أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49) وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50)﴾
در شمارش نعمتهايي كه خداي سبحان بر بنياسرائيل روا داشت اول مسأله نجات از آل فرعون را مطرح ميكند و بيان فرمود كه آنها شما را به بدترين وجه معذّب ميكردند. عذابي كه غيرقابل تحمّل بود، عذابي كه ميرفت تا نسل شما را منقرض كند. و اين يك آزمايش الهي بود منتها راه نجات را از اينجا شروع ميكند. ميفرمايد: «و اذ فرقنا بكم البحر» شما وقتي به عنوان يك ستاد متشكّل قيام كرديد به فرمان خداي سبحان موساي كليم شما را از مصر بيرون آورد، فرعون سپاه مسلّحش را به دنبال شما اعزام كرد و هر دو شما در كنار اين درياي روان قرار داشتيد شما جلو اينها دنبال ما دستور داديم كه موساي كليم عصا را به دريا بزند اين آبهاي رفته از آبهاي آينده جدا بشود آنكه رفت جاي آنرا آبهاي آينده پُر نكند و آبهاي آينده بايستد و نيايد يا يك جاده خاكي از وسط دريا پيدا بشود تا شما عبور كنيد و اين كار يك كار غيبي است و كليد اين كار به دست خداي سبحان است. منتها كلّ نظام كليدش به دست خداست كليد دو لبه و دو دهنه دارد با يك لبه و با يك چهره در باز ميشود با يك چهره در بسته ميشود. فرمود كليد دريا به دست ما بود ما به دست موساي كليم اين كليد را اظهار كرديم. در باز شد، آبهاي رفته رفت و آبهاي نيامده نيامد و جاده خاكي درست شد و شما رفتيد وقتي شما از دريا گذشتيد فرعونيان به دنبال شما به وسط دريا آمدند ما اين لبه كليد را برگردانديم آبها به هم آمد «فغشيهم من اليم ما غشيهم» اگر كارگاه الهي با نظم و با كليد اداره ميشود و كليد دار اين عالم هم خداي سبحان است كه «عنده مفاتح الغيب» و «له مقاليد السّمٰوات و الأرض» كه كليدها و مقاليد آسمانها به دست اوست اين مقاليد و مفاتيح براي مؤمنان همواره مفتاح است براي كافران و منافقان همواره مغلاق. يعني كار خدا دو لبه و دو دم دارد يك دم باز ميكند يك دم ميبندد. همان كليدي كه براي مؤمنان مفتاح است براي كافران مغلاق است. فرمود: ما در دريا را باز كرديم شما رفتيد وقتي نجات پيدا كرديد در دريا را بستيم. «فغشيهم من اليمّ ما غشيهم» و شما اين منظره را از نزديك ديديد «و أنتم تنظرون» ديگر جا براي كفر ندارد. «و اذ فرقنا بكم البحر» ما دريا را در دو نمي كرديم. اين درياي متّصل و جمع را منفصل و متفرّق كرديم. «و انجيناكم» كه شما از اين مخزن استفاده كرديد اين كليد در رحمت را به روي شما باز كرد. وقتي آل فرعون به درون دريا آمدند و شما از دريا بيرون رفتيد «و اغرقنا ٰال فرعون» اين كليد را برگردانديم درياي منفصل متّصل شد و آبهاي متفرّق مجتمع شد. كار خداي سبحان اينچنين است. با يك «كن فيكون» مسأله را حل ميكند. و شما هم اين صحنه را از نزديك ديديد. بنابراين نبايد گفت به اينكه اگر يك كار را براي مؤمنان رحمت است براي غيرمؤمنان هم رحمت باشد. يا اگر براي غيرمؤمن نقمت بود براي مؤمن هم بايد نقمت باشد اينچنين نيست بلكه سراسر جهان آفرينش مخزن اسرار خداست و مقاليد و مفاتحش بدست خداست. خداي سبحان وقتي با اين مفتاح و كليد در آسمان يا زمين را باز ميكند براي مؤمنان رحمت نازل ميكند و براي كافران و منافقان نقمت و عذاب نازل ميكند، و در رحمت را ميبندد. لذا فرمود: «و اذ قرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا» يعني با اين يك عمل دو كار كرديم: هم انجاء، هم اغراق. هم رحمت بود هم نقمت بود. چون اصولاً مفتاح دو دم دارد، كليد دو لبه دارد و اين سمت را برگردانيم باز ميشود به آن سمت بپيچيم بسته ميشود. لذا در سورهٔ فاطر فرمود: «مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ» دري را كه خداي سبحان از روي رحمت باز ميكند احدي توان بستن ندارد چون در رحمت كليد دارد و اين كليد پيش خداست «عنده مفاتح الغيب» و اگر دري را خداي سبحان بست احدي نميتواند باز كند چون اين در كليدي دارد «له مقاليد السّموات و الأرض» لذا فرمود: «مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ» احدي نميتواند جلوي رحمت حق را بگيرد «و ما يمسك فلا مرسل» اگر رحمتي را خداي سبحان ارسال كرد احدي نميتواند جلوي آن را ببندد. فرمود: با اين كار ما نجات شما و غرق آل فرعون را فراهم كرديم و شما هم از نزديك اين ايه بيّنه را ديدهايد. «وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ».
جواب سؤال: آن رحمت عامه است جهنّم هم به آن معنا رحمت است.
منتها در بحث قبل اين نكته به عرض رسيد كه خداي سبحان فراعنه و ستمكاران را چند صباحي مهلت ميدهد بعد ريشه اينها را ميكَند و اينها ميشوند احدوثه تاريخ «فجعلناهم أحاديث» كه ميگويند كان فرعون، كان كسري، كان قيصر، اينها را ميگويند بود. يك وقتي هست داشتند يك وقتي بود. ما اينها را در مدّت كوتاه بصورت احدوثه قرار ميدهيم. و احياناً به ذهن ميآيد كه اين بود را هم خداي سبحان دربارهٔ انبيا هم تعبير كرد. فرمود: «كان ابراهيم امة قانتاً» ابراهيم هم يك امّت قانت بود. همان طوري كه دربارهٔ فرعون ميگويند يك وقتي فرعوني بود، دربارهٔ ابراهيم (سلاماللهعليه) هم ميگويند يك وقتي ابراهيم هم بود. امّا اين يك توهّم نابجايي است. تعبير قرآن دربارهٔ انبيا اين نيست كه بودند. همان تعبيري كه خدا دربارهٔ خود دارد دربارهٔ انبيا خود كه وجه الهي هستند دارد. دربارهٔ خود فرمود: «كان الله غفوراً رحيماً» اين كان منسلخ از زمان است. نه به اين معناست كه در گذشته خدا غفار و رؤوف و مهربان بود و هماكنون نيست! كان كه خدا به خود نسبت ميدهد منسلخ از زمان است و مشرف بر زمان و از آن امر مستمر استفاده ميشود كان كه بوجه خدا استناد دارد آنها هم اينچنين هستند. اگر يك وقتي گفته شد «كان ابراهيم امّة قانتاً» نظير «كان الله غفوراً رحيماً» است. اين روش همچنان ادامه دارد. لذا به ما فرمود: «و اتّبعوا ملّة ابراهيم» باز فرمود: «و جعلها كلمة باقية في عقبه» ما توحيد اين سنّت ابراهيمي را در اعقاب او حفظ كرديم اين فضيلت را در نسل او حفظ كرديم اينها كلمه باقيه هستند اينها بقيّة الله هستند. وقتي وليّ عصر (أرواحنا فداه) ظهور ميكند اولين سخني كه حضرتش دارد اين است كه «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ» يعني خدا مرا نگه داشت، وليّ عصر بقيّة الله است يعني نگه داشته خداست. نبوّت، ولايت، رسالت را خدا در زمين نگه ميدارد بيان ذلك اين است كه اين نظام اينچنين نيست كه گاهي حق حكومت كند گاهي باطل و هر چه شد شد و هيچكدام اصل نباشد! گاهي توحيد حكومت كند گاهي شرك حكم روا باشد. اين نظام يك اصلي دارد كه آن اصل حاكم است. فروعات و زوائيد دارد كه آنها را برميدارند و اصل ثمر ميدهد. وقتي خداي سبحان از انسان سخن ميگويد جوامع انساني را به منزله يك بوستاني ميداند كه باغبان اين بوستان خداست فرمود: «و الله انبتكم من الأرض نباتاً» شما را خداي سبحان از روي زمين روياند. شما در بوستاني بسر ميبرديد كه باغبان اين بوستان خداست. بعد از اينكه فرمود شما در بوستاني بسر ميبريد كه باغبانش خداست. خوب، در بوستان علف هرز هم هست كه وجين لازم دارد. شاخههاي زائد هست كه هرس لازم دارد ميفرمايد: هر وقت علف هرز سبز شد ما برميداريم هر وقت شاخههاي زائد روئيدند ما هرس ميكنيم «فقطعنا دابر الّذين ظلموا» يا «فقطع دابر الّذين ظلموا و الحمد لله ربّ العالمين» زبان باغبان عالم اين است كه ما اين علف هرز را كه بنام سلاطين و قياصره و امثال ذلك هستند وجين ميكنيم. اين شاخههاي زائد را حرص ميكنيم. نميگذاريم اينها جلوي ميوه دادن اين شجره طوبيٰ را بگيرند. اينچنين نيست كه دربارهٔ انبيا هم بگوييم بود يا بودند، دربارهٔ فراعنه هم بگوييم بودند. اين دو جور كان است. يك كان است كه نشانه انقراض كنار اوست يك كان كه نشانه استمرار با اوست. اگر شما گفتيد «كان الله غفوراً رحيماً» وجه خدا را اينچنين ميگوييد: «كان ابراهيم امّة قانتاً» مگر نه آن است كه او وجيه است عند الله؟ مگر نه آن است كه بنوبه خود وجه خداست؟ مگر نه آن است كه «كلّ شيء هالك الاّ وجهه»؟ مگر نه آن است كه نبوّت، رسالت، ولايت، امامت وجوه الهي هستند؟ وجه حقّند و وجه خدا زوال پذير نيست. پس اگر گفته شد در اين دنيا ابراهيمي بود در اين دنيا موسيٰ و عيسايي بود در اين دنيا نوح و امثال ذلك بودند مثل آن است كه ميگويند: «كان الله غفوراً رحيماً» يعني همچنان هستند و همواره اين راه هست. لذا وقتي دربارهٔ اينها سخن ميگويد ميفرمايد: «وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ» اين سنّت توحيدي را ما در نسل او همچنان حفظ كردهايم گاهي تعبير ميفرمايد: «وصّلنا لهم القول» يعني دربارهٔ اين امّتها ما حرفها را متّصلاً به وسيله انبيا به اينها رسانديم انبيا سخنگويان خدايند كه حلقات اينها به هم متّصل است. دربارهٔ انبيا ميفرمايد: «َصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون» دربارهٔ كفار و سران شرك و ستم ميفرمايد: « وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا » يا دربارهٔ قارون ميفرمايد كه ما كساني كه از قارون متمكّنتر و مالدارتر بودند هلاك كرديم چقدر ما را سران شرك را به هلاكت رسانديم! «كم أهلكنا من القرون» دربارهٔ آنهاست همين باغباني كه عالم را باغباني ميكند و فرمود: «وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً» دربارهٔ قوم عاد و تمود و امثال ذلك كه سخن ميگويد ميفرمايد: ما اينها را مثل اعجاز نخل خاويه قرار داديم «فهل تريٰ لهم من باقية» ما اينها را مثل درختهاي خرماي پژمرده بيشاخ و برگ قرار داديم كه چيزي از آنها نماند. اينها علف هرز عالمند. ما اينها را وجين ميكنيم اينها شاخههاي زائدند ما اينها را هرس ميكنيم و دنيا ميرود كه ميوه بدهد. ميوهاش همان: «ِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون» «وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» «و كفي بالله شهيداً» كه تعبيرات گوناگون قرآن كريم است. پس اينچنين نيست كه در جهان گاهي توحيد حكومت كند گاهي شرك و جهان نظمي نداشته باشد. گاهي انبيا حاكم باشند و گاهي سران شرك اينچنين نيست. حكومت همواره از آن انبياء است و شرك و استكبار در حدّ علف هرز است. نبايد گفت آنها هم نوبتي دارند.
جواب سؤال: چرا اهداف انبياء محقق نميشود آنچه كه محقق نميشود آنچه كه در زمين از فضيلت مطرح است كه كم هم نيست هدف انبيا است هر كس هر حرف حقي آمده است از كنار سفره انبيا استفاده كرده است. چون قبل از اينكه بشري در عالم بيايد انبيا آمدند و حرف به مردم نشان دادند. «الحجّة قبل الخلق» اين بيان امام (سلاماللهعليه) است در كتاب شريف كافي كه فرمود حجّت خدا قبل از آفرينش است. خدا آدم (سلاماللهعليه) را بعنوان حجّت خود آفريد سخن حق را به همراه خود آورد بعد هر كه در روي زمين آمد در كنار سفره انبيا نشسته است. اگر يك كلمه حقي از شرق يا غرب به گوش انسان رسيد اينها را از انبيا گرفتهاند و اين عالم را باغبانان الهي دارند اداره ميكنند. و روزي اين درختها ثمر ميدهد كه «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» «وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» پس اينچنين نيست كه يك نظام حاكمي در جهان نباشد گاهي كفر حكومت كند گاهي شرك تا كسي بگويد «قد أفلح اليوم من الستعليٰ» اينچنين نيست تا هر كه زد و بند بهتري داشت او پيروز باشد. بلكه آدم يك نظمي دارد. اين آيات را ملاحظه ميفرماييد كه خداي سبحان چگونه اين عالم را به اين صورت ترسيم ميكند.
جواب سؤال: عالم را انبيا اداره كردهاند الآن حكومت هم حكومت انبيا است. اين همه ستمكاران كه به عنوان علف هرز آمدهاند چقدر پيرو دارند؟ الآن بيش از سه ميليارد مردم روي زمين شاگردان انبيا هستند. اعمّ از مسلمين و مسيحيها و يهوديان.
جواب سؤال: آن شكور كه مرحله عاليه باشد البته كم است. امّا نوع مردم خدا، قيامت و وحي را ميپذيرند.
ملاحظه بفرماييد كه عالم را خداي سبحان به عنوان يك بوستاني معرفي كند كه باغبان اين بوستان خداي سبحان است كه ميفرمايد: «وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً» آيهٔ 17 سورهٔ نوح فرمود: «وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً ٭ ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَيُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجاً» خداي سبحان شما را از زمين رويانيد آنگاه فرمود به اينكه هر وقت بيگانه رفت بعنوان يك علف هرز سبز بشود ما دابر او را قطع ميكنيم بعداً البته يك علف هرزي هم روييده ميشود نفرمود ما از وسط يا از آخر او را قطع ميكنيم فرمود: دابر واصلش را قطع ميكنيم البته يك علف هرز ديگري هم ميرويد. اين علف هرز محصول آن علف هرز قبلي نيست. ما آن را از ريشه كنديم. لذا در بسياري از موارد دارد كه ما دابر اينها را كنديم. «دابر الّذين ظلموا و الحمد لله ربّ العالمين» يا «قطعنا دابر الّذين كفروا» خداي سبحان دابر و اصل اينها را ميكند البته يك علف هرز ديگري هم ميرويد لذا بين اين علفهاي هرز هيچ رابطهاي نيست. بين كفر هيچ رابطهاي نيست بين شرك هيچ رابطهاي نيست امّا سلسله انبيا را خدا مرتبط ميداند. فرمود: انبيا هر كدام آمدند «مصدّقاً لما بين يديه» اينها يكديگر را تصديق ميكنند. يا «وصّلنا لهم القول» و مانند آن. دربارهٔ قوم ثمود در اوائل سورهٔ حاقّه آيهٔ 7 و 8 اينچنين است فرمود به اينكه «سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ ٭ فَهَلْ تَرَى لَهُم مِن بَاقِيَةٍ» ما اينها را مثل دنبالههاي درخت خرماي پژمرده و افسرده قرار داديم اثري از اينها نيست خوب اين نشان ميدهد كه علف هرز را كند البته يكبار علف هرز ديگري هم ميرويد. در سورهٔ مباركه توبه و همچنين سورهٔ صف اين مسأله مطرح است كه اينها ميخواهند نور خدا را خاموش كنند. ولي هرگز آن قدرت را ندارند. پس نور خدا همواره به وسيله انبيا روشن است ولي شرك همواره خاموش خواهد شد. در سورهٔ توبه آيهٔ 32 اين است كه «يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» در سورهٔ صف همين است با يك تفاوت مختصر پس نور خدا خاموش نميشود امّا در برابر نور خدا نار مشركين و كفّار و اسرائيليها را خدا مرتّب خاموش ميكند. آن را در سورهٔ مائده فرمود: هر وقت اينها آتش روشن كردند ما خاموش ميكنيم. در سورهٔ مائده آيهٔ 63 اين است كه: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً» بعد فرمود: «وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» تا روز قيامت يهود گرفتار اختلاف داخلي است معلوم ميشود ماندن اينها تا روز قيامت براي آن است كه اين عذاب را بچشند عذاب اختلاف را بچشند. اگر منظور از اين روز قيامت ظهور وليّ عصر (أرواحنا فداه) باشد بالاخره تا آن روز اينها هستند و گرفتار ذلّت اختلاف هستند. «كلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله» هر وقت اينها آتش جنگ عليه اسلام را روشن كردند ما خاموش كرديم. پس هر وقت بيگانه بخواهد نور الهي را خاموش كند ممكن نيست. هر وقت بيگانه بخواهد آتشي افروخته كند خدا خاموش ميكند. اين نشان ميدهد كه در عالم اينچنين نيست كه گاهي شرك حكومت كند گاهي توحيد آنچه در عالم حكومت ميكند خداي واحد است ربّ العالمين است توحيد حاكم است منتها در عالم طبيعت كه عالم برخوردار و حركت است علف هرز هم ميرويد بايد وجين كرد. شاخههاي زائيد هم سبز ميشود بايد هرس كرد. اينچنين نيست كه دربارهٔ فرعون بگوييم كان فرعون دربارهٔ ابراهيم هم بگوييم كان ابراهيم. اينها لفظاً يك نحوه گفته ميشوند امّا لبّاً و معناً دو برداشت از آن اتّخاذ شد. در قسمتهاي ديگر هم وقتي كه جريان كفر را نقل ميكند. ميفرمايد به اينكه خدا ميخواهد حق را احقاق كند. در سورهٔ انفال آيهٔ 7 و 8 اينچنين است كه: «وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ» با فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد تعبير كرد. فرمود: خدا اينچنين اداره ميكند كه حق را هميشه حفظ كند و ريشه ظالم را بكند نه در گذشته اراده كرده است. اراده خدا اينچنين است. سنّت خدا اين است كه ريشه ظالم را بكند. پس اينچنين نيست كه اينها يك ريشهاي داشته باشند و روي آن ريشه شاخه بزنند و خوشه برديانند. بلكه علف هرز هستند كه هر كدام يك ريشه موضعي دارند. قرار ندارند. نه اينكه واقعاً ريشهاي دارند بيقرارند و اين را در سورهٔ ابراهيم تمثيل كرد فرمود «وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ» اگر يك درختي از روي زمين جثّه برداشت كنده شد روي زمين گذاشته شد يك چند روزي سبز است. اگر درختي را بكنند روي زمين بگذارند همينطور بگذارند روي زمين. ممكن است چند روزي يا چند لحظهاي روي زمين بايستد و چند لحظهاي سبز باشد امّا چون ريشه در زمين ندارد قرار ندارد، سبزي ندارد. فرمود: «وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ» اين كه مقتلع است كنده است روي زمين هست. «ما لها من قرار» اگر سبز است چند روز است و اگر ايستاده است چند لحظه است. بالاخره ميافتد با يك تندباد ميافتد. با يك اشاره ميافتد. امّا قبلش فرمود: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ ٭ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا» اينچنين نيست كه شجره طيّبه و شجره خبيثه يكسان باشند هر دو با ريشه باشند يا هر دو بيريشه كه دربارهٔ فرعون هم بگوييم كان فرعون دربارهٔ ابراهيم (سلاماللهعليه) هم بگوييم كان ابراهيم امّة قانتاً» اين دو كان دو جور معنا دارد يكي كان است كه «وجه كان الله غفوراً رحيماً» است كه يك امر دائمي است. يكي كان است كه «انّ كيد الشّيطان كان ضعيفاً» يعني از ديرزمان اينها ضعيف بودند نه حالا ضعيف شدهاند. بنابراين اگر چيزي خبيث شد مثل درخت بيريشه است. و ما اين درخت بيريشه ديگري به عنوان علف هرز سبز ميشود. نه اينكه اين دومي از جاي اولي روئيده است. هيچ ارتباطي بين خاقانها، سلاطين، قياصره نيست زيرا هر كدام علف هرزي هستند كه بايد آنها را كند.
جواب سؤال: شجره خبيثهاي كه روي زمين، اين علف هرز سبز ميشود و همواره توسري ميخورد. براي اينكه همواره توسري بخورد هست نه براي اينكه اثر خوبي دارد. اينكه فرمود: «لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» اين هم بيان سنّت مستمر خداي سبحان است. اراده خدا اين است كه حق را احقاق كند و باطل را ابطال كند و مانند آن. اينها را ريشه كن كند.
جواب سؤال: آن تا اثر خودش باقي است مبتلاست. نه اينكه ديگري از اين ميرويد ديگري علف هرزي است كه از راه شيطان خودش سبز شده است. خود سنّتگذار تا اثر عمل او هست در حقيقت كار او هست به مقدار كار خودش خداي سبحان «نكتب ما قدّموا و ٰاثارهم» در روايت هم آمده است كه «من سنّ سنّة سيّئة» تا اين سيّئه هست تتمه كار او هست.
بنابراين در آيهٔ 25 و 26 سورهٔ ابراهيم اين دو مثل ذكر شده است. بنابراين مسأله سلاطين، مسأله خاقانها، قيصرها، كسراها، تبّعها، نجاشيها همان علف هرز است. كه ريشهاي نخواهد داشت. لذا در پايان دنيا به كام اهل تقواست، به كام متّقيان است. «و العاقبة للمتّقين» براي اينكه اين درخت هست و همچنان ميوه ميدهد.
جواب سؤال: اينها همانند علف هرزي هستند كه هر لحظه شيطان آنها را ميروياند و اينها ريشهكن خواهد ساخت. نه اينكه يك درخت سابقهدار و ريشهداري است كه هميشه ثمر ميدهد.
جواب سؤال: شيطان اگر تا روز قيامت هست براي آن است كه وسوسه كند و آزمايش الهي محقّق بشود در همين حدّ است. عقل از درون و انبيا از بيرون انسان را تأييد ميكنند تا جنگ دروني شروع بشود بنام جهاد اكبر انسان از اين راه به ثمر برسد كه تهذيب نفس نصيبش بشود. وگرنه اصلش شيطان اگر بساطش برچيده بشود كه عالم عالم تكامل نخواهد بود، عالم جهاد اكبر نخواهد بود و تهذيب نفس نخواهد بود.
پس خيلي فرق است بين اينكه در سورهٔ نمل آيهٔ 120 بفرماييد: «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» يا اينكه دربارهٔ فراعنه بگوييم كان فرعون يا كان كسريٰ و مانند آن.
جواب سؤال: نه، اين مقدار براي وسوسه وجودش لازم است. در بحثهاي وجود شيطان گذشت كه شيطان در كلّ نظام رحمت است گرچه براي خود عذاب است و براي ديگران هم عذاب نسبي ولي اصل وجود شيطان رحمت است اگر وسوسه نباشد كه تكامل نيست. تهذيب نيست، جهاد اكبر نيست.
امّا اينكه فرمود: «وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ» اين مسأله شكاف دريا را خداي سبحان در موارد فراواني به مناسبتهاي گوناگون ياد فرمود چون كلّ اين نظام به دست خداي سبحان است. و فعل خداست پس كليد اين نظام به دست اوست براي هر كسي به اذن خود بخواهد باز ميكند، براي هر كه بخواهدميبندد. گاهي دربارهٔ آسمان است و سخن از شقّ القمر مطرح است كه «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ» گاهي دربارهٔ زمين است كه به موساي كليم ميفرمايد كه تو اگر خواستي من زمين را منخسف كنم كه قارون را در كام خسف فرو ببرم اينچنين خواهم كرد كه «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ» كليد زمين به دست خداست. دستور ميدهد دهن باز كند قارون را به كام ببرد كليد دريا به دست خداست فرمود: «اذ فرقنا بكم البحر» كليد آتش به دست خداست «فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ» اين كليدها بدست خداست هر كسي را براي هر موقعي كه بخواهد از مخزن اين عالم بهرهمند ميكند و هر كه را نخواهد در را به روي او ميبندد چيزي در جهان نيست كه در برابر خداي جهان مستقل باشد و از خود رأيي نشان بدهد. موساي كليم در سورهٔ طه فرمود به اينكه: تو الآن تأمين شدهاي و همهٔ ترسها از تو زدوده شد. عصا بزن بدون اينكه ترسي احساس بكني از دريا ميگذري. آيهٔ 77 سورهٔ طه اين است كه: «وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي» سري همان سير في اللّيل است. «سبحان الّذي اسريٰ بعبده» اسراء همان سير في اللّيل است. فرمود شبانه بندگان مرا از مصر بيرون ببر وقتي به لبه درياي روان رسيديد «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَى» همينعصا را كه داري بزن به دريا نفرمود نترس فرمود تو كه نميترسي. نترس را همان بار اول فرمود بار اول كه موساي كليم به اميد نار رفت و نور نصيبش شد خداي سبحان در طليعه وحي فرمود: «و ما تلك بيمينك يا موسيٰ» عرض كرد: «هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى ٭ قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى» بينداز ببين چيست. نگو عصاست بگو هرچه تو بخواهي. اگر من خواستم عصا باشد عصاست اگر خواستم مار باشد واقعاً مار هست. من گفتم «ما تلك بيمينك» شما گفتي «هي عصاي» حالا «القها» تا ببينيم عصاست يا غيرعصاست. در اولين بار وقتي به فرمان خداي سبحان موسي عصا را انداخت شد مار احساس ترس كرد. اين طليعه نبوّت است. بعد با همان بيان فرمود: «لا تخف» اين نهي تشريعي نيست كه به كسي بگويند نترس. با همين جمله مباركه «لا تخف» اميد ايجاد كرد. امن ايجاد كرد. امن ايجاد شده براي هميشه. لذا وقتي امن ايجاد شد در اثناي قصه و جريان ميفرمايد به اينكه تو كه نميترسي. عصا بزن به دريا. نفرمود نترس نگو پشت سر دشمن مسلّح است و جلو هم دريا ما كه نميتوانيم! «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَى» نه لا تخف. نه نترس فرمود: تو كه نميترسي نه از دريا ميترسي نه از ستاد مسلّح فرعون ميترسي. عصا بزن به دريا اين خشك ميشود رفتهها ميروند آينده هم نميآيد جاده خاكي خواهد شد. اين كليد به دست توست يعني به دست خداست و از دست تو ظاهر ميشود يك چنين كاري كرديم.
جواب سؤال: اگر جزر و مدّ شديد درياست بايد براي همهٔ باشد.
اين كسي است كه خيال ميكند دريا خودساخته است امّا آن كسي كه فرمود دريا ايات ماست ما مواخر و كشتيهاي آبشكن را به عنوان آيه در اختيار شما قرار داديم او ميداند كه كليد دريا به دست دريا آفرين است و روزي هم بساط درياها را با انفجار و تسجير جمع ميكند اين قسمت را وقتي كه طرح ميكند در همان سورهٔ طه فرمود: «فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ» جزر و مدّ عبارت از آن است كه يك مقدار بالا بيايند و يك مقدار پايين بروند و فروكش كنند نه جزر و مد اين است كه رفته برود و آينده نيايد و جاده خاكي در دريا پيدا بشود اينكه جزر و مد نيست. يعني وسط دريا پيدا شد از اين راه عبور كردند. يك رودخانه رواني كه انسان عصا بزند آبهاي رفته همچنان برود و ابهاي نيامده همچون تلّي پشت سدّ بماند و وسطش پيدا بشود اين ميشود معجزه. اين را جزر و مد نميگويند. آنها خيال كردند اين جاده خاكي همچنان هست اين آبهاي رفته همچنان رفته است و نيامده همچنان نميآيد آل فرعون هم آمدند وسط دريا ديدند آن لبه كليد چرخيد «فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ» آب آمد و اينها را به كام فرو برد تعبيرات ديگري هم كه خداي سبحان در اين زمينه دارد. فرمود به اينكه: ما به موساي كليم وحي فرستاديم گفتيم عصا را به دريا بزن و دريا منفلق ميشود. آيهٔ 61 و 62 سورهٔ شعراء: «فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ» وقتي اصحاب موسي (سلاماللهعليه) به لبه دريا رسيدند آل فرعون با آن سپاه مسلّحش از پشتسر رسيدند پيروان موساي كليم گفتند مابين دو خطر قطعي محاصره شدهايم. جلو درياست قدرت رفتن نيست برگشتن هم سپاه مسلّح فرعون. «قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ» الآن ما را ميگيرند براي اينكه ما راه رفتن به جلو كه نداريم پشت سر هم كه اينها رسيدند. اين بيان وحي خداي سبحان موساي كليم را قاطع كرد فرمود: «ال كلا» موساي كليم فرمود. اين چه سخني است ميگوييد ؟! هرگز اينها به ما نميرسند. «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ» بين دو خطر قطعي طبق جريان عادي اين بيان قاطع را موساي كليم دارد با حرف تأكيد و جمله اسميه و با يك تشر زدن و ردع كردن. «كلاّ» اين حرف را نگوييد چون «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ» تحقيقاً با من خداي من هست دستور ميدهد. يعني كليددار با ماست اين بيان انسان را پيروز ميكند. جزو سنن سفر اين جمله مباركه است كه اگر كسي مسافرت ميكند مستحب است بگويد: «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ» و گفتند كسي سنّش از چهل بالا آمده است در حقيقت مسافر است چون اگر كسي در سفر خواست عصا بردارد به اين عنوان كه يكي از مستحبّات مسافرت عصا برداشتن است. مسافر بايد عصا داشته باشد. از آن طرف هم گفتهاند اگر كسي سنّش به چهل سال رسيد او شايسته است كه عصا در دست بگيرد «من بلغ أربعين و لم يتعصّ فقد عصيٰ» يعني اگر كسي سنش به چهل رسيد و عصا در دست نگرفت معصيت كرد اين همين عصاي چوبي است؟ يا به ما آموختند وقتي سن به چهل رسيد مسافر هستي و انسان مسافر بايد با عصا حركت كند. با احتياط حركت كند. اين است كه اگر كسي قبل از چهل سال خود را در نيافت بعد از چهل سال بسيار مشكل است. و انسان چهل سال رسيده حتماً بايد با عصاي احتياط حركت كند. اين جزو سنن سفر است كه انسان بگويد: «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ» از چهل سال به بعد هم يقيناً بايد با اين جملات مأنوس باشد بگويد: «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ» اميدواريم خداي سبحان همهٔ ما را حفظ كند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»