به گزارش خبرنگار پايگاه اطلاع رسانی اسراء: کنگره بين المللی توسعه و تعالی علوم بر پايه عقلانيت وحيانی (با تکيه بر انديشه های علامه جوادی آملی) با پيام حضرت آيت الله العظمی جوادی آملی در محل تالار علامه امينی دانشگاه تهران، آغاز به کار کرد.
آيت الله العظمی جوادی آملی در پيام خود به اين کنگره بين المللی به تبيين مساله عقل وحيانی و ابعاد مختلف آن پرداختند.
ايشان در بخشی از اين پيام اظهار داشتند: انسان همان طوري که يک چشم و گوش دارد براي درک کردن و يک دست و پا دارد براي کار کردن، در قلمرو جان او هم دو دستگاه وجود دارد: يکي عقل نظري که مسئول انديشهورزي است، يکي عقل عملي که مسئول انگيزهمداري است. انسان با چشم و گوش ميفهمد، با دست و پا کار ميکند در قلمرو جان با عقل نظري ميفهمد، با عقل عملي اراده دارد. اراده، تصميم، نيت و مانند آن از شئون انگيزه است که مسئول آن عقل عملي است. تصور، تصديق، قضيه، قياس، استدلال، برهان و مانند آن، امور نظري و علمي است که مسئول آن عقل نظري است که انديشورز است.
ایشان ادامه دادند: آنچه که به نام عقل وحياني نامگذاري ميشود اين است که اين عقل در اثر استدلالاهاي عقلي بر اساس قانون علّيت يا قانونهاي ظهور و مصدر ظهور، صدور و مصدر صدور به هر وسيله که باشد، ادراک ميکند، چيزي که هستي او عين ذات او نيست، نيازمند به آفريدگار است؛ چنانچه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) در نهج البلاغه فرمود: «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛[1] يعني هر موجودي که هستي او عين ذات او نيست اين بر اساس شانس و بخت و اتفاق به عمل نميآيد؛ اين با علت به عمل ميآيد. اين نظام علّي را که عقل درک ميکند، نقل و وحي آن را امضا کرده است؛ اين آغاز تعامل بين عقل و وحي است.
متن کامل پیام معظم له به شرح زیر است:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديّين سيّما خاتم الأنبياء وخاتم الأوصياء عليهما آلاف التحية و الثناء بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما فرهيختگان، نخبگان، خردمندان داخلي و خارجي، مهمانان گرانقدر و دانشمندان ايراني و غير ايراني را گرامي ميداريم. از برگزارکنندگان اين نشست وزين علمي حقشناسي ميکنيم و از همه خردمنداني که با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين نشست افزودهاند حقشناسي ميکنيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه شما انديشوران آنچه خير علمي و صلاح عملي است مرحمت کند!
دو مطلب است که بايد به عرضتان برسد: يکي عقل وحياني و يکي علم ديني. در جريان علم ديني، شايد در اين پيام کوتاه توفيقي پيدا نشود، آن به فرصتي ديگر موکول خواهد شد به عنايت الهي؛ اما درباره عقل وحياني، عقلانيت وحياني؛ انسان همان طوري که يک چشم و گوش دارد براي درک کردن و يک دست و پا دارد براي کار کردن، در قلمرو جان او هم دو دستگاه وجود دارد: يکي عقل نظري که مسئول انديشهورزي است، يکي عقل عملي که مسئول انگيزهمداري است. انسان با چشم و گوش ميفهمد، با دست و پا کار ميکند در قلمرو جان با عقل نظري ميفهمد، با عقل عملي اراده دارد. اراده، تصميم، نيت و مانند آن از شئون انگيزه است که مسئول آن عقل عملي است. تصور، تصديق، قضيه، قياس، استدلال، برهان و مانند آن، امور نظري و علمي است که مسئول آن عقل نظري است که انديشورز است.
براي توسعه اينها از عقل حسي و تجربي که در حقيقت خيال مجسم است شروع ميشود تا عقل نيمه تجربي که در رياضيات مطرح است، عقل تجريدي که در کلام مطرح است، بالاتر از آن عقل تجريدي که در فلسفه مطرح است، بالاتر از آن عقل تجريدي محض که در عرفان نظري مطرح است؛ همه اينها را عقل نظري انديشورز به عهده دارد. اما جريان شهود به عهده عقل عملي است که از آن به قلب و مانند آن تعبير ميشود.
طليعه انديشه همان حس تجربي است و تجربه حسي است که آن بدون کمک عقل ممکن نيست؛ چون حس و تجربه حسي موجودات را مشاهده ميکند، معدوم را درک نميکند، نميشنود. اما عقل است که مفهوم عدم را درک ميکند و مسئله ارتفاع و اجتماع نقيضين را پشتوانه همه قضايا قرار ميدهد. اگر ما در حس تجربي و تجربه حسي چيزي را آزموديم، فقط ميفهميم که او هست. نبود آن را درک نميکنيم، جمع بود و نبود را هم درک نميکنيم. با تجربه حسي هرگز به اصل تناقض پي نميبريم و بدون امتناع تناقض در تجربه حسي هم يقين پيدا نميشود و اين عقل تجريدي است که پشتوانه امر حسي و تجربي است و ميگويد چيزي که هست، نيست نخواهد بود و چيزي که نيست، هست نخواهد بود. به اصطلاح اصل تناقض؛ يعني اجتماع نقيضين محال، ارتفاع نقيضين محال است؛ اين کف انديشه است. از اين مقدار که کف انديشه است؛ يعني علم حسي و تجربه حسي، بالاتر رياضي است، بالاتر کلامي است، بالاتر فلسفي است، بالاتر عرفان نظري است.
اما آنچه که به نام عقل وحياني نامگذاري ميشود اين است که اين عقل در اثر استدلالاهاي عقلي بر اساس قانون علّيت يا قانونهاي ظهور و مصدر ظهور، صدور و مصدر صدور به هر وسيله که باشد، ادراک ميکند، چيزي که هستي او عين ذات او نيست، نيازمند به آفريدگار است؛ چنانچه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) در نهج البلاغه فرمود: «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛[2] يعني هر موجودي که هستي او عين ذات او نيست اين بر اساس شانس و بخت و اتفاق به عمل نميآيد؛ اين با علت به عمل ميآيد. اين نظام علّي را که عقل درک ميکند، نقل و وحي آن را امضا کرده است؛ اين آغاز تعامل بين عقل و وحي است.
عقل با ادراک اين مطلب، چيزي که هستي او عين ذات او نيست براساس شانس، بخت، اتفاق و مانند آن محال است يافت بشود، حتماً علت دارد. اين قانون علّي را تبيين ميکند، گسترش ميدهد تا به جايي ميرسد که انسان، جهان، پيوند انسان و جهان، اموري است که به يک ذات غني قديم ازلي، يعني خدا تکيه ميکند؛ زيرا آن موجود هستي او عين ذات اوست، اين عين هست است و به تعبير جناب فردوسي:
جهان را بلندی و پَستي تويي ٭٭٭ ندانم چه اي هر چه هستي تويي[3]
اين «ياء» «هستي»، ياي ضمير نيست؛ يعني تو هر چه هستي خودت ميداني؛ بلکه ياي مصدري است؛ يعني تمام حقيقت هستي تويي. نظام علّي و معلولي به مبدأيي منتهي ميشود که او عين هستي محض است و انسان احتياج دارد، يک؛ احتجاج دارد، دو؛ تتلمذ و شاگردي و استفاده دارد، سه؛ هر سه اينها را با وحي تأمين ميکند. انسان ميفهمد اين خدايي که عالم را آفريد، بايد آن را راهنمايي کند؛ زيرا انسان از خواص بسياري از اشياء بيخبر است، از رخدادهاي گذشته و آينده بياطلاع است، از جريان مرگ و بعد از مرگ بيخبر است. اين مقدار براي انسان مسلّم است که انسان نميپوسد و با مرگ از پوست به در ميآيد؛ اما چه ميشود؟ کجا ميرود؟ زندگي پس از مرگ چيست؟ نميداند. انسان با اين ارزيابي احساس ميکند که محتاج به رهنمود غيبي الهي است؛ يعني وحي ميطلبد. علومي که خود انسان دارد، راهي به جايي نميبرد که از گذشته غيب و از آينده غيب که در دسترس تجربه و مانند آن نيست باخبر بشود.
پس در بخش اول تعاملي که بين عقل و وحي است، مسئله احتياج است. عقل ميفهمد که من محتاج به رهنمود غيبي هستم؛ يعني محتاج به پيامبران هستم که از طرف خدايي که آفريدگار عالم و آدم است انسان را معرفي کند، جهان را معرفي کند، جهانيان را معرفي کند، پيوند انسان و جهان را تبيين کند، او معلم جوامع بشري باشد؛ اين اصل احتياج بشر به وحي است.
اگر اين معنا به مقصد رسيده است رهبران الهي آمدند، او سعي ميکند از رهآورد وحياني رهبران الهي بهره بگيرد؛ چه اينکه در فصل سوم خواهيم گفت. فعلاً در فصل اول، بيان احتياج عقل و جوامع عقلاني به وحي الهي است.
در فصل دوم بعد از عبور از مرز احتياج نوبت به احتجاج ميرسد. اگر خداي سبحان انبيا نفرستد، از راه وحي کتابهاي الهي ارسال نکند انزال نکند، عقل آن قدرت را دارد که با خدا مناظره کند، با خدا احتجاج کند، با خدا بگويد چرا راهنما نفرستادي؟ ما راه را آن طوري که بايد تشخيص نميدهيم، نه از گذشته غيب و نه از آينده غيب باخبر هستيم؛ پس چرا راهنما نفرستادي؟
مسئله احتياج عقل به وحي را در سراسر قرآن کريم شما مشاهده ميکنيد که ذات اقدس الهي انسان را به عنوان نيازمند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾،[4] و انسان را به اين صورت که مالک چيزي نيست، توان او چيزي نيست، تحت اراده الهي اداره ميشود، محتاج به يک مدير و مدبّر است بيان ميکند. مسئله فصل اول؛ يعني احتياج بشر به وحي، آن روشن است. مسئله احتجاج انسان در برابر خدا راجع به وحي، آن هم خيلي روشن نيست. در بخش پاياني سوره مبارکه «نساء»، ذات اقدس الهي رمز و راز فرستادن سلسله انبيا را بازگو ميکند؛ اين مربوط به نبوت عام است نه نبوت خاص. فرمود ما سلسله انبيا را فرستاديم، سلسله مرسلين را فرستاديم، پيام وحياني را به جامعه بشري رسانديم. تبشير و انذار را به همراه آنها به شما اعلام و ابلاغ کرديم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين﴾؛ ما انبيا فرستاديم، چرا؟ ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.[5] در اين آيه خدا ميفرمايد: اگر ما پيامبر نفرستيم، وحي نازل نکنيم، جوامع بشري را با وحي اشراب نکنيم، سيرآب نکنيم، نياز او را برطرف نکنيم، عقل بشر در برابر خدا استدلال ميکند و عليه خدا احتجاج ميکند که تو چرا وحي نفرستادي؟ راهنما نفرستادي؟ ما را در جهاني خلق کردي که انباري از مجهولات روبهروي ماست، نه از غيب گذشته و از غيب آينده باخبر هستيم. نه ميدانيم از کجا آمديم، نه ميدانيم بعد از مرگ کجا ميرويم! اين صريح قرآن کريم است که ميگويد عقل در برابر خدا احتجاج ميکند. اين کدام عقل است؟ عقلي که منتظر وحي است، عقلي که وحي را شناخته است، عقلي که نياز جوامع بشري به وحي را درک کرده است. عقلي که ميگويد وحي، آب زندگي جوامع بشري است و اگر نباشد جامعه بشري زندگي انساني را از دست خواهد داد.
اين صريح آيه سوره مبارکه «نساء» است که فرمود: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. مستحضريد که اين «بعد» ظرف است، ظرف مفهوم ندارد مگر در مقام تحديد باشد. ظرفي که در مقام تحديد؛ يعني محدود کردن، حدگذاري کردن واقع شده است، آن ظرف مفهوم دارد؛ يعني بعد از فرستادن، عقل احتجاج نميکند؛ ولي قبل از وحي، عقل احتجاج ميکند. اين عقل است که وحي را ميشناسد. وقتي وحي آمد، او وحي را از غير وحي تشخيص ميدهد. معجزه را از غير معجزه تشخيص ميدهد و اگر کسي معجزه آورد به رسالت و نبوت او پي ميبرد؛ زيرا اعجاز با عادت فرق دارد، با خرق عادت متعارف فرق دارد. اعجاز با کار مرتاضان فرق دارد، اعجاز با کرامت برخيها فرق دارد. حقيقت اعجاز که يک امر وحياني است يک عقل ميفهمد. تلازم بين اعجاز و رسالت يا نبوت آورنده اعجاز را ميفهمند. آن طراوت قطعي و علمي که هر کس معجزه آورد سمتي دارد ميفهمد. با اعجاز آورنده معجزه، پي به رسالت او ميبرد. اين فصل دوم است که فصل احتجاج است به پايان ميپذيرد؛ لذا عقل ديگر حجتي ندارد. عمده آن است که عقل وحياني ميتواند با خدا ديالوگ، گفتگو، تعارض، احتجاج، مبارزه و مناظره داشته باشد، بگويد خدايا تو که ما را آفريدي، سراسر جهان پر از علوم و معارفي است که جوامع بشري از آن بيخبر است چرا راهنما نفرستادي؟
فصل سوم آن است که در نهان و نهاد انسان بسياري از گوهرهايي نهفته است که انسان آنها را به عنوان ميزبان دارد صاحبخانهاند. تلاش و کوشش انسان اين است يک علومي فراهم کند که با اين ميزبانها بسازد و آن بدون راهنمايي وحي ممکن نيست. مستحضريد برخيها خيال ميکنند انسان که به دنيا آمده است يک لوح نانوشتهاي به او دادند به نام صحنه دل، او بايد از راه بيرون حوزه يا دانشگاه علم فراهم کند؛ اما وحي به انسان ميگويد تو داراي ميزبان هستي، علوم فراواني در نهاد تو نهادينه شده است: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;[6] تو بکوش يک سلسله علومي را در حوزهها و دانشگاهها فراهم کني که اين علوم مهمان با آن علوم ميزبان بسازد، با فطرت بسازد، با علم به فجور بسازد، با علم به تقوا بسازد. مهمان ناخواندهاي دعوت نکن که با ميزبان نسازد. دانشي فراهم نکن که با فطرت تو نسازد. کوششي نکن که با فطرت تو نسازد.
در اين فصل سوم عقل وحياني ميکوشد خود را شاگرد وحي قرار بدهد و علومي فراهم بکند که طبق بيان نوراني امير مؤمنان(سلام الله عليه): «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».[7] از اين قبيل باشد. «ثوره»؛ يعني شورش، يعني انقلاب، يعني شيار دفينههاي دروني انسان به وسيله وحي است. عقل وحياني شاگرد وحي است، اولاً؛ صحنه دل را در اختيار وحي قرار ميدهد، ثانياً؛ اولياي وحيمدار يعني انبيا و مرسلين اين شاگرد را ميپذيرند، ثالثاً؛ علومي به اين شاگرد عطا ميکنند که با ميزبان اصلياش هماهنگ باشد، رابعاً؛ «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» پيامدهاي خاص خود را داشت، خامساً.
پس عقل وحياني عقلي است که در مدار وحي، به او محتاج است، اولاً؛ و اگر اين وحی نيامد احتجاج ميکند، ثانياً؛ و اگر آمد شاگردي او را قبول ميکند، ثالثاً؛ و در مدار او حرکت ميکند. شما ببينيد مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در مقدمه کافي[8] که تقريباً هفت هشت صفحه بيشتر نيست و اين مقدمه علمي هشت ده صفحهاي عميق و عريق علمي را مرحوم محقق ميرداماد در الرواشح السماوية[9] شرح کرده است. آخرين خطب اين مقدمه اين است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛ يعني قطب فرهنگي يک ملت عقل وحياني است که احتجاج با خدا، بهرهبرداري از رهآورد الهي، عمل به دستورهاي الهي در مدار اين قطب فرهنگي ميگردد؛ «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ».
بنابراين عقل حسي و تجربي که ميگويد: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[10] اين عقل، عقل محمود ممدوح است، اين حس است نه عقل. آن عقلي که اين حس را شاگرد خود قرار ميدهد و از آنجا به مقامهاي برتر و بهتر بار مييابد؛ يک حلقه وسطي است بين حس و تجربه که عقل وحياني باشد. وقتي به مقام احتياج برسد که خود را نيازمند وحي بداند، اين شکوفايي عقل وحياني است، اولاً؛ به مرحله احتجاج برسد به باروري ميرسد، ثانياً؛ وقتي جواب خود را از راه وحي الهي که به انبيا آمده است، او وحيشناسي کرده دريافت کند، ثالثاً؛ به شاگردي او ميپردازد، رابعاً؛ ميشود بين عقل و نقل جمع کردن و شرع را و وحي را صراط دانستن و عقل را سراج دانستن و هرگز در برابر وحي قرار نگرفتن؛ چون وحي صراط است و عقل سراج؛ هرگز چراغ کار راه را انجام نميدهد، ميکوشد که راه را ببيند و آن راه را طبق رهنمود راهنمايان بپيمايد.
من مجدّداً مقدم شما را گرامي ميدارم. آن مطلب دوم که مربوط به علم ديني در فرصت ديگر که ـ إنشاءالله ـ به ديدارتان نايل ميشويم مطرح خواهد شد. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت جوامع بشري است مرحمت کند! و مقدم شما بزرگواران را مجدّداً گرامي ميداريم از دانشگاه تهران و دانشمندان و اساتيد بزرگوار دانشگاه حقشناسي ميکنيم. از دبير محترم و برگزارکنندگان و نويسندگان مقالات و سخنرانان مقالتها سپاسگزاريم و از خداي سبحان مسئلت ميکنيم به همه شما علم صائب و عمل صالح مرحمت کند.
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
پاورقی:
[1]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه186.
[2]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه186.
[3]. شاهنامه فردوسی.
[4]. سوره فاطر، آيه15.
[5]. سوره نساء، آيه165.
[6]. سوره شمس, آيات7 و8.
[7]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطه اول.
[8] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص10.
[9]. الرواشح السماوية في شرح الأحاديث الإمامية(مير داماد)، ص39.
[10]. سوره بقره، آيه55.