بسم الله الرحمن الرحيم وإيّاه نستعين
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمّة الهداة المهديّين، سيما خاتم الأنبياء وخاتم الاوصياء (عليهما آلاف التحيّة والثناء) بهم نتولّي ومِنْ أعدائهم نتبّرء إلي الله.
با تحيّت و دعا، به عرض فرهيختگانِ دانشگاه ميرساند: يادمان مفاخر علم و حكمت، ارج نهادن به منزلت دانش و ترغيب دانشوران و تشويق پژوهشگرانِ حاضر و قادم است.
اكنون كه دانشگاهيان خردورز به بزرگداشت بيستمين سالگرد ارتحال ملكوتي حضرت علّامه سيّد محمدحسين طباطبايي، مفسّر كبير قرآن كريم و حكيم متأله قيام و اقدام كردهاند و در برگزاري اين گردهمايي با شكوه از هيچ نثار و ايثاري دريغ نكردند، ضمن سپاس از همّت و تقدير از تحمّل اين محنت كه دلمايهٴ آن، محبّتِ قرآن و عترت است، عنايت علاقمندان به مآثِر عقلي و مشتاقان به آثار نقلي به نكاتي معطوف ميشود تا نسبت به اوحدي، تذكره و براي اوساط، تبصره باشد.
معرفت خدا نياز به دليل ندارد
يكم. عناصر محوري قرآن كريم توحيد خداي سبحان و بيان اسمايحسنا و مظاهر آن، و كيفيّت تدبير الاهي در نظام تكوين و تشريع است و اصلاً دربارهٴ اثبات وجود مبدأ جهان. بحثي را مطرح نميكند.
نظر صائب علامهٴ طباطبايي (قدّسسرّه) اين است: همانطور كه اصل وجود خداوند غنيّ از سبب است، معرفتِ آن نيز بينياز از دليل خواهد بود. زيرا هستي خداوند بديهيِ محض و اَوّليِ صرف است و چنين چيزي معلوم بالذات بوده، محتاج به برهان نيست، و اگر كسي از آن غافل باشد، با تنبّه ساده متذكّر ميشود. زيرا چنين شخص گرچه از علم مركب و دانش تفصيلي نسبت به خداوند، ذهول دارد، ولي از علم بسيط و دانش اجمالي، ذاهل نيست.[1]
البته نه طمع اكتناهِ ذاتِ الاهي رواست و نه به اجمال بسنده كردن سزاست، بلكه در اين راه سپهرِ منحني را اُسوه ساختن و دل را همچون گويْ به ميدان ارادت آوردن و چونان دايره بيسر و پا شدن اوّلين شرط است؛
از فلك بيقرار هيچ نياموختن ٭٭٭٭ در طلب درد عشق پشت دو تا ساختن
بر سر ميدان عشقْ در خم چوگان دوست ٭٭٭٭ دل به صفت همچون گوي بيسر و پا ساختن[2]
كمان سپهر سيّار از يك سو، بيسروپايي او از سوي ديگر، آموزهٴ سالكان است.
معرفت وحياني پشتوانه ي معارف بشري
دوم. معرفتْشناسي از منظر علامهٴ طباطبايي (قدّسسرّه) مراحل طبيعي و فراطبيعي دارد، همانطور كه هستيِ منطقهٴ طبيعتْ مرهونِ وجود ماوراي طبيعت است، مبادي معرفتي حسّ و تجربه كه ابتداييترين مراحل شناخت محسوب ميشود، عقل و برهان عقلي است كه مراتب ميانه و متوسط سلسلهٴ معرفت به حساب ميآيد و از آن برتر، معرفت شهودي و شناخت عرفاني است كه نسبت به دانش مفهومي و علم حصوليِ ناشي از برهانْ فايق است تا منتهي گردد به معرفتِ وَحْيانيِ انسان كامل معصوم كه چنين معرفت صائبيْ، سلطان همهٴ شناخت و مَلَكهٴ تمام معرفتهاست. زيرا هم به كلي و جزئي تعلق ميگيرد، هم به متن واقع اصابت دارد، هم از آسيب سهو و نسيان و ذهول و خطا مصون است.
خطا بودن حمل وحي الهي بر فرضيه هاي ناپايدار
آنانكه مرعوب صنعت بشري شده و از سنّت الاهي راجل ماندهاند و به خواري اصالت مادّه تن درداده، تمام مسائل را طبيعتْ مدارانه جويا شدهاند و بيمدارا از آن دفاع نمودهاند و تحرير معارف قرآني را بر آن محور پسنديده، كژراهه را صراط مستقيم تلقّي كردهاند، مورد نقد استاد علامه طباطبايي (رحمهالله) قرار گرفتند و منهج آنان ناصواب اعلام شد.[3] زيرا وحي ثابت را نميتوان بر فرضيّههاي ناپايدار حمل كرد، حتي لازم است عقل برهاني را تحت رهبريِ وحيِ سماوي اثاره كرد؛
بگذر زعقل و عشق طلب كن كه جان پاك ٭٭٭٭ چندين عقيله از غم عقل فكور يافت
خون از دلِ چو سنگ برآور كه مرد طور ٭٭٭٭ ياقوتِ سرخِ معرفتْ از كانِ طور يافت
بر خوان زبور عشق زنور دلت از آنك ٭٭٭٭ داود هر حضور كه ديد از زبور يافت
از نور شرْع شمع بر افروز زآن كه عقل ٭٭٭٭ خورشيدِ برجِ وحدتِ حقّ دور، دور، يافت[4]
حكمت، ثمره اخلاص
سوم. علامهٴ طباطبايي (قدّسسرّه) بر اين باور بود كه تذكيهٴ عقلِ برهاني بدون تزكيهٴ روحِ انساني ميسور نبوده، بدون تضحيهٴ نفسِ جَمْوحِ حيواني مُيَسّر نخواهد شد؛
پردهٴ هستي بدر تا برهي از بلا ٭٭٭٭ زهر اَجَل نوش كن تا زپي آرند قند
دردِ دلتْ را دوا كشتن نفس است و بس ٭٭٭٭ زآن كه بسي درد را زهر بود سودمند[5]
براي عبور از غار غرور و وصول به دار قرار، رهنمود اهل بيت وحي و نبوّت را هماره در نظر داشت و در همان مسير حركت ميكرد. آن ذوات نوراني چنين فرمودهاند: مَنْ اَخْلَص لِلّه أربعين صَباحاً، ظَهَرَت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه[6]؛ هر كس چهل شبانهروز مراقب مجاري ادراكي و محاسب مجاري تحريكي خود باشد و تمام انديشههاي علمي و انگيزههاي عملي خويش را مطابق شريعت الاهي تنظيم كند و هيچ هوايي را در سر و هوسي را در دل نپروراند، چشمههاي حكمت خدا از قلب او بر بَنان و بَيان وي ساري و جاري ميگردد.
اگر معارف بريني در تفسير و فلسفه، به تازي و فارسي از علامهٴ طباطبايي (رحمهالله) به ارث رسيد، براي آن است كه وي چشمه سار حكمت را از مكتب اخلاص فراهم نمود. چنين حكيم ناموري بين معقول و منقولْ جمع سالم نمود و از كسر هر كدام پرهيز داشت تا از اجتماعِ سالم اين دو جناح، بين مفهوم و مشهود جمع كامل كند و عَبْد مُمْتَحن خدا گردد كه غير از قرآن مداري و عترت محوري به چيزي نيانديشد؛
عقل را و نقل را همچون ترازو راست دار ٭٭٭٭ جهد كن زان ميان نه سيخ سوزد نه كباب
چون زعقل و نقلْ ذوقِ عشقْ حاصل شد تو را ٭٭٭٭ از دل پرعشق خود آتش زني در جاه و آب
گرچه عالم مينمايد ديگران را آب خضر ٭٭٭٭ تو چنان گردي كه گردد پيش تو همچون سراب[7]
پيشتازان كوي دوست
اين نكتهٴ فاخر از خاطر عاطر رهروان كوي صفا، به ويژه دانشجويانِ معتكف و نوسالان حديث العهد بالفطرة كه صلابت علوم تجربي را در ظلّ نزاهت روح تلطيف، كرده و صنعت را با سنّت هماهنگ نمودهاند، غايب نيست كه رنج اربعين گيري و دشواري چلّه داشتن براي همگان نيست، مثلاً حضرت موساي كليم (عليهالسلام) با اربعينِ موعود به مناجات طور بار يافت و حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يك شَبه به قرب خاص راه برد؛
موسي (ع) به لن ترانيِ جانسوز حَرْبه خورد ٭٭٭٭ او نوبه زد كه ما كَذَبَ الْقَلْب ما رأي?
آن را خداي گفت زنعلين دور شو ٭٭٭٭ وين را براق بين كه فرستاد از كجا
آن را زبَعْدِ چل شبِ پيوسته، بار داد ٭٭٭٭ وين را شبي ببرد به خلوتگه دَن?ا
آن را زطور كرده سراي حَرَم پديد ٭٭٭٭ وين راز عرش ساخته ايوان كبريا[8]
گرچه چنان مقام منيع، مقدور چنين بندهٴ ضعيف چون راقم سطور نيست، ولي عدم درك كلْ مجوّز ترك كل نخواهد بود، و راه آن اين است:
لبيك عشق زن تو در اين راه خوفناك ٭٭٭٭ احرامِ دردْگير درين كعبهٴ رجا[9]
استواري عرش معنوي بر اشك ديده
چهارم. علّامهٴ طباطبايي چونان حكيمان متألّه ديگر، جهاني بود بنشسته در گوشهاي. همانطور كه در جهان عيني عرشْ موجود است و خداوند آن را بر آب قرار داد؛ ﴿وكان عَرْشُهُ علي الماء﴾[10]، هر چند تحقيق معناي عرش و مقصود از آب و مراد از استواي عرش بر آب، محتاجِ فحص بالغ و سعي رساست، ليكن اجمال آن اين است كه مقام فرمانروايي خداوند و اِعمال ربوبيّت آن حضرت بر عامل حيات استوار است. چنانكه فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا مِنَ الماء كلَ شيءٍ حيٍّ﴾.[11]
همچنين در جهان علمي يعني صحنهٴ روحِ انسانِ متكاملْ دلي است كه از آن به عنوان عرش معنوي ياد ميشود؛ قلبُ المؤمنِ عَرْشُ الرحمن[12] و اين عرشِ روحاني بر آب ويژه قرار گرفته است و آن اشك است:
اشك حَرَم نشين نهانخانه مرا ٭٭٭٭ از پشت هفت پرده به بازار ميكشد[13]
از دعاي كميل عَلَوي برميآيد كه مهمّترين سلاحِ مجاهدِ نستوهِ جهادِ اوسط و اكبر، گريه است؛ «و سلاحُهُ البكاء».[14] اشك عارفانهٴ مؤمنْ آبِ حيات اوست كه عرش الرحمان را به دوش ميكشد؛
گفتي آن آب را كه عرش بر اوست ٭٭٭٭ اشك كرّوبيان همي يابم
رَخْشِ فكرتْ كه رستم جان راست ٭٭٭٭ با فلك هم عنان همي يابم
هر كجا ذرّهاي است در دو جهان ٭٭٭٭ زير بار گران همي يابم
چيست آن بارْ عشق حضرت اوست ٭٭٭٭ راستي جاي او همي يابم
در رَسَنهاي منجنيقِ شناختْ ٭٭٭٭ عَقلْ يك ريسمان همي يابم
جملهٴ خلق را در اين دريا ٭٭٭٭ چون نَمِ ناودان همي يابم
بر درش سر بريده همچون قَلَم ٭٭٭٭ عَقْلْ بر سر دوان همي يابم
بر سر هر كه سرنباخت در او ٭٭٭٭ قهر او قهرمان همي يابم
ره بَر و راه و راه رو همه اوست ٭٭٭٭ من بدين صد بيان همي يابم[15]
انسان مومن مظهر خداي مومن
اساس اين معارف برين را در انسان شناسيِ ديني ميتوان يافت. زيرا حضرت امام جعفر صادق (عليهالسلام) از رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل نمود كه جبرئيل (عليهالسلام) بر آن حضرت نازل شد و سلام خداوند را ابلاغ كرد و گفت خداوند چنين فرمود: اِشْتَقَقْتُ للمؤمن اسماً من أسمائى سَمَيتُّه مُؤمناً، فالمؤمن منّى و أنَا منه، مَنْ استهانَ مؤمناً فقد استقبلني بالمحاربة[16]؛ يعني من براي مؤمن نامي از نامهاي خودم را برگزيدم و او را مؤمنْ ناميدم. زيرا عنوانِ مؤمن يكي از اسماي حسناي خداوند سبحان است؛ «...المُؤمن المُهَيْمن العزيز الجبّار المتكبّر...».[17] پس مؤمن از من است و من از اويم، هر كس مؤمن را سبك دارد و خوار شمرد گويا به نبرد با من مبادرت ورزيده است.
قرب الهي در تمسك به قرآن و عترت
معلوم است جنگِ با خداوند مستلزم انهزام و شكست قطعي دنيا و آخرت است. آن چه از حضرت رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده كه «حسينٌ منّي و أنَا من حسين»[18] نموداري از هماهنگي كامل ظاهر و مظهر است و همانطور كه ولايت دَرِ ورودي نبوت و رسالت است؛ «أنا مدينة العلم وعلىّ بابها»،[19] نبوت و رسالت نيز دَرِ ورودي ساحت منزّه ربوبيّت است، يعني بدون ولايتمداري نيل به قرب رسالت ميسور نيست و بدون نبوّتْ محوري رسيدن به بارگاه مقدّس ربوبيّت مقدور نخواهد بود.
وقتي انسان سالك به قرب الاهي متنعم ميگردد و فيض ويژهٴ آن حضرت به هويّت وي نزديك ميشود كه در تمام جزمهاي علمي و عزمهاي عملي و تنظيم روابط متقابل حق و تكليف، در مدار قرآن و عترت (عليهمالسلام) حركت كند.
ناقوس هوا بشكنْ گر زانكه نه گبري تو ٭٭٭٭ زُنّار ريا بگسل گر زانكه نه ترسايي[20]
توجه به ابعاد طبيعي و فراطبيعي و انسان
پنجم. جامعهٴ بشري بدون سياست و حكومت نخواهد بود. دانش سياست از علوم انساني است، معرفت قوانين علوم انساني بدون انسانشناسي ميسور نيست و انسانشناسي بدون جهانبيني راستين ميسّر نخواهد بود. بهترين جهانبيني همانا جهانشناسي الاهي است؛ چنانكه برترين انسانشناسيْ معرفت انسان بر اساس توحيد پروردگار نظام عيني است.
علّامهٴ طباطبايي (رحمهالله) بر اساس توحيد ربوبي و انسانشناسي الاهي، دانشهاي انساني اعم از حكومت و سياست و علوم ديگر را از منظر دو گروه يادآور شد؛ گروهي كه فقط جنبهٴ طبيعي بشر را بررسي ميكنند و يا اگر جنبهٴ فراطبيعي او را انكار نمينمايند، آن را فقط در قلمرو احوال شخصي ارزيابي ميكنند، جريان حكومت را در منطقهٴ نيازهاي طبيعي ملاحظه مينمايند و معيار ارزيابي آن، فقط حسّ و تجربه خواهد بود.
عدّهاي انسان طبيعي را با صبغهٴ فراطبيعي و ملكوتي آن مينگرند و حكومت وي را وابسته به تأمين نيازهاي طبيعي و تحصيل حاجتهاي فراطبيعي ميدانند و معيار ارزيابي آن، گذشته از علوم تجربي، رياضي و عقلي، معرفت وَحْياني خواهد بود كه مَلَكهٴ همه علوم و سلطان همهٴ معارف است و در اين راستا نه جريانِ نسبيّت واقعْ معقول است و نه تصويبِ معرفتْ مقبول خواهد بود.
علامه و تبيين حكومت اسلامي
انواع حكومتهاي متعددِ رايج و دارج جهان از دو منظر مزبور بيرون نيست. زيرا برخي افراط و بعضي تفريط و گروهي به طبيعتْ متمايل و عدّهاي به فراطبيعتْ متعانق و طايفهاي به هستهٴ مركزي تعديل طبيعت و فطرت نزديك و فرقهاي از آن دور ماندهاند.
سعي بليغ علّامه چون امام راحل (رحمهالله) كه هم نسبت به وظيفهٴ خود اهل قيام و اقدام، هم نسبت به ديگران قُدْوَه و قائد بود، اين بود كه حكومت انساني را اسلامي بداند و خطوط كلّي را به دور از استبداد، استعمار، استثمار، استحمار، استعباد و مانند آن تدوين و تنظيم فرمايد و آن را در مواضع گونهگون تفسير قَيّمِ، «الميزان» ارائه نمود.
عظمت انسان در حفظ قانون الاهي
جامع نگري علّامهٴ طباطبايي (رحمهالله) سبب شد تا از گزند خلط بين آزادي تكويني و آزادي تشريعي مصون بماند و از رعايت آزادي عرفاني، اخلاقي همراه با آزادي فقهي و حقوقي، عامل تكامل فرد و جامعهٴ انساني را تضمين كند و از رهايي مذموم بپرهيزد و آزادي محمود و حرّيت ممدوح را با آن نياميزد و ولايت قانون خدا را بر هرگونه ولايتي ترجيح دهد تا انسان را به مقام اصلي وي كه خلافت الاهي است، نايل نمايد.
سرانجام چنين فتوا دهد كه عظمت خليفه و منزلت او در حفظ قانون مُسْتَخلفْ عنه يعني خداوند نظام آفرينش خواهد بود. و اگر كسي حكم خداوند را فراموش كند و انديشهٴ بشري را بر وحي سماوي ترجيح دهد، مشمول آيهي؛ ﴿اَفرأيت مَنْ اتّخذ إلهه هواه...﴾[21] خواهد بود و از اوج عزّت خلافتْ هبوط نموده، به حضيض ذلت فرود ميآيد زيرا عزت فقط نزد خداست و در پرتو امتثال دستورهاي الاهي نيل به عزّت و اقتدار ملّي ممكن است؛ ﴿اَيْبْتَغون عِنْدَهم العزّةَ فإِنَّ العزّةَ لِلّه جميعاً﴾.[22]
تلاش علامه در تربيت صاحب بصر
در پايان، ضمن تجديد سپاس از انديشوران كشور و تقدير از برگزاركنندگان گرامي اين همايش و تأكيد بر لزوم حفظ ميراث فرهنگي و بهرهوري صحيح از مفاخر علمي جهان اسلام، به عرض برادران و خواهران دانشگاهي ميرساند كه صبغهٴ محوري اين مكتوب را تبيين سيرهٴ علمي و عملي استاد علامهٴ طباطبايي (رحمهالله) تشكيل داده است.
ايشان هم فضاي علمي حوزه و هم هواي فرهنگي دانشگاه را به خوبي ادراك كرده بود و هماره در طرح انديشههاي بديع و عميق پيشگام بود و از استماع نقد علمي صاحب نظران دريغ نداشت و در رُقيّ پژوهشگران از صاحب نظري به صاحب بصري كوشش داشت و آنان را از مِحْنَتِ اختلافْ و مِهْنَتِ بدبيني تحذير مينمود و از آثار مثبتِ محبّتْ آگاه ميكرد تا گفتمان علمي همواره مايهٴ شكوفايي رهآورد انبياي الاهي گردد و جامعهٴ بشري به صَوْب صواب و فلاح برسد و از طلاح و فساد برهد.
پروردگارا، نظام اسلامي، مقام معظّم رهبري، دولت و ملت را در پرتو قرآن و عترت حفظ فرما. امام راحل (رحمهالله)، علامهٴ طباطبايي (رحمهالله) و شهدا را با اوليا محشور نما. به مسئولان ارجمند اين گردهمايي پاداش جزيل عطا فرما.
والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته
آبان 1380 / شعبان المعظم 1422
عبداللّه جوادي آملي
[1] ـ الميزان، ج 1، ص 11 و 401.
[2] ـ ديوان عطار، ص 513.
[3] ـ الميزان، ج 1، ص 88 ـ 86؛ ج 3، ص 202 ـ 201 و ص 407 ـ 409.
[4] ـ ديوان عطار، ص 88.
[5] ـ همان، ص 90.
[6] ـ نهج الفصاحة، ج 1، ص 262.
[7] ـ ديوان عطار، ص 77.
[8] ـ ديوان عطار، ص 62 و 63.
[9] ـ همان.
[10] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 7.
[11] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[12] ـ بحار الانوار، ج 58، ص 39.
[13] ـ ديوان حافظ.
[14] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[15] ـ ديوان عطار، ص 109 ـ 110.
[16] ـ وسائل الشيعة، ج 17، ص 211، كتاب تجارت، ابواب ما يكتسب به، باب 49، ح 1.
[17] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 23.
[18] ـ بحار الانوار، ج 43، ص 261.
[19] ـ همان، ج 40، ص 87.
[20] ـ ديوان عطار، ص 624.
[21] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.