اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (28) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (29) قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ (30) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (31) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ (32) وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (33)﴾
اصول دين, مشكل اصلي مردم مكه
سوره مباركه «سبأ» همانطوري كه ملاحظه فرموديد عناصر محورياش اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت است و معاد; زيرا مشكل اصلي مردم مكه همين اصول سهگانه بود وقتي اين اصول, تبيين شد آنوقت در مدينه آياتي كه مربوط به مسائل فروع دين است بيان شد.
شرك, مشكل مردم مكه در مباحث توحيدي
در قرآن كريم درباره اصلِ ذات اقدس الهي كمتر بحث شده است يا براي آن است كه او بديهي است و نيازي به استدلال ندارد اصلِ هويّت الهي يا براي اينكه در حجاز محلّ ابتلا نبود آنها اصلِ وجود واجب را ميپذيرفتند, توحيد واجب را هم قبول داشتند ميگفتند ما دو واجب نداريم, توحيد خالق كل را هم قبول داشتند دو خالق كل در عالَم نيست, توحيد ربوبيت مطلقه را هم قبول داشتند كه دو مدبّر كل و مدير كل در عالم نيست. مشكل اصلي مردم مكه همان ارباب متفرّقه و ربوبيّتهاي جزئي بود وگرنه ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[1] و يا در سوره مباركه «يونس» دارد اگر از آنها سؤال ميكرديد كه مدبّر آسمان و زمين كيست ميگفتند الله, ربوبيّت مطلق, خالقيّت مطلق, مديريت مطلق, اينها را ميگفتند كه براي خداست اما ارباب متفرّقه آنكه مشكل انسان را, مشكل دريا را, مشكل صحرا را, مشكل جمادات را, مشكل حيوانات را, اينها را بخواهد حل بكند فرشتگان مخصوص هستند يا مثلاً موجودات ديگر; لذا قرآن كريم درباره اثبات اصل واجب و توحيد واجب كمتر آيات نازل كرده است درباره ربوبيت جزئي اين اصنام و اوثان سخني دارد.
نفي ربوبيت بتها با درخواست نشان دادن تأثير آنان
فرمود به من نشان بدهيد كه از اينها چه كاري ساخته است اين نشانهٴ حسّي منظور نيست براي اينكه اينها بتها را ميپرستيدند, عابدها محسوس, عبادتها محسوس, معبودها هم محسوس, بتهايي را داشتند, ميپرستيدند هم عابدان محسوس بودند, هم عبادتها, هم معبودها. اينكه فرمود: ﴿أَرُونِيَ﴾ به من نشان بدهيد يعني آن ربوبيت اينها را به ما نشان بدهيد كه از اينها چه كاري ساخته است ﴿قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم﴾ آنها را به الله به عنوان شركا نشان بدهيد كه اينها چه كارهاند.
شرك, مشكل بشر درعصر حاضر
مشكل اصلي بشر كنوني هم همين است اينها ممكن است به اصلِ ذات اقدس الهي معتقد باشند اما مشكلشان در ربوبيت است خيال ميكنند كار به دست اين و آن است «اتباع كلّ ناعق يَميلون مع كلّ ريح»[2] اين مشكل اصلي بشر كنوني هم است ﴿قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم﴾ آنها را به الله به عنوان شركا.
سرّ تكرار كلمه ﴿قُل﴾ در سوره «سبأ» و «انعام»
مستحضريد در مواردي كه ذات اقدس الهي برهان اقامه ميكند معمولاً در آن سورهها كلمه ﴿قُل﴾ زياد تكرار ميشود دهها بار كلمه ﴿قُل﴾ در سوره مباركه «انعام» كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين سوره را به جاي اينكه ما سوره «انعام» بناميم ميتوانيم آن را سوره «احتجاج» نامگذاري كرد[3] چون اين نامها, نامهاي بالغلبه است وگرنه همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد تفسيرهايي كه قبل از هزار سال نوشته شده و الآن موجود است در آنها اينچنين است «السورة التي يُذكر فيها الأنعام»,[4] بعد براي تخفيف گفتند سوره «انعام» و مانند آن, غالب اينها عَلَم بالغلبه است براي تخفيف ذكر ميشود. اسماي حسناي فراواني در سوره مباركه «انعام» هست در آنجا ﴿قُلْ﴾ خيلي تكرار شده است هر كدامش يك حجّت است يعني اينچنين احتجاج بكن, اينچنين استدلال بكن. در سوره مباركه «سبأ» هم چندين حجت است در قبال سرفصل هر حجّتي ميفرمايد اينچنين استدلال بكن; در توحيد اينطور بگو, در رسالت اينطور بگو, در معاد اينطور بگو. سرّ تكرار ﴿قُل﴾ براي تكرار ادلّه و حجج است.
حصر ربوبيت در ﴿الله﴾ و برهاني نمودن آن با ﴿عَزيزٌ حَكيمٌ﴾
﴿قُلْ أَرُونِيَ﴾ «أخبروني» ﴿الَّذِينَ الْحَقْتُم﴾ آنها را به الله به عنوان شركا به من نشان بده ربوبيّتشان كجاست بعد جواب ميدهد ﴿كَلاَّ﴾ شما راهي براي ربوبيّت نداريد اين ﴿بَلْ هُوَ اللَّهُ﴾ مفيد حصر است الله رب است و لا غير. برهان مسئله هم عزيز و حكيم بودن اوست مستحضريد اسماي حسنايي كه در پايان آيه ذكر ميشود برهان مسئله است همانطوري كه ﴿الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ در پايان آيه 23 دليل بود, ﴿الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ در پايان آيه 26 دليل بود, ﴿الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ هم در پايان آيه 27 دليل است. خدا عزيز است عزيز به معناي غالب نيست عزيز يعني آن حقيقت نفوذناپذير كه تفسير اين عزّت هم در آيات قبل گذشت آن سرزمين سخت و محكمي كه نفوذناپذير است ميگويند «أرضٌ عزاز» زميني كه كلنگ در آن اثر نميكند هيچ چيزي اثر نميكند اين نفوذناپذيري را ميگويند عزّت, چون انسان نفوذناپذير در صحنههاي نبرد پيروز است لازمهٴ عزّت, ظفر و غلبه است لذا عزيز را به غالب و پيروز تفسير كردند. اگر خدا عزيز است يعني در حريم ربوبيّت او كسي راه پيدا نميكند پس او واحد است و لا غير, شما ديگران را ميخواهيد در اين حريم راه بدهيد بگوييد اينها ربّاند نه, خدا عزيز است اينجا جاي بيگانه نيست و اينكه راه نميدهد هم حكيمانه است چون نفوذناپذيريِ او مطابق با حكمت اوست جا براي غير نيست اين ﴿الْعَزِيزٌ الْحَكِيمٌ﴾ سند توحيد ربوبي اوست چه اينكه ﴿الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ سند فزع فرشتگان است اگر او علي است او داراي كبريايي است خب فرشتگان در پيشگاه او حريم ميگيرند هراساناند چه اينكه مشكلات و داوريها را او حل ميكند ميشود ﴿فَتَّاحٌ عَلِيم﴾, ﴿الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ سند مضمون آن آيه است, ﴿الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ سند مضمون آيه خودش است ﴿الْعَزِيزٌ الْحَكِيمٌ﴾ سند مضمون همين آيه 27 است او عزيز است و حكيم. اين براي توحيد بود.
پذيرش نبوت و معاد, مشكل ديگر مشركان حجاز و علت آن
مشكل مردم حجاز گذشته از توحيد, مسئله نبوت و معاد هم بود آنهايي كه بالأخره به پاداشي معتقدند ولو در حدّ تناسخ ممكن است اين احساس مسئوليت, آنها را كنترل كند ولي كسي كه مرگ را پوسيدن ميداند و بعد از مرگ هيچ خبري از مسئوليت نيست نه در امتداد دنيا به نام برزخ و قيامت, نه در بازگشت مجدد به دنيا به عنوان تناسخ; نه آن را قائل است نه اين را, خودش را رها ميبيند اينكه خودش را رها ميكند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[5] كه در سوره «قيامت» است يعني اينها هيچ مسئوليتي را قائل نيستند نه در امتداد كه به صورت برزخ و معاد است, نه در بازگشت به دنيا كه به صورت تناسخ باشد; لذا ميخواهند جلويشان باز باشد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ اگر جلوي او بسته باشد مانعي داشته باشد كه نميتواند هر كاري بكند اگر جلوي او باز باشد هر كاري كه دلش ميخواست ميكند كسي مانع او نيست فرمود اينها ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ ميخواهند جلويشان باز باشد آنها كه به احد النحوين معتقدند مقداري كنترل ميكنند اگر معتقد به برزخ و معاد باشند كه خب خيلي كنترل ميكنند, اگر معتقد به تناسخ باشند گرچه آن هم بيّنالغي است ولي بالأخره اينها ميگويند ما يك پاداش يا كيفري ميبينيم لذا رها نيستند اما اينها كه نه به آن طرف نه به اين طرف به هيچ وجه معتقد نيستند دلشان ميخواهد جلويشان باز باشد.
دو تفسير در معناي ﴿كافَّةً﴾ و تقويت معناي دوم توسط علامه طباطبايي
فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ اين ﴿كَافَّةً﴾ را به دو معنا تفسير كردند يكي اينكه اين ﴿كَافَّةً﴾ صفت است براي «ارسالتاً» كه مصدر «أرسلنا» است كه زمخشري و امثال زمخشري اين معنا را پذيرفتند «و ما أرسلناك الاّ ارسالتاً كافّة للناس»[6] آن وقت اين ﴿كَافَّةً﴾ يعني عامّه, كافّه مردم يعني عامّه مردم. ما يك رسالت عمومي داريم همگاني و هميشگي, هم از نظر مردم, افراد و مصداق, كلي است هم از نظر زمان, دائم است كليّت و دوام باعث همگاني و هميشگي بودن اين وحي و رسالت است. تفسير دوم اين است كه اين ﴿كَافَّةً﴾ از كَفّ است كَفّ يعني منع «ما أرسلناك الاّ مانعاً للناس عن العصيان و الطغيان»[7] و شاهدش هم همان ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ است اگر «كافّ» از «كَفّ» يعني «مَنَع» است تاء آن براي مبالغه است نظير تاء علامه, تاء نصّابه, تاء راوية و مانند آن; يعني تو جلوي بديِ همه مردم را ميگيري. به هر تقدير يا ﴿كَافَّةً﴾ يعني عامّه كه وصف ارسال و رسالت است كه «رسالة عامّة, ارسالتاً عامّة» يا نه, وصف رسول است كه تو كافّي, مانعي, جلوي رذايل را ميگيري منتها همانطوري كه به كسي كه خيلي عالِم است ميگويند علاّمه, به كسي كه در جلوگيري از رذايل خيلي تلاش و كوشش ميكند ميگويند «كافّه» ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ كه اين دومي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تقويت ميكند و ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ را هم شاهد ميآورد[8] ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ در برابر فضايل, بشارت ميدهي در برابر رذايل, انذار و بيم ميدهي.
عدم علم اكثر مردم بر رسالت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مأموريت او
﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ نميدانند كه رسالتي هست. بسياري از مردم، حيوانِ بالفعلاند و انسان بالقوّه, تمام و تلاش و كوشش خود را در همين مرز حيوانيّت خلاصه ميكنند چيزي هم در دستشان نميماند. فرمود اكثري مردم اينطورند و تو جلوي فساد را هم ميگيري.
پرسش: اگر كافّه را به معناي مانع گرفتيم در مقابلش معناي جاذبه بايد باشد.
پاسخ: نه, كَفّ يك معنا دارد اگر تاء ﴿كافّةً﴾ تاء تأنيث باشد نه تاء مبالغه و صفت باشد براي «رسالةً» يا «ارسالتاً» همان معناي «جامعةً» را دارد «ما أرسلناك إلاّ رسالةً جامعة أو إرسالةً جامعة» كه ديگر تاء آن تاء تأنيث است چون صفت است براي رسالة يا ارسالة و معني جامعيّت را ميرساند تعبير اينكه ميگويند ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ هم با همين هماهنگتر است.
بررسي دو معناي ارائه شده و تناسب آيه با آن
پرسش: وجه استشهاد به ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ چيست؟
پاسخ: چون ما براي همه فرستاديم اين ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ براي رسالت است فرستاديم كه چه كار بكنيد. اگر كافّة آنطوري كه سيدناالاستاد ميفرمايند به معني مانع باشد, مانع از رذايل است چطوري منع ميكني براي اينكه تشويق ميكني به بهشت، ترغيب ميكني به بهشت, ترهيب ميكني از جهنم, از اين جهت جلوي رذايل را ميگيري; كفّ از رذايل، به تبشير و انذار است اما آنكه زمخشري و امثال زمخشري ميگويند, ميگويند معنا اين است كه ما تو را با اين دو صفت براي جوامع بشري فرستاديم يكي اينكه نسبت به فضايل بشارت بدهي يكي اينكه نسبت به رذايل انذار بكني با هر دو تناسب دارد ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾.
حالا اين رسول ميآيد بشارت ميدهد به بهشت و انذار ميكند از دوزخ.
پرسش مشركان از زمان برپايي معاد
از اينجا مسئله معاد مطرح ميشود آنها سؤال ميكنند كه چه وقت, چون خود دنيا كه جاي براي تبشير و انذار نيست خيلي از افرادند كه تبهكارانه به سر ميبرند كسي كيفر نميدهد, خيلي از محروماناند كه رنجورانه به سر ميبرند به پاداششان نميرسند اين زمان پاداش و كيفر چه وقت است يعني معاد چه وقت است ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ اين وَعد در برابر وعيد نيست اين وعد, جامع است هم وعد را شامل ميشود هم وعيد را; اين وعده تبشيري, وعيد انذاري نسبت به مؤمن و فاسق چه وقت انجام ميشود ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ اگر راست ميگوييد كه معادي هست چه وقت است تاريخش چه وقت است.
احتجاج الهي در پاسخ مشركان به بيزمان و مكان بودن معاد
پاسخش اين است كه ﴿قُلْ﴾ احتجاج الهي است ﴿قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ﴾ روزي فرا ميرسد كه تاريخ در آن روز رخت برميبندد اينچنين نيست كه تاريخ هجري شمسي يا قمري يا تاريخ ميلادي ادامه پيدا كند به مقطعي برسد به نام معاد, «چه وقت» و «كجا» سؤال از زمان و مكان است اگر زمان برچيده شد, مكان برچيده شد سؤال از «چه وقت» و «كجا» جا ندارد «چه وقت» رخت برميبندد براي اينكه ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[9] الآن كه زمين به دور شمس ميگردد ما چه وقت داريم يعني زمان داريم, الآن كه زميني هست و آسماني هست «كجا» داريم اما وقتي ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[10] شد, اگر ﴿وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[11] شد, آسمانها طومارشان برچيده شد, زمين بساطش برچيده شد نه جا براي چه وقت هست نه جا براي كجا, سؤال راه ندارد فرمود بالأخره مقطعي هست كه شما آن مقطع را ادراك خواهيد كرد.
اِخبار قرآن به حتمي بودن معاد و نفي تقديم و تأخير و مهلت آن
اگر در آن مقطع استمهال بكنيد, مهلت بخواهيد جا براي مهلت نيست الآن كه استعجال ميكنيد كه ميگوييد زود بيايد ما ببينيم جا براي عجله نيست يك مقطع خاصّي است كه تقدّمش محال, تأخّرش محال, شما ميعادي داريد كه آن ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً﴾ يعني يك لحظه كه اگر بگوييد «أخّرنا» فرصت بدهيد ما توبه كنيم جا براي تأخير و فرصت نيست جا براي اِمهال نيست چه اينكه جا براي اِعجال هم نيست ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾.
تشابه مرگ با معاد در نفي تقديم و تأخير و مهلت
در جريان اَجل هم همينطور است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ﴾[12] تأخير نميشود روشن است, تقديم نميشود يعني چه؟ خب چيزي كه وقتش نرسيد يقيناً جا براي آمدن آن نيست اينكه ميفرمايد تقديم نميشود يعني چه؟ ميفرمايد همانطوري كه تقديم محال است همانطوري كه در ذهن شماست آن ذهن سائل كه ميگويد چيزي كه وقتش نرسيده جا براي آمدن آن نيست اين سؤال, سؤال حقّي است پاسخ اين است كه همانطوري كه در ذهنتان است كه چيزي كه وقتش نرسيده يعني قبل از وقت بخواهد حاصل بشود محال است تأخيرش هم مثل تقديم محال است براي استحاله تأخير محال بودن تقديم را ذكر كردند اين در مسئله مرگ هست, در مسئله معاد هست, در مسئله مرگ, تقديم محال است يعني چيزي كه وقتش نرسيده چطور حاصل بشود ميفرمايد همانطوري كه ميدانيد تقديم محال است بدانيد تأخيرش هم محال است كه وِزان تأخير مثل وِزان تقديم, استحاله است در جريان معاد هم همينطور است فرمود: ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾ آنگاه شما با كلّ هويّتتان در آن روز حضور پيدا خواهيد كرد.
توحيد و نبوت و معاد, سه اصل مورد ابتلاي مردم مكه
اين پس مسئله معاد شد آيه قبل مربوط به مسئله وحي و نبوت بود آيه اسبق هم مربوط به مسئله توحيد بود توحيد و وحي و نبوّت و معاد اين اصول سهگانه دين محلّ ابتلاي مردم مكه بود اين آيات درباره اين سه اصل سخن ميگويد و اگر ذات اقدس الهي مسئله توحيد را براي آنها تبيين ميكند آن وقت ربوبيّت, آن دو مسئله را هم به همراه دارد.
اثبات نبوت و معاد با ربوبيت الهي
اگر خدا رب است بايد بپروراند, پرورش انسان به قانون است انسان را با چه چيزي بپروراند, جز قانون, جز احكام, جز آداب, جز سنن چيز ديگري عامل پرورش انسان نيست. دام را يك نحو ميپرورانند, طيور را نحو ديگر ميپرورانند, درختان را يك نحو ديگر ميپرورانند, انسان را از راه قانون ميپرورانند قانون الهي همان دين است و وحي و نبوّت است اگر او رب است كه است, اگر او بايد بپروراند كه ميپروراند, تدبير انسان و پرورش انسان فقط از راه دين است آن وقت وحي و نبوّت ميشود حق, وحي و نبوّت كه حق شد يك پاداش و كيفري هم دارد دنيا جاي پاداش و كيفر نيست دنيا جاي آزمون است و امتحان الهي.
مشركان حجاز نافي نبوّت عامه بر خلاف يهود و نصارا
دوباره حرف آنها را نقل ميكند در بين مردم حجاز اين امر روشن شد كه ذات اقدس الهي در كُتب آسماني انبياي پيشين مسئله وحي و نبوّت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بشارت داد مشركان حجاز اين حرف را ميزدند ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اينها با اصل وحي و نبوّت مخالف بودند هم اصل نبوّت و وحي را قبول نداشتند ميگفتند مگر ميشود انسان از طرف خدا رسالت داشته باشد اگر رسالتي هست بايد فرشته باشد و هم مشكل ديگر داشتند كه وحي و نبوّتِ تورات و انجيل را هم قبول نداشتند چون در آن كتابهاي آسماني جريان بشارت حضرت ختمي نبوّت(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) هم آمده است لذا ميگفتند ما نه به قرآن ايمان داريم, نه به كتابهايي كه قبل از آن است اينها مشكلشان نبوّت خاصه نبود مسيحيها كه اسلام را نميپذيرفتند, يهوديها كه نميپذيرفتند و نميپذيرند مشكلشان نبوّت خاصّه است وگرنه اصل نبوّت عامه را قبول دارند, اصل وحي و نبوّت را قبول دارند, نبوّت حضرت عيسي را مسيحيها قبول دارند, نبوّت حضرت موسي را كليميها قبول دارند اما اينها با اصل نبوّت مشكل جدّي دارند ميگويند اگر رسالتي هست بايد فرشته باشد مگر بشر ميتواند به مقامي برسد كه از خداي سبحان پيام بگيرد اين همان ماديانديشي مشركان حجاز بود ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾.
اخبار قرآن به توقف مشركان در قيامت و سؤال از مسئوليّتها
بعد ذات اقدس الهي به رسولش ميفرمايد اينها كه امروز اينطور مانعتراشي ميكنند صحنهاي فرا ميرسد كه اي كاش تو آن را ميديدي و شايد الآن هم باطن آنها را ببيني كه اينها همهشان مضطرب و نادماند (يك) همه اينها عُذرها را به گردن ديگري مياندازند ميگويند تو باعث شدي (دو) ﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ اينها راه براي رفتن ندارند درباره اينها ميفرمايد: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[13] اينها را بازداشت كنيد موقوفاً يعني بازداشت شدن.
مشاهده اسماي جلالي توسط مشركان و كوري آنان از اسماي جمالي
﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ البته اسماي جلاله الهي را ميبينند, جهنم را ميبينند, ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[14] ميگويند اما بهشت را, انبيا را, اوليا را, فرشتگان رحمت را نميبينند اينكه فرمود: ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾[15] يعني اينها اعماي از مشاهده جمال الهي, فرشتهها, انبيا و مانند آن هستند وگرنه رذايل را كه در دنيا ميديدند, كيفر رذايل را كه جهنم است كاملاً ميبينند.
تبيين نزاع مستضعف با مستكبر در صحنه قيامت و جهنم
﴿إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ﴾ با يكديگر به نزاع برميخيزند اين ميگويد تو باعث شدي, آن ميگويد من تقصيري ندارم تو خودت ميخواستي اين کار را نكني. اين نزاع بين مستضعف و مستكبر است بين عالي و داني است كه چند بار در ساير سوَر اين قسمت مطرح شد ﴿يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ﴾ اينها وقتي وارد جهنم ميشوند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[16] قبل از صحنه قيامت هر كدام, ديگري را متهم ميكنند كه شما باعث شدي در خود جهنم هم يكديگر را متهم ميكنند كه شما باعث شدي, مستضعفين به مستكبرين ميگويند شما باعث شديد كه ما به اين روز سياه مبتلا بشويم ﴿يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ﴾.
تشابه پاسخ شياطينالانس با ابليس به تبهكاران مستضعف
مستكبرين در جواب ميگويند كه ما هيچ علّيتي براي تبهكاري شما نداريم راه باز بود اينها جزء شياطينالانس هستند حرفهاي اين شياطينالانس با آن ابليس اصلي يكي در ميآيد ابليس اصلي ميگويد من دعوت كردم شما خواستيد نياييد من غير از دعوت يعني وسوسه, كار ديگري نكردم عقل و فطرت از درون، شما را دعوت كردند, انبيا و اولياي معصومين(عليهم السلام) از بيرون شما را دعوت كردند خب شما ميخواستيد به آن دعوتها پاسخ بدهيد. همان حرف را مستكبران ابليسصفت به مستضعفان ميگويند: ﴿قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾ در دنيا كه هدايتي را معتقد نبودند در آخرت كه برايشان روشن شد كه ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ميفهمند وحي و نبوّت, هدايت بود. در قيامت به مستضعفان ميگويند اين هدايت الهي در دنيا به شما رسيده است ما كه جلوي شما را نگرفتيم ما دعوت كرديم ما لانه فساد و مركز فساد درست كرديم شما ميخواستيد نياييد ﴿أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ﴾ خود شما تبهكار بوديد اهل جُرم بوديد به دنبال ما راه افتاديد.
متّهم ساختن مستكبرين توسط تبهكاران به مكر شبانهروزي
مستضعفين در قبال اين حرف مستكبرين ميگويند تنها اين نبود كه شما مركز فساد درست كرديد آن توطئههاي شبانهروزي شما سهم تعيينكنندهاي در انحراف ما داشت ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ شما تنها مركز فساد باز نكرديد, نقشههاي شبانهروزي شما پس چه بود, انحرافاتي كه از راههاي گوناگون دامنگير ما كرديد پس چه بود شما روز نقشه كشيديد, شب مكر كرديد, شب نقشه كشيديد روز مكر كرديد كه ما را به دام بيندازيد ﴿بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾.
دليل پذيرفته نشدن توجيه تبهکاری مستضعفين در برابر مستکبرين
اگر ﴿مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ از طرف ابليسِ اِنسي و جنّي هست, هدايت ليل و نهار هم از روحانيت است, مبلّغان الهي است, شهدا و صلحا و صدّيقين است اينها هم ليل و نهار شما را هدايت كردند چرا به آن طرف رفتيد. در بحثهاي قبل همان آيه كه دارد وقتي دوزخيان وارد جهنم شدند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ در آن صحنه مستضعفان به خدا عرض ميكنند پروردگارا! ﴿فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾ عذاب مستكبران را دو برابر بكن براي اينكه آنها گمراه شدند (يك) ما را گمراه كردند (دو) دو گناه كردند بايد دو كيفر ببينند ما فقط گمراه شديم, جواب قرآن نسبت به مستضعفان دوزخي اين است كه ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[17] شما هم دو گناه كرديد عذاب شما هم دوتاست منتها بررسي نكرديد آنها دو گناه كردند يكي ضلالت بود يكي اضلال, خودشان بيراهه رفتند تبليغ سوء هم كردند شما را هم به بيراهه دعوت كردند شما هم دو گناه كرديد يكي اينكه اصلِ معصيت را مرتكب شديد, يكي اينكه درِ خانه اهل بيت را بستيد شما رهبران الهي را رها كرديد به دنبال ديگري رفتيد شما هم يك كار نكرديد شما هم دو گناه كرديد ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما حسابگر نبوديد اگر حساب ميكرديد ميفهميديد شما هم دو معصيت كرديد. ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در آن بحثها گذشت لذا در اينجا خودشان گفتند: ﴿بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ اما ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ در درونشان آن ندامت و پشيماني هست تنها نوح(سلام الله عليه) نبود كه گفت من اينها را خواندم ﴿دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً﴾[18] عرض كرد خدايا من نُه قرن و نيم اينها را ليل و نهار خواندم فرمايش نوح همين است انبياي ديگر هم همين كار را كردند ليل و نهار خواندند اگر بيگانهها و ديگران نقشه شبانهروزي داشتند, رهبران الهي هم رنج و تلاش و كوشش شبانهروزي داشتند اينها هم هدايت ليل و نهار داشتند لذا در نتيجه, اين مستضعفان مثل مستكبران آن پشيماني را در درونشان رازگونه حفظ كردند فهميدند اشتباه كردند هم حق برايشان روشن ميشود و هم راهي براي بهانهجويي ندارند.
علت مضاعف بودن عذاب مستضعفين و تشابه آن با مستکبرين
پرسش: عذاب براي مستضعفين...
پاسخ: آنجا در آن آيه كه فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ بحثش گذشت در آنجا مبسوطاً بيان شد كه ذات اقدس الهي توضيح ميدهد كه شما هم دو گناه كرديد آنها هم دو گناه كردند, آنها دو گناهشان يكي ضلالت بود يكي اضلال; شما دو گناهتان يكي ضلالت بود يكي اينكه رهبران كفر را به رهبران الهي ترجيح داديد شما هم دو كار كرديد خب اين همه انبيا و اوليا و اهل بيت(عليهم السلام) آمدند براي شما بيّنالرشد شد كه اينها هدايتگر الهياند اينها حجّت الهياند شما عمداً درِ خانه آنها را بستيد اينطور نيست كه اگر مستضعفي به دنبال مستكبر برود فقط يك گناه كرده باشد فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما حساب نكرديد. اينجا فرمود: ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ﴾ متنِ عمل را ميبينند كه به صورت شعله در آمده.
پيچيدگی اسرار قيامت سبب دشواری تصوّر و تصديق آن
حالا اسرار قيامت آنقدر پيچيده است كه برخي از اينها تصوّرش دشوار است چه رسد به تصديق اما آن مقداري كه صريحاً قرآن بيان كرده روشن است در سوره مباركه «جن» فرمود در جهنم سوخت و سوز هست, هيزم هست اما هيزم جهنم عين وجود همين ظالمان است كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[19] قاسِط از قَسط است قَسط به معني ظلم است در قبال قِسط كه نزديك عدل است. فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ يعني همين آدم ظالم, هيزم جهنم است گُر ميگيرد حالا از جنگل هيزم ميآورند يا نه آن را لست أدري اما اين را كه قرآن بالصراحه بيان ميكند فرمود حصب جهنم, سنگريزه جهنم تبهكاراناند, مشركيناند و بتهاي آنها ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[20] اگر فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[21] اينها را مشخص كرده است.
مشاهده باطن اعمال در قيامت سبب شرمساری تبهکاران
بنابراين وقتي انسان ميبيند كه خودش دارد گُر ميگيرد و همان عملِ او به اين صورت در آمده است خب ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ ميشود ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ بعد به اين صورت ذكر كرد فرمود اين عذابي كه اينها ميبينند اين غُلي كه در گردن آنها هست چيزي جز عمل اينها نيست ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه «بما كانوا», «بما كانوا» نيست عين عمل است كه به صورت غُل در ميآيد, ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره لقمان, آيه 25; سوره زمر, آيه 38.
[2] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[3] . الميزان, ج10, ص218.
[4] . تفسير التستري, ص61.
[5] . سوره قيامت, آيه 5.
[6] . الكشاف, ج3, ص583.
[7] . التفسير الكبير, ج25, ص206.
[8] . الميزان, ج16, ص376.
[9] . سوره ابراهيم, آيه 48.
[10] . سوره زمر, ايه 67.
[11] . سوره زمر, ايه 67.
[12] . سوره اعراف, آيه 34; سوره نحل, آيه 61.
[13] . سوره صافات, آيه 24.
[14] . سوره سجده, آيه 12.
[15] . سوره طه, آيه 124.
[16] . سوره اعراف, آيه 38.
[17] . سوره اعراف, آيه 38.
[18] . سوره نوح, آيه 5.
[19] . سوره جن, آيه 15.
[20] . سوره انبياء, آيه 98.
[21] . سوره بقره, آيه 24; سوره تحريم, آيه 6.