بسم الله الرحمن الرحيم و ايّاه نستعين

حمد و ثنا خداي سبحان را سزاست كه تمام عزّت از آنِ اوست. درود و تحيّت، رسولِ گرامي و آلِ كرام او را بجاست كه فخر ماسوايند؛ به اين ذوات مُقدّس تولّي داريم و از معاندانِ آنان تبرّي مي‏جوييم.

خير مقدم به فرهيختگان و انديشوران دانشگاهي

مقدم شما اساتيد فرهيخته دانشگاه‏هاي سراسر كشور و انديشوران گرانمايه را در اين همايش وزين رياضي گرامي مي‏داريم و از مسئولان و رياست محترم دانشگاه فردوسي مشهد و اعضاي عزيز ستاد مراسم و دبير اجرايي آن سپاسگزاري مي‏نماييم. اميد است همگان در برگزاري، ارايه مقالَتْ، اِسماع مقال و ساير شئون اين كُنگره علمي، از فيض ولايت اهل‏بيت(عليهم‌السلام)، به ويژه حضرت علي بن موسي الرضا)عليهم آلاف التحيّة والثناء( استمداد جسته و از فوزِ امامتِ آنان متنعّم باشيد.

سال عزت و افتخار حسيني (ع)

آغاز و انجام سال 1381(ه.ش) مصادف با عاشوراي سيّدالشهداء(عليه‌السلام) است و نهضت حسيني(عليه‌السلام) ادامه بعثت نبوي‏صلي الله عليه و آله و سلم است كه دلمايه هر عزّت و جانمايه هر فخر است؛ لذا امسال از طرف مقام معظم رهبري، به عزّت و افتخار حسيني ناميده شد. چنين تسميه فرهنگي سياسي، چونان نسيم صبا، پيام سرور و سروري را از سَمت سبا به ارمغان آورد تا سالكان كوي پژوهش و تحقيق به تجمّل بنشينند و به جلالت بروند.

معناي عزت و تحليل استناد آن به نهضت حسيني

بنابراين، مناسب است در طي چند اصل، معناي عزّت و فخر، تحليل و استناد آن به نهضت حسيني تعليل شود تا بدين‏وسيله از همايش عظيم رياضي، تجليل و مسايل نظري آن با معارف عملي تكميل، و بازار سوداگران سكولار تعطيل گردد. به اميد آنكه قيام مردانه ملّت مسلمان ايران به رهبري اصيل امام رحيل، تقديم ساحت قدس امام اَثِيل، بقيّةالله(ارواح من سواه فداه) شود و اسلام ناب در همه ابعاد علمي و عملي تجلّي كند؛

هر آبروي كه اندوختم ز دانش و دين ٭٭٭٭ نثار خاك ره آن نگار خواهم كرد[1]

اينك آن اصول:

سعه و ضيق عزت، محدود به قلمرو قدرت الهي

اصل يكم. عزّت كه به نفوذ ناپذيري ترجمه مي‏شود، جنبه سلبي او به حيثيت اثباتي آن تكيه مي‏كند، زيرا صلابت، ستبري، استحكام و بالاخره قوّت و قدرتِ چيزي مايه نفوذناپذيري او از بيگانه، و پايه نفوذ وي در غير است. لذا سِعه و ضيق آن يعني عزت محدود به قلمرو قدرت است. اگر موجودي مقتدر، ازلي و ابدي باشد و هر موجود ديگري به افاضه او يافت شود، عزّت چنان موجودي بالذات و دايمي بوده و اعتزاز هر موجود ديگر به اِعزاز او خواهد بود و هر اندازه پيوند با آن عزيز بالذات بيشتر باشد، تعزّز به‏آن افزون‏تر خواهد شد.

امتناع حقيقي از غير خدا

خداي سبحان قدير ذاتي است؛ قدرت بيكران او عزت نامحدود را به‏همراه دارد. تنها رابط ميان خدا و خلق او وحي الهي است كه از آن به عنوان «كتاب عزيز» ياد مي‏شود، متمسّكان به اين حبل متين عزت‏آور، انبيا و اوليا(عليهم‌السلام) و پيروان راستين آنان هستند.

لزوم پرهيز از عزت غلط و كاذب

بيگانگان متمرّد، هرچند به عزّت كاذب تعزّز نمايند، ذليل واقعي‏اند و در صحنه ظهور حقيقت يعني معاد عزّتِ دروغين آنها زدوده، و ذلّتِ راستين آنان روشن مي‏شود؛ رهنمود قرآن و عترت(عليهم‌السلام) در اين‏باره چنين است:

تمام عزّت از آن خداست؛ ﴿أَيبتغون عندهم العزّة فإنّ العزّةَ للّه جميعاً﴾.[2]

خداوند، پروردگارِ عزّت است؛ ﴿سبحان ربّك ربّ العزّة عمّا يصفون﴾.[3]

هر كس خواهان عزّت است، بداند كه آن در اختيار خداست؛ ﴿من كان يريد العزّة فللّه العزّة جميعاً﴾.[4]

 آنچه از خداوند به عنوان تعليم و تزكيه ظهور مي‏نمايد، وحي عزيز است؛ ﴿...وإنّه لكتاب عزيزٌ﴾.[5]

عزت ذاتي خدا و عزت تبعي مومنان

مؤمنان به كلامِ عزيزِ الهي، در قبال عزت خداوند كه ذاتي و اصيل است، از عزّت تَبَعي و عرضي برخوردارند؛ ﴿ولله العزّة ولرسوله وللمؤمنين﴾؛[6] «يَا من تعزّز بقدرته... يا عزيزاً لايُضامُ ... يا مَن ذَلّ كلّ شي‏ء لعزّته»[7]. رسول‏اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «أعِزَّ أمْرَاللهِ يُعِزّك الله» [8]؛

گَرَم زمانه سرافراز داشتي و عزيز ٭٭٭٭ سرير عزّتم آن خاك آستان بودي

زپرده كاش برون آمدي چو قطره اشك ٭٭٭٭ كه بر دو ديده ما حكم او روان بودي[9]

انقسام عزت به حقيقت و مجاز و غلط

چون عزّتْ وابسته قدرت است و قدرت از اوصاف هويّتِ يك موجود آگاه است، اگر كسي خود را مستقل انگاشت و در ظلّ اين انگارِ آمِل، دعواي ربوبيّت و الوهيّت كرد، و در فَي‏ءِ اين دعواي فائل، مدّعي اقتدار شد، و در حجاب اين ادّعاي باطل، توهّم عزّت كرد، تمام اين پندارها از قبيل سَبْكِ غلط از غلط، و انعكاس دروغ از دروغ است؛ يعني تمام مطالبي كه درباره خداي سبحان تحليل مي‏شود، از سنخ سَبكِ حق از حق است، و همه آنچه كه درباره مظاهر اسماي حسناي او ارائه مي‏شود مانند انبيا و اوليا از صنف سَبكِ مجاز از مجاز است، و همه آنچه درباره مدّعيان ربوبيّت و مناديان الوهيت، نظير فرعون و نمرود مطرح مي‏گردد، از باب سَبكِ غلط در غلط است:

فكر خفته گر دو تا و گر سه تاست ٭٭٭٭ هم خطا اندرخطا اندر خطاست[10]

عزت غلط و دروغين از منظر قرآن كريم

قرآن‏كريم كه جريان عزّتِ صحيح، اعم از حقيقت و مجاز را بازگو فرمود، ماجراي عزّتِ غلط را گوشزد مي‏كند؛ ﴿أفرأيتَ مَنِ اتّخذَ إلهه هواه وأَضلّه الله علي علمٍ﴾ [11]؛ ﴿ما علمتُ لكم من إلهٍ غيري﴾ [12]؛ ﴿فقال أنا ربّكم الأعلي﴾ [13]؛ ﴿بل الّذين كفروا في عزّةٍ وشقاقٍ﴾ [14]؛ ﴿وإذا قيلَ لَهُ اتقّ الله أخَذَته العزّةُ بالإثم﴾ [15]؛ ﴿وقالوا بعزّةِ فرعون إنّا لنحن الغالبون﴾ [16]؛ ﴿أنا أكْثَرُ منك مالاً وأعَزّ نفراً﴾ [17]؛ ﴿يقولون لئن رَجَعْنا إلي المدينة لَيُخْرِجَنّ الأعزُّ مِنّا الأذلّ﴾.[18]

چنين عزيز بي‏جهتي مُستحقِّ كيفر تلخ دوزخ است و در آن صحنه به وي گفته مي‏شود: ﴿ذُقْ إنّك أنت العزيز الكريم﴾[19]:

جز صورت عشق حق، هرچيز كه من ديدم ٭٭٭٭ نيميش دروغ آمد، نيميش دَغَل دارد[20]

اكنون كه معناي عزّت و انقسام آن به حقيقت، مجاز و غلط، و امتناع عزّت حقيقي براي غيرحق عزّوجلّ و لزوم پرهيز از عزّتِ غلط و كاذب معلوم شد، تنها راه نيل به كمال، جست‏وجوي معارف نظري و مطالب عملي تعزّز مجازي است كه سهم بندگان صالح خواهد بود و ما آن را از سيرت علمي و سنّت عملي حضرت اباعبدالله‏الحسين(عليه‌السلام) مي‏آموزيم تا به عزّت وي اعتزاز و به فخر او افتخار كنيم.

عزت و افتخار انسان در پرتو معرفت صائب و عمل صالح

اصل دوم. عزّت و افتخار انسان كه موجودي متفكر و مختار است، در پرتو معرفتِ صائب و عملِ صالحِ او تأمين مي‏شود. بررسي معرفتِ عالَم و آدم و پيوند بين آنها، مسبوق به شناخت اصل معرفت و آگاهي از مقدار واقع‏نمايي آن و كيفيّت انطباق «ذهن» بر «عين» و نحوه انتقال عين به ذهن است.

محورهاي معرفت شناسي

معرفت‏شناسي گاهي بر محور احساس و تجربه حسّي است، نظير آنچه در دانش‏هاي تجربي مطرح است كه يقين منطقي در آنها اندك است، هرچند سوددهي حسّي آن فراوان است، و زماني بر مدار تفكّر رياضي است كه يقين منطقي در آنها وافر است، هرچند انطابق ذهن بر عين در آن وفور ندارد، زيرا براساس تركّب جِرم از ذرّات ريز اتمي، آنچه در عين موجود است، حجم مجتمع است نه جرم متصل، و ترسيم خط، سطح و حجم مَحصولِ بُعد متصل است، نه مجتمع؛ البته خودِ ذرّه ريز اتمّي داراي بُعد اتصالي است، ليكن تنظيم اشكال هَنْدسي بر اجرام عيني است، نه ذرّات ريز اتمي.

كوتاهي دانش رياضي از داوري هاي كلان

دانش رياضي در عين استحكام منطقي، عهده داوري‏هاي كلان را ندارد؛ مثلاً نمي‏تواند درباره ازلي يا ابدي بودن جهان فتوا دهد، درباره خداوند كه نه مُتَزمِّن است و نه مُتمكّن، نه عدد دارد و نه رقم، و نه محسوس است و نه متخيّل و نه موهوم، و نيز حقيقت وحي، نبوّت، رسالت، امامت و ولايت كه از سنخ حقايق غيبي‏اند، اظهارنظر مثبت يا منفي نمايد، و گاهي براساس تعقّل كلامي و فلسفي است كه گذشته از امكان يقين منطقي، البته نه به وفور دانش رياضي، دسترسي به معارف غيبي را دارد و مي‏تواند درباره آنها به اثبات يا نفي نظر دهد، ولي موادّ اصيل استدلال آن را مفاهيم حصولي تشكيل مي‏دهد كه ارتباط آن با عَيْن غالباً در محدوده حمل اوّلي ذاتي است، نه شايع صناعي؛ لذا، مشتاق واقع با تغذيه مفاهيم فلسفي و كلامي قانع نمي‏گردد، چنان‏كه رنج عاشق با داوري طبيب درمان نمي‏شود:

فكر بهبودِ خود اي دل ز درِ ديگر كن ٭٭٭٭ درد عاشق نشود به زمداواي حكيم

بَعد صد سال اگر بر سر خاكم گذري ٭٭٭٭ سر برآرد زِگِلم رقص‏كنان عظم رميم[21]

محور شهود عرفاني

و زماني بر پايه شهود عرفاني است كه گذشته از جامعيت راه‏هاي قبلي، از انطباق معلوم بر موجود برخوردار است و ضمن تصحيح روش‏هاي پيشين، بر آنها اشراف داشته، عيب يا نقص آنها را برطرف مي‏كند، ليكن خود گرفتار عيب و مبتلا به نقص سهو و نسيان از يك سو، و جهل و خطا از سوي ديگر، و اختلاف و گاهي مخالفت، بلكه محاربت با هم از سوي سوم است.

وحي معصومانه انبيا و اوليا، سلطان علوم

لذا، پاي عارفان، چونان حكيمان و متكلمان، چوبين است و پاي چوبين براي طي عقبه كئود جهان‏بيني سخت سست، موهون و مدهون است و بايد به معرفتِ ناب منتهي گردد كه همان سلطان علوم و ملكه معارف، يعني وحي معصومانه انبيا و اولياي معصوم الهي است كه در پرتو عروج به مقام مخْلَصين، هر چه مي‏يابند، حق است. ره‏آورد آن ذوات مقدّس به مثابه مبادي بيّن و بديهي، بلكه اوّلي است نسبت به دانش‏هاي بشري كه البته اصول صحيح اين دانش‏ها نيز به الهام خداي سبحان حاصل شده است.

عرضه همه معارف به ساحت وحي

به هر تقدير، همه معارف ياد شده در ساحت وحي معصوم خاضع‏اند و بايد به آن معروض گردند و افزايش يا كاهش آنها برطرف شود:

عقل گويد گوهرم، گوهر شكستن شرط نيست ٭٭٭٭ عشق گويد، سنگِ ما بستان و بر گوهر بزن

سنگِ ما گوهر شكست و حيف هم بر سنگ ماست ٭٭٭٭ حيف هم بر روح باشد، گر شدش قربان بدن[22]

مخلصان و اجازه وصف خداوند

قرآن كريم، مخلَصان را اجازه وصف نمودن خداوند داد؛ ﴿سبحان الله عَمّا يصفون ٭ إلّا عبادالله المُخْلَصين﴾[23]. كسي حقّ وصفِ الهي را دارد كه حقّ معرفت او را واجد باشد، زيرا وصف كردن چيزي، مسبوق به شناخت موصوف و كيفيت معرّفي اوست و كسي حق شناخت خداوند را به اندازه ممكن دارد كه در همين محدوده، از گزندِ تشبيه و آسيب تعطيل و آفتِ اُفْتِ زَنْدَقه و مانند آن مصون باشد، و كسي به اين بارگاه منيع بار مي‏يابد كه از كارگاه دانش بشري رهيده و به‏مقام عصمت برين، در مراحل سه‏گانه تلقّي، ضبط و املا و ابلاغ و انشا رسيده باشد، و اين شخص همان خليفه كامل الهي است كه معرفتِ ناب را از «مُسْتَخلفٌ‏عنه» خود دريافت مي‏دارد و به «مُسْتَخلفٌ عليهم» به مقدار وسع و صلاح مي‏رساند.

كلام نوراني سيد الشهدا (ع) درباره انسان كامل

كلام نوراني سيّدالشهداء(عليه‌السلام) در اين‏باره چنين است: «... جَعَلْتَ قلوبَ أوليائك مَسْكناً لمشيّتك، و مَكْمناً لإرادتك، وجَعَلتَ عقولَهم مناصبَ أوامِرك ونَواهيك، فأنتَ إذا شئتَ ما تَشاءُ حرّكتَ مِن اَسْرارِهم كوامن ما أبْطَنْتَ فيهم، وأبْدَأتَ مِن إرادتك علي ألْسِنَتِهم ما أفْهَمتهم به عنك في عقودهم بعقولٍ تدعوك وتدعو إليك بحقائق ما مَنَحْتَهَم به وإنّي لأَعْلَمُ ممّا عَلَّمتَني ممّا أنت المشكورُ علي ما منه أرَيْتَني وإليه آويتني».[24]

دل معصوم، قرارگاه مشيت فعلي خدا

اراده فعلي خداوند(نه ذاتي) موجود امكاني است. دل‏هاي معصومانْ قرارگاهِ مشيّت فعلي خداست، عقول آنان آشيانه و محلِّ نصب دستورهاي الهي است. هرگاه خداوند چيزي را اراده فرمايد، مرغ ملكوتي مشيّت حق از وَكْر و لانه دل معصومان ظهور مي‏كند و بر بنان و بيان آنان قرار مي‏گيرد و از آن سكوي پرش به فضاي جامعه بشري به پرواز درمي‏آيد و مخاطبان خود را آگاه مي‏نمايد و آنها را طبق رهنمود معصومان به خداي سبحان دعوت مي‏كند... .

فقر ذاتي انسان، راز ضرورت عرضه معارف به ميزان آسماني

سرّ ضرورتِ عرضه همه معارف بشري به ميزان آسماني، در گفتار ديگر حضرت امام حسين(عليه‌السلام) چنين آمده است: «... إلهي أنا الفقير في غناي فكيف لاأكون فَقيراً في فَقْري، إلهي أنا الجاهلُ في علمي فكيف لاأكون جهولاً في جهلي».[25] موجودي كه هويّت او عين فقر و ربط به خداست و حدوث و بقاي وي عين وابستگي به حق است، چگونه در اوصاف خود، مانند علم، محتاج او نباشد. صحتِ علم و مصونيّت آن از مغالطه، به همان وابستگي به علمِ خداست كه از ناحيه وحي، توسط معصومان مخلَص ارايه مي‏شود:

يكي از عقل مي‏لافد، يكي طامات مي‏بافد ٭٭٭٭ بيا كاين داوري‏ها را، به پيش داور اندازيم[26]

اساس معارف از منظر امام حسين (ع)

همان‏طور كه در معرفت‏شناسي معيار ارزيابي حق و باطل، وحي معصومانه خلفاي الهي است، اساس معارف از منظر امام حسين(عليه‌السلام) نيز شناخت خداوند و اوصاف ذاتي و فعلي آن ذات اقدس است، تا نظام علمي با نظام عيني هماهنگ شود؛ يعني در نظام عيني، تمام موجودات، هستي خود را در حدوث و بقا از خداوند دارند و از ناحيه وجود خداي سبحان فيض هستي به ماسوا مي‏رسد، و در نظام علمي اشيا نيز معرفت هر چيزي، مسبوق به معرفت خداوند و اسماي حسناي اوست؛ «... به تُوْصَفُ الصفاتُ لابها يُوْصَفُ وبه تُعْرَفُ المعارف لابها يُعْرَف فذلك الله لاسَمِّي له» [27]؛ يعني هرگونه صفتي را با شناخت خداوند مي‏توان شناخت، نه به عكس، و هر معروف و معرفتي به‏وسيله خداوند و معرفت او حاصل مي‏گردد، نه به عكس.

تطابق نظام عين و علم

با اصالت معرفت خداوند نسبت به معارف ديگر، تطابق نظامِ عَيْن و علم روشن مي‏شود، زيرا در نظام عيني هستي خداوند اصل هر وجود ديگر است؛ نتيجه آنكه برهان لمّي در هر دو مرحله عين و علم، كامل‏ترين براهين خواهد بود، و از اين راه، عزّتِ معرفتي و افتخار علمي، بهره پژوهنده محقّق مي‏گردد، وگرنه ذلّت پيروي از افكار ديگران، دامن‏گير متَتبّع خواهد شد.

آري، كسي كه كسوت تبعيّت از غيروحي را از تن به درآورد و در معرضِ تابش نور قرآن و عترت گيرد، به مقدار قابليت خويش از آن بهره‏مند خواهد شد:

لباس فكرت و انديشه‏ها برون انداز ٭٭٭٭ كه آفتاب نتابد مگر كه بر عوران[28]

نزاهت از سطه گري و سلطه پذيري مقتضاي عزت و افتخار

اصل سوم. عزّت و افتخار انسان، بعد از جهان‏بيني صحيح و اعتقاد كامل، در ظلّ استقلال، آزادي، تماميّت ارضي و ساير حقوق فردي و اجتماعي در سطح محلّ، منطقه و بين‏الملل است، و چون اقتضاي آزادگي اخلاقي به استناد جهان‏بيني توحيدي، خواستن و حفظ نمودن حقوق يادشده براي ديگر همنوعان است، بنابراين مقتضاي اعتزاز و افتخار جامعه برين انساني، همانا نزاهت از سلطه‏گري و برائت از سلطه‏پذيري است.

تحديد همه احكام، اخلاق و حقوق توسط شريعت

هرچند همه حقوقِ مزبور تحديد شده‏اند، ليكن هيچ‏كدام ذاتاً محدِّد و عامل تعيين مرز ديگري نيستند؛ چه اينكه عدالت نيز ذاتاً مايه تحديد حقوق مذكور نخواهد بود، بلكه تنها شريعت الهي است كه با اعتماد بر جهان‏بيني توحيدي ناب، توانِ تحديدِ تمامِ احكام، اخلاق و حقوقِ فردي و اجتماعي، به‏معناي عام را داراست، زيرا بدون استمداد از دين، هرگز رمز عدالت معلوم نخواهد بود و هنگامي كه قلمرو عدل مشخص نباشد، مرز ظلم معلوم نمي‏شود و مادامي كه منطقه عدل و ظلم مُعيّن نباشد، نمي‏توان تحديدِ سايرِ حقوق را به عدل سپرد، چون شي‏ء مبهم، صلاحيّتِ تعيينِ امور ديگر را ندارد.

بنابراين، لازم است به شريعتِ غرّا كه هر رشدي را از غَي جدا كرد و هر ضلالتي را از هدايت تفكيك نمود، و هر عدلي را از ظلم و هر معروفي را از منكر، و بالاخره هر حقّي را از باطل تفريق فرمود، رجوع نمود و حدود آنها را از آن استنباط كرد؛ غرض آنكه هيچ محدودي حق تحديد چيز ديگر را ندارد، تمام اشيا و اشخاص غير از خداي سبحان محدودند، تنها موجودي كه اطلاق و عدم تناهي ويژه اوست، خداوند است؛ لذا تنها موجودي كه صلاحيّتِ تحديد اشياي تكويني و احكام و حقوق تشريعي را داراست، خدا است.

كلام علوي (ع) درباره اطلاق ذاتي خداوند و محدوديت اشيا

حضرت علي‏بن ابي‏طالب(عليه‌السلام) درباره اطلاق ذاتي خداوند و محدوديّتِ اشيا و استناد تحديد آنها به خداوند چنين فرمود: «ولايقالُ له حَدٌّ ولانهايةٌ» [29]؛ «حَدَّ الأشياء عند خَلْقِه لها»؛[30] «وحَدَّ لكم حدوداً فلا تَعْتَدوها».[31] منبع اصلي اين معارف ژرف، قرآن كريم است كه در زمينه تحديدِ احكام و حقوق، چنين فرموده است: ﴿تلك حدود الله فلاتقربوها﴾.[32]

عدم كفايت تاثير كلام براي تامين استقلال و ...

آنچه لازم عنايت است، اين‏است كه تحقيق مسايل كلامي، غالباً نتيجه اعتقادي دارد، نه اجرايي؛ يعني اثبات يك عقيده ديني براي گروه اندكي ثمربخش است، زيرا بركات معنوي آن را در دنيا و آخرت مشاهده مي‏كنند؛ چه اينكه اثر تلخ تمرّد از آن، در معاد به صورت دوزخ سوزان، دامن‏گير تبه‏كار مي‏شود، و صرف اثر كلامي براي تأمين استقلال، آزادي، تماميّت ارضي و ساير حقوق متمدنانه يك امّت متديّن كه تمدّن اصيل خود را در تديّن مي‏داند، كافي نيست.

ضرورت طرح سياسي

بنابراين، بايد در كنار معارف كلامي، مسايل سياسي اسلام مطرح و پياده شود تا حقوق ياد شده، ضامن اجرا داشته باشد، و اين همان حكومت ديني است كه جامعه دين‏مدار، قانون اساسي و عادي خود را به كمك عقل، از منابع نقلي و وَحْياني استخراج مي‏نمايد و با پشتوانه مردمي، احكام و حِكَم دين را تبيين، تعليل، اجرا، حمايت و دفاع مي‏كند.

حكومت ديني، برجسته ترين نعمت خدا

داشتن چنين حكومتي و زندگي در فضاي سبز آن، از منظر حسين بن علي(عليهما‌السلام)، از برجسته‏ترين نعمت‏هاي معنوي خداست؛ آن حضرت(عليه‌السلام) در اين‏باره چنين فرموده است: «...فلم أزَل ظاعناً مِنْ صُلْبٍ إلي رَحِمٍ في تقادُم الاَيّام الماضية والقرونِ الخاليةِ، لَمْ تُخْرِجْني لرأفتك بي ولُطْفِك لي وإحسانِك إليّ في دَوْلَةِ أيّام الكُفْرة الّذين نَقَضُوا عهدَك وكَذَّبُوا رُسُلَك، لكنّك أخْرَجْتَني رأفةً منك وتحنّناً عليّ للّذي سبق لي مِنَ الهُدي، الذي فيه يَسَّرتَني وفيه أنشأتَني و... »؛[33] يعني پروردگارا تو را سپاس مي‏گويم كه مرا در عهد جاهليت و حكومت جابرانه كافران به دنيا نياوردي، بلكه هماره از اصلاب و ارحام عبور دادي تا عصر بعثت و تكامل آن در مدينه به استقرار حكومت ديني كه در آن اهتدا آسان است، زيرا قدرتِ مشروع ديني كه پايگاه مردمي آن تزلزل‏ناپذير است، حافظ حقوق عزّت‏آفرين و افتخارآور، يعني استقلال، آزادي، تماميّت ارضي و مانند آن خواهد بود.

منهج عدل و قوام آسمان ها و زمين

اگر نظام تشريع با تكوين هماهنگ باشد، حتماً اعتزاز ملّت و افتخار امّت، در پرتو صيانت حقوق مزبور تأمين است، زيرا بالْعَدلِ قامتِ السمواتُ والأرضُ:

دور فلكي يكسره بر منهج عدل است ٭٭٭٭ خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل[34]

امام حسين (ع) اسوه عزت و افتخار

اصل چهارم. عزّت و افتخار انسان، بعد از احراز اصول گذشته، به داشتن اسوه‏اي است كه عزّتِ ممثَّل و فخرِ مجسّد باشد، زيرا شهودِ عزّت عيني و رؤيتِ فخر خارجي، زمينه اقتدار را فراهم مي‏كند؛ چه اينكه الگوي عزيز و فاخر، در تأمين اعتزاز و افتخار پيروان خود سعي بليغ دارد. عصاره آن كشش و اين كوشش، تشكيل نظامي عزّتمند و فخرمدار خواهد بود و همه افرادي كه در چنين نظام عزيزي به‏سر مي‏برند، از عزّت و فخر نِسْبي برخوردار مي‏شوند.

بيان شمه اي از حيات متالهانه امام حسين (ع)

نمونه بارز اسوه مزبور در تاريخ شرفبار اسلامي، حضرت امام حسين(عليه‌السلام) است؛ لذا شمّه‏اي از حيات متألهانه اين انسان كامل بازگو مي‏شود و اجمالي از صحنه سياه ستم اموي ارايه مي‏گردد تا انديشه عارفانه امام حسين(عليه‌السلام) و انگيزه عاشقانه آن حضرت در احياي دين كه مايه عزت و فخر است، و اماته كفر كه پايه ذلّت و ننگ است، تبيين شود و وظيفه سنگين عزّت‏خواهان و افتخارطلبان معلوم شود.

امام حسين(عليه‌السلام) سبط رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم فرزند علي و فاطمه و برادر امام حسن و پدر نُه امام معصوم(عليهم‌السلام)، در سوم شعبان سال چهارم هجرت به‏دنيا آمد و قبل از ثَدْي مادر، از زبان رسول گرامي اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم شير ملكوتي را امتصاص كرد و آن حضرت‏صلي الله عليه و آله و سلم در گوش راست وي اذان و در گوش چپ او اقامه فرمود و او را طبق رهنمود وحي الهي، «حسين» (عليه‌السلام) ناميد و در روز هفتمِ ميلاد عقيقه داد و دستور تراشيدن موي سر كودك و به وزن آن نقره صدقه دادن را صادر فرمود.

امام حسين (ع) مشمول مهم ترين آيات قرآني

امام حسين(عليه‌السلام) تا سال دهم هجرت، صحابت جدّ اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم خود را ادراك نمود و در اين مدّت كوتاه كودكي و نوجواني، مشمول مهم‏ترين آيات قرآن كريم كه پيرامون برجسته‏ترين فضايل انساني نازل شد، قرار گرفت؛ مانندِ ﴿اِنّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل‏البيت ويطهّركم تطهيراً﴾ [35] كه بيان‏گر طهارت و عصمت دوده طه و يس است، و نظير ﴿فَمَنْ حاجّك فيه مِن بَعد ما جاءك من الْعلم فقل تعالوا نَدعُ أبنائَنا وأبنائكم ونسائَنا ونسائكم وأَنْفُسَنا وأَنْفسَكمْ ثمّ نَبْتَهل فَنَجْعَل لَعْنَتَ الله علي الكاذبين﴾ [36] و مثل ﴿...قل لاأسئلكم عليه أجراً الّا المودّةَ في القُربي وَمن يَقْتَرفْ حسنةً نزد له فيها حسناً إنّ الله غفورٌ شكورٌ﴾ [37] و شبيه ﴿ويطعمونَ الطعام علي حبّه مسكيناً ويتيماً وأسيراً ٭ إنّما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاءً ولاشكوراً﴾ [38]، و ساير آياتي كه درباره انسان‏هاي كاملِ مَهْبَطِ وحي ومُخْتَلَفِ ملائكه فرود آمده است.

همتايي امام حسين (ع) با قرآن كريم

و از طرفي مشمول حديث متواتر رسول گرامي‏صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفت كه فرمود: «اِنّي تاركٌ فيكم الثَقَلين كتاب الله وعترتي أهل‏بيتي... »؛[39] از اين كلام نوراني كه صاحبِ ﴿ما ينطقُ عن الهوي ٭ إن هو إلّاوحي يُوْحي﴾ [40] آن را ابلاغ نمود، همتايي عترتِ طاهرين(عليهم‌السلام) كه يكي از آن ذوات مقدس امام حسين(عليه‌السلام)است، با قرآن حكيم استفاده مي‏شود؛ يعني قرآن كريم، اگر در هر عصري به صورت انسان كامل درآيد، در دوران امام حسين(عليه‌السلام) به صورت آن حضرت متمثّل مي‏شود و اگر امام معصوم هر دوره‏اي به صورت يك كتاب مدوّن درآيد، مي‏شود قرآن حكيم.

بنابراين، هيچ حقيقتي در ظاهر يا باطن قرآن يافت نمي‏شود، مگر آنكه امام معصوم(عليه‌السلام) آن را يافته است، و هيچ وصف يا فعلي براي امام معصوم(عليه‌السلام) ثابت نمي‏شود، مگر آنكه منبع اصلي آن در قرآن كريم ثبت شده است.

امام حسين (ع) مجراي كوثر رسالت و مصداق خير كثير

خصيصه امام حسين(عليه‌السلام) در بين اختران سپهر عصمت و طهارت اين‏است كه مجراي كوثر رسالت و خير كثير نبوّت و ولايت و امامت است، زيرا كوثر كه به‏معناي عطاي كثير الهي است و بشارت آن از سوره كوثر استنباط مي‏شود، داراي مصاديق فراوان علمي و عيني است، ليكن به شهادت ذيل آن كه دشمنِ عنود، رسول گرامي را اَبْتَر مي‏داند و همين ذيل در مقام تحديد است، داراي مفهوم خواهد بود. منطوق آيه، اَبْتر و منقطع‏النسل بودن دشمن لَدُودِ پيامبر گرامي اسلام است و مفهوم آن، متّصل‏النسل بودن رسول گرامي است، و مقصود از دوام نسل، صرف تداوم نسب شناسنامه‏اي نيست، چون اگر فرزند پيامبري نظير پسر نوح يا فردي عادي و بي‏تفاوت باشد، آن پيامبر از جهت ولايت و مقام معنوي عقيم و اَبْتر است، هرچند از نظر شناسنامه وَلود و صاحب نسل باشد.

تحقق دوام نسب معنوي پيامبر (ص) در مجراي فيض حسيني

آنچه خواسته دشمنِ عنود بوده است، انقطاع نسل معنوي رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم بود و آنچه توسطِ وحي وعده داده شد، دوام نَسَب معنوي آن حضرت است و تداوم اين رشته معنوي، توسط حضرت فاطمه زهرا)سلام الله عليها( در مجراي فيض خاص حسيني صورت پذيرفت؛ چه اينكه پيامبر اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم هنگام كام‏گيري حضرت اباعبدالله به‏وسيله زبان خود و نوشيدن شير ملكوتي امام حسين قبل از تغذيه به شير مادر، به اين تداوم نسل معنوي اشارت نمود و چنين فرمود: «اَبَي الله إلّا ما يريد هي فيك وفي ولدك».[41]

صحابت امام علي (ع) و امام حسن (ع)

بدين‏وسيله آن حضرت سرسلسله اولوالامر مطاع از امامان حسيني است و همگان، مانند ساير اصحاب كسا، مشمول آيه ﴿أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأُولي الأمر منكم﴾ [42] خواهند بود.

به‏منظور صيانت كوثر از گزند مهاجمان جَمَل و صفّين و نهروان و ساير دشمنانِ حَقود، امام علي(عليه‌السلام) عنايت ويژه‏اي به حفظ حسين بن علي(عليه‌السلام) اِعمال مي‏فرمود؛ امام حسين(عليه‌السلام) تا سال سي‏ام هجرت، افتخار صحابت پدر بزرگوار خود، امام علي اميرمؤمنان (عليه‌السلام) را ادراك نمود و در بطش و نشط آن حضرت سهيم، و در قبض و بسط امام زمان خود شركت داشت و در جهادهاي تحميلي مبارز نستوه بود. بعد از شهادت علي بن ابي‏طالب(عليه‌السلام) افتخار مصاحبت امام حسن(عليه‌السلام) را به مدت ده سال پيدا كرد و در قيام و قعود آن حضرت، وظيفه معصومانه خويش را به خوبي ايفا كرد، و پس از شهادت امام مجتبي(عليه‌السلام) به مدت ده سال همانند اميرمؤمنان(عليه‌السلام) صبر نمود؛ در حالي كه «في العين قذي وفي الحَلْق شجي» [43]، زيرا دهاي معاويه و نيرنگ سياسي امويان از يك سو، احترام گذاشتن به صلح‏نامه تحميلي امام حسن(عليه‌السلام) از سوي ديگر، و آماده نبودن افكار عمومي در اثر رقود و ركود فرهنگي از سوي سوم، چاره‏اي جز صبر جگرسوز به همراه نداشت.

ترسيم خلاصه هويت امام حسين (ع)

خلاصه هويّت امام حسين(عليه‌السلام) را مي‏توان چنين ترسيم كرد:

1. آن حضرت همتاي قرآني است كه نه تنها وَريثِ صُحُف گذشته است، بلكه مُهَيْمِنِ بر آنها است.

2. وارث همه انبيا و اوليايي است كه مأمور نهضت الهي بوده‏اند؛ لذا هنگام خروج از مدينه آيه‏اي را تلاوت كرد كه يادآور خروج حضرت كليمِ خدا از مصر بود، و زمان ورود به مكّه آيه‏اي را قرائت كرد كه تذكره ورود حضرت موسي(عليه‌السلام) به مَدْيَن بود، و در بين راه كربلا جريان شهادت حضرت يحيي و بريدن سر او را به خاطر مي‏آورد و....

3. پيوند ويژه با خاتم پيامبران داشت كه در مقطعِ هبوطِ نبوّت، مستحق لَقَب عزّتْ‏آفرينِ «أنا من حسين» بود و در مقطع صعود امامت، شايسته وصفِ افتخارآورِ «حسينٌ منّي» [44] مي‏شد.

امام حسين (ع) اسوه عزت و الگوي فخر مسلمانان

چنين انسان عزيز و فاخري كه مظهر تامّ اين دو نام از نام‏هاي مبارك الهي است، مي‏تواند اسوه عزّت و الگوي فخر ملّتِ مسلمان و امّت متديّن باشد، و بر جامعه ءعزّت‏مدار و فَخرمحور لازم است كه در تمام شئون علمي و عملي به آن امام همام ائتسا كند:

چون سبزه شو پياده، زيرا درين گلستان ٭٭٭٭ دلبر چو گل سوارست، باقي همه پياده

تا چند كاسه ليسي، اين كوزه بر زمين زن ٭٭٭٭ بر گير كاهْ‏گِل را، از روي خَنْبِ باده

سجّاده آتشين كن، تا سجده صاف گردد ٭٭٭٭ آتش‏رخي برآيد، از زير اين سجاده[45]

عزّت‏خواه و فخرطلب، حتماً جزو پيرو سيّد شهيدان شاهدِ انسانيّت خواهد بود، وگرنه دعواي او مشفوع به برهان نبوده و كالاي كاسد او در سوق تحقيق خريدار ندارد:

گر دو هزار بار زر نعره زند كه من زرم ٭٭٭٭ تا نرود ز كان برون، نيست كسيش مشتري[46]

تحصيلي بودن عزت و افتخار

اصل پنجم. عزّت و افتخار كمال‏هاي تحصيلي است و مقدمات آن وجودي است نه وجوبي، و تحصيل آن واجب مطلق است نه مشروط، و مُنَجّز است نه مُعَلّق، مگر نسبت به اموري كه در حصول آن قدرت عقلي سهيم باشد.

تحليل عميق اوضاع سياسي عصر حسيني

بررسي اسوه بودن سالار شهيدان(عليه‌السلام) كه مصباح هدايت و سفينه نجات است، بدون تحليل عميق تاريخي اوضاع سياسي عصر آن حضرت ممكن نيست، زيرا نهضتي كه فروغ آن هماره بر تارك تاريخ مي‏تابد و همه معادلات رياضي را ناديده مي‏گيرد، و رهبر آن جنگ خونين نابرابر را تحمّل مي‏كند و با همه اعضاي خاندان وحي و نبوّت به استقبال آن مي‏رود، و قيامي كه صفحه غابر و صحنه قادم را به دست نسيان مي‏سپارد و سالف و آنف را در پيشگاهش به‏كُرْنِش وا مي‏دارد، و بالاخره اسلام «نَبَوي‏الحدوث» را «حسيني البقاء» مي‏كند، حتماً داراي ابعاد عريق علمي، فقهي، حقوقي و سرانجام سياسي است.

عناطر محوري سياست سياه اموي

عناصر محوري سياست سياه اموي عبارت بود از:

1. تفكيك قرآن از عترت كه سهمگين‏ترين سانحه سيه‏رويي امويان محسوب مي‏شود.

2. بعد از تفكيك اين دو از هم، هركدام را جداگانه مُثْلَه علمي كردن؛ به اين وضع كه تهْمَتِ تحريف قرآن از يك‏سو، و تصدّي تفسير آن به رأي از سوي ديگر، و حمايت از تز مشئوم منع تدوين حديث از سوي سوم، و جَعْل احاديث و نشر شَفَهي آن در قدح اهل‏بيت عصمت، به ويژه حضرت اميرمؤمنان (عليه‌السلام) از سوي چهارم، و نشر اخبار منحول در مدح دست‏اندركاران سقيفه و ترويج ضمني آل ابي‏سفيان و مانند آن از سوي پنجم.

3. تبديل خلافت به سلطنت و نَبذ مآثر و طرد آثار پربركت امامت، و التزام به لوازمِ منحوس سلطنت.

4. تبديل اسلام ناب به جاهليتِ مستور و گاهي مشهور.

5. احياي بدعت و اماته سنّت در تمام شئون فردي و اجتماعي، به طوري كه استقلال امّت اسلامي به استعباد، استثمار، استبداد، استحمار و استعمار مبدّل شد، حرّيت آنان به رقيّت تبدّل يافت، تماميّت ارضي آن‏ها به گستره كفر، الحاد و نفاق درآمد.

6. ايجاد اختلاف و شكاف ميان مردم و اهل‏بيت عصمت(عليهم‌السلام) از يك سو، دامن زدن به شقاق‏هاي فراموش شده كهن، مانند آنچه بين اوس و خزرج بود از سوي ديگر، حمايت از نژادپرستي و قبيله‏گرايي جاهلي از سوي سوم، و بالاخره در قبال نداي اتحاد و اعتصام عمومي به «حَبْل الله»، نعره عفريتانه «منّا أميرٌ ومنكم أميرٌٌ» را تكرار كردن و شعار مشئوم فرعوني ﴿وقد أفْلَحَ الْيوم مَن استعلي﴾ [47] را تبليغ نمودن، و اقتصاد كشور را به پاي سياست سلطه اموي تضحيه كردن و بني‏هاشم را از حقوق مسلّم آنان محروم نمودن، و صدها مصائب و متاعب ديگر كه عرصه زندگي را بر آزادمنشان به صورت قفس آهنين در مي‏آورد، محصول آن بود.

راز لجاجت امويان با معارف قرآن و عترت

سرّ لجاج امويان با معارف قرآن و عترت اين بود كه اينان قبل از فتح مكه كافر بودند و بعد از فتح آن منافقانه مُسْتَسلم شدند، نه مسلم، و بعد از ارتحال رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم اَحْقاد غزوه بدر، اُحُد، حنين، خندق و... را به كار انداختند؛ لذا گاهي در غائله سقيفه و زماني در تعيين شخص خاص و گاهي در شوراي از پيش استنتاج شده و بالاخره در مرحله چهارم، با قتل و خونريزي حكومت را به غارت بردن، و در بخش نهايي آن را بعد از تبديل به سلطنت، موروثي ساختن و در زمان حيات معاويه براي يزيد، به‏عنوان ولايتعهدي بيعت گرفتن، سپس با روي كار آمدن وي تمام اوضاع مملكت تحول محسوس يافتن، همه اينها از آثار مشئوم نفاق و كفر دروني اينان بوده است.

ويژگي هاي منفي يزيد نسبت به معاويه

خصوصيّتِ منفي يزيد نسبت به معاويه، محصول خامي و جواني او بود، زيرا وي در سال بيست و پنج هجرت به دنيا آمد و تقريباً بيست سال از امام حسين(عليه‌السلام) كوچك‏تر بود و معتاد به خمر، لَعْبِ با كَلب و مفاسد ديگر بود، و بيش از سه سال و اندي سلطنت نكرد و در هر سال فاجعه دلخراشي را مرتكب شد؛ چون در سال اولِ حكومتِ استبدادي خويش غائله خونبار كربلا را به راه انداخت، در سال دوم سلطنتِ استعبادي خود قتل عام و هتك عِرض و اباحه‏گري را نسبت به مردم متديّن مدينه روا داشت، در سال سومِ امارت استعماري و استثماري خويش هدم كعبه و كشتن بي‏گناهان فراوان در حرم را عهده‏دار بود. اين بود نموداري از سياست سياه اموي.

بي اطلاعي مردم آن زمان از معارف اسلام

مردم برخي از مناطق آن روزگار، در اثر بُعد مسافت از حَرَم وحي و رسالت و فقدان معلومات عمومي و انحصار رسانه‏هاي تبليغي به سخن‏گويان اموي، و انس به رسوبات جاهلي و نفوذ امپراطوري‏هاي كسرا و قيصر، به‏ويژه شكست‏خورده‏هاي روم در دربار امويان، اطلاع عميقي از معارف اسلام نداشتند؛ در نتيجه، ايمان كامل به آن پيدا نكردند، و مؤمنان راستين كه نسل اول و دوم انقلاب اسلامي عصر رسالت را تشكيل مي‏دادند نيز يا رحلت كردند يا در اثر سالمندي از صحنه سياست خارج شدند و برخي از آنان نيز به سوء عاقبت گرفتار آمدند؛ لذا دست تطاول طاغيان اموي به تضعيف قرآن و تزييف عترت و تخدير امت از هر سو دراز شد. سپس سياست منحوس غَطْرَسه و سركوب و كبريايي، با اعدام، تبعيد، زندان، شكنجه و اضرار مخالفان به شدت اعمال شد، به‏طوري كه نه مآثر اسلامي ملحوظ مي‏شد و نه آثار عربي مراعات.

راز بازگشت امام حسين  و امام حسن (ع) از كوفه به مدينه

شايد سرّ مراجعت امام حسن و امام حسين(عليهما‌السلام) و همه اعضاي خاندان آنان از كوفه به مدينه، بعد از پذيرش صلح تحميلي معاويه، همين باشد كه بايد از فضاي طَغوي به محيط تقوي هجرت كرد تا زمينه اصلاح طاغيان فراهم شود؛ چه اينكه شعار برخي در طول تاريخ اين است: ﴿ربّنا أخرجنا من هذه القرية الظالم أهلها﴾.[48]

بيماري حاكم، حكومت و محكوم در نظام اموي

اصل ششم. عزّت و افتخار حسيني در اين است كه نظام اموي كه در آن حاكم، حكومت و محكوم بيمار بودند، فضاي بيمارستان، يعني خود مملكت، با ويروس غَطْرَسه حاكمان آلوده بود، راه نفوذ بيگانگانِ مطرود شرق و غرب باز بود، و همگان در عين تكالب و تهاجم نسبت به منافع يك‏ديگر هدف مشتركي داشتند به نام هدم اسلام و محو حاميان راستين آن، بايد مورد اصلاح تنها رهبر معصوم آن عصر، يعني امام حسين(عليه‌السلام) قرار گيرد، در حالي كه آن حضرت(عليه‌السلام) نه ويژگي منحصر به فرد خاتم پيامبران‏صلي الله عليه و آله و سلم را دارا بود و نه طبق قضا و قدر الهي مأذون بود معجزات محيّرالعقول نبوي را ارايه كند، يا نظير موساي كليم آيات بيّن خدا را نشان دهد، يا مانند عيساي مسيح(عليه‌السلام) مرده‏اي را زنده كند، يا اَكمه و اَبرص و اَعمي را درمان نمايد؛ با اينكه برابر نظام ولايت تكويني، مي‏توانست به اذن خداي سبحان همه آنها را مقتدرانه انجام دهد؛ غرض آنكه وضع نابه‏سامان كشورِ به ظاهر اسلامي، همانند زلف آشفته كشورهاي جاهلي بود.

همراهي ماموريت الهي امام حسين (ع) با عشق، نه معجزات ظاهري

ماموريّت آن حضرت، همانند مسئوليّت پيامبران الهي بود؛ با اين تفاوت اساسي كه آن ذوات مقدّس به معجزاتي نظير عصا و يدِ بيضا مسلّح بوده‏اند و امام حسين(عليه‌السلام) با دست خالي بدون معجزه ظاهري. امّا و صد امّا «كاروان حسيني»، اعم از زن و مرد، خرد و كلان، شهري و روستايي، مدني، مكي و عراقي، با طينت عشق تخمير شدند و با كوثر عشق آبياري، و با دست هنرمند معمار عشق، تصوير و با نفخ عاشقانه مصدر عشق زنده شدند و در فضاي عشق نفس كشيدند و در بوستان عشق هم‏آواي ديگر عاشقان، نغمه‏سراي ظلم‏ستيزي شدند، و همان‏طوري كه معماران كعبه، حضرت خليل و ذبيح(عليهما‌السلام)، ذرّه ذرّه اين بناي جهاني توحيد را با آهنگ دلنواز ﴿رَبّنا تقبّل منّا﴾ [49] ساختند، قافله كربلا، قطره قطره خون‏هاي طيّب و طاهر را با نواي دل‏انگيز «إن كان الإسلام لايستقيم إلّابقتلي فيا سيوف خذيني» [50] نثار كردند.

عناصر محوري فرهنگ متقن دين

در فرهنگ متقن دين، اين عناصر محوري معقول و مقبول است:

1. خون شهيد طيب و پاكيزه معنوي است.

2. مرز و بومي كه در آن شهيد آرميده است، طيّب و پاكيزه معنوي است.

3. سرزمين طيّب و پاكيزه به اذن خداوند كه باغ عالم را مي‏آرايد، ميوه مي‏دهد. اينك مدارك عناصر محوري مزبور در زيارت شهدا آمده است: «طبتم و طابت الأرض الّتي فيها دفنتم» [51] و در قرآن كريم آمده است: ﴿و البلد الطيّب يخرج نباته بإذن ربّه﴾.[52]

جاذبه، رمز پيروزي خون بر شمشير

راز و رمز پيروزي خون شهيد بر هر سلاح مدرن آن است كه تأثير درس و بحث و تصنيف و تأليف، از سنخ علم حصولي و مفهوم ذهني است، ليكن تأثير شهادت شاهدان، جانبازي معلولان جنگي، و اسارت آزادگان از قبيل جاذبه است اولاً، و كيمياگري است ثانياً. آن گوهر ناب غيبي، چونان آهن‏ربا، آهن سرد و فسرده را جذب مي‏نمايد اوّلاً، آن‏گاه نظير كيمياگري آن را به طلاي خالص متحوّل مي‏كند ثانياً. معتادان به قال و قيل مدرسه، جريان جاذبه را كوچك نشمرند و مبتلايان به مفاهيم ذهني ماجراي كيميا را انكار نكنند:

هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند ٭٭٭٭ و آن‏كه اين كار ندانست در انكار بماند[53]

ضرورت نهضت حسيني

بنابراين، در عصر امام حسين(عليه‌السلام) ضرورت نهضت به نصاب تامّ خود رسيد و تنها راه آن، بذل نفس و نثار نفيسِ بود و خون دوده‏ء طه و يس، شاخص‏ترين بهاي كالاي گران دين بوده است، زيرا كسي كه در عرصه جهاد اوسط عقل را بر نفس پيروز كرد و به اخلاق صحيح و عادلانه متخلّق شد، و در صحنه جهاد اكبر عشق را بر عقل قاهر نمود و به شهود غيب نايل آمد، حتماً در جهاد اصغر كه جنگ فيزيكي با دشمن بيروني است، ظفرمند خواهد شد.

تحليل پيروزي در كربلا از زبان امام سجاد (ع)

لذا وقتي در شام از حضرت امام سجاد(عليه‌السلام) پرسيده شد كه در جريان كربلا چه گروهي غالب شد، آن حضرت در پاسخ فرمود: اگر خواستي بداني چه كس پيروز شد، هنگام نماز اذان و اقامه بگو، مي‏يابي نام خداوند و پيامبر در آن مطرح است و مي‏فهمي كه اهل بيت وحي و نبوت غالب شدند.[54]

معاويه خود را همتاي رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم مي‏پنداشت، در برخي از جمعه‏ها اصلاً نام آن حضرت‏صلي الله عليه و آله و سلم را در خطبه نماز مطرح نمي‏كرد و با شنيدن نام مبارك پيامبر اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم در اذان مي‏گفت: «پيامبر بلندهمت بود و به هوس خويش نام خود را كنار نام خداوند ياد كرد... ».[55]

تزكيه و تعليم، منظور اصلي نهضت حسيني

انديشه و انگيزه نهضت امام حسين(عليه‌السلام) در مرحله ابقاي اسلام و حكومت ديني، همان هدف برين پيامبر بزرگ الهي‏صلي الله عليه و آله و سلم در مرحله احداث و تأسيس بود؛ يعني تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس از اوساخ جاهلي منظور اصلي بود؛ لذا حسين بن علي(عليه‌السلام) در صدد برآمد كه با بهترين وضع سيّئات اموي را به حسنات نبوي و علوي تبديل كند. به همين جهت، موعظت الهي را كه دعوت مردم به ايستادگي براي خدا، خواه تنها يا باهم بود، آغاز كرد؛ ﴿قل إنّما أعظكم بواحدة أن تقوموا لله مثني و فرادي ثمّ تتفكّروا ما بصاحبكم من جنّةٍ﴾.[56]

ساير اهداف حسيني

آن‏گاه دعوت به قرآن، هدايت به عترت، ارشاد به انسجام، و هماهنگي كامل و لازم ميان اين دو وزنه وزين، سپس دعوت به وحدت و هم آوايي آحاد امّت با هم و ترك هرگونه اَحقاد كهن و ترغيب ولايت‏مداري آنان نسبت به عترت طاهرين و ترهيب آنها از نفوذ پذيري از آثار جاهليت و ايقاظ مردم و تحريك آنان به سبك قيادي آن، نه به صورت سياقي، زيرا محرّك اگر خود پيشگام و قائد باشد، موفّق است و اگر پسگام و سائق باشد، كامياب نخواهد بود.

تجربه نشان داد، رهبري كه پيش‏آهنگ باشد و برود و به امت بگويد بياييد، به نتيجه مي‏رسد؛ ولي كسي كه با سخنراني، فقط مشوّق ديگران است و مي‏گويد برويد، به مقصد نايل نمي‏شود.

تحليل سياقي بودن رهبري امام حسين (ع)

امام حسين(عليه‌السلام) بعد از تبيين اصول و معارف ناب، و راهنمايي راه و روش، و بازگو كردن آثار تلخ و شيرين در ضمن كلام يا كتاب، حركت نمود و به مخاطبان خود ندا داد بياييد، زيرا در مكّه بعد از انجام عمره مفرده كه از اول قصد آن را داشت(نه آنكه از آغاز، نيّت حج تمتع و عمره تمتع كرده باشد و آن‏گاه آن را به عمره مفرده تبديل نموده باشد كه در برخي مقاتل و تاريخ آمده است، چون چنين مطلبي پشتوانه حديثي ندارد و آنچه در روايات معتبر وارد شده، اين است كه آن حضرت از اول به نيّت عمره مفرده معتمر شد)، در حضور همگان سخنراني فرمود كه بخشي از آن كلمات نوراني چنين است: « ... مَنْ كان باذلاً فينا مُهْجَتَهُ وَموطّناً علي لقاء الله نفسَهُ، فليرحل معنا فإنّي راحلٌ مصبحاً ان شاء الله تعالي»؛[57] هر كس خون دل خويش را در راه دين بذل مي‏كند و بر ديدار خداي سبحان توطين نفس كرده و لقاء الله را وطن خود قرار داده است، با ما حركت كند و من بامداد، رحلت و سفر خود را شروع مي‏كنم.

بيدارگري هاي امام حسين (ع) در زمان امامت خويش

لازم است عنايت شود كه آن حضرت(عليه‌السلام) در طي ساليان متمادي، مخصوصاً در عصر مسئوليت امامت خويش، امت اسلام را با محاضره، مناظره، مكاتبه و محاجّه به انحاي گونه‏گون بيدار نمود و اتمام حجت كرد؛ يك سال قبل از مرگ معاويه، همايشي همچون جريان غدير خم در مني تشكيل داد و بيش از هفتصد نفر را جمع كرد كه اكثر آنان از تابعان و عدّه‏اي نيز از اصحاب رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم بودند و در آن محفل عظيم بسياري از مناقب اهل بيتِ عصمت(عليهم‌السلام) را بازگو كرد و آنان اعتراف كردند و برخي از مثالب امويان را ذكر كرد و در صدر مقال نافع خود فرمود: «فإنّي أخاف أن يندرس هذا الحق و يذهب... » [58]؛ من مي‏ترسم اين دين الهي كه حق است، مندرس و فرسوده شود.

همين هراس از اندراس مدرسه وحي كه خوف معقول و به جا بود، در متن نامه رسمي آن حضرت(عليه‌السلام) به سران بصره ثبت شد و در آن مكتوب چنين رقم خورد: «... و أنا أدعوكم إلي كتاب الله و سنّة نبيّه، فإنّ السنّة قد أُميتت و البدعة قد أُحييت فإن تسمعوا قولي أهدكم إلي سبيل الرشاد».[59] اين نامه در چند نسخه تدوين و به «مالك بن مسمع بكري»، «احنف بن قيس»، «منذر بن جارود»، «مسعود بن عمر»، «قيس بن هيثم»، «عمرو بن عبيد بن معمّر» و «يزيد بن مسعود نهشلي» داده شد؛ پيك آن حضرت در ايصال اين رساله، «سليمان ابو زرين» بود كه شرح جريان آن از حوزه رسالت اين پيام وجيز خارج است.

صلاحيت حاكم و اوصاف از منظر امام حسين (ع)

امام حسين(عليه‌السلام) ضمن ارزيابي اركان نظام‏مند حكومت ديني، به صلاحيت حاكم و اوصاف والي عنايت كرد و چنين فرمود: «فلعمري ما الإمام إلاّ الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط و الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علي ذات الله»؛[60] تنها كسي صلاحيت امامت و رهبري امت را دارا است كه به قرآن عمل كند و به قسط و عدل تمسّك نمايد و به دين حق متديّن باشد و خويشتن را در محدوده دستور الهي نگه دارد، و از آن تعدّي نكند.

رهايي مردم از جهل علمي و جهالت عملي

سيّدالشهدا(عليه‌السلام) براي احياي حق و ابطال باطل و افشاي امويان و رهايي مردم از جهل علمي و جهالت عملي و نجات آنان از استبداد و هرگونه سيستم ستم‏زا و عدل‏زدا، هيچ چاره‏اي جز تضحيه و تأسير دوده‏ء طه و يس نداشت و به چنين قيامي كه نه مسبوق به مثل بود و نه ملحوق به نظير، اقدام كامل كرد و به‏هيچ‏وجه در آن دريغ نفرمود؛ «... و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة... ».[61]

تحليل جامعه شناسانه امام از زمان و مكان نهضت

اقدام شجاعانه به چنين فداكاري بي‏مانند، گذشته از رهنمود غيبي در رؤيا يا حالت منامي، همراه با تحليل جامعه‏شناسانه همه‏جانبه بود، زيرا همان‏طوري كه انتخاب زمان نهضت بسيار درست بود، تعيين سرزمين قيام نيز كاملاً بررسي شده بود، چون نه حجاز آماده چنين قيام آزادي‏خواهانه بود و نه يمن و نه مناطق ديگر. تنها عراق آمادگي خود را طبق دعوتنامه متواتر اعلام كرد؛ چه اينكه بعد از «واقعه طفّ»، طولي نكشيد كه برخي از نتايج نهضت پيش از اماكن ديگر در همان منطقه ظهور نمود و مردم همان مرز و بوم بيش از ديگران، راه قيام در برابر طغيان اموي را پيموده‏اند.

به هر تقدير، عراق مناسب‏ترين سرزمين براي طرح نهضت و خصوص كوفه شايسته‏ترين شهر براي قيام بود؛ گرچه طاغيان لدود اموي با شهيد نمودن نايب خاص حضرت ابي عبدالله(عليه‌السلام)، يعني مسلم بن عقيل و حاميان وي، راه ورود آن حضرت(عليه‌السلام) را به كوفه بستند و قافله نستوه را به‏جايي كه نه كمك مردمي و نه كمك طبيعي در آنجا بود، به نزول اجباري وادار كردند.

ره آورد قيام حسيني و جنبه الهي و انساني آن

اصل هفتم. عزّت و افتخار حسيني(عليه‌السلام) به عنوان يك جريان فكري و حقوقي، از ره‏آوردهاي مسلّم قيام عاشورا است. جنبه الهي آن، اسوه سالكان كوي ديانت است و جنبه انساني آن قدوه راهيان راه حريّت مردمي است؛ هرچند حريّت راستين فقط در پرتو وحي آسماني تأمين مي‏گردد. امام حسين(عليه‌السلام) نه تنها اصل نهضت را مخصوص خود نمي‏دانست، بلكه هماره ديگران را به چنين قيامي فرا مي‏خواند. البته مراتب مأموريت و درجات رسالت انسان‏ها يكسان نيست.

سبب اصلي مبارزه با طاغوتيان

سرّ تعميم قيام همان عموميّت زيربناي آن است، زيرا استقلال، آزادي، امنيّت، تماميت ارضي و ساير حقوق يك امت متمدن و متدين، سبب اصلي مبارزه در برابر حكومت غاشمان طاغي است و نزاهت از ضيْم و زبوبي و برائت از ذلّت و فرومايگي، و نجات از بردگي و خواري، دست‏مايه اصيل جهاد در قبال سلطه باغيان ياغي است.

شواهد تمثيلي بودن جريان كربلا

امام حسين(عليه‌السلام) در ندا، نوا، آوا و صداي خويش، جريان كربلا را به عنوان تمثيل و نمونه ياد مي‏كرد، نه به عنوان تعيين و قضيّه شخصي و انحصاري كه ديگران در آن سهيم نباشند؛ يعني قصّه نينوا صبغه مثال دارد نه تعيّن، و اينك چند شاهد:

شاهد اول؛ عذاب سلطه پذير بي تفاوت

1. آن حضرت(عليه‌السلام) از رسول گرامي اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد: «هر كس سلطان ستم‏كاري را ببيند كه حرام خدا و حرمت الهي را حلال مي‏داند، عهد خدا را مي‏شكند، مخالف سنّت پيامبر خداست، در بين مردم به گناه و تجاوز عمل مي‏كند، و آن را به فعل يا قول خود تغيير ندهد، سزاوار است خداوند چنين شخص سلطه‏پذيرِ بي‏تفاوت را با آن ظالم يك جا وارد كند... ».[62]

محتواي اين حديث نبوي، اختصاصي به امام معصوم(عليه‌السلام) ندارد؛ هر چند هر قيامي بايد به اذن آن حضرت در عصر حضور و به اذن نايب وي در زمان غيبت باشد.

شاهد دوم؛ به استقبال شهادت رفتن

2. آن حضرت(عليه‌السلام) به طور رسمي اعلام فرمود: «مگر نمي‏بينيد كه به حق عمل نمي‏شود و از باطل اجتناب نمي‏شود؛ هر مؤمني به لقاي خدا راغب گردد»؛[63] يعني به استقبال شهادت برود. اين دستور، هر فرد و گروه متعهد ديني را در بر مي‏گيرد.

شاهد سوم؛ اختصاص نداشتن قيام عليه يزيد

3. امام حسين(عليه‌السلام) در برابر پيشنهاد «مروان بن حكم» و ادعاي نصيحت خيرخواهانه راجع به قبول بيعت يزيد فرمود: «علي الإسلام السلام، إذ قد بُلِيت الاُمّة براعٍ مثل يزيد»؛[64] يعني سلام توديع و خداحافظي اسلام وقتي مطرح است كه مسئول اداره امور امت اسلامي، زمامداري مانند يزيد باشد. از اين تعبير معلوم مي‏شود كه شخص يزيد خصوصيت ندارد، بلكه هر والي و حاكم كه مانند يزيد بود و در هر عصر يا نسلي باشد، مقاومت در برابر او لازم است و هيچ ويژگي‏اي براي امام معصوم(عليه‌السلام) نيست. البته رهبري قيام در اختيار ولي معصوم است.

شاهد چهارم؛ تبري هر مسلمان از حكومت استبداد و مانند آن

4. امام حسين(عليه‌السلام) در تعبيري ديگر به مروان فرمود: «... مِثلي لا يبايع مثله»؛[65] يعني كسي كه مثل من به اصول اسلام باور دارد و معارف حقوق اجتماعي آن، از قبيل عدل، مواسات و مساوات را در ظل رهنمود شريعت مي‏پذيرد، هرگز با مثل يزيد، هركس باشد، بيعت نمي‏كند؛ از اين بيان جامع استنباط مي‏شود كه هر مسلماني عهده‏دار تبرّي از حكومت استبداد، استعباد و مانند آن است.

شاهد پنجم؛ زير بار ذلت نرفتن

5. امام حسين(عليه‌السلام) عنصر محوري پرهيز از پيروي حاكم جائر را لزوم تحرّز از ذلّت و وجوب حيازت عزّت دانست و اين اصل، يعني تولّي عزّت و تبرّي از ذلّت، اختصاصي به امام معصوم ندارد، بلكه اجراي آن بر هر متدين متعهدي لازم است. بيان آن حضرت در نزاهت از ذلّت و برائت از بردگي و فرار و صيانت از اقرار ذليلانه اين است: «ألا و إنّ الدّعيّ بن الدعيّ قد تركني بين السلّة و الذلّة و هيهات له ذلك هيهات منّي الذلّة، أبي الله ذلك ورسوله و المؤمنون و جدود طهرت و حجور طابت ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام».[66]

مقصود از كلمه "منا"

مقصود آن حضرت(عليه‌السلام) از كلمه «منّا»، خصوص اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) نيست، زيرا لزوم تحرّز از سلطه بيگانه و مذلّت استبداد، از خصايص اَسْرَه عصمت(عليهم‌السلام) نيست؛ لذا فرمود: خداوند از ذلت ما اِبا دارد و پيامبر تأبّي دارد و مؤمنان امتناع مي‏ورزند....

با اين تحليل معلوم مي‏شود، آنچه آن حضرت(عليه‌السلام) درباره تنزّه از پذيرش ذلّت كه به صورت دست بيعت دراز كردن يا زبان اعتراف گشودن ظهور مي‏كند، فرموده‏اند، وظيفه همه رادمردان ديني است؛ «لا أعطيكم بيدي إعطاء الذليل و لا أقرّ لكم إقرار العبيد».[67]

شاهد ششم؛ فرهنگ حسيني

6. فرهنگ حسيني(عليه‌السلام) كه در ثناياي سيرت و سنّت آن حضرت و صحابه صهباي صهيب‏پرور وي بارز بود، نشان تعميم و توسعه آن در حوزه ديني است؛ مثلاً پرهيز از فَتْك و ترور «ابن زياد» توسط حضرت مسلم در خانه هاني كه «شريك بن اعور» بيمار در آن‏جا بستري بود و عبيدالله بن زياد به عيادت وي آمد، زيرا وقتي به آن حضرت پيشنهاد ترور ابن زياد را دادند و وي نپذيرفت، در جواب سؤال اعتراض‏آميز گفت: رسول خدا فرمود: «إنّ الإيمان قيد الفتك لايفتك مؤمن»؛[68] يعني ايمان مانع ترور كردن است و مؤمن كسي را ترور نمي‏كند. اين حكم اختصاصي به امام معصوم و نايب خاص او ندارد، بلكه وظيفه هر مسلمان است، و همچنين به پرهيز از آغاز جنگ در جريان برخورد «حرّ بن يزيد رياحي» با سالار شهيدان كه يك وظيفه همگاني است و اختصاصي به معصوم(عليه‌السلام) ندارد.

همچنين تمام مطالب را با همراهان خود مطرح كردن و آنان را به دعوت مبهم و هدف مجهول سوق ندادن و خطر را از آنها مستور نكردن، از وظايف همگان است و توجه به آن در متن قيام امام حسين(عليه‌السلام) كاملاً مشهود است، زيرا آن حضرت به طور مكرّّر، جايگاه خطير اين نهضت را گوشزد مي‏كرد و با آگاهي از شهادت مسلم بن عقيل(عليه‌السلام)، اصحاب خود را مخيّر بين رفتن و ماندن نمود؛ چه اينكه در شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت و مخيّر كرد. همه اين امور كه نشان عزّت و افتخار است، از اوصاف و نيز از وظايف مشترك ميان امام و امّت است.

شاهد هفتم؛ وظيفه امر به معروف و نهي از منكر

7. وظيفه امر به معروف و نهي از منكر، بدون اَشَر و بَطَر كه در وصاياي تاريخي امام حسين(عليه‌السلام) مي‏تابد، از رسالت‏هاي عمومي است و هيچ اختصاصي به انسان معصوم ندارد؛ چه اينكه تكليف اصلاح مفاسد اجتماعي ويژه آن حضرت نبوده و نيست؛ در بخشي از وصيتنامه مكتوب امام حسين(عليه‌السلام) چنين آمده است: «... و إنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الإصلاح في أُمّة جدّي، أُريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيرة جدّي و أبي».[69]

ياد و نام امام حسين (ع) در انقلاب و جنگ تحميلي

چه اينكه اِحْنَت و كينه طاغي باغي، مايه محنت و مِهانت عدالت‏پروران خواهد بود، و زندگي در چنين فضايي رنج آور، و مرگ عزيزانه و فاخرانه در آن سبب سعادت است؛ چه اينكه آن‏حضرت فرموده‏اند: «لا أري الموت إلّاسعادة و الحياة مع الظالمين إلّابرماً».[70]

اين بيان نوراني امام حسين(عليه‌السلام) رسالت همگان را تبيين مي‏كند؛ لذا بسياري از پيام‏هاي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، امام راحلِ كه با بنان يا بيان ايشان به امت گرانقدر اسلام مي‏رسيد، مزيّن به رهنمودهاي سيّد الشهداء(عليه‌السلام) بود، و مبارزان نستوه انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي، با مرثيه رساي آن حضرت، ايران‏زمين را از لوث استبداد و رَوْث استعمار تطهير كردند:

با صبا در چمن لاله سحر مي‏گفتم ٭٭٭٭ كه شهيدانِ كِه‏اَند اين همه خونين كفنان؟[71]

و خامان ره‏نرفته به زاويه عيش رفيه خزيده‏اند:

خامان ره‏نرفته چه دانند ذوق عشق ٭٭٭٭ دريادلي بجوي، دليري، سرآمدي[72]

رسالت انديشوران و رياضي دانان فرهيخته

اكنون كه به پايان اين پيام مي‏رسم، به شما انديشوران و رياضي‏دانان فرهيخته مملكت كه دانش آموختيد و حكمت رياضي اندوختيد، عرض مي‏كنم: تيغ تهاجم آهيخته بيگانه را با تدبير حكيمانه غلاف كنيد، تا فضاي دل‏نواز و حريم دل‏انگيز دانشگاه‏هاي كشور امام زمان(عليه‌السلام)، همچنان از گزند هتك داخل و خارج، و از آسيب تطاول دشمنِ آگاه و دوستِ ناآگاه مصون بماند.

ستايش از حكيم فردوسي

و چون اين همايش عالمانه، در دانشگاه فردوسي فردوس‏مقام است، راقم اين سطور مطمئن است، اگر آن حكيم سترگ كه صدرالمتألهين شيرازي(قدس‌سرّه) در كتاب قيّم مبدأ و معاد خويش، بينش توحيدي وي را به عظمت ستود و شعر معروف وي را:

خداوند بالا و پستي تويي ٭٭٭٭ ندانم چه‏اي، هر چه هستي تويي

عارفانه و حكيمانه تفسير كرد نه صرفاً اديبانه، در عصر خفقان تشيع نمي‏زيست و در روزگار رهايي پيروان اهل‏بيت عصمت(عليهم‌السلام) در يوغ غم به سر نمي‏برد، به جاي سرودن شاهنامه و گفتنِ «عجم زنده كردم بدين پارسي»، شهادت‏نامه انشا مي‏فرمود و چنين مي‏سرود: «بشر زنده كردم بدين پارسي»؛ هر چند از بزرگ‏حكيمي چون ابوالقاسم فردوسي)رضوان الله عليه( كه تحميس و رزم‏آور است، به تنهايي بر نمي‏آيد كه نهضت عاشوراي سلطان دنيا و آخرت حضرت ابي عبدالله(عليه‌السلام) را منظوم و منضود نمايد؛ چه اينكه از عارف رومي، جلال الدين محمد بلخي، معروف به مولوي نيز ساخته نبود كه به تنهايي تمام كتاب بسيط خود را به داستان آسماني كربلا اختصاص دهد؛ حتي اگر جلفاي فردوسي ضميمه يلداي مولوي مي‏شد، هنوز نصف زلف يار ما نمي‏شد.[73]

سر ناكارآمدي حكيمان و عارفان در حماسه حسيني

سرّ ناكارآمدي اين‏گونه از حكيمان و عارفان اين است كه برخي از آنان در حماسه، رزم‏آوري، جنگجويي، كارزار و سلحشوري موفّق هستند و بعضي ديگر در عرفان، بزم‏سازي، نرم‏رفتاري، گذشت، عفو، صفح، صفا و وفا كامياب هستند، درحالي‏كه سفيران كربلا راهبان شب و شيران روز بودند؛ «رهبانٌ بالليل وأُسدٌ بالنهار»[74]. مانند آنچه اميرمؤمنان(عليه‌السلام) در وصف يكي از ياران خاص خود فرمود: «كان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه، وكان خارجاً من سلطان بطنه... وكان ضعيفاً مستضعفاً، فان جاء الجدّ فهو لَيْثُ غاب و صِلّ واد... » [75]؛ چون دنيا در ديدگان او كوچك بود، او از منظر من بزرگ بود و او از سلطنت شكم آزاد بود، هر چند ظاهراً ناتوان به نظر مي‏رسد، ولي اگر كار جدّي فرا مي‏رسيد، همانند شير بيشه مي‏خروشيد و همتاي مار بيابان مي‏جهيد.

توانايي انسان جامع معقول و منقول در تدوين احسن القصص

غرض آنكه موساوشي مي‏طلبد كه بين اژدهاي دمان و يد بيضا جمع كند؛ بنابراين، فقط انسان جامع بين منقول و معقول و مشهود به جمع سالم مجاز است كه اين احسنُ القِصَصِ بعد از ظهور اسلام را به احسنُ القَصَصْ تدوين نمايد؛ به اميد آن روز.

چو رو نمود به منصور وصل دلدارش ٭٭٭٭ روا بود كه رساند به اصل دل، دارش

سروده ملا محمد دركايي در رثاي سالار شهيدان

نتيجه آنكه تنها دلمايه نيل به عزت و افتخار حسيني عشق به خداوند، قرآن و عترت(عليهم‌السلام) است. روحاني بلند آوازه آمل، ملاّ محمّد دركايي دلارستاقي (غافل(ِ در رثاي آهنگين سالار شهيدان(عليه‌السلام) چنين سرود:

... شهرياري ز سرا پرده برون آمده فرد ٭٭٭٭محو رويش زن و مرد

شاهبازي پي پرواز، پر و بال گشود ٭٭٭٭ والي غيب و شهود، رو سوي جنگ نمود

خُود تسليم به سر، موزهٴ تمكين به پا ٭٭٭٭ با كمربند رضا

چار آيينه ايمان به بر از چار حدود ٭٭٭٭ والي غيب و شهود

تيغ تقوا به ميان، نيزهٴ اخلاص به مشت ٭٭٭٭ سپر صبر به پشت

جعبهٴ قلب پر از تير و ز غم زهر آلود ٭٭٭٭ والي غيب و شهود

از زنان كهنه لباسي، به غياثي طلبيد ٭٭٭٭ بر تن خود پوشيد

قلب‌ها سوخت ازاين واقعه جان‌ها فرسود ٭٭٭٭ رو سوي جنگ نمود ... [76]

سعد بن عبدالله چهره شيداي شهادت

هنگام نماز ظهر عاشورا، اوحدي از صحابه آن حضرت(عليه‌السلام)، به مقام منيع سپر قرارگرفتن مشرف شدند. يكي از آن چهره‏هاي شيداي شهادت «سعيد بن عبد الله حنفي» بود كه به عرض امام زمان خود(عليه‌السلام) رساند: حدود هزار و دويست فرسخ راه را در شرايطي ناامن پيمودم تا زمينه اين نهضت فراهم گردد، زيرا وي يكي از رجال مذهبي كوفه و از راقمان نامه و پيك رسمي مجاهدان بود. فاصله كوفه تا مكه از راهي كه تردّد مي‏شد، سيصد فرسنگ بود و او يعني سعيد بن عبدالله، بار اول به منظور ابلاغ دعوتنامه از كوفه به مكه رفت و بار دوم در جريان اعزام مسلم بن عقيل از مكه به كوفه بازگشت و بار سوم براي گزارش و كسب تكليف نهايي از كوفه به مكه رفت، و بار چهارم در پاي ركاب امام حسين(عليه‌السلام) از مكّه به كربلا كه در محدوده كوفه است برگشت. حضرت سيّد الشهدا(عليه‌السلام) به او اجازه ايستادن در برابر تير مهاجمان را داد تا نماز آن حضرت تمام شود. آخرين رمقي كه از اين سعيد شهيد مانده بود، عرض كرد: «آيا به عهدم وفا كردم». امام حسين(عليه‌السلام) فرمود: آري تو در بهشت پيش مني. [77]

تيغ «لا» در قتل غير حق براند ٭٭٭٭ در نگر كه بعد «لا» ديگر چه ماند

ماند «الا الله» و باقي جمله رفت ٭٭٭٭ شاد باش اي عشق شركت‏سوز زفت[78]

پوزبند وسوسه عشق است و بس ٭٭٭٭ ورنه كي وسواس را بسته است كس

اعتقاد صائب و عمل صالح، راه رسيدن به اهداف بلند

چنين ديني نه افيون است، نه افسون «كه تحقيقش فسون است و فسانه».[79]

براي نيل به چنين هدف بريني، اعتقاد صائب و عمل صالح لازم است، زيرا مقصد صحيح را فقط مي‏توان با مسير مستقيم ادراك كرد و هرگز هدف وسيله را تبرير، و مقصود راه را توجيه نمي‏كند؛ كلام نوراني امام حسين(عليه‌السلام) در اين باره چنين است: «من حاول أمراً بمعصية الله كان أفْوَت لما يرجو وأسْرَع لمجيي‏ء ما يحذر».[80]

پروردگارا! نظام اسلامي، مقام معظم رهبري، دولت و ملت و مملكت، حوزويان و دانشگاهيان، به ويژه دانشوران بزرگوار اين همايش را عزيز و فاخر بدار!

ارواح مؤمنان، عالمان و مؤلّفان، رهبران عادل و پرهيزكار، به ويژه امام راحل و شهيدان شاهد را با انبيا و اولياي الهي محشور فرما!

برگزاركنندگان و مسئولان، رياست محترم دانشگاه، دبير ارجمند همايش رياضي و همه خدمتگزاران دانشگاهي را مشمول لطف ولي عصر(ارواحنا فداه) قرار بده!

فاتحه قرآن كريم و خاتمه دعواي بهشتيان اين است: «الحمد لله رب العالمين».

والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته

عبدالله جوادي آملي

شهريور 1381

 


[1]  ـ ديوان حافظ.

[2]  ـ سوره نساء، آيه 139.

[3]  ـ سوره صافات، آيه 180.

[4]  ـ سوره فاطر، آيه 10.

[5]  ـ سوره فصّلت، آيه 41.

[6]  ـ سوره منافقون، آيه 8.

[7]  ـ البلد الأمين، دعاي جوشن كبير، ص 409.

[8]  ـ نهج‏الفصاحه، ج2، ص649.

[9]  ـ ديوان حافظ.

[10]  ـ مثنوي معنوي، دفتر چهارم، بيت 3239.

[11]  ـ سوره جاثيه، آيه 23.

[12]  ـ سوره قصص، آيه 38.

[13]  ـ سوره نازعات، آيه 24.

[14]  ـ سوره ص، آيه 2.

[15]  ـ سوره بقره، آيه 206.

[16]  ـ سوره شعراء، آيه 44.

[17]  ـ سوره كهف، آيه 34.

[18]  ـ سوره منافقون، آيه 8.

[19]  ـ سوره دخان، آيه 49.

[20]  ـ ديوان شمس تبريزي.

[21]  ـ ديوان حافظ.

[22]  ـ ديوان شمس تبريزي.

[23]  ـ سوره صافات، آيات 160 ـ 159.

[24]  ـ بحار الانوار، ج 82، ص 214.

[25]  ـ همان، ج 95، ص 225؛ دعاي عرفه امام حسين(عليه‌السلام).

[26]  ـ ديوان حافظ.

[27]  ـ تحف‏العقول، ص244.

[28]  ـ ديوان شمس تبريزي.

[29]  ـ نهج‏البلاغه، خطبه 186.

[30]  ـ همان، خطبه 163.

[31]  ـ نهج البلاغه، حكمت 105.

[32]  ـ سوره بقره، آيه 187.

[33]  ـ بحار الانوار، ج 95، ص 216؛ دعاي عرفه امام حسين(عليه‌السلام).

[34]  ـ ديوان حافظ.

[35]  ـ سوره احزاب، آيه 33.

[36]  ـ سوره آل‏عمران، آيه 61.

[37]  ـ سوره شوري، آيه 23.

[38]  ـ سوره دهر، آيات 9 ـ 8.

[39]  ـ جامع ترمذي، ص541 و مستدرك حاكم، ج3، ص109 و....

[40]  ـ سوره نجم، آيات 4 ـ 3.

[41]  ـ بحار الانوار، ج43، ص254.

[42]  ـ سوره نساء، آيه 59.

[43]  ـ نهج‏البلاغه، خطبه 3.

[44]  ـ بحار الانوار، ج 43، ص 261.

[45]  ـ ديوان شمس تبريزي.

[46]  ـ همان.

[47]  ـ سوره طه، آيه 64.

[48]  ـ سوره نساء، آيه 75.

[49]  ـ سوره بقره، آيه 127.

[50]  ـ ر.ك: اعيان الشيعه، ج 1، ص 581.

[51]  ـ اقبال الاعمال، ص 335.

[52]  ـ سوره اعراف، آيه 58.

[53]  ـ ديوان حافظ.

[54]  ـ بحار الانوار، ج 45، ص 177.

[55]  ـ اعلام الهدايه، ج5، ص209.

[56]  ـ سوره سبأ، آيه 46.

[57]  ـ اللهوف، ص 60.

[58]  ـ الاحتجاج، ج 2، ص 291.

[59]  ـ همان، ص 125 ـ 123.

[60]  ـ الارشاد، ج 2، ص 39.

[61]  ـ التهذيب، ج 6، ص 113،(زيارت اربعين).

[62]  ـ بحار الانوار، ج 44، ص 382.

[63]  ـ همان، ج 75، ص 116.

[64]  ـ بحار الانوار، ج 44، ص 326.

[65]  ـ همان، ص 324.

[66]  ـ بحار الانوار، ج 45، ص 83.

[67]  ـ همان، ج 45، ص 7.

[68]  ـ بحار الانوار، ج 44، ص 343.

[69]  ـ بحار الانوار، ج 44، ص 328.

[70]  ـ همان، ص 192.

[71]  ـ ديوان حافظ.

[72]  ـ ديوان حافظ.

[73]  ـ درازي شب يلدا و كوچه جلفا ٭٭٭٭ اگر غلط نكنم نصف زلف يار من است

(نسخه: اگر بهم بنهم نصف زلف يار من است).

[74]  ـ الكافي، ج 2، ص 232.

[75]  ـ نهج‏البلاغه، حكمت 289.

[76]  ـ مراثي اهل‏بيت(عليهم‌السلام)، ص 365.

[77]  ـ اللهوف، ص 108.

[78]  ـ مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ابيات 590 ـ 589.

[79]  ـ ديوان حافظ.

[80]  ـ الكافي، ج2، ص373.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات