أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَقُلْنَا يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ(35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ (36)﴾
شواهدي بر اينكه مراد از *«لا تقربا»* خوردن است
فرمود: ما آدم و همسرش را در بهشت اسكان داديم و براي اينها بهرهبرداري همهٴ نعمتهاي آن بهشت را اباحه كرديم و آنها را از نزديكي به درخت خاص نهي كرديم و به آنها گفتيم: اگر نزديك شديد ظلم ميكنيد. نهيي كه متوجّه اينها شد ٭«لا تقربا»٭ همانطوري كه عنايت فرموديد، كنايه از تصرّف درآن شجره است يعني لا تأكلا من ثمرتها نه اين كه نزديك او نشويد به دو شاهد يكي اين كه در اين گونه از موارد كه موضوع مهم است ميگويند نزديك فلان كار نرويد چون پيامدهاي غير قابل تحمل دارد نظير ٭«لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ»٭(١)، ٭«لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ»٭(٢)، ٭«لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى»٭(٣) و امثال ذلك كه ٭«لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ»٭(4) يعني لاتأكلوا أموال اليتامي ظلماً و شاهد ديگر اين است كه خداي سبحان نفرمود: فلمّا قَرُبا بدت لهما سواتهما فرمود ٭«فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سواتهما»٭(5) اگر منهي قرب شجره بود ديگر نميفرمود وقتي خوردند سوأه اينها ظاهر شد يا چشيدند سوأه اينها ظاهر شد. ميفرمود: وقتي نزديك شدند سوأه ظاهر شد چون أكل فرع بر قرب است. انسان بايد نزديك درخت بشود تا از ميوهاش استفاده كند اگر قرب منهي عنه است بايد به آن جزء سابق استناد داده بشود. بفرمايد چون نزديك شدند ٭«بدت لهما سواتهما»٭ نفرمايد ٭«فلمّا ذاقا الشجرة»٭ يا ٭«فأكلا»٭(6) به اين دو شاهد معلوم ميشود كه منهي عنه تصرّف ميوهٴ شجره است نه قرب شجره.
نهي *«لا تقربا»*، نهي ارشادي
اين نهي چند جور قابل تصوّر است: يكي اين كه يا تشريعي باشد يا تكويني. يكي اين كه نه تشريعي باشد و نه تكويني، اين نهي، تشريعي نميتواند باشد يعني نهي مولوي نيست قهراً نه كراهتي در كار است و نه حرمت براي آن كه آن جنّت جاي تكليف نيست أولاً و ثانياً خداي سبحان حكمت اين نهي را هم بيان كرد. فرمود: نزديك اين درخت نشويد كه خودتان را به زحمت مياندازيد از آن فوائد محروم ميشويد نفرمود اگر نزديك اين درخت شديد معذّب ميشويد به جهنّم و مانند آن در نهيهاي مولوي معمولاً سخن از جهنّم و كيفر و امثال ذلك است. در اينجا فرمود شما نزديك اين درخت نشويد كه اگر نزديك درخت شديد به زحمت ميافتيد و در بهشت همهٴ نعم براي شما فراهم است ٭«إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي ٭ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَتَضْحَي»٭(7) معلوم ميشود كه اين نهي ٭«لا تقربا»٭ نهي تشريعي نيست. بنابراين، نه نهي تحريمي است نه نهي تنزيهي. اين قرب و استفادهٴ از شجر نه حرام است و نه مكروه. نهي تكويني هم نيست براي اين كه نهي تكويني قابل تخلّف نيست نهي تكويني در برابر امر تكويني است، امر تكويني ايجاد است نهي تكويني، إمساك. خداي سبحان وقتي بخواهد چيزي را ايجاد كند. ٭«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»٭(8) امر خدا همان ايجاد اوست نهي خدا همان امساك اوست، كه در سورهٴ «فاطر» فرمود: ٭«مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ له»٭(9) فيضي را كه خداي سبحان امساك بكند يعني نرساند، أحدي توان فيضرساني ندارد. امر خدا همان افاضهٴ خداست تكويناً، نهي تكويني خداي سبحان، همان امساك فيض است. نه امر تكويني قابل تخطّي است نه نهي تكويني قابل عصيان است. پس نهي ٭«لا تقربا»٭ نهي تكويني نيست به اين شاهد و نهي تشريعي هم نيست به آن شاهد.
بنابراين، اگر امر يا نهي، نه تكويني شد نه تشريعي، قهراً اطاعت و عصيان هم راه ندارد. ميماند يك فرد سوم كه اين نهي نهي ارشادي باشد. نهي ارشادي را كلمهٴ ٭«تشقي»٭(10) توجيه ميكند، تبيين ميكند. مثل اين كه انسان به كسي ميگويد شما لباس گرم بپوشيد كه سرما نخوريد. اين امر، امر ارشادي است. ميگويند شب مقداري كمتر غذا ميل كنيد كه به خوبي بخوابيد و بتوانيد سحر برخيزيد. خيلي خوابتان سنگين نباشد. اين يك امر ارشادي است خداي سبحان به آدم و همسرش(عليهما السّلام) فرمود: به اين كه شما نزديك اين درخت نشويد كه به زحمت ميافتيد فرمود اگر نزديك اين درخت شديد با وسوسهٴ شيطان از اين جنّت بيرون رفتيد گرفتار شقا و رنج ميشويد ٭«فتشقي»٭ از بهشت بيرون ميرويد به زحمت ميافتيد اينجا جاي خوبي است و خوبيهايي هم كه خدا براي بهشت ذكر كرده است همه خوبيهاي رفاهي است نه خوبي قرب الي الله و خوبي عبادي. در آن منافع چهارگانهاي كه خداي سبحان براي بهشت ياد كرد، فرمود به اين كه شما اگر در اين بهشت به سر ببريد ٭«إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا»٭ آيهٴ ١١٨ سورهٴ «طٰهٰ»: ٭«إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي ٭ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَي»٭(11) كه همهٴ اين فوائدي كه قبلاً بحثش مبسوطاً گذشت، فوايد رفاهي است. و نفرمود به اينكه شما وقتي از اين جنّت بيرون رفتيد مشمول قهر خداييد و غضب خدا شامل حالتان ميشود از رحمت خدا دور ميشويد معصيت كردهايد و مانند آن.
سؤال ...
جواب: اين همان ظلم به نفس است وقتي انسان ظلم به نفس كند ديگر راه براي كمال ندارد. مثل اين كه خداي سبحان به انسان ميگويد شما مواظب خودتان باشيد كه آسيب نبينيد و انسان آسيبديده راهي براي كمال ندارد. ممكن است معذور باشد.
سؤال ...
جواب: در معصيتها گذشته از فوات منافع رفاهي منافع معنوي هم از انسان فوت ميشود. آن قرب الي الله فوت ميشود آن بهشت فوت ميشود.
سؤال ...
جواب: قهراً وقتي ٭«لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ»٭ نهي تشريعي نشد ٭«وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي»٭(12) هم عصيان نهي ارشادي است، نه عصيان نهي تكليفي. چون منافعي كه خداي سبحان براي جنّت ذكر كرد اين بود كه فرمود شما اگر دراين بهشت بمانيد خستگي و تشنگي و گرسنگي و برهنگي نداريد. وقتي از اين جنّت بيرون رفتيد به شقا و زحمت ميافتيد. اينها همه نشان ميدهد كه امر، امر ارشادي است.
سؤال ...
جواب: ترتّب اثر ارشادي است. يعني طبيب وقتي كه راهنمايي ميكند كسي حرف طبيب را گوش نميدهد ترك راهنمايي طبيب مستلزم يك سلسله تنبيهات تكويني است. معناي ارشادي اينست كه اگر انسان آن مرشَد اليه را انجام نداد از منافع آن محروم است معناي ارشاد اين است. طبيب چگونه بيمار را تنبيه ميكند؟
سؤال ...
جواب: تنبيه مولا، نه تنبيه مرشد. در اينجا مرشد است نه مولا. فرمود طبيب مرشد است، مولا نيست. خداي سبحان مولاست كه امر مولوي دارد. ائمّهٴ معصومين(عليهم السلام) مولا هستند. اين ترك منفعت است همان تنبيهي كه طبيب نسبت به بيمار ناپرهيز دارد. لذا در هيچ يك از اين قسمتها خداي سبحان نفرمود اگر شما اين دستور را ترك كرديد گرفتار عذاب ميشويد يا از قرب من محروم ميشويد و مانند آن. فائدهٴ امتثال را هم بيان كرد ضرر عصيان را هم مشخّص كرد فرمود اگر در اين جنّت بمانيد نزديك اين درخت نشويد از منافع رفاهي برخورداريد. ٭«إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي ٭ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَي»٭(13). اين منافع چهارگانه، منافع رفاهي است. ضرر ترك اطاعت اين نهي را هم مشخّص كرد، فرمود: اگر شيطان وسوسه كرد شما از اين جنّت بيرون رفتيد به زحمت ميافتيد ٭«لا يخرجنّكما من الجنّة فتشقي»٭(14) پس بعد سلب و اثبات مشخّص شد. فرمود اين كار را اگر انجام داديد از منافع رفاهي برخورداريد، اين كار را انجام نداديد از منافع رفاهي محروم هستيد. اين پيداست امر، امر ارشادي است. نهي، نهي ارشادي است.
سؤال ...
جواب: بله، جنّت آخرت است، نه جنهٴ الخلد.
سؤال ...
جواب: نه، جنّت خلد نيست، اينها جنّت اُخروي است چون در بهشت دنيا هيچ گونه از اين منافع چهارگانه نيست. نه بهشت خلد نبود. بهشت آخرت است بهشت آخرت يك كمالي است كه اگر كسي مواظب بعضي از كارها نباشد از اين كمال محروم ميشود به زحمت دنيا ميافتد گرچه ميتواند در دنيا با طيّ مراحلي قوس صعود را طي كند و از آن جنّت وسطي هم بگذرد و به جنّت خلد راه يابد. چنان كه آدم(سلام الله عليه) اينچنين شد.
سؤال ...
جواب: بالاخره بين دنيا و آخرت خواهد بود. نه اين عقاب ارشادي است. طبيب كه بيمار را راهنمايي ميكند مگر سلامت يكي از اسماي حسناي خداوند نيست مگر مرض قهر خدا نيست؟ اگر طبيبي به بيمار بگويد اين كارها را نكن تا سالم باشي و اگر اين كار را كردي سلامت خود را از دست ميدهي اين امر و نهي ارشادي است.
سؤال ...
جواب: آنها عذاب است امّا آنچه در جريان قصه حضرت آدم ذكر شده است عذاب نيست.
سؤال ...
جواب: آخر مولوي نيست مولوي با ارشادي فرق دارد، مولوي آنست كه از تكليف نشأت ميگيرد. ارشادي آن است كه خود اين عمل پيامدي دارد. انسان چه در سمت تشريع باشد چه نباشد يك راهنمايي ميكند مثل طبيب، طبيب با اين كه ارشاد دارد نه ولايت، مع ذلك به بيمار ميگويد اگر اين دارو را مصرف نكردي دردت افزوده ميشود. اين ارشاد است. توبه هم بازگشت به همين منافع است لذا خداي سبحان در هيچ يك از اين بُعدهاي اثباتي و سلبي چيزي بيان نكرد كه نشانهٴ قهر و عذاب خدا باشد. هم در بُعد اثباتي، منافع رفاهي را يادآور شد هم در بُعد سلبي، زحمت و شَقا را نه، شقاوت را. فرمود: اگر از بهشت بيرون رفتي. به زحمت ميافتي اينجا يك غذاي آماده است. وقتي وارد دنيا شدي خودت بايدتهيه كني. اينجا يك لباس آماده است وقتي وارد دنيا شدي بايد خودت لباس تهيه كني. اينجا جايي نيست كه آفتاب بتابد گرما زده بشوي آنجا اگر رفتي بايد مسكن تهيه كني.
سؤال ...
جواب: اين نشانه آن است كه تشريع نيست كه بحثش ديروز گذشت، كه اگر اين تكليف بود وقتي توبه كرد و توبه او هم مقبول شد ٭«ثمّ اجتباه ربّه فتاب عليه»٭(15) بايد برگردد در حالي كه برنگشت معلوم ميشود تكليف نيست. مثل انساني كه توبه كرد كه ديگر بعداً بدون پوشاك گرم در هواي سرد نيايد آن سرما خوردگي قبليش كه جبران نميشود.
سؤال ...
جواب: آن ديروز اشاره شد، اصلش در زمين بود بعد بلافاصله وارد جنّت شد، طوري كه بر همه اعضاي خود آگاهي كامل پيدا نكرد.
سؤال ...
جواب:
عصمت و توبه حضرت آدم(ع)
اين كار در نظام كلّي كار خير است (يعني خروج آدم(سلام الله عليه))، در نظام كلي كار خير است، چون در نظام كلّي اصولاً شرّ نيست. لذا خداي سبحان وقتي كه از نظام سخن ميگويد هيچ چيزي نيست كه شيء بر او صادق باشد مگر آن كه من او را آفريدهام. ٭«الله خالق كلّ شيء»٭(16) بعد ميفرمايد كه هر چه را من آفريدهام زيباست و از او زيباتر ممكن نيست. ٭«الّذي أحسن كلّ شيء خَلَقَه»٭(17) با اين ديد جهاني وقتي كه انسان جهنّم را ميبيند ميگويد چه جاي خوبي است وقتي مار و عقرب ميبيند ميگويد چه جاي خوبي است. همان طوري كه از طاووس تعريف ميكند. از عقرب هم تعريف ميكند. از خروج جنّت تعريف ميكند و مانند آن. در كل نظام و امّا بحث در اين كارهاي قياسي است يعني اگر از ميوه اين شجره استفاده نكند در بهشت ميماند يك سلسله منافع است بيرون آمدن از بهشت نسبت به ماندن در بهشت شقاست. در كلّ عالم رحمت و بركت است. بحث قياسي غير از بحث نفسي است. بنابراين، اين نهي ٭«لا تقربا»٭ گر چه نهي تكويني نيست چون نهي تكويني عصيانپذير نيست گر چه نهي تشريعي نيست براي اين كه در جنّت اولاً جاي تكليف نيست و شواهد فراواني هم هست كه بُعد سلبي و اثباتي اين نهي را تبيين ميكند كه اين نهي، نهي ارشادي است نه تكليفي ثانياً پس اين نهي ٭«لا تقربا»٭ ميشود نهي ارشادي. آنگاه بحث اين كه معصوم چگونه مرتكب منهي عنه ميشود، قهراً جا نخواهد داشت چون تكليفي در كار نيست تا انسان بحث كند كه معصوم چگونه معصيت كرده است.
سؤال ...
جواب: نهي اباحهاي؟! نهي كه با اباحه سازگار نيست. حداقل نهي، كراهت است. بنابراين، آن بحثي كه انبيا(سلام الله عليهم) معصومند، چگونه عصيان كردند؟ مطرح نيست قهراً ٭«عَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي»٭(18) هم بر آن عصيان طبيعي و لغوي حمل ميشود. توبه هم همچنين براي اين كه توبه و عصيان و امثال ذلك دائر مدار تحليل مسألهٴ نهي است. اگر نهي تكليفي نبود نه عصيانش تكليفي است نه توبهاش تكليفي است.
راه نفوذ شيطان
ميماند اين مطلبي كه ديروز اشاره شد و آن مطلب حسّاس و مهمي است و محل ابتلاي همه هم هست و آن اين است كه شيطان از چه راه انسان را فريب ميدهد؟
غفلت و نسيان. اولين و مهمترين راه نفوذ شيطان
شيطان اوّل ميكوشد انسان را غافل يا ناسي كند. چون سادهترين راه غفلت است انسان وقتي از خطر غافل شد به آساني مبتلا ميشود وقتي از حقيقت سودمندي غافل شد به آساني آن را از دست ميدهد. ديگر لازم نيست كه انسان را به دشواري بدام بيندازند يا با دشواري او را از يك منافعي مرحوم كنند. لذا تلاش و كوشش شيطان اين است كه انسان را غافل كند و ناسي كند. نسيان و غفلت هم يك امر عدمي است نه وجودي بنابراين، خود نسيان و غفلت مستقيماً زير پوشش يك فاعلي قرار نميگيرد كه بگوييم شيطان عامل نسيان است يا شيطان عالم غفلت است. چون نسيان از آن جهت كه امر سلبي است فاعل با لذات نميخواهد. نسيان، زوال صورت ذهنيّه است. غفلت، زوال صورت ذهنيّه است. اينها كه زوالند و امر عدمي هستند ذاتاً فاعل نميخواهند. شيطان كاري كه در نسيان و غفلت ميكند آن است كه چيز ديگر را همواره در خاطرهٴ انسان زنده نگه ميدارد و انسان را به آن شيء سرگرم ميكند تا كم كم به تدريج از آن مطلوب اساسي غفلت يا سهو و نسيان داشته باشد. پس اگر گفته شد كه شيطان عامل نسيان است ٭«مَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ»٭(19) اسناد نسيان به شيطان اسناد بالعرض خواهد بود. زيرا نسيان كه يك امر عدمي است فاعل بالذات ندارد. غفلت كه يك امر عدمي است فاعل بالذات ندارد شيطان انسان را به لهو و لعب سرگرم ميكند، به ظهرة الحيوة الدنيا، سرگرم ميكند. و اين انس به زخارف دنيا ملهي است انسان را از ياد حق غافل ميكند. لهو و إعراض از ياد حق در اثر انسِ به زخارف دنياست. و شيطان هم همّش آن است كه دنيا را براي انسان تزيين كند وقتي دنيا را براي انسان تزيين كرد انسان از ياد آخرت غافل ميشود و از ياد آخرت كه غافل شد به همهٴ كارها تن درميدهد لذا خداي سبحان در سورهٴ «ص» فرمود: ٭«لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ»٭(20) چون قيامت را فراموش كردند به عذاب اليم گرفتار شدند.
سؤال ...
جواب: حالا خواهيم رسيد كه نسيان آدم(سلام الله عليه) به كدام امر از اين اموري كه محل بحث است تعلّق گرفته است منسيّ آدم(سلام الله عليه) چيست؟
تزيين، آرزو و جهل مركب، راههاي ديگر نفوذ شيطان
شيطان تمام تلاشش، تزيين حيات دنياست. ٭«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ»٭(21) تزيين محبّت شهوات باعث غفلت از قيامت و خداست و اين غفلت و نسيان كه يك امر عدمي است بالعرض به شيطان استناد دارد آنچه كه بالذّات به شيطان استناد پيدا ميكند آن امر وجودي است كه تزيين حيات دنياست. اگر كسي ياد خدا و قيامت را فراموش كرد به آساني به دام شيطان ميافتد و اگر كسي متذكّر قيامت بود، مع ذلك به دام شيطان افتاد شيطان هم ميكوشد از راه جهل مركّب او را فريب بدهد. لذا گفت ٭«و لأُ مِنّينَّهم»٭(22) من از راه امنيّه و آرزو اينها را ميگيرم ٭«لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»٭(23)؛ چيز بد را خوب جلوه ميدهم يا چيز خوب را بد، خوبتر جلوه ميدهم كه اينها از آن فضيلت مهم بمانند. گاهي شيطان انسان را به يك كار خيلي واجب و خيلي مهم مبتلا ميكند كه از يك أهم بماند. اينچنين نيست كه شيطان از انسان دست بردارد. گاهي انسان را سرگرم مستحب ميكند تا از واجب بماند و گاهي انسان را سرگرم واجب ميكند تا از يك امر أوجب و اهمّ بماند. او تا هر اندازهاي بتواند انسان را متوقّف كند سود ميبرد اينچنين نيست كه انسان را در يك لحظهاي تنها بگذارد مگر انسان به مرحلهٴ مخلَص برسد كه شيطان به او دسترسي نداشته باشد. وگرنه بسياري از افراد را به كارهاي واجب سرگرم ميكند تا از اهمّ و اوجب بمانند.
سؤال ...
جواب: ميخواهد خيلي داشته باشد ٭«إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ»٭(24)
بنابراين، اگر چنانچه توانست از راه سهو و غفلت انسان را به دام و به آن حِبال خود گرفتار كند، ميكند اگر نشد با جهل مركب. پس نسيان و غفلت و جهل مركّب ابزار فريب شيطان است و شيطان هم در انديشهٴ ما تصرف ميكند. ما را از راه انديشه ميگيرد. گفت: ٭«لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»٭(25) و ٭«لَأُمَنِّيَنَّهُمْ»٭(26) از راه انديشه ميگيرد. اين اصل كلي است.
سرّ محدود و مشخص بودن همهٴ عبادتها به جز ذكر
لذا قرآن كريم دربارهٴ همهٴ عبادات دستورات موقت ميدهد. براي نماز و روزه و خمس و زكات و حج و ساير مسائل دستورات محدود ميدهد هم واجبش مشخّص است و حدي دارد و هم مستحبّش مشخص است و محدود است. چيزي كه حدّ و مرز ندارد ياد خداست ٭«اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً»٭(27) نه حدي دارد نه مرزي دارد فرمود تا ميتوانيد به ياد خدا باشيد اين كه فرمود: ٭«اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ»٭(28) اين كه فرمود: ٭«اتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»٭(29) براي همين است چون دشمن كه لحظهاي انسان را رها نميكند چه در خواب چه در بيداري. مگر او ميخوابد؟ در خواب هم نميگذارد انسان خوابهاي خوب ببيند آن خاطرات بد را بالاخره تهاجم ميدهد انسان آن خواب خوبي هم كه ديد يادش ميرود. لذا اين عدوّ مبين اينچنين است و براي نجات از عدوّ مبين چارهاي جز ذكر مداوم نيست. عمده ياد خدا در دل است، گر چه نام مبارك خدا بر لب هم سودمند است ولي اساس كار ٭«وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخفيةً»٭(30) است و اين حدي ندارد از يك طرف فرمود: ٭«اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً»٭(31) از آن طرف فرمود: ٭«وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ»٭(32) پس اين حد و مرزي ندارد و آني انسان غفلت كند، گرفتار اوست. راهش هم در سورهٴ اعراف مشخّص شد كه: ٭«إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ»٭(33) يعني اگر ميخواهيد بدانيد كه شيطان از چه راهي سنگر ميگيرد، از راهي كه شما نميبينيد يعني از راه غفلت و نسيان از راه جهل مركّب. وگرنه از بيرون كه نميآيد كه تير بزند كه فرمود: ٭«إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ»٭ او از درون تو وسوسه ميكند وسوسه كه از بيرون نيست از درون است. يعني ابزار شيطنت، نفس أمّاره است و خود شيطان عامل بعيد است ونفس أمّاره عامل قريب. پس از درون ميجوشد. درون كه ما هر جا برويم با هم هستيم. چگونه از يك جايي كه ما آنجا را نميبينيم او از آنجا تير ميزند؟! اين جز راه غفلت و نسيان يا جهل مركّب فرض ديگر ندارد. اگر شيطان مثل دشمن بيروني در جهاد اصغر بود كه از يك راه معيّن ميآمد انسان ميتوانست بگويد كه از فلان مرز ميآيد نه از مرز ديگر، از مرزي كه ما مواظبش نيستيم ميآيد امّا شيطان كه از بيرون نميآيد آن كه از بيرون ميآيد جنگ اصغر است آن كه از درون ميآيد «أعديٰ عدّوك نفسك الّتى بين جنبيك»(34)، آن جهاد اكبر است. وقتي كه از درون ميآيد جا ندارد كه انسان را از جاي مشخص هدف تير قرار بدهد، مگر از راه غفلت و سهو و نسيان و جهل مركّب. پس ابزار شيطنت غفلت و سهو و نسيان و جهل مركب است.
عهد فراموش شده الهي در داستان حضرت آدم(ع)
در اين قضيه، خداي سبحان ميفرمايد به اين كه آدم فراموش كرد، چون فراموش كرد فريب خورد. اين فراموشي به چه تعلّق ميگيرد؟ در سورهٴ مباركهٴ «طٰهٰ» آيهٴ ١١٥ فرمود به اين كه: ٭«وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»٭(35)؛ فرمود ما قبلاً با آدم عهد بستيم، پيمان بستيم او عهدمان را فراموش كرد. اين را در صدر داستان ذكر ميكند بعد جريان سجدهٴ فرشتگان را مطرح ميكند و آنگاه مسألهٴ خروج آدم از جنّت. پس منشأ خروج آدم از جنّت و ابتلاء او به شقاي دنيا، نسيان است. منسيّ اين نسيان چيست؟ آدم چه را فراموش كرد؟ در اينجا يك نهي است به نام ٭«لا تقربا»٭ كه فرمود: ٭«لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»٭ اين يك، يك تحذير و هشدار است كه فرمود شيطان عدوّ شماست ٭«إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَيٰ»٭(36) اين دو، يك عهد كلّي هست كه: ٭«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِيآدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي»٭(37)، اين عهد را از هر انساني گرفتند و از انبيا همين عهد را به عنوان ميثاق غليظ دريافت كردند كه ٭«أَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً»٭(38) اين عهدي كه از آدم(سلام الله عليه) گرفته شد و آدم(سلام الله عليه) اين عهد را فراموش كرد و به دام غرور شيطان افتاد اين عهد چيست؟ آيا اين عهد آن نهي ٭«لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»٭ است؟ يا عهد ٭«إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ»٭(39) است؟ يا عهد خاصّي است؟
توجيه نظر علاّمه طباطبائي دربارهٴ عهد
سيّدنا الأستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد به اين كه اين عهد نه احتمال اوّل است كه آدم(سلام الله عليه) آن عهد ٭«لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»٭ را فراموش كرده باشد. خداي سبحان كه نهي كرد فرمود: ٭«لا تقربا»٭ اين يك تعهّدي است. از او عهد گرفته است كه نزديك اين درخت نرود. اين نهي ياد آدم بود و آدم آن را فراموشش نكرد. براي اين كه در متن جريان ارتكاب اين عمل شيطان سخن از شجره و نهي از شجره را مطرح كرد. منتها آمد تحليل كرد گفت: خداي سبحان كه شما را از قرب اين شجره نهي كرده است نه براي آن است كه شما از بهشت بيرون نرويد بلكه براي آنست كه اگر اين را بخوريد هميشه مخلّد ميمانيد يا فرشتهخوي خواهيد شد ٭«مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ»٭(40) پس متن جريان ٭«لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»٭ در حين ارتكاب عمل به ياد آدم(سلام الله عليه) بود. پس نسيان به نهي تعلّق نميگيرد نسيان به آن تحذير و هشدار هم تعلّق نميگيرد براي آن كه اين هشدار به هر دو داده شد فرمود: ٭«إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ»٭(41) اين هشدار به هر دو است هم به آدم و هم به حوا در حالي كه خداي سبحان در صدر اين قصه سورهٴ «طٰهٰ» ميفرمايد: ٭«وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»٭(42) همه را مفرد ذكر ميكند ميفرمايد: ما با آدم پيمان بستيم در حالي كه اگر منظور هشدار باشد اين هشدار به هر دو داده شد نه به آدم. بنابراين، احتمال سوم تأييد خواهد شد و آن اين كه اين عهد همان عهد ربوبي است كه خداي سبحان در آن نشئه گرفته است ٭«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ»٭(43) كه از بين احتمالات سهگانه احتمال سوم را تأييد ميكند.(44)
محتمل است عهد فراموش شده، عداوت شيطان باشد
اين فرمايش ظاهراً تام نيست. براي اين كه در خود اين قصّه در بسياري از موارد خداي سبحان آدم را محلّ خطاب قرار ميدهد و فعل را مفرد ذكر ميكند ضمير را هم مفرد ذكر ميكند در حالي كه طبق آيات ديگر آن جريان مشترك بين آدم و حوّاست. گرچه قصهٴ سجود ملائكه مخصوص آدم(عليه السّلام) است گرچه قصهٴ تعليم اسما مخصوص آدم است. ولي ما از اين دو قصه و دو جريان گذشتيم الآن در قصهٴ سوم هستيم كه جريان أكل آن شجرهٴ و خروج از جنّت است. در اين جريان سوم كه محل بحث است خداي سبحان ميفرمايد كه ٭«فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ»٭(45) يعني شيطان به آدم وسوسه كرد، در حالي كه در جاي ديگر دارد كه ٭«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ»٭(46) پس معلوم ميشود به اين كه اگر يك جا خداي سبحان ضمير را مفرد برگرداند يا جريان را متوجّه آدم كرد اين اختصاصي به آدم ندارد. نمونهٴ ديگر آن است كه خداي سبحان در همين آيه كه فرمود: ٭«إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي»٭(47) نفرمود «فتشقيان»، شما هر دو به زحمت ميافتيد. او گاهي براي رعايت سجع آيات است كه فواصل آيات رعايت بشود يا براي آنكه آنچه كه در اين قصه أصالت دارد جريان آدم است و حوا(عليها السّلام) به تبع اوست. يا در همين آيهٴ سورهٴ «طٰهٰ» با اينكه متن قصه متوجه هر دو است اما در همين آيه باز خطاب را مفرد ذكر ميكند در آيهٴ ١١٧ سورهٴ طٰهٰ ميفرمايد: ٭«فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي»٭ نفرمود: «فتشقيان» صدر اين آيه خطاب به آدم است، ذيل آيه هم خطاب به آدم است با اين كه متن جريان مال آدم و حواست فرمود: ٭«يا آدم»٭ بعد وسط كه متن قصه را ذكر ميكند ميفرمايد: ٭«إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ»٭ بعد در ذيل آيه ميفرمايد: ٭«فتشقيٰ»٭، يعني تو به زحمت و شقا ميافتي اگر در اين گونه از موارد به آدم(سلام الله عليه) اختصاص داده شد اين نشانهٴ آن نيست كه اصل مطلب مخصوص آدم است بلكه او در اين قصّه اصالت دارد اشكال نقضي بر فرمايش ايشان وارد است و آن اينست كه خُب، اگر چنان چه ما اين عهد را عهد ٭«لا تقربا»٭ نگرفتيم و آن عهد تحذير هم نگرفتيم و عهد ميثاق ربوبي گرفتيم، آن كه مشترك بين همه است. آنكه مخصوص آدم نيست اگر آن ميثاق بر عبوديت انسان و ربوبيّت خداي سبحان گرفته شد ٭«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ من ظهورهم ذرّيتهم»٭(48) آن ميثاق مشترك است از انبيا هم اين پيمان غليظاً گرفته شد نه پيمان ديگر ٭«وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً ٭ لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً»٭(49) از همهٴ مردم ميثاق بر عبوديت آنها و ربوبيّت حق گرفته شد و همين ميثاق از انبيا با شدّت و غلظت گرفته شد كه ٭«وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً»٭ بنابراين، اگر منظور آن عهد عام و كلّي است آن كه مشترك بين همه است پس حوا(عليها سلام) هم در اينجا سهيم است. بنابراين نميشود گفت كه اين يك عهد خاصي است كه آدم سپرد و فراموش كرد.
مطلب بعدي آن است كه آنچه كه به حسب ظاهر به ذهن ميرسد اين است كه آدم(سلام الله عليه) اصل مسألهٴ نهي از قرب شجره يادش نرفت، چون در متن جريان شيطان گفت كه اين نهي كه كرده است به خاطر فلان است نه به خاطر فلان. پس اصل نهي، مذكور است نه منسي. و امّا عداوت شيطان يادش رفته است خدا فرمود: اين دشمن شماست اين يادش رفته است، چون زير پوشش نصيحت سخن گفت يك، حرف خود را با قسم تأكيد كرد دو، يادش رفته است كه اين دشمن است و دشمن نيش خود را ولو در پوشش نصيحت ميزند. خداي سبحان فرمود: ٭«إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي»٭(50) اين را در سورهٴ «طٰهٰ» كه در صدر اين قصّه جريان نسيان عهد را ذكر ميكند بيان ميفرمايد. مناسب آن است كه آن عهدي كه خداي سبحان از آدم گرفت اينست كه شيطان دشمن شماست و آنچه كه منسّي است، همين عهد است. يعني عداوت شيطان را فراموش كرده است نه اصل نهي را و نه آن پيمان كلّي را. شيطان به عنوان دلالت آمده است گفت: ٭«هل أدلّك»٭(51) و به عنوان نصيحت آمده است و قسمخورده است كه من ناصح هستم. و اين احياناً باعث نسيان خواهد شد. محتمل است كه آن عهد منسّي اين باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
پاورقيها:
(1) سورهٴ انعام، آيهٴ ١٥٢.
(2) سورهٴ انعام، آيهٴ ١٥١.
(3) سورهٴ اسراء، آيهٴ ٣٢.
(4) سورهٴ انعام، آيهٴ 152.
(5) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٢.
(6) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢١.
(7) سورهٴ طٰهٰ، آيات ١١٨ ـ ١١٩.
(8) سورهٴ يٰس، آيهٴ ٨٢.
(9) سورهٴ فاطر، آيهٴ ٢.
(10) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٧.
(11) سورهٴ طٰهٰ، آيات ١١٨ ـ ١١٩.
(12) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢١.
(13) سورهٴ طٰهٰ، آيات ١١٨ ـ ١١٩.
(14) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٧.
(15) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٢.
(16) سورهٴ رعد، آيهٴ ١٦؛ سورهٴ زمر، آيهٴ ٦٢.
(17) سورهٴ سجده، آيهٴ ٧.
(18) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢١.
(19) سورهٴ كهف، آيهٴ ٦٣.
(20) سورهٴ ص، آيهٴ ٢٦.
(21) سورهٴ آل عمران، آيهٴ ١٤.
(22) سورهٴ نساء، آيهٴ ١١٩.
(23) سورهٴ حجر، آيهٴ ٣٩.
(24) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٧.
(25) سورهٴ حجر، آيهٴ ٣٩.
(26) سورهٴ نساء، آيهٴ ١١٩.
(27) سورهٴ احزاب، آيهٴ ٤١.
(28) سورهٴ آل عمران، آيهٴ ١٠٢.
(29) سورهٴ تغابن، آيهٴ ١٦.
(30) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠٥.
(31) سورهٴ احزاب، آيهٴ 41.
(32) سورهٴ أعراف، آيهٴ 205.
(33) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٧.
(34) بحار، ج 67، ص 64؛ عدة الداعي، ص 314.
(35) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٥.
(36) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٧.
(37) سورهٴ اعراف، آيهٴ ١٧٢.
(38) سورهٴ نساء، آيهٴ ١٥٤؛ سورهٴ احزاب، آيهٴ ٧.
(39) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٧.
(40) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(41) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٧.
(42) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٥.
(43) سورهٴ اعراف، آيهٴ ١٧٢.
(44) الميزان، ج 1، ص 127 ـ 128.
(45) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٠.
(46) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(47) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٧.
(48) سورهٴ اعراف، آيهٴ ١٧٢.
(49) سورهٴ احزاب، آيات ٧ ـ ٨.
(50) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٧.
(51) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٠.