اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ (12) وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ (14) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ (15) قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (17) قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (18) قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ (19)﴾
تأكيد بر زنده نمودن مُردهها و استناد آن به خدا
چون سوره مباركه «يس» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق است و اصول دين هم توحيد و وحي و نبوّت و معاد است و در كنار آن اصول مذهب هم مطرح است قرآن كريم در اين سوره مباركه گذشته از توحيد, مسئله وحي و نبوّت را از يك سو و معاد را از سوي ديگر طرح ميكند. بعد از اشاره به توحيد و قبل از بحث نبوّت, جريان معاد را اجمالاً ذكر ميكند با جمله اسميه و با چند تأكيد ميفرمايد: ما يقيناً مُردهها را زنده ميكنيم ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي﴾ كه اين ناظر به حشر اكبر است.
مسامحهاي بودن تعبير به زنده نمودن مُردهها
سخن از احياي ميّت نيست سخن از احياي ﴿الْمَوْتَي﴾ است جمع محلاّ به الف و لام است؛ يعني تمام مردهها را ما زنده ميكنيم آنطوري كه در سوره مباركه «واقعه» آمده است كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[1] و افراد را ما زنده ميكنيم و اعمال آنها را احضار ميكنيم اعمال آنها زندهاند بعد تعبيري كه دارد ما زنده ميكنيم; يعني نسبت به شما حيات مجدّد است وگرنه اينها نمردند. بيان ذلك اين است كه اكثر مردم خيال ميكنند انسان ميميرد و از بين ميرود. آنها كه مسئله معاد و برزخ را هم پذيرفتند باز خيال ميكنند انسان در وسط نابود ميشود دوباره زنده ميشود.
هجرت بودن حقيقت مرگ از ديدگاه قرآن
فرمايش قرآن اين است كه مرگ, نابودي نيست فوت نيست, وفات است. مرگ به معناي تخلّل عدم بين متحرّك و مقصد نيست; يعني اين قافلهاي كه به طرف لقاءالله حركت ميكند در وسط در گودال عدم فرو برود؛ بعد سر از هستي در بياورد اينطور نيست. انسان كه قافله است حركت ميكند بعد نابود بشود بعد دوباره زنده بشود; بلكه مرگ, هجرت از دنيا به برزخ و از برزخ به قيامت است.
وجودي بودن جريان مرگ و عدم قطع حيات با آن
همانطوري كه حيات, امر وجودي است و مخلوق خداست؛ موت هم فوت نيست وفات است امر وجودي است و مخلوق خداست فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾[2] موت, امر وجودي است مخلوق خداست به معناي هجرت است. چون دنيا را ترك ميكند ما را رها ميكند ما او را نميبينيم خيال ميكنيم مسئله امر عدمي است; لذا جريان مرگ كه عبارت از هجرت است احياي مجدّد است به حسب ما وگرنه انسان حيات مستمر دارد.
انتقال انسان از اين عالم به عالم ديگر با مرگ
اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «إنّما تنتقلون مِن دارٍ إلي دارٍ»[3] هيچ كس از بين نميرود; ولي با همه همراهان از عالَمي به عالَم ديگر منتقل ميشوند. هر كسي يك قافله است تمام عقايد, اخلاق, رفتار, گفتار, كردار و نوشتار انسان با او هست اينچنين نيست كه انسان تنها باشد. زندگي قيامت با اينكه جمعی است, اجتماعي نيست هر كسي تنهاست ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾[4] و عدهاي خوشحال هستند براي اينكه با يك قافلهای همراهند اعمال, عقايد و رفتار حسنهشان براي اينها لذتبخش است با اينها به سر ميبرند. فرمود ما تمام مردهها را زنده ميكنيم, يك و تمام اعمال را هم نوشته داريم, دو و پيامد اعمال آنها چه خير چه شرّ, چه حق چه باطل, چه صدق چه كذب, چه حَسن چه قبيح همه را هم به همراه دارند, سه.
همراهي اعمال با انسان و الحاق آثار سنتهاي حسنه و سيئه به آن
﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ آنچه را پيش فرستادند قبلاً در زمان حيات خودشان انجام دادند همه آنها ثبت است و آنچه اثر عمل آنهاست اگر حسناتي گذاشتند, اثر خوبي گذاشتند, مدرسهاي, مسجدي, راهي, درمانگاهي ساختند, كتابي نوشتند يا نه, سنّتي در جامعه احيا كردند نظير آخرين جمعه ماه مبارك رمضان كه راهپيمايي روز قدس است اين سنّت حسنه است يا هفته وحدت سنّت حسنه است يا دهه كرامت سنّت حسنه است اگر كسي چنين ابتكاري كرد كه جامعه به دنبال آن به طرف قرآن و عترت حركت كرد اينها سنّتهاي حسنه هستند تا اين سنّت هست, اثر آن در نامه عمل شخص نوشته ميشود و اگر ـ خداي ناكرده ـ سنّت بد گذاشت تا آن سنّت هست و عدهاي به آن سنّت عمل ميكنند اثر حرمت و زشتي در نامه اعمال او نوشته ميشود. پس ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا﴾ كه در زمان حيات خودشان است ﴿وَآثَارَهُمْ﴾ بعد از مرگشان است. هر كاري كه ديگران بكنند و خيرش به او برسد تبرّعی باشد يا اهدا باشد ميفرمايد ما مينويسيم اما خود او بعد از مرگ كاري به نام واجب يا مستحب انجام بدهد كه به فيضي برسد اين امکان ندارد براي اينكه انسان وارد عالَمي شد كه در آن عالَم تكليف نيست, شريعت نيست, وحي و نبوّت نيست آن عالَم, عالم نتيجه است.
ثبت اعمال علت نفي تعجب از همراهي آن با انسان پس از مرگ
بعد فرمود شما تعجّب نكنيد كه هر كسي با قافلهاي از اعمال محشور ميشود, بلكه جميع اشيا, خود انسانها و اعمال آنها, نباتات و آثار نباتات, جمادات و آثار جمادات, حيوانات و آثار حيوانات, فرشتگان و آثار فرشتگان همه اينها در لوح محفوظ ثبت است و آن دفتر كل است.
اقسام سهگانه ثبت اعمال شخصي، جامعه و اشياء
بعد فرمود ما سه دفتر داريم: يك دفتر خصوصي براي هر كسي هست كه هر كسي نامه اعمالش با او هست و دوم اينکه هر امّتي و هر جامعهاي دفتري دارد كه اين دفتر مربوط به خود آن امت است راجع به اعمال فردي آنها نيست اعمال اجتماعي آن امت است كه با اُمم قبل و بعد فرق ميكند. سوم، نامه و دفتري است كه جميع اشياي عالَم در آنجا ثبتاند. آنچه طبق بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) که در سوره مباركه «اسراء» گذشت ناظر به نامه اعمال هر شخص است آيه سيزده سوره مباركه «اسراء» اين است ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً ٭ اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[5] هر كسي تمام اعمال خودش را ميبيند در آيات ديگر هم هست كه ميگويد: ﴿مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾[6] تمام اعمال كوچك و بزرگ من در اين هست من اين را دارم ميبينم تعجّب هم ميكند كه چگونه همه اعمال در يكجا ثبت است و دارد ميبيند هر كسي با نامه اعمال خودش محشور ميشود. اما درباره اعمال جامعه كه هر امتي كتابي دارد آن را در سوره مباركه «جاثيه» آيه 28 به اين صورت بيان فرمود: ﴿وَتَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
مقبول بودن آيه در ثبت اعمال جامعه با توجه به دو ديدگاه در وجود آن
هر امتي كتابي دارد؛ حالا اگر جامعه وجود داشت كتابي براي جامعه هست اگر گفتيم جامعه امر اعتباري است وجود ندارد حيثيت اجتماعي هر كسي يك سلسله احكام و تكاليفي دارد كه اعمال او از حيثيت اجتماعي، در آن كتاب ثبت است انسان يك وظيفه فردي دارد اعمال و عبادات فردي دارد اين برابر آيه سيزده سوره مباركه «اسراء» است كه ﴿كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً ٭ اقْرَأْ كِتَابَكَ﴾ يك وظايف اجتماعي نسبت به نظام, نسبت به مسئولين نظام, نسبت به مملكت, نسبت به دولت خود دارند اين حيثيتهاي اجتماعي افراد است كه اين هم در يك نامه اعمال جداگانهاي نوشته ميشود. اين آيه 28 سوره مباركه «جاثيه» كه ميفرمايد: هر امّتي كتابي دارد اگر ثابت شد كه جامعه جداي از فرد وجود دارد كثرتش اعتباريِ محض نيست يك حيثيت وجودي براي جامعه هست جامعه واقعاً وجود دارد امت واقعاً يك وجود مناسب با خودش دارد؛ قهراً كتابي دارد, اعمالي دارد که در اين صورت ظاهر آيه مقبول است كه ﴿كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا الْيَوْمَ﴾.
ناتمامي ديدگاه اعتباري دانستن وجود جامعه
اگر ثابت شد كه نه, جامعه يك امر اعتباري است اين كثرت نميگذارد كه جامعه وجود داشته باشد براي اينكه وجود مساوق با وحدت است چيزي كه وحدت ندارد وجود ندارد; گرچه آن وحدتي كه مساوق با وجود است غير از اين وحدتي است كه مقابل كثرت است. وحدتي است كه مساوق با هستي است چيزي كه موجود است واحد است و هر چيزي كه مصداق واحد است موجود است آن وحدت عام, مساوق با هستي است. آنگاه همين وجودي كه مساوق با وحدت است در تقسيمات جهانبيني به اين قسم ميرسيم ميگوييم وجود يا ذهني است يا خارجي, يا بالقوّه است با بالفعل, يا علت است يا معلول, يا عالِم است يا معلوم, يا واحد است يا كثير. يكي از تقسيمات فلسفي «هستي» اين است كه «الموجود إمّا واحدٌ و إمّا كثير»[7] كه مسئله ده, صد, هزار اينها با اينكه كثيرند در اين تقسيم وجود دارند. بنابراين نبايد گفت چون وحدت مساوق با وجود است اگر چيزي وحدت نداشت وجود ندارد و جامعه وحدت ندارد و چون وحدت ندارد وجود هم ندارد. آن وحدتي كه مساوق با هستي است غير از آن وحدتي است كه زيرمجموعه هستي است و مقابل كثرت است و هر دو مصداق وجودند.
معناي آيهٴ ثبت اعمال جامعه با توجه به انكار وجود آن
به هر تقدير اگر كسي وجود جامعه را انكار كرد كه جامعه وجود جدايي ندارد امّت وجود جدايي ندارد اين معنا را حتماً ميپذيرد كه هر فردي دو حيثيت دارد: يك حيثيت خصوصي دارد كه اعمال فردي اوست مربوط به وظايف شخصي اوست, يك حيثيت اجتماعي دارد كه با نظام كار دارد, با جامعه كار دارد, با افراد كار دارد اين حيثيت اجتماعيِ او كتاب اعمال ميخواهد نامه اعمال ميخواهد او وظيفهاي دارد بايد نماز و روزه انجام بدهد, وظيفهاي دارد كه نماز را به جماعت بخواند, در نماز جمعه, نماز عيد فطر و نماز عيد قربان شركت كند, در كارهاي نظام شركت كند اين حيثيت اجتماعي هر فردي قابل انكار نيست چون يك نحوه حيثيتي از حيثيات وجودي خود آدم است, اگر اين را پذيرفتيم آيه 28 سوره مباركه «جاثيه» بر اين معنا حمل ميشود كه ﴿كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا﴾ يعني هر كسي بر اساس حيثيت اجتماعي كه دارد احكام و حِكمي كه انجام داد در آن حيثيت اجتماعي او هست كتابی است كه به ما میرسد.
مقصود از ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ و ثبت همه اشياء در آن
هر چه در جهان هست در اِمام مُبين مضبوط است كه فرمود: ﴿كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾. اين ﴿كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ را همان لوح میدانند كه اين پيشواي همه كتابهاست ﴿كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ اينها را شمرديم يعني جداگانه, مُحصا و حسابشده همهشان در آنجا هستند.
تفاوت ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ با نامه اعمال اشخاص و جامعه
مطلب ديگر آن است كه اين كتاب مبين كه همه چيز در آن هست آن نسخه كلّي و دفتر كلي و دفتر اصل است. آنچه در نامه اعمال امت است يا نامه اعمال اشخاص است مطابق با آن نسخه اصل بايد باشد. در همان آيه سوره مباركه «جاثيه» آيه 26 به بعد اين است ﴿وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ ٭ وَتَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا﴾ هر كسي را به نامه خودشان دعوت ميكنيم ﴿الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ به هر امّتي ميگوييم ﴿هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ﴾ به هر امّتي ميگوييم اين نامه ماست كه ناطق است حرف ميزند كه شما اين كار را كرديد.
بَدَل بودن نامه اشخاص و جامعه نسبت به ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾
عمده اين جمله است فرمود: ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ در ذيل اين آيه يك روايت نوراني است كه امام(سلام الله عليه) فرمود مگر شما عرب نيستيد قواعد عربي را نميدانيد استنساخ به چه چيزی ميگويند؟ يك وقت كسي نسخهنويسي ميكند يك وقت استنساخ ميكند. كسي كه دارد مينويسد ميگويد من دارم نسخه برميدارم «نَنْسَخ»؛ اما وقتي دارد استنساخ ميكند يعني چه؟ يعني يك نسخه اصل نزد من هست من اين نسخه فرع را برابر آن نسخه اصل دارم تنظيم ميكنم از روي يك كتاب دارم مينويسم, اگر كسي مطلبي را دارد مينويسد نميگويند استنساخ كرده ميگويند نسخه اوّلي, طبيب نسخه نوشت او كه استنساخ نميكند. اما اگر كتابي نوشته باشد ديگري از روي آن نسخه بردارد ميگويند استنساخ كرده. آن روايت نوراني كه ملاحظه ميفرماييد ذيل اين آيه است فرمود: مگر شما عرب نيستيد قواعد عربي را نميدانيد؟! خدا ميفرمايد: ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ يعني ما يك نسخه اصل داريم, آنچه به نام كتاب امّت است يا كتاب شخص است ـ البته اين آيه سوره «جاثيه» مربوط به كتاب امت است ـ ميفرمايد اين نسخهٴ بدل آن اصل است.
ثبت سرنوشت همه افراد و اشياء در ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾
آنچه شما ميخواستيد انجام بدهيد ما ميدانستيم چه كار ميخواهيد بكنيد[8] ما ميدانيم كه كدام خاك بر اساس گرايشهاي طبيعي «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[9] ما ميدانيم كدام گياه بر اساس گرايشهاي طبيعي يا غريزي، ميوه شيرين ميدهد يا حنظل تلخ. ما ميدانيم كدام حيوان بر اساس غرايز حيواني چه كاري را انجام ميدهد در كدام گوشه جنگل به سر ميبرد. ما در ازل ميدانيم كه فلان شخص با ميل خود راه خوب ميرود و آن شخص با ميل خود راه بد ميرود. ما در ازل ميدانستيم كه كميلبنزياد نخعي با حارثةبنزياد نخعي اينها دو برادرند يكي شاگرد خاصّ حضرت امير ميشود دعاي «كميل» را نقل میکند, يكي قاتل فرزندان مسلم ميشود و ميدانستيم كه هر دو با اختيار خودشان اين كار را ميكنند و ميدانستيم كه هر دو ميتوانستند نكنند هم آن بد ميتوانست خوب بشود ولي نشد, هم اين خوب ميتوانست بد بشود ولي نشد. ما هر چيزي را با مبادي اينها در ازل ميدانستيم اين نسخه اصل ما است; آنچه شما انجام ميدهيد برابر اين نسخه است. ما كار شما را استنساخ ميكنيم هر چه شما بخواهيد انجام بدهيد با اختيار و اراده كه ميتوانيد خلاف آن را انجام بدهيد ولي با ميل خودتان انجام نميدهيد همه اينها را ما ميدانيم؛ نه اينكه ـ معاذ الله ـ ما در ازل ميدانستيم كه زيد الاّ ولابد بايد بيراهه برود, عمرو راه خوب برود; چون زيد ميتواند هر دو راه را انتخاب كند ولي با ميل و اراده خودش راه خوب را ميرود ما ميدانيم اين ميشود كميل, آن برادرش با اينكه ميتواند راه خوب برود با ميل و اراده خودش قاتل فرزندان مسلم ميشود او را هم ما ميدانيم. ما ميدانيم «بما له مِن المبادي الإرادية و اختيارية» نه اينکه اصلِ فعل را ميدانيم كه امام رازي[10] به اين مغلطه افتاد. همه اينها در كتاب اصلي ضبط است و اين كتابها نسخهبرداري از آن اصل است ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ يعنی اين نسخه بدل است نسخه اصلش نزد ماست.
تطبيق ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ بر علي(عليه السلام) از ديدگاه علامه طباطبايي و مصداق بودن آن
اينكه در همين سوره مباركه «يس» هست ﴿كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ اين ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ لوح محفوظ است و كتاب كلّي عالَم است در بعضي از روايات بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است. اينجا هم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين بيان لطيف را دارند كه وجود مبارك حضرت امير كتاب مبين است. آنچه در عالَم هست در وجود مبارك حضرت امير هست اين «ممّا لا ريب فيه» است اما اين گونه از روايات تطبيقِ مصداقي است نه تفسير مفهومي؛ اگر ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[11] باشد تفسير مفهومي است ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾[12] باشد تفسير مفهومي است اصلاً مربوط به حضرت امير است؛ اما اين تطبيق مصداقي است وگرنه «امامِ مبين» همان لوح محفوظ است عرش الهي است كه همه اشيا در اينجا هست.
نفي استبعاد از علم غير متناهي علي(عليه السلام) توسط علامه طباطبايي
بعد ميفرمايند استبعاد نكنيد يك انسان كاملي همه چيز را به خواست خدا بداند. خداي سبحان به افرادي كه علم عطا ميكند, كرامت عطا ميكند اينها چند گونه هستند: يكي فيض است که به افراد ميدهد اين محدود است خود اين شخص محدود است فيضي هم كه دريافت كرده محدود است. يك وقت است كه نه, اينچنين نيست كه به افراد فيضي بدهد آنها را به علمِ فعلي خود متّصل ميكند علم فعلي خدا نامتناهي است مگر درباره قرآن نيامده كه قرآن مشتمل بر علوم غير متناهي است اين در بيانات نوراني حضرت امير است كه درياي غيرمتناهي است،[13] اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي چيزي را به عنوان اقيانوس قرآن خلق كرده باشد يا اقيانوس كبير به نام حضرت امير خلق كرده باشد اگر چيزي را به حضرت امير داده باشد بله اين علم ميشود متناهي; ولي اگر حضرت امير را به علم خود وصل كرده باشد ديگر متناهي نيست اين است كه اينها فرمودند هر چه ما بخواهيم به اراده الهي ميدانيم, اينكه اگر گفتند علم ما غير متناهي است نبايد گفت خودشان كه متناهياند چگونه علمشان غير متناهي است بله خودشان متناهياند اما اگر به درياي نامتناهي متّصل بشوند اگر ما يك اقيانوس نامتناهي داشتيم نهري هم به اين درياي نامتناهي وصل شد اين ديگر ميشود نامتناهي براي اينكه به آنجا مرتبط است. بنابراين در اين جهت هيچ سخني نيست.
تقويت تفسير ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ به لوح محفوظ
لكن رواياتي كه درباره حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است دو طايفه است: يك طايفه روايات تفسيري است كه فقط براي آنهاست مثل آيه تطهير, آيه مباهله, آيه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾, آيه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾, آيه ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾ اينها تفسير مفهومي است و مصداقاً منحصر به اينهاست يك وقت تطبيق مصداقي است نه تفسير; اين ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ همان لوح محفوظ است و مانند آن.[14]
امكان ارتباط انسان كامل با علم فعلي ذات حق
پرسش: علم حضرت امير عين علم حق تعالی است الا اينکه ... .
پاسخ: ذات اقدس الهي يك علم ذاتي دارد كه عين ذات اوست كسي با آنجا رابطه ندارد يك علم فعلي است كه با آن علم, عالَم را اداره ميكند علم فعلي, فعل حق است ممكنالوجود است خارج از ذات است علم فعلي مثل اينکه در موارد امتحان فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِنَعْلَمَ﴾ اين علم فعلي تغييرپذير است گاهي هست گاهي نيست مثل درياي متلاطم, منتها نامتناهي است.
نامتناهي شدن علم انسان با ارتباط به علم فعلي و علي(عليه السلام) مصداق آن
اگر كسي به اين علم فعلي مرتبط شد علمش نامتناهي است هر وقت بخواهند ميدانند. تنها كسي كه آبرومندانه سر بلند كرد و گفت: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[15] وجود مبارك حضرت امير بود؛ البته درباره ائمه ديگر هم كم و بيش هست اما اوّلين كس علی(عليه السلام) بود که فرمود هر چه ميخواهيد از من بپرسيد اينطور نبود كه مربوط به مردم مدينه يا كوفه باشد چه كسي چنين ادّعايي كرده بعديها البته عدهاي ادّعا كردند ولي فوراً رسوا شدند چطور ميشود انسان بگويد هر چه ميخواهيد از من بپرسيد نه علوم زميني «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[16] راههاي آسمان را من بهتر از راههاي زمين ميدانم.
ائمه(عليهم السلام) وارثات علم الهي و تحصيلي نبودن آن
پرسش: حضرتعالی در خيلی از جاها به علم الوراثة تعبير فرموديد نه علم الدراسة.
پاسخ: اينها وارثان الهياند ولي آنچه را كه اينها به ما فرمودند ياد بگيريم براي ما فخر است، كسي آن توقع را ندارد كه در حوزه يا دانشگاه چنين علمي پيدا بشود اينها براي اهل بيت(عليهم السلام) است. کسی كه در كمال شهامت بگويد هر چه ميخواهيد از من بپرسيد نه علوم زميني، «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» اين نكته را هم عنايت كنيد اگر بعضي از بزرگان ما درباره حضرت امير(عليه السلام), درباره تشيّع موضعگيري ميكنند حرفهاي آنها هم به قرآن و عترت وابسته است هم به عقل وابسته است هم دلسوز جامعه هستند مبادا كسي ـ خداي ناكرده ـ نسبت به حضرت امير(عليه السلام), پيروان حضرت امير(عليه السلام) و تشيّع سخني بگويد كه مطابق با برهان نباشد. فرمود هر چه ميخواهيد از من بپرسيد دوست و دشمن اين را نقل كردند البته برخي رفتند اين حرف را بگويند فوراً هم رسوا شدند حضرت نفرمود من نحو و صَرف و فلسفه و فقه و اينها را خوب جواب ميدهم فرمود: سؤال كنيد ملائكه چگونهاند, راهشان چيست, تسبيحشان چيست, عبادتشان چيست, در آسمانها چه ميكنند, آسمان چند طبقه است; منتها كسي نبود سؤال كند با جمله اسميه فرمود: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» حضرت امير(عليه السلام) اينچنين است; لذا سيدناالاستاد فرمود هيچ محذوري ندارد, هيچ مانعي ندارد اين مطلب حق است ولي رواياتي كه در اين زمينه وارد شده دو طايفه است: يك طايفه تفسير مفهومي است؛ مثل روايات ذيل ﴿هَلْ أَتَي﴾[17], ذيل آيه مباهله, آيه ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ﴾,[18] آيه تطهير, ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾[19] اينها كه منحصراً براي اينهاست. يك سلسله روايات تطبيق مصداقي است ميفرمايد اينكه فرمود«امام مُبين»، وجود مبارك حضرت امير است اين تطبيق مصداقي است. ﴿أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾[20] كه منظور از ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ همان لوح محفوظ و عرش الهي است.
طرح بحث نبوت بعد از پردازش اجمالي بحث معاد
در سوره مباركه «يس» وقتي مسئله توحيد را مطرح كردند اجمالاً مسئله معاد را ذكر كردند البته در بحث پاياني, معاد را مبسوطاً ذكر ميكنند اينجا به طور اجمال هشداري ميدهند تا انسان خيال نكند كه از بين ميرود خيال نكند كاري كه كرده است ﴿نَسْياً مَنْسِيّاً﴾[21] است نه او از بين ميرود و نه كار او از بين ميرود اين را اجمالاً تذكر دادند بعد مسئله نبوّت را مطرح كردند. مسئله نبوّت را گاهي به صورت قصّه و جريان گذشته كه علوم تجربي آن را تأييد ميكند ذكر ميكند گاهي هم با برهان؛ معمولاً در همه موارد با برهان مطرح است.
مقصود از «اصحاب قريه» و «فرستادگان الهي» براي آنها
فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ داستاني را براي مردم شرح بده. اين «اصحاب قريه» را گفتند براي انطاكيه است و امثال انطاكيه؛ حالا قرآن كريم روي اين قريه كه كدام عصر و مصر بود خيلي تكيه نميكند مگر در بعضي از موارد ضروري; لذا در هيچ جا تاريخ را ذكر نميكند كه در چه عصري بود. برخيها گفتند اينها فرستادههاي حضرت عيسي بودند برخيها؛ مثل مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان[22] ميفرمايد اينها مستقيماً فرستادههاي الهي بودند اگر هم جريان حضرت عيسي چنين كاري كرد اين هم ممكن است مصداق باشد ولي ظاهرش اين است كه ما فرستاديم يعني رسول الهي بودند نه اينكه حضرت عيسي آنها را فرستاد.
فرستاده شدن سه پيامبر براي «اصحاب قريه» و دعوت آنان به توحيد
﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾ كه ﴿إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ اينها موحّد بودند يعني خدا را قبول داشتند خدا را به عنوان خالق كل قبول داشتند; منتها وَثني بودند, صَنمي بودند, بتپرست و مانند آن بودند و نبوّت عامّه را انكار ميكردند همانطور كه در سوره مباركه «انعام» هست نبوّت را قبول نداشتند ميگفتند خدا اگر پيامبري دارد, كسي از طرف خدا پيام ميآورد بايد فرشته باشد انسان نميتواند پيامآور از طرف خدا باشد اين توهّم باطلي بود كه در اوايل سوره مباركه «انعام» آمده و رد شد. ﴿إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ آنگاه ﴿إِذْ أَرْسَلْنَا﴾ فرمايش مرحوم شيخ طوسي در تبيان اين است كه اين ﴿أَرْسَلْنَا﴾ يعني ما فرستاديم نه حضرت عيسي فرستاد ﴿إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ﴾ برای اين «اصحاب قريه», دو پيامبر را فرستاديم اينها اين دو پيامبر را تكذيب كردند ما اين دو پيامبر را تقويت كرديم به اينها عزّت و غلبه و قدرت داديم با فرستادن پيامبر سوم ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ اين سه پيامبر كه آمدند به اصحاب قريه گفتند: ﴿فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾ ما از طرف ذات اقدس الهي مأموريم شما را به توحيد هدايت كنيم.
نقد «اصحاب قريه» بر مرسلين به بشر بودن آنها
آنها يعنی اصحاب آن قريه گفتند: ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾, اين صغرا و بشر نميتواند فرستاده خدا باشد, اين كبرا پس شما فرستاده نيستيد, نتيجه. در اوايل سوره مباركه «انعام» آمده كه اگر يك وقت خدا پيامي براي هدايت مردم دارد بايد حتماً از راه فرشته باشد بشر آن لياقت را ندارد كه با خداي سبحان ارتباط داشته باشد ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ﴾, ﴿الرَّحْمنُ﴾ را قبول داشتند, يك; انزال را ممكن ميدانستند, دو; منتها ميگفتند آن كسي كه وحي الهي را ميآورد الاّ ولابد بايد فرشته باشد ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ﴾.
پاسخ مرسلين به اصحاب قريه و محدوده مأموريت آنها
آنها گفتند: ﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ خدا ميداند كه ما دروغ نميگوييم پيامبر خداييم اول با نرمش و گفتار عادي، بعد كم كم برهان را يكي پس از ديگري ذكر ميكند. در همين جا مرحوم شيخ طوسي و ديگران هم اين را نقل كردند كه آنها معجزه خواستند اينها معجزات حضرت عيسي را ارائه کردند ابرای اكمه و ابرص بود که اينها خواستند احياي موتا بود که اينها خواستند, چندتا معجزه نشان دادند. صِرف ادّعا را كسي قبول نميكند حتي آنهايي هم كه ميگويند ممكن است بشر، پيامبر خدا باشد ميگويند وقتی ادّعا كرديد, برهان اقامه كنيد. اينجا هم در روايات دارد كه برهان اقامه كردند ابرای أكمه و ابرص[23] كردند, احياي موتا كردند و به اينها گفتند: ﴿وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ پيامبران سِمتي دارند كه بايد ابلاغ كنند برهان ميخواهيد ما برهان اقامه كنيم، غير از اين هم سِمتي نداريم مأموريتي نداريم كار ما فقط تبليغ است.
بَد قَدم و نَحس دانستن مرسلين و حق بودن آن براي خودشان
آنها گفتند: ﴿إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ﴾ اين «طِيَره», تشئّم, بدقدمي, نَحس دانستن در نوع اين خرافات هست. نَحس, حق است؛ اما انسانِ بد خودش نَحس است قرآن نميگويد ما نَحس نداريم اما ميگويد نَحس خودتي؛ يعني كفر, فسق, تمرّد نَحس است وگرنه فلان شخص نَحس باشد فلان روز نَحس باشد چيست؟! همان روزي كه قرآن دارد: ﴿فِي يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾[24] بحث آن قبلاً گذشت همان روز براي پيامبر آن عصر و مؤمنان روز رحمت و بركت بود اينكه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾,[25] ﴿فِي يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾ براي آنها نَحس بود ولي براي پيغمبر آن عصر و مؤمنين خير و رحمت بود. روز طوفان براي فرزند نوح نَحس بود؛ ولي براي نوح و مؤمنين به روح كه سعد و رحمت و بركت بود. نَحس به آن معنا را در همين آيه ميفرمايد نحس خودتان هستيد ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ بله ما نحس را انكار نداريم، بدي, نقص, فحش, زشتي و بطلان نحس است اما با شماست ما چيزي در خارج به نام نحس نداريم. گفتند: ﴿إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ﴾ تهديد هم كردند ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ ما شما را رجم ميكنيم, بيرون ميكنيم, عذابتان ميدهيم, اينها گفتند بله ما نحس را قبول داريم اما خودتان هستيد بدي, نحس است بله بدي نحس است ما كه بد نيستيم در عالَم هم كه بدي نيست ﴿قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ خودتان نحس هستيد, خودتان شوم هستيد. حق, خير است شما باطل هستيد, صِدق خير است شما دروغ هستيد, حَسن خير است شما شرّ هستيد و قبيح, كذب, باطل اينها نحس است ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ شما را كه رها نميكند.
پايان نيافتن داستان «اصحاب قريه» و دليل آن
﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم﴾ اگر خوب به ياد بياوريد بحث صغروي است ما كبرا را قبول داريم، بله نحس در عالَم هست؛ اما نحس كيست؟ نحس چيست؟ ما آمديم بگوييم شما نحس هستيد ما ميخواهيم شما را سَعد كنيم همين! شما شرّ هستيد ميخواهيم شما را خير كنيم ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ﴾.
وجود حسن فعلي و فاعلي دليل بر سَعد بودن مرسلين
اين قصه تمام نشده چون اگر اين قصه به همين اندازه بود جاي سؤال داشت كه برهان كجاست؟ تتمّه اين قصه برهاني است كه ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ ميباشد آن شخص ميآيد ميگويد شما بايد دو مطلب داشته باشيد: يكي حُسن فعلي, يكي حُسن فاعلي; اينها هم آدمهاي خوبياند هم حرفهاي خوب ميزنند گوش بدهيد شما چه چيزي ميخواهيد حرف خوب ميخواهيد اينها دارند, آدم خوب ميخواهيد اينها دارند, رايگان هم دارند كار ميكنند. اين ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾ چرا؟ براي اينكه شما به دنبال چه چيزي ميگرديد؟ شما به دنبال آدمهاي خوب و حرف خوب ميگرديد اينها هستند ﴿اتَّبِعُوا﴾ از كسي كه هر دو عنصر را دارد ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾ چيزي هم از شما نميخواهند, ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ آدمهاي خوبي هستند, خدمات رايگان هم دارند, حرفهاي خوب هم ميزنند، چرا گوش نميدهيد؟! همه انبيا اينطورند. ميفرمايد اين سَعد است آنكه از شما چيزي ميخواهد ممكن است بگويد نحس است, آنكه حرفش عالمانه نيست ممكن است بگويد نحس است؛ اما كسي كه دارد رايگان به شما حيات ميدهد اين هم خودش خوب است هم حرفش خوب است اينكه سَعدِ محض است، آمده نحسزدايي كند. اين تتمّه برهان است كه ـ انشاءالله ـ نقل ميشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره واقعه، آيات 49 و 50.
[2] . سوره ملک، آيه 2.
[3] . بحار الانوار، ج 37، ص146.
[4] . سوره مريم، آيه 95.
[5] . سوره اسراء، آيات 13 و 14.
[6] . سوره کهف، آيه49.
[7] . مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج4، ص215.
[8] . التوحيد(للصدوق)، ص136.
[9] . ديوان سنايي، قصيده 134.
[10]. مفاتيح الغيب، ج27، ص671 .
[11] . سوره مائده، آيه55.
[12] . سوره مائده، آيه67.
[13] . نهج البلاغه خطبه 198؛ «بَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ وَ مِنْهَاجاً».
[14] . الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص288 و 289.
[15] . نهج البلاغه خطبه189.
[16] . نهج البلاغه خطبه189.
[17]. سوره انسان, آيه1.
[18]. سوره مائده, آيه67.
[19]. سوره مائده, آيه3.
[20]. سوره يس, آيه12.
[21] . سوره مريم ، آيه 23
[22]. التبيان فی تفسير القرآن، ج8، ص448.
[23]. تفسير الجلالين، ص444.
[24]. سوره قمر, آيه19.
[25]. سوره حاقه, آيه7.