أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (٤۸)﴾
پندارهاي باطل بنياسرائيل
مشركين عموماً و همچنين بسياري از اهل كتاب يا دربارهٔ معاد اصلاً نميانديشيدند يا اگر انديشهاي داشتند قيامت را مثل دنيا ميپنداشتند وثنيّين اصلاً منكر معاد بودند ميگفتند انسان با مرگ نابود ميشود و ميگفتند بر فرض قيامت هم باشد مثل دنياست همان طور كه در دنيا ما مرفّهيم و مورد قبول و عنايت بتها هستيم در آخرت هم اينچنين است. قرآن كريم ميفرمايد: يقيناً آخرت هست و يقيناً آخرت غير از دنياست. اين دو مطلب را دربارهٔ قيامت بيان ميكند ميفرمايد به اينكه آنچه كه شما دربارهٔ قيامت ميپنداريد كه ميگوييد: شايد نباشد بر فرض هم باشد مثل دنياست اينچنين نيست قيامت يقيناً موجود است روزي است كه *«لا ريب فيه»*﴿1﴾ و يقيناً هم نظام قيامت غير از نظام دنياست. در سورهٔ كهف وقتي جريان آن متمكّن را نقل ميكند ميگويد به اين كه آيهٔ 35 و 36 سورهٴ كهف اينست كه آن متمكّني كه وارد باغش شد *«وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هٰذِهِ أَبَداً»*﴿2﴾ وارد باغ پرثمري شد و گفت هرگز اين باغ از بين نميرود و يك ملك نمير است آنگاه گفت: *«و ما أظنّ السّاعة قائمة»*﴿3﴾ فكر نميكنم قيامتي باشد بر فرض قيامت هم باشد *«وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً»*﴿4﴾ اگر چنانچه قيامت هم باشد ما را در قيامت بيش از دنيا پاداش و نعمت ميدهند زيرا ما مورد عنايت خدائيم كه در دنيا به ما مال داد اين دو خيال باطل را وحي الهي از ذهن اينها گرفت فرمود: اينچنين نيست كه قيامت يك امر مردّدي باشد بلكه امري است *«لا ريب فيه»* ترديد ناپذير و اينچنين نيست كه نظام قيامت مثل دنيا باشد يقيناً در قيامت نه شفاعت است و نه عدل است يعني عِدلپذيري و نه فديهپذيري است و نه نصرت است و نه جزاء.
ابطال پندارهاي نژادپرستي بنياسرائيل
اين دو فكر را از ذهن وثنيّين و همچنين از ذهن بنياسراييل كه فكر ميكردند ما از يك نژاد برتر هستيم و فرزند اسراييل(سلاماللهعليه) هستيم *«لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً»*﴿5﴾ اين دو مطلب را از ذهنهاي اينها بدور داشت آنگاه فرمود: به اين كه هيچ جايي براي نصرت نيست. شما منصور نخواهيد بود. يعني نه تنها عِدلي و عَدلي از شما پذيرفته نميشود. فديهاي از شما پذيرفته نميشود. شفاعتي از شما مقبول نخواهد شد، كسي هم به فكر شما نيست. بالقول المطلق شما از نصرت برخوردار نيستيد. كه اين جمله آخر آيهٔ محل بحث اين است كه *«و لا هم ينصرون»*.
اين *«و لا هم ينصرون»* براي آن است كه معمولاً ستمكارها در دنيا كمك يكديگرند. اين صحنه را خداي سبحان در قيامت تشريح ميكند ميفرمايد به اينكه در قيامت ما دستور ميدهيم كه اين تبهكاران را بازداشت كنند. از آنها سؤال ميكنيم كه *«ما لكم لا تناصرون»*﴿6﴾ چرا امروز به فكر يكديگر نيستيد و يكديگر را ياري نميكنيد؟ در سورهٔ صافّات آيهٔ 24 و 25 اين است كه: *«و قفوهم إنّهم مسئولون»*﴿7﴾ به عدهاي اجازه عبور ميدهند كه اينها از صراط مستقيم بگذرند اينها مؤمنانند. دربارهٔ عدّهاي دستور توقّف و بازداشت ميدهند. فرمود: *«و قفوهم»* «قف» هم لازم است هم متعدّي هم به معناي «بايست» هم به معناي «نگهدار». يعني بازداشت كن. خداي سبحان به فرشتگان دستور ميدهد كه *«قفوهم»* يعني بازداشت كنيد آنها را چرا؟ براي اينكه *«إنّهم مسئولون»* اينها بايد سؤال بشوند سؤالي كه از اينها به عمل ميآيد اين است كه *«ما لكم لا تناصرون»*؛ چرا بفكر نصرت يكديگر نيستيد. در دنيا با نصرت يكديگر تباهي را مرتكب ميشديد امروز چرا قدرت نصرت نداريد كه يكديگر را ياري كنيد؟ احدي امروز ناصر شما نيست اين همان *«و لا هم ينصرون»* است كه در آيهٔ محلّ بحث است.
ـ شفاعت به منزلهٴ دارو و درمان
در تتمه مسأله شفاعت گرچه بحثهاي شفاعت در آيات ديگر ممكن است بخواست خدا بيايد اين نكته بايد به عرض برسد كه شفاعت هرگز عامل غرور نيست. شفاعت در حدّ علاج است همان طوري كه هيچ دارويي، انسان عاقل را تشويق به مرض نميكند. شفاعت، توبه اينگونه از علل و عوامل بخشايش علاجي هرگز انسان عاقل را وادار به گناه نميكنند و عامل غرور نخواهند بود. اگر گفتند براي فلان درد، دارويي اختراع شده است اين دارو، انسان را مغرور نميكند كه خود را مريض كند. دارو براي آن است كه اگر كسي مريض شد، درمان بشود. دارو كه انسان را تشويق به مرض نميكند در فقه اين مثال هست ميگويند: قاعدهٴ «من ادرك» براي فوات قهري است نه براي تفويت عمدي. قاعدهٴ «من ادرك» آن است كه اگر كسي وقتش به پايان رسيد بيش از وقت يك ركعت نماز نمانده است يك ركعت نماز را در وقت ادراك بكند مثل آن است كه همهٔ وقت را ادراك كرده است يعني اگر كسي پنج ركعت نماز را ميتواند بخواهد چهار ركعت نماز ظهر و يك ركعت نماز عصر و بيش از اين وقت ندارد چهار ركعت نماز ظهر ميتواند بخواند كه يك مقدارش در وقت اختصاصي عصر قرار ميگيرد يك ركعت نماز عصر را هم ميتواند بخواند بقيه نماز عصر را در خارج وقت، اينجا گفتهاند قصد أدا هم ميتواند بكند. اگر كسي يك ركعت را در وقت ادراك كرده است مثل آن است كه همهٔ وقت را ادراك بكند. اين قاعدهٴ «من ادرك»، مربوط به فوات قهري است نه تفويت عمدي. يعني اگر كسي در اثر عذر گرفتار شد وقتش به پايان رسيد اگر يك ركعت نماز را در وقت درك بكند مثل آن است كه همهٔ نماز را در وقت درك كرده است به منزله اداست. اين است كه ميگويند: «من أدرك ركعة في الوقت كمن أدرك جميعاً» اين مال فوات قهري است نه مال تفويت عمدي كه اگر كسي عمداً نمازش را به تأخير بياندازد كه فقط وقت يك ركعت داشته باشد توبه نظير قاعدهٴ من أدرك است كه اگر كسي گرفتار شد مبتلا به گناه شد راه درمانش باز است شفاعت به منزلهٴ قاعدهٴ «من أدرك» است كه اگر كسي گرفتار شد و دستش به جايي نرسيد ممكن است در اثر شفاعت راهي به بهشت پيدا كند، نه اينكه عمداً گناه كند به بهانه شفاعت. نظير اينكه عمداً وقت را به تأخير بيندازد به تمسّك به قاعده «من ادرك» يا عمداً خود را مريض كند. به بهانه اينكه داروي فلان درد و فلان مرض اختراع شده است.
گناه كردن به اعتماد شفاعت و توبه داراي كيفر مضاعف
دارو اگر اختراع شد براي آن است كه مريض را درمان كند نه انسان سالم را اجازه بدهد كه خود را مريض كند، مضافاً به اينكه در مرضهاي عادي ممكن است اگر يك كسي به اعتماد دارو فريب بخورد خود را مريض بكند آن دارو او را معالجه بكند ولي اگر كسي خواست به اعتماد شفاعت يا به اعتماد توبه تن به گناهد بدهد اين احياناً به تعبير سيّدنا الاُٰٰستاد(رضوان الله عليه) گرفتار گناه مضاعف است.(8) اين اهانت به توبه و شفاعت است اگر كسي توبه و استغفار و شفاعت را مجوّز گناه بداند بگويد چون شفاعت هست من گناه ميكنم خب حتماً شفاعت ميكنند يا استغفار چون هست من معصيت ميكنم بعد استغفار ميكنم اين اهانت به استغفار است. استغفار مجوّز گناه نيست استغفار براي كسي است كه احياناً به دام گناه مبتلا شد. نه اينكه انسان را اجازه بدهد و بگويد تو گناه بكن بعد استغفار ميكني. اين سبك گرفتن و استهزا به استغفار است كه خود معصيت ديگر است اينچنين نيست كه هر كسي به استغفار و توبه موفّق بشود. ممكن است كسي بيمار بشود و بعد آن دارو او را درمان بكند و اگر كسي به اعتماد دارو خود را مريض كرد ممكن است آن مرضش با آن دارو درمان بشود ولي مشكل است كسي خود را به اميد استغفار يا به اميد شفاعت خود را آلوده بكند عمداً و بعد موفّق بشود به طهارت، براي اينكه شفاعت در ظرفي نافع است كه انسان دينش مرتضا باشد در ظرف شفاعت آن مشفوع له بايد داراي ديني باشد مرتضا گرچه اعمال بدي هم دارد. از كجا گناه براي انسان ديني باقي بگذارد؟ اين خطر را قرآن به ما گوشزد كرد كه گاهي سيّئات صغيره، زمينه سيّئات كبيره فراهم ميكند گاهي هم سيّئات كبيره، اكبر كبائر را كه شرك است در پي دارد كه *«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن كَذَّبُوا»*﴿9﴾ اين را در سورهٔ روم به ما هشدار داد. فرمود: اينچنين نيست كه هر كسي گناه بكند با ايمان بميرد و در قيامت دينش مرتضا باشد. تا در ظرف شفاعت داراي ديني باشد كه مرضيّ حق باشد.
در آيهٔ 10 سورهٔ روم اينچنين است كه *«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ»*﴿10﴾ عاقبت بعضي از گنهكاران اين است كه اصل مبدأ و معاد را منكر ميشوند خصيصه شيطان اين است كه بوسيله گناه در انسان راه پيدا ميكند و انسان را از دين بيرون ميبرد. چه كسي مطمئن است كه بعد از گناه توفيق توبه نصيبش ميشود؟ فرمود: *«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأىٰ أَن كَذَّبُوا»* اگر به همين تفسير معروف تفسير بشود يعني پايان كار گنهكاراني كه گرفتار سيّئات شدند تكذيب خداست. يعني پايان معصيت كبيره، كفر است. خب چه شخصي اطمينان دارد كه بعد از معصيت كبيره، توبه نصيبش ميشود يا از شفاعت برخوردار است. اين اهانت به شفاعت و توبه است كه اگر كسي بگويد چون شفاعتي هست من تن به گناه ميدهم. چون استغفاري در پي هست من تن به آلودگي ميدهم. اينچنين نيست چنانكه در سورهٔ مباركهٴ حديد هم اين هشدار را به ما داده است در آيهٔ 16 سورهٔ حديد اين است فرمود: *«أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»*﴿11﴾ فرمود: مؤمنين، آنها كه اصل مبدأ و معاد و وحي را پذيرفتهاند بايد بدانند كه وقت خشوعشان رسيده است، هنوز وقت آن نرسيده است كه بترسند؟
و هر چه زودتر بايد اين سيّئات را جبران كرد. براي اين كه در قرآن دو جهت هست كه انسان را خاشع كند: اوّل اين است كه اين حق است و انسان در برابر حق بايد خاشع باشد دوم آن است كه اين ذكر خداست و با لسان موعظه بيان شد و انسان در برابر موعظه بايد متّعظ باشد. كتابهاي علمي و عقلي فقط ممكن است مشتمل حق باشد ولي لسان آنها، لسان هدايت نيست لسان آنها، لسان موعظه نيست شما در هيچ كتاب عقلي و كتاب برهاني نميبينيد كه برهان را با موعظه كنار هم ذكر بكند. آن قدرت را ندارند، آن تأثير را هم حرف آنها ندارد. امّا قرآن كريم در عين حال كه برهان بر توحيد نقل ميكند دستور موعظه هم ميدهد چون نور است، هدايت است. تنها كتاب علمي و عقلي نيست مثل كتاب معقول كه نيست. فرمود چون اين حق است بايد در برابر حق خاشع بود و چون ياد خداست بايد ياد خدا دلها را خاشع كند اين دو سبب در قرآن است كه باعث خشوع قلب است: *«أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»*﴿12﴾ يعني اين دو حدّ وسط است بايد اينها قلبشان خاشع بشود. چرا؟ چون قرآن حق است در برابر حق بايد خشوع كرد و چون قرآن ذكر خدا و ياد خدا و نام خداست و در برابر نام خدا بايد خشوع داشت. *«أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»*﴿13﴾ اين دعوت و هدايت، بعد در كنارش هم يك انذار و هشداري هست. فرمود: *«وَلاَ يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»*﴿14﴾ فرمود: هنوز وقت آن نشده است كه از اين گروه بپرهيزند و مثل اينها نباشند؟ مثل اهل كتاب نباشند؟ اهل كتاب يك وحي و پيامبري برايشان آمده است اينها كم كم فاصله گرفتند، از دستورات آسماني جدا شدند اين انفصال،اوّل بصورت مكروهات بود بعد معاصي صغيره بود بعد معاصي كبيره بود بعد قلب قسيّ شد اينكه فرمود: *«فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم»* نه يعني تاريخ و زمان طول كشيد. اگر تاريخ طول بكشد يا زمان طول بكشد و انسان آن دين را حفظ بكند كه عميقتر ميشود. يك مؤمن كهنسال دينش قويتر از يك انسان نوسال است. تنها طول تاريخ نيست يعني اين نسيانشان طولاني شد اين تباهيشان طولاني شد اين گناه وقتي طولاني بشود زمينهٴ دل را ميبندد.
ـ تمثيلي براي قساوت تدريجي قلب
شما در اين منطقههاي كوهستاني ملاحظه فرمودهايد آن چشمههايي كه املاح معدني دارند اگر اين چشمه در 20 سال قبل از يك جاي سرسبز بجوشد و حركت كند چون داراي رسوبات است جلوي راه خود را ميبندد. يعني شما اگر بيست سال قبل يا ده سال قبل از كنار اين كوه ميگذشتيد ميديديد اينجا يك سرزمين سرسبزي است و يك چشمهاي هم تازه اينجا جوشيده است چون اين چشمه زلال نيست داراي املاح رسوبي است همين كه ميآيد راه خود را ميبندد. اوّل آن مزرعه را خشك ميكند چون رسوبات دارد. كم كم راه خود را هم ميبندد و قدرت حركت ندارد بعد از چند سال ميشود يك تلّي از كوه خيلي از اين كوهها در اثر رسوبات اين چشمهها هستند كه گرفتار املاحند دل اينچنين است اين دل اوّل راه خود را ميبندد بجاي اينكه از اين دل ماء معين بجوشد اين دل جلوي خود را ميبندد يكي از القاب وليّ عصر اَرواحنا فداه اين است كه او «ماء معين» است و وارثان انبيا و نائبان آن حضرت و شاگردان آن حضرت هم «ماء معين» هستند. عالم را هم ميگويند «ماء معين». چرا عالم ماء معين است؟ براي اين كه چشمهاي جاري است كه «تراه العيون و تناله الدّلاء» آن چشمهاي كه در دل زمين است ماء معين نيست نه چشم او را ميبيند و نه دست و طناب به او دسترسي دارد. آن چشمهاي كه چشم او را ميبيند و جاري ميشود در دسترس تشنههاست آن را ميگويند ماء معين. علم، خصيصهاش اين است كه از سينه عالم به زبان عالم جريان پيدا ميكند بعد بگوش مستمع ميرسد از گوش مستمع به قلب او ميرسد از قلب او به زبان او در ميآيد از زبان او به گوش سومي و چهارمي ميرسد اين آب جاري است اين را ميگويند علم و عالم هم ماء معين است. و اگر در اسلام عالم ماء معين است و علم ماء معين است كدام علم است كه ماء معين است؟ آن علمي كه جريان داشته باشد نه آنكه راه خود را ببندد. اگر علمي زلال نباشد و صاف نباشد و خاصيّت زلاليش را از دست بدهد و آلوده باشد راه خود را ميبندد. فرمود: *«وَلاَ يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»*﴿15﴾ حالا وقتي اين دل قاسي شد همهٔ مبادي و غايات ديني را منكر شد حرف در او اثر نميكند. بنابراين، ممكن است انسان در درجهٴ اوّل يك مبديي باشد يك آبي داشته باشد. ولي چون آلوده كرد راه خود را بست حالا هم نميتواند حركت كند لذا همانجا خفه ميشود و ميماند. اين چشمهها بعد از يك مدّتي فرو ميروند براي اينكه راهي براي رفتن ندارند. اين سدّ سنگين كه در اثر رسوبات او جلوي راه او را بست باعث شد كه او فرو برود. فرمود شما مانند كساني نباشيد كه در اثر طول گناه و فراموشي عهد خدا *«قست قلوبهم»* پس بعضي از سيّئات صغيره است كه نظير رسوبات جلوي انسان را ميبندد و انسان را به گناه كبيره مبتلا ميكند بعد به اكبر كبائر مبتلا ميكند.
كيست كه اطمينان داشته باشد بعد از گناه موفّق به توبه ميشود؟ چه كسي اطمينان دارد كه به شفاعت موفّق ميشود؟ هيچكسي اين اطمينان را ندارد. بنابراين، شفاعت عامل غرور نيست. يك راهي است براي اميد كه اگر كسي مبتلا شد، توبه راه خوبي است. توبه راه بهشت را به او نشان ميدهد. توبه مثل داروست، شفاعت مثل داروست هرگز دارو انسان عاقل را تشويق به مرض نميكند دارو براي مريض است كه اگر كسي در اثر علل قهري بيمار شد، از دارو استفاده كند. نه كسي عمداً خود را مريض كند براي دارو. اين چند فرق هست.
ـ «ياعلي»، صداي دق الباب بهشت
امّا روايتي كه ديروز از امالي مرحوم صدوق نقل شد دربارهٔ حضرت امير(سلاماللهعليه) اين است كه در مجلس هشتاد و ششم از مجالس مرحوم صدوق كه در روز سه شنبه پنج روز مانده به پايان ماه رجب سال 368 هجري اين جلسه را مرحوم صدوق داشتهاند و اين مطالب را املا كردهاند. در امالي مرحوم صدوق شمارهٴ مجالس هست، تاريخ مجالس هست مثل امالي مرحوم مفيد. در آنجا در اين مجلس هشتاد و ششم كه در روز سهشنبه در سال 368 هجري ايراد فرمودند اين چنين است: آن روايت را از ابن عباس نقل ميكند كه ابن عباس از رسول خدا(صلّىٰ الله عليه و آله) نقل ميكند كه *«قال انّ حلقة باب الجنّة من ياقوتة حمراء علي صفائح الذهب فإذا دقّت الحلقة علي الصفحة طنّت و قالت يا عليّ»*(16) يعني كوبه در بهشت از ياقوت سرخ است و صفحهٴ در بهشت طلاست و هر وقت اين كوبه بر صفحه در كوبيده شود طنيني دارد و طنين او و صداي كوبه در يا علي است.
گناه به منزلهٴ آتش و اطفاء آن با نماز اوّل وقت
و امّا مطلبي كه باز مربوط به بحث خود ماست كه احياناً گناه به منزله آتش است و هستي انسان را از بين ميبرد و به انسان شايد توفيق توبه و امثال ذلك ندهد آن را هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي نقل كردهاند كه هر وقت موقع نماز فرا ميرسد فرشتگان الهي مأموريت پيدا ميكنند كه بگويند: *«قوموا إلى نيرانكم الّتي أوقدتموها علي ظهوركم فأطفؤها بصلاتكم»*(17) اين را از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند كه حضرتش ميفرمايد من از پدرم شنيدم او از پدرش نقل كرد تا رسول خدا(صلّىٰ الله عليه و آله) كه فرمود: «ما من صلوة يحضر وقتها» هيچ نمازي وقتش فرا نميرسد «إلاّ نادىٰ ملك بين يدي النّاس» فرشتهاي در پيشاپيش مردم در حضور مردم ندا ميكند كه «قوموا إلى نيرانكم الّتي اوقدتموها علىٰ ظهوركم فأطفئوها بصلاتكم» يعني برخيزيد آن آتشهايي را كه بر پشتتان روشن كردهايد با اين نماز اوّل وقت اين آتشها را خاموش كنيد. معلوم ميشود گناه آتش است اگر كسي نتوانست اين گناهان را خاموش كند اين آتشها به حيات او خاتمه ميدهند، ديگر راه براي اينكه در آينده اميد توبه يا اميد شفاعت داشته باشد نيست.
ـ شفاعت قرآن در روايات
و امّا آن روايتي كه چند روز قبل از كافي نقل شده است در رابطه با شفاعت قرآن اين را به عنوان آخرين بحث شفاعت در اين قسمت تبرّكاً نقل كنيم. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب فضل القرآن، اوّلين حديثي كه نقل ميكند به عنوان فضل قرآن اين را از امام باقر(سلاماللهعليه) نقل ميكند. كه امام باقر به اين راوي بنام سعد ميفرمايد: «يا سعد تعلّموا القرآن» قرآن را ياد بگيريد. «فإنّ القرآن يأتي يوم القيامة في أحسن صورة نظر إليها الخلق» در قيامت به بهترين صورت محشور ميشود «و النّاس صفوف عشرون و مائة ألف صفّ» مردم صفهاي فراواني دارند صد و بيست هزار صف در قيامت هست شايد ناظر به كثرت صفوف باشد «ثمانون ألف صفّ اُمّة محمّد(صلّيالله عليه و آله و سلّم) و أربعون ألف صفّ من سائر الأُمم» هشتاد هزار صف از امّتان خاتم انبيا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) هستند و چهل هزار صف از ساير امم، اين قرآن كه عبور ميكند «يأتي علي صفّ المسلمين في صورة رجل» از كنار صف مسلمانها عبور ميكند به صورت يك مسلمان خوب، به صورت يك مرد نوراني «فيسلّم فينظرون إليه ثمّ يقولون لا إله إلاّ الله الحليم الكريم إنّ هذا الرّجل من المسلمين نعرفه بنعته و صفته غير إنّه كان أشدّ اجتهاداً منّا في القرآن» به صف مسلمانها كه ميرسد مسلمانها ميگويند اين مردي است از ما، منتها او از ما بهتر قرآن ميخواند و عمل ميكرد لذا از ما نورانيتر است. تا اينكه از صف اينها هم ميگذرد اينها خيال ميكنند كه از مسلمانهاست «فمن هناك أُعطي من البهاء و الجمال و النّور ما لم نُعْطَه» او يك نورانيّتي دارد كه ما نداريم چون از ما بالاتر بود. «ثمّ يجاوز حتّي يأتي علي صفّ الشّهداء» از صف مسلمين عادي ميگذرد به صف شهدا ميرسد «فينظر إليه الشهداء» شهدا به قرآن نگاه ميكنند ميگويند به اينكه «لا إله إلاّ الله الرّبّ الرّحيم إنّ هذا الرّجل من الشّهداء نعرفه بسمته و صفته غير أنّه من شهداء البحر» شهدا ميگويند به اينكه اين شهيد است مثل ماست امّا اينكه او از ما بالاتر است براي اينكه او در دريا شربت شهادت نوشيد ما در صحرا شربت شهادت نوشيديم اين از ما بالاتر است. «فمن هناك أُعطي من البهاء و الفضل ما لم نُعْطَه» وقتي از صف شهدا ميگذرد معلوم ميشود كه از آنها هم نيست. «قال فيتجاوز حتّي يأتي صفّ شهداء البحر في صورة شهيد فينظر اليه شهداء البحر فيكثر تعجّبهم و يقولون: إنّ هذا من شهداء البحر نعرفه بسمته و صفته غير أنّ الجزيرة الّتي أُصيب فيها كانت أعظم هولاً من الجزيرة الّتي أُصِبْنا فيها» اين در يك جزيرهاي شهيد شده كه سختيش بيش از جزيرهاي بود كه ما شربت شهادت نوشيديم اين از شهداي بحر هست لذا از ما بالاتر است و ما او را به خوبي ميشناسيم همهٔ اينها ملاحظه ميفرماييد كه ميگويند ما قرآن را ميشناسيم «فمن هناك أُعطي من البهاء و الجمال و النّور ما لم نُعْطَه ثمّ يجاوز حتّي يأتي صفّ النبيّين و المرسلين في صورة نبيّ مرسل فينظر النبيّون و المرسلون إليه فيشتدّ لذلك تعجّبهم و يقولون: لا إله إلاّ الله الحليم الكريم إنّ هذا النّبيّ مرسل نعرفه بسمته و صفته غير أنّه أُعْطِيَ فضلاً كثيراً»؛ انبيا ميگويند اين از انبيا است ما او را به خوبي ميشناسيم با نشانه و صفت او را ميشناسيم ولي درجهٴ رسالت و نبوّت او از ما بالاتر است لذا از نورانيّت بيشتري برخوردار شد. آنگاه انبيا همه جمع ميشوند «فيجتمعون فيأتون رسول الله(صلّىٰ الله عليه و آله) فيسألونه و يقولون: يا محمّد من هذا؟» همهٴ انبيا ميآيند حضور حضرت خاتم از حضرت ميپرسند اين بزرگوار كيست؟ آنگاه رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) ميفرمايد: «هذا حجّة الله علي خلقه» اين حجّت خداست «فيسلّم» قرآن از صفت انبيا هم پس از سلام ميگذرد «ثمّ يجاوز حتّي يأتي علي صفّ الملائكة في صورة ملك مقرّب» به صف فرشتگان كه ميرسد به صورت يك فرشته مقرّب ظهور ميكند «فتنظر إليه الملائكة فيشتدّ تعجّبهم و يكبر ذلك عليهم لما رأوا من فضله و يقولون: تعاليٰ ربّنا و تقدّس إنّ هذا العبد من الملائكة نعرفه بسمته و صفته غير أنّه كان أقرب الملائكة إلي عزّ و جلّ مقاماً فمن هناك أُلبس من النّور و الجمال ما لم نلبس» همهٔ فرشتگان ميگويند ما او را ميشناسيم او يك فرشتهاي است از ما مقرّبتر لذا نور بهتر به او داده شده است. تا اينكه از صف فرشتگان هم ميگذرد «ثمّ يجاوز حتّي ينتهي إلى ربّ العزّة تبارك و تعالى فيخرّ تحت العرش فيناديه تبارك و تعالي» به پيشگاه خداي سبحان ميرود و سجدهاي دارد و تواضع و خشوعي دارد. آنگاه خداي سبحان ميفرمايد: «يا حجّتي في الأرض و كلامي الصادق الناطق إرفع رأسك و سل تعط و اشفع تُشَفَّع»(18)؛ خداي سبحان به قرآن ميفرمايد: اي كلام من، اي حجّت من، اي كلام صادق و ناطق من سربردار، سؤال كن به تو ميدهم شفاعت كن كه شفاعت تو مقبول است. اين است كه قرآن حق شفاعت دارد.
سؤال ...
جواب: رنج آنها بيشتر است. «أفضل الأعمال أحمزها»(19) اگر يك كسي بداند بجايي دسترسي پيدا ميكند كه قبر او به بازماندگانش ارائه نميشود. فداكاري بيشتري ميخواهد تا يك كسي كه قبر او را با سلام و صلوات مردم زيارت كنند، نعش او را پيكر او را، با تجليل تشييع كنند. خب اينها فرق دارد. پيش خداوند يكسان است امّا از اين طرف خضوع اين بنده بيشتر است. و كسي بين آسمان و زمين خود را در اختيار قرآن قرار بدهد بگويد اين من و اين بدن من. هرچه ميخواهي بكن. فداكاري بيشتري ميخواهد. كسي كه اصلاً نه از قبر او نشاني است نه از بدن او نشاني است، يك چنين فداكاري داشته باشد البته گذشتش بيشتر است درجهاش بيشتر است.
اين حديث شريف را تا آخر ملاحظه ميفرماييد. در پايان ميفرمايد به اينكه به امام باقر(سلام الله عليه) عرض كرد مگر قرآن حرف ميزند؟ مگر قرآن سخن ميگويد كه از صفوف آنها ميگذرد؟ فرمود آري قرآن حرف ميزند، نماز حرف ميزند. مگر حرف نماز را نميشنوي كه *«إنّ الصّلاة تنهي عن الفحشاء و المنكر»*﴿20﴾ معلوم ميشود غير از اين الفاظ، غير از اين مفاهيم حصولي، غير از اين صورت ذهني كه در ذهن انسان است و انسان متأسفانه از اينها متأثّر نميشود يك حقيقت ديگري هم دارد كه در قيامت اين حقايق ظهور ميكند. براي اهل معنا در دنيا هم ظهور ميكند. انسان حرف نماز را ميشنود، دستور و فرمان نماز را ميشنود. نماز با انسان سخن ميگويد كه اين كار بد را نكن. *«إنّ الصّلاة تنهي عن الفحشاء و المنكر»* و همهٔ اينها در روز قيامت ظهور ميكند نه اينكه اينها فقط تمثيل و تشبيه باشد. اينها حقايقي است كه بصورت تجسّم عقايد و تجسّم اخلاق و تجسّم اعمال با ما در ميان گذاشتهاند. وگرنه اينها سخن ميگويند و در قيامت سخن اينها روشن ميشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
پاورقيها:
﴿1﴾ سورهٔ جاثيه، آيهٔ 26.
﴿2﴾ سورهٔ كهف، آيهٔ 35.
﴿3﴾ سورهٔ كهف، آيهٔ 36.
﴿4﴾ سورهٔ كهف، آيهٔ 36.
﴿5﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 80.
﴿6﴾ سورهٔ صافّات، آيهٔ 25.
﴿7﴾ سورهٔ صافّات، آيهٔ 24.
(8) الميزان، ج 1، ص 166.
﴿9﴾ سورهٔ روم، آيهٔ 10.
﴿10﴾ سورهٔ روم، آيهٔ 10.
﴿11﴾ سورهٔ حديد، آيهٔ 16.
﴿12﴾ سورهٔ حديد، آيهٔ 16.
﴿13﴾ سورهٔ حديد، آيهٔ 16.
﴿14﴾ سورهٔ حديد، آيهٔ 16.
﴿15﴾ سورهٔ حديد، آيهٔ 16.
(16) الأمالي للصدوق، المجلس السادس والثمانون، ص 588 ـ 589.
(17) الاأمالي للصدوق، المجلس الخامس والسبعون، ص 496.
(18) الكافي، ج 2، ص 596 ـ 598.
(19) مفتاح الفلاح، ص 45؛ بحار، ج 67، ص 190.
﴿20﴾ سورهٔ عنكبوت، آيهٔ 45.