بسم اللّه الرحمن الرحيم و إياه نستعين
حمد خداي حميد را سزاست و تصليه پيامبر محمود و اهل بيت مَحْمِدَت و طهارت او را رواست و مذمّت دشمنان آنها را بجاست؛ به آن ذوات قدسي عصمت مدار تولّي داريم و از معاندان آنان تبرّي مينماييم.
نجات از تثليث و تثنيه و رسيدن به توحيد ناب رويت شهود
مقدم دانش آموختگان را در اولين «همانديشي عرفان و دانشجو» گرامي ميداريم و از خداي سبحان كه بهترين معروف و نهايت آرزوي عارف است، مسئلت ميكنيم، توفيق معرفت كامل عطا كند كه از تثليث شهود عارف و معروف و عرفان نجات يابيم و از تثنيه مشاهده عرفان و معروف برهيم و به توحيد ناب رؤيت معروف محض برسيم و در سفر رابع، همه چيز را از منظر همان واحدِ اَحَد ببينيم، تا جهاني منزّه از تبعيض و جامعهاي مُبرّاي از فساد و سرزميني مُطهّر از فقر بسازيم و جزء ياران راستين حضرت ختمي امامت، بقية اللّه(ارواح من سواه فداه) باشيم.
نكاتي پيرامون دانش و عرفان
آنچه در اين پيام كوتاه ارائه ميشود، نكاتي است پيرامون دانش و عرفان كه عنايت به آنها براي پژوهشگران اين همايش بياثر نيست.
استقلال عرفان از همه مراحل دانش حصولي
يكم. راه عرفان واقعي از تمام مقاطع راه معرفتشناسي جداست و تحت هدايت و حمايت معرفت وحياني است كه سلطان علوم و ملكه معارف ممكن است؛ اما مطلب اول، يعني استقلال عرفان از همه مراحل دانش حصولي براي آن است كه معرفت حسّي و تجربي كه در علوم طبيعي كارآمد است و دانش خيالي و وهمي و عقلي كه در معرفت رياضي راهگشاست، و علم عقلي تجريدي بدون دخالت ترسيم، تصوير و كم و كيف طبيعي و رياضي كه در دانش حكمت و كلام، و نيز برتر از آنها در علم عرفان نظري و استدلالي معمول و موجّهاند، همگي از سنخ مفهوم، وجود ذهني و علم حصولياند و مسئول آنها عقل نظري است كه با دستمايه معقولات اوّلي و ثانوي و با سرمايه مزجات مفاهيم ذهني، سوداگري حصولي دارد نه حضوري، و تجارت حمل اوّلي دارد نه حمل شايع، و كالاي منسوج او فقط جامه ذهن را تأمين ميكند و هرگز به عين صادر نميشود تا كسوت آن را تضمين نمايد.
مفاهيم ذهني و كارآمدي علوم به حمل شايع
چون تمام عناوين و مفاهيم ذهني، هرچند به حمل اوّلي هركدام مدّعي استقلالاند و مالك خويشتن محسوب ميگردند، ولي به حمل شايع صناعي كه كارآمدي علوم از آن او است، تحت استعمار ذهناند و هيچكدام صاحب هويّت خود نيستند و همگان از خويشتن مسلوباند و هويّت همه آنها تحت حمايت صورت ذهني ياعنوان ديگراند، و آنچه درباره شريكالباري سروده شد:
و ما بحمل اولٍ شريكُ حقٍّ ٭٭٭٭ عُدّ بحملٍ شائعٍ ممّا خَلَقَ[1]
حمايت معرفت وحياني از عرفان عملي
درباره خود باري تعالي نيز صادق است؛ چه اينكه عنوان واقع، خارج، عين هركدام به حمل اوّلي خودشاناند، ولي به حمل شايع صناعي كه اثر علمي برابر آن است، همگي مفهوم ذهني و بياثرند، و امّا مطلب دوم، يعني تحت حمايت بودن عرفان عملي نسبت به معرفت وحياني، براي آن است كه عرفان عملي اصلاً در قلمرو انديشه حصولي نيست، بلكه در منطقه انگيزه عملي است كه آغاز آن تجليه ساحت بدن به امتثال دستورهاي شريعت و آنگاه تخليه صحنه دل از اخلاق نكوهيده، و سپس تحليه جان به زيور كمال و جمال مطلوب، و بخش چهارم آن فنا، يعني عدم شهود چيزي از ما سوي الله است، مگر به نحو استهلاك ظهور آن در ﴿نور السموات والأرض﴾ [2]، و اين بخش چهارم به مَحو(فناي افعال در فعل حق) و طمس (فناي اوصاف در وصف حق) و مَحق (فناي وجودات در وجود حق) توزيع ميشود، و چون فناي آثار در اثر حق، مندرج در فناي افعال است، آن را جداگانه ياد نكردهاند، گرچه برخي آن را باهم يادآور شدهاند.[3]
من هماندم كه وضو ساختم از چشمه عشق ٭٭٭٭ چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
بنابراين، عرفان در ساحت عزم، اراده، نيّت، محبّت، اخلاص و نظاير آن است كه هيچكدام از صنف دانش نيستند، بلكه همگي از سنخ گرايشاند و مسئول همه اينها عقل عملي است كه «به عُبِدَ الرحمان و اكتسب الجنان».[4]
بهره وري از شهود عيني
هنگامي كه عمل صالح كه حُسن فعلي است، با ايمان خالص كه بيانگر حُسن فاعلي است، منسجم باشد و سالك از مقطع ﴿عَمِلَ صالحاً﴾،[5] به مرحله صالحان بار يابد كه گوهر هويت او با صلاح و فلاح و نجاح آميخته و متّحد باشد، شهود عيني بهره او ميگردد كه اين رؤيت مبارك همان عرفان مطلوب است و براي آن مراتبي است كه به اشارت رفت و همگي از نوع مشاهده اسماي حسناي خدا تا اوج و قلّه معرفت كه نصيب اوحدي از عارفان واصل ميگردد.
توزين علم شهودي به ميزان وحي (شهود عيني)
چنين علمي كه شهودي است نه حصولي، عيني است نه ذهني، مصداقي است و نه مفهومي، با ميزان وحي كه آن نيز شهود عيني است نه مفهوم حصولي تفسير، توزين و تصحيح ميشود، زيرا وحي انبيا و اولياي معصوم از هرگونه سهو، نسيان، خطاي حكمي و موضوعي محفوظ است، و در عرصه شهود و عين اليقين، به مثابه بديهي در ساحتِ علم حصولي است.
عرضه همه مشهود ها به مشهود انسان كامل معصوم
چون خود انسانِ كامل معصوم كه به حقّ اليقين بار يافت، حق مدار و صدق محور است، لذا تمام مشهودها بايد بر مشهود حق و صدق انسان كامل معصوم عرضه شود تا در صورت عدم مخالفت با آن معتبر باشد.
بنابراين، عرفان را كه يك گرايش عملي منتهي به بينش شهودي است، بايد تحت ولايت وحي توجيه نمود و بر آن اعتماد كرد و به آن استناد نمود و به سوي آن گرويد؛ هرچند ميزان ديگري براي ارزيابي في الجمله مشاهدات اهل معرفت مطرح است كه به آن اشارت ميرود.
بهره وري روح مجرد بشر از عقل نظري و عملي در تكامل
دوم. هرچند عرفان از سنخ بينش شهودي است نه دانش حصولي، و مسئول متعهد آن عقل عملي است نه عقل نظري، ليكن از آن جهت كه هر دو قسم عقل، همانند دو بال بالنده مرغ باغ ملكوتاند و روح مجرّد بشر در تكامل خود، از هر دو شأن بهره ميبرد، رهتوشه عقل نظري كه دانش مفهومي است، خواه در حكمت نظري و خواه در حكمت عملي، هم در پيدايش شهود عرفاني سهم اعداد و امداد دارد و هم در توزين صحّت و سقم آن، بعد از زوال حالت مشاهده و بازگشت عارف به حال عادي.
كمك علم حصولي در پيدايش معرفت عيني
امّا مطلب اول، يعني كمك علم حصولي در پيدايش معرفت عيني براي آن است كه سالك قبل از هر چيز با ادلّه ذهني به مبدأ هستي آشنا و به اوصاف و افعال وي آگاه و به ضرورت وحي و نبوت مطّلع، و از دستورهاي فقهي و حقوقي او با خبر، و از پي آمد شيرين و تلخ تقوا و طغوا مستحضر، و بالاخره از بهشت و دوزخ وقوفي حاصل خواهد كرد، و با ترغيب و ترهيبي كه در اين قلمرو نصيب او ميگردد، به سير و سلوك صالحانه ميپردازد.
نقش عقل نظري و عملي در معاني و مصاديق
روح سالك با چشم دل معاني امور ياد شده را ميبيند(نه مصاديق آن را) و با جوارح و جوانح عملي برابر آنها عمل ميكند، همانطوري كه يك صنعتگر با چشم ميبيند و با دست كار ميكند و چشم هيچگونه كاري غير از ديدن مقدور او نيست، عقل نظري احكام را ميفهمد و عقل عملي آنها را امتثال مينمايد و عقل نظري هيچگونه كاري غير از فهميدن ميسور او نخواهد بود؛ مثلاً در فنّ اخلاق كه جهاد اوسط است و در صحنه نفس نبرد بين فضيلت اخلاقي و رذيلت آن است، عقل نظري در تأمين مطالب حكمت عملي سهم تعيين كننده دارد و جريان قبح تندروي شهوت و غضب را به خوبي ميفهمد و ضرورت تعديل آنها را ادراك مينمايد، اما هيچ ادراكي از خود شهوت و غضب كه از سنخ گرايشاند نه دانش و از صنف كاراند نه علم ندارد.
كمك دانش حصولي در توزين حق و باطل مشهود عرفاني
غرض آنكه دانش حصولي در رهبري مراكز تصميمگيري سهم امدادي دارد. وقتي سالك مقاطع ابتدايي و مياني صراط مستقيم را پيمود، رفته رفته به اوج شهود عروج مينمايد، و اما مطلب دوم، يعني كمك دانش حصولي در توزين حق و باطل مشهود عرفاني، بعد از بازگشت عارف به حال عادي، براي آن است كه اگر در همان فضاي شهود، تطبيق مشهود عارف غير معصوم بر مشهود ولي معصوم مقدور يا لازم نبود و در صحنه عادي شك علمي پديد آمد كه آيا چنين مكشوفي در مثال متصل بود يا مثال منفصل و از هواجس نفساني و القاهاي شيطاني بود يا الهامهاي رحماني، آنگاه ميتوان از اصول قطعي بيّن يا مُبيَّن حكمت و كلام استمداد نمود و در كفّه ميزانِ عقلِ نظري حق و باطل آن را روشن نمود؛ چه اينكه با موازين منطقي صدق و كذب قضاياي معقولِ حكمت و كلام را ميتوان به دست آورد، به طوري كه اصول حكمت و كلام براي عرفان، به مثابه منطق براي حكمت و كلام باشد. بنابراين، ره آورد عقل نظري در دو مقطع آغاز و انجام مُعين و معاون نتيجه عقل عملي است.
رسالت عقل نظري در ادراك معقول و منقول صرف و ...
البته در اين جهت فرقي بين مستقلات عقلي محض و نقلي محض و ملفّق از عقلي و نقلي نيست، زيرا ادراك معقول صرف و منقول صرف و مُلفق از هر دو، به عهده عقل نظري است، چون فهميدن رسالت عاقله و فاهمه انسان است، خواه آن مفهوم معقول باشد و خواه منقول و خواه مُؤلَّف از آنها.
تفكر در فن برهان و عرفان
اين تعاون متقابل نموداري از هماهنگي قرآن، برهان و عرفان است. هرچند مصطلح هر فنّي ويژه آن است؛ مثلاً تفكّر در فنّ برهان حركت از معلوم به مجهول و انتقال مجدد از مجهول به معلوم و نتيجهگيري است و در فنّ عرفان، عبارت از سير از باطل به حق است؛
تفكّر رفتن از باطل سوي حق ٭٭٭٭ به جزو اندر بديدن كل مطلق[6]
عرفان نظري و عملي سلطان علوم نظري و عملي
سوم. عرفان نظري سلطان علوم نظري، از قبيل تجربي، رياضي و تجريدي، حِكْمي و كلامي است. عرفان عملي ملكه فنون عملي اخلاق و سير و سلوك ارتياضي است؛ يعني آنچه جزء دانش رياضي است، تحت هدايت عرفان نظري ثمر بخش است، و گرنه تيغ تيز در كف بيكفايت زنگي خمار آلود است، و آنچه جزء گرايش رياضت است، تحت امامت عرفان عملي مثمر است، و گرنه تحجّر خشمآلود.
فرق اخلاق و عرفان عملي
تفاوت مهمّ اخلاق و عرفان عملي آن است كه محور اخلاق، تحصيل فضيلت انساني، مانند عدل، صدق، امانت، ايثار و احسان است و مدار عرفان عملي تحصيل شهود اسماي حسناي الهي و مظاهر آن از قبيل بهشت و دوزخ و فرشتگاني كه بر مستقيمانِ در توحيد فرود ميآيند؛ ﴿الذين قالوا ربّنا اللّه ثمَّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة﴾ [7]؛ يعني عارف ملكات فاضله را داراست و در صدد ديدن مبدأ و منتهاي آنها است، ولي عابد يا زاهدِ متخلّق ميكوشد كه صاحب فضيلت شود يا فضيلت حاصل را حفظ كند و همين تمايز اساسي باعث تفكيك ميدان جهاد و ساحت نبرد اخلاق و عرفان شد، زيرا فنّ اخلاق كه پايينتر از فنّ عرفان عملي است، صحنه رويارويي عقل عملي اَمّارِ به حُسْن، عدل و امانت، و نفس امّار به سوء، ظلم و خيانت است، و اين همان جهاد مياني و اوسط است، ولي فنّ عرفان عملي ساحت نبرد توانفرساي قلّه عقل عملي و عقل نظري است، زيرا عقل نظري در صدد دانش حصولي است و عقل عملي در تلاش براي بينش حضوري است؛ يكي ميخواهد به همان ره آورد ذهني بسنده كند، و ديگري ميخروشد تا «از علم به عين آيد و از گوش به آغوش».
ناتواني همآوردي عقل نظري حكيم با عقل عملي عارف
چون كارگاه عقل نظري حكيم و متكلّم با وجود ظلّي، مفهوم ذهني و دانش حصولي تأمين ميشود، توان همراهي يا هماوردي عقل عملي عارف كه بارگاه رفيع او با وجود عيني، مصداق خارجي و بينش حضوري، چون بنيان مرصوص بنا شد ندارد؛ يكي پاي چوبين دارد:
پاي استدلاليان چوبين بود ٭٭٭٭ پاي چوبين سخت بيتمكين بود[8]
و ديگري بر براق سپهر پيما سوار است و به راكب اسب چوبين ميگويد:
اسب چوبين برتراشيدي كه اينست اسب من ٭٭٭٭ گر نه چوبين است اسبت خواجه يك منزل بتاز[9]
شمشير چوبين مفاهيم ذهني و سيف علوي عرفان
يكي شمشير چوبين دارد، چون شيداي مفهوم ذهني است كه از حوزه ذهن او بيرون نخواهد بود؛
عشقي كه بر انسان بود ٭٭٭٭ شمشير چوبين آن بود
آن عشق با رحمان شود ٭٭٭٭ چون آخر آيد ابتلاء[10]
و ديگري وارث سيف علوي است كه با بينش وراثت نه با دانش دراست بدست آورد؛
ديدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتي ٭٭٭٭ در خواب غفلت بيخبر، زو بو علي و بو علا
بيذوق آن جاني كه او، در ماجرا و گفتوگو ٭٭٭٭ هر لحظه گرمي ميكند، با بو العلي و بو العلا[11]
در چنان همراهي نابرابر و چنين هماوردي ناموزون، عقب افتاده و مهزوم را چارهاي جز اين نيست كه استغاثه نمايد و از مبدأ فيض داد خواهي كند تا او را از بُرهان برهاند و به عرفان برساند؛
عشق ز زنجير خويش، جست و خرد را گرفت ٭٭٭٭ عقل زدستانِ عشق، ناله كنان داد داد[12]
راز جهاد اكبر بودن همآوردي عشق عقل عملي و دانش عقل نظري
با اين بيان، سرّ جهاد اكبر بودن هماوردي عشقِ عقلِ عملي و دانش عقل نظري روشن ميگردد و چون طفره محال است، هرچند جهش و سير سريع ممكن مينمايد، وقتي دانشجو و فضاي دانشگاهي به سمت عرفان گام بر ميدارد كه در صحنه دفاع مقدس كه جهاد اصغر است، كامياب بوده و در ميدان جهاد اوسط كه نزاهت اخلاقي است، وارسته شده باشد، آنگاه توفيق شركت و جهاد در ساحت نبرد اكبر را كه طلايه داران شهود از يك سو، با پرچمداران دانش حصولي از سوي ديگر به مصاف هم ميروند، خواهد داشت.
تامين محبت خدا و رسول، محور اصلي رهنمود قرآن و عترت
نكته فاخري كه اصليترين مطلب اين پيام محسوب ميشود، اين است كه محور مهمّ رهنمود قرآن و عترت، تأمين محبّت خدا و پيامبر او، و امتثال دستورهاي او و نيز مودّت اهلبيت عصمت(عليهمالسلام) است؛ ﴿قل إن كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يحببكم اللّه... ﴾ [13]؛ ﴿فيه رجال يحبّون أن يتطهّروا﴾ [14]؛ ﴿يحبّون من هاجر إليهم﴾ [15]؛ ﴿قل لا أسئلكم عليه أجراً إلاّ المودّة في القُربي﴾ [16]؛ ﴿والذين آمنوا أشدّ حبّاً للّه﴾.[17]
عشق، نصاب كامل محبت
محبّت همانند اراده، نيّت، اخلاص و... از شئون عقل عملي است، وقتي به نصاب كمال نائل شد، لقب پر افتخار عشق مييابد: «افضل الناس من عشق العبادة... ».[18] در اين حال، دانش حصولي نه تنها عشق را ندارد، بلكه توان تحرير آن را فاقد است:
خاطر خياط عقل، گرچه بسي بخيه زد ٭٭٭٭ هيچ قبايي ندوخت، لايق بالاي عشق[19]
سعي عارف بين صفاي وحدت و مروه كثرت اسماي خدا
چنين عارف والهي، هماره بين صفاي وحدت و مروه كثرتِ اسماي خدا مترنمانه سعي دارد؛
ايزدي و اهرمني كرد مرا زلف و رُخت ٭٭٭٭ باز رهان جان مرا ز ايزدي و اهرمني
پروردگارا! نظام اسلامي، مقام معظم رهبري، دولت و ملّت و مملكت را حفظ فرما!
شهدا و امام را با انبيا محشور نما!
والسلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته
جوادي آملي
[1] ـ منظومه حكيم سبزواري(قدسسرّه).
[2] ـ سوره نور، آيه 35.
[3] ـ منظومه حكيم سبزواري(قدسسرّه) و تعليقه حكيم آشتياني(قدسسرّه)، ص 710.
[4] ـ ر.ك: الكافي، ج 1، ص 11.
[5] ـ سوره بقره، آيه 62.
[6] ـ گلشن راز شبستري.
[7] ـ سوره فصّلت، آيه 30.
[8] ـ مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 2128.
[9] ـ ديوان شمس تبريزي.
[10] ـ همان.
[11] ـ ديوان شمس تبريزي.
[12] ـ همان.
[13] ـ سوره آل عمران، آيه 31.
[14] ـ سوره توبه، آيه 108.
[15] ـ سوره حشر، آيه 9.
[16] ـ سوره شوري، آيه 23.
[17] ـ سوره بقره، آيه 165.
[18] ـ الكافي، ج 2، ص 83.
[19] ـ ديوان عطار.