بسم الله الرحمن الرحيم وايّاه نستعين

استفاده از تضارب آرا و تعامل انديشه

حمدِ خداي سبحان كه آغاز او عين انجام و پيداي او عين پنهان است، و درود و تحيّت به ارواح انبيا و اوليا كه مظاهر اسماي حسناي اويند، و به عموم علاقمندان معارف الهي، به ويژه شما برادران و خواهران ارجمند دانشجو كه به همّتِ ستودني دفتر محترم نهاد نمايندگي، به جوار بارگاه ملكوتي ثامن‏الحجج حضرت علي بن موسي‏الرضا (عليهما آلاف التحيّة والثناء) بار يافته‏ايد تا از تضارب آراي صاحبنظران، و از تعامل انديشه‏هاي انديشوران طرفي بسته، و بر علم صائب و عمل صالح شما افزوده شود، و ضمن بازيابي صَلاح اخلاقي و سَداد شخصي و فَلاح نفسي، به راز و رمز نَجاحِ جمعي و تَرصِيصِ بنيانِ مستحكم نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران كامياب گرديد.

توقف تدوين حيات متالهانه بر آشنايي با جهان آفرينش

با تكريم اين حضور آگاهانه شما، عنايت به چند اصل اسلامي كه مستفاد از متون مقدس ديني است، لازم به نظر مي‏رسد، زيرا تدوين برنامه حيات متألّهانه و معقول بدون آشنايي به ساختار جهان آفرينش ميسور نيست، و معرفتِ خطوطِ جامعِ خلقت بدون استمداد از كيفيّتِ مهندسي آن معمار ازلي ممكن نيست، و آگاهي از هندسه تكوينِ عالَم و آدم بدون مراجعه به كتاب تدويني خداي سبحان، يعني قرآن حكيم كه هماهنگ و هماورد و همراه با عترت طاهرين(عليهم‌السلام) است، مُيسّر نخواهد بود؛ اينك آن اصول:

حق مداري نظام آفرينش

اصل اول. خداوندي كه تمام اشياي جهان امكان را آفريد؛ ﴿الله خالقُ كلِّ شي‏ء [1] و در آفرينش آنها زيبايي را رعايت فرمود؛ ﴿الذي اَحْسَنَ كلّ شي‏ءٍ خَلَقَه [2]، زيبايي آفرينش و حُسْنِ خلقت را در حق‏محوري آن اعلام كرد؛ يعني موجودي حَسَن است كه حق باشد و چيزي زيبا است كه در مدار حق بگردد و از محور آن جدا نشود؛ ﴿وهو الذي خَلَقَ السّمواتِ والأرضَ بالحقِّ [3]، ﴿وما خَلَقْنا السّمواتِ والأرضَ وما بَيْنَهما إلّابالحَقِّ.[4]

استواري نظام آفرينش بر نظام علي و معلولي

معناي حق‏مداري نظام آفرينش آن است كه اساس خلقت بر نظامِ مُتْقن عِلّي و معلولي استوار باشد و سلسله عِلَل به علّت بالذات، يعني خداي سبحان منتهي گردد و در سراسر اين رشته مرصوص، نه غير علت به جاي علت قرار مي‏گيرد، نه علتِ ناقص به مكان علت تام واقع مي‏شود، نه درباره فقدان مقتضي با وجدان مانع مسامحه مي‏شود، و نه بدون هدف واقعي سامان مي‏يابد؛ لذا هرگونه لَعْب، عَبَث، گزاف و بي‏هدفي در هندسه آفرينش منتفي اعلام شد؛ ﴿وَ ما خَلَقنا السماء والأرض وما بينهما لاعبين [5]؛ يعني ما به هيچ وجه در آفرينش آسمان و زمين و آنچه بين آنها است، بازيگرانه و گزافمندانه كار نكرديم و آنها را ياوه و بيهوده نيافريديم.

حق و حكمت، تار و پود نظام آفرينش

بنابراين، از صفات ثبوتي نظامِ متقنِ خلقتْ حق‏مداري آن، و از اوصافِ سلبي هندسه آفرينشْ لعب و بازيگري آن است؛ يعني تارِ خلقتْ حق و پود آن حكمتْ است، به طوري كه هم نظامِ فاعلي، هم نظام غايي و هم نظام داخلي آن حق‏مدارانه و حكمت محورانه بوده، هست و خواهد بود، زيرا خداوندي كه حقِّ محض است، هماره معيّتِ قيّومي با تمام ماسوي الله داشته و صيانت نظام‏هاي سه‏گانه مزبور را به عهده دارد، لذا هيچ گاه مجالي براي نفوذ بطلان در حريم خلقت نخواهد بود، چنان‏كه خداوند فرمود: درباره آفرينش اين چنين بينديشيد، همان‏طوري كه بندگان لبيبْ و خردورز مي‏گويند: ﴿ربّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً.[6]

نزاهت مجموعه آفرينش از گسيختگي و گسستگي

صيانتِ نظامِ هستي از تطرّقِ بطلانْ و نزاهتِ مجموعه آفرينش از رهيافتِ گسيختگي و گسستگي، همانند برائت قرآن كريم از گزند افزايش بي‏جا و كاهش ناروا، و سلامت آن از آسيبِ هرگونه ياوه و بيهودگي است؛ ﴿لايأتيه الباطلُ مِن بين يديه ولامن خَلْفه.[7]

فزوني و كمي در او ره نيابد ٭٭٭٭ كه بُد ز اعتدالِ مُصوِّر مُصَوَّر[8]

نهايت نظم در جهان آفرينش و تنزه خداوند از هر گونه نقص و عيب

اصل دوم. جهان آفرينشْ در نهايتِ نظم و زيبايي است، به طوري كه منظم‏تر و زيباتر از آن ممكن نخواهد بود. اين دعواي سترگ، هرگز با دليل حسّي و تجربي ثابت شدني نيست؛ چه اينكه شخصِ معرفَتْ‏شناسي كه فقط در محدوده حسّ‏گرايي فتوا مي‏دهد، توان ادعاي آن را هم ندارد، ليكن اگر ضمن اعتماد بر حسّ و تجربه، به برهان تجريدي عقل، يا برتر از آن، به شهود قلبي و يا به والاتر از همه علوم بشري، يعني يافته وحياني انبيا(عليهم‌السلام) استناد نماييم، معلوم مي‏شود كه جهاني هماهنگ‏تر و دل‏پذيرتر از جهان موجود محال بوده است، زيرا اگر برتر از آن و بهتر از او ممكن بود و خداوند آن را نيافريده باشد، و با امكان اَعْلي، عالي را و با روا بودن اَحْسَن، حَسَنْ را برگزيده باشد، يا براي آن است كه به آن وضع اَعْلي و اَحْسَن عالم نبود و يا بعد از احراز عالم بودن، قادر نبود، و يا بر فرض علم و قدرت فاقد جود و سخا بود، و چون ذات اقدس الهي در تمام اوصاف كمالي سرآمد و به طور نامحدود واجد آن‏ها است و از تمام صفات نقص و عيب منزّه است، بنابراين تمام منشأهاي محدوديت و نقص و عيب منتفي است، و اگر چنين توهم شود كه رعايت اَعلي و اَحْسن، به مصلحت عالَم نبوده است، پاسخ آن اين است كه قبلاً چيزي موجود نبود تا صَلاح و طَلاح او ملحوظ شود.

نظام كنوني برترين وضع ممكن

بنابراين، نظامِ كنوني طبق قياس استثنايي مزبور، برترين و بهترين وضع ممكن است؛

حرفي به غلط رها نكردي ٭٭٭٭ يك نكته درو خطا نكردي

در عالَمِ عالَمْ آفريدن ٭٭٭٭ به زين نتوان رقم كشيدن[9]

كفايت نگرش حكيمانه براي تثبيت نظام احسن

بنابراين، براي تثبيت نظام احسنِ جهان موجود، نگرش حكيمانه كافي است و نيازي به شهود عارفانه و نگاه عاشقانه نيست؛ هرچند شهود جهان از منظر عرفان ره‏آورد خاص خود را دارد؛

ديده مجنون اگر بودي تو را ٭٭٭٭ هر دو عالم بي‏خطر بودي تو را

ديدگاه حس گرايانه نسبت به نظام آفرينش

اگر از ديدگاه حس‏گرا تماشا شود، ممكن است حق‏مدار بودن نظام آفرينش از يك سو، و جمال و شكوهْ‏محورانه آن از سوي ديگر مستور شود و برخي از امور به عنوان نقص يا عيب به ذهن آيد؛ مانند كِرْمِ ضعيفي كه در درون سيب محبوس است و از بيرون آن آگاه نيست؛

آسمان‏ها و زمين يك سيب دان ٭٭٭٭ كز درخت قدرت حق شد عيان

تو چو كرمي در ميان سيب در ٭٭٭٭ وز درخت و باغباني بي‏خبر[10]

معرفت شناسي در فضاي تجريدي عقل برهاني

اگر معرفت‏شناسي از پوستِ حسِّ محض به در آيد و در فضاي تجريدي عقلِ برهاني بينديشد، ممكن است در اثر اثاره دفينه عقلي، وي بتواند بيرون از مجموعه نظام كيهاني را بنگرد، آنگاه از حق‏مداري و زيبامحوري درون و بيرون جهان آگاه مي‏گردد؛

آن يكي كرمي دگر در سيب هم ٭٭٭٭ ليك جانش از برون صاحب عَلَم

جنبش او واشكافد سيب را ٭٭٭٭ برنتابد سيب آن آسيب را

بر دريده جنبش او پردها ٭٭٭٭ صورتش كِرمست و معني اژدها

... مردْ اَوّل بستهٴ خواب و خور است ٭٭٭٭ آخر الأمر از ملائك برتر است[11]

عدم جواز تفكر در ذات نامتناهي خداوند

البته تمام موجودهاي امكاني، اعمّ از مجرّد و مادي، نسبت به كُنهِ ذات خداوند، همانند موجود ضعيفِ محبوس در سيبِ فقر ذاتي‏اند كه هرگز توان شهود اكتناهي خداوند سبحان را ندارد، لذا رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «تفكّروا في كل شي‏ءٍ ولاتفكّروا في ذات الله»؛[12] درباره هر چيزي فكر كنيد، ولي درباره ذات نامتناهي خداوند نينديشيد.

خلقت حق مدارانه انسان

اصل سوم. انسان همانند ساير نظام آفرينش، به حقْ خلق شد؛ يعني هيچ بطلان، كذب، قبح، عبث و گزاف در سرّ و عَلَن خلقت وي راه نيافته است؛ چه اينكه ساختار نظام كيهاني نيز اين‏چنين است، و كيفيت تأثير و تأثر متقابل آدم و عالم هم بر همين منوال است.

انقياد سراسر گيتي در آستان فن آوري بشر

خداوند اوّلاً، سفره وسيع آفرينش را پيش از خلقت انسان آماده كرد. ثانياً، انسان را با همه توانمندي‏هاي علمي و عملي او پديد آورد. ثالثاً، مُسَخّر بودن و منقاد شدن سراسر گيتي در آستان فن‏آوري بشر را به وي اعلام كرد. رابعاً، انسان را مأمور به معمور نمودن پهنه زمين و مانند آن قرار داد. خامساً، چنين سُلطه‏اي را به عنوان خلافت الهي به او عطا كرده است؛ آيات تسخير، استعمار و خلافت آدم شاهد صدق دعاوي ياد شده است.

سنت الهي بر حفظ و دفاع از حق و باطل

خداي سبحان سنّت خود را چنين اعلام فرمود كه همواره درصدد حفظ حق و دفاع از آن و دفع باطل است و اگر گاهي حُبابِ بطلان بر چهره عُبابِ حق قرار گيرد، سريعاً او را رفع مي‏نمايد و آنچه مي‏ماند و با ادامه صحيح مسير مستقيم به مقصد مي‏رسد، خواه در عالم و خواه در آدم، موجودي است كه حق است و انساني كه مُحِقّ است؛ ﴿اَمّا ما يَنْفَع الناسَ فَيَمْكُثُ في‏الأرضِ... [13]، ﴿والعاقبة للمتقين.[14]

سنن تغيير ناپذير خداوند

در اين سنّت الهي كه طبق عقل و عدل تنظيم شد، هيچ‏گونه تغييري راه ندارد؛ اعم از زوال بي‏بدل و زوال با بديل، زيرا تركِ حق باطل است، خواه چيزي جاي او را بگيرد و يا خلأ آن پر نگردد. آنچه بر استقرار سيره مُقْسِطانه و عادلانه دلالت دارد، آياتي است كه بيانگر اراده خلل‏ناپذير خدا بر اِحقاق حق و ابطالِ باطل است؛ مانند آيه ﴿ليُحِقَّ الحقَّ ويُبْطِلَ الباطل ولوكَرِهَ المجرمون [15] و ﴿بل نَقْذِفُ بالحقِّ عَلَي الباطلِ فَيَدْمَغَهُ فإذا هو زاهق.[16]

همه موجودات سپهري و زميني ستاد اجرايي خداونداند

اگر موجودي، اعم از انسان يا غير او، بخواهد در جهتِ خلافِ نهرِ حقيقت شنا كند، تمام امواج آب خروشان هستي به طرد او مبادرت مي‏نمايند، زيرا همه موجودات سپهري و زميني ستاد اجرايي خداونداند و سربازي منقادانه آن حضرت را به عهده دارند؛ ﴿ولِلّه جنود السموات والأرض وكان الله عليماً حكيماً [17]، ﴿وما يَعلم جُنُودَ ربّكَ إلّاهو[18]. طبق اين قانونِ جامع و تخلّف‏ناپذير، خودِ انسان با تمام شئون علمي و عملي، و روحي و بدني سرباز خداست؛ چه اينكه هر موجود ممكن ديگر نيز اين‏چنين است. حضرت علي بن ابي‏طالب(عليه‌السلام) سراسر جوارح و جوانح بشري را سپاهيان آماده الهي مي‏داند و در اين‏باره چنين فرموده است: «اَعْضاوُكم شُهودُه، وجَوارحُكم جُنودُه، وضمائرُكم عُيُونه وخَلَواتُكُم عِيانُه».[19]

محال بودن مبارزه با خدا

و چون تمام نيروهاي علمي و عملي انسان سرباز مُمَهّد خداست، لذا مبارزه با خدا فرضي است محال، نه تنها فرضِ محال، اگر كسي مشمول قهر الهي شد، ممكن است خداوند او را با همان انديشه‏هاي مغالطه‏آميز يا انگيزه‏هاي خيانت‏بار وي بگيرد، و هيچ نيازي به تجهيز نيرو از خارجِ محدوده هستي چنين انسانِ مقهوري نخواهد بود.

حضرت علي (ع) مصداق بارز "همه دان"

اميرمؤمنان(عليه‌السلام) كه همتاي قرآن كريم است و قرآن حكيم حاوي همه علوم لازم و معارف سودمند است؛ ﴿تبياناً لكلّ شي‏ءٍ [20]، انسان كامل و جامعي است كه به خوبي مي‏توان از آن حضرت(عليه‌السلام) به «همه دان» ياد نمود، و اگر شيخ فريدالدين عطار چنين سرود:

هيچ نمي‌دانم و در عمر خويش ٭٭٭٭ منتظر يك همه دان بوده‌ام

چون همه داني نتوان زد به تير ٭٭٭٭ لاجرم از غم چو كمان بوده‌ام

غرقهٴ خون شد زتحيّر فريد ٭٭٭٭ زآنكه بسي اشك فشان بوده‌ام[21]

جناب امير سيد علي همداني ملقّب به علي ثاني هم‏چنين انشا كرده است:

پرسيد عزيزي كه علي اهل كجايي ٭٭٭٭گفتم به ولايات علي از همدانم

نه زان همدانم كه ندانند علي را ٭٭٭٭ بل زان همدانم كه علي را همه دانم[22]

بهره مندي انسان از مكانت عالي و منزلت الهي

چنين انسان وَلَوي و عَلَوي مآبي، هم از مكان شريف در بهشت و هم از مكانتِ عالي طرفي مي‏بندد، و هم از منزل لذيذ و هم از منزلت الهي متنعّم مي‏گردد؛ ﴿ولِمَنْ خافَ مقامَ رَبّه جَنّتان [23]، ﴿إنّ المتّقين في جنّاتٍ ونَهَر ٭ في مَقْعَدِ صدقٍ عند مليكٍ مقتدرٍ [24]؛ يعني پرهيزكاران گذشته از بهشتِ محسوس و جايگاه رَفِيهِ بدني، از مكانت ويژه و منزلت خاص برخوردارند كه عبارت از قربِ لقاي الهي و نزديكي شهود اسماي حسناي خداوند است؛ البته چنين منزلتي با اقتدار ملكوتي همراه خواهد بود، زيرا خصوصيت نزديكي به سلطانِ اقتدار، تنعّم از قدرتِ معنوي و بهره‏وري از تسلّطِ باطني است.

آثار فراوان حق محوري نظام آفرينش

اصل چهارم. حق‏محوري نظام آفرينش و حقيقت‏مداري ساختار خلقت انسان، آثار فراواني دارد كه در هرجا به وضع خاص ظهور مي‏يابد؛ به طوري كه اگر كمال هماهنگ با هندسه آفرينش بهره كسي شد و او همان كمال را در راستاي تنعّم صحيح به كار گرفت و باور راست خويش را بارور كرد، و عقيده سالم خود را عُقده‏گشاي مُعضِل قرار داد، چنين كمال هماهنگ و چنان بهره‏مندي مناسب، بركات بي‏شماري را به همراه دارد كه شكوفايي آن كمال، و درخشندگي اين بهره‏وري درست، از نتايج آن خواهد بود، و اگر كسي شبيه كمال را كمال واقعي انگاشت، و برابر اين پندار آفِل، در جهتِ مخالف نهرِ سيّالِ حقيقت شنا كرد، عِرض خود مي‏برد وزحمت ديگران مي‏دارد.

تحميل جهل علمي و جهالت عملي

اگر [كسي] خواست جهل عملي خود را بر نظام مستحكم حكيمانه خلقت تحميل كند، فوراً شكست‏خورده، و ناداني او روشن مي‏گردد، و اگر اراده نمود، جهالت عملي خويش را به صورت قهر و زور بر ساختار مُتْقَنِ آفرينش ترجيح دهد، سريعاً مُنْهَزم شده و عجز او معلوم مي‏گردد، و اگر مصمّم شد نيرنگ و فريب خود را به صورت دسيسه سياسي بر سياستِ حق‏مدار تكوين چيره نمايد، طولي نمي‏كشد كه بوي رياي وي از بورياي زهدفروشانه او، فضاي جامعه را آلوده مي‏كند و سبب رسوايي وي مي‏گردد، زيرا تار و پود فرد و جامعه، و ملك و َفلَك، با حقيقت تعبيه شد و همه اين امور، واكنش سريع نسبت به ناداني و نابخردي اهل طغوي و تدليس و تلبيس دارند و در اين عكس‏العمل فوري، فرقي بين كار پيدا و پنهان، و تفاوتي ميان سِرّ و جَهْر، و درون و بيرون نيست.

ظلم، نيرنگ و پيمان شكني، واسطه تباهي ساختار خلقت

رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم نموداري از اصل مزبور را چنين ارائه فرمود: «ثَلاثٌ مَن كنّ فيه فهي راجعةٌ علي صاحبها، اَلْبَغيُ، والمكرُ وَالنَّكْثُ» [25]؛ سه خصلتِ ناپسند است كه در هر كس يافت شود، بدون آنكه به ساختار خلقت آسيبي برساند، به خود او برمي‏گردد؛ يكي ظلم و ديگري نيرنگ و سومي پيمان‏شكني و بد عهدي.

مغلوب شدن نيرنگ بازان

«مَن غَالَبَ اللّهَ غَلَبَهُ ومَن خادَعَ اللّهَ خَدَعَهُ» [26]؛ هر كس بخواهد بر خداوند كه حق محض، و از ذات اقدس وي جز حق نيايد، غالب گردد، مغلوب مي‏شود و هركس بخواهد با خداوند به نيرنگ بپردازد،فريب مي‏خورد؛ يعني همان توانِ قهرآلود يا دسيسه‏گر او، ابزاري است به زيان خود او، چون نظامِ آفرينش، در حدوث و بقا، تحت تدبير ربوبي است، هرگونه كژانديشي و تبه‏كاري، مبارزه مستقيم با مدبّر حكيم اين نظام است؛ چنين غافِل عاطلي، وَرَمِ مذموم را فربهي محمود مي‏پندارد و آماس را نمو تلقّي مي‏كند؛

برو اي خواجه خود را نيك بشناس ٭٭٭٭كه نبود فربهي مانند آماس[27]

بَرِ عاقل كه يافت عقل و بصر ٭٭٭٭ فربهي ديگر و وَرَم ديگر[28]

قهراً چنين خامان كژانديشي زود غروب مي‏كنند:

زين كدو گردان بي پر و بال ٭٭٭٭ چون كدو زود بال و زود زوال[29]

پندار باطل خامان كژانديش نسبت به انسان و جهان

خامان كژانديش، به جاي اينكه خود را به طور مستقيم بشناسند و يا به طور غيرمستقيم در آيينه، جهانِ منظّم خارج از خويش مشاهده نمايند، بدون آنكه حقيقت اصيل خود را بيابند، همين وضع موجود خودي را اصل پنداشته و آن را مرآت جهان بيرون قرار داده و واقعيت عيني خارج از خويش را در آيينه خود مي‏نگرند، و چون خودشان اهل جهل، سهو، نسيان، عصيان، نيرنگ، دسيسه و كتمان هستند، جهان بيرون را نيز اين‏چنين مي‏بينند و خيال مي‏كنند، نظامِ مُتْقَن بيرون، برخي از سيّئآت آنان را به نسيان يا كتمان مي‏سپارد، لذا كاري را كه در حضور ديگران قبيح مي‏دانند، چون به خلوت مي‏رسند، آن كار ديگر مي‏كنند، غافل از اين‏كه نظام عيني خلقت مَظْهر اَمينِ خداوندي است كه هرگز اهل نسيان و دسيسه نخواهد بود؛ ﴿وما كان ربّك نسيّاً [30]، ﴿اَمْ حسب الذين في قلوبهم مرض اَنْ لن يُخْرِجَ الله أضغانهم [31]؛ يعني هرگونه بيماري اعتقادي و اخلاقي و رفتاري و گفتاري كه ريشه در نهاد بيماردلان داشته باشد، خداوند آن را بيرون خواهد آورد و افشا خواهد نمود.

جايگاه خاص ستاري خداوند غفار

البته ستّاري خداي غَفّار جايگاه مخصوص دارد كه تائبان و مُنيبان و خاضعان درگاه ربوبي از آن متنعّم‏اند. تبه‏كاري كه پرده‏پوشي كرده است، بايد بداند كه براي عالِم غيب و شهادت، درون و بيرون يكسان است، گذشته از آنكه پرده نيز داراي روزنه‏هاي فراوان است:

از دل سوراخ چون كهنه گليم ٭٭٭٭ پرده‌اي بندد به پيش آن حكيم

پرده مي‌خندد بر او با صد دهان ٭٭٭٭ هر دهاني گشته اشكافي بر آن[32]

از سنخ تكوين بودن حق مداري آفرينش

اصل پنجم. حق‏مداري نظام آفرينش از سنخ تكوينْ و بود و نبود است، نه از صنف تشريعْ و بايد و نبايد، لذا بيش از يك حال ندارد و آن پيروزي مقتدرانه حق است؛ توضيح آنكه در مسائل فقهي يا حقوقي و اخلاقي كه از گذرگاه اعتبار مي‏گذرند و اختلاف و تخلّف در آنها ممكن است و نسيان و عصيان در آنها ممتنع نيست، هنگام نبرد حق و باطل، زشت و زيبا، صدق و كذب و...، سه حال ممكن است؛ يكي پيروزي حق بر باطل، و ديگري ظفرمندي باطل هر چند محدود بر حق، و سومي تساوي دو رقيب و غالب نشدن هيچ‏كدام بر ديگري؛ چه اينكه در جريان پيروزي هر كدام از جناح حق و باطل، آن جناح مغلوب يا كشته مي‏شود، يا اسير و مانند آن.

"فتح، شهادت، اسارت" حالت هاي تثليثي در جهاد اصغر و اكبر

اين حالت‏هاي تثليثي هم در جهاد اصغر راه دارد و هم در جهاد اكبر؛ يعني همان‏طوري كه در صحنه نبرد با دشمنِ مهاجمِ بيروني، انسان مجاهد، يا فاتح مي‏شود يا شهيد و يا اسير، در جبهه جهاد با دشمن دروني نيز يا فاتح مي‏گردد و نَفْس را به اسارت مي‏گيرد؛

عشق ديوانه است ما ديوانهٴ ديوانه‌ايم ٭٭٭٭ نَفْس امّاره است ما امّارهٴ امّاره‌ايم[33]

يا مُنْهَزم مي‏شود و تحت اسارت نَفْسِ اَمّاره درمي‏آيد، چنان‏كه اميرمؤمنان(عليه‌السلام) فرمود: «كَمْ مِنْ عقلٍ أسيرٍ تحت هوي أميرٍ» [34]، و يا تا آخرين نفس به مبارزه ادامه مي‏دهد، و اگر نتواند خاطرات تلخ را مهار كند، تسليم آنها نخواهد شد، و اگر نتواند اسير بگيرد، اسير نمي‏شود، و در همين حال كه در ميدان جهاد با اهريمنِ شيطنت است، مي‏ميرد كه به منزله مرگ در ميدان مقاتله است. اين بيان اجمالي براي روشن نمودن اوضاع نبرد حقّ و باطل در صحنه درون يا بيرون است، البته در قلمرو تشريع.

پيروزي تكويني جريان جنگ حق و باطل

امّا در جهت تكوين، جريان جنگ حق و باطل داستان نبرد حُباب و عُباب، نَمْ و يَمْ و زَبَد و آب خروشان و موّاج است كه هرگز مجالي براي تثليث مزبور نبوده و باطل، هرچند كوتاه، قدرت درهم‏كوبيدن حق را ندارد؛ چه اينكه توان مقابله و استحقاق تساوي با آن را نخواهد داشت. اگر لحظاتي باطل خودنمايي كند و چند روزي حاكم شود و با نيرنگ يا زور سلطه پيدا كند، اين‏گونه از رخدادهاي تلخ يا كيفر الهي است كه براساسِ ﴿كذلك نولّي بعض الظالمين بعضاً [35]، تنظيم شده است، يا بر پايه آزمون خداست: ﴿ولايحسبنّ الذين كفروا أنّما نُمْلي لهم خيرٌ لأنفسهم إنّما نمْلي لهم ليزدادوا إثماً [36]، و چون كيفر عادلانه خدا حق است و نيز آزمون حكيمانه خداوندي حق است، به استناد اين تحليل، باطل به هيچ‏وجه در نظام تكوين راه نمي‏يابد. براي تشخيص حق و باطل، راه‏هايي است كه به نزديك‏ترين آنها بعداً اشاره مي‏شود.

آزمون تنها امتياز ميان طبيعت و فرا طبيعت

اصل ششم. نظام هستي، حق‏مدارانه پديد آمد و حق‏محورانه ادامه مي‏يابد؛ در اين مطلب بين قلمرو طبيعت و منطقه فراطبيعت تمايزي نيست. تنها امتيازي كه براي بخش فراطبيعي وجود دارد، اين است كه در آن مرحله برين، اصلاً مجالي براي باطل، هر چند به طور لَحْظه وَ لَمْحه، جهتِ آزمون نيست، زيرا موجودهاي فراطبيعي منزّه از روث عصيان و لوث نسيان هستند و نيازي به امتحان ندارند، ولي موجود طبيعي محتاج به آزمايش است و در امتحان چاره‏اي جز آميختگي سَرَه و ناسَرَه نيست؛ لذا در بخش طبيعت، وجودِ لحظه‏اي باطل جهتِ آزمون ضروري خواهد بود. باطل چون ناهماهنگ با حق است، قهراً به نبرد با او مبادرت مي‏نمايد و سريعاً مَدْموغ و مغزكوب مي‏گردد و از بين مي‏رود: ﴿فَيدْمَغُه فإذا هو زاهق [37]، و راه سركوب آن در محدوده خارج از هويّتِ انسان يكنواخت نيست و تفصيل آن نيز هدف اين پيام نيست.

كيفيت مغزكوب نمودن باطل در قلمرو هستي

آنچه مقصود اصلي ما است، توجه به كيفيتِ مغزكوب نمودن باطل در قلمرو هستي انسان است تا روشن شود، وظيفه ما در پرهيز از هر بطلان‏گرايي چيست و خطر تهاجم باطل تا كجا است و راه علاج از كاستي‏هاي اخلاقي كدام است؟

حق مداري ساختار هويت انسان

طبق اصول گذشته، ساختار هويّتِ انسان بر مدار حق است، اگر كسي باطل را به حريم هستي خود راه داد، ورود بطلان در دل او مانند ورود غذا در ظرف خالي نيست، زيرا ظرف ساختارش براي پذيرش مظروف است، خواه آن مظروف سودمند باشد چون عسل، يا زيانبار باشد چون سمّ، لذا هر دو را يكسان قبول مي‏كند و هيچ‏كدام را برنمي‏گرداند، ليكن ظرف دل و وِعاي هويّت انسان، همانند دستگاه گوارشِ كودكِ غيرمعتاد و نوزادِ سالم است كه اگر شير طيّب بنوشد، آن را مي‏پذيرد و با آن فربه مي‏گردد، و اگر مسموم شود و سمّ به خورد او دهند، آن را نمي‏پذيرد و بالا مي‏آورد.

نشانه سلامت هاضمه

اين تهوّع، نشان باطل بودن سمّ و پيروزي حق، يعني سلامت هاضمه بر غذاي سمّي است كه آن را از حريم خود طرد كرد. در اين بالا آوردن، فرقي بين آشكار و نهان نيست؛ يعني غذاي سمّي بالا مي‏آيد و كودك سالم آن را تهوّع مي‏كند، خواه آن غذاي مسموم را در حضور ديگران بلع كند، يا در نهان، چون عامل مهم در بر نتافتن غذاي مسموم، حق‏طلبي دستگاه گوارش است.

فطرت، ظرف ملكوتي

از اين مثال مي‏توان به مُمثَّلْ باريافت و آن اينكه فطرت انسان همانند طبيعت وي، ظرفي است ملكوتي با ويژگي حق‏محوري، اگر خيانت يا خباثتي به درون او راه يافت، در صورت سلامت آن فطرت و صحّت آن هويّت، هرگز دسيسه مسموم و نيرنگ مذموم در آن نمي‏ماند، بلكه قلب سالم آن را تهوّع نموده، بالا مي‏آورد و بالاخره از مجاري گفتار، رفتار، نوشتار و... او ظهور كرده و سند خِزي و رسوايي او را ارائه مي‏نمايد.

مغايرت جريان حق و باطل با جريان ملايم و منافي

اصل هفتم. جريان حق و باطل كه مورد تحليل اين پيام است، غير از جريان ملائم و منافي، نافع و ضارّ و مانند آن است كه از مدار بحث كنوني خارج است؛ هرچند در بسياري از موارد با هم مطرح مي‏شوند. ساختار آفرينش بر اين است كه برابر اصول علم و حكمت اداره مي‏شود. ممكن است در اين جزر و مدّ، عدّه‏اي منتفع و بعضي متضرّر گردند. همان‏طوري كه قوانينِ متقنِ طبّي كه بازگوكننده گوشه‏اي از اسرار عالمانه طبيعت است، بر اين استوار است كه اگر سمّ مهلكي وارد دستگاه گوارش گردد، اوّل قدرتِ مقاومت و دفاع را از هاضمه سلب مي‏كند، آنگاه او را از پاي درآورده و هلاك مي‏نمايد، قواعد مستحكم اخلاق كه طبّ روحاني است، چنين فتوي مي‏دهند كه اگر اعتقاد سوء و اخلاق زشت از نصابِ قابل تحمّل گذشت، شئون عقل نظري و عملي را تباه مي‏كند و مايه هلاكت آن مي‏گردد؛ ﴿ليَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيّنةٍ.[38]

در اين حال، شخص معتقدِ به كفر و نفاق، يا مبتلا به خدعه و خيانت، حياتِ معقول خود را از دست مي‏دهد و از جهت فقدان كمال انساني مي‏ميرد. چنين رخدادي حق است، نه باطل؛ يعني پيروزي قوي بر ضعيف و هلاكت تن‏پرور معتاد و ملحد حق است، نه باطل؛ چه اينكه سُلطه ميكروب سمّي بر سلامت انسان بي‏باك در حفظ صحت و رعايت بهداشت، حق است، نه باطل؛ ﴿...وإن يُهْلِكون اِلّا اَنْفُسَهم[39]. حضرت رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «ما هَلَك امرُءٌ عَرَفَ قَدْرَه» [40]؛ هر كس كه قدر خود را شناخت، هلاك نشد.

كينه توزي و اختلاف قطع بوته دين

كينه‏توزي و بُغْض‏پروري نسبت به برادر ايماني به مثابه تيغ كردن جوانه نورس بوته دين است و هرگز نمي‏گذارد كه آن بوته ضعيف رشد كند. سرانجام چنين كاري جز افسردگي و پژمردگي و خشك شدن، آينده ديگري نخواهد داشت؛ «دَبَّ إليكم داءُ الاُمَم قَبْلكم، الحَسَد والبغضاءُ هي الحالِقَة، حالِقَةُ الدِّينِ لاحالِقَةُ الشَعْر» [41]؛ يعني كينه يك‏ديگر، به منزله تيغ‏كردن است، البته نه تيغ كردن مُو، بلكه تيغ كردن بوته دين.

در اين حال، شخص كينه‏توز حيات معنوي خود را در اثر سلطه بيماري اخلاقي از دست مي‏دهد و مي‏ميرد، و چنين رخدادي حق است، نه باطل؛ يعني مسلّط شدن قوي بر ضعيف و هلاكت تبه‏كار فرومايه حق است در نظام تكوين.

مغايرت چندگانه حق و باطل با نافع و  ضار

ممكن است در نظام تشريع مسئول يا مسئولاني قصور يا تقصيري روا داشته و از نظر حقوقي يا فقهي، متعدّي يا عاصي تلقّي شود و مورد حكم خاص قرار گيرد؛ غرض آن است كه حق و باطل غير از نافع و ضارّ است اوّلاً، و آنچه از اين عنوان در نظام تكوين مطرح است، با آنچه در نظام تشريع طرح مي‏شود، تفاوت دارد ثانياً، و مسئول بودن برخي مانع نفوذ قوانين تكويني در طبّ بدن و طبّ روح نخواهد شد ثالثاً، و اوّلين مسئول براي حفظ صحتِ بدن و سلامتِ روح، خودِ شخص مكلّف است رابعاً، و جامعه وظيفه خاصي براي نجات نابخردان دارد خامساً؛ رسول گرامي‏صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «خُذوا علي أيدي سفَهائكم» [42]؛ دست سفيهان را بگيريد، و فرمود: «اِصرم الأحمق» [43]؛ احمق را منقطع كن.

پيراستگي قرآن از نفوذ باطل

اصل هشتم. قرآن حكيم كه از حق نازل شد و بر دل حق‏مدار فرود آمد و هبوط آن نيز حق‏محورانه بود، به‏طوري كه نه در مبدأ فاعلي و نه در مبدأ قابلي، و نه در مسير فرود و طريق نزول، آسيب آميختگي به بطلان در آن راه نيافت: ﴿بالحق أنزلناه وبالحق نزل [44]، ﴿نزل به الروح الأمين ٭ عَلي قلبك لتكون من المنذرين [45]، هرچند معارف حق را تبيين مي‏نمايد، ولي چون تذكيه علمي را با تزكيه عملي همراه مي‏كند و تَذْهِيِه[46] دل را با تضحيه نفس هماهنگ مي‏سازد، لذا هم در جهت كمال، ضمن تحليل معناي آن به معرّفي كامل‏ها مي‏پردازد، و هم در سَمْتِ نقص، ضمن تشريح مفهوم آن به ارائه ناقص‏ها مبادرت مي‏نمايد، و در اين راستا، گذشته از برهان عقلي و گزارش شواهد حسّي و تجربي، به تمثيل ادبي عنايت مي‏نمايد، زيرا مَثَلْ سهم خاص خود را در ادبيّات قرآني دارد.

همانندي بطلان با كف روي آب

به عنوان نمونه، برخي از امثال قرآن پيرامون بطلان و باطل‏گرا ارائه مي‏شود؛ باطل همانند كف طبيعي پديد آمده از سيل است و نظير كف صنعتي حاصل شده از طلا يا نقره گداخته است: ﴿فَاحْتَمَل السيلُ زبداً رابياً وممّا يُوْقِدُون عليه في النار ابتغاء حليةٍ أو متاعٍ زَبَدٌ مِثْلُه كذلك يضرب الله الحقّ والباطل.[47]

شباهت باطل با خانه عنكبوت يا خانه لبه پرتگاه

باطل شبيه خانه عنكبوت است كه باطل‏گرا و بيگانه‏پرست آن را براي ترقّي خود اتخاذ كرده است؛ ﴿وإنّ اَوْهَن البيوت لَبَيْتُ العَنْكَبوت[48]. باطل نظير خانه بنا نهاده بر لبه مكان خاصي است كه زير آن را سيل برد و خالي كرد و ايستادن روي آن همان، و سقوط به تحت آن همان. مضافاً به اينكه زير آن جايگاه فرو ريختي، جهنم سوزان تعبيه شد؛ ﴿...اَمّن اَسَّسَ بنيانه علي شَفا جُرُفٍ هارٍ فَآنهارَ به في نارِ جَهَنَّمَ.[49]

بنيان مرصوص خانه حق

خانه بطلان يا مانند بيت عنكبوت است كه صدر و ساقه آن سست است، يا شبيه خانه بي‏پايه است، هر چند سقف و ديوار آن محكم باشد، بر خلاف خانه حق كه هم تار و پود نسيج آن و ابزار و وسايل ساختماني آن مرصوص است و هم پايه دارد و بر جايگاه مستحكم قرار گرفته است، لذا پايدار خواهد بود؛ ﴿إنّ الله يُحِبّ الذين يُقاتِلونَ في سبيله صفّاً كانّهم بنيانٌ مرصوصٌ.[50]

بدانديشان كژراهه‏رو را از نظرِ ضعفِ فكر، همانند حمار مي‏داند: ﴿كمثل الحمار يحمل أسفاراً [51] و در جهت درندگي و تهاجم به جان و مال و عِرض ديگران، شبيه كلب مي‏شمارد: ﴿كمَثَل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث [52]؛ بنابراين، از نظر تمثيل، وضع باطل و مبطل به خوبي آشكار شد.

سالم نگهداري قلب، بهترين راه تشخيص حق و باطل

براي تشخيص حق و باطل راه‏هاي فراوان علمي وجود دارد، ولي براي خود شخص بهترين راه، سالم نگهداري قلب است كه مرجع فتوا در اين موارد است. رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «...البِرُّ ما اطْمأنّ به الصدر والإثم ما تردّد في الصدر وجال في القلب واِنْ اَفتاك الناسُ واَفْتُوك» [53]؛ نيكي آن است كه دل به آن آرام گيرد و گناه آن است كه در آن مضطرب باشد؛ پس پيمبر گفت استفتوا القلوب ٭٭٭٭ گرچه مفتيتان برون گويد خُطُوب[54] پيام را با تقدير مجدّد، به نيايش ختم مي‏كنيم: پروردگارا! نظام اسلامي، مقام معظم رهبري، مراجع تقليد، حوزه و دانشگاه، دولت و ملت و مملكت و جوانان، به ويژه دانشجويان را در ظلّ ولي‏عصر(عج) حفظ فرما! ارواح مؤمنان، امام راحل و شهدا را با انبيا محشور فرما!

والسلام عليكم ورحمة الله

جوادي آملي

16/3/1381

 


[1]  ـ سوره زمر، آيه 62.

[2]  ـ سوره سجده، آيه 7.

[3]  ـ سوره انعام، آيه 73.

[4]  ـ سوره حِجْر، آيه 85.

[5]  ـ سوره انبياء، آيه 16.

[6]  ـ سوره آل‏عمران، آيه 191.

[7]  ـ سوره فصّلت، آيه 42.

[8]  ـ ديوان ناصر خسرو قبادياني، ص289.

[9]  ـ كليات حكيم نظامي گنجوي، ليلي و مجنون، ص 296، ابيات 28 ـ 27.

[10]  ـ مثنوي معنوي، دفتر چهارم، ابيات 1870 ـ 1869.

[11]  ـ همان، ابيات 1876 ـ 1871.

[12]  ـ نهج‏الفصاحه، ج1، ص295.

[13]  ـ سوره رعد، آيه 17.

[14]  ـ سوره اعراف، آيه 128.

[15]  ـ سوره انفال، آيه 8.

[16]  ـ سوره انبياء،آيه 18.

[17]  ـ سوره فتح، آيه 4.

[18]  ـ سوره مدّثر، آيه 31.

[19]  ـ نهج البلاغه، خطبه 199.

[20]  ـ سوره نحل، آيه 89.

[21]  ـ ديوان عطار.

[22]  ـ مشارب الأذواق، شرح قصيده خمريّه ابن فارض، ص26، مقدمه و تصحيح محمد خواجوي.

[23]  ـ سوره الرحمن، آيه 46.

[24]  ـ سوره قمر، آيات 55 ـ 54.

[25]  ـ نهج‏الفصاحه، ج2، ص944.

[26]  ـ همان، ج1، ص285.

[27]  ـ گلشن راز شبستري.

[28]  ـ حديقةالحقيقه و شريعة الطريقه، ص429.

[29]  ـ حديقةالحقيقه و شريعة الطريقه، ص289.

[30]  ـ سوره مريم، آيه 64.

[31]  ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و سلم، آيه 29.

[32]  ـ مثنوي معنوي، دفتر دوم، ابيات 1582 ـ 1581.

[33]  ـ ديوان شمس تبريزي.

[34]  ـ نهج‏البلاغه، حكمت 211.

[35]  ـ سوره انعام، آيه 129.

[36]  ـ سوره آل‏عمران، آيه 178.

[37]  ـ سوره انبياء، آيه 18.

[38]  ـ سوره انفال، آيه 42.

[39]  ـ سوره انعام، آيه 26.

[40]  ـ نهج‏الفصاحه، ج2، ص1051.

[41]  ـ همان، ص884.

[42]  ـ نهج‏الفصاحه، ج1، ص267.

[43]  ـ همان.

[44]  ـ سوره اسراء، آيه 105.

[45]  ـ سوره شعراء، آيات 194 ـ 193.

[46]  ـ الذَّه: ذكاء القلب وشدّة الفطنة.

[47]  ـ سوره رعد، آيه 17.

[48]  ـ سوره عنكبوت، آيه 41.

[49]  ـ سوره توبه، آيه 109.

[50]  ـ سوره صف، آيه 4.

[51]  ـ سوره جمعه، آيه 5.

[52]  ـ سوره اعراف، آيه 176.

[53]  ـ وسائل‏الشيعه، ج27، ص166.

[54]  ـ مثنوي معنوي، دفتر ششم، بيت 380.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات