اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَي فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (10) هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ (11) وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (12) وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13)﴾
سورهٴ مباركهٴ «لقمان» كه در مكه نازل شد وحي و نبوت و معاد بالاصاله و همچنين خطوط كلي اخلاق و حقوق را مطرح ميفرمايد.
قرآن حبل متين آويخته از سوي خداي عليم
قرآن كريم را به عنوان كتاب حكيم معرفي كرد مستحضريد قبلاً هم بحثش گذشت كه قرآن از طرف ذات اقدس الهي نازل شد اما نزول قرآن نظير نزول مَطر نيست خدا اين قطرات باران را نازل كرد يعني به زمين انداخت اما قرآن را نازل كرد يعني آويخت نه انداخت, چون حبل متين است و آن را آويخت يك طرفش به دست خود خداست در همان حديث شريف «إنّي تارك فيكم الثقلين» فرمود: «طرفه بيد الله و طرف بأيديكم»[1] پس انزال قرآن از سنخ آويختن حبل متين است نه از سنخ انداختن قطرات باران لذا به ما ميگويند «اقرأ و ارق»[2] در اول سورهٴ مباركهٴ «زخرف» دربارهٴ اين كتاب آويختهاي كه يك طرفش به دست خداي سبحان است و طرف ديگرش به دست مردم, درباره آنچه به دست مردم است فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[3] اما درباره آنچه نزد خداي سبحان است «بيد الله» است فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾.[4]
بيان قرآني مراحل سهگانه ملك تا ملكوت قرآن
بنابراين اگر كسي خواست اين حبل متين را معرفي كند براي اين حبل متين شناسنامه ذكر بكند بهترين راه, مراجعه به خود قرآن كريم است كه اين حبل متينِ طولاني را معرفي كرده. فرمود ذيل اين قرآن كه به دست شماست عربي مبين است وسطهاي قرآن كه ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[5] اين كتب قيّمه است بالاي اين حبل متين كه «بيد الله» است آن نه عِبري است نه عربي, نه تازي است نه فارسي چون لفظ نيست مفهوم نيست بلكه ﴿لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ است كه اين دو اسم از اسماي حسناي خداست كه متكلّم به اين كلام است و آفريننده اين كتاب, بنابراين اينچنين نيست كه بخشي از اين كتاب در اختيار جوامع بشري نباشد منتها حالا بشر اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) بودند اين حبل متين را ميگيرند تا به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[6] برسند براي شاگردان آنها تا ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ و مانند آن هر چه روزي شد نصيبشان ميشود.
حبل متين بودن قرآن سبب مرعاي الهي بودن قاري
پرسش: آيا اسناد حكمت به قرآن اسناد حقيقي است؟
پاسخ: بله, حقيقت است براي اينكه علم است معرفت است حكمت است حق است. بنابراين اينچنين نيست كه يك گوشهاش در دست مردم باشد يك گوشهاش در اختيار جوامع بشري نباشد قرآن را خدا نينداخت بلكه آويخت لذا هر كس با كتاب الهي مأنوس باشد بايد بداند كه يك طرف به دست خداست اين طنابي كه تكان ميدهد يك طرفش به دست اوست لذا در سورهٴ مباركهٴ «يونس» گذشت فرمود: ﴿وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾[7] همين كه اين كتاب نوراني را باز كرديد داريد تلاوت ميكنيد ما شاهديم براي اينكه شما با اين طناب سر و كار داريد كه يك طرفش به دست خود ماست البته كلّ عالَم همينطور است لكن خصوص قرآن را فرمود هيچ آيهاي را تلاوت نميكنيد مگر اينكه در مشهد ما هستيد.
درك صحيح ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ با نزول به صورتِ آويختن قرآن
بنابراين ما اگر باور كرديم كه اين كتاب, حبل متين است و خدا اين قرآن را به امت اسلامي نداد به صورت انداختن بلكه داد به صورت آويختن, اگر ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[8] گفتند, معنايش را خوب ميفهميم براي اينكه حبل و طناب اگر نظير اين طنابهاي لوله كرده كنار مغازه باشد اينكه مشكل خودش را حل نميكند چه رسد مشكل معتصمان را اينكه گفتند به حبل خدا تمسّك كنيد براي اينكه اين يك طرفش به دست خداست كه ناگسستني است خب اگر طنابي به جاي بلند و محكمي بسته است جاي تمسّك دارد اما طناب انداخته كنار مغازه كه مشكل خودش را حل نميكند چه رسد به مشكل معتصمان را. فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ اين طناب به دست من است وقتي گرفتيد محفوظ هستيد. لذا اين كتاب حكيم است, كريم است, اسماي فراواني هم براي اين كتاب هست هر كدام از اين نامهايي كه براي آن ذكر شدهاند حقيقت است منتها با حفظ مراتب كه نمونه اين تعدّد مراتب در آغاز سورهٴ مباركهٴ «زخرف» است.
بررسي مقام احسان و امكان اشتراك مصداقي آن با تقوا
مطلب بعدي آن است كه فرمود مردان با احسان اين كار را ميكنند مستحضريد كه تقوا و احسان و امثال ذلك مفهوماً غير از هماند ولي ممكن است مصداقاً در يك جا جمع بشوند ولي حيثيت صدقشان هم فرق ميكند احسان يعني كار خوب كردن كه فعل لازم است احسان يعني نسبت به ديگري نيكي كردن كه فعل متعدي است احسان يعني مقام احسان, مقام احسان ديگر فعل نيست ديگر نسبت به غير نيست مقام احسان يكي از منازلي است كه سالك طي ميكند اين روايت را فريقين از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند كه فرمود: «الاحسان أن تعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فإنّه يراك»[9] يعني انسان به جايي ميرسد كه طرزي خدا را عبادت ميكند كه گويا او را ميبيند اين مقام «كأنّ» است اين مقام «كأنّ» مادون مقام «أنّ» و «إنّ» است مقام «أنّ» و «إنّ» براي اولياي معصوم است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «ما كنت أعبد ربّاً لم أره»[10] نه «كأنّي أراه» بلكه «أراه» اما احسان, مقام «كأنّ» است آنكه در جلد دوم كافي مرحوم كليني از حارثةبنمالك نقل كرد گفت: «كأني انظر الي عرش ربّي»[11] يا آنكه در خطبه متّقيان حضرت امير هست «هُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»[12] اين «كَمَن» مقام «كأنّ» است آنكه فرمود: «ما كنت أعبد ربّاً لم أره» مقام «أنّ» است به هر تقدير احسان گاهي به اين مقام است اما تقوا يعني پرهيز از گناه كسي كه از ارتكاب معصيت خودش را نجات ميدهد از ترك واجب خودش را نجات ميدهد اين ميشود تقوا, مفهوماً غير هماند ممكن است مصداقاً جمع بشوند.
ابطال شرك و اثبات توحيد با مفروغ عنه گرفتن قانون علّيت
ذات اقدس الهي زمينه ابطال شرك و اثبات توحيد را از آنجا شروع كرده فرمود اين نظامي كه ميبينيد يا منكر عليّت هستيد ميگوييد خودساخته است شما كه چنين حرفي نميزنيد اصلاً عاقل چنين حرفي نميزند, اگر كسي منكر نظام عليّت و معلوليّت باشد هيچ راهي براي فكر و انديشه ندارد بالأخره هر چيزي سببي دارد اگر ما بگوييم نه, بر اساس تصادف است نظام علّي را منكر بشويم اگر نظام علّي را منكر شديم حالا در فضاي ذهن خواستيم استدلال كنيم فكر كنيم دو مقدمه ترتيب داديم از كجا بين مقدّمتين و نتيجه رابطه است اگر عليّت را كسي انكار كند اصلاً قدرت فكر ندارد ما چون عليّت را ميپذيريم چه در عين چه در ذهن ميگوييم وقتي دوتا مقدمه تشكيل شد خب علتِ نتيجه است ممكن نيست بگوييم كه «الف», «باء» است «باء», «جيم» است اما در «الف», «جيم» است ترديد داشته باشيم چرا, براي اينكه اين دو مقدمه علت ظهور نتيجه است در فضاي ذهن, اگر كسي منكر نظام علّي باشد به هيچ وجه قدرت فكر ندارد چه اينكه زندگي براي او ممكن نيست چون هر چيزي بر اساس تصادف است به دنبال چه كار ميخواهد برود. بنابراين نظام علّي قابل اثبات نيست (يك) قابل نفي نيست (دو) قابل شك نيست (سه) يك امر بيّنالرشد است اگر كسي بخواهد اثبات كند بايد مقدمتين ذكر كند نتيجه بگيرد اين خودش فرع قانون عليّت است بخواهد نفي كند بايد دو مقدمه ذكر كند نتيجه منفي بگيرد اينكه خودش عليّت است بخواهد شك كند يك شكّ عالمانه كند, بايد دو مقدمه ذكر كند بگويد فلان دليل هست و فلان دليل هم هست اينها متعارضاند (يك) در هنگام تعارض نميشود تصميم گرفت (دو) پس من شك دارم اين نتيجه. پس هيچ راهي درباره بحث درباره قانون عليّت نيست مگر تبيين, قانون عليّت يك امر بيّنالرشد است كه هر كسي با فطرت ميپذيرد نه اثباتپذير است نه نفيپذير است نه شكبردار, فقط بايد اين را تبيين كرد. درباره اين قرآن كريم فرمود شما كه نميتوانيد نظام علّي را منكر بشويد بگوييد آسمان خودساخته است زمين خودساخته است اينكه نيست بگوييد فاعلش چه كسي است شما فاعل هستيد ممكن نيست, خود اين آسمان و زمين فاعل خودشاناند اينكه ممكن نيست شما خودتان فاعل خودتان هستيد اينكه ممكن نيست پس فاعلي داريد آن فاعل خداست بتها نيستند اگر ميگوييد بتها خالقاند يك دليل بياوريد پس اصل عليّت را قرآن كريم مفروغعنه ميگيرد يعني به هيچ وجه قابل اثبات, نفي, شك نيست اين را خداي سبحان در درون همه نهادينه كرده است بر اساس همين نظام فطري از بشر اقرار ميگيرد ميگويد اين نظام محيّرالعقول بيسبب كه نيست سبب دارد سببش شما هستيد نه, خودشاناند نه, بتها هستند نه, پس آفريدگاري دارند.
بررسي قرآني اثبات توحيد از طريق نظام علّي
اين را در بخشهايي از قرآن كريم به صورت مبسوط بيان فرمود مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «طور» آيه 35 و 36 فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ اينها كه مادياند كه منكر علت قابلي نيستند ماده را كه منكر نيستند ميگويند ماده است و بر اساس تطوّرات اينطور شده است خب چه كسي كرد اين نظام محيّرالعقول را كه گوشهاي از اسرار را اگر كسي بفهمد ميشود دانشمند اين نظام علمي را چه كسي به بار آورد ما چرا به فلان شخص زمينشناس ميگوييم دانشمند, براي اينكه اين گوشهاي از نظم زمين را فهميد خب آن كه زمينآفرين است آن كه به اين زمين نظم داد او مبدأ حكيم نيست؟! اينكه فرض ندارد. فرمود بنابراين فاعلي دارد شما بخواهيد بگوييد بدون سبب اين نظام پيدا شده اينكه مستحيل است ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ يعني «من غير سبب فاعلي» چون ملحدان و امثال آنها سبب مادي را انكار ندارند ميگويند ماده ازلي است با تطوراتش اين صور را پيدا كرده ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ اينكه مستحيل است ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ اينكه ميشود دور يعني خودتان, خودتان را خلق كرديد اگر خودتان, خودتان را خلق كرديد كه دور است سماوات و ارض خودشان را خلق كردند كه دور است شما سماوات و ارض را خلق كرديد كه مقدورتان نيست ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ پس اگر غير خدا سِمت ربوبيّت داشته باشد و خدا رب نباشد و معبود نباشد اين مقدم, يا براي اين است كه ﴿خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ يا براي اين است كه ﴿هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ يا براي آن است كه ﴿خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ «و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله» اين ميشود قياس استثنايي. پس بدون مبدأ فاعلي نه زميني پيدا ميشود نه آسماني و نه انساني و نه جنّي.
علت ممنوعيت بحث از مقام ذات الهي
پرسش: چرا فلاسفه ميگويند وجود لايتناهي قابل درك نيست؟
پاسخ: بله, همه ميگويند, خود قرآن كريم دارد ﴿لاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾[13].
ذات اقدس الهي مفهوم كه نيست با مفاهيم فقط ما ميفهميم يك موجود ازلي ابدي سرمدي هست بيش از اين هم مقدور ما نيست و بيش از اين هم تكليف نداريم ميفهميم اين در خارج هست ما به او ايمان داريم دل بستيم حرف او را هم اطاعت ميكنيم اما اينها مفهومي است حاكي از خدا اينها كه خدا نيست اينها را در همان رواياتي كه از ائمه(عليهم السلام) آمده فرمود شما اسماي الهي را, مفاهيم را كه عبادت نميكنيد آنچه در خارج است حقيقت است (يك) بسيط است (دو) نامتناهي است (سه) اين بسيط نامتناهي را هيچ كس نميتواند درك كند مگر خودش اينكه گفته ميشود «آب دريا را اگر نتوان كشيد»[14] اين بحث اقناعي است همه ما اين حرفها را ميگوييم براي توجيح افراد متوسط يا براي خودمان وگرنه قدري كه جلوتر رفتيم خدا اقيانوسي نيست كه به قدر تشنگي ميتوان چشيد ولي در اقيانوس بر فرض هم نامتناهي باشد مركب است و اجزا سطح دارد عمق دارد ساحل دارد كرانه و كنار دارد ميانه دارد اگر نميشود به كلّ اقيانوس احاطه پيدا كرد يك گوشهاش را ميشود گرفت اما ذات اقدس الهي جزء ندارد مقدار ندارد بعض ندارد, يا همه يا هيچ, همهاش محال است پس هيچ! به هيچ وجه احدي چه پيغمبر چه امام به ذات اقدس الهي راه ندارد لذا در كتابهاي بزرگان اهل معرفت همه اصرار دارند كه او خارج از حيطه بحث است خارج از حيطه فهم حكيم و شهود عارف و وحي انبياست آن ذات را احدي دسترسي ندارد ما با اسماي حسناي او با تعيّنات او با وجه او با فيض او رابطه داريم از نظر مفهوم هم كاملاً عقل ميتواند اين مفاهيم را اثبات كند و بگويد اين مفهوم, مصداقي دارد. وجود مبارك امام صادق فرمود اگر شما بخواهيد اين مفهوم را از ما بگيريد كه «لكان التوحيد عنّا مرتفعا»[15] ما كه مكلّف نيستيم ذات را بشناسيم ما با برهان داريم سخن ميگوييم به هر تقدير غير خدا هيچ سِمتي ندارد اگر سِمت داشته باشد مطابق آيه 22 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» بايد بالاستقلال ذرّهاي را خلق كرده باشد يا بالمشاركه ذرّهاي را خلق كرده باشد يا بالمظاهره كه تالي بأسره مستحيل قبلاً خوانده شد يا اينجا سبب ندارند يا خودشان خالق خودند يا خودشان خالق سماوات و ارض هستند اين تالي هم بأسره مستحيل پس اين نظام, خالقي دارد. حالا كه فرمود اين نظام خالقي دارد خداي سبحان را هم كه شما ميپذيريد خالق است اين كارهاي حكيمانه يك فاعل حكيم دارد.
بيان قرآني بطلان اسناد خالقيت به غير خدا
شما اگر خواستيد اين كارها را به غير خدا اسناد بدهيد يا بايد دليل عقلي داشته باشيد يا دليل نقلي شما به ما نشان بدهيد عقلاً يا نقلاً با دليل عقلي يا دليل نقلي كه يكي از اين ارباب و اصنام و اوثان و قدّيسين و اين بتها و ارباب شما كاري كرده باشند چون هيچ توان آن را نداريد پس اعتراف كنيد كه ظلم كرديد (يك) در ضلال مبين هستيد (دو) اينكه در آيه 35 و 36 سورهٴ مباركهٴ «طور» فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ يُوقِنُونَ﴾ اين مدّعا, در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آيه چهار سورهٴ مباركهٴ «احقاف» اين بود ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ چون غير خدا را شما ميپرستيد و سِمتي براي غير خدا به عنوان ربوبيّت قائليد ﴿أَرُونِي﴾ يعني «أخبروني» ﴿مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ يعني چيزي آفريدند بالاستقلال ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ يا شريك خدايند در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه 22 اين بود كه ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك), ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ نه تنها مالك يك ذرّه نيستند شريك در يك ذرّه هم نيستند (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ ذات اقدس الهي كه اين ذرّات را آفريد از اينها به عنوان مظاهر و ظهير و پشتوان و پشتيبان كمك نگرفته (سه). ميماند مسئله شفاعت كه شفاعت حق است براي انبيا و اوليا و اهل بيت است خدا به اين اصنام و ارباب متفرّقه اجازه نداده[16] پس اينها ذرّهاي را بالاستقلال نيافريدند در ذرّهاي شريك نيستند در ذرّهاي هم ظهير و پشتوان و پشتيبان نيستند. در آيه چهارم سورهٴ مباركهٴ «احقاف» فرمود يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ يا بالاستقلال يا بالمشاركه اينها هيچ كارهاند ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ اگر راست ميگوييد يا دليل عقلي بياوريد يا بگوييد در فلان كتاب آسماني نوشته, اگر نه در كتابي آمده و نه برهان عقلي داريد خب چرا شرك ميورزيد؟! در موارد ديگر هم همين دو برهان هست در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم بخشي از اين استدلالها آمده آيه چهل سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اين است ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ اينها بالاستقلال چيزي را آفريدند ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ كه ميشود دليل عقلي ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً فَهُمْ عَلَي بَيِّنَةٍ مِّنْهُ﴾ دليل نقلي داريد.
فقدان دليل بر خالقيت غير خدا سبب گمراهي آشكار مشركان
اگر نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد ميشويد داير لذا در همين آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «لقمان» تعبير قرآن كريم اين است كه اينها ظالماند به جاي ضمير, اسم ظاهر ذكر كرده آيه يازده سورهٴ «لقمان» فرمود: ﴿هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ﴾ بعد نفرمود «أنتم» فرمود: ﴿بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ﴾ اين ظلم را ذكر ميكند تا مقدمهاي باشد براي بيان ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ وگرنه جاي اسم ظاهر بود.
پرسش: امام راحل فرمودند ما مأمور به وظيفه هستيم نه مأمور به نتيجه.
پاسخ: در مسائل عملي است نتيجه را ذات اقدس الهي خواهد داد اگر كسي به وظيفه عمل بكند يقيناً نتيجه را پيدا ميكند حالا يا زود يا دير, خب خيلي از موارد وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صبر كردند بعد از سيزده سال رنج نتيجهاش در مدينه ظهور كرده.
تفسير ﴿مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴾ به بركات فراوان جهان آفرينش
در آيه ده سورهٴ مباركهٴ «لقمان» فرمود: ﴿فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴾ هم جريان رواسي را ذكر فرمود هم جريان زوج كريم را, جريان رواسي يعني جبال كه به منزله راسيه هستند ميخاند و زمين را از لرزش حفظ ميكنند اين در سورهٴ مباركهٴ «رعد», «حجر», «نحل», «انبياء», «نمل» در اين پنج سوره آمده كه قبلاً بحثش گذشت. زوج كريم يعني اين گياهان منشأ بركات فراوان هم هستند حالا زوج گاهي به صورت برّي و بحري است گاهي به صورت اهلي و وحشي است گاهي به صورت مذكر و مؤنث است هر كدام از اينها باشد منشأ خير و رحمت و بركت است به هر كدام از اين معاني باشد زوج كريم است. فرمود: ﴿هذَا خَلْقُ اللَّهِ﴾ خلق هم مستحضريد كه گاهي مثل لفظ به معني ملفوظ, مصدر به معني مفعول است; يعني اين نظام, مخلوق خداست با همه كثرتي كه هست «سماوات» را كه جمع محلاّ به الف و لام است «ارض» را «رواسي» را كه جبال باشد دابّهها را كه ﴿كُلّ دابة﴾ و ﴿كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ﴾ به مجموع اينها با ﴿هذَا﴾ اشاره كرده است يعني اين نظام ﴿هذَا﴾ يعني اين نظام در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم بود كه ﴿يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[17] با اينكه آنجا جمع محلاّ به الف و لام است سماوات بود ارض بود تعبير به ﴿هَذا﴾ كرده يعني اين نظام متقن, ربّي دارد اينجا هم فرمود: ﴿هَذا﴾ يعني اين نظام. مخلوق خداست كه خلق به معني مخلوق است آن وقت به جاي اينكه بفرمايد «هم» يا «انتم» فرمود: ﴿بَلِ الظَّالِمُونَ﴾ حالا اينها مقدمه بود براي اثبات توحيد.
توحيد، اولين سخن انسان حكيم مثل لقمان
فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ﴾ ما به خود لقمان گفتيم كه در برابر ذات اقدس الهي شاكر باش ﴿وَمَن يَشْكُرْ﴾ حالا ملاحظه بفرماييد كه ﴿يَشْكُرْ﴾ را با فعل مضارع ذكر ميكند و ﴿كَفَرَ﴾ را با فعل ماضي ﴿وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چون شكر بايد مستمر باشد شكر مقطعي سودمند نيست اما ﴿وَمَن كَفَرَ﴾ كفر ولو فعل ماضي هم باشد يك بار هم كه باشد سمّ مهلك است لذا از آن به فعل ماضي ياد كرد ﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ نه از شكر طرْفي ميبندد نه از كفر متضرّر ميشود براي اينكه غنيّ محض است غنيّ محض كمبود ندارد (يك) و نميشود از او كاست (دو) حالا ما به لقمان گفتيم حكيم باش و در اين حكمت هم دستور شكر موحّدانه داديم.
بررسي دو نكته تفسيري در ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ﴾
آنگاه ﴿وَإذْ قَالَ﴾ يعني «اُذكر» ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ﴾ اين موعظه در برابر حكمت نيست در بحث ديروز داشتيم كه حكمت داريم و موعظه داريم و جدال احسن اين تفصيل قاطع شركت است گاهي حكمت به معناي عام بر خود حكمت اطلاق ميشود بر موعظه اطلاق ميشود بر جدال احسن اطلاق ميشود لذا كلّ قرآن ميشود كتاب حكيم, گاهي موعظه هم بر حكمت اطلاق ميشود الآن وقتي لقمان دارد موعظه ميكند اين موعظهاش به معني نصيحت اخلاقي نيست اين موحدانه او را تربيت ميكند ﴿وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ﴾ اين براي ترحّم است نه تصغير, پسر او كودك نبود اين براي ترحّم و مهرباني است.
توصيه به عدم شرك، اولين سخن در تربيت توحيدي لقمان
﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ﴾ خب اين موعظه است اين در حقيقت حكمت است از آن به موعظه ياد كردند, گفتند وعظ «جذب الخلق الي الحق» است آن كسي كه قدرت دارد مخلوق را به خالق جذب بكند اين واعظ است «الوعظ جذب الخلق الي الحق» اين دارد جذب ميكند ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ﴾ چرا ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾.
آميختگي حكمت نظري با عملي، دليل بر نور بودن قرآن
ميبينيد اينكه بارها عرض شد قرآن, فلسفه نيست كلام نيست فقه نيست اصول نيست براي اينكه آنها علماند و قرآن حكيم نور است يعني علم را با عمل هماهنگ كرده شما در هيچ بحث فلسفي يا كلامي نميبينيد كه مسائل حكمت عملي با حكمت نظري كنار هم قرار بگيرد مثل اينكه در رياضيات نميشود گفت كه من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود يا دو دوتا پنجتا بشود بد است آنجا جاي حبّ و بغض نيست جاي بد و خوب نيست آنجا جاي هست و نيست است نبايد گفت من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود يا بد است دو دوتا پنجتا بشود بايد گفت محال است دو دوتا پنجتا بشود در بحثهاي حكمت نظري جا براي من دوست دارم, دوست ندارم, اين خوب است اين بد است نيست اما قرآن كتاب علمي نيست كه فقط از هست و نيست سخن بگويد نور است.
گرهزدن علم با عمل و پرورش انسان مؤمن سبب نزول قرآن
آن هست و نيست را با بايد و نبايد هماهنگ ميكند اصلاً قرآن آمده كه ما را به باور برساند قرآن آمده كه ما را مؤمن بكند نه تنها «يعلّمنا الكتاب و الحكمة» بلكه «يزكينا» هم باشد[18] بيان ذلك اين است كه شما ـ به لطف الهي ـ اينها را در منطق خوانديد و درس گفتيد ما دو عقد داريم يك عقد است بين موضوع و محمول كه قضيه را عقد ميگويند كه ميگوييم «زيد هو قائم» يا «الف», «باء» است اين «است» در فارسي آن «هو» در عربي مثل گِرهي است كه دو شيء را به هم ميبندد وقتي گفتيم «زيد هو قائم» مثل اينكه دو سر نخ را گِره زديم اين گِره را ميگويند عقد اين «هو» كاري كه ميكند اين موضوع و محمول را به هم گره ميزند اين است در فارسي كاري كه ميكند اين است كه اين دو طرف نخ را گره ميزند اين شده علم اين مشكل را حل نميكند اين علم است اين حجّت خداست بر ما. يك عقد ديگر است و آن اينكه عصاره اين علم را با جانمان گره بزنيم آنجا ديگر سخن از است و نيست, نيست آنجا سخن از ﴿آمَنَّا﴾[19] است اگر كسي با دست دل, عصاره علم را به جان خود گره زد و باور كرد ميشود عقيده, آن عقد را «تسمّي القضية عقدا» كه در منطق خوانديد براي اينكه بين موضوع و محمول گره خورده اينجا جاي علم است كتب علمي عهدهدار اين گرهاند اما قرآن كريم گذشته از اينكه آن گره را بيان ميكند عالمانه سخن ميگويد اساسش اين است كه با دستِ دل ما آن علم را آن معلوم را به جان ما گره بزند كه ما معتقد بشويم يعني ايمان, اگر كسي دستش بسته باشد اين فقط عالِم است عالم بيعمل است اينكه وجود مبارك موساي كليم به فرعون گفت كه براي تو صد درصد ثابت شد اين معجزه است تو هيچ مشكل علمي نداري ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[20] اما قبول نكرد ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[21] همين است اينكه ميبينيد دو طلبه ـ معاذ الله ـ در حالي كه دارند مقدمات بحث ميكنند يا سيوطي بحث ميكنند يكي فهميده حق با رفيق اوست اما مرتب دارد جدال ميكند كه حرف خودش را ثابت كند اين مطلب علمي بيّنالرشد را به جان خود گِره نميزند اين پسفردا آفتي است براي خودش و ديگران براي اينكه از همان اوّل بايد خودش را بسازد نساخت, اگر علم را به جانمان گره زديم هم تقواست هم احسان است هم نور است اين «يقذفه الله في قلب من يشاء»[22] است اگر اين عقيده با آن عقد كنار هم آمد انسان ميشود مؤمن.
ايمان از سنخ علم نيست ايمان، كار عقل عملي است آن بخش انگيزه يعني بخش تصميم و اراده و نيّت و اخلاص و ايمان و اعتقاد يك نيروي جداست بخش تصور و تصديق و قياس و استدلال و امثال ذلك يك بخش جداست.
شرك و ظلم عظيم بودن آن ثمره عدم آميختگي علم با عمل
ممكن است كسي در اين بخش علمي قوي باشد اما دست جانش ضعيف باشد آن دانستهها را به جان خود گره نزند قرآن كريم ميگويد گره بزنيد حالا كه ثابت شد «الله واحد لا شريك له» و براي شما هم مَثل ميزنيم يعني داستان ذكر ميكنيم جريان ذكر ميكنيم آيت و علامت ميآوريم كه اينها را ميگويند مَثل الهي ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[23] اما مِثل ندارد يعني شريك ندارد نظير ندارد عديل ندارد بديل ندارد حالا كه براي شما ثابت شد اين را به جانتان گِره بزنيد اگر نزديد ستم كرديد به دو فرد ستم كرديد يكي به خدا ستم كرديد براي اينكه چيزي كه او ندارد به او اسناد داديد يكي به اصنام و اوثان و بتها ستم كرديد براي اينكه چيزي را كه اينها ندارند به اينها نسبت داديد نه اينها داراي ربوبيّتاند نه خدا داراي شريك است تعدّي از حق, ظلم است. خب مسئله عدل و ظلم, مسئله حُسن و قبح در حكمت عملي است و مسئولش هم عقل عملي است اين چه كار به علم دارد اما قرآن اگر كتاب علمي بود به همان آيات سورهٴ مباركهٴ «طور» و اينها بسنده ميكرد اما چون ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[24] هم هست بعد از آن عقد علمي, عقيده را هم ميخواهد نصيب جامعه كند ميفرمايد ما يك هست و نيست داريم كه خدا هست شريك نيست, يك بايد و نبايد هم داريم كه آن هست و نيست را بايد به جان خود گِره بزنيد بايد معتقد باشيد كه خدا هست شريك نيست بايد ايمان بياوري اگر ايمان نياوردي موحّد نشدي دو ستم كردي هر دو هم عظيم است هم به اين ارباب و اصنام و اينها ستم كرديد براي اينكه اينها چنين حقّي ندارند شما اينها را رب دانستيد هم نسبت به خدا ستم كرديد براي اينكه او شريك ندارد براي او شريك قائل شديد ﴿يَا بُنَيَّ لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾.
تبيين آميختگي علم با عمل در كلام ابراهيم(عليه السلام) و لقمان
در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم گذشت در آنجا وجود مبارك حضرت ابراهيم براي اثبات توحيد وقتي خواست ثابت كند كه شمس و قمر، اينها خدا نيستند فرمود: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[25] خب شما ببينيد در فلسفه در كلام و اينها جاي من دوست دارم من دوست ندارم نيست سخن از هست و نيست است سخن از بود و نبود است نه سخن از دوستي و كِراهت كه من دوست دارم يا من دوست ندارم, كسي نميتواند بگويد من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود آخر جاي دوستي نيست كسي نميتواند بگويد من دوست ندارم در استصحاب شكّ ساري حجّت باشد من دوست ندارم با زوال حالت متيقّنه استصحاب بشود من دوست دارم و دوست ندارم نيست; يا هست يا نيست, تازه در علوم اعتباري اين حرفهاست آنجا وجود مبارك ابراهيم فرمود من كه نميخواهم بگويم خدا هست من ميخواهم بگويم خدا هست (يك) من هم دلبسته اويم (دو) خدا آن است كه محبوب باشد براي اينكه همه نيازها را او برطرف ميكند خب كسي كه رافع نياز انسان است هستي او را داده تربيت او را داده نيازهاي او را برطرف ميكند محبوب اوست ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ اين ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ دوخت و دوز حكمتين است دوخت و دوز تعليم و تزكيه است دوخت و دوز بايد و نبايد از يك سو, با بود و نبود از سوي ديگر است اين در خيلي از موارد قرآن كريم است اين سورهٴ مباركه از لقمان حكيم نقل ميكند كه ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ شما اول تا آخر كتابهاي فلسفي و كلامي و امثال اينها را تورّق كنيد اينها در مسائل توحيدي هرگز سخن از اينكه شرك, ظلم است ندارند ميگويند شرك محال است خدا شريك ندارد فقط كار علمي است اما اينجا ميفرمايد شما اين كار را بكنيد ستم است ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾.
بررسي عظمت ظلم شرك و فرق آن با ثقيل بودن قرآن
گاهي عظيم بودن گاهي كبير بودن و امثال ذلك درباره معصيت هم هست معصيت گاهي معصيت صغيره است گاهي معصيت كبيره است اين صِغر و كِبَر اين عظمت و امثال ذلك به معناي وزين بودن نيست آنكه قبلاً گذشت كه حق, وزين است ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[26] حق, وزنه دارد اين وزنه داشتن ثقيل بودن وزين بودن با اينگونه از عظمتها يا با اينگونه از بزرگيها كه ميگوييم معصيت كبيره است فرق دارد شما ميگوييد يك سمّ زياد, يك مار بزرگ خب اين مار بزرگ يا سمّ زياد اين نشانه وزنه نيست اما وقتي گفتيد اين آيه وزنه دارد يعني حق است ثابت است زوالناپذير است و مانند آن ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ اين بيان را ذات اقدس الهي فرمود.
در مسئله جبال اين نكته هست كه فرمود: ﴿وَأَلْقَي فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ﴾ شايد بين سلسله جبال و پيدايش زلزلهها يك پيوند طبيعي باشد كه اين را زمينشناس بايد بداند از اينكه فرمود ما اين كوهها را فرستاديم تا شما نلرزيد و زلزله دامنگيرتان نشود شايد بيارتباط نباشد بنابراين اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ بعد از آن مقدمه ذكر كرد يعني اول برهان عقلي بر توحيد اقامه كرد بعد فرمود حالا كه اين برهان ثابت شد اين عقد اول مشخص شد همين مطلب را به جانتان گِره بزنيد بشويد معتقد وقتي معتقد شديد بشويد عادل. توحيد, عدل است نبوّت, عدل است همه اينها عدلاند شرك, ظلم است نفي نبوّت يا ادّعاي نبوت به نام تَنبّي ظلم است درباره معاد, انكارش ظلم است و مانند آن, حق را اگر كسي نپذيرفت ظلم است يعني اين بايد و نبايد را در كنار آن بود و نبود بايد حفظ بكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الامالي (شيخ مفيد), ص135.
[2] . الكافي, ج2, ص606.
[3] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 3.
[4] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 4.
[5] . سورهٴ عبس, آيات 15 و 16.
. سوره نجم ، آيه 8 . [6]
[7] . سورهٴ يونس, آيهٴ 61.
[8] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 103.
[9] . بحارالأنوار, ج67, ص196; صحيح (البخاري), ج6, ص20.
[10] . الكافي, ج1, ص98 و 138.
[11] . الكافي, ج2, ص53 و 54.
[12] . نهجالبلاغه, خطبه 193.
[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 255.
[14] . مثنوي معنوي ،دفتر ششم، بخش1 .
[15] . الكافي, ج1, ص84.
[16] . ر.ك: سورهٴ سبأ, آيهٴ 23.
[17] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 191.
[18] . ر.ك: سورهٴ بقره, آيهٴ 129؛ ر.ك: سورهٴ آل عمران, آيهٴ 164؛ ر.ك: سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 8.
[20] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.
[21] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.
[22] . مصباح الشريعه, ص16.
[23] . سورهٴ نحل, آيهٴ 60.
[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129؛ سورهٴ آل عمران, آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[25] . سورهٴ انعام, آيهٴ 76.
[26] . سورهٴ مزمل, آيهٴ 5.