25 11 2024 5066883 شناسه:

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در مسئله بينه و حلف قبلاً گذشت به اينکه قلمرو نفوذ بينه بيش از حلف است. در بسياري از موارد بينه حجت خدا است ولي حلف و سوگند اثر ندارد؛ نمونهاش همان جريان رؤيت هلال است؛ در رؤيت هلال و امثال رؤيت هلال که چه موقع اول ماه است؟ و چه موقع عيد هست، چه موقع عيد نيست؟ اگر دو شاهد به رؤيت شهادت دادند ثابت ميشود وگرنه ثابت نخواهد شد. کسي سوگند ياد کند که ماه را ديده حرفش مسموع نيست، چون ادعاي رؤيت نميکند ولي سوگند ياد می­کند که امشب اول ماه است، يمين در اينگونه از موارد کار بينه را نميکند. بينه در بسياري از موارد در اعيان در منافع در انتفاعات در حقوق در تمام اقسام چهارگانه داد و ستد حجت است؛ يک وقت است  اختلاف طرفين در عين است نظير بيع و امثال ذلک. يک وقت اختلاف طرفين در عين نيست در منفعت است مثل اجاره و امثال اجاره. بخش سوم اينکه اختلاف طرفين در انتفاع است نه در منفعت، مثل عقد عاريه و امثال عاريه. بخش چهارم اين است که اختلاف طرفين نه در عين است نه در منفعت است نه در انتفاع، بلکه در حقوق است؛ اين شخص ميگويد حق تأليف من اين است او ميگويد حق  کشف داروي من اين است اين يکی ميگويد حق کشف فلان معدن من اين است. حق چيزي است انتفاع چيزي است منفعت چيزي است و عين چيزي است، همه اينها يک باب خاص خود يا کتاب خاص خودش را دارد در همه اين کتابهاي چهارگانه بينه حجت است؛ اما اين چنين نيست که در همه اينها حلف اثر داشته باشد، بالاخره در بعضي اثر دارد و در بعضي مثل رؤيت هلال و اينها اثر ندارد. از اين جهت منطقه نفوذ سوگند خيلي کمتر از منطقه نفوذ بينه است. «هذا اولاً».

دوم در حالف است نه در حلف. چه کسي بايد قسم ياد بکند؟ در اين امور چهاگانه هم خود شخص ميتواند بينه اقامه کند، هم وکيل او هم ولي او هم وصي او و هم نائب او همه اينها ميتوانند در محکمه بينه اقامه کنند و مطلب را ثابت کنند، اما در جريان حلف، حالف خود شخص است و نميتواند بگويد که وکيل من سوگند ياد بکند و امثال ذلک. درباره وکيل يا نائب، حلف آنها اثر ندارد حلف فقط بايد برای خود شخص باشد. ميماند مسئله وصي که صبغه مالکيت دارد، ولي که صبغه مالکيت دارد، متولي اوقاف که صبغه مالکيت دارد، رئيس هيئت امنا که امور مالي دستش است صبغه مالکيت دارد. اينهايي که امور مال دستشان است خواه مالک باشند خواه مسئول باشند آيا حلف اينها در محاکم قضايي اثر دارد يا اثر ندارد؟ در اينکه ميتوانند سوگند ياد نکنند حرفي نيست. متولي ميتواند قسم ياد نکند بگويد برابربا ساير ادله حکم کنيد.

پرسش: تبعات قسم به خود کسي که قسم ميخورد بايد برگردد نه به ...

پاسخ: نه، دو تا حرف است. اين شخص مسئول است که مال اين صغار را حفظ بکند، او وصي است. شخص متوفي هم اين شخص را وصي کرده، سرپرست اين اموال است، الآن يک کسي ادعا دارد، به محکمه رفتند، مال صغار همينطور از بين برود؟! با حلف او مسئله حل ميشود. آيا چون او نميتواند سوگند ياد کند مال صغار همينطور از بين برود؟! يا چون کسي که متولي موقوفات سنگين است سوگند ياد نميکند، کل وقف از بين برود؟! يا نه، او هم مسئول امور مالي است و وقتي امور مالي شد، وصي با وکيل فرق دارد وصي با نائب فرق دارد و همچنين متولي با اينها فرق دارد، کسي که حاکم شرع او را ولي صغير قرار داد فرق دارد. يک ولايت طبيعي است مثل اينکه أب و جد ولي هستند، يک ولايت جعلي است که حاکم شرع و محکمه شرع يک کسي را ولي اين صغار قرار داد. حالا مال او مورد تعدّي عدهاي قرار گرفت، بايد در محکمه سوگند ياد کند، اين وصي بگويد به من چه؟ آن ولي بگويد به من چه؟ آن متولي بگويد به من چه؟ يا نه، به من مربوط است.

آيا اينکه گفتند حالف خودش بايد باشد، فقط نسبت به نائب و وکيل و امثال ذلک است يا نسبت به وصي و ولي - ولي اجباري يا ولي جعلي -  و متولي هم هست؟ پس مستقيماً حلف برای خود شخص است و آنها مأمور به حلف نيستند.

پرسش: اگر در ديگران مناط اينکه حالف بايد خود شخص باشد، هست ميتوانند.

پاسخ: نه، خيلي از جاها مناط هست. در همين جريان رؤيت هلال، شخص عادل نيست و شهادت او هم مقبول نيست، ولي ماه را ديده ميتواند سوگند ياد کند و شرعاً ثابت بشود، چون در حلف، عدل شرط نيست در بينه، عدل شرط است. اين شخص ماه را ديده حالا حرفش را گوش نميدهند چون عادل نيست. آيا ميتوانيم بگوييم که حلف هم در اينجا اثر دارد يا نه؟ چون حلف بالاخره اوضاع را به هم ميزند؛ نظير دروغ به زيد و عمرو نيست، در بينه ممکن است دروغ بگويد و خدا به او مهلت بدهد؛ اما جريان حلف - که به خواست خدا بعضي از رواياتش را باز امروز ميخوانيم - اين کاملاً دودمان را به هم ميزند. دودمان را عقيم ميکند، يک؛ که ديگر خبري از اين چيزها نيست، اين موجودات فعلي را که هستند، به فقر مبتلا ميکند، دو؛ بساط زندگي را برميچيند، سه. اينها همه در روايات هست؛ لذا بعضي از افراد که ائمه(عليهم السلام) را به عنوان «أحد من الناس» ميشناختند و با آنها رفتار امامت نداشتند- اينطور ائمه(عليهم السلام) در ذلت بودند - رفتند محکمه از بعضي از ائمه  شکايت کردند، بنا شد که حضرت سوگند ياد کند. حضرت فوراً به آقازاده دستور داد که فلان مال را بدهيد. عرض کرد پدر! حق که با شما است سوگند ياد کنيد. فرمود: ما و سوگند؟! شما نميدانيد سوگند چکار ميکند؟ سوگند درست هم بالاخره کار خودش را انجام ميدهد. هتک حرمت به ذات اقدس الهی «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع‏»[1] تنها خانهسرا را خراب کردن نيست؛ اول عقيم ميکند، دوم همينها که هستند اينها را تنگدست ميکند، سوم کلاً بساط را به هم ميزند. مگر حلف کار آساني است؟

لذا در خصوص حالف يک مسئله است که به چه چيزی حلف باشد؟ که اين گذشت که به نام مبارک ذات اقدس الهی باشد، به قرآن نمی‌شود، به پيغمبر نمی‌شود، به امام نمی‌شود، به کعبه نمیشود سوگند ياد کرد. اينها همه محترم هستند اما با اينها محکم پيش برود اينطور نيست.

پرسش: ﴿لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ

پاسخ: در همين بازيهايي که ميکنند «و الله من بردم»! اين لغو أيمان است چون اينها را جدّي نميگويد. قسم به خدا، بالله اين آمد! قسم به خدا فلان! اين لغو در أيمان است. ذات اقدس الهی که با اينها آن غضب الهي را إعمال نميکند. اين لغو در أيمان است. دليلش هم در خود آيه است که فرمود اين لغوها و اين لقلقههاي لسان را ذات اقدس الهی ميگذرد اما آن قسم جدي که در محکمه حاکم شرع آمده گفته حق اين است باطل اين است حکم قسم اين است حکم بينه اين است، همه را ايشان گفته حالا اين شخص براي مال دنيا سوگند دروغ ياد ميکند، اين است که «تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ».

به هر تقدير آيا اين قسمهايي که اينها لازم نيست بخورند، اين به نحو عزيمت است يا به نحو رخصت؟ يعني وصي ميتواند سوگند ياد نکند، ولي ميتواند سوگند ياد نکند و متولي اينچنين است اما حتماً حق ندارند به نحو عزيمت است يا ميتوانند ياد نکنند؟ در موارد ديگر که سوگند به شخص ارجاع شده است و او قبول نميکند، آنجا مشخص است که کجا عزيمت است و کجا رخصت. در آنجا رخصت است ميتواند سوگند ياد کند نظير يمين مردوده که مدعي ميتواند سوگند ياد نکند ولو از مالش بگذرد.

پس «فتحصّل» يک وقت است که وکيل ميخواهد سوگند ياد کند، اصلاً از او مقبول نيست. نائب ميخواهد سوگند ياد کند از او مقبول نيست غرض اين است که «الحلف ما هو» بحثش گذشت، «الحالف من هو» فعلاً محل بحث است. اين «الحالف من هو» خود شخص بايد باشد. نائب او نميتواند باشد، وکيل او نميتواند باشد. حالا يک کسي که صبغه مالکيت دارد مثل وصي که بالاخره مسئوليت امور مالي به عهده او است، ولي صغار يا متولي اوقاف که امور مالي را به عهده دارند و اينها بايد اموال را حفظ بکنند، آيا اينها هم ميتوانند سوگند ياد کنند يا نه؟ اگر ميتوانند سوگند ياد نکنند چه اينکه ميتوانند سوگند ياد نکنند، متولي گفت که من عهدهدار اين هستم مادامي که حيثيت من و حيات من محفوظ باشد، خداي ناکرده اگر کشف خلاف شد من چه بکنم؟ ميتواند، اما به نحو عزيمت است يا به نحو رخصت؟ ظاهراً به نحو رخصت است چون امور مالي دستش است. او ميبيند اموال وقفي در معرض تلف است، حفظاً لبيت المال ميتواند سوگند يادکند. ما بگوييم حق ندارد، به نحو عزيمت است و باطل است، اين خيلي سخت است، ولي به نحو رخصت هست و متولي ميتواند بگويد که يک کسي ديگر را بياوريد، مقدور من نيست تا اينجا ميتوانم امور وقف را اداره کنم، از اين قسمت به بعد من معذور هستم، میتواند.

پرسش: ... اگر می­داند حق اين است که اصلاً کشف خلاف نيست؟

پاسخ: نه دو تا حرف است در هر جايي که انسان بداند که حق با او است که نميتواند قسم ياد کند. با بينه ثابت کند با شواهد ديگر ثابت کند با قرائن ثابت کند. اگر خود شخص باشد بله ميتواند سوگند ياد کند اما بر اينها واجب باشد که سوگند ياد کنند اينطور نيست. رد کردن اينها هم به نحو رخصت است نه به نحو عزيمت، اينها ميتوانند قبول بکنند، براي اينکه مسئوليت مالي به دستشان است، اينطور نيست که حق قسم خوردن نداشته باشند.

«فتحصل» که در مسئله نيابت در مسئله وکالت، حالف خود شخص بايد باشد وکيل و نائب سوگندشان بياثر است اما وصي که اموال صغار دستش است ولي که اموال صغار دستش است متولي که موقوفات دستش است اينها به خاطر مسئوليتی که دارند ميتوانند سوگند ياد کنند، اگرچه مال مربوط به آنها نيست مال بيتالمال است؛ اگر گفتيم نميتوانند، به نحو رخصت است؛ يعني ميتوانند سوگند ياد نکنند، نه به نحو عزيمت که حق ندارند سوگند ياد کنند. وکيل حق ندارد، اين به نحو عزيمت است، سوگند او بياثر است. يا آن شخصي که نائب هست به نحو عزيمت است، سوگند او بياثر است، اما اينها به نحو رخصت است نه به نحو عزيمت.

مسئله سوم آن است که در محکمه حاکم مشخص است.

پرسش: چه دليلی است که به نحو رخصت است يا عزيمت؟

پاسخ: چون قدر متيقن حلف اين است. اگر ما بخواهيم توسعه بدهيم، توسعه چه راهي دارد؟ در نصوص بينه «عَلَي الْمُدَّعِي» است و يمين «عَلَي مَنْ أَنْكَر»[2] است، تمام شد و رفت. اگر بخواهد توسعه پيدا کند، دليل ميخواهد. وکالت و نيابت قلمروشان مشخص است اما در اينگونه از موارد قلمروش مشخص نيست. مثلاً شخص ميتواند قدرت هم دارد اما بگويد که شما از طرف من عمره مفرده انجام بدهيد اين مقدار هم من به شما ميدهم، اين را ميتواند بگويد، اما شما از طرف من نماز اول ماه بخوانيد، نمی­شود! هر دو مستحب است، يکي را دستور داريم که ميشود يکی را دستور داريم که نميشود.

غرض اين است که اين جعل ولايت جعل وکالت جعل نيابت اينها دليل ميخواهد. اصل اين است که مباشرت شرط است، حالا اين شخص خودش نيست ديگري ميخواهد بيايد؛ ميتواند برود عمره مفرده انجام ميدهد، در شهر هم هست، اما ميگويد شما برويد از طرف من يک زيارت بکنيد، اينها ميشود، اما شما برويد از طرف من نماز اول ماه بخوانيد! اينها نمی­شود. حالا يک کسي معذور است حرف ديگری است.

غرض اين است که در مسئله سوم، بحثهاي اوّلي اين است که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»، حالا اين شخص که منکر است حاضر نيست يمين انشاء کند، يمين را به مدعي رد کرده گفت او سوگند ياد کند. در بعضي موارد است که خود آن شخص، خود آن بينه هم، آنها هم احتياط ميکنند سوگند ياد نميکنند شاهدي همراهش نيست ولي سوگند هم ياد نميکند. آيا صرف ردّ اليمين من المنکر إلي المدعي، صرف اين رد دليل اعتبار حرف مدعي است يا نه، تا او سوگند ياد نکند حرفش ثابت نميشود؟ «و الثاني هو الحق». صرف ردّ يمين دليل بر اقرار نيست. اين شخص احتياط ميکند ميگويد اگر او سوگند ياد کرد من قبول دارم اين معنايش اقرار نيست. معنايش اين است که من احتياط ميکنم سوگند ياد نميکنم، او اگر سوگند ياد کرد من قبول ميکنم.

پس صرف ردّ المين من المنکر الي المدعي حجت نيست. مدعي بايد اين يمين مردوده را انشاء بکند تا حجت ثابت بشود. اينها فروعات متعلقه به مسئله يمين و حلف است که «اليمين ما هو»؟ «الحالف من هو»؟ و حدودش بعضي از جاها که ثابت شده است معتبر است، بعضي جاها که ثابت نشد، اصل اوّلي عدم کفايت و عدم حجيت است. اصل عدم حجيت اينها است.

پرسش: ... معلق به ماليت کرديد توسعه را معلق به ماليت کرديد. اگر در غير ماليت باشد باز هم ميتواند ...

پاسخ: ماليت به معناي همان امور چهارگانه است.

پرسش: در حالي که مال صغير معلق به اين امر کردند ...

پاسخ: چهار يعني چهار! «العين، المنفعة، الإنتفاع، الحق، أي ما کان» چهار يعني چهار!

بنابراين اين شخص ميگويد حالا يا مال من يا مال او، من سمَت دارم بالاخره، يا به توليت است يا به نحو ديگر. اگر به من چه، من نه  مدعي هستم نه منکر، چرا سوگند ياد بکنم؟ اما اگر در طرف دعوا هستم، احد امور اربعه است؛ يا عين است يا منفعت است يا انتفاع است يا حق، هر کدام از اين امور چهارگانه باشد جاي حلف است. حالا عظمت حلف و حرمت حلف در روايات فراواني است. در باب اول حلف يعني وسائل جلد بيست و سوم، صفحه 197 اولين مسئله همين کراهت يمين صادقه را مطرح کردند، ولو صادق هم باشد مکروه است اما – معاذالله - اگر مشکوک باشد يا کاذب باشد حکم خاص خودش را دارد. «بَابُ كَرَاهَةِ الْيَمِينِ الصَّادِقَةِ وَ عَدَمِ تَحْرِيمِهَا» قسم درست حرام نيست اما مکروه است. کراهت در اينگونه از امور هم به معني اقل ثواباً نيست، کراهت در اين امور يعني در معرض خطر قرار گرفتن است. اصل روايت اول اين باب را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالی عليه) مطرح کردند، ولي روايت دوم را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کردند که وجود مبارک عيساي مسيح به حواريون يک مطلبي را گفته «اجْتَمَعَ الْحَوَارِيُّونَ إِلَى عِيسَى ع فَقَالُوا يَا مُعَلِّمَ الْخَيْرِ أَرْشِدْنَا فَقَالَ إِنَّ مُوسَى نَبِيَّ اللَّهِ أَمَرَكُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ كَاذِبِينَ وَ أَنَا آمُرُكُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ كَاذِبِينَ وَ لَا صَادِقِينَ»[3] فرمود قبل از من موساي کليم(سلام الله عليه) آمده فرمود قسم دروغ ياد نکنيد، من ميگويم قسم ياد نکنيد چه دروغ چه راست، عادت نکنيد، حالا يک وقتي ضرورت است يک حرف ديگری است.

حالا اين روايات را که فرصت نکرديم بخوانيم حتماً ببينيد. هم دارد که گرفتار عُقم ميکند يعني از اين به بعد بچهاي از اين خانواده به دنيا نميآيد. گاهي گرفتار فقر ميکند اينها را کميته امدادي ميکند. گاهي خانهبهدوش ميکند بايد حاشيه شهر زندگي بکنند. اين سه تا خطر را فرمود هست. بساط زندگي را برميچيند هتک حرمت ذات اقدس الهی است.

پرسش: ... ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ  اين ربط ...

پاسخ: چون اين «وازرة اخری» نيست. در قرآن دارد که  نسبت به بچههاي مردم کار بدی انجام ندهيد به سر بچههاي شما هم ميآيد. فرمود به اينکه چرا مال يتيمخوري را انجام می­دهيد؟ چون در جاهليت اين بود اگر کسی میمرد و صغير داشت و مال داشت فوراً با آن عيال ازدواج ميکردند که از اين راه بتوانند مال يتيم را بخورند. فرمود اين کار را نکنيد فرمود اگر شما مال يتيم را خورديد، همين قضيه در دنيا به سر بچههاي شما ميآيد. ما جداي از آنها که نيستيم اما اگر إنشاءالله آدمهاي خوبي بوديم، ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ ميشود، در بهشت اينها را پيش ما ميآورند. ما بالاخره با اين بچهها مأنوس هستيم رنج آنها رنج ما است گنج آنها گنج ما است؛ لذا فرمود اگر کسي مؤمن بود ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾[4]، از عمل اينها چيزي کم نميکنيم ولي ميخواهيم لذت بيشتري ببرند. با بچهها بودن، يک؛ درد بچهها را کشيدن، دو؛ هر دوي اينها را قرآن کريم مشخص کرد، اينها بيگانه نيستند از باب ﴿وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي[5] نيستند.

در همين باب اول روايت ششم اين است که «مَنْ حَلَفَ بِاللَّهِ صَادِقاً أَثِمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ﴾»[6]، اين چند تا آيه به همين مضمون است. فرمود پشت سر هم نگويد «و الله! و الله!» که خدا را در معرض سوگند قرار بدهيد ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً﴾ يعني معرض قرار بدهيد.

در روايت هفتم هم که مرحوم صدوق(رضون الله تعالي عليه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد آن هم همين است که حضرت فرمود: «لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ صَادِقِينَ وَ لَا كَاذِبِينَ»[7] چرا؟ براي اينکه خدا فرمود: ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ﴾. اين در روايت هفتم بود.

هشتم و نهم هم به همين مضمون است. عياشي از وجود مبارک امام در تفسيري که به امام منسوب است نقل کرد، حضرت فرمود: «لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ صَادِقِينَ وَ لَا كَاذِبِينَ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ﴾»[8].

روايت دهم اين باب[9] هم باز استدلال به همين آيه است که ﴿وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ﴾، اين در باب اول بود.

در باب دوم همان است که اشاره شده که «عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ» نقل ميکند از «أَبِي جَعْفَرٍ ع» امام باقر(سلام الله عليه) که «أَنَّ أَبَاهُ كَانَتْ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ مِنَ الْخَوَارِجِ»[10] يک زني که از قبيل خوارج بود و در همان بيت حضرت بود يک طلبي هم داشت حضرت هم فرمود ما داديم  - مثلاً عقدي بود مهريهاي بود داديم - بعد آن قاضي هم گفت که شما بايد سوگند ياد کنيد. امام باقر ميفرمايد که پدرم فوراً فرمود که پسرم فوراً ببينيد که خواسته او چيست هر چه هست به او بدهيد. عرض کرد پدر! حق با شما است. فرمود ما قسم نميخوريم و ذات اقدس الهی را در معرض سوگند براي مال دنيا قرار نميدهيم. بله حق با ماست، ولي ما قسم نميخوريم. اين عظمت او است.

روايت دوم باب دوم همين است که «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرُ ع مَا تَرَكَ عَبْدٌ شَيْئاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَفَقَدَهُ»[11] اگر کسي براي رضاي خدا از مالي گذشتآن را را از دست نداده است. حتماً ذات اقدس الهی از راه ديگري جبران ميکند. خصوصيت نام الهي يک چيزي ديگر است. اين کاري با نام پيغمبر و ائمه (عليهم السلام) ندارد، گرچه همه اين ذوات قدسي با برکت هستند به اذن الله اثربخش هستند، اما آنکه ذاتاً اثربخش است ذات اقدس الهی است. اين در باب دوم بود.

در باب چهارم هم رواياتي بود که قبلاً هم خوانده شد که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميکند از وجود مبارک أبي جعفر امام باقر(سلام الله عليه) که «إِنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع أَنَّ الْيَمِينَ الْكَاذِبَةَ وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ»[12] اين «تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ»، در چند روايت است. اين بلاقع جمع بُلقع است ولي نظير مصدر و اينها نيست که فعل ماضي و مضارع داشته باشد؛ يعني خانهسرا را خراب ميکند. اين اصطلاحي که بعضي يکديگر را نفرين ميکنند ميگويند اميدواريم خانهسراي شما مثلاً سبزي بکارند يا تُرب بکارند يا مثلاً فلان، اين يعني همين؛ يعني ويرانه بشود، به صورت باغ در بيايد.

حالا بعضي از روايات را اگر لازم شد براي روز بعد ميخوانيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. بحار الأنوار، ج101، ص283.

[2]. عوالي اللئالي، ج‏1، ص244.

[3] . وسائل الشيعه، ج23، ص197.

[4]. سوره طور، آيه21.

[5]. سوره انعام، آيه164؛ سوره اسرا، آيه15؛ سوره فاطر، آيه18؛ سوره زمر، آيه7.

[6] . سوره بقره، آيه22 (وسائل الشيعه، ج23، ص199)

[7] . وسائل الشيعه، ج23، ص199.

[8] . وسائل الشيعه، ج23، ص200.

[9] . وسائل الشيعه، ج23، ص200.

[10] . وسائل الشيعه، ج23، ص200و201.

[11] . وسائل الشيعه، ج23، ص201.

[12] . وسائل الشيعه، ج23، ص202.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق