06 01 1986 2169508 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 139(1364/10/16)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسيٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَيٰ الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53)﴾

يادآوري نعم گذشته هم براي آن است كه آنها نسبت به نعمتهاي گذشته شاكر باشند و هم در آينده تصميم گيرنده خوبي باشند يكي از آن برجسته‌ترين نعم شكاف دريا و گذر بني اسرائيل و غرق آل فرعون است بعضي احتمال داده‌اند كه اين شكاف دريا كنايه از همان جذر درياست، دريا در حال جذر قابل عبور است و درحال مدّ قابل عبور نيست و اين هم يك امر طبيعي بود وقتي بني‌اسرائيل خواستند از دريا بگذرند دريا در حال جذر بود وقتي اينها از دريا گذشتند و ال فرعون در وسط دريا ماندند دريا بصورت مدّ درآمد و اينها را غرق كرد اين امر طبيعي است نه خارق طبيعت و قهراً معجزه نيست، امّا قرآن كريم در سورهٔ شعراء آيهٔ 61 اين را به عنوان يك معجزه ياد مي‌كند مي‌فرمايد به اين كه وقتي ما دستور داديم موساي كليم شبانه ياران خود را از مصر بيرون ببرند اينها زودتر حركت كردند و فاصله متنابعهي هم داشتند وقتي نزديك دريا رسيدند اين دو گروه يكديگر را از دور ديدند اصحاب موسيٰ گفتند الآن ما دستگير مي‌شويم «فلمّا تراء الجمعان قال اصحاب موسيٰ انا لمدركون قال كلاّ ان معي بري سميعه بن و اوحينا» اي موسيٰ «ان اضرب مصباك البحر فانفلق فكان تلّ فرق كالطور الفصيح» براي اين كه اگر ما تا كنون از اينها جلو بوده‌ايم براي اين راه رفتن داشته‌ايم ولي الآن راه رفتن نداريم ناچار مي‌مانيم و آنها به ما مي‌رسند و ما را مي‌گيرند از اين بيان معلوم مي‌شود راه عبور بسته بود اگر دريا در حال جذر بود و يك امر طبيعي بود خوب از دريا مي‌گذشتند همان گونه كه تا كنون راه خشكي را ادامه داده بودند اين تعبير نشانه آن است كه اولاً دريا در حال جذر نبود وگرنه متحيّرانه نمي‌گفتند «انّا لمدركون» بلكه از دريا مي‌گذشتند همانگونه كه تا كنون راه خشكي را ادامه داده بودند و ثانياً موساي كليم ما بيان قاطع اينها را رد نمي‌كرد كه اين چه حرفي است كه مي‌گويند، دريا در حال جزاست ما از دريا مي‌گذريم بلكه فرمود: «كلاّ انّ معي ربّي سيهدين» گفت خدا با من است و دستور مي‌دهد كه چه بايد بكنيم يعني فعلاً راه طبيعي بسته است نيازي به راهنمايي ماوراء طبيعي است يك امر خارق عادتي است كه ما را راهنمايي مي‌كند كه چه بكنيم «كلاّ ان معي ربّي سيهدين» آنگاه خداي سبحان فرمود: «فاضدب بعصباك البحر» خوب اگر دريا در حال جذر بود عبورش هم امري طبيعي بود خوب، نيازي به عصا زدن نداشت، خوب بلكه بطور طبيعي مي‌گذشتند اگر جذرش آنقدري نبود كه رفتنش ممكن نبود خوب باز هم معجزه است گرچه سطح دريا يك مقدار پايين رفته است ولي عبورش ممكن نيست خوب اگر با زدن عصا يك راه خاكي و خشك پيدا مي‌شود باز معجزه است چه در حال جذر و چه در حال مد، منتهي در حال مدّ آب بيشتري دارد در حال جذر آب كمتري دارد. آنها مي‌خواهند از معجزه بودن فاصله بگيرند و آن را يك امر طبيعي تلقي كنند خوب پس بايد آب دريا آنقدر پايين رفته باشد كه عبور از آن به آساني ميسّر باشد خوب اگر عبور بطور عادي ميسّر است خوب نيازي به وحي نيست كه خدا بفرمايد: ما به موساي كليم وحي فرستاديم كه عصا به دريا بزن اين هم شاهد سوم. چهارم اين است كه خدا فرمود: ما همان طوري كه خشكي را دريا مي‌كنيم دريا را هم خشكي مي‌كنيم ما در جريان نوح كه شما ديده‌ايد تنور كه خوب خشك بود و از تنور هم كه جز آتش چيزي مشهود نبود دستور داديم اين تنور كه جاي آتش است آب بجوشاند «وفار التنور» خوب از خيلي جاها خدا مي‌توانست آب بيرون بياورد امّا از مركز آتش آب بيرون آوردن يك امري است معجزه فرمود: تنوري كه جاي آتش است ما دستور داديم كه آب فوران كند خوب چطور ما آن سرزمين خشك آن خشكي را به دريا تبديل كرديم «و هي تجري في موجٍ كالجبال» موجي كه مثل كوه بود در اين برّ خشكي پيدا شد الآن هم دستور داديم اين دريا خشك بشود كه «فاضرب لهم طريقاً في البحر يبساً» اين كه با مدّ و جذر سازگار نيست در حال جذر بهر حال يك آبي در دريا هست يبس نيست، يا بس نيست اين كريمه مي‌فرمايد ما به دستور الهي به موسيٰ گفتيم تو عصا به دريا بزن، اينجا يك راه خشك مي‌شود يك نمي هم پيدا نخواهد شد. اين كه با جذر سازگار نيست و خامساً: خداي سبحان فرمود به اين كه وقتي تو عصا به دريا زدي، دريا شكافته شد ديواره‌هاي آب مثل كوه عظيم شد اين كه با جذر سازگار نيست با مدّ سازگار است فرمود: «فأنفلق فكان كل فرقٍ كالطود العظيم» وقتي عصا به دريا زد اين ديواره‌هاي آب مثل سدّ بزرگي شدند، مثل يك طود و كوه عظيمي شدند. دو طرفش كوه عظيم آب بود وسطش هم يك جاده خشك اين با جذر دريا سازگار نيست اين يا حال عادي است يا با مدّ درياست آنقدر آب فراوان بود كه دو سدّ از آب در اين دو طرف پيدا شد و يا در چند طرف پيدا شد بنابر اين كه چند راه شده باشد و اين قافله از بين اين دو ديواره بلند آب گذشتند «فانفلق فكان كلّ فرقٍ كالطود العظيم» يعني مثل كوه بزرگ، هر تپه‌اي را كه كوه نمي‌گويند هر برآمدگي را كه جبل و طود نمي‌نامند آن را هم به عظمت توصيف نمي‌كنند. اين كه فرمود مثل كوه عظيم شد معلوم مي‌شود يا در حال مدّ بود يا اگر در حالت عادي بود تمام اين آبهايي كه از وسط گرفته شد به اين دو ديواره داده شد و شده طود عظيم همان طوري كه در جريان نوح (سلام‌الله‌عليها) فرموده بود «و هي تجري بهم في موج كالجبال» كه از كوههاي عادي هم گذشت لذا پسر نوح گفته بود: «ساوي الي جبلٍ يعصئني من الماء» نوح (سلام‌الله‌عليها) فرمود: «لا عاصم اليوم من أمر الله» اين آبي كه من مي‌بينم به امر خدا از كوهها هم مي‌گذرد كسي امروز عاصم نيست مگر خدا بخواهد همان طوري كه دربارهٔ طوفان نوح فرمود: «و هي تجري في موجٍ كالجبال» نه «كالجبال» موج كه مي‌آيد سلسله جبال را ترسيم مي‌كند موج كه مثل يك تپه يا تلّي نيست كه از دريا برخيزد شما در كناره‌هاي دريا ديديد كه وقتي موج برمي‌خيزد سلسله‌اي برمي‌خيزد نه حلقه‌اي لذا فرمود به اين كه «و هي تجري في موجٍ كالجبال» مثل سلسله جبال و اين سلسله جبال به هم متصل است در خشكيها و در درياها خشكي در جريان نوح و دريا در جريان موسيٰ، كه فرمود: سراسر اين دريا دو ديواره بلندي از آب ترسيم شد وسطش جاده خشك، يبس شد نه كه مقدار آب كمي ماند و شما از آب كم گذشتيد اين يبس را چه مي‌كنند اين كه نمي‌شود آن را به عنوان مدّ تعبير كرد آن درياي روان است لذا تعبير به مجرويم امّا شاهد ششم هر جا سخن است، سخن از دريا و مي است و اگر اين آب فرو رفته باشد اين درياي شأني است نه درياي فعلي يم شأني است نه يم فعلي، امّا وقتي مي‌گويد ما شما را از دريا عبور داديم يعني از آني كه بالفعل آبش به حدّي است كه بر آن دريا حمل مي‌شود آبش بالفعل به حدي است كه براويم اطلاق مي‌شود اينها همهٔ نشانه آن است كه عبور بني اسرائيل بويسله شكاف دريا امر خارق عادت است و مي‌شود معجزه بيّنه، آنگاه در بحث‌هاي قبل داشتيم كه «قال كلاّ ان معي ربّي سيهدين و أوحينا الي موسي ان اضرب بعصاك البحر» ما وحي فرستاديم كه عصا به دريا بزن نه هر چوب ديگري كه آنها خواستند اينگونه توجيه كردند كه بالاخره يك راهي و سالك كه عصارتش است بالاخره عصابه دريا مي‌زند اين يك امر طبيعي است اگر چوبهاي ديگر كه به دريا مي‌زد كه اثر نداشت همين عصايي كه بايد گاهي مار بشود و گاهي بصورت اولي برگردد همين عصا را بايد به دريا بزند تا دريا بشكافد «أن اضرب بعصابك البحر فنفلق فكان كلّ فرقٍ كالطود العظيم» يعيناو عصا به دريا زد و دريا منفلق شد و شكاف برداشت دو ديواره عظيمي از آب ترسيم شد «فنفلق فكان كلّ فرق كالطود عظيم» يك كوه از آب در اين سمت و يك كوه ديگر از آب در آن سمت وسطش راهي خشك آنگاه فرمود: ما اين را براي شما راه درست كرديم «و ازلقفناتم الاخرين» يعني ما كه اين كار را كرديم و آل فرعون كه به دنبال شما آمده بودند ما اينها را از لاف كرديم، تقريب گفتيم كرديم به اينها جلوتر بيايند راه باز است ما اينها را آورديم كه بگيريم مثل اين كه دربارهٔ متكلّمان مي‌فرمايد: ما به كليد آسمان و زمين بدست خداست «لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» و كليد هم دو دم و دو لبه دارد كه اگر به يك سمت بچرخانند مي‌شود مفتاح وسيله گشودن مي‌شود و اگر به سمت ديگر بچرخانند مي‌شود مقلاق وسيله بستن فرمود: كليد دريا به دست ما بود ما اين دريا را شكافتيم ولي براي شما مفتاح بود و براي آل فرعون مقلاق بود براي اين اينها را آورديم وسط دريا ما به اينها گفتيم بياييد ما اين دريا را كه بصورت يك راه خشك ترسيم كرديم براي شما راه ساختيم و براي آنها دام، كه آنها را در اين دام بگيريم. لذا مي‌فرمايد ما به اينها گفتيم نزديك بشويد ما اينها را كم كم جلو آورديم ما به اينها گفتيم وارد دريا بشويد «وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الْأَخَرِينَ» زلفيٰ يعني درجه به من زلفيٰ پيش خودت زلفيٰ بده «زلفي» يعني «قربي» لفظاً و معناً از لفنا يعني قربّبنا فرمود: ما شماها را كه به دريا آورديم از اين راه عبورتان بدهيم پشت سري‌ها يعني آل فرعون را ما به دريا نزديك كرديم و ما اينها را به دام كشانديم و بعد «فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ» در سورهٔ شعراء وقتي اين بحث را مطرح مي‌كند آيهٔ 62 به اين مال براي آنها به عنوان يك نعمت است بلكه دام است و نقمت «وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً» فرمود: ما به يك عده مهلت مي‌دهيم كه اينها را در وسط نعمت بگيريم «وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الْأَخَرِينَ» يعني «قربنا ثمّ» همان مكان آل فرعون را كه دنبال اينها بودند بعد فرمود «وَأَنجَيْنَا مُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَجْمَعِينَ» موسيٰ و همهٔ همراهانش را ما نجات داديم «ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْأَخَرِينَ» آخرين همان آخرين دربند بودند كه ما آنها را به دام كشانديم معلوم مي‌شود خداي سبحان كه مقاليد سماوات و ارض بدست اوست با يك دم كليد را مفتاح قرار مي‌دهد براي مؤمنان با همان دم يا دم ديگر آن را مغلاق قرار مي‌دهد براي كافران لذا فرمود: ما اين دريا برايم آورديم و بستيم تا حال باز كرديم الآن بستيم «فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ» ما بستيم تا كنون فتح بود الآن اغلاق است و اين هم در حال جذر بود يا مدّ بود يا لااقل در حال عادي بود نه اصولاً خود ساكنان آن منطقه مي‌گويند: دريا همان وقت هم مي‌گفتند: دريا. اگر چنانچه رود باشد، خوب آنها هم رود مي‌گفتند بعضي مي‌گفتند درياي احمر بود، يا بحر قلزم در تفسيرها هم هست در اينكه دريا بود سخني در آن نيست اگر هم احياناً يك رود رواني در مصر بود باز آنقدر وسيع بود كه بر آن دريا اطلاق مي‌كردند ولي نوع مفسّرين يا درياي قلزم يا درياي احمر يكي از اينها را تفسير كرده‌اند بله چيزي كه به فرمان خداي سبحان است ماوارء طبيعت مستقيماً دارد نقشه اعمال مي‌كند اين را هم قرآن به عنوان معجزه مي‌داند بله غير عادي نيست چون يك امر حدوثاً و بقاءً معجزه است لذا هر دو را قرآن به عنوان كرامت ياد مي‌كند هم نجات بني اسرائيل و هم غرق آل فرعون هر دو را به عنوان كرامت ياد مي‌كند و اين مي‌شود معجزه.

جواب سؤال: نه، اين نفس قوي ولي خدا اين اثر دارد منتهيٰ گاهي خداي سبحان اداره مي‌كند يك موجود مشخص مجراي فيض باشد اين دربارهٔ غرق كه يك امر غيرعادي و نجات هم يك امر غيرعادي بود يعني آن را به عنوان كرامت مي‌داند و اين را به عنوان كرامت مي‌شمارد و سخن از خبر نيست سخن از انفراق درياست كه «كالطورٍ عظيم» خواهد بود و امّا بحث كه فرمود: «وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» در بحث قبل ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان روي ليلة خيلي تأكيد مي‌كند گرچه تمام «اناء الليل و اطراف النّهار» ظرف ذكر حق مي‌شمارد امّا بعضي از مواقع را از يك خصوصيت بيشتري برخوردار مي‌داند مخصوصاً شب و مخصوصاً پايان شب كه اگر سوگند ياد مي‌كند به عنوان «و اللّيل اذا يسر» يا به پيامبرش دستور مي‌دهد كه «فسبّحه و ادبار النّجوم» يعني شب را دريابيد آن وقتي كه ستاره دارند غروب مي‌كنند و پشت مي‌كنند به افق شما، روي به افق ديگر دارند: حين ادبار نجوم و ادبار نجوم اين مواقع را دريابيد. «فسبّحه و ادبار النّجوم» در كريمه ديگر فرمود: «فسبّحه و أدبار النّجوم» اين خصوصيتي كه براي شب و مخصوصاً پايان شب و نزديك اذان صبح ذكر مي‌كند آن را با دليلي تبيين مي‌كند مي‌فرمايد: ما كارهاي مهم را مي‌خواهيم با تو در ميان بگذاريم قرآن هم يك كتابي نيست كه كسي بتواند آن را تحمّل كند چون يك قول وزين و ثقيل است گرچه مطابق با فطرت است و فطرت با او آشناست و اگر دستي به فطرت نزند و آن را آلوده نكند اين قرآن براي او آسان است «و لقد يسّرلنا القرآن للذكر» سخت نيست آسان است ولي سست نيست سنگين است گرچه يسير و آسان است و عسير و دشوار نيست امّا سنگين است و سست نيست «انا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً» گرچه «انّا يسّرنا القرآن للذكر» آنگاه به عنوان ترغيباً داوطلب مي‌طلبد كه «فهل من مدّكر» آيا كسي هست كه به ياد حق بيفتد قرآني يك وسيله خوبي است آسان هم هست و سخت نيست تحميل فطرت نيست آيا كسي  هست كه به ياد فطرت باشد «فهل من مدكّر» اين جمله‌ها را تكرار مي‌كند امّا مي‌فرمايد به اينكه محتوايش خيلي وزين است معنايش خيلي بلند است فهميدن معنا و حمل محتوا كار آساني نيست چون كار آساني نيست تو بايد عبادت كني تا بتواني به آن مقام بلند دسترسي پيدا كني اولاً و بهترين مقام و فرصت براي عبادت پايان شب است و سحر است ثانياً چرا؟ چون «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً» اين برهان مسئله است «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً» خوب، اين قول ثقيل را كي بايد حمل بكنيم قبلش دستور مي‌دهد كه شب را احيا كن، چرا شب را احيا كن زيرا مي‌خواهيم حرفهاي بلند با تو بزنيم خوب چرا شب را احيا كنم خوب روز را احيا مي‌كنم فرمود: نه «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً» و «إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً» روز كار فراوان داري كار اجرايي داري تو بر فرض بخواهي در يك اتاق تنها بنشيني و آرام بگيري همه در حركتند ما حرفهاي بلند و پرمغز را مي‌خواهيم به تو بفهمانيم و در روز ممكن نيست بر فرض تو در روز فراغت داشته باشي ديگران فارغ نيستند روز است و بلوا «انّ ناشئة اللّيل» يعني اين نشئه خود ليل و شب‌زنده‌داري خودش نشئه‌اي است «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً» گام انسان را استوارتر مي‌كند قدمگاه انسان را مستحكم‌تر مي‌كند، حرفها را انسان بهتر مي‌فهمد سخنهاي بهتر بيان مي‌كند و مانند آن اين دليل مسئله است كه فرمود: شب را زنده نگهدار زيرا ما مي‌خواهيم قرآن را بر تو نازل كنيم اين كه فرمود: «قم اللّيل الاّ قليلا» در سورهٔ مزّمل فرمود: «يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً ٭ نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً ٭ أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً» آنگاه دليل ذكر مي‌كند چرا شب را زنده‌دار براي اين كه «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً» ما يك حرف سنگين مي‌خواهيم به تو القا كنيم از بالا نازل مي‌شود از اين كه فرمود: «عليك» معلوم مي‌شود از بالا و از يك راه خيلي دور مي‌آيد، حالا اگر چنانچه شما مي‌خواهيد حرف ثقل بر ما القا كنيد و ما بايد اهل عبادت باشيم خوب روز را احيا مي‌گيريم چرا شب را؟ فرمود: «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً» شب را تو فراغت داري و اصلاً نشئه شب اين است تو اگر بگويي در زمين كنار اتاقم مشغول مطالعه‌ام خوب ديگران مشغول حركتند اوضاع در روز به كام تو نيست تا اين كه بگويي من آرام مي‌نشينم و اين است كه چون ما مي‌خواهيم حرف سنگين را بر تو القا كنيم و اين بدون عظمت روح ميسّر نيست و عظمت روح تنها در سايه عبادت است و روز فرصت آن فراغت نيست و چون نشئه شب «أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً» است لذا شب را احيا كن تا بتواني با قرآن مأنوس باشي «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً» آنگاه دليلي را براي اين كه چرا روز اين امكان را ندارد بيان مي‌كند تمام اين حركتها مال روز است فضا، فضاي بلواست انسان بالاخره نمي‌تواند كه گوشش را ببندد او آرام گرفته ديگران بلوا و تلاش دارند فراغت براي كسي نمي‌گذارند يا به انسان مراجعه مي‌كنند يا خبري مطرح است و يا بلوا در شهر است شب است كه آرام است انسان كه در روز نمي‌تواند كه از ديگران منعزل باشد به ديگران مراجعه نكنند مخصوصاً كسي كه سمتي دارد و اگر سكي در را به روي خود بست بالاخره همه در حركتند حركتهاي ديگران به گوش او مي‌رسد او را به خود متوجه مي‌كند امّا شب است كه همه خاموشند يا خوابند يا سرگرم زمزمه خود هستند لذا فرمود چون در روز كارهاي اجرايي زياد است و نشئه شب براي خود يك ناشئه قوي نيست «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً» لذا تو شب را احيا كن تا آن قول ثقيل را بتواني حمل كني و هضم كني.

جواب سؤال: خوب جاي ديگر كه روز است كاري به حضرت ندارد اينها شب است و جاي ديگر روز و مردم در تلاشند و تلاش آنها كاري به حضرت و حضرت نه مسؤول آنهاست و نه آنها به حضرت مراجعه مي‌كنند هر كسي در هر منطقه‌اي كه شب است آنجا را يابد مغتنم بشمارد چون ناشئه شب خاموش است و در خاموشي انسان بهتر مي‌تواند با خدا مناجات كند لذا فرمود: اگر كسي خواست آن قول ثقيل را بفهمد با ابتلاء به كثرت ميسّر نيست با رفت و آمدهاي فراوان ميسّر نيست بايد از راه عبادت آنهم شب زنده‌اي لذا شما در بسياري از موارد مي‌بينيد در عين حال كه به عبادتهاي شبانه‌روز دستور مي‌دهد براي شب يك خصوصيتي قائل است براي مسئله شفاعت كه همان مقام محمود بود كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد مسئله نماز شب را قرآن حد وسط دليل ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ» كه اين ناظر به نمازهاي چهارگانه است، از وسط روز تا وسط شب جاي نمازهاي ظهرين و مغربين است اين چهار نماز «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ» يعني هنگام زوال شب «إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ» دل شب تار اين هنگام چهار نماز است ظهرين و مغربين بعد «و قرآن الفجر» كه ناظر به نماز صبح است با اين جمله‌هاي نمازهاي پنجگانه را در سورهٔ اسراء بيان كرد. آنگاه نوبت به نماز شب كه مي‌رسد مي‌فرمايد: «وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً» اگر بخواهي به آن شفاعت برسي بايد شب را دريابي ديگر سخن از آن نيست كه اين نمازهاي صبح و ظهر و عصر مغرب و عشا انسان را نمي‌تواند يا مي‌تواند به آن مقام محمود برساند اگر آن نمازها اين قدرت را مي‌داشت كه انسان را به مقام محمود برساند ديگر نمي‌فرمود: شب را فراموش نكن نماز شب را اقامه كن تا به مقام محمود برسي، اين كه فرمود: «وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً» اين را در يك جمله و در آيهٔ بعد ذكر مي‌كند معلوم مي‌شود آنچه كه انسان رابه مقام محمود مي‌رساند همان شب زنده‌داري است از آن جهت است كه دربارهٔ شب و احياي شب قرآن كريم خيلي تكيه مي‌كند خوب، هر عالمي را قرآن كريم سعي مي‌كند با عمل بپروراند امّا مي‌گويد آن علمائي كه شبها را احيا مي‌دارند و درس مي‌خوانند آنها به مقامي مي‌رسند در همان سورهٔ زمر وقتي كه جريان عالم با عمل را ذكر مي‌كند آيهٔ 9 سورهٔ زمر اين است كه مي‌فرمايد: «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» قبل از آنكه مردم را به علم دعوت كند و به فرمايد عالم و غير عالم يكسان نيست اول مردم را به عبادت دعوت مي‌كند آنهم عبادت شبانه. فرمود: آن كسي كه شب را زنده نگه مي‌دارد و درس مي‌خواند با ديگران يكسان نيست البته معلوم است با ديگران يكسان ينست چون اين يقيناً اهل تقويٰ است و اهل تقويٰ يقيناً پيش خدا مكرّمند فرمود: «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» بعد از گذشت همهٔ اين فضائل شبانه آنگاه مي‌فرمايد: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» آنگاه مي‌فرمايد عالم و غيرعالم يكسان نيستند خوب خدائي كه معيار ارزش را تقوا مي‌داند در اينجا معيار ارزش را علم دانست؟ كه فرمود: هر كه عالم بود پيش من عزيز است و هر كه عالم نبود عزيز نيست يعني با آن اصل كلي قرآني كه معيار ارزش تقواست اين حرف مخالف است؟ يا اين حرف هم در پيرو همان اصل كلّي قرآني است؟ اين حرف در پيرو همان اصل كلي قرآني است اول مسئله شب‌زنده‌داري و ترس از جهنم و اميد به رحمت حق و احياي شبانه را مطرح مي‌كند بعد مي‌گويد عالم و غيرعالم مساوي نيستند «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً» اين كه فرمود: «ءٰاناء اللّيل» براي اين كه گاهي انسان توفيقي دارد مثلاً مقداري از شب مانده برمي‌خيزد نماز شبش را مي‌خواند رسول خدا (صلّي‌الله‌عليه‌وآله) وقتي نماز شب مي‌خواند اينچنين نبود كه آخر شب برخيزد و يازده ركعت بخواند اين مثل سنگر داراست چگونه سنگردار خوابش خواب خفيف است لحظه به لحظه بيدار مي‌شود و اگر بخوابد خوابش مختصر است رسول خدا اينچنين بود يعني يك مقدار مي‌خوابد پا مي‌شد و دو ركعت نماز مي‌خواند باز دوباره مختصر مي‌خوابيد باز بيدار مي‌شد و دو ركعت نماز مي‌خواند و مختصري استراحت مي‌كرد و برمي‌خواست و نماز مي‌خواند شما در جواهر ملاحظه كنيد كه شب حضرت چگونه بود مثل يك مرز داري كه مواظب است سه يا چهار ساعت پشت سر هم نخوابد اين است اگر هم خواب است بين نمازها باشد، يك چنين خيري كه انسان عمر را به خواب نگذارند اين طرز نماز شب خواندن حضرت بود نه اين كه پشت سر هم پنج يا شش ساعت بخواند بعد از آخر شب برخيزد و چند جمله ذكري داشته باشد اينچنين نبود اينها كه «ءٰاناء اللّيل» شب را زنده نگه مي‌دارند بعضشان اينگونه هستند كه البته به جايي مي‌رسند شما ببينيد امّتي از بركت اينها استفاده مي‌كند همين ذكريا بن آدم كه در مدفون است (رضوان الله تعالي عليه) به امام رضا (سلام‌الله‌عليه) عرض كرد كه آن رجال بزرگ قم كه همدور بوديم آنها رحلت كردند و الآن نسل جديدي كه روي كار آمدند ما با هم مأنوس نيستيم فاصله سنّي ما زياد است اجازه بدهيد من از قم به بيرون بروم حضرت فرمود: نه تو در قم باش براي اين كه خداي سبحان به بركت تو عذاب را از آن محل برمي‌دارد. بطوري كه به بركت قبر پدرم موسي بن جعفر (سلام‌الله‌عليه) عذاب را از آن منطقه برمي‌دارد يك همچون اثري يك عالم دارد كه امام هشتم به شاگردش مي‌فرمايد: با بودن تو عذاب از آن محل برداشته مي‌شود انسان به اينجا مي‌رسد اگر خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه علم و غيرعلم و عالم و غيرعالم يكسان نيستند اول بيان قنوت و خضوع «ءٰاناء اللّيل» را بيان مي‌كند لذا مي‌فرمايد به اين كه ما به موسيٰ دستور داديم چهل شب ميهمان ما باشد بالاخره انسان اگر در كوه هم زندگي كند باز شب بهتر از روز است در يك غار هم بخواهد زندگي كند باز شب آرامتر از روز است فرمود ما شب را براي همه سكن قرار داديم لباس قرار داديم خداي سبحان كه ليل را سكن و لباس قرار دارد براي همه. همهٔ حيوانات اين لباس استراحت را در بر مي‌كنند، همهٔ حيوانات در شب در سكن مي‌آرمند فرمود ما شب را آرام قرار داديم شما شب را دريابيد. اينچنين نباشد كه از سر تا پايان شب بخوابيد لذا به موسيٰ كليم فرمود: به اين كه ما به تو وعده چهل شبه داديم كه چهل شبانه روز ميهمان خداي سبحان و شب و روز هم مناجات مي‌كرد منتهيٰ مناجات شب بهتر بود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق