23 12 1985 2168821 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 129(1364/10/02)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (٤۸)﴾

شفاعت شوندگان

گرچه خطاب به بني‌اسراييل است و بني‌اسراييل معتقد بودند كه در اثر ارتباط به خاندان وحي و نسل حضرت اسراييل(سلام الله عليه) بودن از عذاب مي‌رهند و گفتند بيش از چند مدّت كوتاهي ما معذّب نخواهيم بود امّا خداي سبحان خصوصيّت روز قيامت را تشريح مي‌كند مي‌فرمايد: روز قيامت اينچنين است است نه شما اينچنين هستيد فرمود از روزي بپرهيزيد كه در آن روز بيع و خلّه و شفاعت نيست. پس نمي‌شود گفت چون خطاب به بني‌اسراييل است پس محتواي اين آيه هم مخصوص بني‌اسراييل است. گذشته از اينكه مورد مخصّص نيست در خصوص آيه دليل است بر اين كه خصيصهٴ آن روز اين است. اگر لسان اين بود كه از شما شفاعت پذيرفته نمي‌شود يا شما از شفاعت بهره‌اي نداريد اين جزو آيات مطلقهٴ دالّ بر نفي شفاعت نبود، و همچنين نفي عدل و امثال ذلك. امّا مي‌فرمايد خصوصيّت اين روز آن است كه *«لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً»* پس آيه به اطلاقش دلالت دارد بر اينكه آنروز، روز نصرت، روز شفاعت و امثال ذلك نيست.

منتها آيات ديگر بخوبي ثابت كرد كه يك عدّه‌اي مشفوعٌ له هستند. شفاعت في‌ الجمله حق است.

امّا بحث در اين است كه اين شفاعتي كه حق است از چه گروهي شفاعت مي‌شود مشفوع له چه كساني هستند؟ پس دليل عقلي بر استحالهٴ شفاعت نبود آيات كريمه هم دلالت مي‌كرد بر شفاعت في ‌الجمله، هنوز بحث‌هاي روايي مطرح نشد. روايات فراواني است كه فريقين دربارهٔ روايات اتفاق دارند. حالا كه ثابت شد شفاعت في‌ الجمله حق است بحث در اين است كه از چه كسي شفاعت مي‌شود، مشفوعٌ له كيست؟

 

ـ عدم بهره‌مندي از شفاعت به مجرد ارتباط نسبي با پيامبر

بني‌اسراييل كه فكر مي‌كردند از شفاعت برخوردارند خداي سبحان اينها را طرد كرد فرمود اينچنين نيست كه شما مي‌گوييد ما چند مدّت كوتاهي در قيامت معذّبيم بعد نجات پيدا مي‌كنيم. در آيهٔ 80 سورهٔ بقره فرمود به اين كه: *«وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ»*﴿1﴾ اينكه مي‌گوييد بيش از چند مدّت كوتاهي ما معذّب نخواهيم بود بعد نجات پيدا مي‌كنيم آيا عهدي از خداي سبحان گرفته‌ايد و خدا به شما وعده داد كه خلف وعده محال باشد؟ يا اينكه وعده‌اي در كار نيست، شما بر خدا افترا مي‌بنديد. مشابهٴ اين معنا در سورهٔ آل‌عمران هم آيهٔ 24 آمده است كه *«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ»*﴿2﴾ اين پندار را، پندار مغرورانه و پندار مفتريانه مي‌داند خداي سبحان. پس بني‌اسراييل كه خود را در اثر ارتباط اسراييل(سلام الله عليه) و مانند آن از شفاعت برخوردار مي‌دانستند اين نفي شد.

 

رضايت خدا محور شفاعت

امّا شفاعتي كه قرآن اثبات كرده است مال كسي است كه مرتضا باشد. *«إلاّ لمن ارتضىٰ»* در سورهٔ انبيا فرمود به اينكه فرشتگان شفاعت نمي‌كنند *«إلاّ لمن ارتضىٰ»* آيهٔ 28 سورهٔ انبيا، اين بود كه: *«و لا يشفعون»* يعني فرشتگان *«إلاّ لمن ارتضىٰ»*﴿3﴾ مگر كسي كه مرتضا باشد. پس شفاعت در محور رضايت است. كسي كه مرضيّ حق است شفاعت شامل او مي‌شود كسي كه مرضيّ حق نيست شفاعت شامل حال او نمي‌شود. گرچه قرآن كريم اصل شفاعت را في‌ الجمله اثبات كرده است امّا شخص معيّن يا طايفهٴ معيّن يا از گناه معيّن اسم نبرده است. زيرا اين باعث تجرّي است و باعث لغو آن حكم است. اگر خداي سبحان بفرمايد ما از اين گروه معيّن شفاعت مي‌كنيم يا بفرمايد ما از اين گناه شفاعت مي‌كنيم. خب جعل حرمت براي آن عمل با وعدهٴ صريح به شفاعت براي مرتكب آن عمل اين لغو است لذا هرگز خداي سبحان نسبت به شخص معيّن يا گروه خاص، طايفهٴ مخصوص، گناه معيّن، وعده شفاعت نداد. فقط در تحت عناوين كلّيه، كه اگر كسي مرتضا باشد. *«إلاّ لمن ارتضىٰ»* و آن هم مشخّص كرد كه چه كسي مرتضاست و چه كسي مرتضا نيست. و شفاعت را فقط در محدودهٴ اينكه اميد ببخشد مؤثّر مي‌داند و نه به مرحله‌اي كه غرور بياورد. بيان ذلك اين است كه دربارهٔ هيچ گناهي وعده نداد كه اگر اين گناه را كرديد ما شفاعت مي‌كنيم. دربارهٔ هيچ افراد يا اشخاصي بالصّراحه وعده نداد كه ما از اين اشخاص شفاعت مي‌كنيم. تحت يك عنوان كلّي فرمود: *«إلاّ لمن ارتضىٰ»*﴿4﴾ آن هم جزم به اينكه انسان جزو اين مستثناست و مرتضاست كاري است بسيار سخت. چه كسي مي‌داند كه مرتضاست؟ دربارهٔ گناهان صغيره وعده بخشش داد فرمود كه *«إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم»*﴿5﴾ آيهٔ 31 سورهٔ نساء اين است فرمود: شما اگر گناهان كبيره را ترك كنيد ما از گناهان صغيرهٴ شما مي‌گذريم  خُب كيست كه مطمئن است در گذشته يا در آينده به گناه كبيره مبتلا نمي‌شود، تا بگويد من كه گناهان كبيره را انجام نداده‌ام اگر گناهان صغيره مرتكب بشوم خدا مي‌بخشد؟ فرمود اگر در قيامت طوري آمديد كه هيچ گناه كبيره نداشتيد ما گناهان صغيره شما را مي‌بخشيم اينجا گرچه نام برد فرمود گناهان صغيره بخشيده مي‌شود در صورت ترك گناهان كبيره، امّا كيست كه بگويد من تا مرگ به گناه كبيره مبتلا نشده‌ام و نمي‌شوم؟ و به استناد اين آيه به خودش اجازهٴ ارتكاب گناه صغيره بدهد؟ بگويد كه من اين معصيت صغيره را مرتكب مي‌شوم براي اينكه چون معصيت كبيره ندارم معصيت صغيره بخشوده مي‌شود. كسي مطمئن است كه گناهان كبيره را انجام نداد يا انجام نمي‌دهد؟ آنكه مطمئن است معصوم است او نه صغيره دارد نه كبيره. آنكه غير معصوم است مطمئن نيست كه مرتكب كبيره نمي‌شود. اين ناظر به آن نيست كه اگر تاكنون گناهان كبيره انجام نداديد از اين به بعد مي‌توانيد گناهان صغيره را مرتكب بشويد. اينچنين نيست. فرمود اگر كسي در قيامت بدون گناهان كبيره آمد من گناهان صغيره‌اش را مي‌بخشم. و هيچ كسي غير معصوم مطمئن نيست كه از گناه كبيره معصوم است آنها هم كه از گناه كبيره معصومند از گناه صغيره هم معصومند. بنابراين اين آيه در حدّ اميد اثر دارد و لا غير كه فرمود: *«إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم وَنُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيماً»*﴿6﴾ پس محور شفاعت مرضيّ بودن و مرتضا بودن است.

 

مراد از رضايت، رضايت در دين است

خب اينكه فرمود: *«وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى»*﴿7﴾ يعني اِلاّ براي مشفوعٌ له‌اي كه خدا اِرتضي عن عمله يا خدا اِرتضىٰ عن دينه؟ عمل او مرتضا باشد يا دين او مرتضا باشد؟ اگر عمل او مرتضا باشد كه نياز به شفاعت ندارد. خدا از سيّئات كراهت دارد و از حسنات رضايت دارد. در سورهٔ اسراء بسياري از سيّئات را مي‌شمارد شايد در حدود 20 گناه را مي‌شمارد بعد مي‌فرمايد: *«كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً»*﴿8﴾ اينها به عنوان تمثيل است نه تعيين، نه يعني خدا از اين بيست گناه كراهت دارد بلكه از هر سيئه‌اي كراهت دارد هر چه سيئه است مكروه است مبغوض خداست *«كل ذلك كان سيّئةُ عند ربك مكروهاً»*﴿9﴾ قهراً مي‌شود يك صغرا و كبرا يعني اينها سيّئاتند و سيّئات مكروه است پس اينها مكروهند نه اينها بالخصوص مكروهند مكروه هستند يعني در برابر مرضي نه كراهت فقهي. خدا از گناه بدش مي‌آيد پس اينكه در سورهٔ انبيا فرمود: *«إلاّ لمن ارتضىٰ»* نه يعني إلاّ لمن ارتضىٰ اللهُ عن عمله چون اگر خدا از عمل كسي راضي باشد آن شخص نيازي به شفاعت ندارد و خدا اگر از عملي بخواهد رضايت بدهد آن عمل حتماً بايد حسنه باشد پس اين *«ارتضىٰ»* به دين مي‌خورد نه به عمل *«إلاّ لمن ارتضىٰ»*  الله عن دينه لا عن عمله. پس شخص بايد ديني داشته باشد كه خداپسند است.

 

دين مرضي، تنها اسلام است

خب آن دين خداپسند چيست؟ خداي سبحان فرمود كه اعتقادات دو قسم است يك قسم مرضيّ من است يك قسم مرضيّ من نيست. آنكه مرضيّ من است اسلام است. *«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً»*﴿10﴾ پس اسلام مرضيّ حق است مسلمان مرتضاي حق است از آن جهت كه داراي ديني است كه خداي سبحان آن دين را پسنديد. *«و رضيت لكم الإسلام ديناً»* يعني من اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم. اعتقادهاي الحادي كه در برابر اسلام است مرضيّ حق نيست كه فرمود: *«وَلاَ يَرْضَىٰ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ»*﴿11﴾ پس محور رضا و عدم رضا، اسلام و كفر است. محور شفاعت و عدم شفاعت رضايت است. خداي سبحان اذن شفاعت به شفعا براي كساني مي‌دهد كه آن‌ها مرتضا باشند يعني دينشان مرضيّ باشد و تنها كسي كه دينش مرضي است همان مسلمان است. پس شفاعت شامل كسي مي‌شود كه او مرتضا باشد و كسي مرتضا است كه مسلمان باشد پس شفاعت شامل كسي مي‌شود كه مسلمان بميرد. و اگر كسي مسلمان نمرد هرگز شفاعت شامل حالش نمي‌شود. زيرا خداي سبحان بالصرّاحه فرمود: *«لا يرضىٰ لعباده الكفر»*﴿12﴾ پس كفر مكروه است و غير مرتضا. اسلام محبوب است و مرتضا و اگر كسي مسلمان بميرد اميد شفاعت دارد. اگر مسلمان مُرد أحياناً شفاعت شامل حال او خواهد شد. اين حصر هم همانطوري كه ملاحظه فرموديد حصر اضافي است. نفرمود به اينكه هر كسي كه داراي دين مرتضاست ما از او شفاعت مي‌كنيم. فرمود: كسي كه مرتضا نيست به نحو سالبهٴ كليه به هيچ وجه از شفاعت برخوردار نيست. كسي كه مرتضا هست مورد شفاعت است. نه بنحو موجبهٴ كليه هر كس كه مسلمان است ما از او شفاعت مي‌كنيم. اينچنين وعده نداد. اين حصرش، حصر اضافي است. يعني كسي كه مسلمان نيست هرگز از شفاعت برخوردار نيست. معنايش آن است كه اگر كسي مسلمان است از شفاعت برخوردار است نه از هر مسلماني و از هر گناهي ما شفاعت مي‌كنيم آنهم به هر درجه‌اي از شفاعت كه باشد ما به دادش مي‌رسيم اينچنين نيست.

امّا اين آيات ياد شده كه فرمود اسلام مرضىّ است در آيهٴ سوم سورهٔ مائده اينچنين آمده است كه: *«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً»* پس الإسلام مرتضاي خداست. معناي اينكه خدا از يك شخصي يا گروهي راضي است اين نيست كه اينها معصومند يا عادلند. همين كه كسي مسلمان بود موحّد بود مرتضاي خداست. براي اينكه خداي سبحان دربارهٔ گروهي مسألهٴ رضايت را مطرح كرده است كه در بين اينها افراد غيرعادل هم بود. در جريان بيعت تحت الشّجره فرمود به اينكه: *«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»*﴿13﴾ سورهٔ فتح. اينكه فرمود خداي سبحان از اينها راضي است براي اينكه اينها در زير آن درخت بيعت كرده‌اند نه به اين معناست كه چون همهٔ اينها عادلند من از همهٔ اينها راضي هستم آيهٔ 18 سورهٔ فتح اين است كه: *«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»*﴿14﴾ خب اينها معصوم بودند؟ نه. همهٔ اينها عادل بودند؟ نه. البته مؤمن بودند. مسلمان بودند. خداي سبحان كه از اينها راضي است يعني داراي ديني هستند كه دين خداپسند است و آن اسلام است و ايمان. احياناً مرتكب بعضي از معاصي هم خواهند بود. پس مسلمان غير عادل هم مرتضاي حق است. اينچنين نيست كه شفاعت مال مسلمان عادل باشد او نيازي به شفاعت ندارد.

آنگاه آن حديث معروف هم كه رسول خدا(صلّي‌الله‌ عليه ‌و آله و سلّم) فرمود، فريقين هم نقل كردند كه: «ادّخرت شفاعتي لأهل الكبائر من امّتي»(15) هم ناظر به اين است. من شفاعت را براي اهل كبائر «لأهل الكبائر من أمّتي»، براي اين است. كسي كه از امّت او باشد يعني موحّد باشد به خدا و قيامت و وحي معتقد باشد، مسلمان باشد، جزو امّت حضرت باشد منتها آلوده به گناه باشد پس اگر كسي مسلمان بود مرتضاست.

سؤال ...

جواب: البته اينها مثَبتيْن هستند معارض نيستند. خداي سبحان از صاحبان نفوس مطمئنّه هم به راضى مرضيّ ياد كرده است كه: *«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»*﴿16﴾ مرحلهٴ عاليهٴ رضا مال صاحبان نفوس مطمئنّه است. مرحلهٴ وسطىٰ و نازلهٴ رضا مال ديگران است دربارهٔ حزب الله هم فرمود: *«رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ»*﴿17﴾ معناي رضايت در محدودهٴ اسلام است. اگر كسي مسلمان بود، دين خدا را پذيرفت آن ديني كه خداپسند است بنام اسلام كه فرمود: *«رضيت لكم الاسلام ديناً»*﴿18﴾ آن را پذيرفت و ايمان آورد آن مي‌شود مرتضا. خواه عادل، خواه غير عادل.

سؤال ...

جواب: اين آن مرحلهٴ عاليهٴ شفاعت است فعلاً در اصل شفاعت دربارهٔ ذنب بحث است.

خب اينگونه از شواهد كه در سورهٔ فتح و امثال ذلك است نشان مي‌دهد كه در رضايت عدالت لازم نيست تا انسان عادل نشود مرتضاي خدا نباشد. هم به اين دليل اگر عادل بود ديگر گناهي ندارد كه با شفاعت بخشوده شود و هم به اين دليل كه خداي سبحان از گروهي اعلام رضايت كرده است كه همهٔ آنها عادل نبوده‌اند. تنها ديني كه مرضيّ خدا نيست دين غيراسلام است و آن كفر است. كه فرمود: *«لا يرضىٰ لعباده الكفر»*﴿119﴾.

سؤال ...

جواب: چرا آيه كه نمي‌فرمايد شفاعت مال كسي است كه صغيره دارد. كه آيه مي‌فرمايد كه من مي‌بخشم چون «آخر من يشفع أرحم الرّاحمين» شفعاي فراواني هم هستند فرشتگان هستند اولياي الهي هستند، اهل‌بيت(عليهم‌السّلام) هستند.

سؤال ...

جواب: اگر چنانچه هيچ عملي ندارد كه معصيت باشد او نيازي به شفاعت ندارد.

الآن آنكه استثنا كرده است از مبتلايان به گناه استثنا كرده است. در آيهٔ هفتم سورهٔ زمر اينچنين است كه *«إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنكُمْ وَلاَ يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَإِن تَشْكُرُوْا يَرْضَهُ لَكُمْ وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»*﴿20﴾ پس طبق آيهٔ سورهٔ زمر كفر مرضيّ حق نيست. طبق آيهٔ سورهٔ مائده اسلام مرضيّ حق است پس كافر مرتضا نيست. مسلمان مرتضا است. اگر يك وقتي خداي سبحان دربارهٔ بعضي از فاسقين فرمود فاسقين مرضيّ حق نيستند اين همان فسق كامل است كه بر كفر و نفاق منطبق است چه اين كه در سورهٔ توبه فرمود: *«إِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»*﴿21﴾ منظور از اين فاسقين همان كفار و منافقين بودند كه عليه پيغمبر قيام كرده بودند نه مطلق فاسق.

سؤال ...

جواب: اگر قاصر باشد كه ذنب نيست «رفع عن أمّتي تسعة» يكي «ما لا يعلمون»(22) بعد الفحص.

سؤال ...

جواب: چرا اگر عمل مرضىّ باشد كه ديگر نيازي به شفاعت نيست.

سؤال ...

جواب: اگر قصور داشت كه معصيت نيست فعلاً در شفاعت از ذنب است نه ترفيع درجه و مانند آن.

در سورهٔ توبه فرمود منافقين و امثال ذلك مي‌كوشند كه تو از اينها راضي باشي امّا اگر تو رضايت بدهي خدا رضايت نمي‌دهد. آيهٔ 96 سورهٔ توبه اين است كه: *«يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»*﴿23﴾ منظور از اين فاسقين، مسلمان فاسق نيست. منظور از اين فاسقين كفار و منافقين هستند. همين‌ها هستند كه به بهانه‌هاي گوناگون عليه‌اسلام و جنگ اسلامي تلاش‌ها و كوشش مي‌كردند. اينچنين نيست كه خداي سبحان از مسلمان فاسق راضي نباشد براي اينكه آنهايي كه تحت الشجرة بيعت كردند بعضي‌ها عادل نبودند. البته مسلمان عادل هم در بين آنها بود.

سؤال ...

جواب: آن هم در حقيقت مرضي نيست.

عمل اگر مورد رضايت باشد كه جا براي شفاعت نيست. عمل را در سورهٔ اسراء مشخص كرد.

سؤال ...

جواب: نه *«عن المؤمنين»* نه از بيعت اينها. *«رضي الله عن المؤمنين»*﴿24﴾ از اينها راضي شد اينها مرتضاى حق‌اند.

سؤال ...

جواب: نه اينكه از بيعت راضي است. بيعت گفتن ندارد، بيعت بدستور خدا بود. بنابراين از اينها كه بيعت كرده‌اند خدا راضي شد.

سؤال ...

جواب: نه اين دوام رضاست چون بيعت مجدّد است رضاي مجدّد است، تداوم بيعت است تداوم رضاست. چون يك امري كه بقادار است به يك امر بقادار متعلّق شد. از آن استفاده مي‌شود كه حدوث به حدوث متّكي است بقا به بقا متّكي است. اگر گفتند «لا تصلّ إلاّ خلف من تثق بدينه»(25) پشت سر موثّق و عادل نماز بخوان اين نماز يك امر ممتدّي است. آن ثقه و عدالت هم يك امر ممتدّي است. حدوث اقتدا به حدوث وثوق تكيه دارد. بقاى اقتدا به بقاي عدالت تكيه دارد. اگر در بين نماز امام مبتلا به فسق شد فوراً اقتدا هم بهم مي‌خورد. دوام رضايت به دوام دينداري بسته است.

سؤال ...

جواب: بله، نه اينكه خدا از بيعت راضي است از مبايعين راضي است. چون بيعت كرده‌اند. قبلاً در مدينه بيعت كردند مورد رضاي حق بودند اين رضاي مجدّد است چون بيعت مجدّد دارند.

سؤال ...

جواب: نه، اين حصر اضافي است حصر اضافي يعني از ديگران شفاعت نمي‌شود مگر اينكه كسي مرتضا باشد، نه اينكه از فرد فرد مرتضا ما شفاعت مي‌كنيم.

سؤال ...

جواب: نه؛ از آيه كه اطلاق استفاده مي‌شود. حصر، حصر اضافي است. اين وعده به نحو موجبهٴ كليه نداد كه از هر مسلمان فاسقي شفاعت بكند.

سؤال ...

جواب: اين *«بإذنه»*﴿26﴾ دارد *«لمن يشاء»*﴿27﴾ دارد امثال ذلك دارد اينها همه به قضاياي مهمله متّكي است. نظير *«أحلّت لكم الأنعام إلاّ ما يتلىٰ عليكم»*﴿28﴾ اين *«إلاّ ما يتلىٰ عليكم»*﴿29﴾ زمام را به دست ديگري مي‌دهد. اين *«إلاّ لمن يشاء»*﴿30﴾ دارد *«إلاّ بإذنه»*﴿31﴾ دارد اگر اين بنحو موجبهٴ كليه باشد كه اعلام عام عمومي است. اين بار عامّ است كه. پس ديگر به اذن خاص متّكي نيست.

سؤال ...

جواب: نه، رضايت بايد اصل محفوظ باشد. شفاعت تدور محور رضايت اين يك اصل. رضايت تدور  محور اسلام و دين خدا اين دو اصل. اينها اصل كلّي است.

سؤال ...

جواب: نه. از اينها راضي است چون داراي اسلام هستند. عمل كه مرضىّ باشد نيازي به شفاعت ندارد كه. اگر به عمل بزنيم آن عمل كه غير مرضيّ است از غير مرضىّ كه نبايد شفاعت بشود كه‌ فرمود: *«إلاّ لمن ارتضىٰ»*﴿32﴾ اگر به عمل بزنيم. اگر عمل حسنه باشد كه نياز به شفاعت ندارد سيّئه هم باشد كه *«كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً»*﴿33﴾ شفاعت نمي‌شود. يا للغناءِ عن الشفاعة است يا لعدم لياقة الشفاعة. عمل را نمي‌شود مرتضا دانست. اصل دين بايد مرتضا باشد بنابراين شفاعت در محور رضايت است و رضايت در محور دين. يك كسي كه متدين و مسلمان باشد مرتضا است منتها اين بنحو موجبهٴ كليه وعده نداد كه ما از هر مسلماني در قيامت شفاعت مي‌كنيم چون در بسياري از آياتي كه ملاحظه فرموديد اذن دارد *«لمن يشاء»* دارد و مانند آن  دارد.

در سورهٔ مباركهٴ نور آيهٔ 55 آن بياني كه در سورهٔ مائده بود تا حدودي توضيح مي‌دهد فرمود به اينكه *«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ»*﴿34﴾ اين ديني كه مرتضاست براي اين افراد همان اسلام است *«دينهم الّذي ارتضي لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً»*﴿35﴾ پس اسلام مرضىّ حق است و كفر غير مرضىّ و كافر هرگز از شفاعت برخوردار نيست بنحو سالبهٴ كلّيه. مسلمان از شفاعت برخوردار است بنحو موجبهٴ جزئيه. تا خدا دربارهٔ چه كسي اذن بدهد و چه كسي را بخواهد و مانند آن.

 

«اصحاب اليمين» مشمول شفاعت‌اند

در سورهٔ مباركهٴ مدّثّر تا حدودي مشخص كرده است كه آنها كه از شفاعت برخوردارند و متنعم هستند چه كساني هستند. چون در همين سورهٔ مدثر كه فرمود مجرميني كه به كفر مبتلا شدند شفاعت شافعين به حال اينها نافع نيست در همين سوره جريان اصحاب يمين را ياد مي‌كند. آيهٔ 38 به بعد سورهٔ مدثّر اين است: *«كُلّ نفسٍ بما كسبت رهنيةٌ»*﴿36﴾ هر كسي در رهن كار خودش است. *«إلاّ أصحابَ اليمين»*﴿37﴾ اصحاب اليمين فكّ رهن كرده‌اند اينها ديگر آزاد شدند. نه اينكه اصلاً رهن نبودند اينها از رهن بدر آمدند. آنكه اصلاً مرهون نيست و در رهن نيست مقرّبين هستند نه اصحاب يمين. مقرّبين هم كه اصلاً مرهون نيستند چون بدهكار نبودند. اصحاب يمينند كه فكّ رهن مي‌شوند. اصحاب شمالند كه بدهكارند و در رهن مي‌مانند. و در قيامت هم وقتي گرو مي‌خواهند ملاحظه فرموديد نه مال است تا اينكه با ضمانت حل بشود يا با فديه حل بشود. نه اشخاص است كه با كفالت مشكل حل بشود. اينها را ملاحظه فرموديد كه در قيامت از كسي كه بدهكار الهي است هيچيك از اين مسائل ضمانت و كفالت و امثال ذلك پذيرفته نمي‌شود. فقط خود شخص را گرو مي‌گيرند نه خانه و مال را. نه كفيل بپذيرند. لذا *«كلُّ نفسٍ بما كسبت رهينةٌ»* هر كسي گرو است آنكه بدهكار نيست آزاد است آنكه بدهكار است بايد گرو بسپارد و تنها گرو خود نفس است. بعضي براي ابد در اين گرو مي‌مانند و آن اصحاب شمال هستند. بعضي از اين رهن آزاد مي‌‌شوند و آن اصحاب يمين هستند كه به بركت شفاعت آزاد مي‌شوند. شفاعت به منزلهٴ فكّ الرهن است. انسان را آزاد مي‌كند اينكه در ادعيه خوانده مي‌شود كه «أن تجعلني من عتقائك من النّار»(38) يعني ما را از اين رهن آزاد كن آزاد بشويم. در اين كريمه فرمود: *«كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ ٭ إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ»*﴿39﴾ اين *«أصحاب اليمين»* استثنا از اصل رهن نيست. استثنا از بقاي رهن است. نه يعني اصحاب يمين اصلاً مرهون نيستند. آنكه اصلاً مرهون نيست. مقرّبين هستند، نه اصحاب يمين. آنكه مرهون است ولي از رهن رهايي پيدا مي‌كند اصحاب يمين هستند. وقتي اينها آزاد شدند در بهشت از يكديگر مي‌پرسند كه مجرمين وضعشان به كجا منتهي شد. *«في جنّاتٍ يتساءلون»*﴿40﴾ يعني با هم مسائله دارند با هم سؤال مي‌كنند دربارهٔ مجرمين. كه سائل از اصحاب يمين است مسؤول هم از اصحاب يمين است مسؤول عنه جزو اصحاب شمال است و مجرمين. *«في جنّات يتساءلون»* مسائله دارند با يكديگر سخن مي‌گويند. دربارهٔ مجرمين، از مجرمين سؤال مي‌كنند. اين «عن المجرمين» در فارسي غير از «عن المجرمين» در عربي است. در فارسي ما مي‌گوييم از فلان شخص بپرسيد اين كلمهٴ «از» روي شخص در مي‌آيد. ولي در عربي اين كلمه «از» روي مطلب و مسؤولٌ عنه در مي‌آيد نه روي شخص. مثل *«يسئلونك عن الرّوح»*﴿41﴾ *«يسئلونك عن الأهلّة»*﴿42﴾ *«يتساءلون * عن المجرمين»*﴿43﴾ مسائله مي‌كنند دربارهٔ مجرمين سخن مي‌گويند. بعد مخاطِبي با آنها خطاب مي‌كند مي‌گويد: *«مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ ٭ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»*﴿44﴾ ما اهل نماز نبوديم.

 

ـ مقصود از نماز و اطعام در آيات سورهٴ مدثر

اين طبق بيان سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين جزو عتائق سُوَر است. يعني اوائل بعثت سوره‌‌هايي كه نازل شده است اينها را مي‌گويند عتائق. سوره‌‌هاي عتيق يعني سورهٔ‌هاي كهن و قديمي. اين سوره‌‌هايي كه در اوائل بعثت نازل شده است جزو عتائق سُوَر است. مدّثّر هم اينچنين است، در اوائل بعثت نازل شد و آن وقت سخن از نماز و زكات نبود، نماز مصطلح اينكه گفته شد *«لم نك من المصلّين»*﴿45﴾ آن روز نماز مصطلح نبود كه مثلاً ظهر چهار ركعت، عصر چهار ركعت و امثال ذلك. اين اصل خضوع و ارتباط با خداست. نظير *«أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى ٭ عَبْداً إِذَا صَلَّى»*﴿46﴾.

سؤال ...

جواب: يعني آن مخاطِب كه سؤال مي‌كند مسؤولش مجرمين هستند ولي اصحاب يمين در جنّت مسائله دارند *«يتساءلون»*﴿47﴾ يعني با هم سؤال مي‌كنند. مي‌گويند از مجرمين خبر نداريد وضعشان چه شد. آنگاه سؤال كننده‌اي از مجرمين سؤال مي‌كند. *«ما سلككم في سقر»*﴿48﴾.

سؤال ...

جواب: اين سؤال دوم است نه *«يتساءلون»*.

سؤال ...

جواب: بله، اينها هيأتشان فرق مي‌كند ريشهٴ اصليشان سؤال است. مسؤولٌ عنه آن مطلب است نه آن شخص.

سؤال ...

جواب: اين محال نيست ولي ظاهر لفظيش اينست. مثل *«وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ»*﴿49﴾ تساؤل اين است.

سؤال ...

جواب: بله ديگر، نه *«عن المجرمين»*﴿50﴾ سؤال مي‌كنند آخر هيچ جاي قرآن كلمه از را روي شخص كه نياورد روي مطلب آورد *«يسألونك عن المحيض»*﴿51﴾، *«يسئلونك عن الأهلّة»*﴿52﴾، *«يسئلونك عن الرّوح»*﴿53﴾.

سؤال ...

جواب: آخر «از» فارسي است. «از» عربي نيست.

سؤال ...

جواب: اين يك سؤال جديدي است يعني مخاطِبي، متكلِّمي يا خازن نار است يا خود اصحاب الجنّه بعداً سؤال مي‌كنند *«ما سلككم في سقر»*﴿54﴾ از يكديگر سؤال مي‌كنند كه از مجرمين خبر نداريد؟ مي‌گويند: چرا، آنجا هستند. بعد مي‌روند مي‌پرسند. كه *«فاطّلع فرٰاه في سواء الجحيم»*﴿55﴾ نظير آنكه از يكديگر سؤال مي‌كنند *«كان لي قرين»*﴿56﴾ آيا از آن قرين من خبر نداريد؟ *«فاطّلع فرٰاه في سوا الجحيم»*﴿57﴾ بعد مشرف شد ديد كه در وسط جهنّم است. معلوم شد بهشت بالاست و جهنّم پايين. آن وقت بعد آن سؤال مي‌كنند كه چرا به اين روز سياه مبتلا شديد.

سؤال ...

جواب: سؤال استفهام مي‌كند، سؤال است.

سؤال ...

جواب: چه نقشي دارد در اين كه مسؤولٌ عنه چيست؟ اين دو سؤال است اصحاب جنّت در بهشت با يكديگر مسائله مي‌كنند مي‌گويند از مجرمين خبر نداريد نظير آنكه مي‌گويد *«كان لي قرين»*﴿58﴾ و مرا مسخره مي‌كرد شما او را نديديد؟ اين يك سؤال است. بعد مي‌گويند چرا، او در جهنّم است. *«فاطّلع فرٰاه في سواء الجحيم»*﴿59﴾ اين وقتي كه ديد يك سؤال و جواب جديد شروع مي‌شود. در طليعه از يكديگر سؤال مي‌كنند مي‌گويند از مجرمين خبر نداريد. مي‌گويند چرا جايشان آنجاست. بعد برمي‌گردند جهنّم سؤال مي‌كنند حالا اين سائل يا يكي از همين اصحاب يمين است يا ديگري. سؤال مي‌كند *«ما سلككم»* يعني أىّ شيءٍ *«سلككم في سقر»*﴿60﴾

آنگاه *«قالوا لم نك من المصلّين»*﴿61﴾ كه اين صلاة همان اصل عبادت نه صلاة مصطلح فقهي. چون صلاة مصطلح فقهي بعداً تشريع شد.

سؤال ...

جواب: از اين حذف و ايجازها فراوان است كه باعث فصاحت است.

*«و لم نك نطعم المسكين»*﴿62﴾ يعني ما وظيفهٴ الهي داشتيم كه به مسكينها بپردازيم. نه زكات واجب چون زكات واجب بعدها آمده است. هنوز زكات واجبي ترسيم نشده است. اين معلوم مي‌شود اصل اسلام اين است كه اگر كسي دارد بايد بفكر مسكين باشد *«و كنّا نخوض مع الخائضين»*﴿63﴾ ما در مجالس باطل سرگرم بطلان بوديم *«و كنّا نكذّب بيوم الدّين»*﴿64﴾ قيامت را تكذيب مي‌كرديم. *«حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ ٭ فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»*﴿65﴾ خب از اينكه مجرمين اينچنين از شفاعت شافعين برخوردار نيستند معلوم مي‌شود اينها هنوز در رهن هستند اينها در گرو هستند. و آنها هستند كه فكّ رهن شده‌اند. و آنها كساني هستند كه اصحاب يمين هستند.

اصحاب يمين كه كارشان با ميمنت شروع مي‌شود و نامه اعمال را هم در قيامت با دست راست مي‌گيرند همهٔ اينها عادل نيستند اگر همهٴ اينها عادل باشند و هيچ كدامشان اهل معصيت نباشد كه از اصحاب يمين مي‌گذرند چون خداي سبحان در اول سورهٔ مباركهٴ *«إذا وقعت»*﴿66﴾ مردم را به سه قسم تقسيم كرد فرمود: *«و كنتم أزواجاً ثلاثة»*﴿67﴾ مقرّبين است و اصحاب يمين است اصحاب شمال. اصحاب شمال و مشئمه همان كافر و منافق هستند مقرّبين همان اوحدي از انسانهاي كاملند كه به گناه آلوده نشده‌اند. اصحاب يمين مسلمانان و مؤمنين هستند كه احياناً *«خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيّئاً»*﴿68﴾. به گناهان آلوده شدند. و اگر هيچ گناهي نداشته باشند كه بايد يك قسم چهارمي فرض كرد كه در جاهاي ديگر كه چهار گروه يا پنج گروه مي‌كند براي آنست كه معصومين يك طرف، عادل يك طرف، كافر و منافق در طرف نزول، اين وسطها هم چند قسم ذكر مي‌شود. امّا اينكه در سورهٔ *«إذا وقعت»*﴿69﴾ فرمود: *«و كنتم أزواجاً ثلاثة»*﴿70﴾ مقرّبين هستند و اصحاب يمين هستند و اصحاب شمال. اين مسلمان فاسق، مسلماني كه دينش مرتضا است ولي گاهي معصيت مي‌كند اين داخل در كدام گروه است؟ جزو اصحاب شمال است كه به عذاب اليم گرفتار است. يا جزو مقرّبين است كه روح و ريحان است يا نه جزو مقرّبين است نه جزو اصحاب شمال بلكه جزو اصحاب يمين است. معلوم مي‌شود اصحاب يمين شرطش اين نيست كه عادل باشند. همين كه كار آنها در اثر داشتن ديانت با يمن و بركت آميخته است اصحاب يمين هستند اينها موفّقند كه نامهٴ اعمال را در طرف راستشان بگيرند. خداي سبحان شفاعت از اينها را كه اينها مشفوعٌ له باشند پذيرفت. اينها با شفاعت فكّ رهن شدند يعني ديگر مرهون نيستند ديگران در رهن مي‌مانند و اينها از رهن به بركت شفاعت آزاد مي‌شوند. مجرميني كه قيامت را تكذيب مي‌كردند از شفاعت برخوردار نيستند *«فما تنفعهم شفاعة الشّافعين»*﴿71﴾ ولي مسلميني كه احياناً به گناه آلوده شدند آنها از شفاعت برخوردارند امّا حالا تا چه اندازه از شفاعت برخوردارند از چه گناهي شفاعت مي‌شود اينها هيچكدام را ذكر نفرمود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

       پاورقي‌ها: 

﴿1﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 80.

﴿2﴾ سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 24.

﴿3﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.

﴿4﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.

﴿5﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 31.

﴿6﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 31.

﴿7﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.

﴿8﴾ سورهٔ اسراء، آيهٔ 38.

﴿9﴾ سورهٔ اسراء، آيهٔ 38.

﴿10﴾ سورهٔ مائده، آيهٔ 3. 

﴿11﴾ سورهٔ زمر، آيهٔ 7.

﴿12﴾ سورهٔ زمر، آيهٔ 7.

﴿13﴾ سورهٔ فتح، آيهٔ 18.

﴿14﴾ سورهٔ فتح، آيهٔ 18.

(15) بحار، ج 8، ص 30.

﴿16﴾ سورهٔ فجر، آيات 27 ـ 28.

﴿17﴾ سورهٔ مجادله، آيهٔ 22.

﴿18﴾ سورهٔ مائده، آيهٔ 3.

﴿19﴾ سورهٔ زمر، آيهٔ 7.

﴿20﴾ سورهٔ زمر، آيهٔ 7.

﴿21﴾ سورهٔ توبه، آيهٔ 96.

(22) وسائل الشيعة، ج 15، ص 369.

﴿23﴾ سورهٔ توبه، آيهٔ 96.

﴿24﴾ سورهٔ فتح، آيهٔ 18.

(25) كافي، ج 3، ص 374.

﴿26﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 255.

﴿27﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.

﴿28﴾ سورهٔ حج، آيهٔ 30.

﴿29﴾ سورهٔ حج، آيهٔ 30.

﴿30﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.

﴿31﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 255.

﴿32﴾ سورهٔ انبياء، آي‌ 28.

﴿33﴾ سورهٔ اسراء، آيهٔ 38.

﴿34﴾ سورهٔ نور، آيهٔ 55.

﴿35﴾ سورهٔ نور، آيهٔ 55.

﴿36﴾ سورهٔ مدثر، آيهٔ 38.

﴿37﴾ سورهٔ مدثر، آيهٔ 39.

(38) كافي، ج 2، ص 629.

﴿39﴾ سورهٔ مدّثر، آيات 38 ـ 39.

﴿40﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 40.

﴿41﴾ سورهٔ اسراء، آيهٔ 85.

﴿42﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 189.

﴿43﴾ سورهٔ مدّثر، آيات 40 ـ 41.

﴿44﴾ سورهٔ مدّثر، آيات 42 ـ 43.

﴿45﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 43.

﴿46﴾ سورهٔ علق، آيات 9 ـ 10.

﴿47﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 40.

﴿48﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 42.

﴿49﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 1.

﴿50﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 41.

﴿51﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 222.

﴿52﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 189.

﴿53﴾ سورهٔ اسراء، آيهٔ 85.

﴿54﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 42.

﴿55﴾ سورهٔ صافّات، آيهٔ 55.

﴿56﴾ سورهٔ صافّات، آيهٔ 51.

﴿57﴾ سورهٔ صافّات، آيهٔ 55.

﴿58﴾ سورهٔ صافّات، آيهٔ 51.

﴿59﴾ سورهٔ صافّات، آيهٔ 55.

﴿60﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 42.

﴿61﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 43.

﴿62﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 44.

﴿63﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 45.

﴿64﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 46.

﴿65﴾ سورهٔ مدّثر، آيات 47 ـ 48.

﴿66﴾ سورهٔ واقععه، آيهٔ 1.

﴿67﴾ سورهٔ واقعه، آيهٔ 7.

﴿68﴾ سورهٔ توبه، آيهٔ 102.

﴿69﴾ سورهٔ واقعه، آيهٔ 1.

﴿70﴾ سورهٔ واقعه، آيهٔ 7.

﴿71﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 48.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق