قيامتي نيست اينكه دربارهٔ فرعون دارد كه «وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لاَ يُرْجَعُونَ» اينها گمان كردند كه به سوي ما بر نميگردند نه يعني مظنّه در برابر گمان بلكه مظنّه به معناي يقين يعني اينها يقين داشتند كه به موسي ما برنميگرداند چون در همين آيهٔ بعد يعني آيهٔ 39 باز مظنّه در برابر انكار معاد است كه معني جزم دارد فرمود: «وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لاَ يُرْجَعُونَ» اينها استكبار داشتند گمان داشتند كه به سوي ما بر نميگردند نه اينها كه منكر معاد بودند به اين نحو كه مظنّه داشتند معادي نيست. الآن ماديّين كه منكر معادند يا وثنيّين حجاز كه منكر معاد بودند در حد مظنّه نبود بلكه در حد جزم بودند اينها ميگفتند: يقيناً وقتي بميرم از بين ميرويم ميگفتند: «ءَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» انسان با مردن نابود ميشود الآن منكرهاي الحادي ميگويد: مرگ يعني نابودي فرعون كه نسبت به معاد جزم به عدم داشت خداوند سبحان از آن تعبير به مظنّه كرده است فرمود: اينها گمان كردند كه به سوي ما برنميگردند مثل اين كه ما هم در تعبيراتمان به منكرين ميگوييم اينها خيال كردهاند كه معادي نيست نه اينها به زعم خودشان به جهل مركبي كه دارند يقين دارند كه قيامتي نيست ولي ما هنگام تعبير ميگوييم اينها گمان كردهاند كه قيامتي نيست خيال ميكنند كه قيامتي نيست نه يعني كه آنها واقعاً در حدّ خيال و گمان ميانديشند آنها به زعم خودشان در جهل مركب يقين دارند كه معادي نيست ولي ما تعبير عرفيمان اين است كه اينها گمان ميكنند كه قيامتي نيست گمان ميكنند خدا و معادي نيست خوب يك ملحد كه ميگويد: انسان خبر از ماده سر بر نتافت و جز به ماده سر نميسپارد و قرآن كريم از اينها ياد كرده است كه «نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ» «نَمُوتُ وَنَحْيَا» هم قيامت را منكرند «إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا» هم مبدأ را منكرند و ميگويند «وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ» دربارهٔ اين گروه اگر بخواهيم تعبير كنيم ميگوييم اين ماركسيستها خيال كردند خدايي نيست خيال كردند كه قيامتي نيست نه يعني انيها متخيّلند ميگوييم آنها گمان ميكنند قيامتي نيست نه يعني آنها ظانّ هستند آنها روي جهل مركبشان يقين دارد كه معاد و قيامتي نيست امّا در تعبيراتمان اين چنين بيان ميكنيم يعني آنچه كه اينها ميگويند در حد گمان و خيال است علم نيست چون علم آن است كه مطابق با واقع باشد بنابراين اينكه خداي سبحان فرمود كه اينها گمان كردند كه به سوي ما بر نميگرداند نه يعني به عدممعاد مظنّه دارند اينها يقين دارند كه معادي نيست روي جهل مركبشان دربارهٔ آن جمله هم كه گفت: «انّي لا ظنّه من الكاذبين» آنها هم يك همچنين تعبيري دارند يك ماركسيست اگر بخواهد از يك الهي و و يك موحّد نام ببرد ميگويد: اينها خيال ميكنند خدايي هست آنها هم يك چنين تعبيري دارند هر كسي كه به يك مطلبي قاطع است نسبت به رقيب فكري و مكتبياش تعبير خيال و گمان دارد يك ملحد اگر بخواهد از يك موحّد نام ببرد ميگويد: اينها خيال كردند كه عالم خدايي دارد، اينها گمان ميكنند كه انسان بعد از مرگ زنده ميشود اينها گمان ميكنند با خيال ميكنند كه انسان بعد از مرگ زنده ميشود اينها گمان ميكنند با خيال ميكنند كه كسي به داد انسان ميرسد، آنها هم يك چنين تعبيري دارند و اين يك تعبير رايج ادبي است اگر كسي به يك مطلب يقين داردنسبت به مطلبهاي ديگر تعبير به مظنّه و خيال ميكند يعني آن مطلب مطلب علمي نيست بلكه مطلب ظن و خيال است بنابراين فكر حاكم در آن محدوده اصالة ماده بود و فرعون بعد از اين به زعم خود يقين پيدا كرد در زمين خداي موسيٰ نيست به اين فكر افتاد لابد در آسمان است و اگر در آسمان باشد حتماً ديدني است و اگر ديدني است من با رصدخانه يا با صرح مجلل آن را ميتوانيم ببينيم اين همان فكر الحادي است كه هر موجودي مادي است و عكس نقيضش اين است كه هر چه ماده ندارد وجود ندارد وجود ندارد خوب اين مردم كه فكر حاكم بر آنها اصالت ماده است از طرفي هم خداي سبحان فرمود: جز ذريهاي از قوم موسيٰ كسي به او ايمان نياورد آنهم «فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ» اينها هم كه تازه ايمان آوردند از هيچ اذيّتي دريغ نكردند كه خدا فرمود: «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» آن وقت در اين جوّ و محدوده چطور هرز ميشود كه خدا به اين مردم بگويد توبه شما كشتار دسته جمعي نسبت به يكديگر است «فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» آنها هم اطاعت كرده باشند و هفتاد هزار نفر را كشته باشند، در آيات قبلي هم خوانديم گاهي در مورد يقين مظنّه ياد ميشود مثل اين كه وقتي خداي سبحان خاشعين را ميستايد ميفرمايد: «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ» كه اين بحثش قبلاً گذشت آيهٔ سورهٔ بقره كه بحثش قبلاً گذشت اين بود «وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ ٭ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» خاشعين را كه خداي سبحان ميستايد ميگويد اينها گمان دارند كه به ملاقات ما ميآيند اينها از مواردي است كه ظن به معناي يقين است و نكته تهديد هم بيان شد كه قيامت به قدري مهم است كه اگر كسي مظنّه هم داشته باشد بايد بترسد چون مظنون كه تو ميشد به ظن اثر قومي ميدهد چرا از يك امر يقيني به يك امر ظنّي تعبير شده است براي اين كه يك نكته مصحح دارد كه چرا بجاي كلمه يقين كلمه ظن آمده است اين است كه قيامت بقدري سنگين است كه اگر كسي يقين هم نداشته باشد و فقظ ظن داشته باشد بايد از قيامت برسد همان احتجاج امام صادق (سلاماللهعليه) به ابن ابي العرجاء بعد از آنهمه براهين تمسّك كردند فرمود: بسيار خوب شما چون براهين را نميپذيريد اگر حرف ما راست بود چه اين كه راست است شما چه ميكنيد؟ اگر حرف شما راست باشد كه راست نيست اينها كه اهل عبادت حج و طوافند كه ضرر نكردهاند زيرا به زعم شما انسان با مردن نابود ميشود وقتي نابود شد يك شيء معدوم را كسي آزار نميكند نميگويد چرا وقتي زنده بودي عبادت كردي؟ حج كردي؟ طواف كردي؟ اگر حرف تو راست باشد كه نيست اينها كه كنار كعبه دارند طواف ميكنند بعد از مرگ آسيبي نميبينند امّا اگر حرف ما راست باشد كه راست هست شما چه ميكنيد؟ اين در آخرين مرحله در مقام نصيحت خود احتمال هم براي انسان منجز است يعني مسأله قيامت بقدري مهم است كه خود احتمالش كافي است كه انسان احتياط كند.
جواب سؤال: اين «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» يا در حد يك امر امتحاني بود نظير ذبح اسماعيل (سلاماللهعليه) بود كه «إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» كه در هر يك امر امتحاني بود و بعد خداي سبحان فرمود كه امتثال خارجي لازم نيست يا همان احتمال كه بعضي دادهاند كه توبه كنيد و خود را بكشيد يعني آن خوي خودسري و شهوتراني و اين فكر جاهلي را ذبح كنيد و يا «فتوبوا الي بارءكم» به استناد آن روايات مرسل كه سندي ندارد و محتواي آن هم قابل عرضه نيست و آنها هم قابل عرضه نيست. آنها واقعاً دست به شمشير بردند و تا غرونف هفتادهزار نفر را كشتند بعد دستور رسيد كه بس است و اينها اينقدر خاضع بودند يا به شهادت قرائن متصله و منفصله نميشود گفت: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» امر منجري است كه آنها امتثال كردند چون سه احتمال بود و هنوز اين آيه بحثش باز است هنوز به جزمي نميتوان گفت: كدام احتمال منجّز است.
جواب سؤال: آن قتل قتل منجز است نه قتل امتحاني آن آيهٔ 66 سورهٔ نساء ميگويد: اگر ما قتل منجز را بر اينها تثبيت كنيم «مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ» نه قتل امتحاني را.
امّا فرمود: «وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى» اينها وقتي از دريا نجات پيدا كردند يعني همين كه از مصر بيرون آمدند، به زندگي روستائي داشتند نه زندگي عشايري به زندگي شهري در اين بيابان بودند خداي سبحان ميفرمايد: گرچه موسيٰ كليم به دستور ما شما را از مصر بيرون آورد و شما را از شرّ فرعون نجات داد امّا همهٔ امكانات رفاهي را براي شما فراهم كرديم به ابر دستور داديم بالاي سر شما مانند چتر سايه بيفكند تا شما از حرارت آفتاب نجات پيدا كنيد و به من و سلوي هم دستور داديم كنار سفره شما حاضر شوند روي درختها حاضر شدند، روي توبهها حضار شوند آن ترنجبين را بگيريد به منزله خورش شما باشد و اين مرغ را هم بگيريد و غذاي شما و پناهگاه شما تأمين خواهد بود اين نعمتها را ما به شما دايدم از اين نعمت خداي سبحان در چند جا ياد ميكند يكي همين آيهٔ محل بحث است يكي آيهٔ 160 سورهٔ اعراف است كه ميفرمايد «وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى» ما بر را بر اينها به عنوان سايهبان مأمور كرديم چون ابرها در اختيار رياحند و رياحها و بادها رسالت خداي سبحان را به عهده دارند كه فرمود: «وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ» بادها سمت رسالت و پيامآوري خداي سبحان را دارند اينها مؤمورند كه ابرها را جابجا كنند همان بادها ابرها را جابجا ميكنند و بر بالاي سر اينها به عنوان مظنه و سايهبان قرار ميدهد در مدينه مسجدي هست به نام مسجد الغمامه كه روزي رسول خدا (سلاماللهعليهوآله) حالا نماز عيد بود يا نماز غيرعيد از شهر بيرون آمدند به منطقه وسيعي كه آن روز جزو شهر نبود و بيابان باز بود زير آسمان نماز خواندند چون هوا خيلي گرم بود غمام و ابري به فرمان خداوند سايهافكن بر سر همهٔ نمازگزاران و پيامبر و به احترام آن كرامت و اعجاز آن محل را مسجدي ساختند به نام مسجد الغمام وهم اكنون در مدينه است اين هست كه اينها جزو كراماتي است نصيب اولياي الهي خواهد شد فرمود: ما اين كار را كرديم «وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى» بعد به اينها گفتيم «كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ» امّا اين با همهٔ اين كرامتها «ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» ديگر از اينها قدرداني شنيده باشد يا اينها شكر كرده باشند نبود فرمود: اينها به خودشان ستم كردند با اين همهٔ نعم دربارهٔ بني اسرائيلي كه گرفتار اصالت حسّند خدا ميفرمايد: ما هر معجزهاي كه داديم در اينها اثر نكرد، معجزه بعدي از معجزه قبلي قويتر بود «وَمَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا» ما آيات و معجزات فراواني به اينها نشان داديم كه هر كدام از ديگري از ديگري بهتر و «وَمَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا» اي اكبر من مثلها اخت يعني مثل اين كه در كتابهاي نحوي ميگويند باب كان و اخواتها يعني امتثالها نه اخت يعني خواهر، اخت يعني مثل «كلّما دخلت امّة لعنت اختها» يعني لغت مثلها ماهر معجزهاي كه داديم از معجزه ديگر قويتر بود ولي در اينها اثر نكرد كسي كه گرفتار اصالت حس است با مشاهده اين همه معجزات باز هم متنبّه نميشود لذا خدا ميفرمايد: به اين كه ما يك معجزه و دو معجزه نفرستاديم نه معجزه عليه آل فرعون به نفع اينها فرستاديم و چندين معجزه مستقيماً غير از آن نُه معجزه براي اينها فرساديم آن نه معجزهاي كه سلاح موساي كليم بود از قبيل يد بيضا، عصا، دم، تمّل، اين آياتي كه بني اسرائيل يكي پس از ديگري پس از ديگري مبتلا شده بودند طاعون و مانند آن ميفرمايد: اين معزجات كه ما فرستاديم «وَمَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا» غير از آن آياتي است كه به عنوان نعم بر بني اسرائيل نازل كرده است نظير تظليل غمائم نظير انزال من و سلوي و امثال ذلك در پايان اين آيات نوعاً گلايه خداست فرمود: «ما ظلمونا و كانوا انفسهم يظلمون» آنگاه ميفرمايد: ما به اينها گفتيم شما بايد برويد و در بيت المقدس اسكان گزينيد و ظالمين و جبارين را از آنجا بيرون كنيد و آنجا مسكن گزينيد «وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوْا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدَاً وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ» گفتيم: وارد اين محل بشويد و از روزيهايي كه خداي سبحان از پيش براي شما معين كرده است و بعداً هم ادامه ميدهد استفاده كنيد و از اين در مخصوص وارد شويد چون اين منطقه چندين در داشت و به حالت خضوع و خشوع در پيشگاه خداي سبحان وارد شويد وقتي هم ميخواهيد وارد شويد در خداي سبحان طلب آمرزش و مغفرت كنيد «حطّ الذنب» يعني گناه را ريخت، خداي سبحان گناه را سخط ميكند خطّ يعني فروافتاده فرمود: شما بگوييد حطة يعني خداي سبحان گناهان ما را فروريز ببخش كه براي دوري دوش ما نباشد مثل اين كه انسان درحال ركوع ميگويد: سبحان ربّي العظيم و بحمده» در حال سجود ميگويد «سبحان ربّي الاعلي و بحمده» اين يك نحوه تأديب ديني و تعبد است، حالا يا يك كلمات ديگري كه خلاصه اين است كه خدايا از گناهان ما صرف نظر كن، اگر اين كارها را كرديد «نغفر لكم خطاياكم» اگر اين كار را كرديد هم اشتباهات گذشته را ما ميبخشيم و هم پاداش نيكي به محسنان عطا ميكنيم و «مسنزيد المحسنين» خوب اين يك دستور ساده اين دستور ساده را خداوند ميفرمايد كه عمل نكردند «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ» در اينها ستمكاراناشن كه كم هم نبودند حرف ما را عوض كردند ما چيزي به اينها دستور داديم اينها چيزي ديگر گفتند: ما چيزي به اينها ابلاغ كرديم اينها جور ديگر به همديگر ابلاغ كردند خوب گروهي كه تا اين اندازه حاضر نيت اطاعت خدا را به عنوان تعبّد بپذيرد آن فرمان سنگين را ميپذيرد كه يك روز تا غروب هفتاد هزار نفر افارد يك قبيله و خانواده يكديگر را بكشند «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ» آنگاه ميفرمايد: «فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ» اينها كه ستم كردند ما عذابي از آسمان بر اينها نازل كرديم براي اينكه اينها فاسق بودند امّا حالا آن عذاب چه بود؟ و نحوه تبديل چه بود بايد در بحثهاي بعد روشن بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»