07 01 2014 1914750 شناسه:

تفسیر سوره یس جلسه 05 (1392/10/17)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ (14) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‏ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ (15) قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (17) قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (18) قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ (19) وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20) اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22)

تحصيل حاصل نبودن انذار پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  نسبت به مردان الهي

بعد از اينكه فرمود كتاب الهي گرچه براي هدايت همه مردم است ولي گروه خاصّي از آن استفاده مي‌كنند نظير جمع بين دو آيه ﴿هُديً لِلنَّاسِ[1] و ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[2] اين‌جا هم فرمود انذار تو درباره كساني اثر مي‌گذارد كه دين را پذيرفته باشند. اين از سنخ تحصيل حاصل و مانند آن نيست كسي كه فطرت سالم دارد و اهل تحاشي و استكبار نيست اين شخص حق‌پذير است. دعوت انبياي الهي در او اثر چند مي‌گذارد: يكي حفظ موجود, ديگري طلب مفقود; يعني آنچه دارد حفظ مي‌كند و آنچه ندارد به سراغ آن مي‌رود و تحصيل مي‌كند; لذا نه حفظ موجود, تحصيلِ حاصل است; چون تحصيل موجود نيست حفظ موجود است ابقاي موجود است ابقا غير از اصل حدوث است و در جاي خود هم ساكن نيست; بلكه متحرّك و پوياست كه ﴿إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً[3] پس حفظ موجود غير از تحصيل حاصل است, طلب مفقود غير از تحصيل حاصل است اين دو اثر براي مردان الهي هست.

رفع نگراني پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نپذيرفتن انذار و امر به دعوت با هَجر جميل

اما كساني كه بالصراحه مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ[4] ذات اقدس الهي هم به انبياي خود مي‌فرمايد حرف آنها اين است; لذا ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ[5] اين معنايش اعراض نيست تسلّي خاطر آن پيامبر است كه نگران نباش حرف وحي را گروه خاصي مي‌پذيرند كساني كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ[6] هستند اين را نمي‌پذيرند تو نگران نباش؛ اما تا آخرين لحظه هم من آيه نازل مي‌كنم هم تو اينها را دعوت كن. اگر گفته شد ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ[7] يا گفته شد ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾ معنايش اين نيست كه آنها را رها كن معنايش اين است كه ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً[8] هجر جميل يعني استدلال بكن, تبليغ بكن, دعوت بكن ولي وقتي كه نپذيرفتند نگران نباش. پس تا آخرين لحظه، آيات الهي براي همه مي‌آيد, تا آخرين لحظه، انبيا موظف‌اند ابلاغ كنند, تا آخرين لحظه آنها هم مكلّف‌اند ولي بعضي‌ها قبول, بعضي‌ها نكول; معنايش اين نيست كه آنها را رها كن و معنايش نسبت به افراد مؤمن هم تحصيل حاصل نيست.

نهي از سيره يونس پيامبر(عليه السلام) در جدايي از جامعه

فرمود در بين انبيا از آدم تا وجود مبارك عيسي قصص همه را كه نقل مي‌كند فرمود اينها قصص انبيايي است كه تو بايد راه اينها را بروي، در بين اينها فقط يك نفر مثل يونس بود مبادا مثل يونس انجام بدهي ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾,[9] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾,[10] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾,[11] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ[12] يا مثل مريم باش و پسر مريم يا مثل يحيي و موسي و  ابراهيم باش؛ اما مبادا مثل يونس باشي ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ قهر كردن, فاصله گرفتن, جدا شدن از جامعه اين روا نيست اگر نپذيرفتند, نپذيرفتند تو نگران نباش. هجر جميل معنايش همين است اگر قهر بكني مثل يونس مي‌شوي ما گفتيم: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ بنابراين نگران نباش، بعضي‌ها اين‌چنين مي‌باشند.

حقيقت بودن معناي آيه در تبديل رذايل اخلاقي به اغلال

مطلب ديگر اينكه بنا بر اينكه الفاظ براي مفاهيم عام يا به تعبير ديگر ارواح معاني وضع شده باشد آيه ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ[13] يا آيه ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ[14] الفاظ اگر براي معاني عامه يا ارواح معاني وضع شده باشد چه اينكه اين‌چنين است لازم نيست غل آهني باشد همان خوي استكباري, همان ﴿مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ و مانند آن, اين سدّي است اينها گذشته را نمي‌بينند, آينده را نمي‌بينند يك انسان خودمدار همين است. گرچه در قيامت به اين صورت در مي‌آيند كه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ[15] اما در دنيا همين رذايل اخلاقي مي‌تواند غُل باشد, اگر در بخشي از آيات قرآن كريم دارد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[16] بعضي از دل‌ها واقعاً قفل است حرف در آنها اثر نمي‌كند اين حقيقت است مجاز نيست. اگر گفتيم قفل فقط همين فلزّ مادي است، بله اطلاق قفل بر غفلت دروني مجاز خواهد بود؛ اما اگر لفظ براي روح معنا وضع شد مجاز نيست فرمود واقعاً قلب يك عدّه قفل است حرف در آنها اثر نمي‌كند ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ يا ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ[17] يك وقت انسان دستش با خاك و امثال خاك آلوده است رِيْن مي‌گيرد, غبار مي‌گيرد, چرك مي‌گيرد يك وقت گناه, قلب را آلوده مي‌كند, چركين مي‌كند فرمود رِين يعني چرك ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اين‌چنين نيست كه اگر رِين را بر گناه اطلاق كردند مجاز باشد.

مأموريت انبيا در برداشتن آداب و عادات باطل از انسان

عمده اين است كه اين تعبيرات, تعبيرات حقيقي است در سوره مبارکه «اعراف» گذشت كه انبيا آمدند تا دست و پاي مردم را باز كنند مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؛ آيه 157 سوره مباركه «اعراف» اين بود ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ آن قوانين و آداب و عادات باطلِ دست و پاگير، اين غُل روي گردن اينهاست انبيا آمدند اين را بردارند.

پيام رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و تلاش او در زدودن آداب و عادات باطل

الآن حرف وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است كه ما با حيوانات فرق داريم ما با نباتات فرق داريم ما با اقوام ديگر فرق داريم. نباتات بالأخره تلقيح در آنها هست, نر و ماده‌اي دارند حيوانات نر و ماده‌اي دارند اين نر و ماده‌ با هم جمع مي‌شود ما نيامديم كه مذكر و مؤنث را با هم جمع كنيم ما انبيا يك چيز تازه‌اي آورديم و آن نكاح است نكاح غير از اجتماع مذكر و مؤنث است غير از اجتماع نر و ماده است «النكاح سنّتي»[18] و اگر كسي نكاح بكند «مَن تزوّج فقد أحرز نصف دينه»[19] ما اين را آورديم ما اجتماع مذكر و مؤنث را نياورديم اين مهريه زياد, اين جهيزيه زياد, اين تجمّل‌پرستي, اين مشكلات اين اغلال دست‌ و پاگير است اين است كه سنّ ازدواج را مي‌برد بالا و ده‌ها مفاسد مي‌آورد فرمود: انبيا مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر آمدند كه اين اغلال  دست و پاگير را از دست و پاي جامعه باز كند. فرمود: «النكاح سنّتي» اجتماع مذكر و مؤنث يا نر و ماده در حيوانات هم هست, در كفار هم هست ما اين را نياورديم «النكاح سنّتي», «مَن تزوّج فقد أحرز نصف دينه» اين اجتماع كجا و آن نكاح كجا! غرض اين است كه اگر اغلال گفته شد, زنجير گفته شد اينها مصاديق فراواني دارد اگر گفته شد ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ دل در اثر غفلت بسته است قفل است اينها حقيقت است مجاز نيست. آن‌گاه آيه سوره مباركه «يس» هم همين خواهد بود معناي حقيقي خودش را دارد اما در عين حال كه فرمود اينها دست و پايشان بسته است تا آخرين لحظه آيات نازل مي‌كند فرمود به گوش اينها برسان.

انذار بودن تمثيل به «اصحاب قريه» براي مقابله‌كنندگان با انبيا

 اينكه  در همين آيه محلّ بحث مي‌فرمايد: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ[20] اين براي كيست؟ درست است كه شامل حال مؤمنين مي‌شود؛ اما مؤمنيني كه در راه‌ هستند زودتر از ديگران اين را مي‌پذيرند اما قسمت مهم آيه تهديد، تخويف و انذار است فرمود به اينهايي كه دست و پايشان بسته است به آنها بگو قبل از شما عده‌اي بودند با انبيا در افتادند ويران شدند شما اين كار را نكنيد.

اقسام تمثيل در قرآن

﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ تمثيل در قرآن چند قسم است يك قسم فقط صبغه تشبيهي دارد نظير آنچه در سوره مباركه «ابراهيم»فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ[21] همچنين ﴿مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ[22] اين تشبيه معقول به محسوس است. يك وقت است مَثل يك حقيقت واقع‌شده‌اي است منتها مي‌خواهد بفرمايد اين نمونه‌اي از يك اصل كلي است, فردي از يك ماهيّت است, مصداقي از يك مفهوم است, نمونه‌اي از يك جريان كلي است فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ[23] و همچنين ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ[24] و كذا و كذا; يعني اينها فردند, نمونه‌اند خدا اينها را نمونه قرار داد اينها يك چيز واقع‌شده‌اي است؛ نظير شجره طيّبهای كه ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ[25] نيست كه تمثيل باشد و تشبيه باشد.

تمثيل به «اصحاب قريه» نمونه‌اي از تقابل با انبيا و نابودي آنان

در جريان ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ از سنخ ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ﴾ است يعني چيز واقع‌شده است قصّه‌اي است واقع شده؛ منتها منحصر آنها نيست كفار عصر شما را هم شامل مي‌شود همين‌هايي كه ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾ به اينها بگو كه عده‌اي هم مثل شما بودند و به سرنوشت تلخ مبتلا شدند مؤمنين البته اين را قبول دارند ولي نيازي به اين‌طور انذارهاي تهديد حاد نيست آنها راه‌افتاده‌اند. در حقيقت اينكه فرمود آنها را رها كن همان هَجر جميل است.

عهد ذهني بودن ماجراي «اصحاب قريه»

﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ آن مثل چيست؟ اصحاب قريه است. اين قريه, عهد ذهني و ذكري براي آنها دارد جنس نيست كه گفتند انطاكيه بود و مشخص است چه قريه‌اي است.

بررسي نماينده خدا يا حضرت عيسي(عليه السلام) بودن مرسلين

فرستاده‌هايي آمدند اين ﴿الْمُرْسَلُونَ﴾ معلوم نيست كه چه كسي اينها را فرستاد اما ﴿إِذْ أَرْسَلْنَا﴾ ذات اقدس الهي به خود اسناد مي‌دهد اگر هم ثابت شده باشد كه پيامبر او مثل حضرت عيسي(سلام الله عليه) برای مردم انطاكيه فرستاده شده باشد اين صادق است براي اينكه اين‌چنين نيست كه ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي[26] مخصوص پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد وجود مبارك عيسي هم ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ موسي هم ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ چون پيغمبر كه معصوم است فقط حرف خدا را نقل مي‌كند ديگر ممكن نيست كه حرف خودش را نقل بكند منتها حالا عصمت, نبوّت, رسالت درجاتي دارد. هيچ پيامبري از نزد خودش سخن نمي‌گويد ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ چه پيغمبر ما و چه پيغمبران گذشته(عليهم السلام) اگر هم كساني را فرستادند آنها هم «عن­الله» بود.

آوردن معجزه نظير معجزات حضرت عيسی(عليه السلام) دال بر نمايندگی مرسلين از او

معجزه‌اي هم كه در اين قسمت‌هاي تفسيري نقل مي‌كنند نشان مي‌دهد كه فرستاده‌هاي حضرت عيسي هستند; چون آنها كه با دست خالي نمي‌روند با معجزه مي‌روند هرگز افرادي هم كه قبول دارند انسان مي‌تواند رسول خدا باشد حرف كسي را بي‌معجزه قبول نمي‌كند. يك وقت انسان خودش كارشناس است، مثل حضرت امير(سلام الله عليه) که وجود مبارك حضرت امير از پيغمبر معجزه نخواست همين كه حضرت از كوه حرا پايين آمد گفت «لا اله الاّ الله» گفت «سمعاً و طاعاً». معجزه براي كسي است كه كارشناس نباشد نداند كه اين حرف از چه سنخي است وقتي كسي خودش كارشناس باشد مي‌داند اين حرف, حرف حكيم نيست حرف فقيه نيست حرف فيلسوف نيست حرف يك عالِم نيست حرف نابغه نيست يك حرف آسماني است. هرگز وجود مبارك حضرت امير از وجود مبارك پيغمبر(عليهما الصلاة و عليهما السلام) معجزه نخواست كه تو به چه دليل پيامبرهستی ديگران معجزه مي‌خواستند. مگر اينكه خودشان كارشناس باشند كه بدانند اين دهن, دهن الهي است اما افراد ديگر معجزه مي‌خواهند لذا در قسمت‌هاي تفسيري معمولاً ملاحظه فرموديد كه اينها ابرای اكمه و ابرص كردند, احياي ميّت كردند و اعما را شفا دادند همان كارهايي كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) مي‌كرد. ﴿إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ يك پيامبر سومي فرستاد اينها را تقويت كند.

ادعاي رسالت از طرف مرسلين و ردّ آنان توسط «اصحاب قريه»

آنها چندتا حرف زدند گفتند: ﴿إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾ ما رسالت مطلق نداريم جزء انبياي اولواالعزم نيستيم كه الي‌الناس مبعوث باشيم اينها انبياي مقطعي و موضعي بودند ما به طرف شما رسالت پيدا كرديم آنها اصلِ رسالت را نمي‌پذيرفتند مي‌گفتند بشر نمي‌تواند از طرف خدا پيام بياورد ﴿قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ﴾ و چون بشري مثل ما هستيد و «حُكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» بنابراين شما پيامبر نيستيد براي اينكه ما هم پيامبر نيستيم؛ اما ديگر نمي‌دانند كه اين تماثل در بدن غير از تماثل در روح است بدن پيغبمر نمي‌شود روح، پيغمبري را ادراك مي‌كند اينها خيال كردند كه تماثل بدني حكم تماثل مطلق را دارد; لذا گفتند: ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾, يك; و هيچ بشري هم پيامبر نمي‌شود اين كبرا; پس شما پيامبر نمي‌شويد اين نتيجه ﴿وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‏ءٍ﴾. اصلِ اينكه بشر محال است پيامبر بشود در سوره مباركه «انعام» گذشت فرمود اينها مي‌گويند: ﴿وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‏ءٍ﴾ قهراً ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ﴾ به صورت حصر كه ـ معاذ الله ـ حرف شما جز دروغ چيز ديگر نيست چون اين امر بيّن‌الغي برايشان ثابت شده است كه بشر فرستاده خدا نمي‌شود.

مقصود از ﴿قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ﴾ و شروع به احتجاج بودن آن

اين بزرگوارها که ﴿قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ﴾ خدا مي‌داند؛ اين سوگندي است, يك و احتجاج است, دو; خدا مي‌داند اين خدا مي‌داند در صحنه احتجاج چه ارزشي دارد؟ آنها مي‌گويند خدا نمي‌داند; ولي در بخش پاياني سوره مباركه «رعد» آن‌جا ملاحظه فرموديد كه اين خدا مي‌داند, اقامه برهان است نه پيشنهاد كفايت مذاكرات. يك وقت كسي دستش خالي است مي‌گويد خدا كه مي‌داند؛ يعني قيامت وضعش روشن مي‌شود يعني فعلاً ما حرفي نداريم؛ اما انبيا حرفشان اين نيست كه فقط خدا مي‌داند حالا خدا مي‌داند آنها مي‌گويند نه, خدا نمي‌داند, شما نيستيد اينكه احتجاج نشد ولي در آيه 43 سوره مباركه «رعد» اين احتجاج گذشت ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ كفار به پيامبرشان مي‌گفتند تو پيامبر نيستي ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾ من پيامبرم دليل دارم من از طرف خدا آمدم به چه دليل؟ براي اينكه امضاي او دست من است, نامه او دست من است مي‌گوييد نامه او نيست مثل آن بياوريد اين احتجاج است نه پيشنهاد كفايت مذاكرات.

پرسش: بيّنه كه مورد قبول خصم نيست؟

پاسخ: چرا, معجزه معنايش همين است معجزه معنايش اين است كه هيچ احدي مثل اين نمي‌تواند بياورد الآن از اول تا خاتم, از صدر پيدايش بشريّت تا انقراض عالَم هيچ كسي كارِ هيچ پيغمبري را نمي‌تواند بكند.

پرسش: اين ﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ﴾ كه جزء احتجاج نيست.

پاسخ: ﴿يَعْلَمُ﴾ خدا مي‌داند يعني براي من بيّنه اقامه كرده شما هر چه خواستيد ما براي شما انجام داديم گفتيد مريض ابرص را نجات بدهيد ما داديم, گفتيد اكمح را نجات بدهيد ما داديم, گفتيد كور مادرزاد را نجات بدهيد ما داديم, گفتيد مرده را زنده كنيد ما كرديم اينكه در كتاب‌هاي تفسيري آمده سرّش همين است. غرض اين است كه اگر آنها بگويند خدا مي‌داند آنها مي‌گويند نمي‌داند اين نظير آيه سوره مباركه «رعد» آيه 43 بايد باشد آنها گفتند: ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ اينها مي‌گويند ما مرسليم چرا؟ ما از طرف خدا آمديم به چه دليل؟ براي اينكه خدا گواهي داده، نامه او دست ماست مي‌گوييد نامه او نيست مثل آن بياوريد اين احتجاج است، نه اينكه خدا مي‌داند آنها مي‌گويند خدا نمي‌داند اين چه احتجاجي است.

تأمين اركان سه‌گانه مأموريت توسط مرسلين

در غالب اين کتابهای تفسيري ملاحظه فرموديد آنها چند چيز از اين مرسلين خواستند آنها هم همه را انجام دادند. يك گروه ناشناسي كه وارد يك قريه انطاكيه بشود بگويد ما پيغمبريم مردم قبول نمي‌كنند نام مبارك عيسي را شنيدند كه او ﴿وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ﴾ اينها هم همان كار را كردند ﴿وَأُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ[27] اينها هم همان كار را كردند, چند چيز خواستند آنها هم انجام دادند مع‌ذلك نپذيرفتند. بنابراين خدا مي‌داند برهاني است كه اينها اقامه كردند؛ نظير اينكه خدا شهادت مي‌دهد وگرنه احتجاج، تام نيست. در اين قسمت فرمود اينها گفتند: ﴿اللَّهُ يَعْلَمُ﴾ و هنوز دعوا تمام نشد, مناظره تمام نشد ﴿قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ ما بنا شد معجزه بياوريم آورديم, دعوت كنيم كرديم, استدلال بكنيم كرديم ﴿وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾.

اتهام «اصحاب قريه» به نحس بودن مرسلين و پاسخ آنان

آنها گفتند شما نحس هستيد. انبيا آمدند گفتند بله, نحس حق است اما نه زمان نحس است نه زمين نحس است آن متزمّن است كه نحس است آن متمكّن است كه نحس است بعد آن زمان و زمين را هم منشأ نحس و سعد مي‌كنند وگرنه ظرف چه نحوستي دارد. زمان, ظرف حادثه است مكان, ظرف حادثه است اگر آن متزمّن، نحس بود آن زمان را نحس مي‌كند, آن متمكّن نحس بود آن مكان را نحس مي‌كند و اگر در عالَم ديگر هم در مخزن الهي هم زمان و مكان وجود داشته باشند باز به تبع آن، مظروف‌های خود نحس و سعد هستند ـ در بحث قبل هم ملاحظه فرموديد ـ همان روزي كه ﴿فِي يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ[28] است براي پيغمبر و مؤمنين روز سَعد بود كه پيروز شدند اين‌چنين نيست كه يك روز ذاتاً نحس باشد اين روايت تحف‌العقول هم قبلاً در بحث‌هاي وجود مبارك حضرت هادي خوانده شد كه حضرت به يكي از اصحاب مي‌فرمايد تو آخر نزد ما مي‌آيي تو شاگرد ما هستي چرا اين حرف را مي‌زني امروز روز نحس است يعني چه؟! تو گناه خودت را بر گردن زمان مي‌گذاري.[29]

امكان نحس شدن ظرف به اعتبار نحس بودن مظروف

پرسش: اينكه در ماه صفر روايات رسيده كه بعضي ايام نحس است.

پاسخ: همان به مناسبت مظروف است يك حادثه تلخي پيش آمد آن حادثه, آن زمان را آلوده كرد آن مكان را آلوده كرد وگرنه خود اين ظرف زمان يا ظرف مكان ذاتاً نحس باشند اين‌چنين نيست ذاتاً شب قدر, رحمت باشد نيست اين نزول قرآن است كه آن را رحمت كرده با اينكه تلخ‌ترين حادثه در شب بيست و يكم و شب نوزدهم اتفاق افتاد اما نزول قرآن اين شب‌ها را شب‌هاي قدر كرده آن حادثه نتوانست اين عظمت نزول قرآن را تحت‌الشعاع قرار بدهد. غرض اين است كه نحس مي‌شود بله يقيناً نحس است بعضي روزها بد است بعضي روزها خوب است؛ اما مظروف است كه اين ظرف را بد كرده اينها هم فرمودند بله نحس است اما نحس خود شما هستيد. حق, صدق، خير, حَسن، بركت و مانند آن سعد است. باطل, كذب, شرّ و قبيح, نحس است كار شماست، شما گرفتار اينها هستيد خودتان نحس هستيد خودتان مشئوم هستيد اين شئامت در خود شماست ﴿قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ حالا ما را تهديد مي‌كنيد به رجم يا عذاب اليم اينها يعني چه؟! ﴿قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اگر متذكِّر باشيد ما حرف خوب آورديم دعوت كرديم, بيّنه هم اقامه كرديم, قبول و نكول به عهده شماست.

توجيه لزوم صدقه با توجه به نحوست سفر به مظروف آن

پرسش: اگر نحوست سفر به جهت مظروف آن باشد ديگر نبايد بگويند صدقه بدهيد.

پاسخ: بله, چون ذاتي كه نيست طبق حادثه است مظروف است «سيروا علي اسم الله»[30] حتي درباره قمر در عقرب و امثال ذلك اين روايات در جريان مسافرت هست فرمود درست است كه فلان روز گفتند قمر در عقرب است اما «سيروا علي اسم الله» مي‌توانيد با توكّل, با صدقه, با عنايت‌هاي ديگر حتي در روزهاي قمر در عقرب سفر بكنيد. البته قمر در عقرب و مانند آن, حوادثي كه در عالَم پيش مي‌آيد در نهج‌‌البلاغه اين استدلال هست كه يكي از اين منجّمان آمده به حضور حضرت، گفت امروز اگر شما برويد شكست مي‌خوري براي اينكه امروز روز نحس است فرمود: آن طرف مقابل من هم امروز مي‌آيد بيرون چطور براي او نحس نيست براي من نحس است چطور او پيروز مي‌شود؟! اين استدلال حضرت است در نهج‌البلاغه به كسي كه گفت امروز نرو شكست مي‌خوري. حالا يك وقت يك سلسله حوادث مربوط به خود شخص است آن مطلب ديگر است وگرنه حضرت استدلال كرد فرمود شما كه مي‌گوييد امروز نحس است هر كسي برود شكست مي‌خورد رقيب من هم امروز مي‌آيد بيرون ما با هم امروز مي‌جنگيم چطور براي او سعد است براي من نحس است او پيروز مي‌شود من شكست مي‌خورم؟! «فَمَن صدَّقَك فقد كذَّبَ بِالقُرآن»[31] اگر كسي حرف تو را گوش بدهد معلوم مي‌شود قرآن را قبول ندارد. آن وقت ما بايد بالذّات و بالعرض را تشخيص بدهيم چه چيزي ذاتاً بد است, چه چيزي ذاتاً خوب است اگر معلوم شد چه چيزي ذاتاً بد است, چه چيزي ذاتاً خوب است بالعرض قابل علاج است. اگر معلوم شد زماني بد است و اين بد بودنش بالعرض است نه بالذّات، آن با صدقه, با صِله رَحِم, با امثال ذلك حل مي‌شود.

فرق تفسير آيه و تطبيق آن

در جريان تطبيق مستحضريد كه گفته مي‌شود تفسير مفهومي، معنايش اين نيست كه مثلاً در ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ[32] يا ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ[33] يا آيه تطهير[34] يا آيه مباهله,[35] مفهوم معنا شده است تفسير را شأن نزول و روايات قطعي مفهوماً مشخص مي‌كند البته مفهوم كلي است مفهوم هرگز عين مصداق نخواهد بود ولی تطبيق هميشه هست; منتها تطبيق يا منحصر است يا غير منحصر ولي تطبيق را ديگر تفسير نمي‌گويند، مي‌گويند آيه مباهله, آيه تطهير, آيه ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ و مانند آن تفسير شده است به اهل بيت(عليهم السلام).

آمدن مردي از راه دور و ترغيب «اصحاب قريه» به پذيرش سخن مرسلين

هنوز قصّه تمام نشد ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ﴾ معمولاً افرادي كه قدري مؤمن‌اند در همان دوردست مدينه زندگي مي‌كنند. مردي با شتاب آمد او شنيد كه كار جديدي در اين منطقه پيدا شد عده‌اي آمدند ادّعاي رسالت دارند, معجزه دارند عده‌اي از مستكبران حرف‌هاي اينها را نپذيرفتند تهديد به رجم كردند, تهديد به عذاب اليم كردند، او با سعي و كوشش و با سرعت خودش را رساند. اولاً حرف عاطفي زد كه آنها را جذب كند نفرمود «يا ايّها الرجال» يا فلان, فرمود: ﴿يَا قَوْمِ﴾ اين خودش يك تعبير عاطفي است همان‌طوري كه انبيا هم تعبير مي‌كردند مي‌گفتند: ﴿يَا قَوْمِ﴾ اين يك حرف عاطفي است كه طرف را از آن رقابت تند پايين مي‌آورد. بعد فرمود اينها مُرسَل‌اند اين كارشناس بود اگر از راه معجزه بود فهميد, غير معجزه بود فهميد, فرمود اينها مرسل‌اند ﴿اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾ الف و لامش هم الف و لام عهد است.

آوردن دو دليل بر مرسل بودن مرسلين

بعد همين را توضيح داد مرسَل كسي است كه لله كار بكند اينها لله كار مي‌كنند, حرفشان الهي باشد اينها هم حرفشان الهي است، اين دو عنصر محوري را آنها دارند؛ پس چرا شما نمي‌پذيريد؟! ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾ يك وقت است مأمور از جاي ديگر است, حقوق‌بگير جاي ديگر است مي‌گويد من از شما چيزي نمي‌خواهم اين حقوق‌بگير يك مؤسسه است اما كسي كه از احدي چيز نخواهد او مي‌شود پيغمبر. اين ﴿لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾ كه نكره در سياق نفي است يعني اصلاً از احدي اجر طلب نمي‌كند نه اينكه حقوق‌بگير يك مؤسسه است اين‌جا هم از شما چيزي نمي‌خواهد از هيچ كسي چيزي نمي‌خواهد ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾, «مَن لا يسأل أحداً اجرا», يك; ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ نه «مَهديّون» اينها خيلي هدايت شدند اين اهتدا قوي‌تر از هدايت است مثل اقتدار كه قوي‌تر از قدرت است اينها مهتدي‌اند خيلي هدايت يافتند براي اينكه حرف‌هايشان برهاني, معجزات هم كه خواستيد برايتان انجام دادند از راه دور هم آمدند كه شما را هدايت كنند چرا شما نمي‌پذيريد؟! ﴿اتَّبِعُوا﴾ كسي كه اين دو عنصر محوري را دارد: از هيچ كس كمك نمي‌خواهد اجر نمي‌خواهد لله قيام مي‌كند و كمال هدايت هم دارد، خودِ من هم قبول كردم چرا قبول نكنم براي اينكه مرا به مبدأم دعوت كردند اينها مرا به معادم دعوت كردند من هم بين مبدأ و معاد راهي را بايد طي كنم ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ﴾ خدايي را كه ﴿فَطَرَنِي﴾ خدا مرا خلق كرد هر كسي من را خلق كرد بايد او را بپرستم؛ پس خدا را بايد بپرستم اين صغرا و كبرا به شكل اول براي جمله اُوليٰ, خدا مرجع من است نزد او بايد بروم, نزد او بايد حساب بدهم و نزد هر كسي كه بايد حساب بدهم بايد كه دستور او را بپذيرم پس دستور خدا را مي‌پذيرم چون خدا مبدأ است, برهان اول; خدا معاد است, برهان دوم; ﴿ هُوَ الْأَوَّلُ[36] حدّ وسط قياس اول است, «هُوَ الآخر»[37] حدّ وسط قياس دوم است. هم ﴿الَّذِي فَطَرَنِي﴾ را به صورت نتيجه ذكر فرمود و هم ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ را, اين براي اينكه آخر اين آيات با «نون» ختم مي‌شود ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ فرمود وگرنه مثلاً «إليه أرجع» گفته مي‌شود. پس مرجع نهايي هستي اوست, هر مرجع نهايي هستي را بايد پرستيد, خدا را بايد پرستيد.

نامتناهي شدن فيض خدا در صورت اتصال به فيض الله

در جريان فيض خدا كه آيا فيض خدا متناهي است يا نه؟ در بحث قبل اشاره شد كه وقتي خدا چيزي به كسي عطا مي‌كند بله, آن محدود است چيزي به كسي مي‌دهد. يك وقت دست كسي را مي‌گيرد به وجه خودش به مخزن خودش متّصل مي‌كند اگر دست او را گرفت و بالا برد و به وجه خودش متصل كرد بر اساس ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ[38] بر اساس ﴿كُلُّ شَي‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ[39] اين وجه‌الله يك چيز دائمي است در بعضي از روايات مي‌بينيد كه دارد «نحن اسماء الله», «نحن كلمات الله»,[40] «نحن وجه الله»،[41] «أين وجه الله الذي يتوجه به الأولياء»[42] كه درباره انسان كامل است همين است وجه خدا, فيض خداست ظهور خداست. اين ظهور نامتناهي است اين ظهور وقتي كه در قيامت جلوه‌گر شده است در صحنه قيامت معلوم مي‌شود كه ابدي است حدّي ندارد بهشت كه انقراضي ندارد اهل بهشت انقراضي ندارند; منتها اينها دائماً مي‌گيرند آن خدايي كه «دائم الفيض علي البريّة» است «دائم الفضل علي البريّة»[43]  است آن فيض دائم او «لا انقطاع له ابدا»؛ منتها هر اندازه كه نصيب مستفيض‌ها بشود اينها محدود است افراد عادي, مستفيض‌اند خدا به آنها فيض مي‌رساند، انسان كامل، مثل وجود مبارك حضرت امير و اهل بيت(عليهم السلام) به فيض الله متّصل‌اند به وجه‌الله متّصل‌اند «أين وجه الله الذي يتوجّه به الأولياء» است مي‌شود نامتناهي. اگر فعل خدا باشد, وجه خدا باشد كه ديگر زوال‌پذير نيست اما اگر چيزي خدا به كسي عطا كرده است آن بله محدود است.

امكان نقل قول افراد ديگر در قرآن و امضا يا ردّ آن

فرمود: ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ خداي سبحان مرا خلق كرد و من بايد او را بپذيرم و لا غير.

پرسش: ببخشيد استاد! نقل قولهای قرآن هم قابليت تفسير را دارد؟ مثلاً جايي را که قرآن دارد از ديگري نقل قول مي‌كند اين‌جا هم جای تاٴمل دارد مثل ساير فرازهايي که خود خداوند تبارک و تعالی فرموده؟

پاسخ: بله چون حرف انبيا را دارد نقل مي‌كند آنچه خداي سبحان نقل مي‌كند اگر سخن باطل باشد حتماً ابطال مي‌كند ولي وقتي خداي سبحان چيزي را نقل مي‌كند و بر آن صحّه مي‌گذارد و امضا مي‌كند معلوم مي‌شود مقبول الهي است؛ چه خدا چيزي را امضا كند يا چيزي را بفرمايد. اگر آن شخص از راه دور آمد، حرفي را زد كه از مكتب انبيا گرفت گفت: ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ و قرآن كريم اين را با صبغه قبول نقل كرده است اين مورد امضاي الهي است مي‌شود قول خدا, چرا؟ براي اينكه خدا آن را امضا كرده؛ چه اينکه خدا چيزي را خودش بفرمايد يا چيزي را كه بعضي از شاگردان انبياي او يا انبياي او گفته باشند و خدا نقل بكند و در صدد احتجاج باشد اين هم كلام خداست.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سوره بقره، آيه 185.

[2] . سوره بقره، آيه 2.

[3] . سوره انفال، آيه 2.

[4] . سوره شعراء، آيه 136.

[5] . سوره بقره، آيه 6؛ سوره يس، آيه 10.

[6] . سوره بقره، آيه 10؛ سوره مائده، آيه 52.

[7] . سوره يس، آيه 11.

[8] . سوره مزمل، آيه 10.

[9] . سوره قلم، آيه 48.

[10] . سوره مريم، آيه 51.

[11] . سوره مريم، آيه 41.

[12] . سوره مريم، آيه 16.

[13] . سوره يس، آيه 9.

[14] . سوره يس، آيه 8.

[15] . سوره حاقه، آيات 30 و 31.

[16] . سوره محمد، آيه 24.

[17] . سوره مطففين، آيه 14.

[18] . جامع الأخبار، ص 101.

[19] . الامالی (طوسی)،  ص518.

[20] . سوره يس، آيه 13.

[21] . سوره ابراهيم، آيه 24.

[22] . سوره ابراهيم، آيه 26.

[23] . سوره تحريم، آيه 10.

[24] . سوره تحريم، آيه 11. 

[25] . سوره ابراهيم، آيه 24.

[26] . سوره نجم، آيه 3.

[27] . سوره آل عمران، آيه 49.

[28] . سوره قمر، آيه 19.

[29] . تحف العقول، ص 482.

[30] . نهج البلاغه، خطبه 79.

[31] . وسائل الشيعه، ج 11، ص371.

[32] . سوره مائده، آيه 3.

[33] . سوره مائده، آيه 67.

[34] . سوره احزاب، آيه 33.

[35] . سوره آل عمران، آيه 61.

[36] . سوره حديد، آيه 3.

[37] . الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص 115.

[38] . سوره الرحمن، آيات 26 و 27.

[39] . سوره قصص، آيه 88.

[40] . تحف العقول، متن، ص479.

[41] . الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص145.

[42] . المزار الکبير، ص 579.

[43] . مصباح الکفعمی، ص647.

​​​​​​​

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق