بسم الله الرحمن الرحيم و ايّاه نستعين

حمد ازلي خداي را سزاست و تحيّت ابدي پيامبران الهي، مخصوصاً حضرت ختمي نبوّت را رواست و درود دائمي اهل‏بيت‏عصمت(عليهم‌السلام)، به ويژه حضرت ختمي امامت(عليه‌السلام) را بجاست؛ به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندان آنان تبرّي مي‏نماييم.

آيت الله آشتياني، جامع فقهين

مقدم شما فرهيختگان حوزه و دانشگاه را كه در جوار مضجع ملكوتي حضرت علي‏بن‏موسي‏الرضا)عليهما آلاف التحيّة و الثنا(، به منظور تكريم فقه معقول و منقول گرد هم آمديد، گرامي مي‏داريم و اعتلاي روح حكيم الهي، جامع فقهين، آية الله سيد جلال الدين آشتياني را به بركت ثقلين، از خداي سبحان مسئلت مي‏كنيم. آنچه در اين پيام وجيز به عنوان تبصره راقم سطور و تذكره مشتاقانِ جمعِ سالمِ بينِ درايت و روايت تدوين مي‏شود، عبارت است از:

كرامت انساني، رهآورد خلافت الهي

يكم. كرامت انسان مسبوق به خلافت اوست و خلافت وي مصبوغ به عقلانيّت اوست كه اَحسن از آن صبْغه‏اي نخواهد بود: ﴿و من أحسن من الله صبغة﴾ [1] و چون خليفه‏خدا بايد مُسْتَخلف عنه خود را بشناسد و به ضرورت ازلي و وحدت ذاتي و بي‏همتايي او آگاه گردد و از ارسال پيام آوران و فرو فرستادن صحيفه‏هاي وحياني وي مطلع شود و راه اثبات آنها را بداند و در فرق بين معجزه و علوم غريبه متحيّر نباشد و اين معارف وزين بدون مباني معقول ميسور نيست و استنباط چنين مباني متقن، بدون منابع معرفت‏شناسي عقلي مقدور نخواهد بود، خداي سبحان دفائن علمي را در نهان انسان نهادينه فرمود و او را به تدبّر ترغيب كرد تا حكيمانه بينديشد و امانت خلافت را حراست كند تا نه از خود ببافد و نه بافته‏هاي ديگران را با يافته اصيل خويش كه همانا خلافت الهي است، تلفيق نمايد، زيرا مُلَفّقِ از داخل و خارج، خارج است و خارجي خليفه نخواهد بود و چون حيثيت خلافت براي انسان واقعي حيثيتِ تقييدي است، نه تعليلي، اگر كسي رأي خود يا نظر ديگران را بر حكم مُستخْلف عنه خويش مقدّم بدارد، مسلوب الخلافه شده و منفي الكرامه مي‏گردد و با سوطِ ﴿فهي كالحجارة او اشدّ قسوةً﴾ [2] هبوط مي‏كند و شناخت همه اين اصول با برهان عقلي است و ايمان به آنها، به فتواي عقل نظري، بر عهده عقل عملي است: «[العقل] ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» [3] و آن فتواي علمي و اين ايمان عملي از سپهر فطرت مي‏بارد و بر صحنه‏دل فرومي‏آيد و به صورت اسلام فطري مي‏رويد و قبل از طلوع خورشيد نقل، پگاه را روشن مي‏كند، آنگاه با تابشِ شمسِ نقل شكوفا مي‏گردد.

حرمت عقل در نقل

دوم. پاسداشت حرمت حريم عقل را مي‏توان از متن نقل استنباط كرد، زيرا خداي سبحان با اينكه هماره مورد سؤال مُسْتمندان عرشي و فرشي است: ﴿يسئله مَن في السموات و الارض﴾ [4] ؛اما هرگز مورد سؤال بازرسان سمائي و ارضي نخواهد بود: ﴿لا يُسئل عمّا يَفعل و هُم يُسْئلون﴾.[5]

راز سلب سوال بازخواستي از خدا

سرّ سلب سؤالِ بازخواستي از خداوند اين است كه سائل منتقِد، يا خارج از حوزه‏آفرينش خداست يا داخل قلمرو آن است. فرض اول با انتفاي موضوع مسلوب است، زيرا ﴿الله خالق كل شي‏ء﴾ [6] و بيرون از حوزه‏آفرينش خداوند معدوم صرف است و فرض دوم با انتفاي محمول منتفي است، زيرا تمام كارهاي الهي بر نهج حكمت و صراط عدل است و حكمت علمي و عدل عملي، هيچ‏گاه بازخواست نخواهد شد.

راز ارسال رسل

اگر خداوند قانون الهي را به همراه رهبران ديني تنظيم نمي‏فرمود، آن سكوت حكيمانه نبود و اين ترك عادلانه نمي‏شد، زيرا انسان، سالكِ مستمرّ است و با مردن نمي‏پوسد، بلكه از پوست دنيا به‏در آمده و با نوشيدن جام مرگ، جامه آخرت مي‏پوشد و به هدف نزديك مي‏شود. در آن حال معترضانه مي‏گويد: خدايا! تو كه مي‏دانستي انسان رهرو است، مسير و هدفي دارد، چرا راه را معيّن نكردي و راهنما نفرستادي؟

همه اين مطالبِ مُتْقَن و مقبول را برهان عقلي تحرير مي‏كند و قرآن حكيم آن را امضا مي‏نمايد: ﴿رسلاً قد قَصَصْناهم عَلَيك مِن قبلُ و رُسلاً لم نقصصهم عليك و كلّم اللهُ موسي تكليماً ٭ رُسُلاً مُبشّرين و مُنذرين لئلاّ يكون للناسِ علَي الله حجّةٌ بعد الرُسُل... ﴾ [7]؛ يعني بعد از فرستادن انبيا مردم عليه حكمت و عدلِ خدا حجت ندارند و قبل از آن حجّت دارند، زيرا ظرف در آيه، چون در مقام تحديد است، مفهوم دارد و اين حجت خداپسند، همان برهان عقلي است كه بر مباني بَيّن يا مُبيّن استوار است.

پويايي و پايايي عقل برهاني

سوم. عقلِ برهاني كه از شائبه قياس، خيال، گمان و وهم طاهر باشد، سالك پويا و پايايي است كه عقلانيّت خويش را وامدار چيزي نمي‏داند و فنّ آوري خود را با سفارش كسي شروع نكرده است تا به دستور شخصيّت حقيقي يا حقوقي آن را متوقّف كند، بلكه چون معلوم او در حدّي متوقّف نيست، وي نيز در ادامه راه تعقّل توقّفي نخواهد داشت. وقتي به ضرورتِ مبدأ هستي، وحدت و ساير اسماي حسناي وي پي برد و هنگامي كه از حتمي بودن علوم وَحياني آگاه شد، عميقاً در صدد كشف اسرار جهان، انسان و پيوند اين دو عنصر حسّاسِ خلقت خواهد بود و چون خود را محتاج علوم الهي مي‏داند، هرگز بدون دليل معتبر نقلي فتوا نمي‏دهد و همان‏طوركه انسانهاي معصوم(عليهم‌السلام)، مانند انبيا و امامان معصوم(عليهم‌السلام)، در اِثاره دفائن عقول سهم تعيين كننده دارند: «...و يُثيروا لهم دفائن العقول» [8]، حكماي متألّه، فقيهان متعبّد و... در اِثاره دفائن نقول تأثير بسزايي دارند.

عقل و نقل، دو عنصر محوري دين

اين تعامل متقابل بين عقل و نقل كه هر كدام با احرازِ نصابِ لازم، حجّتِ شرعي شمرده مي‏شود، در كشف پاسخِ پرسشهاي متنوّع كار آمد بوده و در اعتصام به قرآن و عترت كه حَبل متينِ آويخته خدايند، نه چون بارانِ انداخته، راهنماي امين و مُبيّنِ رصين‏اند؛ طرد هر يك مستلزم هدم خود و ديگري است و چون اين دو عنصر محوري دين، متلازم بلكه لازم و ملزوم‏اند، حذف ملزوم، يعني عقل برهاني از حوزه يا دانشگاه، موجب هضم نقل معتبر از اين دو حصنِ حصين خواهد بود، چنان‏كه احساس نارواي تقابل بين عقل و نقل، مايه بي‏مهري متقابل صحابه درايت با اصحاب روايت است كه به زيان هر دو و به سود رقيبِ عتيد مي‏باشد.

تفاوت ميان ادبيات محاوره اي و استدلالي

ادبيّات محاوره‏اي غير از ادبيّات استدلالي است؛ اوّلي در نگرش و نگارش كارگاهي خود، عقل را در برابر دين مي‏پندارد و مي‏گويد: فلان مطلب عقلي است يا ديني، عقلي است يا شرعي، و دومي در منظر بارگاهي خويش، عقل را در قبال نقل مي‏بيند و چنين مي‏گويد: فلان مطلب عقلي است يا نقلي، عقلي است يا سمعي، زيرا عقل تجربي يا تجريدي، اگر روشمندانه اجتهاد نمايد و در ظلّ نصّ و نه در برابر آن، به جزم يا طمأنينه برسد، لازم است طبق آن عمل شود.

عقل مداري و نقل محوري

اختلاف در باب عقل، چونان تشتّت اصحاب نقل، دليل بي‏پايگي عقل مداري نيست، چنان‏كه سند بي‏مايگي نقل‏محوري نخواهد بود. از اين رهگذر، مي‏توان به مخاصمه مصنوعي علم و دين خاتمه داد. هر چه با عقل برهاني اعمّ از تجربي ، رياضي، فلسفي، كلامي، فقهي، حقوقي و اخلاقي مانند نقل معتبر، اگر وابسته به عرصه «بود و نبود» است، مي‏توان طبق آن چنين گفت: خداوند چنان كرد؛ يعني از تكوين خدايي گزارش داد و اگر پيوسته به ساحتِ «بايد و نبايد» است، مي‏شود به استناد آن گفت: خداوند چنان دستور داده است؛ يعني از تشريع الهي خبر داد و هرگز دين در گزاره‏هاي نقلي خلاصه نمي‏شود و هيچ‏گاه علم خارج از محدوده دين، به معناي جامع و كامل خود كه فعل و قول [و] حكمت و حكم خداوند را دربردارد، نخواهد بود.

تفاوت وحي و عقل برهاني در همآوردي

چهارم. آنچه سلطان همه‏علوم و معارف محسوب مي‏شود، وحي انسان كاملِ معصوم(عليه‌السلام) است كه نه تنها عيب هر دانش و نَقصِ هر بينش را تصحيح و تكميل مي‏كند، بلكه هيچ علمي توان هماوردي يا مزامله آن را ندارد، چون «دانستن» غير از «يافتن» است و اين هر دو غير از «شدن» است؛ يعني علم اليقين غير از عين اليقين است و اين هر دو غير از حق‏اليقين‏اند، لذا انسان كامل معصوم(عليه‌السلام)، مانند ذوات مقدس اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام)، هر كدام «مَعَ الحقّ و الحقّ مع هؤلاء» و «لا يقاس بهم احدٌ»؛ ليكن آنچه همتاي عقل برهاني است، ظاهر منقول است كه برخي از لحاظ صدور و جهت صدور قطعي، و از وجهه دلالت، ظنّي‏اند و برخي از سه جهت يا دو جهت ظنّي‏اند.

لزوم تدوين متون درسي ماخوذ از عقل و نقل

در تزامل و هماوردي قطع‏ها را با هم و مظنّه‏ها را با هم، به مصاف فرا مي‏خوانند؛ با چنين روشي، عقل و نقل همانند دو دليل عقلي يا دو دليل نقلي، هماهنگ هم خواهند بود و در محاسبه يا محاكمه، هرگز عقل برهاني را علم بشري ندانيم، لذا آن نيز با نقل معتبر علم الهي است كه خداي سبحان از درون به انسان مي‏آموزد، چنان‏كه نقل معتبر را از بيرون به او تعليم مي‏دهد و از اينجا مي‏توان با تدوين متون درسي مأخوذ از عقل و نقل، صبغه اسلامي شدن دانشگاه را تأمين نمود، زيرا اگر مطالب علمي با افزايش «هو الاول و الاخر» و تبيين اينكه نظام موجود را چه مبدئي آفريد و براي چه هدف خلق كرد، با استعانت از رهنمودهاي متني آن تكميل شود، هماره از آيات الهي سخن به ميان مي‏آيد و روح ديني در متون درسي دميده مي‏شود. آن‏گاه هم حوزه به كمال خود بار مي‏يابد و پرورش يافتگان جامع معقول و منقول، چون حكيم و فقيه آقاي «سيد جلال الدين آشتياني» نادر نخواهند بود و هم دانشگاه به جمال خويش نائل مي‏شود و متخصّصانِ متعهد و انديشوران متعبد فراوان خواهند شد . ان شاء الله.

تفاوت جوهري ميراث طبيعي و فراطبيعي

پنجم. عالمان راستين وارثان پيامبران‏اند. تفاوت جوهري ميراث طبيعي و فرا طبيعي در اين است كه در ارث طبيعي، تا مورّث به مرگ فيزيكي نميرد، از ارث خبري نيست و در ارث فرا طبيعي تا وارث به موت متافيزيكي(موت ارادي) ارتحال نكند، از ارث سهمي نمي‏برد.

وظيفه دانش آموختگان حوزوي و دانشگاهي

هان اي حوزويان و دانشگاهيان! هاتف نبوي‏صلي الله عليه و آله و سلم و عَلَوي(عليه‌السلام) همواره اعلام مي‏دارد: «أنا و عليّ أبوا هذه الاُمة»[9]. بكوشيم با موتِ هوا و مرگ هوس، فرزندان دوده طاها و ياسين شويم. هرگز به علم اندك و دانستن صرف بسنده نكنيم و برنامه‏هاي درسي را برابر آيه محكمه، سنّت قائمه و فريضه عادله تنظيم نماييم و اين مُثَلّثِ مباركْ را عِضه عِضه نكنيم و «علم الوراثه» را سايه افكن «علم الدراسه» نماييم و طبق وعده الهي: ﴿ ما ننسخ من ايةٍ أو نُنْسِها نأتِ بخيرٍ منها أو مثلها﴾ [10]، كسي را خاتم الحكماء يا خاتم الفقهاء تلقّي نكنيم، بلكه با اميد به فيض و فوز مستور و مشهور خداوندي اجتهاد نماييم تا مدال فخر آورِ «منّا اَهل البيت» [11] ، نصيبمان گردد.

خصيصه حوزه كهن رضوي

آنچه خصيصه حوزه كهن، كانون عقل و نقل و شهود، مَعهد فطاحل و فحول، و پرورش قَدْر اول سپهر حكمت و فقاهت، چونان علّامه سيد مهدي بحرالعلوم بود، يعني حوزه مقدسه مشهد رضوي(علي مُشرّفه آلاف التّحية و الثنا)، همچنان از گزند حوادث مصون بماند و اكنون كه ايران اسلامي به بركت قيادت انسان متكامل كه بين معقول و منقول و مشهود جمع سالم نمود، به جهانيان صلا مي‏زند: «اطلبوا العلم و لو بايران» و الان كه شهد شهادت مداران ايران زمين، ذائقه آزادمنشان و استقلال طلبان عالم را كامياب مي‏نمايد و عصر كنوني كه جهانِ گسترده چند ميلياردي، همانند دهكده كوچك به شمار مي‏آيد، از بهترين ابزار پژوهش در كيهان و تحقيق در قرآن و سنّت معصومان(عليهم‌السلام) يعني عقل برهاني، حدّ اكثر بهره را ببريم.

مجدّداً مقدم بزرگان حوزه و دانشگاه را گرامي و سعي بليغ برگزاركنندگان اين ياد بود به‏يادماندني مشكور و روح فقيد سعيد آيت حكمت و فقه سيد جلال الدين آشتياني (رضوان الله تعالي عليه) با اجداد گرامي و اولياي كرامِ الهي محشور.

پروردگارا! نظام جمهوري اسلامي، مقام معظم رهبري، دولت و ملت و مملكت را در ظلّ امام زمان حفظ فرما! امام راحل، مراجع گذشته، معلّمان و شهداي انقلاب و جنگ تحميلي را با انبيا محشور فرما! و السلام عليكم و رحمة الله.

 ارديبهشت 1384

جوادي آملي

 


[1]  ـ سوره‏بقره، آيه 138.

[2]  ـ سوره‏بقره، آيه 74.

[3]  ـ الكافي، ج1، ص11.

[4]  ـ سوره‏الرحمن، آيه 29.

[5]  ـ سوره‏انبياء، آيه 23.

[6]  ـ سوره زمر، آيه 62.

[7]  ـ سوره نساء، آيات 165 ـ 164.

[8]  ـ نهج‏البلاغه، خطبه 1.

[9]  ـ علل الشرايع، ج 1، ص 154؛ بحار الانوار، ج16، ص95.

[10]  ـ سوره‏بقره، آيه 106.

[11]  ـ الكافي، ج 1، ص 181؛ بحار الانوار، ج2، ص94.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات