02 12 1985 2145489 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 115(1364/09/11)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (٤۰)

وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ (٤۱)﴾

ترغيب به شكر و تحذير از كفران نعمت

تذكر نعمت در حقيقت زمينهٴ شكر نعمت است. اين كه خداي سبحان اصرار دارد انسان متذكر نعمت حق باشد براي اين كه مايل است انسان در حال سعادت بماند و انساني كه متذكر نعمت نباشد به ياد ولي‌نعمتش نيست و انساني كه به ياد ولي نعمت خود نبود، نعمت را در راه باطل صرف مي‌كند، تبديل به نقمت مي‌شود و سعادت را از دست مي‌دهد.

طبع اولي انسان و سنت الهي بر تغيير نعمت

 بيان ذلك اين است كه خداي سبحان طبع اولي انسان را به انسان تفهيم مي‌كند و سنّت الهي را هم به انسان تفهيم مي‌كند مي‌فرمايد: طبع اولي انسان اين است كه وقتي نعمتي به او داده شد بيراهه مي‌رود اين طبع اوست گرچه فطرت او بر توحيد است امّا طبع او بر سوء استفاده از نعم است هم نعمت‌ها را به عنوان كرامت خود مي‌پندارد كه فرمود: *«فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ»*﴿1﴾ و هم اين كه نعمت باعث سركشي اوست كه *«وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأي بِجَانِبِهِ»*﴿2﴾ اين طبع انسان است، نه فطرت انسان. فطرت انسان به سمت توحيد است ولي طبع انسان اين است كه وقتي به نعمت رسيد از خدا رو برمي‌گرداند پس طبع اوّلي انسان آن است كه با گرفتن نعمت از خدا روبرمي‌گرداند چون آن كه انسان را آفريد از خصيصهٴ هستي او از همه باخبرتر است. فرمود: طبع انسان اين است وقتي نعمتي به او برسد او از خدا رو برمي‌گرداند.

بعد هم سنّت الهي را ذكر كرد فرمود: هر كس از نعمت خدا سوء استفاده كرد خدا نعمت را تغيير مي‌دهد *«إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»*﴿3﴾ يا *«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»*﴿4﴾ اين سنت خداست و اين سنت هم بر صراط مستقيم است چون *«إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»*﴿5﴾ و اين سنت هم تخلف و تحويل و تبديل‌پذير نيست چون *«لَن تَجِدَ لِسُنَّة اللَّهِ تَحْوِيلاً»*﴿6﴾ و *«لَن تَجِدَ لِسُنَّة اللَّهِ تَبْدِيلاً»*﴿7﴾ اگر اينچنين شد كه انسان در برابر يافت نعمت آن را كرامت تلقي مي‌كند، يك كرامت كاذبه، چون نعمت امتحان است نه تكريم و اگر اينچنين است كه روي پندار باطل كه نعمت را كرامت مي‌داند نعمت را به ميل خود صرف مي‌كند. *«أَعْرَضَ وَنَأي بِجَانِبِهِ»*﴿8﴾ و اگر هر كه نعمت را بيراهه صرف كرد خداي سبحان تغيير نعمت مي‌دهد و اگر خدا تغيير نعمت داد احدي بر انسان نعمت روا نمي‌دارد چون همهٴ نعم از آنِ خداست براي اين كه انسان به اين روز سياه مبتلا نشود.

سرّ يادآوري مكرر نعمت‌هاي خدا در قرآن

خداي سبحان مكرّر در مكرّر به انسان‌ها با عناوين گوناگون گوشزد مي‌كند كه به ياد نعمت حق باشيد گاهي مي‌گويد *«اُذكروا»* و گاهي مي‌فرمايد *«اُشكروا»*﴿9﴾ گاهي مي‌فرمايد *«و أمّا بنعمة ربّك فحدّث»*﴿10﴾ اين ذكر نعمت يا تحدّت به نعمت زمينهٴ شكر نعمت است گر چه اين‌ها مفهوماً از هم جدا هستند ولي مصداقاً كنار هم هستند اين كه مي‌فرمايد: *«و أمّا بنعمة ربّك فحدّث»* نه يعني فقط بگو كه خدا به من اين را داد و آن را داد خب خدا به من اين را داد و آن را داد كه چه كنم؟ اين تحديث نعمت در حقيقت شكر نعمت است. يعني شاكر باش نعمت را بجا صرف كن يا اين كه فرمود: *«اُذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم»* نه يعني بگو خدا به ما اين نعمت داد خدا به ما آن نعمت داد اين ذكر نعمت شما را به ذكر منعم هدايت كند كه نعمت را بجا صرف كنيد. پس لسان *«أمّا ينعمة ربّك فحدّث»* و زبان *«اُذكروا نعمتي الّتي أنعمتُ عليكم»* لُبّاً زبان اُشكروا نعمهٴ الله است. يعني  شاكر باشيد. چرا؟ چون اگر اين تذكرها نباشد انسان طبعاً از نعمت سوء استفاده مي‌كند و به طرف خود مي‌گرايد نه به طرف خدا، خودخواه مي‌شود نه خدا خواه و انسان خودخواه نعمت را بيجا صرف مي‌كند و خدا مهلت نمي‌دهد كسي نعمت او را بيجا صرف كند. حالا اين آيات را ملاحظه بفرماييد.

در سورهٴ فصّلت و هم‌چنين نحل اينچنين آمده است كه انسان نعمت را كه يافت، رو برمي‌گرداند و اعراض مي‌كند، *«وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأي بِجَانِبِهِ»*﴿11﴾ سورهٴ فصّلت آيهٴ ٥١ *«نأي»* يعني «بَعُدَ» به طرف خود مي‌رود يعني خودخواه مي‌شود. و انسان خودخواه نائي است، بعيد است نه متقرّب. انسان خداخواه است كه «قربةً إلي الله» گام برمي‌دارد همهٴ عبادات قربان است منتها دربارهٴ نماز از آن جهت كه جزو برجسته‌ترين عبادات است وارد شده است «الصّلاة قربان كلّ تقى»(12) نماز باعث تقرب انسان اِلي المولي است. صوم هم اينچنين است درس و بحث هم اينچنين است. زكات و خمس و جهاد هم اينچنين است. هر عمل قربي كه انسان را به الله نزديك كند قربان كلّ تقي است پس انسان متنعّم اگر به او تذكّر داده نشود خودخواه مي‌شود *«نأي بجانبه»*﴿13﴾ به سمت خود مي‌گرايد نه تنها مالَ إلي جانبه چون ميل به خودخواهي بُعد از خداست. نفرمود به اين كه مال الي جانبه چون ميل به خودخواهي همان و بُعد از خداخواهي همان. انسان مي‌شود نائي و دور. *«نأي بجانبه»* و منشأش همانست كه در سورهٴ فجر فرمود: *«فأمّا الإنسان إذا ما ابتليه ربّه فأكرمه و نعّمه فيقول ربّي أكرمن»*(14) ما او را با نعمت مي‌آزماييم اين خيال كرد ما او را تكريم كرديم، او مبتلاي به نعمت است چون همان طوري كه انسان مبتلا به فقر مي‌شود مبتلا به نعمت مي‌شود، همان طوري كه مبتلا به مرض مي‌شود مبتلا به سلامت مي‌شود سلامت هم مثل مرض بلوا و امتحان الهي است. انسان سالم مبتلا به سلامت است انسان بيمار مبتلا به مرض است هر دو بلوا است. منتها مؤمن اين‌ها را بلوا مي‌داند شاكر است غير مؤمن اين‌ها را كرامت مي‌پندارد وخودگراست. فرمود: اگر نعمت را كرامت خود پنداشت به سمت خود گرايش پيدا مي‌كند و كسي كه به سمت خود گرايش پيدا كرد البته از خدا دور مي‌شود وقتي از خدا دور شد نعمت را بيجا صرف مي‌كند وقتي نعمت را بي‌جا صرف كرد چه در سورهٴ انفال چه در مورد ديگر اين را به عنوان يك سنّت تخلّف ناپذير الهي ذكر كرد. آيهٴ ٥٣ سورهٴ انفال اين است كه *«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»*﴿15﴾ اگر كسي تغيير روحيه داد خدا نعمت را عوض مي‌كند چون تمام آسيب از تغيير نفس است. انسان ديدش كه عوض شد اوصافش عوض مي‌شود وقتي اوصافش عوض ‌شد نعمت را بيجا صرف مي‌كند وقتي نعمت را بيجا صرف كرد خداي سبحان تغيير مي‌دهد *«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً»* اين *«لم يك»* نشانهٴ سنّت است يعني هرگز خدا اينچنين نمي‌كند. سنّت خدا بر اين است كه نعمتي كه داد نمي‌گيرد مگر انسان در روحيهٴ خود دگرگوني ايجاد كند كه به وسيلهٴ آن دگرگوني كه در حقيقت خودخواهي است نعم را بيجا صرف كند *«حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»*﴿16﴾ بعد جريان فراعنه را ذكر مي‌كند *«كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكُلٌّ كَانُوا ظَالِمِينَ»*﴿17﴾ ما نعمت داديم اين‌ها خودخواه شدند نِعَم را بيجا صرف كردند و ما هم آن‌ها را به كام دريا فرو برديم. اين *«إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»*﴿18﴾ هم مؤيد همين آيه‌اي است كه در سورهٴ انفال آمده است براي اين كه اينچنين نشود انسان گرفتار عذاب الهي نشود مكرّر به انبيا دستور مي‌دهند كه مردم را متذكر نعمت خدا كنيد. پس آيه‌اي كه فرمود: *«يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»* يا آيهٴ ٣ سورهٴ فاطر كه به همهٴ انسان‌ها دستور تذكر نعمت مي‌دهد براي آن است كه نعمت را بيجا صرف نكنند آيهٴ ٣ سورهٴ فاطر اين است: *«يا أيّها النّاس اُذكروا نعمت اللهِ عليكم»*﴿19﴾ سخن از بني اسراييل و امثال ذلك نيست سخن از هر انسان است آن هم بالاترين نعمت، نعمت هستي است. لذا فرمود: *«يا أيّها النّاس اذكروا نعمت الله عليكم هَلْ منْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ»*﴿20﴾؛ او هم خالق شماست هم ربّ شماست هم هستي به شما داد هم اين هستي را مي‌پروراند هم شما را خلق كرد هم روزي مي‌دهد.

سؤال ...

جواب: بله، نعمت رهبري جزو برجسته‌ترين نِعَم است امّا حصر نيست.

عنايت ويژه به برخي نعمت‌ها

البته نعمت رهبري كه جزو برجسته‌ترين نعم است در آيهٴ 3 سورهٴ مائده استفاده مي‌شود كه فرمود: *«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»*﴿21﴾ همهٴ نِعَم را خداي سبحان داد امّا نعمت رهبري و نعمت و لايت بالاترين نعم است هيچ نعمتي بالاتر از ولايت و امامت نيست فرمود: *«و أتممت عليكم نعمتي»* نعمت به تعبير سيدنا الأستاد (رضوان الله عليه) در قرآن كريم عند الإطلاق نعمت ولايت است(22) ساير نعم را خداي سبحان قيد مي‌آورد كه فلان نعمت، نعمت آسمان، نعمت زمين، نعمت هستي، نعمت ميوه‌ها و آب‌ها و امثال ذلك امّا نعمت عند الإطلاق وقتي مقيّد نشود نعمت ولايت است. نظير اين آيهٴ ٣ سورهٴ مائده كه فرمود: *«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً»*﴿23﴾ چنان كه ذيل آيهٴ كريمهٴ *«ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»*﴿24﴾ از امام ششم(سلام الله عليه) رسيده است كه «نحن النّعيم»(25) يا دربارهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) كه هست *«وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ»*﴿26﴾ جنت نعيم، جنت ولايت است نعمت عند الإطلاق البته آن نعمت كامله است. امّا غرض اين كه حصر نيست منحصر در او نيست.

سؤال ...

جواب: بله، همين الآن اين روايت خوانده شد. آن هم حصر، حصر اضافي است مي‌فرمايد: خداي سبحان اجلّ و اكرم است كه در قيامت از شما سؤال كند كه شما اين ميوه را چه كرديد وقتي نعمت ولايت درست شد همهٴ نِعَم در جاي خود صرف مي‌شود و اگر نعمت ولايت و رهبري معصومين درست نباشد همهٴ نِعَم مي‌شود نِقَم چون بي‌جا صرف مي‌شود. نعمت كامله البته اوست. نعمت عند الإطلاق اين است. و گرنه خداي سبحان در سورهٴ لقمان مي‌فرمايد: *«أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً»*﴿27﴾ آن‌ها جزو نعم باطنه است اين‌ها جزو نِعَم ظاهره فرمود: *«أسبغ عليكم»* اسباغ يعني شاداب كردن، اسباغ در وضو يعني وضوي شاداب گرفتن فرمود: خداي سبحان نِعَم را شاداب و فراوان در اختيار شما قرار داد. طوري كه بخواهيد بشمريد نمي‌توانيد. *«أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً»* بعد از اين مرحله بالاتر فرمود اصلاً قابل شمارش نيست. *«وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا»*﴿28﴾

تبديل نعمت به نقمت بر اثر ناسپاسي

بنابراين، اگر تذكر نباشد انساني كه طبعش اين است كه با دريافت نعمت خودخواه خواهد شد اين نعمت را بي‌جا صرف مي‌كند و سنّت الهي هم اين است كه نعمت را از انسان مسرف مي‌گيرد. و اگر خداي سبحان لطفش از يك گروهي برگشت و نعمت را گرفت احدي به آن‌ها نعمت نمي‌رساند. چون *«ما يمسك فلا مرسل»* همان طوري كه اگر خدا كسي را متنعم كرد احدي نمي‌تواند در رحمت خدا را ببندد. *«مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ»*﴿29﴾ از آن طرف *«و ما يمسك فلا مرسل»*﴿30﴾ اگر خداي سبحان در رحمت را به روي گروه يا شخصي بست كه مي‌تواند باز كند؟ چون كليد پيش اوست. *«عنده مفاتح الغيب»*﴿31﴾ اگر مفاتيح غيب پيش اوست كليددار در رحمت و رزق را بست چه كسي مي‌تواند باز كند؟ لذا پشت سر هم تذكر مي‌دهد كه به ياد نعمت باشيد كه نعمت از شما گرفته نشود. پس اينچنين نيست كه به ياد نعمت باشيد يعني فقط به ياد بياوريد كه اين نعمت را خدا داد گرچه همين تذكر يك عبادت است امّا اساس ذكريٰ اين است كه انسان نعمت را بجا صرف كند. گر چه *«امّا بنعمة ربّك فحدّث»*﴿32﴾ خود تحديث نعمت، عبادت است. بگويد خدا اين نعمت را به من داد همين عبادت است همين اقرار است و عبادت امّا همهٴ اين‌ها زمينهٴ شكر است كه انسان نعمت را بجا صرف كند. پس اگر فرمود *«اُذكروا نعمتي»* يا فرمود: *«أمّا بنعمة ربّك فحدّث»* اين‌ها زمينه است براي اُشكروا نعمة الله، شكرهم آن است كه انسان هم قلباً معتقد باشد كه اين نعمت از خداست و هم اين نعمت را بجا صرف كند اگر كسي نعمت را بجا صرف كرد شكر عملي كرده است.

سؤال ...

جواب: فرمود: *«إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»*﴿33﴾ چه طور نگرفت!؟ گاهي داشتن مال و فرزند عذاب داخلي است ما كه از اين‌ها خبر نداريم. ما خيال مي‌كنيم فلان متمكن كه در راه تكاثر قدم برمي‌دارد نه به طرف كوثر حركت مي‌كند او متنعم است فرمود شما خيال نكنيد او در نعمت است او در عذاب است *«إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»* در آخرت هم البته عذاب قيامت در انتظار اوست. گاهي انسان خدا را شكر مي‌كند كه اي كاش من اين مال را نداشتم حالا براي او بلاست. شكر مي‌كند مي‌گويد اي كاش من اين فرزند را نمي‌داشتم حالا مي‌بيند براي او بلاست. فرمود: شما خيال نكنيد اگر ما به يك عده‌اي مال و فرزند داديم *«نسارع لهم في خيرات»*﴿34﴾ هم لسان نفي را فرمود هم لسان اثبات را فرمود: اينچنين نپندارند كه اگر ما به يك عده مال داديم يا اولاد داديم *«نسارع لهم في الخيرات»* اينچنين نيست، به آنها خير داديم اينچنين نيست. در بخشي ديگر لسان نفيش را ذكر مي‌كند فرمود: *«يريد الله ليعذّبهم بها في الحيٰوة الدنيا»*﴿35﴾ گاهي مي‌بينيد همان عذاب داخلي از درون خانه شعله مي‌كشد. پس اگر كسي نعمت را بي‌جا صرف كند، معاذ الله، همان نعمت تبديل به نقمت مي‌شود. گاهي خدا مي‌فرمايد ما مي‌گيريم گاهي مي‌فرمايد ما تبديل مي‌كنيم نعمت را به نقمت و عذاب، گاهي از انسان مي‌گيرد گاهي همان را به عنوان نقمت دامنگير انسان مي‌كند. در بحث‌هاي قبل از امير المؤمنين(سلام الله عليه) اين جمله را قرائت فرموديد كه فرمود «اعضاؤكم شهوده و جوارحكم جنوده»(36) خب اگر دست و پاي انسان سرباز خداست خدا اگر كسي را خواست بگيرد با دست و پا و زبان و مال و فرزند او مي‌گيرد. لازم نيست از جاي ديگر عذاب بر او به عنوان صاعقه نازل بشود. فرمود: چيزي در عالم نيست كه سرباز حق نباشد اگر خداي سبحان خواست كسي را بگيرد با زبان او با دست او را مي‌گيرد پس اين‌ها، نعمت نيست اگر در راه صحيح صرف نشد نعمت نيست و انسان طبعش اينست وقتي نعمتي به او رسيد خودخواه مي‌شود لذا پشت سر هم تذكر مي‌دهند كه به ياد نعمت حق باشيد به ياد ولي نعمت باشيد.

سؤال ...

جواب: از هر راه خواست بگيرد ديگر براي اين كه در ذيلش فرمود: *«حَتَّي إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً»*﴿37﴾ مثل اين كه شما مي‌ببينيد يك كسي كه بخواهند او را غرق كنند اگر خداي سبحان بخواهد او را به كام دريا غرق كند نظير فراعنه راه دريايي به آن‌ها مي‌دهد وقتي از آنجا كه كم عمق است گذشت به عمق دريا رسيد. آب‌ها كنار هم مي‌آيند *«فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ»*﴿38﴾ در ذيل همين آيه كه قرائت فرموديد دارد *«حَتَّي إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ»*﴿39﴾ در همان نعمت ما اين‌ها را مي‌گيريم مبلس مي‌شوند سراسيمه مي‌شوند مي‌خواهند بيرون بيايند نمي‌توانند همان نعمت مي‌شود عذاب.

سؤال ...

جواب: بله، خداي سبحان كه بخواهد بگيرد گاهي با تغيير نعمت مي‌گيرد گاهي با افزايش نعمت كه مي‌خواهد در حقيقت نقمت را افزوده كند مي‌گيرد.

سؤال ...

جواب: مزيد نعمت است نه مزيد نقمت. فرمود به اين كه آن‌ها كه بيراهه رفته‌اند ما يك مقدار فشار مي‌آوريم براي اين كه تضرّع كنند وقتي ديديم نه با اين امتحان ابتهال نكردند و تضرّع نكردند. *«فلمّا نسوا ما ذكّروا به»*﴿40﴾ ما اين‌ها را در فشار قرار داديم كه متذكر حق بشوند ولي نشدند حالا كه نشدند *«فتحنا عليهم أبواب كلّ شيء حتّي إذا فرحوا بما اُوتوا»*﴿41﴾ خوشحال شدند غرق نعمت شدند  *«أخذنا هم بغتة»*﴿42﴾ چون نعمت فراوان است و همهٴ اين نعم فراوان سپاه ما شدند و عليه او شوريدند *«فإذا هم مبلسون»*﴿43﴾ مبلس يعني آدم سراسيمه كه نمي‌داند از كدام راه بيرون برود. پس بنابراين، آنها كه نعمشان زياد است به استناد همان آيه و به استناد *«لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»*﴿44﴾ همان‌ها نقم خواهد بود. چنان كه فرمود: *«وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً»*﴿45﴾ بعد فرمود: اين استدراج است ما كم كم اين‌ها را داريم به دام عذاب مي‌كشيم.

سؤال ...

جواب: خدا نمي‌گيرد كسي را كه با چشم گناه مي‌كند؟ بدترين گرفتن همان است كه اين چشم در اختيار اوست و اين چشم هر روز دارد تير شيطان را به او تحميل مي‌كند. «النظرة سهم من سهام إبليس»(46) چه گرفتني بدتر از اين، يك وقتي به هوش مي‌آيد كه سر تا پاي او پُر از تير شيطان است. لازم نيست كور بكند. اگر كور بكند كه او را راحت كرده است اگر كور بكند كه او واقعاً راحت شده است اگر كور باشد كه نگاه به نامحرم ندارد. «النّظرة سهم من سهام إبليس» مثل اين كه تير را از او بگيرند، فايده ندارد. بايد اين ديد را داشته باشد كه هر روز نگاه بكند و هر روز بر پيكر خود تيري بزند. يك وقتي به هوش مي‌آيد كه تمام بدن او را تير گرفته است.

سؤال ...

جواب: نه در آخرت حس مي‌كند مثل اين كه انسان مست كه سراپاي او را تير فرو برده وقتي به هوش آمده مي‌بيند جاي سالمي نمانده، انسان در حال احتضار اين كه درد احساس مي‌كند براي آن است كه آن تيرها او را مجروح كرده و در حال احتضار تازه به خود آمده و الا فشار احساس مي‌كند. بنابراين، اگر اين تذكر نباشد، انسان خودخواه است، فطرت انسان، خدا خواه است ولي طبيعت انسان خودخواه است اگر انسان فقط *«ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»*﴿47﴾ بود اگر انسان فقط *«نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي»*﴿48﴾ بود خداخواه بود امّا يك بُعدش *«إنّي خالق بشراً من طين»*(49) است اين بُعد طيني او خواه ناخواه خودخواهي را به دنبال دارد اگر خودخواهي را به دنبال دارد تذكّر ائمّه(عليهم السّلام) و انبياي الهي نباشد اين خودخواهي‌ او بر او مسلّط مي‌شود و خداي سبحان با خودخواه بد است و همان نِعَم را به صورت نِقَم تبديل مي‌كند.

سؤال ...

جواب: امّا فرمود اين‌ها مي‌خورند *«كما تأكل الأنعام»* چه تمتّعي است؟ *«ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ»*﴿50﴾ آنگاه فرمود: اين‌ها *«يأكلون كما تأكل الأنعام»*﴿51﴾ شما اگر چنان چه گوسفندي را به عنوان پروار بستيد براي اين كه او را ذبح كنيد داريد به او احسان مي‌كنيد يا براي آن است كه او را از بين ببريد؟ اين‌ها اينچنين هستند فرمود: *«يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ»*.

سؤال ...

جواب:

فطرت و طبيعت انسان

فطرت مال روح است كه گرايش به جهان ماوراي طبيعت دارد. طبع از آنِ عالم طبيعت است كه گرايش به زمين دارد. اين *«اثّاقلتم إلي الأرض»*﴿52﴾ از آن طبيعت انسان است. فرشتگان فقط يك بُعد الهي دارند لذا *«لا يعصون الله ما أمرهم»*﴿53﴾ انسان هم آن فطرت را دارد كه *«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»*(54) هم اين طبيعتي را دارد كه به طرف خاك مايل است فرمود: ما اگر به وسيلهٴ انبيا مردم را متذكّر نكنيم اين مردم خودخواه هستند *«نأيٰ بجانبه»*﴿55﴾ اين كه مي‌بينيد شرك مرموز در همهٴ ما كم و بيش هست مي‌گوييم ما خودمان زحمت كشيديم درس خوانديم خودمان زحمت كشيديم اين مال را فراهم كرديم اين براي آن است كه به ياد نعم الهي نيستيم.

لزوم اسناد همهٴ نعمت‌ها به خداي سبحان

خداي سبحان مي‌فرمايد: معلم شما خداست. *«الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ»*﴿56﴾ وقتي ما را به اين ولي‌نعمتان متذكر نكنند مي‌بينيد انسان در مباحثات در تفاخرها در تخاصم‌ها فوراً خودش را مطرح مي‌كند مي‌گويد من سال‌ها زحمت كشيده‌ام درس خوانده‌ام اين همان كفر رقيق است كه احياناً در حال فخر فروشي يا در حال دشمني ظهور مي‌كند و تذكر اگر نباشد فخرفروشي در روز خطر خودش را نشان مي‌دهد انسان هميشه كه راضي نيست كافر بشود يك بار كه كافر شد كافي است كه همهٴ اعمال حبط بشود اين است كه تذكر براي آن است كه انسان *«نأيٰ بجٰانبه»* نباشد همواره ولي نعمت خود را ببيند. شما وقتي سيرهٴ ائمّه(عليهم السّلام) را ملاحظه مي‌فرماييد مي‌بينيد وقتي كنار سفره نشسته‌اند. يك دعا مي‌خوانند وقتي از سفره فراغت پيدا كردند «الحمد لله الّذي اطعمنا في جائعين»(57) بعد از قرار مي‌گويند. نگفتند شما وقتي كنار سفره مي‌نشينيد دعا كنيد از سفره برخاستيد دعا كنيد. كجا به ما گفتند نعمتي به شما رسيد دعا نكنيد؟ مخصوصاً سجدهٴ شكر.

راه جبران عدم حضور قلب در نماز

مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله عليه) نقل كردند كه از امام(عليه السّلام) سؤال كردند كه ما در نماز حواسمان جمع نيست، چه كنيم؟ فرمود به اين كه حواس شما كه در نماز جمع نيست با نافله آن قصور را جبران كنيد اگر در نافله حواستان جمع نبود نافله هم قصور داشت با سجدهٴ شكر جبران كنيد اينچنين نباشد كه بعد از نماز مستقيماً از كنار مصلّي برخيزيد و سجدهٴ شكر بجا نياوريد. انسان وقتي نماز خواند بدهكار مي‌شود نه طلبكار، چون بدهكار مي‌شود بايد سجدهٴ شكر بجا بياورد خدا آن توفيق را داد كه اين نماز را خواند اين بندگي را كرده است. منتها حالا براي هر سجدهٴ شكر يك سجدهٴ شكر ديگر لازم است انسان عاجز مي‌شود.

در بيانات امام سجّاد(سلام الله عليه) در مسألهٴ تحميد صحيفه اين است كه عرض كرد خدايا ما هر وقت ترا شكر كرديم بدهكار شديم. براي اين كه يك نعمت جديدي تو به ما دادي و براي اين نعمت يك شكري ديگر است كدام نعمت است كه به ما دستور نداده‌اند كه در برابرش شكر كنيم براي اينكه انسان طبعاً وقتي يك نعمتي به او رسيد خودخواه است خودخواه را خدا سركوب مي‌كند. اين سنّت خداست اين *«أَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً»*﴿58﴾ يعني ما هرگز نعمت را تغيير نمي‌دهيم مگر اين كه اين‌ها بيراهه بروند اين سنّت خداست و خدا هم علي صراط مستقيم، سنّتش را اجرا مي‌كند. اين‌ها، نعمت‌هايي است كه چه در مسائل شخصي و چه در مسائل اجتماعي و چه در مسائل رهبري به طور عموم مشمول اين اصل است.

نعمت پيروزي سپاه اسلام

امّا آنچه كه به عنوان مسائل نظام اسلامي مطرح است و پيروزي سپاه اسلام بر كفر مطرح است آن گونه از نعم را خداي سبحان بالصّراحه ذكر مي‌كند و بالاختصاص ذكر مي‌كند در سورهٴ مائده آيهٴ ١١ مي‌فرمايد كه: *«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»*﴿59﴾؛ فرمود: مؤمنين به ياد اين باشيد كه بيگانگان ريختند همّت كردند كه به عنوان يك مقتدر مبسوط اليد بر شما بشورند، ما دست آنها را كوتاه كرديم فرمود به اين كه: *«هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ»* ما دست اين‌ها را كوتاه كرديم خُب به ياد اين باشيد و اگر نبود عنايت خداي سبحان در صدر اسلام مسلمين با چه قدرتي پيروز مي‌شدند؟ گاهي جريان جنگ احزاب را در سورهٴ مباركهٴ احزاب مطرح مي‌كند مي‌‌فرمايد به اين كه آن روز احدي به داد شما نرسيد مگر خداي سبحان. آيهٴ ٩ سورهٴ احزاب اين است: *«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً»*﴿60﴾ فرمود: مؤمنين به ياد نعمت خدا باشيد اينجا مشخص فرمود كه منظور از نعمت چيست. فرمود مگر نه آن است كه سپاهيان فراواني در جريان احزاب آمدند جندهايي آمدند. *«إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا»* ما باد را بر اين‌ها مسلّط كرديم يك سلسلهٴ سپاه نامرئي هم بر اين‌ها مسلط كرديم و همهٴ اين‌ها منهدم شدند و از بين رفتند چون با يك مشت شن خداي سبحان مسألهٴ جنگ احزاب را حل كرد اگر شن‌ها را دستور داد به وسيلهٴ آن توفان باد بر خيمهٴ اين‌ها، چادر اين‌ها، ديگ و ديگ بر اين‌ها بشورد كه آن‌ها نتوانند زندگي كنند ناچار شدند كه خيمه‌ها از آن طرف خندق كندند رفتند ديگر فرمود ما در جنگ احزاب كه همهٴ شما متزلزل بوديد در آن روزي كه *«وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً»*﴿61﴾ همهٴ شما متوحّش بوديد مگر نه آن است كه ما با يك مشت شن مسأله را حل كرديم؟ چرا به ياد نعمت حق نيستيد؟ نمونه‌اش را در جريان حملهٴ نظامي طبس مي‌بينيد آن روز بعضي از اين آقاياني كه در شوراي انقلاب بودند مي‌گفتند ما اصلاً خبر نداشتيم تا به عرض امام برسانيم. اگر خداي نكرده آمده بودند و لانهٴ جاسوسي را اشغال كرده بودند چيزي نمي‌ماند خداي سبحان با يك مشت شن مسألهٴ طبس را حل كرد. اين معجزهٴ كسي نيست فقط معجزهٴ قرآن است، اين وعدهٴ خداست. فرمود: *«و من أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ»*﴿62﴾ فرمود: چرا به ياد اين نِعَم نيستيد؟ چه كسي اين‌ها را از اين كشور طرد كرد؟ مگر نه آن است كه اين رياح در اختيار خداست؟ مگر اين شن‌ها در اختيار خدا نيست؟ مگر اين‌ها در آمريكا مناطق شني و كويري نداشته‌اند؟ مگر بي معادلات رياضي آمدند؟ همان طوري كه مسائل نظامي را بررسي كردند مسائل كويري را هم سنجيدند آمدند اينجا كوير دارد كوير چه وقت توفاني مي‌شود چه وقت شن‌ها حركت مي‌كنند همهٴ اين‌ها را حساب كردند، بررسي كرده آمدند ولي خداي سبحان فرمود: *«فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا»*﴿63﴾ با يك مشت شن مسأله را حل كرد. اين‌ها نعمت‌هاي اساسي است كه قرآن كريم به عنوان هشدار تذكر مي‌دهد كه به ياد نِعَم باشيد. البته اين نعمت، نعمت خاصه است و نعمت مقيّده، خداي سبحان به عنوان مطلق ذكر نكرد تا ما بگوييم نعمت، نعمت رهبري و ولايت است اينجا كنارش فرمود: *«إذا جاءتكم جنودٌ»* نعمت مقيّده است فرمود: به ياد نعمتي باشيد كه خداي سبحان با باد و با يك سلسله مأموران نامرئي شما را در احزاب پيروز كرد. اين نِعَم را به ياد بياوريد. *«إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً ٭ إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ٭ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً»*﴿64﴾ از هر طرف حمله كردند از بالا آمدند از پايين آمدند شما راهي براي دفاع نداشتيد و به لرزه درآمديد. چرا به ياد اين نِعَم نيستيد؟ اگر انسان يك مختصري او را از تذكر نعمت محروم بكنند خودخواه مي‌شود.

ازدياد نعمت از بركات ياد نعم الهي

و امّا اين كه فرمود^ به ياد نِعَم من باشيد من به عهدم وفا مي‌كنم براي آن است كه اگر كسي به ياد نِعَم حق بود قلباً و عملاً شاكر بود و وعدهٴ خدا هم اين است كه *«لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»*﴿65﴾ اضافه هم خواهد كرد. چون خودش فرمود *«أَوْفُوا بِعَهْدِي اُوفِ بِعَهْدِكُمْ»* بعد هم فرمود از من باوفاتر در هستي نيست. *«من أوفىٰ بعهده من الله»*﴿66﴾ اصلاً فرض ندارد كسي باوفاتر از خدا باشد ديگران اگر ملكهٴ وفا دارند از اوست اگر اين خوي وفاداري به عهد را آموختند از خدا گرفتند لذا چه كسي باوفاتر از خداست؟! *«و من أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ»*﴿67﴾ اين را هم در سورهٴ توبه، آيهٴ ١١١ فرمود: *«و من أوفىٰ بعهده من الله»* و هم در سورهٴ كهف آيهٴ ١٠ فرمود: *«وَمَن أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»*﴿68﴾ اين *«أوفىٰ»* غير از آن *«أوفىٰ»* است. *«من أوفىٰ بما عاهد»* يعني «من أوفيٰ بعهده» ولي در سورهٴ توبه فرمود: از خدا باوفاتر احدي فرض ندارد. بنابراين، تذكر نعمت براي آن شكر نعمت است.

دعوت به اصول سه‌گانهٴ دين

و اين آيهٴ كريمه نكتهٴ ديگري كه دارد آن است كه ما را به اصول سه‌گانهٴ دين دعوت مي‌كند. زيرا اينكه فرمود *«اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»* اين دعوت به توحيد است. انسان وقتي همهٴ نعم را از خداي سبحان مي‌داند مي‌شود موحّد براي اين كه آيهٴ سورهٴ فاطر *«يا أيّها النّاس اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ منْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم»*﴿69﴾ هم نعمت خالق، خلقت است هم نعمت رزق است و مانند آن. پس اين راجع به توحيد است. *«وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»* بالاترين عهد همان عهد دين است كه جامع همهٴ احكام و حكم است. اين هم راجع به وحي و نبوّت و رسالت و شريعت، ذيلش هم كه *«و ايّاي فارهبون»* دعوت به معاد است و از خدا ترسيدن است و از محاسبهٴ خدا هراسناك بودن است و امثال ذلك. پس صدرش توحيد، ذيلش رسالت و نبوّت و وحي و ولايت و امامت و امثال ذلك كه در مجموعهٴ دين محفوظ هستند ذيلش هم راجع به معاد است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 پاورقي‌ها:

(1) سورهٔ فجر، آيهٔ 15.

(2) سورهٔ اسراء، آيهٔ 83، سورهٔ فصّلت، آيهٔ 51.

(3) سورهٔ رعد، آيهٔ 11.

(4) سورهٔ انفال، آيهٔ 53.

(5) سورهٔ هود، آيهٔ 56.

(6) سورهٔ فاطر، آيهٔ 43.

(7) سورهٔ احزاب، آيهٔ 62؛ سورهٔ فاطر، آيهٔ 43؛ سورهٔ فتح آيهٔ 23.

(8) سورهٔ اسراء، آيهٔ 83؛ سورهٔ فصّلت، آيهٔ 51.

(9) سورهٔ نحل، آيهٔ 114.

(10) سورهٔ الضِّحى، آيهٔ 11.

(11) فصّلت، آيهٔ 51؛ سورهٔ اسراء، آيهٔ 83.

(12) كافي، ج 3، ص 265.

(13) سورهٔ فصّلت، آيهٔ 51؛ سورهٔ اسراء، آيهٔ 83.

(14) سورهٴ فجر، آيهٴ 15.

(15) سورهٔ انفال، آيهٔ 53.

(16) سورهٔ انفال، آيهٔ 53.

(17) سورهٔ انفال، آيهٔ 54.

(18) سورهٔ رعد، آيهٔ 11.

(19) سورهٔ فاطر، آيهٔ 3.

(20) سورهٔ فاطر، آيهٔ 3.

(21) سورهٔ مائده، آيهٔ 3.

(22) الميزان، ج 5، ص 184.

(23) سورهٔ مائده، آيهٔ 3.

(24) سورهٔ تكاثر، آيهٔ 8.

(25) بحار، ج 24، ص 52.

(26) سورهٔ شعراء، آيهٔ 85.

(27) سورهٔ لقمان، آيهٔ 20.

(28) سورهٔ نحل، آيهٔ 18.

(29) سورهٔ فاطر، آيهٔ 2.

(30) سورهٔ فاطر، آيهٔ 2.

(31) سورهٔ انعام، آيهٔ 59.

(32) سورهٔ الضحىٰ ، آيهٔ 11.

(33) سورهٔ توبه، آيهٔ 55.

(34) سورهٔ مؤمنون، آيهٔ 56.

(35) سورهٔ توبه، آيهٔ 55.

(36) نهج البلاغة، خطبه 199.

(37) سورهٔ انعام، آيهٔ 44.

(38) سورهٔ طٰهٰ، آيهٔ 78.

(39) سورهٔ انعام، آيهٔ 44.

(40) سورهٔ انعام، آيهٔ 44.

(41) سورهٔ انعام، آيهٔ 44.

(42) سورهٔ انعام، آيهٔ 44.

(43) سورهٔ انعام، آيهٔ 44.

(44) سورهٔ توبه، آيهٔ 55.

(45) سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 178.

(46) وسائل الشيعة، ج 20، ص 190.

(47) سورهٔ مؤمنون، آيهٔ 14.

(48) سورهٔ حجر، آيهٔ 29؛ سورهٔ ص، آيهٔ 72.

(49) سورهٴ ص، آيهٴ 71.

(50) سورهٔ حجر، آيهٔ 3.

(51) سورهٔ محمّد، آيهٔ 12.

(52) سورهٔ توبه، آيهٔ 38.

(53) سورهٔ تحريم، آيهٔ 6.

(54) سورهٴ روم، آيهٴ 30.

(55) سورهٔ اسراء، آيهٔ 83؛ سورهٔ فصّلت، آيهٔ 51.

(56) سورهٔ الرحمن، آيات 1 ـ 2.

(57) مستدرك الوسائل، ج 16، ص 279.

(58) سورهٔ انفال، آيهٔ 53.

(59) سورهٔ مائده، آيهٔ 11.

(60) سورهٔ احزاب، آيهٔ 9.

(61) سورهٔ احزاب، آيهٔ 11.

(62) سورهٔ توبه، آيهٔ 111.

(63) سورهٔ احزاب، آيهٔ 9.

(64) سورهٔ احزاب، آيات 9 ـ 11.

(65) سورهٔ ابراهيم، آيهٔ 7.

(66) سورهٔ توبه، آيهٔ 111.

(67) سورهٔ توبه، آيهٔ 111.

(68) سورهٔ فتح،آيهٔ 10.

(69) سورهٔ فاطر، آيهٔ 3.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق