28 09 2022 651867 شناسه:

مباحث علوم القرآن جلسه 08 (1401/07/06)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرء الی الله».

بحثهای روز چهارشنبه استثنائاً درباره علوم قرآنی بود. علوم قرآنی به چند بخش تقسيم میشود: يکی خود شناخت معانی آيات قرآن است که اين در حقيقت تفسير است. اصطلاحاً بحثهای تفسيری را جزء علوم قرآنی نمیدانند. قسم دوم قرآنشناسی است که قرآن چه زمانی نازل شد؟ چند تا سوره دارد؟ مکّی کدام است؟ مدنی کدام است؟ چرا معجزه است؟ لسانش چيست؟ تاريخ تدوينش چه زمانی است؟ چه کسی جمعآوری کرد؟ قرائاتش چندگانه است؟ اينها درباره قرآن است، اصطلاحاً علوم قرآنی که میگويند راجع به اين علوم است.

قسم سوم که اصطلاحی نبود و الآن دارد مطرح میشود اين است که قرآن کريم يک ادعايی دارد و آن ادعا اين است که ما يک سلسله علومی داريم که تقريباً شناخته شده است يک سلسله حکمتها يی داريم که اين هم تقريباً شناخته شده است، اما يک سلسله علوم ناشناخته داريم. اين علوم ناشناخته علومی نيست که مردم بتوانند با کوشش و جَهد و تلاش خودشان ياد بگيرند و جزء علومی نيست که انبياء حتی تو ای پيامبر هم بتوانی ياد بگيری يا از خود ابتکار داشته باشی و اجتهاد داشته باشی، اين چنين نيست، نه تنها نمیدانی، نمیتوانی ياد بگيری.

اين قسم سوم که يک سلسله علوم  ويژه است، در قرآن کريم در چند جا مطرح شد يکی اينکه در کنار آن علوم اصلی که فرمود قرآن کتابی است که ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ[1] اين دو تا. دو تای ديگر هم اضافه کرد و فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[2] درباره خود پيامبر هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[3] اين چهار مطلب را قرآن، بعضي را باهم و بعضي را منفصل ذکر کرد. آن جايي که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ اين براي مردم تاحدودي شناخته شده است آنجا که به وجود مبارک پيامبر ميفرمايد: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ نه «ما لاتعلم» آن مهم است. آنجا که بفرمايد آنچه شما نميدانستيد خدا يادتان داد، آن خيلي مهم نيست و خارج از بحث است؛ آنجا که ميفرمايد که تو اي پيامبر، نه تنها نميدانستي، اصلاً ممکن نبود ياد بگيري، کجا ميخواهي بروی ياد بگيري _اين «کان» ی منفي اين تعبير را دارد_ ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ اگر «ما لم تعلم» بود خيلي مهم نبود، يعني چيزي را که نميدانستيد، ما به شما گفتيم اما چيزي که نه تنها نميدانستي، اصلاً نميتوانستي ياد بگيري، کجا ميخواستي ياد بگيري؟

به جامعه بشري اين تعبير را دارد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، درباره شخص پيغمبر هم دارد: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ، اين چند جا هست. اين دو قسم يعني قسم سوم و قسم چهارم که هم به جامعه بشري خطاب ميکند و هم به وجود مبارک پيامبر خطاب ميکند، اين فقط يک علم سماوي است. علمي نيست که تو اي پيامبر بتواني ياد بگيري! اصلاً کجا هست که ميخواهي ياد بگيري؟ و جامعه بشري کجا ميخواهد ياد بگيرد؟

پرسش: فقط اين قسم از علوم هست که افاضه­ای است يا ...

پاسخ: همه علوم اين طورند، فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً اين نکره در سياق نفي است، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ وَ الأفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[4]، بعد فرمود: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[5]، اين همه نعمتها را ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‏[6] از بهترين نعمتها همين نعمت علم است اما يک علي است که با درس و بحث و تلاش و کوشش حل ميشود ولی اين قسم سوم و قسم چهارم که هم به پيغمبر فرمود و هم به جامعه بشري فرمود يعني بشر هيچ راهي ندارد برود تعلّم کند، چرا؟ يا آن معلوم در دسترس احدي نيست يا آن معلوم اصلاً وجود نداشت و شما هم نبوديد ما همانطوري که شما را ايجاد کرديم آن را هم ايجاد کرديم. وقتي چيزي نبود و شما هم آن وقتي که اين نبود نبوديد، از کجا ميتوانيد بفهميد؟ و در جريان اسرار برزخ و قيامت که فعلاً نيست بعد يافت ميشود اصلاً نيست که شما برويد ياد بگيريد، کجا ميخواهيد برويد ياد بگيريد؟

 بنابراين موضوع بحث در جايي که فرمود اصلاً تو نميتواني ياد بگيري، يا درباره خود ذات اقدس الهی است يا درباره اصل ساختار نظام خلقت است که تو آن وقت نبودي، هيچ کس هم نبود که ما آسمان و زمين را خلق کرديم، شما از کجا ميخواهيد ياد بگيريد که آسمان چگونه خلق شد؟ زمين چگونه خلق شد؟ و درباره برزخ و قيامت که اصلاً نرفتيد و هيچ خبري نداريد، شما خيال ميکنيد که برزخ و قيامت هم مثل همين دنياست. چون معلوم در دسترس شما نيست هر چه تلاش بکنيد نميتوانيد ياد بگيريد. حداقل اين امور سهگانه اين معلومهاي سهگانه در دسترس شما نيست کجا ميخواهيد ياد بگيريد؟ احدي هم نبود که در جهان خلقت ببيند ما چگونه آسمان و زمين را خلق ميکنيم؛ کجا ميخواهيد ياد بگيريد؟

پس اينکه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ براي اينکه ما خواستيم آسمان را خلق کنيم، بسيار خوب! احدي هم در عالَم نبود، شما هم که نبوديد، از کجا ميفهميد که ما آسمان را چگونه خلق کرديم؟ درباره برزخ و معاد، معاد که هنوز ظهور نکرد، هيچ کس خبري از آن ندارد، شما از کجا ميخواهيد بفهميد که معاد چگونه است؟ چون معلوم در دسترس شما نيست به احد وجوه: يا ذات اقدس الهی است که در دسترس شما نيست يا اصل خلقت نظام است که شما نبوديد که ما خلق کرديم يا جريان برزخ و معاد است که جزء غيب است بعد از اينکه کلّ اين عالم به هم ميخورد قيامت ظهور ميکند ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ[7] يعني «تبدل السماوات غير السماوات».

کل اين نظام عوض ميشود نظام ديگري احداث ميشود. اصلاً نيست که شما از آن خبر داشته باشيد که آن چه نظامي است! چون معلوم در دسترس شما نيست شما نه خودتان ميتوانيد ياد بگيريد نه از کسي ميتوانيد بپرسيد. اين چيزها را ما به شما گفتيم. پس اينکه به جامعه بشري ميفرمايد ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ نه «ما لا تعلمون»! به خود حضرت رسول ميفرمايد: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ نه «ما لم تعلم»، براي اينکه اصلاً معلوم نبود، شما هم که نبوديد. آن وقتي که ما آسمان و زمين را خلق ميکرديم که احدي نبود، شما از کجا ميخواهيد ياد بگيريد.

پس بنابراين اين قسم سوم و قسم چهارم که بازگشت هر دو به يک قسم است چه آنچه که به جامعه بشري ميفرمايد و چه آنچه که به خود حضرت رسول ميفرمايد اين معنايش اين است که اصلاً چون معلوم وجود نداشت شما هم نبوديد احدي هم نبود، از چه کسي ميخواهيد ياد بگيريد؟ اين معلومي که يا بود و نامتناهي بود و احدي هم به او دسترسي نداشت و ندارد «و هو الله»، يا اصل خلقت آسمان و زمين يا اصل خلقت قيامت که بعد از اينکه نظام دنيا به هم خورد قيامت ظهور ميکند در سوره مبارکه «ابراهيم»: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ، يعني «تبدل السماوات غير السماوات».

حالا روايتي در ذيل همين آيه از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) است که زمين تبديل ميشود «بأَرضٍ لَم تُکسَب عَلَيهَا الذنوب»[8] اين زمين ميرود خدا زميني را ميآورد که رويش گناه نشده است. اين حرفها حرفهايي نيست که يک جايي باشد که آدم بتواند ياد بگيرد.

پس «هاهنا امور» امر اول اين است که قرآن کريم، سه بخش علوم دارد: بخش تفسيري دارد و قرآنشناسي دارد و يک سلسله علومي که احدي به آن دسترسي ندارد «لولا القرآن» و بحث فعلي ما در اين قسم سوم است يعني چيزهايي را که خدا ادعا کرده و فرمود ما به شما ياد ميدهيم که اصلاً نميدانيد و نميتوانيد ياد بگيريد اين چيست؟ در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِّنكُمْ يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون[9] اين تعبير درباره خود پيامبر هم هست که ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ، در سوره مبارکه «نساء» آيه 113 دارد که ﴿وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ.  

﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ يک ﴿وَ الْحِكْمَةَ دو، اين درباره علومي است که بشر کم و بيش ميتواند بفهمد اما قسم سوم و چهارم اين است که به پيغمبر فرمود و به جامعه فرمود که در حقيقت يک قسم ميتواند باشد، اين است که شما اصلاً نميدانيد و نميتوانيد ياد بگيريد. همانطوري که قرآن در بخش اول و در بخش دوم «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[10] در اين بخش هم «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً». کدام قسمت است که بشر نميتواند ياد بگيرد؟ چند نمونه را خود قرآن کريم ذکر ميکند. فصل اول مربوط به خود ذات اقدس الهی است. خدا را به گونه­ای تعبير ميکند که بشر عادي نميتواند بفهمد.

در سوره مبارکه «حديد» می فرمايد: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ[11] ما ممکن است بگوييم شيئي اوّلي دارد آخري دارد ظاهري دارد باطني دارد. اين شيء مربع است چهار ضلع دارد يک ضلعش اول است يک ضلعش آخر است، يک ضلعش ظاهر است يک ضلعش باطن، حالا چه در آسمان باشد چه در زمين باشد ممکن است اين امور چهارگانه را داشته باشد اما گاه     شيئي  اين امور چهارگانه را دارد: چهار تا لفظ است چهار تا مفهوم است يک صدق است و يک مصداق نه چهار تا صدق است و يک مصداق. بيان ذلک اين است که ما يک سلسله بحثهايي مربوط به تساوي داريم يک سلسله بحثهايي درباره مساوقت و تساوق داريم. تساوي آن است که لفظ­ها متعدد، مفهومها متعدد، جهت صدق مختلف و مصداق هم مختلف است، چهار تا بحث است؛ مثلاً اگر کسي هم عالم است هم عادل، هم عنوان «عادلٌ» بر او صادق است و هم عنوان «عالمٌ». اين عالم و عادل دو تا لفظ است،   دو تا مفهوم است نه يک مفهوم. دو تا حيثيت صدق است: يکي از آن جهت که انديشه دارد عالم است و يکی از آن جهت که کار او مطابق با دين است عادل است. پس جهتها فرق ميکند، مثل کسي که هم عالم است و هم سيد است، اين عالم بودن و هاشمي بودن از دو جهت است از يک جهت که نيست.

پس دو تا لفظ است دو تا مفهوم است دو تا حيثيت صدق است و مصداق يکي است که اين شخص هم عالم است هم عادل است اما درباره ذات اقدس الهی که اين همه اسماء ذاتي دارد - اسماء ذاتي که براي ذات حق تعالي است - لفظها متعدد، مفاهيم متعدد ولي حيثيت صدق يکي است و مصداق هم يکي است. حيثيت صدق يکي است يعني چه؟ يعني وقتي گفتيم فلان شخص «عالمٌ و عادلٌ»، اين دو تا لفظ است دو تا مفهوم است در فضاي ذهن اين دو تا مفهوم همچنان دو تا هستند و وقتي که فرودگاه دارند، اين «عالمٌ» يک جا مينشيند «عادلٌ» در جاي ديگر مينشيند، نه اينکه عالم و عادل يک جا بنشينند. «عالمٌ» روي جهت انديشهاش مينشيند و «عادلٌ» هم روي جهت عمل او مينشيند. حيثيت امر سوم است و مصداق امر چهارم است؛ ولي درباره ذات اقدس الهی که صفاتش عين ذات است، الفاظ متعدد است، وقتي گفتيم: «الله عليمٌ و قديرٌ»، «عليمٌ» يک لفظ است «قديرٌ» يک لفظ است، دو تا لفظ است و دو تا مفهوم است ولي در همان سپهر ذهن، اين دو تا يکي ميشوند و يک جا مينشينند نه اينکه خدا از يک جهت عليم است و از يک جهت قدير است که بشود مرکّب. اگر ذاتش بسيط است و عين اين کمالات است يعني خدا از همان جهتي که عليم است قدير است از همان جهت که قدير است عليم است؛ اين حقيقت بسيط نوراني دو جهت ندارد او هم واحد است ﴿لا شريکَ لَهُ[12] هم احد است يکتا يعني يکتا! يعني «لا جزء له». اينطور نيست که يک جزئش عليم باشد و يک جزئش قدير باشد.

الفاظي که درباره ذات اقدس الهی است، اينها مساوقاند نه مساوي. فرق مساوقت و مساوات اين است که در مساوات سه امر، جداي از هم هستند و يک امر، مشترک است؛ ولي در مساوقه، دو امر جداي هم از هستند و دو امر ديگر عين هماند. در مساوات وقتي گفتيم که «رجلٌ عالمٌ و عادلٌ» لفظها متعدد است مفهومها متعدد است، حيثيت صدق که در ذهن ما ميخواهد منطبق بشود دو تا راه است دو تا فرودگاه است مصداق که ميشوند دو حيثيت است آنجا که هستند يکي هستند که اين شخص از حيثيتي عالم است و از حيثيتي عادل است؛ ولي مساوقه آن است که لفظها متعدد، مفهومها متعدد اما در همان سپهر ذهن، حيثيت صدق يکي ميشود و اين دو تا در يک جا مينشينند، مي شود مساوقه.

صفات که عين ذات است، اينطور نيست که – معاذالله - خدا از جهتي عليم باشد و از جهتي قدير باشد که بشود مرکّب. او همانطوري که «واحدٌ لا شريک له»، «احد لا جزء له» است، چون اينچنين است بنابراين در سوره مبارکه «حديد» فرمود: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ. چهار تا لفظ است، يک، چهار تا مفهوم است، دو، چهار تا حيثيت نيست، يک حيثيت صدق است و يک مصداق دارد. اين معنا را چه کسي ميتوانست بفهمد؟ اگر نامتناهي است، اوّليتش عين آخريت است، اين را تا دين نگويد و برهان برايش اقامه نشود و اين بسيط محض نباشد، اين قابل درک نيست.

 بنابراين بخش اول به تعريف خود ذات اقدس الهی برميگردد. اصرار کتاب و سنت مخصوصاً خطبههاي نهج البلاغه اين است که او چون ازلي است، نامتناهي است. اينکه در روايات دارد که «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه‏»[13] خدا را به خدايي بشناسيد يا در بعضي از ادعيه دارد که «يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذَاتِه‏»[14] يا دارد: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ»[15] اصرار کتاب و سنت بر اينکه خدا را با خدايي بشناسيد نه با ادله ديگر، گرچه آن هم يک راه صحيحي است ولي راه بهترش اين است که خود او را ببينيد و بشناسيد، اين براي همين است که آدم وقتي از راه ديگری براي خدا علم ثابت ميکند و براي خدا قدرت را ثابت ميکند، متوجه نيست که اينها به نحو مساوقه است يا به نحو مساوات است؛ مثل يک رجلِ عالمِ عادل است يا نه، چيزي است که علمش عين عدل است و عدلش عين علم است و حيثيت صدق يکي است.

در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امير استدلال ميکند که خدا نامتناهي است، چرا نامتناهي است؟ فرمود: «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ»‏[16] واحد عددي باشد نظير واحدها، اينگونه نيست. اگر واحد عددي بود محدود ميشود اما خدا حد ندارد. فرمود خدا ازلي است، از نامحدود بودنِ او به ازليت او پي ميبريم؛ يا حد وسط را ازليت او قرار بدهيم، ميگوييم چون او ازلي است بايد نامتناهي باشد چرا؟ براي اينکه ازلي يعني چه؟ يعني مسبوق به وجود نيست، چيزي قبل از او بود، اين بعد پيدا بشود نيست. اگر الف قبل از واجب، موجود باشد اين واجب در حدّ الف، موجود نيست و می شود معدوم، پس سابقاً معدوم بود، بعد موجود شد و حادث ميشود و ازلي نيست. ازلي آن است که نه اول داشته باشد نه آخر يعني قبل از او هيچ چيزي نباشد، خودش اول محض باشد و حدّي نداشته باشد و بعد از او هم هيچ چيزي نيست؛ نه ملحوق به وجود است و نه مسبوق به وجود. اگر مسبوق به وجود باشد، حادث ميشود و اگر ملحوق به وجود باشد ميشود منقطع الآخر. چون نه مسبوق به وجود است و نه ملحوق به وجود، چون ازلي است حد ندارد. از ازليت حق تعالي به نامحدود بودن او پي برديم در همين خطبه نهج البلاغه، اين ميشود «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه‏».

اما از اينکه بگوييم چون خدا به ما عقل داد اگر خدا را با برهان عقلي بشناسيم پس خدا را با خودش شناختيم اين فرمايش درست است ولي نميتواند معناي اين جمله نوراني حضرت باشد.

پس اينکه قرآن دارد که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ و واحد است يعني «لا شريک له»، احد است يعني «لا جزء له»، هم «واحدٌ لا شريک له» و هم «احدٌ لا جزء له»، «احد» يعني يکتا و واحد يعني يگانه. واحد يعني «لا شريک له» يعني مثيل ندارد؛ احد است يعني «تا» ندارد: يک تا، دو تا، سه تا که جزء داشته باشد، از اين قبيل نيست. اگر يک چيزي احد شد و بسيط محض شد و همه اين امور را داشت، اين ميشود حقيقت نامتناهي.

اين معاني که درباره خود خداي سبحان است، جز از راه وحي، اين حرفها پيدا نميشود، لذا به همگان فرمود که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، به وجود مبارک پيامبر فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ.

  تمام اسماي حسناي پروردگار را که شما بررسي کنيد، به اسماء ذاتي برميگردد، اسماء ذاتي هم عين هماند يعني لفظها متعدد، يک، مفاهيم متعدد، دو؛ اما حيثيت صدق، واحد است، سه، مصداق هم واحد است، چهار. چون بسيط است حيثيت صدق نميتواند دو تا باشد؛ نظير عالمِ عادل يا نظير رجل هاشمي عادل که حيثيتها فرق ميکند آنجا حيثيت فرق نميکند.

پس اين يک نمونه است که خداي سبحان فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ، ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ. اين به عنوان نمونه است. اسماء و صفاتي که به ذات اقدس الهی برميگردد کلاً از همين قبيل است، مگر آنچه که به اسماء فعلي برگردد که فعل خدا جزء ممکنات است و ممکن است که کسي دسترسي داشته باشد اما آنچه به ذات اقدس الهی برميگردد از چيزهايي است که اگر ذات اقدس الهی اينها را معرفي نميکرد، کسي نميتوانست بفهمد. حداکثر اين است که معلول را که ميبينيم ميفهميم علتي هست، مخلوق را که ميبينيم ميفهميم خالقي هست، اثر را که ميبينيم ميفهميم مؤثري هست اما مؤثري است که ازليتش عين ابديت اوست يا ظهورش عين بطون اوست، اينها را که آدم متوجه نميشود.

 بنابراين اينکه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، اين يک فصل است فصل يعني يک جلد کتاب است، حالا ما داريم از اين فصل زود عبور ميکنيم تا به مطالب بعدي برسيم. فصل اول اين است که ذات اقدس الهی خودش را طرزی معرفي کرد که اگر انسان اينها را از راه وحي نميشنيد نميتوانست بفهمد؛ فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.

حالا چون يوم الشروع است امروز به همين مقدار اکتفا ميکنيم. اميدواريم که ذات اقدس الهی، نظام ما و حوزه ما را در سايه ولياش حفظ بکند!

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره بقره، آيه129.

[2]. سوره بقره، آيه151.

[3]. سوره نساء، آيه113.

[4]. سوره نحل، آيه78.

[5]. سوره علق، آيه5.

[6]. سوره نحل، آيه53.

[7]. سوره ابراهيم، آيه48.

[8] . تفسير نورالثقلين، ج2، ص340.

[9] . سوره بقره، آيه151.

[10]. الكشاف, ج2, ص430.  

[11] . سوره حديد، آيه 3.

[12]. سوره انعام، آيه 163.

[13]. الكافي، ج‌1، ص85.

[14] . بحار الأنوار، ج‏84، ص 339.

[15]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج‏1، ص157.

[16]. نهج البلاغة، خطبه های 1 و 152.​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق