اعوذ بالله من الشيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3)﴾
نقش انفاق در بهرهمندي از معارف قرآن
بحث در انفاق بود كه خداي سبحان انفاق را يكي از اوصاف برجستهٴ متقيان ميداند و اگر كسي انفاق نداشت اين بُعد تقوايي در او نيست و قهراً به همين مقدار از معارف قرآن بهرهاي ندارد، چون قرآن هدايت متقيان است و متّقي كسي است كه داراي اين اوصاف باشد و يكي از اين اوصاف برجسته مسئلهٴ تقواي مالي است كه اگر كسي تقواي مالي نداشت به همان مقدار از درك معارف قرآن محروم خواهد بود.
انفاق، راه درمان بخل
مسئله انفاق را از آن جهت كه به حسب ظاهر، كمبود و نقص است، قرآن كريم تحليل ميكند كه اين نقص صوري، ازدياد معنوي را در بر دارد. گرچه انفاق به حسب ظاهر از دست دادنِ مال است؛ اما اين مالي كه مورد انفاق شد، مانند همان آبي كه از نهر گرفته بشود، فوراً آنجا را خداي سبحان پر ميكند. و انسان از آن جهت كه طبعاً به دنيا علاقهمند است، مال را كه وسيلهٴ معيشت ميداند دوست دارد و طبعاً انسان، بخيل و ممسك است و اگر خزاين عالَم طبيعت را هم به انسان بدهند، اين سعي ميكند كه اين خزاين را به خود اختصاص بدهد. قرآن كريم چون شفاي بيماريهاي دروني است، اوّل دردها را بازگو ميكند، سپس راه شفا و درمان را هم تشريح ميكند؛ به انسان ميگويد «تو مريضي»، زيرا طبعاً مُمْسك و بخيلي و اين بخل و امساك، مرض است. و اين قرآن كه شفاي بيماريهاست، راه درمان انسان را از اين بيماريِ دروني هم بيان ميكند، چون قرآن مدّعي است كه تمام اوصاف نفساني را درمان ميكند و معتقد است انسان طبعاً بخيل است و اين بخل هم مرض است، آنگاه راه درمان را هم بيان ميكند تا انسان در اثر تقواي مالي بشود سالم از مرض.
سرّ بخلورزيدن انسان در رحمتهاي مادي و معنوي خداي سبحان
امّا اينكه انسان طبعاً مُمْسِك است و مالدوست، در سورهٴ «اسراء» آيهٴ صد اينچنين فرمود: ﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لأَمْسَكْتُمْ﴾؛ اگر همهٴ خزاين رحمت حق را شما ميداشتيد، در اثر آن بخل و امساكي كه داريد، سعي ميكرديد به كسي ندهيد ـ خواه رحمتهاي معنوي، خواه رحمتهاي مادّي ـ اگر شما خزاين رحمت حق را ميداشتيد هر آينه امساك و بخل ميورزيديد، چرا؟، ﴿خَشْيَةَ الأَنفَاقِ﴾؛ ميترسيديد تمام بشود. «أنفق» يعني نَفَدَ (تمام شد)؛ هم «انفق» به معناي نَفَدَ است، هم «انفق» يعني «أعطي»؛ هم معناي لازمي دارد و هم معناي متعدّي. فرمود: شما طبعتان اين است [كه] ميترسيد تمام بشود؛ در حالي كه اين يك خوفِ كاذب است، [خزينه رحمت الهي] هرگز تمام نميشود: ﴿لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الأَنفَاقِ وَكَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾[1]؛ انسان طبعاً بخيل و ممسك است؛ همان طوري كه در سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾[2]؛ انسان طبعاً اينچنين است. پس اين [شد] مرض؛ پس هر انساني كه اينچنين باشد، مريض است؛ هر انساني كه طبيعتش را در سايهٴ فطرتش تعديل نكرد، مريض است. و قرآن هم مدّعي است كه هر گونه بيماريهاي دروني را هم شفا ميدهد: ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾[3]، اكنون راه درمان اين مرض را قرآن تشريح ميكند كه چگونه اين مرضِ بخل و مرض امساك را معالجه ميكند. [البته] علاقهٴ به مال (مالدوستي) را در حدّ اعتدال ـ كه يك كمال و نعمت است ـ خدا قرار داد، [چون] اگر كسي مالدوست نباشد كه دنبالش نميرود [و] وقتي دنبالش نرفت از گرسنگي ميميرد؛ امّا اين افراطش كه انسان بيجا آن را حفظ كند و زايد بر مقدار لازم حفظ كند، اين مرض است. اين از نظر طبيعتش است.
تعديل اوصاف انسان به فطرت توحيدي
و امّا فطرتي كه خدا به انسان داد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[4]؛ گرچه يك طبيعت هلوع داد؛ اما يك فطرت توحيدي هم به او داد؛ يعني طبيعتش اين است و از آن طرف «خلق الانسان موحّداً و سخيّاً و بذولاً»، چون فطرتش آن است. خدا اگر انسان را مثل شجر و حجر ميآفريد، يك بُعدي بود و گرفتار طبيعت بود؛ امّا همين خدايي كه انسان را هلوع آفريد از نظر بُعد طبيعياش، بُعد الهي هم به او داد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾؛ فطرت توحيدي كه همواره با اعطا و سخاوت آميخته است، خدا به انسان داد؛ طبيعت هلوع بودن را هم خدا داد. اگر آن فطرت نبود، اين طبيعتِ هلوع، انسان را به خطر ميانداخت و چون آن فطرت توحيدي هست، اين طبيعت هلوع را بايد تعديل كرد، لذا فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾[5]. اگر آيهٴ سورهٴ «روم» را در كنار آيهٴ سورهٴ «معارج» بياوريم، ميشود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[6]؛ [يا] ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[7]. اگر خداي سبحان انسان را فقط بر اساس بُعد طبيعياش ميآفريد، ميشد هلوع؛ اما اين بُعد طبيعياش آميخته با آن بُعد فطرت الهيِ اوست، لذا در همان سورهٴ «معارج» فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾؛ مصلّين يعني كساني كه آن فطرت توحيدي را حفظ كردند. اگر آن نباشد، بله؛ انسان، جزوع و منوع است.
روش درمان بيماري بخل در قرآن
بنابراين اگر يك طبيب حاذق بخواهد بيماري را درمان كند، اوّلاً بايد به بيمار بفهماند تو مريضي ـ گاهي بعضي از بيماران هستند [كه] در اثر اعتياد، احساس مرض نميكنند [لذا طبيب] بايد به او بفهماند تو مريضي ـ و بعد از اينكه [به او] فهماند [كه او] مريض است، راه درمانش را هم يكي پس از ديگري بازگو كند. در سورهٴ «اسراء» فرمود: «انسان مريض است؛ انساني كه طبعش اينچنين است، اين مريض است»[8] [و] براي اينكه اين مرض را درمان كند ميفرمايد: آنچه در اختيار انسان است، خواه جان و خواه مال و خواه علم و ساير كمالات كه قابل انفاق است، اين از يك طرف مالِ خود او نبود [و] خداي سبحان به او داد (اين در آغازِ كار)، در پايان كار هم براي انسان ابدي نيست، از انسان ميگيرند ـ چه بخواهد، چه نخواهد ـ بين آن آغاز و اين انجام هم انسان مالك نيست، بلكه نمايندهٴ مالك است؛ مستخلَف است (اين سه). اگر به انسان گفتند «آنچه تو داري، مال خودت نبود، خدا به تو داد» و اگر به انسان بگويند «قبل از اينكه از دستت بگيرند از آن استفاده بكن» و اگر به انسان بگويند «تو اگر تعهّد كردي [و] ميثاق سپردي [پس] بيعت كردي» يعني مال و جانت را به خدا فروختي، پس مالك چيزي نيستي، [بلكه] نمايندهٴ خدايي در تصرّف اموالت [و] نبايد بدون اذن خدا تصرّف كني (اين سه امر)، انسان ميفهمد كه نبايد «قتور» و «بخيل» باشد. آيات قرآن كريم چند طايفه است: يك طايفه از آيات به انسان ميفهماند مبدأ اين رزق خداست، پس آنچه فعلاً داري، براي تو نبود، [بلكه] ديگري به تو داد، كه يكي از آن آيات همين آيهٴ محل بحث است كه ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾. اين اشاره به آن است كه آنچه در دست انسان است براي او نبود، كسي نميتواند بگويد «من خودم زحمت كشيدم [و] پيدا كردم»، اين رزقي است كه خداي سبحان داد؛ خيليها تلاش ميكنند و چيزي نصيبشان نميشود، پس كسي مجاز نيست مانند قارون بينديشد و بگويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[9]؛ من خودم علم اقتصاد داشتم [و] فراهم كردم (اين صحيح نيست). اگر مبدأ اين نعمتها خداست و خدا داد، پس انسان حق ندارد بگويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ (اين يك)؛ پايانِ اين كار هم يك سلسله از آيات تشريحگر آن است، ميفرمايد: قبل از اينكه بميريد انفاق كنيد[10]؛ اين طور نيست ابدي باشيد يا اين نعمتها ابدي باشد. قبل از اينكه از دستتان برود، انفاق كنيد (اين دو)؛ بين آن آغاز و اين انجام هم فرمود: اگر شما بيعت كرديد پس مال و جانتان را بيع كرديد و فروختيد، پس خليفةالله هستيد؛ نه مالك؛ اگر به حق بيعت كرديد و مسلمان شديد و با خدا ميثاق بستيد؛ يعني جان و مالتان را به خدا فروختيد [و] ﴿إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾[11] شامل حال شما شد (اگر بيعت كرديد [يعني] جان و مالتان را به خدا بيع كرديد و فروختيد) پس خليفةالله هستيد؛ نه مالك (اين سه) [لذا] ديگر وجهي ندارد [كه] انسان در برابر خواستهٴ خدا بگويد «من انفاق نميكنم». اين آيات براي درمان بيماري «بخل» است.
بخل، بيماري دروني نفس
فرمود: تا اين بيماري را هم درمان نكرديد، روي فلاح را نميبينيد و فرمود: اين بيماري، بيرونِ از جان شما نيست؛ اين بيماري، درونِ جان شماست؛ يك مرض پوستي و جلدي نيست؛ يك مرضِ گوشتي يا استخواني نيست؛ يك مرض قلبي است، فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[12] ـ «شّح» يعني بخل ـ. فرمود: اين مرض بخل در درون نفس است؛ كنار نفس است (جدا نيست)، اين مرضِ نفساني را معالجه كنيد و راه درمانش هم اين است.
تبيين بيماري «شُح» و راه درمان آن
اگر در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَكَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾[13]، در بخش ديگري از قرآن فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ «شح» ـ كه يك مرضِ دروني است ـ بيرونِ از نفس نيست، [بلكه] در كنار نفس احضار شده است [و] همان جاست. و در دو جاي قرآن هم فرمود: ﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[14]؛ اگر كسي از اين شحّ (كه بخل است، بخل قوي است و بخل مُطاع است) خود را حفظ كند، متّقي بشود، خود را با وقايه و تقوا از اين شحّ حفظ كند و تقواي مالي پيدا كند، ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. و راه درمانش هم همين تحليلهاي قرآني است كه به انسان ميفهماند كه مبدأ اين نعمتها و مُنتهاي اين نعمتها و بين آن مبدأ و منتهاي اين نعم را وقتي بنگريد، آنگاه به خودتان اجازه نميدهيد كه بخل بورزيد، بلكه وادار ميشويد به انفاق.
پرسش ...
پاسخ: اين دربارهٴ انبيا كه نيست، آنها ﴿يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[15].
پرسش ...
پاسخ: بله؛ عامي است كه به وسيلهٴ آن مخصّصات تخصيص ميخورد، ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾[16] اين است، ﴿يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[17] اين است، چون اگر ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[18] است و اگر ﴿إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾[19] است، فوراً ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾[20] را استثنا كرده است.
درمان بخل در پرتو توجه به مبدأ و منتهاي نعمتها
آياتي كه ميفرمايد: «مبدأ اين روزيها خداست»، فراوان است؛ در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» ميفرمايد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم﴾[21]؛ يعني آنچه را كه داريد از آنِ ماست كه به شما داديم؛ گاهي تعبير ميفرمايد (در سورهٴ «نور»): ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[22]؛ يعني اگر ما بگوييم به اين بردگان [و] به اين زيردستان انفاق كنيد، [در واقع ميگوييم] از مال خدا بدهيد كه خدا به شما داد؛ فرمود: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُم﴾، پس اين ديگر فكر قاروني نيست كه كسي بگويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[23]. پس مبدأ اين نِعَم را اين طايفهٴ از آيات مشخّص كرد كه اين نعمتها ازآنِ خداست و اين آيات فراوان است: ﴿مِمَّا رَزَقْنَاكُم﴾ و امثال ذلك. و امّا منتهاي اين نِعَم (كه پايان اين نعمت چيست)، [را] در همان سورهٴ «بقره» آيهٴ 254 فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ﴾؛ فرمود: قبل از اينكه قيامتي برسد كه هيچ كاري از دستتان ساخته نباشد، انفاق كنيد.
بيتمري روابط و ضوابط دنيوي در قيامت
در قيامت، نه خريدوفروش هست، نه با روابط دوستانه مسئله حل ميشود [و] نه شفاعتي هست (تا خدا اجازه ندهد). انسان در دنيا با ضوابط يا با روابط، مشكلاتش را حل ميكند؛ با ضوابط آن است كه خودش كسب ميكند، كار ميكند، دادوستد ميكند و خودش را تأمين ميكند؛ با روابط شرعي مثل اينكه پدر را پسر تأمين ميكند، پسر را پدر تأمين ميكند، اولاد را اوليايشان تأمين ميكنند، «واجبالنفقه» را «من يجب عليه الإنفاق» تأمين ميكند (اينها روابط شرعي است)؛ يك سلسله ضوابط مشروع است كه انسان كسب حلال ميكند [و] خودش را تأمين ميكند؛ يك سلسله روابط مشروع است؛ نظير وجوب انفاق به افرادي كه شرع معيّن كرده است؛ در قيامت؛ نه ضوابط دنياست، نه روابط دنيا؛ نه كسي را اجازه ميدهند با كسب و بيع خودش را تأمين كند، نه اجازه ميدهند كه پدري از پسر [يا] پسري از پدر استمداد كند؛ اگر گرسنه است، براي هميشه گرسنه است. ميماند مسئله شفاعت كه شفاعت به دست خداي سبحان است كه به اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) اجازه ميدهد، آن هم «لمن ارتضي دينه»[24]؛ كساني كه دينشان را خداي سبحان بپذيرد. اين زنگ خطر است. پس، اوّلِ نعمت از خدا بود و پايان نعمت هم به دست خدا ميرسد.
ندامت تبهكاران در قيامت به خاطر عدم انفاق
لذا در سورهٴ «منافقون» وقتي تبهكار هنگام مرگ آرزو ميكند، ميگويد «اي كاش! من برميگشتم و انفاق ميكردم و جزء صالحين ميشدم»؛ در سورهٴ «منافقون» آيهٴ ده اين است، فرمود: ﴿أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم﴾، كه اين ناظر به مبدأ فاعلي است، ﴿مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾، كه اين ناظر به مبدأ غايي است؛ صدرش ميگويد آنچه ما به شما داديم، ذيلش ميگويد قبل از اينكه برويد، انفاق كنيد ﴿مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ﴾؛ در آن حال مرگ ميگويد: ﴿رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾؛ با تمنّي عرض ميكند پروردگارا! يك مدّتي به من مهلت بده كه من در اين مدّتي كه از كام مرگ در آمدم و به من مهلت دادي چه بكنم و كدام عمل براي من خير است كه از لبهٴ مرگ در آمدم آن را انجام بدهم؟ آن اين است كه ﴿رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ﴾[25]؛ يعني «فاَتَصَدّق»؛ يعني صدقه بدهم؛ يعني انفاق بكنم، اين از آن برجستهترين دستورات ديني است كه انساني كه از كام مرگ در بيايد ميگويد: من صدقه بدهم تا جزء صالحين بشوم: ﴿فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِنَ الصَّالِحِينَ﴾.
پرسش...
پاسخ: اين ﴿أنفِقُوا﴾ يا مطلق است [و] متعلّقش ﴿مِمَّا رَزَقْنا﴾؛ يا اينكه «حصر متعلق يدلّ علي العموم» كه هم مستحب و هم واجب را شامل ميشود. البتّه صدقهٴ واجب حكم واجب را دارد [و] صدقهٴ مستحب حكم مستحب را دارد.
ترغيب قرآن به انفاق در راه خدا
و همچنين آياتي كه ميفرمايد: انفاق كنيد براي اينكه همهٴ آنچه در جهان هست، خدا به ارث ميبرد، [كه] اين نشانهٴ آن است كه نه شما ابدي هستيد [و] نه آن روزهايي كه خداي سبحان به شما داد؛ آن را هم در آيهٴ ده سورهٴ «حديد» اينچنين بيان ميفرمايد: ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾؛ چرا در راه خدا انفاق نميكنيد؟ براي اينكه ﴿وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾. اين ﴿مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾؛ يعني حتي خود شما هم جزء ميراث خداييد؛ خدا شما را هم به ارث ميبرد، چون گاهي خدا ميفرمايد ما زمين را به ارث ميبريم؛ گاهي ميفرمايد: ﴿نَرِثُ الأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا﴾[26]؛ ما زمين و اهل زمين را به ارث ميبريم، پس همهٴ اينها مِلْك و مُلك حقّاند و به الله برميگردند. در اين كريمه فرمود: چرا انفاق نميكنيد؟ براي اينكه خودتان و اين كلّ نظام ازدستدادني است و به خداي سبحان ميرسد: ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾[27] در حالي كه ﴿وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[28]. گاهي ميفرمايد: چرا انفاق نميكنيد مالي را كه خدا به شما داد؛ گاهي ميفرمايد: چرا انفاق نميكنيد چيزي كه براي شما نميماند؛ [به عبارت ديگر] گاهي ناظر به انجام كار است؛ گاهي ناظر به آغاز كار.
انسان، جانشين خدا در دنيا
امّا آنچه مربوط به بين آن آغاز و اين انجام است (يعني [مربوط به] بين آن مبدأ و اين منتهاست) همين آيهٴ هفت سورهٴ «حديد» بود كه ديروز هم اشاره شد، فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾؛ يعني گرچه هر كسي هر چه از راه حلال فراهم كرد مِلكِ طِلق اوست؛ اما وقتي نسبت به خداي سبحان سنجيده ميشود، انسان مالك نيست، بلكه خليفةالله است. پس هم مبدأ را مشخّص كرد كه مال خدا بود و به انسان داد؛ هم منتها را مشخّص كرد كه از آدم ميگيرد [و] هم در اين بين به انسان هشدار دادند كه تو مالك نيستي نسبت به خدا؛ تو خليفةالله هستي؛ تو مستخلَفي و خدا مستخلِف، يك مستخلَف بايد طبق دستور مستخلِف انجام وظيفه كند؛ والاّ ميشود غاصب.
توجه به مبدأ و منتهاي نعمت، راه درمان بيماريهاي نفس
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر؛ يعني آنچه انسان فكر ميكرد كه مال اوست يا مال ديگران است معلوم ميشود مال خداست، در حقيقت ظهور علمي است؛ نظير اينكه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ﴾[29]؛ يعني براي شما آن روز معلوم ميشود كه خدا خبير بود؛ نه اينكه خدا آن روز خبير است؛ اينكه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ﴾ نه اينكه الآن كه دنياست خدا خبير نيست؛ خدا در دنيا هم خبير است، در برزخ هم خبير است، در قيامت هم خبير است. در قيامت كه اوضاع عوض شد، براي انسان روشن ميشود كه همهٴ كارهاي او را خدا ميديد. الآن هم ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[30]، و اينكه ميگوييم «مال من»، «مال او»، «مال زيد»، «مال عمرو»، اين در اثر غطاي دنيا و غشاوهٴ دنياست؛ اينكه برداشته شد معلوم ميشود كه مال به مالك خودش برگشت. بنابراين راهِ درمان نفس اين است كه انسان متوجّه بشود همهٴ اين نِعَمي كه فعلاً در اختيار اوست، مبدأش خدا، منتهايش خدا، مالك بين آن مبدأ و منتها هم خدا [و] انسان در وسط خليفةالله خواهد بود؛ آنگاه انفاق را غنيمت ميداند و نه غرامت.
عموميت انفاق نسبت به زكات
و اين انفاق از نظر سعهٴ شمول از زكات قويتر است، چون معمولاً انفاقِ جان را شايد زكات نگويند؛ اما «انفاقِ جان فيسبيلالله» مثل «انفاقِ مالِ فيسبيلالله» قابل استعمال و مطرح شدن است. نميگويند آيهٴ زكات شامل جهاد ميشود؛ اما آيهٴ انفاق شامل جهاد ميشود؛ كسي كه جانش را در راه خدا ايثار ميكند، اين جانش را دارد نفقه ميدهد. پس اين خطوطِ كلي انفاق كه راه درمان است.
ضرورت توأم بودن انفاق با حسن فعلي و فاعلي
اما خداي سبحان از چه كسي قبول ميكند و چه چيز را قبول ميكند؟ فرمود: اگر حلال بود [و] با خلوص بود، هر چه بود خدا قبول ميكند (چه كم، چه زياد)؛ اگر حرام بود يا بيخلوص بود قبول نميكند (چه كم، چه زياد). عمده در انفاق آن است كه مال، طيّب باشد و از يك نفس طوبا صادر بشود؛ هم حُسن فعلي داشته باشد؛ هم حسن فاعلي؛ هم كار را بشود در راه خدا انجام داد و هم از يك نفس طيّبه و طوبا صادر شده باشد. اگر اين دو ركن شد؛ چه قليل، چه كثير، همه را قبول ميكند؛ «يا من يقبل اليسير»[31] را يكي از اوصاف حق ميدانند؛ «يقبل اليسير و يعفو عن الكثير»[32]. لذا به ما فرمود: ﴿أَنْفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ﴾[33]؛ از آن بهترين و پاكترين مال انفاق كنيد؛ همانطوري كه وقتي خواستيد استفاده كنيد: ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾[34].
پرسش ...
پاسخ: بله؛ تنها حلالبودن نيست؛ انسان لباسِ نو را ميتواند انفاق كند، لباس كهنه را هم ميتواند انفاق كند، هر دو روزي خداست؛ امّا فرمود: طيب را بدهيد. آن لباس مانده جزء طيّبات نيست، حلال است؛ اما جزء طيّبات نيست.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ آن قبول حَسَن است؛ عاليترين درجهٴ قبول مربوط به كسي است كه طيّب را اعطا كند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اگر در معرض ضياع باشد و فساد باشد، نه؛ امّا اگر انسان دو لباس دارد؛ يك لباس نو [و] يك لباس غيرنو، آن لباس غيرنو را بدهد، خداي سبحان «يقبل اليسير»[35]؛ قبول ميكند؛ منتها خود انسان بخواهد به مقام ابرار برسد، شرطش آن است كه ﴿لَن تَنَالُوا البِرّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾[36] كه بحثش ميآيد انشاءالله.
حلّيت مال و اخلاص انفاق كننده، شرط قبولي انفاق
اگر [مال] حلال بود و شخص به قصد خلوص اعطا كرد؛ يعني مال طيّب و حلال بود و از نفس طوبا صادر شده است، خدا قبول ميكند. اين معنا را در سورهٴ «توبه» آيهٴ 121 اينچنين فرمود؛ فرمود: اينها كه در جبهه يا پشت جبهه كمك ميكنند، ﴿وَلاَيُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَيَقْطَعُونَ وَادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ﴾؛ كسي كه به جبهه كمك ميكند؛ چه كم، چه زياد [به حسابش نوشته ميشود] قبلش هم فرمود: ﴿مَاكَانَ لأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾؛[37] اينها حق ندارند كه وقتي حضرت عازم جبهه شد، اينها در مدينه يا در روستاهاي ديگر بمانند، ﴿وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾[38]؛ كه راغب باشند خودشان را حفظ كنند و حضرت مثلاً آسيب ببيند (اين حق را ندارند)، بلكه خودشان را بايد سپر قرار بدهند و حضرت را حفظ بكنند. اينكه تشويق به جبهه رفتن و كمك به جبهه است، استدلالش اين است كه ميفرمايد: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَيُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾؛ هيچ تشنگي، رنج و گرسنگي به اينها اصابت نميكند در راه خدا، ﴿وَلاَيَطَئُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ﴾؛ هيچ جايي پا نمينهند كه كفار را خشمگين كنند، ﴿وَلاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً﴾[39]؛ چيزي هم از پيروزي نصيبشان نميشود؛ مگر اينكه همهٴ آن رنجها و همهٴ اين پيروزيها را ما به عنوان عمل صالح مينويسيم. اگر تير زدند، عمل صالح است [و اگر] تير خوردند [نيز] عمل صالح [است]؛ اين طور نيست كه اگر كسي تير خورد و مصدومِ انقلاب شد ثوابش بيش از كسي باشد كه تير زد و انقلاب را ياري كرد (اين طور نيست)؛ تا [ببينيم] چه كسي عملش خالصتر باشد و بُرد كارش بيشتر باشد. ممكن است يك فاتح اجرش از يك شهيد كمتر نباشد يا معادل باشد يا احياناً بيشتر باشد؛ مثل «لضربة عليًّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين»[40]، لذا فرمود: تير بزنيد يا تير بخوريد، هر دو را ما به عنوان عمل صالح مينويسيم. ﴿وَلاَيَطَئُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ﴾؛ يعني هيچ جايي قدم نمينهند كه كفّار را خشمگين كنند، ﴿إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾[41]، آنگاه فرمود: ﴿وَلاَيُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً﴾[42]. در مسائل دفاع از اسلام، همين كه مال حلال بود و انسان اين مال حلال را در راه خدا داد؛ چه كم، چه زياد خدا قبول ميكند: ﴿وَلاَيَقْطَعُونَ وَادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[43].
سرّ غرامت بودن انفاق نزد كفار و منافقان
و امّا اينكه كفّار و منافقين، انفاق را غرامت ميدانستند، براي اينكه آنها معتقد به اِخلاف الهي نبودند؛ معتقد نبودند چيزي را كه انسان ميدهد، فوراً خدا جايش را پر ميكند. خداي سبحان در سورهٴ «سبأ» به اين اصل كلّي اشاره كرد؛ [در] آيهٴ 39 سورهٴ «سبأ» فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ﴾؛ هر چه را كه شما در راه خدا انفاق بكنيد، فوراً خداي سبحان، خَلَف آن را پر ميكند. «اِخلاف» يعني چيزي را خلف چيزي قراردادن؛ اين سلسلهٴ نِعَم، پشتسر هم است، منتظر است كه يكي جايش را تغيير بدهد كه ديگري فوراً آنجا را پر كند؛ مثل سلسلهٴ قطرات آب يك رودخانه [كه] اين آبِ جاري منتظر است تا آن آبِ قبلي برود [و] دومي جاي آن را پر كند. روزيهاي الهي (دربارهٴ انفاق) اين طور است لذا فرمود: ﴿وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[44].
دلايل عدم قبول انفاق از كفار و منافقان
امّا دربارهٴ كفّار؛ يا مالشان حلال نيست يا اگر مالشان حلال باشد، نفسشان خبيث است؛ نفسشان طيّب و طوبا نيست، لذا؛ چه در سورهٴ «انفال»، چه در سورهٴ «توبه» فرمود: كافر و منافق (اين گروه)، هر انفاقي بكنند مقبول حق نيست، براي اينكه يا مالشان آلوده است يا اگر مال را به حسب ظاهر از كسب حلال به دست آوردند، چون به خدا و قيامت معتقد نيستند، فيسبيلالله نيست؛ كسي كه در تحت ولايت شيطان است، كارهاي او هم فيسبيلالشيطان خواهد بود (لذا؛ چه در سورهٴ «توبه» [و] چه در ديگر سور فرمود: كارهاي منافقين و كفّار مقبول نيست).
فسق، علت عدم قبول انفاق
در همين سورهٴ «توبه» آيهٴ 53 به بعد اين است ـ به اين منافقين خطاب ميكند ـ فرمود: ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾؛ چه با ميل، چه بيميل، ﴿لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾؛ از شما مقبول نيست، چرا؟ چون ﴿إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾. اين سوراخهاي زمين را كه موش در اين سوراخها ميخزد، ميگويند «نافقات» و اين سوراخ را ميگويند «نَفَقْ»، منافق كسي است كه در دل خاك؛ مثل اين موشها از يك طرف ميآيد و از يك طرف ديگر در ميرود (منافق فيالأرض اين است)؛ «نافَقَ» يعني از يك روزنه آمد، از يك روزنهٴ ديگر در رفت. به همين مناسبت منافقين را ميگويند «فاسق»اند، «فَسَقَ» يعني «انحرف عن الطريق». فرمود: چون شما فاسقيد، انفاقتان مقبول نيست.
كراهت منافقان از نماز و انفاق
آيهٴ بعد اين است كه ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾[45]؛ نماز هم كه ميخوانند كَسِلاند، چون بر اساس خلوص كه نيست؛ انفاق هم كه ميكنند بر اساس كراهت دروني است، چون بر اساس ايمان كه نيست. بنابراين اين گونه از انفاقها مقبول نيست؛ گرچه مالشان حلال باشد (از راه حلال هم فراهم كرده باشند)، چون حُسن فاعلي ندارند، و خلوص ندارند، مقبول نيست. بعد هم فرمود: ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[46].
نيل به مقام ابرار در پرتو انفاق «محبوب»
اگر انسان خواست انفاقش اين قدر مؤثّر باشد كه خداي سبحان به او عاليترين پاداش را اعطا كند، وظيفهاش آن است كه آن بهترين دستوري كه دربارهٴ انفاق است آن را عمل كند، چون سراسر قرآن كريم نور است؛ امّا بعضي از دستورات نورانيتر است، لذا فرمود: ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾[47]؛ همهاش حَسَن است، همهاش نور است، فرمود: گرچه همهٴ آيات و احكام نوراني است؛ امّا آن آيهاي كه نورانيّت بيشتري دارد آن را بگيريد؛ واجب و مستحب هر دو نوراني است [ولي] مستحب نورانيّت بيشتري دارد، چون همان واجب را در بر دارد و اضافه؛ مثل نماز اوّل وقت؛ نماز اوّل وقت با نماز آخر وقت هر دو نوراني است منتها اين نورانيّتش بيشتر است؛ ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن رَبِّكُم﴾. اگر لازم است انسان تابع احسنالاحكام باشد، در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ـ گرچه همهٴ اين قسمتهاي انفاق را خداي سبحان قبول دارد؛ امّا ـ آنچه محبوب شماست، آن را در راه خدا انفاق كنيد؛ آيهٴ 92 سورهٴ «آل عمران»: ﴿لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾؛ از آنچه دوست داريد [و محبوب شماست] انفاق كنيد. مگر نه آن است كه ميخواهيد به مقام «برّ» برسيد؟ اين به مقام «برّ» رسيدن شرطش انفاق محبوب است؛ اگر جان است، اگر بهترين مال است، اين را در راه خدا بدهيد تا به مقام «ابرار» برسيد.
سرّ معرفي نيكان در پاسخ به سؤال از چيستي نيكي، در سورهٴ «بقره»
در سورهٴ «بقره» است كه «برّ» را وقتي تشريح ميكنند؛ آيهٴ 177 سورهٴ بقره اين است: ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ﴾؛ برّ اين نيست كه به سمت شرق و غرب چون مسيحي و غيرمسيحي متوجّه بشويد (اين برّ نيست)، ﴿وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَي الْمَالَ عَلَي حُبِّهِ ذَوي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ الْسَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَي الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا﴾. در اين كريمهٴ مبسوط، چند نكته است: يكي اينكه خداي سبحان وقتي [ميخواهد] نيكي را معرّفي كند، «نيكان» را معرفي ميكند؛ بناي آيه بر اين است كه نيكي را معرّفي كند، بفرمايد «بِرّ چيست»؛ اما «بَرّ» را به جامعه معرفي ميكند، چون نيكي را معرفيكردن يك [نوع] تئوري خشك است؛ اما «نيكان» را به جامعه معرّفي كردن يك نيكيِ به ثمر رسيده است. فرمود: ميدانيد نيكي چيست؟ نيكي عبارت است از اين آدمها؛ يعني افرادي كه به نيكي رسيدهاند، نفرمود «و لكنّ البِرّ هو الإيمان بالله و ملائكته و رسله»؛ «نيكان» را معرفي ميكند؛ نه فقط نيكي را تبيين كند كه بشود يك دستورالعمل خشك. اين يك نكته است كه چطور فرمود: ﴿وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ﴾، خبر «بِرّ» بايد ايمان باشد، نه «مَن»، بايد انسان بگويد كه «لكنّ البرّ هو الإيمان بالله و ملائكته»؛ نيكي عبارت از ايمان به خدا و پيغمبر است؛ نه «نيكي» كسي است كه ايمان آورده باشد، آن «نيك» است نه «نيكي».
توصيه قرآن به انفاق از مال محبوب، و چگونگي محبوب بودن مال
و در بخش اعطاي مالي هم ميفرمايد: ﴿وَآتَي الْمَالَ عَلَي حُبِّهِ﴾[48]؛ آن مالي كه محبوب است يا زمان، زمانِ گرسنگي است، خود آن مال محبوب است؛ مثل صدر اسلام كه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[49]؛ يا زمان، زمانِ گرسنگي نيست؛ ولي اين مال و اين غذا محبوب است؛ مثل آن كاري كه ائمّه (عليهم السّلام) ميكردند؛ مخصوصاً امام رضا(سلام الله عليه) كه هنگامي كه سفره پهن ميكردند، يك غذاي خوبي در سفره بود، حضرت كاسهٴ خالي طلب ميكرد، از بهترين غذاي سفره در آن كاسهٴ خالي ميريخت و ميفرمود: اين را اعطا كنيد در راه حق و اين آيات را تلاوت ميكرد كه ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ﴾[50]، بعد شروع به غذا خوردن ميكردند. ميفرمود: [اگر] غذا بخوريم و سير بشويم [آنگاه] ماندهٴ سفره را به ديگري بدهيم، اين [كار] عقبه را طيكردن نيست؛ قبل از خوردن، انسان به ياد مستمند باشد، اين طيِّ عقبه است. «عقبه» يعني گردنه؛ قرآن ميفرمايد: چرا اينها [به] گردنه نميروند؛ سر كُتلها نميروند، فقط روي همين بيابانهاي پهن راه ميروند؟ در زمين پهن و مسطّح راه رفتن، خب كار آساني است، ميسور همه است؛ امّا روي اين كُتل رفتن سخت است. تعبير قرآن كريم اين است كه چرا اينها [در] گردنه راه نميروند؟ [چرا] آنجا كه بلندي است بروند خيلي از جاها را ببينند راه نميروند، همهاش در همين پايهٴ كوه هستند؟ خب، البته پايهٴ كوه جاي نرمي است و رفتنش هم آسان است. بنابراين يا مال، محبوب است يا زمان، زماني است كه آن مال محبوب است؛ مثل صدر اسلام.
پرسش ...
پاسخ: اگر ملاك خلوص است، انسان سعي ميكند خود را و محبوب خود را در راه خداي سبحان انفاق بكند. [اين] چه خلوصي است كه سعي ميكند سير بشود [و] ماندهٴ غذا را به ديگري بدهد؟!
بنابراين چون «برّ» عبارت از اين مقام است [كه] در سورهٴ «بقره» فرمود: «برّ» عبارت از مقامي است كه اين افراد و صاحبان اين اوصاف دارند: ﴿لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[51] تا آخر، [لذا] در سورهٴ «آل عمران» ميفرمايد: اگر بخواهيد به مقام «برّ» برسيد، چاره جز اين نيست: ﴿لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾[52]. گرچه در آن آيه بسياري از اين دستورات مطرح است؛ امّا مسئلهٴ انفاقِ «محبوب» فيسبيلالله از برجستهترين دستورات آن آيه بود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 100.
[2] ـ سورهٴ معارج، آيات 19 ـ 21.
[3] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 57.
[4] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[5] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 22 .
[6] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[7] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[8] ـ ر . ك: سورهٴ اسراء، آيه 100 .
[9] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[10] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 10.
[11] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 128.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 100.
[14] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9؛ سورهٴ تغابن، آيهٴ 16.
[15] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[16] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[17] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[18] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 128.
[19] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 19.
[20] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 22.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.
[22] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[23] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[24] ـ روضة الواعظين، ج2، ص501.
[25] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 10.
[26] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 40.
[27] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 10.
[28] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 10.
[29] ـ سورهٴ عاديات، آيهٴ 11.
[30] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 189.
[31] ـ مفاتيح الجنان، يكي از ادعيه سحرهاي ماه رمضان.
[32] ـ مفاتيح الجنان.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 57.
[35] ـ مفاتيح الجنان، يكي از ادعيه سحرهاي ماه رمضان.
[36] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 92.
[37] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[38] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[39] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[40] ـ اقبال الاعمال، ص 467.
[41] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[42] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 121.
[43] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 121.
[44] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 39.
[45] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 54.
[46] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 55.
[47] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 55.
[48] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 177.
[49] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[50] ـ سورهٴ بلد، آيات 11 و 12.
[51] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 177.
[52] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 92.